آمریکا پیاده کردن پروژه استراژیکی را دردنیا و از جمله منطقه
خاورمیانه دنبال می کند که این پروژه ها دو هدف را پیگیری می کند.
اول ضربه دهشتناک به اقتصاد چین که ابرقدرتی آمریکا را تهدید می
کند و دوم تبدیل آمریکا به قدرت اول انرژی در جهان. پس از سال
٢٠٠٨ و با دستيابى آمريكا به فناورى هاى نوين و پيشرفته اى مانند
فناورى شكست هيدروليكى، امكان توليد و بهره بردارى از ذخاير عظيم
نفت شيل براى اين كشور را فراهم نمود.
بعد
از مدتها بی خبری، اضطراب و ترس و نگرانی، زنگ تلفن به صدا در
میآید، زندانی به خانواده خود خبر میدهد که با تامین وثیقه چند
صدملیونی یا چند میلیارد تومانی میتواند آزاد شود. این زندانی، یک
جوان بیکار، دانش آموز، دانشجو، کارگر، معلم، فعال حقوق زنان،
وکیل، و. .. است که به جرمی ناکرده و تنها برای عدالتخواهی
در زندان است.
هرنوع
حرکت به جلو در درون کشور در مسیر دستیابی به آزادیها و برآورده
شدن خواستهای اجتماعی و اقتصادی مردم و همچنین هرگونه گشایش در
مناسبات بینالمللی و بهویژه با آمریکا در راستای حفظ منافع ملی
کشورمان، همگی، به تغییرهای ساختاریای واقعی در حاکمیت موجود
وابستهاند. در این ارتباط، نخستین گامهای ناگزیر عبارتند از:
بیتوجهی
حکومت به خواستههای قانونی و برحق بازنشستگان، خصوصا بازنشستگان
تامیناجتماعی که اکثریت آنها حداقل بگیر هستند و در زیر شدیدترین
فشارهای اقتصادی و کمبود های ناشی از آن با مرگ تدریجی دست به
گریبانند، نشانه دیگری از سیاستهای اقتصادی حکومت مدعی انقلاب، به
سود کاخ نشینان است.
بخشی
دیگر"چپ " هم که بدبختانه خود را توده ای هم می داند، پیکار با
نظام سرمایه داری و روبنای تئوکراتیک آنرا فراموش کرده است و دل
خود را با نبرد "ضدامپریالیستی" رژیم گرم نگه می دارد. این
گرایش نه تنها تضاد میان رژیم با آمریکا را تضاد میان خلق و
امپریالیسم می داند بلکه - اگر هم این ویژگی درست باشد - آن را آن
چنان بزرگ میکند که در کنار بودن رژیم ستمگر را می پذیرد و درست
می داند.
کنفرانس
برلن در نهایت نه توانسته است و نه می تواند راه حلی که صلح ، ثبات
، و منافع مردم لیبی را تضمین نماید فراهم آورد. گذشته از همه ،
شرکت کنندگان کنفرانس خودشان مسئول جنگ 2011 ناتو و از هم گسیختن
لیبی ، مسئول ستیزه های نظامی کنونی که برای مردم کشور بدبختی بار
آورده است هستند.
تبعات تصمیم غیر قانونی ، غیر ضروری و به صورت قابل پیش بینی
تراژیک امریکا برای حمله به عراق هنوزبا ماست. این تبعات بحران
جاری با ایران را ، که اوایل ژانویه همه ما را به طور
خطرناکی به لبه جنگی همه جانبه برد، و به سقوط دردناک هواپیمای
مسافربری منجر شد و وضعیت (متشنج) بسته به تارمویی را باقی گذاشت
در بر می گیرد.
امریکا بر لبه جنگ ایستاده است. تلاش های لفظی رئیس جمهور ترامپ
برای عرضه خود به عنوان رئیس جمهور"ضد جنگ" با حمله او به ایران به
عنوان یک تقلب افشا شده است. اورولی تر از همه این ادعای
ترامپ است که به دنبال حمله ی سال نو به سفارت امریکا در بغداد،
ترور قاسم سلیمانی ژنرال ایرانی برای جلوگیری از جنگ ضروری
بود. در واقعیت ضربه امریکا به سلیمانی نشانگرتشدید جنایتکارانه ی
ستیزه بین دو کشور است. ترور ژنرال به درستی به مثابه اقدام جنگی
ارزیابی شد، از این رو ادعای آن که این ضربه گامی به سوی صلح است
ادعایی پوچ است.
اگرچه
کسی منکر آسیبهای جدی تحریمها بر صنعت نفت ایران نمیتواند باشد
اما سیاست نابود کردن بنیه فنی و تخصصی صنعت نفت و استقلال شرکت
ملی نفت ایران در دولت احمدینژاد و تعهد پیگیرانه آن در دوره
وزارت بیژن زنگنه به بهانه خصوصیسازی و قرارداهای نوع جدید، تنها
به تهی ساختن صنعت نفت ایران از نیروهای متخصص و کارآمد منجز شد و
صنعت نفت ایران از این حیث آسیبهای بیشتری از تحریمهای ظالمانه
غرب دید