نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-07-21

نویدنو  15/04/1396 

 

توضیح نویدنو : بر خلاف ادعای آقای آزاد در سایت 10 مهر متاسفانه این مقاله به ای میل نویدنو نرسیده است ، و ما برای درج ان را از تارنگاشت 10 مهر گرفته ایم .

 

 

پاسخی دوستانه بر «نه به دیکتاتوری، فساد و نئولیبرالیسم»

نویسنده جوانرود

 ۲۸ خرداد ۱۳۹۶

 

قبل از هر چیز از نویسنده محترم مطلب «ضرورت شکل‌گیری خط مستقل مردمی ‌در برابر دور باطل انتخابات حکومتی، سایت نوید نو ۲۷/۱/۱۳۹۶» (۲)، بابت عبارات کلی و آزارنده خود، عذرخواهی و اعلان می‌کنم که قصد توهین به ایشان را نداشته‌ام.
اکنون که انتخابات تمام شده، به‌نظرم پاسخ شما به‌طور بالقوه می‌توانست آغازگر بحثی مفید و جدی باشد که جای آن در نشریات چپ خالی است و قطعاً اینجانب از آن استقبال می‌کنم. امیدوارم اگر عمری باشد و گفت‌وگویی برقرار، این گفت‌وگو‌ها به‌منظور رفع ابهام از برخی نقاط گرهی سیاسی و تئوریک چپ دوام یابد.
موضع من در آن مقاله، انتقاد از چپ‌روی‌های روشنفکران و سازمان‌هایی بود که خود را مارکسیست انقلابی می‌نامند، نه حزب توده ایران. در آنجا من خشنودی خود را از موضع حزب توده ایران در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۸ و دفاع جانانه آن از جنبش اجتماعی توفنده جنبش سبز اعلام کردم تا بگویم که چنین موضعی از حزب توده ایران برمی‌آمد. در آن مقاله، مواضع حزب توده ایران در انتخابات‌های گوناگون، مطرح نبود که من آنها را فراموش کرده باشم، کما اینکه طرف اصلی مقاله، روشنفکر محترم، آقای اردشیر زارعی قنواتی بود.
به‌نظر می‌رسد، یادآوری و برجسته کردن طرفداری تاریخی حزب توده ایران از جنبش سبز، شما را چنان برآشفت که آن موضع‌گیری درخشان را در میان سایر موضع‌گیری‌های حزب، کم‌رنگ و کم‌ارزش جلوه دادید: «ایشان ... انتقاد‌های بی‌نظیر حزب توده ایران از اصلاح‌طلبان در طی سال‌های گذشته و به‌ویژه دو دوره مجلس و ریاست‌جمهوری اخیر را فراموش می‌کند و بدتر از آن عدم شرکت حزب توده ایران در دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۴، مجلس ۸۶، مجلس ۹۰، ریاست‌جمهوری ۹۲ و مجلس ۹۴ را مسکوت می‌گذارد.» این کارتان مرا بیش از گذشته قانع کرد که چپ‌روی، نه بیماری کودکی چپ‌گرایی بلکه بیماری مزمن روشنفکران چپ‌گرای ما است که چندان سنخیتی با مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد.
نیاز به توضیح نیست که هواداری امثال «جوانرود » از حزب توده ایران با عتاب و خطاب و تحقیر این و آن از بین نمی‌رود. انتظار می‌رفت، شما به‌عنوان تحریریه یک نشریه هوادار حزب، با یک جستجوی کوچک در فضای مجازی پی می‌بردید که «جوانرود » در عین هواداری از حزب توده ایران، از ناخرسندها و ناراضی‌های همان مواضعی است که شما آنها را در پاسخ‌تان در دفاع از خط مشی فعلی رهبری حزب ردیف کرده بودید. اینجانب درمواردی نیز، نارضایتی خود را از برخی مواضع چپ‌روانه و به‌طور مشخص، از موضع حزب در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۲ و انتخابات مجلس سال ۱۳۹۴ اعلان و منتشر کرده‌ام، چون امید بر خرد جمعی رفقای توده‌ای مرا به اصلاح برخی چپ‌روی‌ها امیدوار نگه می‌دارد.
دلیل انتقاد امثال من از برخی از مواضع حزب، یکی از آخرین توصیه‌‌های رفیق فاطمه مدرسی تهرانی (سیمین)، قبل از اعدامش است که دست به‌دست به ما رسیده است. رفیق قهرمان در پیامی‌ مشخص، بعد از سال ۱۳۶۴، بازماندگانِ حزب را در صورت ادامه راه وی به‌طور عام ـ بی‌ارتباط به رهبری فعلی حزب ـ به رویه‌ای انتقادی و سخت‌گیرانه در برخورد به مواضع سیاسی رهبری آینده حزب توصیه کرده بود.
همان‌طور که می‌دانید، ناخرسندی از این یا آن موضع حزب نزد اعضا و هواداران، پدیده جدید و عجیب و غریبی نیست. خود شما در همین مقاله‌تان از اطلاق لقب دمکرات‌های انقلابی توسط حزب به برخی از چهره‌های رهبری جمهوری اسلامی‌ در دهه ۶۰ تلویحاً انتقاد کرده‌اید و نشان داده‌اید که مساله دارید. بدیهی است که لزوماً حق با ناراضی و انتقادکننده نیست، ولی راه انتقاد باید باز باشد تا راه بر اقناع بسته نشود.
به‌رغم تلاش‌های رهبری حزب توده ایران، برای تحلیل واقعیت پیچیده امروز جهان و منطقه خاورمیانه، مواضع حزب در مقاطع گوناگون و درمجموع، برای برخی از هواداران، به‌طور کامل قانع‌کننده و رضایت‌بخش نبوده است. پذیرفته است که پیچیدگی‌های موجود عصر ما به‌خودی خود، موجد تلقی‌ها و مواضع متفاوتی می‌شوند که نه می‌توان همه را بیان کرد و نه نمی‌توان آنها را به پشت درهای بسته برد که هر یک اشکال خاص خود را دارد.
منظور من قطعاً طرفداری از پلورالیسم تشکیلاتی نیست که مردود است و آن را مخل حزب واحد لنینی می‌دانم که باید یک خط مشی واحدی بر آن حاکم باشد. اما به‌نظرم این اصل، نافی طرح دیدگاه‌های متفاوت در چارچوب برنامه پذیرفته شده حزب، به‌ویژه در پیرامون حزب ـ نه در درون حزب ـ و در میان هواداران نیست. این را گفتم تا فردا شما اساسنامه و شرایط عضویت در حزب را مطرح نکنید. حتماً اطلاع دارید که به‌عنوان بحثی سربسته، همواره هواداران بسیاری بوده و هستند که ضمن اطلاع از اساسنامه حزب، در شرایط خاصی، ترجیح داده و می‌دهند که هوادار حزب باشند تا عضو، که جوانرود نیز یکی از آن‌ها است.
حسب احترام به شما و ضمن آرزوی این که همواره راه گفت‌وگو باز باشد و ادامه داشته باشد به برخی از مسایل مطروحه شما می‌پردازم.
دربخشی نوشته‌اید که «شایان ذکر است که در نوشته ایشان اصلاح‌طلبی در طی ۲۰ سال گذشته شکل این‌همانی داشته و درگیر تغییر و تحولی نشده است. یعنی ایشان تلاش می‌کند نیروی نئولیبرالی اعتدالی را همان اصلاحات ۲۰ سال پیش جا بزند که خود از نظر بررسی متدولوژیک پدیده‌ها دارای ایراد اساسی است، و فرض اولیه ایشان را خود‌به‌خود مخدوش می‌سازد. اصلاح‌طلبی امروز بر خلاف نظر ایشان اصلاح‌طلبی ۲۰ سال پیش و «جنبش سبز» نیست بلکه رنگ آن به «بنفش» تغییر ماهیت داده است.» (۱)
دلیل جوانرود و سایر معتقدان به شرکت در انتخابات، ادای یک «نه» بزرگ دیگر به کاندیدای جناح راست به‌ویژه جنایتکاری چون رئیسی بود نه طرفداری از روحانی. انتساب طرفداری از روحانی به این گروه از رأی‌دهندگان، کاری عمدی است که از جانب تحریمی‌ها و متأسفانه رفقایی چون شما انجام می‌شود. جوانرود درباره لزوم شرکت در انتخابات دو مطلب در سایت مهر و اخبار روز قبل از انتخابات منتشر کرده است که در آنها اصولاً هیچ‌گونه طرفداری از روحانی نشده بود.
علت اصلی شرکت امثال من در انتخابات این بود که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۶ شرایطی تاریخی و استثنایی برای مردم ایران فراهم شد که بتوانند به رئیسی، و به تعبیر آیت‌الله منتظری، به یکی از جنایتکارترین چهره‌های جناح راست و نماینده ولی فقیه، یعنی یکی از قصابان فرزندان انقلابی این مملکت در دهه ۶۰، یک «نه» تاریخی بگویند و معتقد بودند نباید مردم چنین فرصتی را از دست دهند. البته این مشارکت، در اعتقاد به برتری و اولویت شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» ریشه دارد که سعی کرده‌ام اولویت آن را بر انقلاب ملی دمکراتیک به‌عنوان هدفی عام‌تر و جامع‌تر در مطلب دیگری توضیح دهم.
اما این موضع جوانرود،منحصر به وی نبود. دلیل ندارد که طرد رئیسی به‌عنوان عامل دست‌نشانده ولی فقیه را، موضع مردم ستمدیده ایران تلقی نکنیم، مردمی که از اوایل انقلاب، داغ اعدام و شکنجه را بر پیکر خود و فرزندان‌شان دارند.
اما چه کنیم که مهندسی انتخابات چنان بود که برای گفتن این «نه» تاریخی، متأسفانه راه دیگری جز شرکت در انتخابات و دادن رأی به روحانی یا جهانگیری نبود. تنها راه دست رد زدن بر سینه نماینده مورد تایید ولی فقیه و جناح جنایتکار و مستبد، رأی دادن به روحانی یا جهانگیری بود و در غیر این‌صورت، رئیس‌جمهور شدن این نماینده پلید جناح مستبد، ممکن و از این طریق، یک پیروزی برای ولی فقیه بود. خوشبختانه، با آگاهی مردم، وضعیت انتخاباتی در سال ۱۳۹۲ تکرار شد و گزینه‌های نماینده ولی فقیه توسط مردم رد شدند. بار دیگر طرد نمایندگان ولی فقیه اتفاق افتاد.
یادآوری می‌کنم از اقدام مشابه مردم تهران در انتخابات مجلس شورای اسلامی ‌در سال ۱۳۹۴ که در اقدامی‌ متحد، توانستند ۳۰ نفر از بدنام‌ترین و ضددمکراتیک‌ترین چهره‌های جناح راست را که به دشمنی با مردم مشهور بودند از مجلس شورای اسلامی ‌بیرون کنند.
شنیده شده است که برخی از رفقایی که به روحانی رأی ندادند، در انتخابات شوراهای شهرها در سال ۱۳۹۶ شرکت کردند و به کاندیداهای اصلاح‌طلب رأی دادند و بسیاری از آنها پیروز شدند. من پایین‌تر به این مطلب دوباره خواهم پرداخت.
به‌عنوان نتیجه‌گیری تأکید می‌کنم که برای طرد نمایندگان ولی فقیه، رأی به روحانی و اصلاح‌طلب‌ها برای رد کردن نمایندگان جناح راست مرتجع، چه درانتخابات ریاست جمهوری و چه در شوراها ناگزیر و تنها راه ممکن بود.
دیدیم که مردم شهرها و روستاها به‌خاطر رد رئیسی و اخراج امثال چمران از شوراهای شهرها شادی کردند و جشن گرفتند.
آنهایی که سعی می‌کنند رضایت کسانی چون مرا از شرکت در انتخابات و از نتیجه انتخابات ریاست‌جهموری با رضایت کسانی که با طرفداری از روحانی به وی رأی دادند، یکی کنند، اصل انصاف در قضاوت را رعایت نمی‌کنند. چنین است، تلاش آنها برای اثبات طرفداری امثال من از خط مشی اقتصادی نئولیبرالی روحانی. آن بی‌انصافی، آگاهانه یا ناآگاهانه در سئوال‌های «افشاگرانه» شما هم مستتر است.

توده‌ای‌ها و اصلاح‌طلبان
اینجانب برخلاف نظر شما هم به ظهور و تحول اصلاح‌طلبان و هم بر تأثیرگذاری آنها بر جریان‌های دیگر از‌جمله بر جناح راست مرتجع حاکم و هم تأثیر آنها بر اعتدال‌گرایانی چون حسن روحانی از موسسان حزب اعتدال و توسعه واقفم.
ادعاهایی همچون «اصلاح‌طلبی امروز بر خلاف نظر ایشان اصلاح‌طلبی ۲۰ سال پیش و جنبش «سبز» نیست بلکه رنگ آن به «بنفش» تغییر ماهیت داده است» فقط از خواست‌اندیشی در تحلیل وقایع سر می‌زند. مارکسیست‌ها، نه واقعیت را با نظر خود، که نظر خود را باواقعیت محک می‌زنند که ملاک عمل است.
شما نیز برای اثبات صحت خط مشی که اصرار دارد اصلاح‌طلبی را در اعتدال‌گرایی، استحاله اعلان کند تا فاتحه آن را خوانده‌شده اعلان کند، نه تنها از نقش و نفوذ روزافزون اصلاح‌طلبان و جنبش سبز بر اعتدال‌گرایانی چون روحانی یاد نمی‌کنید، بلکه تغییر رنگ اجباری جنبش سبز به رنگ بنفش روحانی را نشانه استحاله اصلاح‌طلبی و اثبات نظر خود اعلان می‌کنید.
در ابطال چنین نظری که در استدلال به تغییر رنگ نمادین ممنوعه سبز به بنفش استناد می‌کند، کافی است به حمایت گسترده و نسبتاً یک‌دست رهبران اصلاح‌طلب و جنبش سبز از روحانی در هر دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، رأی دادن رهبران در حصر، میرحسین موسوی و همسرشان و شیخ کروبی و خاتمی ‌به روحانی و درخواست آنها از مردم به رأی دادن به روحانی توجه شود. هم‌چنین حتی با پیروی از به شیوه نویسنده محترم، ایشان با خواست‌اندیشی و فاکت‌چینی، به شعارهایی از میتینگ‌های انتخاباتی که نماد‌های سبز و بنفش باهم بود، هم‌چون «ما همه سبز سبزیم، باتون بنفش‌مان کرد» ـ کنایه از فشار جناح راست برای انتخاب رنگ نمادین بنفش در ستاد‌های روحانی ـ و یا شعارهای مکرر در مکرر یاحسین، میرحسین و درخواست‌های مکرر آزادی رهبران در حصر در این میتینگ‌های انتخاباتی اشاره شود. تا آنجا که سعید حجاریان بعد از پیروزی اول روحانی در انتخابات ۱۳۹۲ گفت که دیگر نمی‌توان بین اصلاح‌طلبی و اعتدال روحانی مرزی قائل شد.
جنبش اصلاح‌طلبی که خلق‌الساعه هم نبود و ریشه در خط امامی‌ها و جناح ناراضی و رانده‌شده از حاکمیت دهه ۶۰ داشت، رفته رفته به یک جنبش اجتماعی بزرگ بدل شد. از دستاوردهای آن می‌توان به جنبش دانشجویی سال ۱۳۷۸ که سرکوب شد، پیگیری و محاکمه عاملان قتل‌های زنجیره‌ای در سال ۱۳۷۷، تحصن نمایندگان اصلاح‌طلب در اعتراض به رد صلاحیت‌های گسترده در مجلس ششم، تشکیل حزب مشارکت و تلاش برای قانونی کردن تحزب در کشور و در رأس آنها در سال ۱۳۸۸ یعنی بعد از ۱۲ سال پس از برآمدن خود، ظهور جنبش سبز از دل جریان اصلاح‌طلبی، با توان بالای دمکراتیک و پیگیری رأی مردم با درافتادن با سازمان‌های سرکوب‌گری چون سپاه و نیروی انتظامی ‌و شخص خامنه‌ای در کنار بازداشت‌ها و دادگاه‌ها و حبس‌های طولانی اعضا و هواداران آن توانست ریشه‌های اجتماعی خود را چنان بگستراند که برهم‌زننده معادلات جناح راست در انتخابات‌ به‌رغم ممنوعیت و سرکوب‌های گسترده آن شود.
برعکس تصور رفقایی که با نفی کامل، فاتحه اصلاح‌طلبی را در سال ۱۳۹۱ خوانده‌اند و آنها را روی کاغذ از جبهه متحد ضددیکتاتوری بیرون رانده‌اند، و برعکس رفقایی که با استناد به مرحله انقلاب ملی ـ دمکراتیک ایران، قائل به شرکت جریان اصلاح‌طلبی در جبهه واحد ضددیکتاتوری هم نیستند، جریان اصلاح‌طلبی نه تنها پتانسیل مخالفت با سیاست‌های جناح راست و ولی فقیه را از دست نداده بلکه هنوز هم بالاترین تأثیر را بر رأی مردم و مبارزه‌شان با جناح راست دارد. آنها مهر و نشان خود را بر مبارزات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی مردم با جناح راست زده‌اند و هم‌چنان در میدان مبارزه با جناح راست و سیاست‌های ولی فقیه حضور دارند.
به‌عنوان مثال، سردار طلایی یکی از رانده‌شده‌های شورای شهر تهران، بعد از شکست مفتضحانه جناح‌شان در انتخابات اخیر گفته بود که این دیگر انتخابات نیست، بلکه انتصابات خاتمی‌ است که مردم با چند جمله وی می‌روند و به اشخاص مد نظر وی رأی می‌دهند. یا یکی از سرداران سپاه گفته است که این خاتمی ‌است که سرنوشت انتخابات‌ را تعیین می‌کند نه ولی فقیه. خشم و غیظ ائمه جمعه که مردم ایران را به مردم کوفه تشبیه می‌کنند که «امام‌شان را تنها می‌گذارند» به‌خوبی کینه و خشم جناح استبدادی را از میزان نفوذ گسترده اصلاح‌طلبان نشان می‌دهد.
آنچه در عرصه سیاسی ایران و در سطوح حاکمیتی جریان دارد، فرسایش روزافزون جناح راست ولایی و کاهش قدرت آن به‌سبب از‌دست‌رفتن مشروعیت اولیه حاکمیت، و به‌خاطر کباده‌کشی شهدای جنگ از زمان وقوع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تاکنون.
بدیهی است در مشروعیت‌زدایی و شکست هیمنه جناح سرکوب‌گر، همه نیروهای مبارز سهیم بوده‌اند. اما چشم‌پوشی بر نقش اصلاح‌طلبان در کشاندن توده‌های مردم به میدان مبارزه سیاسی با جناح راست مستبد در دو دهه اخیر، بی‌انصافی و از واقع‌بینی به‌دور است. البته مبارزه اصلاح‌طلبان، به روش‌های خاص اصلاح‌طلبانه از قبیل مبارزه در چارچوب‌های قانونی حاکم، دوری‌گزینی از خشونت و اجتناب از مشی و روش انقلابی تغییر در حاکمیت انجام شده و می‌شود که بهای آن هم با ترورها و بی‌دادگاه‌ها و حبس‌ها و تبعیدها پرداخت شده و می‌شود.
انتخابات‌ ۱۰ سال گذشته نشان داد که جریان اصلاح‌طلبی توانسته است بخش‌هایی یا چهره‌هایی از جریان اصول‌گرایی مانند رفسنجانی و روحانی را نیز با خود همراه کند که البته تحلیل طبقاتی خاص خود را می‌طلبد، اما نمی‌توان از آن به‌سادگی نتیجه گرفت که اصلاح‌طلبی در اعتدال رفسنجانی، استحاله شده است. چه بسا جریان اعتدال به زیر چادر اصلاح‌طلبی رفته باشد.
۲ـ پرسیده‌اید که «چرا صراحتاً نمی‌گویید که برای مبارزه با دیکتاتوری ولایت فقیه باید با نولیبرال‌ها (و به قول شما لیبرال ـ دموکراسی) ـ که جز جدایی‌ناپذیری از ساختار همین دیکتاتوری ولایی هستند ـ متحد شد؟ نولیبرال‌هایی که همواره در شرایط تهدید همین ساختار، تردیدی در دفاع از آن و مقابله با نیروهای دمکراتیک چون جنبش دانشجویی از خود نشان نداده‌اند». (۱)
درپاسخ‌تان صراحتاً می‌گویم که تنها معیار همراهی یا همکاری با سایر نیروها دو هدف اصلی طرد رژیم ولایت فقیه و هم‌چنین مرحله ملی ـ دمکراتیک بر مبنای آرایش سیاسی و طبقاتی موجود است. هر معیار دیگری جز آن به ذهنی‌گرایی و راست‌روی یا چپ‌روی می‌انجامد. هر نیرویی که خود را ضد استبداد و دیکتاتوری بداند و طرفدار استقلال سیاسی کشور و مقابله با دخالت‌های امپریالیستی باشد در جبهه واحد ضددیکتاتوری می‌گنجد، اما چنانچه نیرویی علاوه بر شرط قبلی، هم‌چنین مخالف سرمایه‌داری بزرگ و موافق راه رشد غیرسرمایه‌داری هم باشد در طیف طرفداران انقلاب ملی دمکراتیک خواهد گنجید.
به اعتقاد من، در این قسمت از برنامه حزب، ابهامی ‌بزرگی وجود دارد که در مطلب دیگری به آن پرداخته‌ام و قصد انتشار آن را دارم. (۳) برنامه حزب، این دو هدف استراتژیک را هم‌زمان دانسته است و حال آنکه هر یک آنها، بر چارچوبی متفاوت از آرایش سیاسی و طبقاتی منطبق است. گفتنی است که در برنامه نیز، هدف استراتژیک طرد رژیم ولی فقیه بر انقلاب ملی دمکراتیک، مقدم است و بر آن اولویت دارد.
اینکه گفته‌ام طرفداران روحانی را طیفی از لیبرال ـ دمکرات‌ها تشکیل می‌دهند، منظور این نیست که گویا آنها طرفداران لیبرال دمکراسی هستند. لیبرال دمکراسی، ایدئولوژی کلاسیک لیبرال‌ها است و نباید این اصطلاح را با اصطلاح لیبرال ـ دمکرات‌ها که به طیف گوناگون طبقاتی اصلاح‌طلبان اشاره دارد یکی گرفت. مثلاً وقتی می‌گوییم طیف بورژوا ـ دمکرات‌ها منظورمان حضور طرفداران بورژوازی و هم‌چنین خرده‌بورژواها و کارگران و دهقانان در انقلاب‌های بورژوا دمکراتیک است.
طیف یا جبهه اصلاح‌طلبان از لحاظ سیاسی از راست کاملاً نزدیک به جناح اصول‌گرایان تا راست‌های میانه‌ای چون نهضت آزادی و سوسیال دمکرات‌های ملی مذهبی را شامل می‌شود که از لحاظ طبقاتی، بخشی از سرمایه‌داری بوروکراتیک درون حاکمیت تا سرمایه‌داران متوسط و کوچک و خرده‌بورژوازی و لایه‌های بینابینی ازجمله کارمندان و فرهنگیان و حقوق‌دانان و روشنفکران و غیره را شامل می‌شود که همگی یک وجه مشترک دارند و آن نارضایی از حاکمیت انحصاری و تنگ‌نظرانه جناح اصول‌گرای امنیتی ـ نظامی‌ و تجاری طرفدار ولی فقیه است.
در مطالب منتشره اخیر خود، گفته‌ام که کارگران و روستاییان تهیدست که متضررترین و آسیب‌دیده‌ترین طبقات جامعه از قبل حاکمیت جناح راست را تشکیل می‌دهند، بخش اصلی جبهه ضددیکتاتوری و «جنبش سراسری ضد استبداد ولایت فقیه» را تشکیل می‌دهند و این وظیفه حزب طبقه کارگر است که در درجه اول، آنها را به‌درون این «جنبش سراسری ...» بکشاند. این مبارزه، الزامات و ظرافت خاص خود را دارد. تنها با حضور فعالانه و فداکارانه حزب و طبقه کارگر در این مرحله مهم از مبارزه، یعنی طرد رژیم ولایت فقیه است که می‌تواند ـ پس از پیروزی ـ به تأمین هژمونی آن در انقلاب ملی دمکراتیک ـ مرحله بعدی یا سمت‌گیری اصلی ـ منجر شود.
هم‌سویی نیروهای ضددیکتاتوری و ضداستبداد در مرحله مبارزه برای طرد رژیم ولایت فقیه به‌هیچوجه به‌معنای «تسلیم‌طلبی و انحلال‌طلبی طبقاتی» ـ اصطلاحی نادرست به‌جای اپورتونیسم و سوسیال ـ رفورمیسم انحلال‌طلبی حزب طبقه کارگر ـ در طبقه سرمایه‌دار ایران نیست و نباید باشد. وارد شدن حزب سیاسی طبقه کارگر به تمامی ‌مبارزات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی مردم و پیگیری عملی جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری در گسترده‌ترین شکل و محتوای آن و روشنگری و مبارزه طبقاتی علیه جناح ولایت‌مدار استبدادی، عین حرکت به‌سمت انقلاب ملی دمکراتیک ـ مرحله آتی، نه کنونی ـ است. به‌همین خاطر است که عمیقاً معتقدم شرکت در مبارزات روزمره صنفی و هم‌چنین مبارزات سیاسی تاکتیکی و مرحله‌ای از‌جمله انتخابات‌، طبقه کارگر را آگاه‌تر و ورزیده‌تر می‌کند و برای تأمین هژمونی طبقه برای پیروزی در انقلاب ملی دمکراتیک کاملاً ضروری است.
مخالفت من با جریان پوپولیستی احمدی‌نژاد و حمایت تبلیغاتی سایت عدالت (سایت «پیروان سوسیالیسم علمی») از وی با هدف پایان یافتن دنباله‌روی بخشی از طبقه کارگر از اشخاص یا نیروهایی غیر از حزب طبقه کارگر و رهایی از شر احمدی‌نژادیسم و هم‌زمان زدودن نقش مخرب سایت عدالت بود و هست.
۳ـ صراحتاً به نویسنده محترم عرض می‌کنم که دشمن اصلی مردم و مانع اصلی توسعه و دمکراتیزاسیون جامعه را چنان که برنامه حزب نیز بر آن تصریح کرده است، رژیم ولی فقیه به‌معنای جناح راست ولایی تحت رهبری ولی فقیه می‌دانم، نه هر دو جریان موجود در حاکمیت را. مبارزه با سیاست‌ها و حاکمیت جناح مستبد، به‌رغم برخی از عملکرد‌های درست آن در سوریه، موضع‌گیری علیه امپریالیسم آمریکا و به‌رغم تحت فشار بودن آن توسط نیروهای امپریالیستی، یک هدف استرا تژیک و عمده است که برای پیروزی در آن، حضور همه نیروهای ضد ولایت فقیه ـ به‌جز وابستگان امپریالیسم ـ ضروری است.
آماج‌های اصلی این مبارزه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، رهایی از دیکتاتوری مذهبی جناح ولایت فقیه به‌مثابه آستانه پیروزی در مبارزه برای استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی خلق ایران، به‌ویژه کارگران و زحمتکشان ایران است. این مبارزه نیازمند حضور تمام و کمال طبقه کارگر و حزب سیاسی آن در کلیه امور اجتماعی و سیاسی به‌مثابه تاکتیک‌های مبارزاتی ازجمله، شرکت در انتخابات‌ است.
امیدوارم چنانکه خواسته بودید در فرصتی دیگر به مقاله مفصلی که قبل از انتخابات منتشر کرده بودید و من منتقد آن بودم، بپردازم. دراینجا لازم می‌دانم صرفاً به چند نکته مد نظر نویسنده که در اینجا و آنجا هم شنیده می‌شود پاسخ بدهم.
یک، نویسنده مقاله، با تشبیه شرکت مردم در انتخابات اخیر ایران به انتخاب هیتلر در آلمان، انتخاباتی که برعکس آلمان، در آن مردم، دست رد به سینه نمایندگان مستبد مورد حمایت ولی فقیه زدند، و با بی‌توجهی نویسنده محترم بر بی‌ربطی وجه شبه دو انتخابات مزبور، نویسنده عملاً به مردم رأی‌دهنده به روحانی، توهین کرده و آنها را تحقیر کرده است. تحقیر توده‌های مردم، عملی است ناپسند که لنین از آن نفرت داشت.
دو، این که نویسنده به‌صراحت معتقد است، تحریم و عدم شرکت در انتخابات حداقل از سال ۱۳۷۶ تا به‌حال عین پراتیک و دیالکتیک است، نادرست است. نویسنده فراموش کرده است که حزب بعد از سال ۱۳۷۶، جریان اصلاح‌طلبی به رهبری محمد خاتمی‌ را تأیید کرد.
تحریم داریم تا تحریم. نباید تشویق سربازان به امتناع از جنگ‌های امپریالیستی را که عین تبلیغ عدالت برای کارگران و زحمتکشان در جنگ‌های برادرکشی است، با تبلیغ امتناع آنها از شرکت در جنگ عادلانه، که کاری نادرست است، یکسان گرفت. چنین است تحریم انتخاباتی که در یک‌سوی آن جنایتکاران و نمایندگان مرتجع و مستبد ولی فقیه قرار دارند و در سوی دیگر آن، نمایندگانی که ولی فقیه به آنها اجازه داده است در انتخابات شرکت کنند ولی نمایندگان وی نیستند. در اینجا تبلیغ امتناع و تحریم انتخابات، چیزی نیست جز بالا بردن امکان و احتمال پیروزی جنایتکارانی چون رئیسی و قالیباف در انتخابات. اگر رئیسی رأی می‌آورد تکلیف رفقای تحریمی ‌چه بود؟ این چه دیالکتیکی است که فهم و درک توده‌های مردم، در آن جایی ندارد؟ حمله هم‌زمان به دیکتاتوری و نئولیبرالیسم در حالی که طبق برنامه حزب، می‌توان گفت که درک چپ‌روانه‌ای از برنامه، یا چپ‌روی در فرمول‌بندی اهداف است، باید دیالکتیکی نامیده شود؟
سه، این که گفته می‌شود، اگر مردم در انتخابات شرکت کنند ولی فقیه خواهد گفت که مردم نظام را قبول دارند و مشروعیت نظام بالا می‌رود. در سه انتخابات اخیر، مردم از طریق انتخابات، توانستند بسیاری از طرفداران ذوب در ولایت ولی فقیه را از مسند وکالت و وزارت به زیر بکشند و آدم‌های کم‌خطرتر و کم‌ضررتری را به‌جای آنها بنشانند.در تمام این انتخابات هم انتخاب‌شونده‌ها به محضر ولی فقیه رفتند و ولی فقیه هم طبق معمول گفت که مثلاً ۴۱ میلیون نفر در انتخابات شرکت کردند و این نشانه قبول نظام است. به‌قول معروف اگر آن طرف آبی‌ها نمی‌دانند ولی ما خودمان می‌دانیم که اکثر کسانی که به روحانی و اصلاح‌طلبان رأی داده‌اند، نه تنها برای مشروعیت‌بخشی به نظام نبوده، بلکه برعکس، برای زدن دست رد به سینه نمایندگان سیاه‌روی و ضدمردمی ‌همین نظام بوده است. اگر خامنه‌ای چنین استدلال نادرست و غیرواقعی را نکند چه کند؟!
چهار، این که گفته شود چه روحانی رأی بیاورد چه رئیسی، چون انتخابات غیردمکراتیک و مهندسی شده است و نمایندگان واقعی مردم در آن شرکت ندارند، پس انتخابات جوری طراحی شده که هرچه باشد به‌نفع ولی فقیه و «رژیم ولی فقیه » تمام می‌شود. اگر چنین است پس این همه تقلای اصلاح‌طلبان و مخالفان جناح حاکم و از همه مهم‌تر مردم و بگیروببندها و افشاگری‌ها تاحد قاتل و دزد و جنایتکار خواندن یکدیگر برای چیست؟ یعنی مردم بعد از ۳۷ سال تجربه دیکتاتوری مذهبی ولایی، هنوز نمی‌فهمند که چگونه باید با این هیولاها مبارزه کنند؟! یا به‌عکس، خیلی خوب بلدند از گذرگاه‌های صعب‌العبور بگذرند؟
پنج، گفته می‌شود که سرمایه‌داری داخلی در پی پیوند با جهان سرمایه‌داری است. پس دشمن اصلی ما نئولیبرال‌ها هستند نه جریان اصول‌گرای ولایی. شخصاً با برخی از رفقایی بحث داشته‌ام که کاملاً به چارچوب ملی دمکراتیک انقلاب معتقدند و لیبرال‌های طرفدار نئولیبرالیسم و در رأس آنها کابینه حسن روحانی را دشمن اصلی می‌دانند!
بحث امثال من با این رفقا و ازجمله شما بر سر مخالفت با سرمایه‌داری و امپریالیسم نیست که امری بدیهی است. بحث این است که آیا ما باید در چارچوب اعتقاد به مرحله ملی ـ دمکراتیک انقلاب، به‌طور هم‌زمان هم با طرفداران سرمایه‌داری مبارزه کنیم و هم با رژیم ولی فقیه؟ آیا این نوعی درک از برنامه است یا اجرای خود برنامه است؟ اگر ما همین حالا به‌دنبال انقلاب ملی دمکراتیک با سمت‌گیری ضد‌سرمایه‌داری هستیم، در ان صورت تکلیف «جبهه واحد ضد‌دیکتاتوری» و «جنبش سراسری ضد استبداد ولی فقیه» که باید همه مخالفان ولایت فقیه در آن شرکت کنند چه می‌شود؟
این همان گرانیگاهی است که نگارنده در مقاله اصلی نویسنده در نوید نو مورخ ۲۷/۱/۱۳۹۶ (۲) از آن انتقاد کرده بودم مبنی براین که چرا هم‌زمان دو شعار متعلق به دو مرحله و دو مبارزه اصلی ـ طرد رژیم ولی فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک داده می‌شود که تضعیف‌کننده یکدیگرند؟ بنابر تصریح برنامه، پیگیری انقلاب ملی دمکراتیک، نیازمند جبهه‌ای از مخالفان سرمایه‌داری و مشخصاً متشکل از نیروهای جنبش کارگری و کمونیستی است ولی جبهه واحد ضددیکتاتوری، تمامی ‌نیروهای مخالف با رژیم ولایت فقیه را دربر‌می‌گیرد که دارای پایگاه طبقاتی بسیار گسترده‌ای از میان طبقات مختلف جامعه است.
در اینجا موضوع طرح سئوال بی‌ربط موافقت یا مخالفت من و ما با سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم مطرح نیست. بلکه بحث بر سر عمده کردن مبارزه با نئولیبرالیسم و حملات بی‌پایان به دولت روحانی و سرمایه‌داری و رها کردن ولایت فقیه است! کافی است نگاهی به نشریات حزب و هواداران حزب بکنید تا از حجم این حملات تعجب کنید. کافی است به هم‌سویی این حملات با حملات نشریاتی چون جوان و رسالت و کیهان با دولت روحانی توجه شود. کافی است توجه شود که حتی در نشریات داخلی، تندترین حملات چپ‌گرایانه به دولت و روحانی کاملاً مجاز است ولی یک‌هزارم آن حملات به دارودسته ولی فقیه با بازداشت و شکنجه و حبس و دادگاه همراه است.
بدیهی است که ما توده‌ای‌ها بهتر از هر نیروی دیگری، مبارزه با سرمایه‌داری نئولیبرال، به‌مثابه ایدئولوژی «سرمایه‌داری در هر شکل آن» در دوران ما را بلدند، اما آیا مبارزه با رژیم ولی فقیه را هم به‌همان خوبی بلدیم و توجهی به «جبهه واحد ضددیکتاتوری» و نیروهای تشکیل‌دهنده آن داریم؟
به‌نظر من رفقای پایبند به انقلاب ملی دمکراتیک مصوب برنامه، حمله هم‌زمان به نئولیبرالیسم دولت روحانی و دم و دستگاه رژیم ولی فقیه را گام زدن در مسیر برنامه می‌دانند و عین حرکت انقلابی. اما آیا مبارزه هم‌زمان با سرمایه‌داری و رژیم ولایت فقیه که لازمه آن دفع برخی از نیروهای اجتماعی از جبهه واحد ضددیکتاتوری است، از‌جمله اصلاح‌طلبان کاری متناقض با خود برنامه نیست؟
سخن کوتاه، به‌نظر می‌رسد که برنامه حزب در فرمول‌بندی انقلاب ملی دمکراتیک و طرد رژیم ولایت فقیه، ابهاماتی دارد که برخلاف تصریح بخش‌های دیگری از برنامه، راه را بر غیر‌عمده کردن مبارزه و طرد رژیم ولایت فقیه باز گذاشته و حزب را از تاکتیک‌های سیاسی، ازجمله شرکت در انتخابات محروم کرده است.
پیروز باشید.

(۱http://rahman-hatefi.net/navidenou-۹۰۰-۹۶-۶۳-۹۶۰۲۲۷.htm

(۲http://rahman-hatefi.net/navidenou-۸۹۵-۹۶-۲۴-۹۶۰۱۲۷.htm

(۳http://۱۰mehr.com/maghaleh/۲۸۰۳۱۳۹۶/۲۷۰۹

 

نوشتارهای مرتبط :
 

تاملی بر نوشتار«حزب توده ایران و مساله انتخابات »

نه به دیکتاتوری ، فساد و نئولیبرالیسم

انتخابات و چالش های چپ با چپ

رد صلاحیت ها و مهندسی انتخابات ،

کوهی که موش زایید!

ضرورت شکل گیری خط مستقل مردمی در برابر دور باطل انتخابات حکومتی

گمانه زنی در مورد نتیجه انتخابات ریاست جمهوری

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: