نویدنو 15/04/1396
نویدنو
- ما به سهم خود از بحث هایی که بدنبال انتخابات در گرفته است استقبال
می کنیم و امید آن داریم که این بحث ها در ادامه خود به شناخت مشترک
نوینی از رویکردها در مسائل پیش روی جامعه ایران بینجامد . شرط مهم این
امر گفتگویی صریح ، بدون تقلیل یک دیگر و مبتنی بر اندیشه سترگ
مارکسیستی - لنینیستی است . ما بارها اعلام کرده ایم همه حقیقت نزد ما
نیست ، در عین آن که به ان چه ادعا می کنیم براساس استدلال های منطقی -
تاریخی اعتقاد داریم و در حد توانمان به دفاع علمی از آن خواهیم پرداخت
.
مطلب
دریافتی
مرضیة توانگر
نویسندهای در سایت "نوید نو"، در نوشتهای تحت عنوان "تاملی بر
نوشتار"حزب توده ایران و مسئله انتخابات"" به این نوشتة آقای جوانرود
که در سایت "مهر "منتشر شده بود، پاسخ داده و آن را نقد کرده است.
نگرانی جوانرود از این بود که چرا در شرایطی که امواج مبارزات مردم در
کشور همه چیز را تحت تأثیر قرار داده و پیوسته رو به اوج دارد، برخی
تودهایها از آن برکنارند و هر روز از آن دورتر میشوند. جوانرود به
درستی به واقعی بودن آنچه در درون کشور میگذرد و جدی بودن این مبارزة
طبقاتی آگاه است و از اینکه برخی همفکرانش که تاریخ طولانیشان آنها را
همیشه در کنار مردم قرار داده است، از مردم فاصله گرفتهاند، نگران و
دلگیر است.
نویسندة "نوید نو" که در نوشتهاش کوشیده نظریات خود را برای جوانرود
تشریح کند، به مسائلی اشاره میکند که اتفاقاً ریشة اصلی مشکلاتی را
که این تفکر به بار آورده است، آشکار میکند.
نویسنده میگوید:
"حاکمیت جمهوری اسلامی بر اساس الزامات قانون اساسی خود ناگزیر است هر
چند سال یکبار نمایشی به نام انتخابات را برگزار نماید..."
او نکتة مهمی را مطرح میکند، اما به سرعت از آن میگذرد و توضیح
میدهد که مهم ماهیت این انتخابات است که مهندسی میشود، درنتیجه فقط
یک نمایش است و قابل اعتنا نیست و میافزاید:
" آنچه به عنوان شرکت در انتخابات و پارلمان و... در تاریخ جنبش چپ
مطرح است، قابل مقایسه با نمایشی به نام انتخابات در ایران تحت حاکمیت
ولایت فقیه نیست".
پرسش مهمی که این نظرِ نویسنده به میان میآورد، این است که چرا جمهوری
اسلامی ایران ناگزیر است این نمایش را برگزار کند و این الزامات چه
هستند که جمهوری اسلامی را که سراپایش در فساد و دیکتاتوری غرق است و
هیچ حقی را برنمیتابد، وادار میکند به این نمایش پرزحمت و خطرناک تن
بدهد؟
چرا جمهوری اسلامی که طبق نظر نویسنده هیچ راه تنفسی را بازنگذاشته،
خود را یکباره راحت نمیکند و این دندان مزاحم را نمیکند؟ مگر جمهوری
اسلامی "دیوانه" است که تقریباً هر دو سال یکبار دهها میلیون تن از
مردم (یا به طور دقیقتر تمامی مردم، چه آنهایی که در انتخابات شرکت
میکنند که اکثریت بزرگی از واجدین شرایط رأی دادناند و چه آنهایی که
در انتخابات شرکت نمیکنند، اما مجبورند با شرکتکنندگان تعامل داشته
باشند و پیوسته با دشواری بیشتری در دور نگهداشتن خود از صحنة شورانگیز
انتخابات مواجه بودهاند) را به عرصهای (به قول نویسندة "نوید نو"،
به" نمایشی") بکشاند که برای کنترل آن مجبور است به "مهندسی" پیوسته
دشوارتری برای فریب آنها و ایجاد "توهم" در آنها دست بزند.
نویسنده از واژة "توهم" استفاده میکند، یعنی مدعی نیست که زعمای
جمهوری اسلامی، یا نظام، به تقلب در انتخابات دست میزنند یا صحنهسازی
میکنند ( زیرا حضور تودهای و گستردة مردم انکارناپذیر است)، بلکه
تأیید میکند که این انتخاباتهای پیاپی، که از نظر او هیچ نوع آزادی
در آنها نمیتوان سراغ کرد و برای نظر و نمایندگان مردم در آنها
هیچگونه منفذی باز نیست، هرچه هستند، با "فریب" پیچیدة مردم
توأماند، یعنی به هر حال، به گونهای برگزار میشوندکه مردم و
شرکتکنندگان، گمراه و دچار "توهم دمکراسی" میشوند، یعنی تصور
میکنند به انتخاباتی آزاد پا میگذارند یا به انتخاباتی وارد میشوند
که میتوانند تأثیر مهمی بر سرنوشت آتی خود و کشور خود بگذارند، به
صورتی که در هر انتخابات پرشورتر و پرجمعیتتر از انتخابات قبل شرکت
میکنند( و گاه برای مثال در انتخابات اخیر در تهران به طور میانگین
حدود 3 ساعت زیر آفتاب برای رأی دادن انتظار میکشند) و به ادعای
نویسنده به خواست جمهوری اسلامی جامة عمل میپوشند.
باید گفت که چه الزامات جالبی! و بعد بیاختیار اضافه کرد که پس چه
قدرتمند است جمهوری اسلامی که میتواند هر دو سال یکبار، تمامی( یا
تقریباً تمامی) مردم کشور خودرا فریب دهد و به کاری وادارد که اصلاً
مایل به آن نیستند و خلاف مصالح و منافع آنهاست و باید بلافاصله اضافه
کرد که پس چشم نیروهای انقلابی "واقعی" و چپ "واقعی" روشن که در غیاب
آنها مردم به این صورت به حال خود رها شدهاند و پیوندهایشان و
حرفهایشان پیوسته از مردم دورتر میشود و راهنماییهایشان مشتاقی
ندارد و مردم کشور تقریباً در هر بار در مقابل چشمان آنها به چاه
استبداد و بیعدالتی و توطئه میافتند و تازه فکر میکنندکه پیروز هم
شدهاند! باید به این چپ مدال داد.
به راستی این چه الزاماتی است که جمهوری اسلامی ایران را " که خدا را
بنده نیست" وامیدارد خود را درچنین مهلکهای بیندازد که در پایان آن
هربار شاهد زوزههای دلخراش نظایر مصباح و جنتی و نظایر آنها هستیم که
بر اثر زخمی که مردم با استفاده از همان حق انتخاب محدود و ناچیز خود،
به آنها و تفکر و نیروهای آنها زدهاند(1) ، هر چه دشنام دارند نثار
مردم و رأی آنها میکنند و این نظر را به طور مکرر به میان میگذارند
که ما نمایندگان خدا برروی زمین هستیم و انتخاب مردم ذرهای مشروعیت و
اهمیت ندارد، اما باز هم نمیتوانند نظر خود را از پیش ببرند و حاکمیت
هر بار با چالشهای سختتری برای مواجهه با مردمی، که "آرائشان اصلاً
اهمیتی ندارد" و به صحنة انتخابات وارد شدهاند، مواجه میشود!
واقعاً این چه استدلالی است که سر و تهش را نمیتوان به هم جفت کرد؟!
اینکه به رغم اشتیاق مفرط این جناح حاکمیت، آنها همچنان مجبورند به اصل
جمهوریت نظام احترام بگذارند و اگر هم به خواستِ حداکثر مردم تسلیم
نمیشوند، چنان حداقلی را بپذیرند که مردم با شور و اراده در انتخابات
شرکت کنند، پیروزی بزرگی برای مردم و دمکراسی است. در واقع مردم با
پیگیری و استواری خود، این بخش از سازو کار نظام را همیشگی ساختهاند و
درک مردم از اِعمال خواست و ارادة خود و تأثیرگذاری بر سرنوشت خود و
کشور، موجب شده است که این سنت حسنه در عمل نهادینه شود، امری که
بیگمان در آیندة کشور و استقرار دمکراسی کامل و پایدار، نقش
برجستهای خواهد داشت.
به نظر نویسندة مقالة"نوید نو"، چرا نظام جمهوری اسلامی ایران به این
الزامات تن میدهد و طومار این انتخابات را که جز دردسر برای او چیزی
دربر ندارد درهم نمیپیچد و خود را خلاص نمیکند؟
مگر نه اینکه این انتخابات هیچگونه محتوای واقعی ندارد و نظام نیز به
هیچ قید دمکراسی مقید نیست؟ مگر نه اینکه به ادعای نویسنده، این
انتخابات فاقد "ماهیت" قابل اعتناست؟ پس چرا نظام خود را مقید میداند
که دو سال یکبار به مردم امکان دهد پروندة کوچک و بزرگ نظام را روی
هر بامی جار بزنند، نامزدی را که قرار بود بیسر وصدا به عنوان رهبر
آینده آماده شود، وارد عرصهای میکنند که مردم به طور گستردهای او را
به نام قاتل و آیتالله قتلعام بشناسند و بنامند و در نتیجه به طور
کامل از حیز انتفاع ساقط شود؟ مگر رژیم پهلوی تقریباً 50 سال بدون
اینگونه نمایشها سر پا نبود؟ مگر در همین تهران، نمایندة اول رژیم
پهلوی با رأیی در حدود 7، 8 هزار رأی به مجلس نمیرفت؟ چه اتفاق فوری
روی میداد؟ مگر رژیم سعودی و یک جین شیخنشین بدون انتخابات
اموراتشان نمیگذرد؟ مگر فقدان مشروعیت چه بلایی سر آنها آورده که
قراراست سر جمهوری اسلامی بیاورد و مانع شود این تجمل پرهزینه و
پردردسر را دور بیندازد؟ اگر این قیود فاقد ماهیتاند و از جنس تناسب
قوا نیستند و رأی مردم تزئینی و بیتأثیر است و قادر به اعمال نیرویی
واقعی نیست، پس چرا جمهوری اسلامی آنها را از دست و پای خود باز
نمیکند؟
آیا نبرد، درست به این دلیل جدی و حاد نیست که میترسند اگر در این
عرصه تسلیم نظر و رأی مردم بشوند، آنها به طور طبیعی به مطالبه و اجرای
دیگر اصول معطل ماندة قانون اساسی ترغیب شوند؟ آیا در واقع، همانطور
که همه مشاهده میکنند، اینجا خط مقدم جنگ نیست که گوة جمهوریت نظام
مانع از یکپارچگی نظام به زیان عنصر مردمی و دمکراتیک آن شده است؟
اما ببینیم نقشة راه نویسندة "نوید نو" برای استقرار نظام مردمی مورد
نظرش چیست و استراتژی پیشنهادیاش کدام است؟ او برای این منظور "جبهة
واحد ضد دیکتاتوری" را اعلام میکند که بیتردید از شعار معروف حزب
تودة ایران در دوران پیش از انقلاب گرفته شده است که به آن پیروزی بزرگ
و دورانساز دست یافت. اما شعار نویسندة "نوید نو" که آن را شعار
کنونی "حزب تودة ایران" نیز اعلام میکند، تفاوتهای بزرگی با شعار حزب
در دوران قبل از انقلاب دارد.
حزب تودة ایران و شعار جبهة واحد ضد دیکتاتوری
آن "جبهة واحد ضد دیکتاتوری" هیچ شرط و شروطی نداشت. واقعی، عملی و
عینی بود. همان بود که اعلام میشد. یعنی شرط کنار گذاشتن قانون اساسی
را مطرح نمیکرد و اینکه شاه بپذیرد سلطنت کند نه حکومت را گام بزرگی
به جلو میدانست. اما حزب به خوبی متوجه بود که نظام حاکم و سازوکارهای
آن چنان با دربار و استبداد شاه، و استبداد شاه چنان با وابستگی به
قدرتهای استعمارگر گره خوردهاند که تبدیل شاه به سلطان مشروطه همانا
و زیر و رو شدن و سرنگونی نظام همان. حزب به خوبی مشاهده میکرد که
شاه پیوسته در حال قبضة قدرت و بیرون راندن شرکای قبلی از قدرت است و
اینروند، هم حکومت را مستبدانهتر و سرکوبگرتر و خشنتر میکرد و هم
به شمار ناراضیان، حتی در درون حاکمیت، میافزود. شعار جبهة واحد ضد
دیکتاتوری در چنین شرایطی اهمیت تاریخی و کارآمدی بیمانند داشت، زیرا
بر گردآوری کلیة نیروها، اعم از طبقات زحمتکش و نیروهای ملی و نیز
روشنفکران آزادیخواه و همچنین ناراضیان درون حکومت تأکید میکرد. حزب
به دقت بروز نارضایی در مجلس شاه فرموده و نیز میان احزاب فرمایشی نسبت
به سیاستهای فعالمایشاء شاه را زیر نظر داشت و ضمن نشان دادن عواقب
همدستی با استبداد شاه، امثال بنیاحمد و عامری( رهبر حزب مردم که شاه
او را برای ایجاد حزب رستاخیز کشت و حزبش را منحل کرد) را به برخورد
جدیتر و شجاعانهتر تشویق و از اعتراضات آنها حمایت میکرد.
اما هیچکس در درک موضع حزب توهم نداشت. تنفر شاه و ساواک از حزب
آشکارتر از آن بود که بخواهیم برای آن سند و مدرک بیاوریم. نشریات و
مقالات "رادیو پیک ایران" به روشنی نشان میدادند که شاه و دربار و
سلطنت چه فجایعی برای کشور ما به بار آوردهاند. اما شعار "جبهة واحد
ضد دیکتاتوری" همان بود که بیان میشد، یعنی ایجاد وحدت عمل میان کلیة
نیروهایی که از استبداد و بیقانونی در این کشور ناراضی بودند. در
واقع، شاه سرانجام در نتیجة موفقیت "جبهة واحد ضد دیکتاتوری" مجبور شد
که بپذیرد سلطنت کند و نه حکومت، اما همانطور که حزب به فراست دریافته
بود، لحظهای که به این پذیرش وادار شد، مردم دیگر از قانون اساسی عبور
کرده بودند و "مرگ بر شاه" به شعار همگانی ملت تبدیل شده بود.
جدیدترین شهادت بر صحت این شعار و پیروزی آن، به سید علی خمینی، نوة
امام مربوط میشود که گفته است:
ما منکر تلاشهای بسیار زیادی که صورت گرفته بود تا نظام شاه و پهلوی و
در حقیقت آن گفتمان نظام پهلوی سست شود، نیستیم. چون ما با شخص پهلوی
که مشکلی نداشتیم...مشکل ملت ایران و ما با گفتمان حاکم بر نظام پهلوی
بوده است. گروههای مختلفی همه در این مساله نقش داشتند؛ از تودهای
ها، چپی ها، راستی ها، فشارهای بینالمللی، نقش مراجع، روحانیت،
دانشگاهیان، روشنفکران و همه اینها حضور داشتند. خودِ سیستم پهلوی نقش
بسیار مهمی در اضمحلال خودش داشت با اشتباهات فجیع و رفتارهای اشتباه،
خودش راه را برای این مساله هموار میکرد.
(سیدعلی خمینی نوة امام، سایت تابناک، 27 خرداد ماه 1396)
اما "جبهة واحد ضد دیکتاتوریِ" نویسندة "نوید نو" شباهتی به "جبهة واحد
ضد دیکتاتوریِ" حزب در دوران انقلاب ندارد. این جبهة آنقدر با شرط و
شروط همراه است که هم نیروی آن را برای دستیابی به هدف بسیار تضعیف
میکند و هم با ذکر قیدها و خواستهای ناپخته، عجیب و بیسابقه، تحقق
آن را تعلیق به محال میسازد.
در واقع شعار به ظاهر "جبهة واحد ضد دیکتاتوریِ" نویسندة "نوید نو"
همان شعار بیاساس و نادرست سرنگونی نظام است که که در اوایل سال 64
برای ابراز خشم نسبت به رفتار عهدشکنانه و غیرقانونی و سرکوبگرانة رژیم
نسبت به حزب تودة ایران و در چشمهمچشمی با گروههای تندرو مطرح شد که
برای بردن گوی سبقت انقلابیگری از یکدیگر در ارائة شعارهای پیوسته
تندتر مسابقه گذاشته بودند. این شعار مدتی بعد تغییر شکل داد و به
کسوت ناراست "جبهة واحد ضد دیکتاتوری" درآمد. نویسنده دربارة ویژگیهای
این جبهه مینویسد:
جبهه واحد ضددیکتاتوری، کلیه آن حزبها، سازمانها، نیروها، و
شخصیتهای مترقی و آزادیخواه کشور را دربرمیگیرد که در راه طرد رژیم
ولایت فقیه مبارزه میکنند.( نقل از "نوید نو")
اینجا قرار است ستاد مشترک مبارزه برای براندازی ولایت فقیه باشد.( نقل
از" نوید نو")
چنانکه ملاحظه میشود، محتوای واقعی شعار جبهة واحد ضد دیکتاتوری، به
دلیل قید "براندازی ولایت فقیه"، مغایر با قانون اساسی و همان سرنگونی
است و راه ورود به جبهة مذکور را حتی بر مترقیترین اصلاحطلبان و
آنهایی که طبق نظر خود نویسنده "حامل گرایشات واقعاً دمکراتیک و مردمی
و ملی" هستند نیز میبندد(2)، زیرا اصلاحطلبان تا هنگامی که به کمک
سازوکاری قانونی موفق به تغییر قانون اساسی نشدهاند، همچنان قانون
اساسی و بازگشت به آن را سرلوحة برنامهها و فعالیتهای خود قرار
میدهند.
در واقع، جبهة وسیع ضد دیکتاتوری، در کوچه و خیابان و در فعالیت و عمل
تودههای مردم و در عمل شکل گرفته است و به پیش میرود، زیرا
درستترین شعار است و بیشترین نیرو را در لحظة کنونی بر ضعیفترین جناح
حامیان و برپا دارندگان استبداد وارد میکند و به این جبهه امکان
میدهد حلقهای از زنجیر فرایندهای سیاسی را به دست گیرد که به کمک آن
میتواند کل زنجیر را تصاحب کند.
لنین مینویسد:
کل زندگی سیاسی زنجیرهای بیانتها متشکل از تعداد نامحدودی حلقه است.
کل هنر سیاست، در یافتن و محکم به دست گرفتن حلقهای نهفته است که کمتر
از همه امکان دارد که از دست ما جدا شود، حلقهای که در لحظة مفروض از
همه مهمتر است و بیشتر از هر حلقةدیگر در اختیار داشتن کل زنجیر را
برای ما تضمین میکند.( "چه باید کرد؟" برنامهای برای یک روزنامة
سیاسی برای کل روسیه ( 1901))(3)
و اما نویسندة "نوید نو" شرط دیگری نیز برای شرکت در جبهة موصوف دارد:
"بخش هایی از بدنه اجتماعی و یا معدود جریانات سیاسی اصلاح طلب که ...
بواقع حامل گرایشات اصیل اصلاح طلبانه و دموکراسی خواهانه و
عدالتخواهانه هستند، در صورت به رسمیت شناختن نیروهای چپ و آمادگی برای
توافق با آنها بر سر تاکتیک های مبارزاتی برای طرد ولایت فقیه ، در این
جبهه جای خواهند داشت"( نقل از "نوید نو")
" بهتر است از نیروهایی سیاسی چون آقای روحانی و مدافعان رای دادن به
ایشان بپرسند که آیا علاقمند به حضور در چنین جبهه ای هستند؟ حتی لازم
نیست بپرسند. خودتان فکر کنید ببینید آیا آنها دارای پتانسیل همکاری
با حزب توده ایران در چنین جبهه ای هستند؟"( نقل از "نوید نو")
حزب توده ایران مدافع پی گیر اصلاح طلب های واقعی است. کدام بخش از این
باصطلاح اصلاح طلبان حزب توده ایران را به رسمیت می شناسند؟ کدام "ستاد
مشترک توده ها" و کدام "توافق مشترک" نیروهای شرکت کننده در جبهه برای
تاکتیک های مبارزه را با این باصطلاح اصلاحطلبان می توان دنبال نمود؟
آیا آنها هیچ تصوری از این مفاهیم دارند؟ آیا اصلا نیروهای چپ را به
رسمیت می شناسند؟ چرا باید آنها را به عنوان نیروهای ضد دیکتاتوری
پذیرفت؟(نقل از "نوید نو")
چنانکه ملاحظه میشود، جبهة مذکور پس از آنکه کلیة اصلاحطلبان، مهندس
موسوی و جنبش سبز و به طور کلی تمامی تودههای مردم را، که در چارچوب
قانون اساسی و برای احقاق حقوق خویش و احیای اصول معطل ماندة آن
مبارزه میکنند، کنار میگذارد، دیگر براندازیون را نیز( که معمولاً
تنها خودشان را قبول دارند) قلم میگیرد و خودش میماند و همفکرانش. چه
جبهة جالبی!
پیش از آنکه برای بحث بیشتر دربارة دعاوی نویسنده به تاریخ مراجعه
کنیم، بد نیست سری به نظریات لنین دربارة حمایت از نیروهای سیاسی با
هدف آگاهسازی تودهها و انجام وظایفی که آنها را برای یک حزب طبقة
کارگر ضروری میداند، بزنیم. لنین "در بیماری کودکی چپگرایی در
کمونیسم" دربارة دلایل حمایت از کسانی که از نظر او"به شکل
مأیوسکنندهای مرتجع"اند، اما تودهها نسبت به آنها متوهم هستند،
مینویسد:
"در حال حاضر، کمونیستهای انگلستان{ بخوان چپهای واقعی ایران} اغلب
اوقات در نزدیک شدن به تودهها با دشواری روبهرو هستند و حتی با
دشواری میتوانند آنها را وادار کنند به سخنانشان گوش بدهند. { اما
}اگر من به عنوان یک کمونیست آنها را مخاطب قرار بدهم و از آنها بخواهم
علیه للوید جرج و به نفع هندرسون رأی بدهند، قطعاً به حرف من گوش
خواهند داد و من خواهم توانست به صورتی عامه فهم به آنها توضیح دهم
که... میخواهم با رأی خود به همانگونه از هندرسون حمایت کنم که طناب
شخص به دار آویخته را حمایت میکند،که دولتی که هندرسونها به زودی
تشکیل خواهند داد ثابت خواهد کرد که حق با من است و تودهها را در جبهة
من قرار خواهد داد و مرگ سیاسی هندرسونها و اسنودنها را... تسریع
خواهد کرد..."
"این واقعیتی است که هندرسونها و... به شکل مأیوسکنندهای
مرتجعاند... اما از این واقعیت اصلاً نمیتوان نتیجه گرفت که حمایت از
آنها خیانت به انقلاب است؛ آنچه از آن نتیجه میشود، این است که
انقلابیون طبقة کارگر باید حمایت پارلمانی معینی از این آقایان به عمل
آورند..."
و این حرف را دربارة یک کشور صنعتی و احزابی میزند که در مجلساش
نمایندگانی به تعداد اثرگذار دارند، نه در کشوری همچون کشور ما که از
پیوند میان حزب طبقة کارگر و تودههای مردم اصلاً نمیتوان حرفی زد.
لنین میافزاید:
"کمونیستها{ بخوان چپهای ایرانی} باید در اقدام پارلمانی شرکت
کنند{!} و باید از درون پارلمان{!} به تودههای کارگر در مشاهدة نتایج
حکومت هندرسون و اسنودن در عمل کمک کنند و باید به هندرسونها و
اسنودنها کمک کنند که نیروی متحد للوید جرج و چرچیل را شکست دهند. هر
نوع اقدام دیگر به معنای ایجاد مانع بر سر راه آرمان انقلاب است، زیرا
انقلاب بدون تغییر در دیدگاههای اکثریت طبقة کارگر ناممکن است، تغییری
که بر اثر تجربة سیاسی حاصل شده است و هرگز با تبلیغات صرف ایجاد
نمیشود (لنین: بیماری کودکی "چپروی" در کمونیسم، کمونیسم "چپرو" در
بریتانیای کبیر)(4).
درسهای تاریخ
نویسندة مقالة "نوید نو" مدعی اطلاع وسیع نه تنها دربارة تاریخ حزب
تودة ایران، بلکه کل تاریخ جنبش چپ است و در این زمینه به جوانرود،
نویسندة مقالة سایت "مهر"، طعنه میزند و احتمالاً با شناختی که از
هویت او دارد، او را به جوانی و به این دلیل به بیاطلاعی متهم میکند.
نوشتة کوتاه او پر از این دعاوی است که به جای هر گونه سند و استدلال
مطرح شده است. از جمله:
" حزب توده ایران به مدد انسجام نظری و تجربه 75 ساله خود... "
"آنچه به عنوان شرکت در انتخابات و پارلمان و... در تاریخ جنبش چپ مطرح
است... "
"آقای جوان رود شاید جوان باشند و... تجربه نکرده باشند."
"از این رو آنچه که همراهی با رای مردم از طریق شرکت در انتخابات و رای
دادن به دولت نئولیبرال روحانی دانسته شده است، هیچ تعریفی در سیاست ها
و برنامه های حزب توده ایران به عنوان یک حزب سیاسی با هفتاد و پنج سال
تجربه ندارد."( همگی نقل از "نوید نو")
بد نیست کمی صفحات تاریخ 76 سالة حزب تودة ایران را ورق بزنیم.
خوشبختانه تا دلتان بخواهد برای یادگیری سند و سنت هست.
حمایت از دکتر مصدق پیش از سیتیر 1331
یکی از صفحات مهم و درسآموز تاریخ جنبش ملی ایران فاصلة به نخستوزیری
رسیدن دکتر مصدق تا قیام ملی سیام تیر 1331 است. حزب تودة ایران که در
آن دوران فعالیت مخفی داشت و به موجب توطئة 15 بهمن 1327 و تصویبنامة
دولت ساعد غیرقانونی شده بود، دهها سال است به دلیل انتقادهای شدید از
دولت دکتر مصدق و عدم حمایت از آن در این دوران، آماج حملة دوست و دشمن
است. ملیون به حزب میتازند و تمامی کاسه کوزة بیتدبیری و ضعف و
ناپیگیری جبهة ملی و ملیون از جمله دکتر مصدق نسبت به دشمنان ملت را بر
سر حزب تودة ایران میشکنند که چرا به شدت به مصدق انتقاد کرد،
انقلابیون، حزب را به تندروی و تخریب جنبش ملی متهم میکنند. دشمنان
حزب، نظیر بابک امیر خسروی، که در سال 1364 از سرسختترین مدافعان شعار
سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بود، در برنامة "به عبارت دیگر" بیبیسی،
به شدت به این خشونتطلبی حزب( به علاوة شعار سرنگونی رژیم شاه در چند
روز مانده به سقوط رژیم!) و عدم حمایت از دکتر مصدق حمله میکنند و این
را نقطة تاریک تاریخ حزب میدانند. البته بیش از همه خود حزب به خود
تاخته است و هم با اقدامات بعدی خود و هم پس از شکست جنبش ملی در
پلنومها و تحلیلها و مقالاتش از این دوران به عنوان اشتباهی بزرگ یاد
و به کرات این انتقاد از خود را به همة انقلابیون و مردم ایران اعلام
کرده است. خلاصه در تحلیل این صفحه از تاریخ جنبش ملی و حزب تودة ایران
هیچگونه اختلاف نظری میان هیچ صاحبنظری نیست. یعنی همه، از جمله خود
حزب، به صراحت مدعیاند که حزب میبایست در این دوران حساس از دکتر
مصدق حمایت میکرد، اما افسوس که نکرد!
بیایید نگاهی به این دوران و دولت دکتر مصدق و اقدامات آن بیندازیم و
ببینیم چه عواملی موجب آن موضعگیری اشتباهآمیز حزب شد و حزب میبایست
از چه مصدقی حمایت کند که نکرد.
•
پیشنهاد سپردن پست نخستوزیری به مصدق را جمال امامی( امام جمعةدرباری
و سرسپردة مارکدار انگلیس) در مجلس رسوای 16 مطرح کرد و این مجلس
معلومالحال با اکثریتی قاطع مصدق را به نخستوزیری رساند. به دنبال
نخستوزیری مصدق، مطبوعات غرب، به ویژه روزنامههای آمریکایی، حمایت
پرشوری از او به عمل آوردند که همه و همه از یک تفاهم و توافق آشکار و
پنهان بورژوازی لیبرال ایران با آمریکا خبر میداد. قانون اجرایی ملی
شدن نفت که در تاریخ دهم اردیبهشت 1330 به پیشنهاد دکتر مصدق در مجلس
16 تصویب شد، کمال همکاری جبهة ملی با شرکت نفت و شرکتهای وابسته به
کشورهای استعماری و ارفاق نسبت به آنها را نشان میداد.
•
کابینهای که دکتر مصدق در 12 اردیبهشت 1330 به دربار شاه و مجلس معرفی
کرد، پر از جانوران خطرناک و شناخته شده بود که در کشتار کارگران و
تودهایها و سرسپردگی به دربار و انگلیس سوابق کشافی داشتند. باقر
کاظمی، وزیر خارجه، نقش مؤثری در عقد قرارداد استعماری و ضدکمونیستی
سعدآباد داشت و سالهای مدید از وزرای معتمد رضاخان بود. سرلشکر زاهدی،
وزیر کشور کابینه ، فردی بسیار فاسد و سوابقی گسترده در همکاری با
دولتهای استعماری داشت. او از بانیان شورش جنوب و همکار و مشیر و مشار
خوانین غارتگر قشقایی و دستش تا مرفق در سرکوبی نهضت جنگل به خون آغشته
بود. او به عنوان جاسوس آلمانها پس از سرنگونی رضاخان مدتها در توقیف
قشون مشترک آمریکا و انگلیس به سر میبرد و همه میدانستند که در دوران
توقیف نزد متفقین، ارباب خود را عوض کرده است. علاوه بر او جواد بوشهری
( وزیر راه)، علی هیئت( وزیر دادگستری) و سپهبد نقدی( وزیر جنگ) نیز در
فهرست توقیفشدگان متفقین و دارای اتهام همکاری با جاسوسان آلمان
بودند. صورت جلسات مجلس 14 و 15 مشحون از سوابق ننگین و استعماری این
سه تن بود. همچنین سرلشکر زاهدی، سپهبد نقدی، ضیاءالملک فرمند( وزیر
کشاورزی) و وارسته( وزیر دارایی) در کابینة حسین علا شرکت و مسئولیت
کشتار کارگران اصفهان، آبادان و مازندران را به عهده داشتند و در تهران
حکومت نظامی اعلام کردند.
علاوه بر اینها، طیفی از جلادان باسابقه، نظیر صدرالاشراف جلاد باغشاه
در استانداری خراسان، دکتر اقبال در استانداری آذربایجان، کلنل
کاظمخان سیاح بازوی رضاخان در کودتای 1299 در استانداری مازندران،
سپهبد شاهبختی در استانداری خوزستان و سرتیپ شاهپور مختاری در ریاست
شهربانی اصفهان برای قلع و قمع کارگران و جنبش ملی آمادة "خدمت" بودند.
خلاصه حزب تودة ایران به هر طرف این کابینه که مینگریست، چهرهای نظیر
رئیسی یا پورمحمدی را مشاهده میکرد.
•
بلافاصله پس از نخستوزیری، حزب تودة ایران نامهای به مصدق نوشت و ضمن
انتقاد از کابینه و ترکیب آن و یادآوری اینکه مسئولیت جنایات اعضای
کابینه به عهدة نخستوزیر نیز خواهد بود، خواهان آزادی احزاب و
سندیکاها، به ویژه حزب تودة ایران و لغو تصویبنامة غیرقانونی بودن
حزب تودة ایران شد که از سوی دولت منعقدکنندة قرارداد ننگین الحاقی
گس-گلشائیان تصویب شده بود. حزب از مصدق خواست حکومت نظامی و
دادگاههای نظامی را که آماج اصلی آنها کارگران زحمتکش و تودهایها
هستند، لغو کند و اضافه کرد دعاوی باطل شرکت راهزن و غاصب نفت جنوب را
از بیخ و بن مردود بشمارید. ملت ایران نان میخواهد، نه توپ و تفنگ.
مستشاران نظامی را از سرزمین ما بیرون بریزید...
اما دکتر مصدق به هیچگونه از این خواستها وقعی نگذاشت. حزب تودة
ایران نه تنها تا قیام سیتیر 1331، بلکه در تمامی دوران حکومت دکتر
مصدق غیرقانونی بود و حکومت نظامی هیچگاه برچیده نشدو زندانها همیشه
از تودهایها پر بودند و باندهای چاقوکش و اوباشی که تحت امر امثال
بقایی و حزب پانایرانیست و کاشانی و حزب ایران دکتر مصدق را احاطه
کرده بودند، کاری جز حمله به نیروهایی که از سوی حزب تودة ایران به
حمایت از جنش ملی و اعتراض به دخالتهای امپریالیستی گرد میآمدند،
نداشتند. باید توجه داشت که به رغم نیروی عظیمی که در قالب کارگران
متشکل، دهقانان، روشنفکران، دانشآموزان، معلمان و دانشجویان در اختیار
حزب تودة ایران بود، حمایت حزب تودة ایران از مصدق همیشه "یکطرفه"
بود. دکتر مصدق هیچگاه حتی نام حزب توده ایران را به نیکی و همراهی
نبرد و هیچگاه در جهت رفع محدودیتهایی که نسبت به حزب اعمال میشد،
قدمی برنداشت. دکتر مصدق به جلب مساعدت و یاری آمریکا باور داشت و از
این رو، با باور به کمونیستهراسی شدید آنها هیچگونه گامی در جهت
تقویت این تصور برنمیداشت.
هنوز دو ماه از نخستوزیر شدن مصدق نگذشته بود که اوباشان مذکور به
میتینگ عظیم حزب تودة ایران در میدان بهارستان حمله بردند و با حمایت
تانکهای ارتش و سوارهنظام شهربانی عدة زیادی را کشتند. اطلاعیة رسمی
دولت مصدق کشتهشدگان را 20 نفر و زخمیها را 200 نفر اعلام کرد که
روزنامهها ارقام واقعی را تا 1000 نفر بالا میبردند. مصدق هیچ
اقدام جدی در این زمینه انجام نداد. تنها پس از مطالعة گزارش هیئت
تفتیشیه، رسماً در مجلس اظهار تأسف کرد. دکتر گریدی سفیر آمریکا حمایت
کامل دولت آمریکا را از دکتر مصدق اعلام کرد و به خبرنگاران روزنامهها
گفت: "بار دیگر تأیید میکنم که تمام مردم ایران از آقای دکتر مصدق
پشتیبانی میکنند"(5).
•
دولت دکتر مصدق انتخابات دورة 17 مجلس را برگزار کرد و فکر میکرد این
مجلس ابزار قانونی لازم برای پیشبرد اهداف او را در اختیارش قرار خواهد
داد، اما از آنجایی که ابزار کار او را آشکارا عوامل دربار و ارتش و
عوامل وابسته و سرکوبگران باسابقه تشکیل میدادند که اولین هدفشان آن
بود که نگذارند حتی یک تودهای به مجلس راه یابد(6)، مجلسی از انتخابات
بیرون آمد که اکثریت قاطع آن را عوامل دربار و دشمنان جنبش ملی تشکیل
میدادند. در این مجلس تنها 27 نفر عوامل جبهة ملی بودند که خود چند
دسته بودند و باقی دشمنان مصدق و جبهة ملی از کار درآمدند، به صورتی که
وقتی مصدق گزارش انتخابات را خواندو شنید که دکتر طاهری، حکیم شوشتری،
میراشرافی، امام جمعة تهران، جواد عامری و عباس مسعودی به نام نمایندة
ملت در حکومت او به مجلس راه یافتهاند، عرق شرم بر پیشانیاش نشست و
به مجلس نوشت که "دولت عدهای از نمایندگان فعلی را، که مردم از شنیدن
نام آنها تنفر دارند، منتخب ملت نمیداند و انتخابات آن حوزهها را
مخدوش میداند و از مجلس رد اعتبارنامة آنها را درخواست مینماید".
بدیهی بود که چنین مجلسی کوچکترین وقعی به نامة مصدق نگذاشت و
اعتبارنامة حتی یک نفر از آنها را نیز رد نکرد و حتی حسن امامی( امام
جمعة درباری تهران) را با 39 رأی به ریاست مجلس رساند که در واقع سیلی
محکمی به صورت مصدق بود.
•
آخرین اقدام مصدق در این دوران، یعنی در تیر ماه 1331، پذیرش کمک اصل
چهار ترومن و تصویب ادامة خدمت مستشاران نظامی آمریکا در ارتش و
ژاندارمری و شهربانی بود که یکی از ضربههای مهلک بر پیکر مبارزات
استقلالطلبانة مردم بود. در همین زمان ریاست ایرانی اصل 4 با اردشیر
زاهدی بود که خود ماری در آستین مصدق به شمار میرفت(7).
از 30 تیر تا کودتای 28 مرداد
دربارة ماجرای این یکسال بیشتر اطلاع داریم. شروعش با کنارهگیری مصدق
و به خانه رفتن او و سرکار آمدن دولت 4 روزة قوام بود که با کشتار
مردم و به ویژه تودهایها که در سراسر تهران به خیابان ریخته بودند و
همهجا به حمایت از دکتر مصدق با نیروهای سرکوبگر درگیر شده بودند،
همراه بود و به دنبالش بازگشت مصدق به قدرت با اختیارات بیشتر و از
جمله وزارت دفاع.
اما همه میدانیم که به رغم اینکه دکتر مصدق از حمایت و راهنماییهای
همهجانبة حزب تودة ایران و از طریق حزب تودة ایران، از حمایت
زحمتکشان و روشنفکران برخوردار بود، کار را به جایی رساند که فرصت از
دست رفت. قدرت به سهولتی بیش از آنکه دشمن انتظارش را داشته باشد، به
دست او افتاد و کشور برای مدت دهها سال به کام عقبافتادگی و استبداد
و سرکوب رفت. امروز میدانیم که چنین واقعهای میتوانست روی ندهد و
پیروزی دشمن بیش از آنکه از قدرت و نیروی او ناشی شود، ناشی از
بیتدبیری مصدق و نیروهای ملی و بیتوجهی آنها به هشدارهای حزب تودة
ایران و همانطور که دکتر مصدق در "خاطرات و تألمات"ش در کنج عزلت
تبعید نوشته است، گردآوردن مشتی دشمن منافع ملی در درون و پیرامون جبهة
ملی بود.
در این دوران نیز در بر همان پاشنه میچرخید که در یکسالة قبل. البته
مصدق هشیاری بیشتری نسبت به توطئههای انگلستان و دربار و عوامل آنها
نشان میداد، اما حکومت نظامی برجای خود باقی ماند، حزب همچنان
غیرقانونی بود و زندانها محل گذر تودهایها ماندند و چماق مأموران و
باندهای توطئهگر بقایی و خلیلملکی و دیگران همچنان بر پیکر
تودهایها ضربه وارد و گلولهها بدن آنها را سوراخ میکرد. مصدق
همچنان به الطاف آمریکا برای کمک به مبارزهاش علیه استعمار انگلیس و
پیشبرد منافع ملی ایران(!) دلخوش بود و توطئهگرانی از جمله لوی
هندرسون، سفیر آمریکا، و عوامل ایرانیاش به رغم اطلاعات فراوانی که
نشریات حزبی یا پیامهای حزب در اختیار مصدق قرار میدادند، در کشور
باقی ماندند و کردند کاری را که پیشگیریاش کاملاً ممکن بود. مصدق
همچنان چشم به دهان هندرسون داشت و مردم و حزب تودة ایران در پیشاپیش
ملت ایران، تاوانش را پرداخت میکردند. تنها در روزهای آخر، برای
خشنودی هندرسون و به فرمان مصدق و توسط فرمانداری نظامی بیش از 600
کادر حزب را دستگیر و راهی زندان کردند تا توطئهگران بتوانند راحتتر
نقشههای خود را از پیش ببرند.
اما حزب تودة ایران که به ماهیت ملی دکتر مصدق پی برده بود، همه کاری
برای تقویت و حفظ او انجام داد. اتحاد میان حزب و دکتر مصدق، "اتحادی
در عمل" بود، هرچند در واقع یکطرفه. اگر مصدق در جهت این اتحاد اقدامی
انجام داد، همانا پیشبرد هدف اتحاد، یعنی دفاع از منافع ملی بود. "وفا
کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم" شعر و شعار تودهایها برای همة
روزگارها بوده است. پس از کودتا نیز تودهایها مراقب مصدق بودند. به
او پیغام دادند که میتوانند او را فرار بدهند و کاری کنند که از رادیو
برای مردم پیغام دهد، اما نپذیرفت. فاطمی را فراری بود در خانة امنی
جای دادند که به صورت تصادفی لو رفت. یکی از افسران حزب، جزو گارد
محافظ مصدق بود و مراقب بود که او را همچون فاطمی به قتل نرسانند...
و این در حالی بود که مصدق تا به آخر توهم خود را نسبت به آمریکا حفظ
کرد، لوی هندرسون را که توطئهگر و سازمانده اصلی بود، از کشور بیرون
نکرد و تا به آخر در صدد راضیکردن او بود. مصدق حاضر نشد به خاطر
موفقیت جنبش ملی درخواست حزب را بپذیرد و مردم را به خیابانها بخواند.
از مردم میترسید، اما بدون آنها هم کارش پیش نمیرفت. حکومت نظامی را
برنچید و همین از عوامل شکستش شد، زیرا تمامی دشمنانش در فرمانداری
نظامی مستقر شدند و ضمن کمک به تدارک کودتا، تودهایها را شناسایی و
دستگیر میکردند. نیروهای به شدت مشکوک را از اطراف خود نراند. دولتی
تشکیل داد که تمامی وزرایش در دادگاه علیهش موضع گرفتند و معلوم شد یا
با دربار سر و سر دارند یا به هر حال موافق او نیستند. او بعدها
دربارة جبهة ملی به دکتر شایگان نوشت:
« اعضای شورا نه مسئول بودند و نه جمعیتی داشتند که پشتیبان ایشان باشد
و بعضی افراد منفرد که وارد شده بودند مقصودشان این بود ]که[ وقت خود
را در یک اجتماع بگذرانند و برخی دیگر مأموریت داشتند که در کار جبهه
نظارت کنند و گزارش خود را به جاهای لازم برسانند و به همین جهات بود
که جبهه ملی نتوانست کوچک¬ترین قدمی در راه مصالح مملکت بردارد.»
مصدق در مقابل مالکان بزرگ نایستاد و از سهم مالکانه نکاست، با تشکیل
سندیکاها و احزاب مترقی مخالفت کرد یا قدمی در جهت تسهیل فعالیت آنها(
که بزرگترین حامی او بودند) برنداشت. وقتی برای حق رأی زنان به او
مراجعه کردند، همه چیز را به بعد از ماجرای نفت موکول کرد و گفت که
نمیخواهد بهانه به دست روحانیت و بازار بدهد( که البته درست میگفت).
اما با تمامی این اوصاف، حزب میبایست از او حمایت میکرد، زیرا محور
تجمع مردم و جنبش ملی بود و چنین نیز کرد.
***
رویکرد حزب در دوران پس از انقلاب نیز به همینگونه بود. حزب جبهة
نیروهای انقلابی را اتحادی از نیروهای خط ضدامپریالیستی و مردمی امام،
سازمان فدائیان خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران در کنار خود
اعلام کرد و استراتژی عملی خود را تقویت این جبهه و حمایت از آن قرار
داد و "به آن عمل کرد". هنگامی که این استراتژی اعلام شد، مجاهدین
هیچگونه پاسخی به آن ندادند و چریکها نوشتند، "شتر در خواب بیند
پنبهدانه"، و نیروهای خط امامی نیز صرفاً با دادن امتیاز به روزنامة
"مردم" و تحمل موقت فعالیت دفتر حزب به آن پاسخ دادند.
اما حزب تلاش خود را برای حفظ این جبهه و تقویت آن در جهت دستیابی به
اهدافش انجام داد. بی هیچ توقعی. شعبة پژوهش حزب انواع طرحها، لوایح
و قوانین را تدوین میکرد و در اختیار هر کسی قرار میداد که به آنها
نیاز داشت و از نظر فکری در آن راستا قرار داشت. به کسی که با قانون
کار احمد توکلی مخالف بود و آن را ضدانسانی و ضدکارگری میدانست، قانون
کار مدافع حقوق کارگران میداد، به کسانی که میخواستند قانون اساسی
حکومتشان، قانونی به نفع مستضفان و آزادی باشد، قانون عرضه میکرد که
اصول اصلی آن، اصول اصلی قانون اساسی جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند،
طرح طب ملی در اختیار دکتر سامی قرار داد، کودتای نوژه را که قرار بود
دهها برابر ویرانگرتر و خونریزتر از 28 مرداد باشد، افشا کرد، و ...
خلاصه همه کار کرد، اما انتظاری برای خودش نداشت. هدفش پیشرفت این جبهه
بود، زیرا میدانست که اگر این جبهه موفق شود، انقلاب و مردم و نیروهای
مترقی و از جمله حزب تودة ایران نیز موفق میشوند و اگر ضربه بخورند و
عقب رانده شوند و سرکوب شوند، حزب نیز نابود خواهد شد و همانطور هم
شد. همیشه همینطور بوده است. ضربه خوردن حزب با ضربه خوردن همة این
نیروها همراه بود. سرنوشت انقلاب با سرنوشت جبهه پیوند داشت.
به مردم بپیوندیم!
اشتباه نویسندة "نوید نو" در شعار استراتژیکش نهفته است. این شعار او
را منزوی میکند و با چپهای افراطی که همچون همیشه در ناکجاآباد به
دنبال حل تضاد کار و سرمایه هستند، تنها میگذارد. همة کسانی که در
صفوف اصلاحطلبان و جنبش سبز مبارزه میکنند، با اصل ولایت فقیه و
نظارت استصوابی به شدت مخالفند و آن را ناقض حقوق ملت و قانون اساسی و
اصولأً تناقضی در درون قانون اساسی میدانند، اما آنها برای اصلاح این
وصلة ناجور بر پیکر جامعة خود، راه مبارزه با استبداد و استقرار جامعة
مدنی و بازگشت به قانون اساسی را اختیار کردهاند. جبههای که در عمل
در پیکر جامعه ایجاد شده است، همین است و همین جبهه یا وحدت عمل
نیروهای متشکلة همین جبهه است که روز به روز به نیروی خود اضافه میکند
و به پیروزیهای بیشتری دست مییابد.
برخلاف تصور نویسندة "نوید نو" و نظایر او، نبردی که در درون حاکمیت
درگیر است و روز به روز بیشتر مردم را به صحنه میکشد، جنگ زرگری نیست.
یک "که بر که" واقعی است. نبرد میان نیروهای طرفدار دمکراسی و تعمیق آن
و نیروهای ارتجاعی و راستِ دشمنِ عنصرِ جمهوری در قانون اساسی و نظام
حاکم است. اینکه این دمکراسی تا چه حد تعمیق شود، به توازن نیروها در
هر لحظه از پیشرفت جنبش بستگی دارد. بسیاری از عناصر جبهه در هر مرحله
راه خود را جدا میکنند. همه خواهان دستاوردهای یکسان نیستند، اما راه
هر گونه تحول در جامعه از این مسیر میگذرد.
واقعیت آن است که نیرویی که با تحول دمکراتیک جامعه مخالف است، آنقدر
نیرومند است و با پول نفت بشکهای 150 دلار و اقتصاد سیاه ناشی از
تحریم و قاچاق و فساد گستردة ناشی از آن به قدری پروار شده است که تنها
اتحاد عمل کلیة نیروهای طرفدار دمکراسی و مخالف وضع موجود میتواند با
آن مقابله کند. فریاد خشماگین و عمل متحد و پیام روشن و آشکار دهها
میلیونی مردم در هر انتخابات دو سال یکبار نیز نتوانسته است این
هیولای خون و چرک و خشونت و فساد را از میدان به در کند، هرچند از نیرو
و توان آن به شدت کاسته است. هرچند این هیولا کوشیده است بازی را به هم
بزند و روشهای خود را حاکم کند، مردم و نیروهای طرفدار دمکراسی و
عدالت، هشیارانه راه حاکم کردن قانون و بازگشت به اصول قانون اساسی را
انتخاب کردهاند و هرچند به کندی، اما به پیش میروند، به صورتی که
شاهد نهادینه شدن یکی از عرصههای مهم ابراز وجود مردم و دخالت آنها در
تعیین سرنوشت خود هستیم.
تودهایهای واقعی که همیشه مردم را میفهمند و هیچگاه از توده جدا
نمیشوند، نمیتوانند آنقدر از حرکت دهها میلیونی تودههای مردم
فاصله بگیرند که گویی از درک آن عاجزند. تاریخ حزب، تاریخ و منبع الهام
خود آنهاست. باشد که از تاریخ جنبش چپ و حزب تودة ایران بیاموزیم و به
امواج مردم بپیوندیم.
پانویسها:
(1) میخواهد بیرون ریختن مشتی اوباش هتاک نظیر کوچکزاده و رسایی از
مجلس و به نایب رئیسی مجلس رساندن فرد شجاع و آزادیخواهی نظیر مطهری
باشد یا مانع شدن ازحضور کسانی نظیر حداد عادل در مجلس و محمد یزدی و
مصباح در مجلس خبرگان یا جنگطلبانی نظیر جلیلی و رئیسی در مقام
ریاستجمهوری
(2) "اما نمی توان منکر این حقیقت شد که بخش هایی صادق و پایبند از
اصلاح طلبان پایبند به آرمان های اولیه اصلاح طلبی که به نوعی در
بیانیه های موسوی بازتاب یافته است، حامل گرایشات واقعا دموکراتیک
ومردمی و ملی هست،گرایشات واقعا دموکراتیک ومردمی و ملی هستند."( نقل
از "نوید نو")
(3) Lenin, What Is To Be Done?, “The Plan For an All-Russia
Political Newspaper” (1901)
(4) Vladimir Lenin’s“Left-Wing” communism: an Infantile
Disorder“Left-Wing” Communism in Great Britian
(5) کیهان، 23 تیر 1330
(6) به عنوان مثال، حتی در جایی که دیگر تمامی اقدامات ضدقانونیشان
نتیجه نداد، انتخابات را متوقف کردند، نظیر انتخابات شهر آبادان که
پیروزی علی امید کارگر تودهای(که در قالب کاندیدای جمعیت مبارزه با
استعمار در انتخابات شرکت کرده بود) در آن حتمی بود.
(7) برای تهیة این خلاصه از وضعیت دولت مصدق در فاصلة مورد بحث از
اسناد با ارزشِ کار تحقیقاتیِ برجستة آقای رسول مهربان استفاده شده
است.
نوشتارهای مرتبط :
تاملی بر
نوشتار«حزب توده ایران و مساله انتخابات »
نه به دیکتاتوری
، فساد و نئولیبرالیسم
انتخابات و چالش
های چپ با چپ
رد صلاحیت ها و مهندسی انتخابات
،
کوهی که موش زایید!
ضرورت شکل گیری
خط مستقل مردمی در برابر دور باطل انتخابات حکومتی
گمانه زنی در
مورد نتیجه انتخابات ریاست جمهوری
|