نویدنو:05/05/1391  

 

نویدنو:05/05/1391  

 

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-6

دو نگاه، دو شیوهٔ برخورد

احمد سپیداری

رگ رگ است این آب شیرین آب شور

از  بدایت  می رود  تا  نفخ  صور[1]

در سنت چپ کشور ما از همان ابتدا، بحث تلفیق اهداف سوسیالیستی و دمکراتیک طبقهٔ کارگر چه در محافل اجتماعیون عامیون، چه حزب کمونیست، ۵۳ نفر و بعدها حزب تودهٔ ایران و این اواخر انوع و اقسام سازمان ها و محافل مارکسیستی در کنار آن، برقرار بوده است. پذیرش ضرورت تلفیق این دو وظیفهٔ مهم بعنوان یکی از اصول فعالیت سیاسی تشکیلاتی توسط چپ ها اما هیچگاه باعث نشد که با دو برخورد متفاوت روبرو نباشیم.

ریشهٔ فهم درست این تلفیق را باید در درک صحیح رابطهٔ دیالکتیکی بین استراتژی و تاکتیک از یک سو و اصلاح و انقلاب از سوی دیگر دانست که در آثار کلاسیک مارکسیستی بویژه لنین مشروحا مورد بررسی قرار گرفته است. برداشت من از این بحث ها آن است که حزب طبقهٔ کارگر در دو شرایط مختلف : «شرایط عام» و «شرایط انقلابی» برخوردهایی متفاوتی اما در عین حال مرتبطی دارد. در شرایط عام وظیفهٔ حزب مشارکت و دفاع از هر گونه اصلاحات و رفرم به نفع طبقهٔ کارگر و توده های مردم و در شرایط انقلابی، تغییر انقلابی حاکمیت برای تغییر ساختار سیاسی اقتصادی جامعه است.

برخی از چپ ها باور به یک انقلاب ملی دمکراتیک در دوران رشد سرمایه داری در ابعاد کنونی را ندارند. آن ها معتقد اند باید از هم اکنون برای انقلاب سوسیالیستی مجهز شد و هرگونه کاهش برنامه از یک انقلاب سوسیالیستی به دنبال روی از نیروهای سرمایه داری و خیانت به طبقهٔ کارگر منجر خواهد شد. اینکه چگونه باید متوجه شد ما در آستانهٔ یک انقلاب سوسیالیستی هستیم یا ملی دمکراتیک (تحلیل مشخص از اوضاع مشخص) خود بحث جداگانه ای را می طلبد. من بدین دلیل وارد آن بحث نمی شوم که اولا مدافعین انقلاب سوسیالیستی نتایج خود را معمولا از تحلیل های مشخص شرایط اجتماعی نمی گیرند و بیشتر متمایل اند آن را از چیزی به نام «اصول» مارکسیستی لنینیستی بیرون بکشند، و تانیا اینکه مخاطبان نوشته های من آن ها نیستند. این رفقا و دوستان به خود زحمت نمی دهند چنین نوشته های «دست راستی!؟» ای – به زعم خود - را بخوانند.

ما این روزها اما با برخی از دوستانی مواجه هستیم که مواضعی بینابینی در این میان دارند. یعنی در عین اینکه می پذیرند انقلاب در مرحلهٔ ملی دمکراتیک است، فاصلهٔ معنا دار و زمانبری را بین این دو مرحلهٔ تاریخی قائل نیستند و تصور آن ها یک انقلاب دو مرحله ای توامان است. (تصور آن ها گاه به شکل کاریکاتورگونه  : ملی دمکراتیک تا قبل از به دست گرفتن قدرت و رو کردن سوسیالیستی بودن آن بعد از نشستن بر مسند حکومتی است).

آن ها این دوگانگی را در غالب اصطلاحی به نام «سمتگیری سوسیالیستی» که اصطلاحی آشنا برای مارکسیت ها بوده است عنوان می کنند و اغلب به جای توضیح منظور و درکشان از این گذار، ترجیح می دهند با تکیه بر مبهم گویی های خود هواداران انقلاب ملی دمکراتیک را بکوبند و «راست» قلمداد کنند، چرا که – از دید آنان- به انقلاب کارگری سوسیالیستی معتقد نیستند!

سمت گیری سوسیالیستی در برنامهٔ حزب طبقهٔ کارگر برای یک انقلاب ملی دمکراتیک به باور من معنای مشخصی دارد. این سمت گیری بدان معناست که پیروزی انقلاب ملی دمکراتیک مرحلهٔ پایانی در اهداف حزب طبقهٔ کارگر نیست و حزب درست از همان فردای این پیروزی، تلاش برای تحکیم دست آوردهای کسب شده را در کنار اهداف بلند مدت ترش در راستای یک انقلاب سوسیالیستی پیگیری خواهد کرد.(اینکه چگونه این استراتژی پیش برده می شود قابل پیشگویی نیست و به شرایط مشخص آن دوران بستگی دارد. البته یک امر مشخص است و آن اینکه مرحله انقلاب ملی دمکراتیک یک مرحله موقتی نیست و - جدا از خواست نیروهای پیش رو - تا انقلاب وارد مرحله سوسیالیستی نشده و زمینه های لازم فراهم نیست، نمی توان و نباید به آن فوریت تصنعی داد.)

باید پرسید اهداف بلند مدت حزب طبقهٔ کارگر برای برقراری سوسیالیسم چه تاثیری بر تاکتیک های اتخاذ شده برای اتحاد در مرحلهٔ ملی دمکراتیک دارد. آیا متحدین ما در یک ائتلاف سراسری برای انقلاب ملی دمکراتیک همان هایی هستند که در مرحلهٔ بعدی – انقلاب سوسیالیستی- خواهیم داشت؟ آیا ما تنها باید کسانی را به همراهی و همکاری جلب کنیم که این راه را تا آخر با ما بیایند؟ آیا ما نباید در مرحلهٔ ملی دمکراتیک حداکثر مشارکت نیروهای هوادار انقلاب را انتظار داشته باشیم تا توان لازم برای چرخش اوضاع فراهم نماییم (نگاهی به تجربیات جنبش سبز در کشور ما و انقلاب های اخیر در منطقه نشان می دهد که نیروهای مخالف انقلاب از چه امکانات حکومتی داخلی و جهانی حیرت انگیزی برخوردارند، چقدر قدرتمند اند، تا چه حد وحشتناکی انسجام خود را در سرکوب مردم حفظ می کنند و پایداری نشان می دهند و چنین چرخشی تا چه میزان دشوار است و به نیرویی گسترده نیاز دارد.)

مسلم است که انتظار همراهی هواداران سرمایه داری در مرحلهٔ سوسیالیستی تصوری نا به جا است، اما آیا می توان گفت چون هدف بلند مدت ما برقراری نظامی سوسیالیستی است باید از هم اکنون - انقلاب ملی دمکراتیک – علیه سرمایه داری بطور عام موضعی سازش ناپذیر بگیریم و جبهه ای را فراهم سازیم که راه را تا انتها با ما می آید؟ اگر کسانی به ذهنشان می رسد که در جواب بگویند «نباید بین انقلاب ملی دمکراتیک و سوسیالیستی دیوار چین کشید» بد نیست از خود بپرسند براستی تفاوت بین این دو انقلاب چیست؟ کدام وظایف به اولی باز می گردد و کدام به دومی. می توان قدمی هم به پیش برداشت و گفت کدام وظایف سوسیالیستی باید در مرحلهٔ ملی دمکراتیک پیاده شود تا این دو مرحله را به یکدیگر گره بزند. اجرای چنین وظایفی چه تاثیری بر صف متحدین ما خواهد داشت.

مسئلهٔ دیگری هم هست که باید به طور صریح به آن پاسخ گفت. آیا در صحنه سیاسی اجتماعی کشورمان (باز هم تجربهٔ انقلاب های اخیر منطقه آموزنده اند) طبقهٔ کارگر و حزب راهبری کنندهٔ آن در موقعیت و شرایطی هست که راهبری یک ائتلاف سراسری را به عهده داشته باشد؟ یا ما باز با شرایطی مصادف ایم که در انقلاب بهمن با آن روبرو بودیم یا کمونیست های مصر و تونس اخیرا با آن روبرو بوده اند. به نظر می رسد در صف نیروهای خواهان انقلاب ملی دمکراتیک در کشورمان، جبهه ای سیال و نا متناجس به چشم می خورد که رهبری منسجم و مقتدری هم ندارد. وزن حزب و به طور کلی چپ هم در این مبارزات روشن است و به نظر نمی رسدی شرایطی وجود داشته باشد که در کوتاه مدت حرف اول را در آن بزنند، گرچه به روشنی رادیکال ترین، منطقی ترین و واقعبینانه ترین راهکارها را ارائه داده است.

 این جبهه آشکارا می تواند حول اهداف ملی و دمکراتیک متحد شود و استقلال خود را از آلترناتیو سازی های تحت امر نظام سرمایه داری جهانی حفظ کند. آیا وظیفهٔ حزب طبقهٔ کارگر در چنین مرحله ای تلاش همه جانبه برای برقراری این اتحاد نیست؟ و چون ما برای مثال به سمت گیری سوسیالیستی معتقدیم، باید در جهت حذف نیروهای هوادار سرمایه داری از این جبهه تبلیغ و اقدام کنیم تا دنبال رو سرمایه داری نشویم؟

سئوال دیگری هم مطرح است. آیا ما تا اطمینان از اینکه نقش رهبری بلا منازع در جبهه نداریم در آن مشارکت نمی کنیم؟ آیا بدون رهبری طبقهٔ کارگر، این انقلاب با رهبری نیروهای معتقد به سرمایه داری پیش نخواهد رفت و سمت و سویی بورژوا دمکراتیک نخواهد داشت؟ تکلیف ما در چنین شرایطی چیست؟

 یا برای اینکه کسی نسبت به اهداف بلند مدت ما شک و تردیدی نکند، دائما باید فریاد بزنیم ما هوادار سوسیالیسم هستیم. براستی چه کسی جز خود این دوستان و رفقای منتقد به اهداف سوسیالیستی حزب تردید روا داشته است. مگر طبقهٔ کارگر ما به شکل خود به خودی بدون هرگونه آموزش و سازماندهی هوادار برقراری سوسیالیسم آن هم به شکل فوری است که مواضع ملی دمراتیک حزب باعث دوری کارگران از آن شود (در کدام یک از انقلاب های منطقه کارگران در جهت اهدافی سوسیالیستی یعنی خلع ید از سرمایه داری و در اختیار گرفتن مراکز تولیدی توسط شوراهای خودگردان خود اقدام کرده اند؟)  

همین دیدگاه های دوگانه بین ما در زمینهٔ دیگری هم خود نمایی می کند و آن تلفیق کار حزبی و کار دمکراتیک است. توده ای ها کارنامهٔ براستی درخشانی در چنین تلفیق هایی داشته اند و برای مبارزان چپی که در راه برپایی سوسیالیسم مبارزه می کنند میراث گرانقدری باقی است که می توانند از آن و به اندازه و سلیقه و ظرفیت خود بهره برداری کنند (متاسفانه بخش بزرگی از آن ها به جای چنین کاری، مشغول پرونده سازی برای توده ای ها و اکثریتی ها هستند.)

 بنیانگذاران حزب با تکیه به همین باور و عقیده نام حزب را حزب تودهٔ ایران گذاشته اند. تا هر گاه نام این حزب را می بریم، به یادمان بیفتد که این حزبی برای توده های وسیع مردم بوده است. (اگر با شنیدن نام حزب، آن تداعی مشخص و معین در ذهنمان به کار نمی افتد و معنا و مفهومی به نام توده های مردم بالا نمی آید و این نام را صرفا مترادف با یک تشکیلات درک می کنیم، بدانیم که یک جای اساسی کارمان دچار اشکال شده است.) 

ما در کشور خود کمونیست های مبارز، جسور، فداکار و برجسته ای بسیاری داشته ایم که همهٔ هستی خود را در راه مبارزه برای اسقرار سوسیالیسم گذاشته اند و توده ای هم نبوده اند (بگذریم که اغلب مخالف حزب هم بوده اند). تفاوت مبارزان توده ای با این کمونیست ها درست در همین «توده ای» بودنشان است. شخصیت های برجستهٔ توده ای را نگاه کنید، بسیاری از آن ها همزمان کادرهای حرفه ای تمام وقت حزب اند و در عین حال وظایف دمکراتیک سترگی را به دوش می کشند و در کنار نیروهایی با اعتقادات مختلف کار کرده اند. یکی از آخرین نمونه های قهرمانانه آن، رحمان هاتفی است. او در حالی که از رهبران شاخهٔ مخفی است و نقش ویژه ای در سازماندهی مبارزات حزبی دارد،  بعنوان سردبیر کیهان، نشریه ای دمکراتیک را اداره می کند که ده ها کادر نویسنده با دیدگاه های گوناگون دارد. کاش نوشته های او در کیهان گردآوری می شد تا بیشتر می آموختیم نوشته هایش در دو فضای متفاوت (نوید و کیهان) چه رابطهٔ دیالکتیکی ارزنده ای داشته اند و عملکرد چنین افرادی در تلفیق این دوگانه های در هم تنیده چگونه بوده است.

در این زمینه مثال بسیار است و هر کدام به احتمال نمونه های مشخصی را در خاطره داریم.

واقعیت این است که برخلاف فعالیت های حزبی و سازمانی، ما در فعالیت های دمکراتیک با همراهانی همفکر سر و کار نداریم. بخشی از آن ها ممکن است اساسا مخالف باورها و علائق سیاسی می باشند. آن ها که مخالف نیستند هم قطعا به بخش بزرگی از نظرات و رفتارها و پیشینهٔ ما انتقادات جدی و یا رقابت آمیز دارند. آیا در ارتباط با این عزیزان، هدف ما اثبات حقانیت باور های مان به آنان است؟ آیا باید به بحث نشست تا معلوم شود که چه کسانی درست می گویند تا بعد از همفکر شدن، کارهای مشترک را پیش برد؟ یا با تاکید بر نقاط مشترکی که باید به سرعت بیابیم، وظایف و کار مشترک را کلید می زنیم و پیش می بریم و این اشتراک ها را بر اختلاف نظرهامان ارجح می شماریم؟ آیا متوجه هستیم که اختلاف های مشخص ما می تواند بعنوان نماهای مختلف از بنایی که در صدد ساختن آنیم تصور شود و تنها در بلند مدت و در تعامل عمیق در متن زندگی و مبارزه می توان به یک پرسپکتیو کاملی دست یافت که با مشاهدات اغلب مان همخوان است؟ (گاه به مواضع مشترکی در همهٔ زمینه ها هم به هزرا یک دلیل نخواهیم رسید.)

اگر در هر جمعی دنبال مشخص کردن اختلاف نظرها و سپس تاکید بر آن ها و آنگاه یافتن نظرات راست یا چپ برای شروع مباحثات برای اثبات حقانیت خود و برچسب زدن به دیگری بوده و هستیم، و یا اینکه وقتی به چنین اختلاف نظرهایی بر می خوریم همهٔ کارها را به زمین می گذاریم و به برخورد کشیده می شویم، باید متوجه باشیم که هر چه باشیم میراث داران خوبی برای سنت های حزبی نیستیم و از آن ها دور افتاده ایم.

البته هر کس برای نظرات خود دلایل عدیده ای دارد و صد البته برخی از نظرات ما درست تر از برخی دیگر از نظرات است. اما چگونه می توان به این «درست» بودن رسید و حول آن اجماع داشت؟

باید آموخت و قادر شد با درصد قابل اعتنایی از نقاط مشترک کارهای مشترک را پی ریزی کرد و پیش برد. فراگیری چنین مهارتی است که ما را به میان مردم (توده ها) خواهد برد و تنها وقتی در میان و کنار مردم بودیم (این مردم هم پشت کوه قاف نیستند... همین جا در کنار ما هستند)  و با آن ها در آمیختیم، نظرات و راهکارهایمان اصلاح، اجرایی، جذاب و تاثیر گذار خواهد شد. به عبارت دیگر شاید بهتر است «مطلق» تر ها را نتیجهٔ کار و خرد جمعی تر بدانیم و از حد «نسبی» برای دیدگاه های جزئی شدهٔ خود فراتر نرویم.

همه البته چنین منشی را ندارند و در همین نوشتهٔ من نیز به دنبال نکتهٔ «خاصی» می گردند که بتوان آن کار دیگر را از آنجا شروع کرد. به قول مولوی :

 رگ رگ است این آب شیرین، آب شور    از بدایت می رود تا نفخ صور


 

[1]  مثنوی مولوی

 

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-5

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-4

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-3

بازخوانی ضروربیماری کودکانهٔ چپ گرایی در کمونیسم

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-1

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-2

 

                       

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter