نویدنو 05/12/1392

نویدنو  05/12/1392 

 

 

 

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -6

 نامه چهارم احمد سپیداری

به آینده باید چشم داشت

 

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صحبدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

«شفیعی کدکنی»

 

احمد سپیداری

با سلام

نامه ات همچنان پر از درد دل هاست وعدم واقعگرایی مدعیان در تحلیل واقعیت های روز را یکی از مهمترین سنگ بناهای مشکلات می بینی. پاسخ به نامه ات برایم دشوار است، چرا که مثال های متعددی زده ای تا نظرت را روشن تر بگویی. این مثال ها اما هر کدام مسائل دیگری را - به همان اهمیت بحث - با خود دارد.

برای مثال، بحث کنگره چهارم حزب چپ اروپا و تصمیم شان در مورد کاندید کردن آلکسیس تیپراس از حزب «سیرزا» یونان در انتخابات کمیسیون اروپا و سخنرانی «آلوارو گارسیا لینه را» خود بسیار بسیار مهم است. من از آن خبر هم خوشحال شدم و هم نگران. اینکه بخشی از نظراتم در نقد دیدگاه حزب کمونیست یونان و «سام وب» حزب کمونیست آمریکا[i] (و دیگر مطالب مشابه در نوید نو) درست از آب درآمده (امروز که نگاه می کنم بخشی هم نارساست) ، آنطور که باید و شاید خوشحالم نمی کند. چرا؟ چون با خواندن دیگر مطالب و از جمله گزارش سوزان وب[1](ارجاع از نویدنو) از آخرین نشست اجلاس کمونیست ها در پلیتکال افیرز، خطر انشعابی تازه را حس می کنم – امید که چنین نباشد. به نظرم می رسید و می رسد، انتقاد رفقای یونانی به اینکه تفکرات نوآورانه اظهار شده هنوز هیچ مبنای تئوریک مارکسیست لنینیستی ندارد، بجاست، اگرچه خود آنچه رفقای یونانی بر آن پای می فشارند نیز حاوی عدم واقع بینی هایی عمیق نسبت به جهان معاصر است[2].(ارجاع از نویدنو) من قبلا هم به صراحت نظرم را گفته ام که هر دو جزء و هر دو بخش تفکر سوسیالیستی موجود در جنبش کمونیستی را باید ارج گذاشت و خواهان گسترش بحث های علمی در سطح جنبش کمونیستی در یافتن راهکارهای تازه برای شگفتی های این جهان به شدت در حال تغییر بوده ام. خوب این بحث مفصلی است که موقعیت مناسب خودش را می طلبد.

یا برای مثال به بحث انتخابات برگشته ای و نظراتی در باره آن داده ای. بحث انتخابات هنوز هم بحث بازی است و همه تحلیل ها در مورد ضرورت مبارزه و / یا مثلا حمایت از دولت حسن روحانی، به نحوه روی کار آمدن او و مهندسی انتخابات گره خورده است!؟ (به نظر من با گذشت زمان و داشتن فاکت هایی روشن از رفتارهای این دولت و تضادها و همراهی ها با ولی فقیه، مسقلا هم قابل پیگیری است).  خوب خودت می دانی من و تو در این مورد اختلاف نظرهایی هر چند فرعی داشته و داریم. من اگرچه با رای دادن به حسن روحانی مخالف بودم و سیاست های نولیبرالی او را مخالف منافع زحمتکشان میهنم می دانم، اما تصور می کنم، نباید به دام مطلق گرایی هایی بیفتیم که در همان مقاله مورد اشاره شما در راه توده  به آن تاکید شده. تقاضا می کنم یکبار دیگر آن مقاله را بخوانید و ببینید چند تا «یا... یا» دارد. من همین برخوردهای تک وجهی را یکی از دلایل دامن زدن به عدم واقعگرایی یافته ام و از خود می پرسم چرا ما «یا» باید انتخابات اخیر را صد در صد مهندسی موفق و پیروزمند ولی فقیه بدانیم / «یا» پیروزی مردم و شکست مهندسی ولی فقیه و ادامه روند مثلا که برکه انقلاب!؟. (یک دوست «ضد انقلابی»!! دارم که به شوخی می گوید این روند «که بر که» نیست، «که که» بر «که که» است.) خوب برخی از این تحلیل های مطلقگرا را که می خوانم، می بینم بخش بزرگی از فاکت ها را خیلی راحت به دور ریخته اند. (من هم اگر بخواهم واقعیت ها را تقلیل بدهم، به همان نتایج می رسم و موضع مشخصی خواهم داشت که مثل آن هاست). اینکه انتخابات ریاست جمهوری چرا و چگونه مهندسی شده و نقش نیروهای مختلف در آن چه بوده و ما در آن چه کرده ایم؟ بحثی است که می شود مستقلا پی گرفت و البته مهم است و در انتخابات آینده مجلس احتمالا دوباره به سراغش خواهیم رفت. مطلقگرا ها از همین حالا اعلامیه های انتخاباتی شان را در جیب دارند. «یا» شرکت تمام عیار در انتخابات و پشتیبانی از کاندیدا هایی که به طور مشخص دشمن ما و زحمتکشان هستند برای مثلا جلوگیری از پیروزی لولو مصباح ها و / «یا» مسخره دانستن مطلق انتخابات در رژیم ولایت فقیه. گاه آنقدر واژه «مهندسی» را تکرار می کنیم که معنای این فن شریف حاصل از انقلاب صنعتی دارد به کلاهبرداری تغییر می کند.

چند مقاله ای را در نشریات غیر توده ای در طی این مدت مطالعه کردم که مثال های خوبی برای فاصله گرفتن از مطلقگرایی است. بادا که افزون گردند : «چند نکته در مورد حزب توده ایران»[ii] ، «مروری بر رویکرد چپ به مسئله زنان در دوران پهلوی»[iii] و «انتخابات یازدهم جمهوری اسلامی و مواضع ما»[iv]. جدا از موافقت یا مخالفت با این یا آن نظر در هر دو سوی بحث، شیوه برخورد محمد رضا شالگونی چند جانبه تر از طرف مقابل اوست- برای توضیح نظراتم مثال خوبی است.) فکر می کنم همه «نیروهای ترقیخواه» باید در نزدیکی به یکدیگر بکوشند و دیوارهای قبلی را پشت سر بگذارند تا به رقابت و همکاری اصولی تر برسند. چپ های جعلی هم راه خودشان را دنبال خواهند کرد. نگران نباشید، از مشتی حرف آن طرف تر نمی روند. مگر می شود در میان زحمتکشان حضور یافت و از سجایای سرمایه داری انگل داد سخن داد؟ این حرف ها به درد محافل بی عملی می خورد که در خاطره گذشته ها مانده اند. (شعر بالا را برای آن ها آورده ام- یکبار دیگر بخوانید ضرر نمی کنید.)

به بحث قبلی برمی گردم و به چرایی شکست ها و نقطه نظر تو در مورد ضرورت واقعگرایی (تحلیل مشخص از اوضاع مشخص) و چرایی و چگونگی نادیده گرفته شدن آن. در این مورد نوشته ای :

«به نظر من ریشه این مهم در پرداختن به واقعیت ها ، آنچنان که هست ، از جمله توجه به تحول های جدید جهان ، سرمایه داری ، جهانی سازی ، تعادل نیروها و... در سایه ماتریالیسم تاریخی ودیالکتیک صرف نظر از کلیشه های رایج نهقته است . و همه این ها یعنی درک " واقعیت" در تعیین مسیر حرکت ها ، اتخاذ موضع وچشم انداز آینده نقش بسیار تعیین کننده ای دارد .»

خوب از دشمنان هدفمند که بگذریم، نباید شک کرد که همه فکر می کنند «واقعیت ها» را «آن چنان که هست» می بینند. آیا می توانیم بگوییم مثلا دکتر مرتضی محیط یا محمد رضا شالگونی مارکسیسم نخوانده اند یا نمی دانند «ماتریالیسم تاریخی ودیالکتیک» چیست؟ هر هفته درسنامه می نویسند. (از رفقای اکثریتی بگذریم که اغلبشان دیگر برای این حرف ها ارزش زیادی قائل نیستند- تاریخ آینده درس های گرانقدری برایشان خواهد داشت.) آیا می توانیم ادعا کنیم حزب کمونیست یونان – یکی از رزمنده ترین و سازمانیافته ترین احزاب مارکسیست لنینیستی جهان- نمی خواهد واقعیت ها را درست تشخیص دهد؟ چرا این خرد جمعی در یونان در مقابل یک خرد جمعی دیگر که احزاب چپ اروپایی است، قرار می گیرد؟ یا شاید باید بگوییم طبقه کارگر یونان خرده بورژواست!؟

به نظرم می رسد ما نیازمند ارتقاء سوسیالیسم علمی هستیم. ضرورت بکارگیری علوم جدید و ارتقاء سوسیالیسم علمی یک نیاز جدی است. شخصا در همه جا به دنبال آن گشته ام و هر جا تلاشی ببینم سعی می کنم آن را به خوانندگان نوشته هایم انتقال دهم و یا آن را در تجربه و درک نسبی خود بکار گیرم. (پرسشگر بیرحمی از درون ذهنم ندا می دهد: یعنی حالا که این دانش را ناقص می بینی، باید صبر کنیم تا نجات دهنده ای ظهور کند و نجاتمان بدهد؟ پاسخ می دهم، نه، به هیچوجه. اولا پاسخ از جایی جز مبارزات زحمتشکان بیرون نخواهد آمد- راه ارتقای دانش مبارزه خود مبارزه است. دوم اینکه آنقدر دانسته و تجربه های عظیم داریم که احزاب و سازمان های مدافع زحمتشکان بتوانند امر مبارزه امروز را به پیش ببرند و دارند هم به پیش می برند. هنر بزرگ کمونیست ها درکی است که از پراتیک اجتماعی دارند. پراتیک اجتماعی خود زاینده نوآوری هاست و زمینه ساز دانش مبارزه و ارتقای آن.)

درست در چنین مرحله است که فاصله گرفتن از مطلقگرایی را ضروری می بینم و برجسته می کنم. نفی مطلق گرایی همانطور که گفته ای «کافی» نیست. من هم کافی ندانسته ام. بلکه آن را به شدت لازم می بینم. بهتر است یاد بگیریم در پاسخ به برخی پرسش ها بگوییم : بخشی را می دانیم ولی هنوز چیزهایی هست که نمی دانیم. این اولین گام در راه برخورد علمی است. این کار برای بحث های پژوهشی یک ضرورت است.

من بحث خود را در همین جا خاتمه می دهم. به نظر می رسد علاقمند باشی این سرفصل را با دیگرانی که این نوشته ها را نقد کرده و یا می کنند ادامه دهی. من حرف دیگری ندارم که اضافه کنم. به نظرم طولانی هم شده است. نوشته اول شما اما موارد دیگری داشت که من سرفصل بندی کرده بودم و جداگانه باید پیگیری شود.

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -5

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -4

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -3

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -2

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter