ویدنو:02/04/1391  

 

ویدنو:02/04/1391  

 

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-5

 چپ ها و اصلاح طلبان-2

انقلاب «بورژوا دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»

احمد سپیداری

 

چهار- کدام نیروها مدافع کدام انقلاب اند؟

در تطبیق با الگوی ارائه شده، جدا از نیروهای مدافع صریح سرمایه داری جهانی نظیر سلطنت طلبان که امروز بیشتر با سازمان های پوششی متنوع با رنگ سبز و ساز و کار سکولار فعالیت می کنند، نیروهای دیگری نیز مدافع یک انقلاب با ماهیت «بورژوا دمکراتیک» بوده و هستند، اگرچه برنامهٔ خود را تحت چنین نامی بیان نمی دارند و آن را بیشتر دمکراسی خواهی می نامند. دفاع از یک برنامهٔ «بورژوا دمکراتیک» به ملی گراها، ملی مذهبی ها و سایر نیروهای لیبرال محدود نمی شود، بلکه دامنه اش تا بخش بزرگی از اصلاح طلبان گسترش دارد (البته نوع سرمایه داری مورد نظر این نیروها عینا یکی نیست و از نوعی کینزینیسم تا نولیبرالیسم گسترش دارد). ظاهراً آنچه در این میان دچار ابهام بوده، درک موضعگیری اصلاح طلبان در برابر تحولات کشور و فرارویی آن به یک انقلاب ملی دمکراتیک است که باید بیشتر شکافته شود.

اولا باید متوجه بود که اصلاح طلبان یک جریان متشکل حول یک برنامهٔ عمل جا افتاده نیستند. طیف اصلاح طلبی شامل شخصیت ها و نیروهای سازمانی گوناگون با مواضع متفاوت و گاه متضاد است. مواضع گذشته و حال حزب کارگزاران سازندگی، حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب اعتماد ملی، مجمع روحانیون مبارز و ... که مهم ترین تشکل های این طیف را تشکیل داده اند در تمام این دوران از تفاوت هایی برخوردار بوده است. این در حالی است که محافل و نیروهای گرد آمده در اطراف میرحسین موسوی با تکیه به استقبال وسیع در جنبش سبز برای مقابله با کودتای انتخاباتی، تازه تلاش داشته اند تشکلی را سازمان بدهند و این تلاش ها همچنان در غالب «شورای هماهنگی راه سبز امید» ادامه دارد.

همچنین کاملا مشهود است که عمدهٔ نیروهای متشکل اصلاح طلب، در همهٔ مواضع صریح و ضمنی اقتصادی خود از جمله سند چشم انداز توسعهٔ بیست ساله، و بویژه در جریان تصویب «تفسیر اصل چهل و چهار قانون اساسی» در مجلس مصلحت نظام و نیز آنچه به نام «هدفمندی یارانه ها» نام گرفته، از چارچوب نوعی برنامهٔ اقتصادی نولیبرالی دفاع کرده اند که ضدیت آشکار با سیاست های مردم گرا داشته و دارد. (میر حسین موسوی تنها چهرهٔ شناخته شده ای بود که در مخالفت با تفسیر اصل چهل و چهار سخنرانی و مجلس مصلحت نظام را ترک کرد. او همچنین در مخالفت با طرح هدفمندی یارانه ها که بخش بزرگی از طیف اصلاح طلب به آن رای دادند، به طور ضمنی موضع گرفت و اجرای آن بدین شکل و تحت مدیریت موجود نظام را بر خلاف منافع مردم دانست.)

این دفاع از اقتصاد سرمایه داری به حدی بوده که مصطفی تاجزاده از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت در بخش میانی اصلاح طلبان - که هنوز هم به دلیل پافشاری هایش بر انتقاد از حکومت در زندان به سر می برد– بارها از الگوی مشخصی همچون ترکیه بعنوان هدف نهایی طیف پیرامون خود نام برده است. به نظر او ترکیه هم اسلامی است، هم کشور «مستقلی» است (ایشان احتمالا منشور پیمان نظامی ناتو را مطالعه نکرده اند!)، هم دمکراتیک است، و هم از میزان رشد و توسعهٔ خوبی برخوردار بوده و لذا الگویی تمام عیار است.

البته باید دانست که اصلاح طلب ها با دفاع از «همهٔ اصول قانون اساسی» و وعدهٔ اجرای آن دچار دوگانگی حیرت انگیزی نیز بوده اند. چرا که قانون اساسی موجود بر اساس یک اقتصاد تلفیقی طراحی شده و به هیچوجه مناسب یک اقتصاد نولیبرالی نیست (به همین دلیل برخی از اصول اقتصادی آن مانند اصل چهل و چهار به یک باره علیه معانی خودش «تفسیر» می شود و اصول دیگری همچون اصل چهل و سه اساسا نادیده گرفته می شود). از سوی دیگر، تکیهٔ آن ها بر دفاع از قانون اساسی که اصل ارتجاعی ولایت فقیه زینت بخش آن است، راه را بر هرگونه بستر سازی قانونی برای فرا رویی به یک تحول دمکراتیک بسته است. به نظر من این دوگانگی - یعنی دفاع از اصول انقلاب بهمن در کنار دفاع از یک تحول با ماهیت بورژوا-دمکراتیک امری صوری نیست و یک تناقض ماهوی در برخورد این نیروها را نشان می دهد. این مسئله در روبنای سیاسی نیز به شکل دفاع از استقلال سیاسی اقتصادی کشور (بر خلاف نیروهای وابسته به سرمایه داری جهانی) و نوسان بین دفاع از رژیم و پیگری تحولات عمیق سیاسی در برابر آن خود را نشان داده است.

 

متحدین بالفعل و بالقوهٔ چپ ها در انقلاب ملی دمکراتیک پیش رو

مدافعان صریح و قاطع و یا به عبارت دیگر ستون فقرات یک انقلاب ملی دمکراتیک را باید در حزب تودهٔ ایران، بخش بزرگی از سازمان های چپ، تشکل های مستقل کارگری، کشاورزان، معلمان، و نیز بخش بزرگی از جنبش های دانشجویی و زنان و دیگر تشکل های مردمی ای یافت که هم خواست های دمکراتیک و هم مخالفت خود با تاراج اموال عمومی به نام خصوصی سازی و آزادسازی قیمت ها توسط رژیم جمهوری اسلامی را اعلام داشته اند. روشن است که این نیرو ها دائما زیر سرکوب های وحشیانه امنیتی و هجوم تبلیغاتی «نرم» رسانه های دولتی و در موارد مشخصی رسانه های شرکتی جهانی بوده و اجازهٔ سازمانیابی دمکراتیک برای اتصال به پایگاه عظیم طبقاتی شان را نداشته اند.

می توان سئوال کرد : کدام نیروهای بینابینی متحدین این بخش محوری در انقلاب ملی دمکراتیک اند و چه جریان هایی آن ها را نمایندگی می کنند.

برای پاسخ به این سئوال، ابتدا باید به بحث پیرامون یک نکتهٔ محوری دیگر پرداخت که به نظر من کلید حل مسئله است. مطابق اصول شناخته شدهٔ سوسیالیسم علمی و تجربه های اخیر در منطقه، حد تشکل و سازماندهی طبقهٔ کارگر عنصری کلیدی و تعیین کننده در کیفیت طبقاتی مبارزه بین طبقهٔ کارگر با بورژوازی است. نیروهای بینابینی ذکر شده قاعدتا باید بین بورژوازی و طبقهٔ کارگر نوسان کنند. باید توجه داشت که بدون وجود یک طبقهٔ کارگر متشکل، آگاه و قدرتمند، قابلیت های بالقوهٔ اتحاد نیروهای بینابینی با نمایندگان طبقهٔ کارگر بالفعل نمی شود و ابهام ها، تردیدها و اعوجاج ها در اتحاد با چپ و نیروهای مدافع زحمتکشان امری غیر طبیعی به نظر نمی رسد.

یکی از نکات با اهمیت دیگر در دانش سیاسی چپ و آنچه مارکس و لنین عمری را صرف کشف قانونمندی هایش کرده اند، آن است که «طبقهٔ کارگر» را نمی توان معادل مجموعهٔ کارگران، و یا حتی مجموعه کارگران متشکل در سندیکاها و اتحادیه های کارگری به حساب آورد (سندیکاها و اتحادیه های کارگری نمایندگی صنفی کارگران را در هر بخش به عهده دارند و از منافع گروهی دفاع می کنند)، طبقهٔ کارگر تنها وقتی به معنای واقعی طبقهٔ کارگر (طبقه برای خود) می شود که بخش بزرگی از نیروهای کار تحت رهبری یک حزب کمونیست قرار بگیرد و حول برنامهٔ آن متشکل و سازماندهی شود و اهدافی استراتژیک در زمینهٔ ساختمان سوسیالیسم به جای سرمایه داری را وجههٔ همت خود قرار دهد.

آیا چنین وضیعتی در شرایط مشخص کشور ما وجود دارد؟ ایا در شرایطی که کوچکترین تشکل سندیکایی کارگران به فجیع ترین شکل سرکوب می شود، و نیروهای متشکل حزبی در ابعاد حیرت انگیزی در هم شکسته و پراکنده شده اند، راهی طولانی برای رسیدن به چنین هدفی در مقابل نیروهای نمایندگی کنندهٔ طبقهٔ کارگر نیست؟ 

 و درست همین جاست که تفاوت اصلی بین کلیشه برداری برای مدل سازی یک انقلاب ملی با تاکید ویژه بر «سمتگیری سوسیالیستی» بنا بر «نسخ سرخ مقدس» با برنامه ریزی صبورانه و هدفمند برای تامین شرایط گذار به سوسیالیسم خود را برجسته می سازد.

عده ای می پندارند چون ما کمونیست ها هستیم و مبارزه می کنیم (آن هم در حد و توانی محدود) پس طبقهٔ کارگر هست، پس مبارزهٔ طبقاتی برای استقرار سوسیالیسم مطابق با اصول مورد اعتقاد ما برقرار است و هر نوع پا پس کشیدن از شعارهای سوسیالیستی و عدم تاکید بر آن ها در مبارزهٔ طبقاتی پیش رو – یعنی در انقلاب ملی دمکراتیک- گرایش به راست و رویگردانی از اهداف انقلابی است. آن ها تاکتیک اتحاد و انتقاد را هم درست بر مبنای شرایطی می بینند و به کار می گیرند که لازمهٔ یک مبارزهٔ طبقاتی با صف بندی های روشن و پردامنهٔ اجتماعی است.

برداشت من این است که هواداران سوسیالیسم علمی در مرحله ای بسیار عقب تر از چنین وضعیتی قرار دارند. این درست است که هدف روبروی آن ها سازماندهی طبقهٔ کارگر در کوران مبارزه برای یک انقلاب ملی دمکراتیک است، اما ارزیابی آن ها از عملکرد نیروهای متحد بالقوه نباید شتابزده و زودهنگام باشد.

باید متوجه بود که اولین تاثیر جدی ضعف در سازماندهی طبقهٔ کارگر آن است که اشکال سیال تری از مبارزه جایگزین یک مبارزهٔ طبقاتی صریح و قاطع شود. و عدم وجود مبارزات طبقاتی صریح و قاطع با سمت گیری سوسیالیستی در اعماق جامعه (نه در نوشته های ما) نیروهای بینابینی را بر سر یک دو راهی انتخاب قرار نمی دهد و چه بسا دوگانگی های بالقوهٔ آن ها را پنهان و به صورت  گرایش های رایج یگانه ای جلوه دهد.

برای رسیدن به هدف استراتژیک یک انقلاب ملی دمکراتیک، دو هدف مرحله ای تاکتیکی مطرح است. یکی گسترش کیفی و کمی حزبی که عزمش را برای این کار جزم کرده است و دیگری ترویج وسیع برنامهٔ آن حزب در میان کارگران و پیوند عمیق با آن (هر دوی این فعالیت ها همچنین لازم و ملزم یکدیگر اند.)   

برای هدف مرحله اول، در هم شکستن پروژهٔ انزوای حزب ضروری است که به صورت مشترک توسط سازمان های امنیتی رژیم جمهوری اسلامی، رسانه های شرکتی جهانی، و سلطنت طلب ها به اجرا گذاشته شده است.

و برای هدف مرحله ای دوم، استقبال از هر اقدامی که سطح آزادی های لازم برای سازماندهی نیروی کار را افزایش دهد.

روشن است که بدون امکان تشکل طبقهٔ کارگر، هر انقلابی هم که رخ دهد، از محدودهٔ بورژوا دمکراتیک فراتر نخواهد رفت. فریادهای انتقادی ما یا افزایش نامتناسب وزن شعارهای سوسیالیستی در نوشته ها و اسناد حزبی نمی تواند چنین سرنوشتی را تغییر دهد. تاکید بیش از حد بر این شعارها و انتقاد از عملکرد سایر نیروها بر اساس آن، نه تنها نمی تواند تاثیر مثبتی در جذب نیرو داشته باشد، بلکه نیروهای بینابینی موجود را به خاطر توجیه عملکرهای متزلزلشان، به دام کمونیسم ستیزی و بستن راه تریبون های موجود در برابر حضور نیروهای هوادار سوسیالیسم علمی و در یک کلام کمک به پیشبرد «پروژهٔ انزوای حزب» خواهد انداخت که سرمایه گذاری عظیمی روی آن شده است.

سیاست سرمایه داری جهانی مدت هاست کلا به سمت نولیبرالیزم رفته و بحران موجود هنوز هم نتوانسته اندک تردیدی در ادامهٔ این راه پر مخاطره برای بشریت ایجاد کند. مدافعان کینزینیسم و سوسیال دمکراسی دوران دولت های رفاه مدت هاست دستشان از محورهای کلیدی قدرت قطع شده است و دولت های سوسیالیستی موجود نیز وسیعا از مشارکت همین نوع سرمایه داری بهره می برند (حجم سرمایه گذاری های جنوب جنوب اصلا با سرمایه گذاری های شرکت های جهانی قابل مقایسه نیست). در چنین شرایطی نمی توان انتظار داشت که نیروهای اصلاح طلب مدافع سرمایه داری در کشور ما راه دیگری را بلد باشند و توصیه کنند. و اگر هنوز به ارائهٔ برنامهٔ دیگری مبادرت نورزیده اند، نمی توان آن را سرپیچی آگاهانه از خواست مردم و پشت کردن به آن ها تلقی کرد و در برابر آن ایستاد.

شاید باید حوصله داشت و صبورانه و قدم به قدم پیش رفت. از هر فرصتی برای کوچکترین همکاری ها بهره برد. هرچه بیشتر در کانون مبارزه قرار گرفت. نیرو جذب کرد، قوی تر شد. نهادها و ارگان های لازمهٔ پیشبرد مبارزه را سازمان داد. کادرسازی کرد. با انتشاراتی وسیع فضای نقد سیاست های ضد مردمی نولیبرالیزم معاصر را فراگیر ساخت. با کسب هرچه بیشتر اعتباری که شایستهٔ آنیم، در ابعاد ملی مطرح شد، خیل عظیمی از نیروهای جوان بویژه از میان زحمتکشان را جذب کرد و به کمک پرورش آنان، سطح تازه ای از تشکل طبقاتی را میان کارگران برد. و با تکیه بر چنین شرایطی بخش بزرگی از نیروهای بینابینی – به خصوص لایه های پایین تر آن را – به سوی اتحادهای استراتژیک جلب کرد. توقع چنین جذابیتی در شرایط فعلی و سطح توان موجود نیروهای چپ واقعبینانه نیست.

نیروهای بینابینی با اندک گرایش به سوی پایینی ها با فشارهای عظیمی روبرو می شوند که هستی شان را به خطر می اندازد (آن ها علاوه بر زنجیرها چیزهایی برای از دست دادن دارند!). به همین دلیل، تا توان پایینی ها به اندازه ای نباشد که این چرخش را برای آنان  توجیه و ضروری کند، احتمالا به چنین کاری اقدام نخواهند کرد.

نباید فراموش کرد که چپ ها علاوه بر مشارکت در یک انقلاب ملی دمکراتیک، به شدت نیازمند همکاری گستردهٔ همهٔ این نیروها برای مقابله با خطر جنگ اند. اینکه بخش مهمی از آن ها را به تمسخر چپ های سابق بنامیم و عدهٔ دیگری را پشت کرده به مردم، درست به نظر نمی رسد. اینکه آن ها سد راه جذب نیروها و تشکل طبقهٔ کارگر اند نیز بیشتر ذهنی است تا واقعی. البته که باید با نولیبرالیسم چه در عالم نظر و چه در شکل سیاست های ضد بشری اش مبارزه کرد، اما لزومی ندارد برای مبارزه با نولیبرالیسم چه در شکل داخلی و چه در شکل جهانی اش اصلاح طلبان را هدف قرار داد. دشمن ما هم آن ها نیستند که به افشایشان بپردازیم. نیرویی که باید جذب کنیم نیز حول و حوش آن ها سازمان نیافته که بخواهیم چنین پیوندی را قطع کنیم.

آنکه با تمام توان جلوی قدرتمند تر شدن حزب طبقهٔ کارگر برای سازماندهی طبقاتی کارگران را گرفته حکومت دیکتاتوری ولایی است که کوچکترین حق تشکلی را به رسمیت نمی شناسد و در برابر کارگران متشکل زبانی جز شکنجه و زندان بکار نمی برد. باید از همه نوع مبارزه برای ایجاد یک فضای دمکراتیک – هر چند هم که کوچک باشد - استقبال کرد و اگر معتقدیم دیگر هیچ امکانی وجود ندارد، اجازه دهیم دیگر نیروها در تجربه خود به آن برسند.

     

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-4

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-3

بازخوانی ضروربیماری کودکانهٔ چپ گرایی در کمونیسم

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-1

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-2

                 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter