نویدنو:20/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو: مقاله حاضر بخشی از کتاب رفیق سام وب صدر حزب کمونیست امریکا، تحت عنوان " واکنش ها به سوسیالیسم" است. ترجمه کامل این کتاب طی چند شماره تقدیم خوانندگان گرامی خواهد شد. امیداست نگاه حاکم بر این نوشتار بتواند در درک بهتری از شرایط کنونی جهان مفید واقع گشته وچراغی فرا روی رهروان سوسیالیسم علمی فرار دهد.مطالعه دقیق آن را به تک تک خوانندگان توصیه می کنیم .

 

واکنش ها به سوسیالیسم - بخش چهارم

نوشته ی : سام وب صدر حزب کمونیست امریکا - برگردان: هما احمدزاده

 

 

چه کسانی در انتقال به سوسیالیسم نقش آفرین اند      

 

عامل اساسی برای درک سوسیالیسم بینش طبقاتی نیروهای اجتماعی ای ست که باید دورهم جمع شوند و قدرت سیاسی را بدست بگیرند. در مرکز این تشکل طبقه ی کارگر چند نژادی، چند ملیتی، و چند نسلی از زن و مرد قرار دارد. عده ای معتقد اند که طبقه ی کارگر به تنهائی می تواند سرمایه داری را به زانو درآورد. ما نباید به اینگونه نظرات اعتنایی داشته باشیم. در عین حال، نباید به قدرت استراتژیک اجتماعی طبقه ی کارگر کم  بها دهیم و دیدی مارکسیستی که معتقد است طبقه ی کارگر به واسطه ی موقعیت اقتصادی، ظرفیت سیاسی و تجربه ی تاریخی به جایگاه رهبر کلی گسترده ترین جنبش دمکراتیک دست یابد را نفی کنیم. سایر نیروهای اجتماعی می توانند بر تغییرات تاثیر بگذارند، اما به تنهائی قادر نیستند که مبارزه را از تظاهرات سیاسی به قدرت سیاسی انتقال دهند

.

البته مفهوم نقش رهبری طبقه ی کارگر، هنوز مورد قبول گسترده نیروهای پیشرو و چپ نیست و در برخی از محافل، این ایده که سایر گروه های اجتماعی بیشتر لایق رهبری هستند، جانشین این ایده ی  اساسی مارکسیستی شده است.  کتاب جدید پرطرفداری، به نام امپراطور، طبقه ی کارگر را در مفهوم  بازتر و مبهم تر "توده" گنجانده است. برخی نیز از نهاد تاریخی  تازه ای که فرایند انقلابی را اداره خواهد کرد صحبت به میان آورده اند. ما نباید تسلیم این نظریه ها بشویم.

 

کارگران تولید کننده ی ارزش اضافی اند. آن ها به طور راهبردی در موقعیتی قرار گرفته اند که قوانین سرمایه را به چالش بگیرند. کارگران ضرورت اتحاد گسترده را شدیدا حس می کنند و از نیاز به سازماندهی آگاه اند. آن ها اهمیت زیادی برای مبارزات پارلمانی و فعالیت های انتخاباتی قائل اند و به ترکیب ماهرانه ی اشکال مختلف مبارزه باور دارند. کارگران در انتخاب تاکتیک هوشیار اند و اهمیت مصالحه ها را می فهمند. آن ها سیاست را به عنوان فرایندی ناهموار و متناقض درک می کنند که بالا و پائین زیادی دارد. کارگران علاوه بر طبقه، هویت دیگری هم دارند که آن ها را قادر می سازد متحدانی قدرتمند و استراتژیک درمیان نژادها، مردان و زنان و دیگر اقشار بدست آورند. و در نهایت اینکه، این طبقه ی کارگر است که سازنده ی اصلی اقتصاد سوسیالیستی پایدار، موثر و عادلانه است.

 

من باید اضافه کنم که مسئله رهبری در هر قدم از فرایند انقلاب مورد چالش قرار خواهد گرفت. با تنوع نیروهای اجتماعی و گرایش ها، غیر از این هم نمی توان انتظار داشت؟ نقش رهبری طبقه ی کارگر، با اعلامیه های پرطمطراق پیش برده نمی شود، بلکه با مبارزه ای توانمند برای دمکراسی و به میزان دفاع از منافع سایر اقشار و لایه های اجتماعی و سخنگویی ملت است که بدست می آید. مارکس می نویسد:"هیچ طبقه ای در جامعه نمی تواند این نقش را بدون ایجاد لحظاتی از هیجان در خود و مردم بازی کند - لحظه ای که در آن چنان در جامعه ادغام و با آن اشتباه گرفته می شود که بعنوان نماینده ی عام آن دیده و درک می شود، لحظه ای که خواست ها و حقوق مطالبه شده اش واقعا به خواست ها و حقوق جامعه یکی ست، لحظه ای که واقعا مغز و قلب جامعه می شود. تنها به نام دفاع از حقوق کلی جامعه است که یک طبقه ی خاص می تواند رهبری  جامعه را بدست بگیرد."

و در اینجاست که نقش کمونیست ها مشخص می شود، یعنی این که، باید بطور عملی و نظری به طبقه ی کارگر و بخش متشکل آن کمک کنند تا با تمامی جنبش های دمکراتیک "متحد و ادغام" شده و رهبری آنها را بدست بگیرد. یک چنین نقشی تنها وقتی می تواند تحقق پیدا کند که  ما در خدمت طبقه ی کارگر قرار بگیریم، به مبارزات روزمره این طبقه عمیقا نفوذ کنیم، و درک مارکسیستی خود را به این مبارزه انتقال دهیم.

 

ائتلاف های گسترده ی طبقاتی و اجتماعی        

 

وظیفه ی بدست آوردن متحدان متنوع و گسترده بر له سوسیالیسم یکی از استراتژی های مهم و اساسی ماست. ما نه یکشبه، بلکه طی یک دوره بلند مدت از مبارزه به آن خواهیم رسید. مبارزه ی آینده ریشه در مبارزه ی امروزین دارد. بنابراین طبقه ی کارگر به جوامعی از زنان و جوانان می پیوندد که تحت ستم ملی و نژادی اند.

تجمع تمام این نیروهای اجتماعی، چیزی است که من آن را "هسته ی مرکزی" ائتلاف مردمی می نامم. مشارکت آن ها یک ضرورت استراتژیک در هر مرحله از مبارزه، ازجمله مرحله ی سوسیالیستی مبارزه است. خارج کردن هرکدام از آن ها، چشم انداز پیروزی را نه تنها  تیره و تار ، بلکه محکوم به نابودی می سازد. حول این هسته ی مرکزی سایر نیروهای گوناگون اجتماعی (سالمندان، کشاورزان، متخصصین و روشنفکران و غیره)  و دیگر جنبش ها  گرد هم می آیند و جنبش مردمی وسیعی را می سازند که منافع و موضوع مبارزه ی آن ها، آنان را متحدین ما می سازد.

 

این ایده با نظر متفکران کلاسیک مارکسیست همخوانی دارد. در یادداشت نقدی بر برنامه ی گوتا، مارکس نظرات لاسال و سوسیال دمکرات های آلمان را به واسطه ی این پیشنهاد شدیدا مورد نقد قرارداد که: "صنعتگران، کارگاه های کوچک، و کشاورزان نیروهای ارتجاعی هستند". او بیان کرد که:"این گروه ها را نباید پیش از شروع مبارزه به بورژوازی واگذاشت."  لنین هم همین نگاه را داشت و حتی بر این موضوع تاکید داشت که متحدین هر چه گسترده تری برای ایجاد شرایط پیروزی سوسیالیسم در روسیه ضروریست. و آنتونیو گرامشی کمونیست و تئوریسین ایتالیائی در صحبت پیرامون سازماندهی طبقه ی کارگر برای در دست گرفتن رهبری سیاسی نیروهای مختلف اجتماعی، همین نظر را بیان می داشت. آیا گرایش ما به این مسئله باید کم رنگ تر از گرایش آنها باشد؟

 

مرحله ی انتقالی  

 

جنبش جهانی کمونیستی، در دوره ی شکل گیری، نسبت به فرم و فرایند انتقال توجه زیادی نشان نداد. مبارزه برای سوسیالیسم در لحظه و به صورت آنی جهت داده می شد و مانند اژدری با سرعت وحشتناک پیش می رفت. و این بخاطر این نبود که پیشروها ساده اندیش بودند، انقلاب کبیر اکتبر دنیای را تکان داده بود، و میلیون ها نفر در قلب اروپا از سلاخی جنگ جهانی اول به کشورهایی باز می گشتند که با بحران بزرگی روبرو بودند. در آن زمان به نظر می رسید که دنیای کهنه دارد می میرد و دنیای تازه ای درحال تولد است. بنابراین هیچ تصحیح تاکتیکی و یا مصالحه ای وجود نداشت که ارزش تفکر را داشته باشد. این زمان، زمان"طبقه علیه طبقه" و "نبرد آخرین" بود. اما مسائل آنطور که کمونیست های مبارز فکر می کردند، به پیش نرفت. نیروهای ارتجاعی قدرت ابتکار را دوباره در دست گرفتند و امواج مبارزه را برگردانند. امواج انقلاب فروکش کرد، و سرکوب هایی به وقوع پیوست.

 

درباره ی عواقب همین تحولات بود که لنین کتاب "بیماری کودکانه چپ روی" را نوشت. او دلیل آورد که راهی مستقیم به سوسیالیسم وجود ندارد، و اینکه فرایند انقلابی باید درطول زمان طی شود، و مراحل مختلف را با استراتژی های مشخص همراه با خواسته های دمکراتیک خاص هر مرحله، پشت سر بگذارد.

وی بعدها استدلال کرد که احزاب جدید کمونیست باید درمورد شکل های انتقال به سوسیالیسم براساس تخمین هشیارانه از مرحله ی توسعه ی سرمایه داری و همچنین ارزیابی عینی از تعادل بین طبقه و نیروهای اجتماعی در لحظه ی مشخص، تحقیق کنند. 

 

متاسفانه لنین عمر نسبتا کوتاهی داشت و بعد از وی استالین بر روی کار آمد که مسیر دیگری را طی کرد. استالین به جای اینکه سیاست اتحاد را گسترش دهد، به استراتژی "طبقه علیه طبقه" بازگشت، که در اساس گرایش به طی کردن این دوران به "تنهایی" داشت. برآمد این سیاست، هم در کشور اتحاد شوروی و هم در کشورهای سرمایه داری، شاید بیشتر از همه آلمان،  مصیبت بار بود.

 

تصحیح این سیاست سکتاریستی در سطح بین المللی، تا کنگره ی هفتم انترناسیونال کمونیسم در سال 1935 انجام نشد. گئورگی دیمیتروف[1] درمورد این گردهم آیی گفت که وظیفه ی فوری این مرحله نه سوسیالیسم بلکه شکست خطر فاشیسم درحال رشد بود. دیمیتروف طرح هایی را که شرایط سیاسی و واقعیت های زمینی را درنظر نمی گرفت به سخره گرفت. او تذکر داد که مفاهیم استراتژی و تاکتیک باید به تن واقعیت دوخته شود و نه اینکه برازنده ی تئوری های صرف باشد. وی دلیل می آورد که کمونیست ها باید از درک های سطحی فرایند انقلاب مانند طبقه علیه طبقه، پریدن از مراحل میانی مبارزه و نادیده گرفتن هر خواست دمکراتیک جامعه به بهانه ی وجود خواسته هایی با دوبرابر اهمیت، دوری گزینند. گزارش او ادعانامه ای پر احساس علیه - براساس گفته های خودش - "سکتاریسم از خود راضی" بود. سکتاریزمی که رفتار و تجربه عملی آن در سازمان ها عبارت بود از نشستن و از سازمان های اصلی طبقه ی کارگر دوربودن و پز رسمی به خود گرفتن.

 

این مربوط به آن دوره است، اما باید دید در ارتباط با مسئله ی انتقال به سوسیالیسم ما اکنون کجا ایستاده ایم؟  دو دیدگاه کاملا متفاوت درچپ وجود دارد. یکی، تقریبا شبیه به نظریه ی اولین جنبش کمونیستی ست که "روز انقلاب بزرگ" را متصور است که در آن ناگهان اقتصاد فرو می پاشد، کارگران به پا می خیزند و قدرت را بدست می گیرند، کشور و اقتصاد و جامعه ی مدنی متلاشی شده را از ابتدا با حرکتی سریع می سازند و سوسیالیسم مانند بیرون آمدن کامل آتنا[2] از سر زئوس[3]، رشد میکند. شاید شما فکر کنید که این گفته یک نوع مسخره بازی ست، اما چنین دیدی هنوز از سوی کمونیست ها و جنبش های چپ شنیده می شود.

 

دیدگاه دیگر درمورد مرحله ی انتقال این است که مبارزه برای سوسیالیسم مبارزه ای طولانی مدت است که از مراحل مختلفی می گذرد که در آن آرایش طبقه ی مبارز، نیروهای اجتماعی و آگاهی سیاسی توده ها تغییر کرده، و به نوبه ی خود نیاز به استراتژی های سیاسی جدیدی را مطرح می سازد که با آرایش جدید نیروها و سطح جدید آگاهی  آن ها مناسب باشد. 

 

وقتی دوره های پیشرفت به دوره های عقب نشینی تبدیل می شوند و برعکس، شکل اتبلاف ها تغییر می یابد و روابط با طرف های مبارزه باید تصحیح شوند تا آن ها را از متحد موقت به متحد ثابت تبدیل نماید. درک جدید سیاسی که صحبت از اتحاد، برابری، قدرت بخشی، و مبارزه ضد سرمایه داری می کند باید با تفکرات طبقه ی حاکم که قالب فکری میلیون ها نفر از مردم جهان را شکل می دهد رقابت کند و جانشین آن شود. و مبارزات قانونی و انتخاباتی با سایر شکل های مبارزات توده ای ترکیب شود. زمانی که رقابت بر سر قدرت به نقطه ی شکننده ای می رسد، هیچ طبقه ای هژمونی ندارد، و هر بلوک قدرت بر سر بدست گرفتن کنترل بخش های مختلف دولت به ستیز پرداخته و تلاش می کند ابتکارعمل را به دست گیرد. این البته بیشتر به گسیخته شدن ساختارهای قدرت و تجزیه، اگر نگوییم تقسیم، طبقه ی حاکم بستگی دارد که در هر مرحله ی آن توده های میلیونی بیشتری وارد عرصه ی مبارزه می شوند.

 

درک ما از فرایند انتقال همیشه چنین دیدگاهی نبوده است. زمانی ما  به وجود فاصله ای اندک بین مرحله ی مبارزه ی ضد انحصاری تا مرحله ی سوسیالیسم باور داشتیم. در این دیدگاه ذره ای حقیقت وجود داشت، اما فقط ذره ای. احتمالا برخی از لایه های اجتماعی زمانی که خورشید سوسیالیسم بتابد، ازآن روی برمی گردانند، اما در همان موقع باید جنبش بطور کلی گسترده تر و عمیق تر شود و میلیون ها نفر را زیر پرچم خود گرد آورد، از جمله کسانی که قبلا از نظر سیاسی غیرفعال و یا بخشی از بلوک مخالف بوده اند. بنابراین، هر نظریه ی مربوط به انتقال به سوسیالیسم که کار را انحصارا  کار طبقه ی کارگر یا آن را پروژه ای  فقط متعلق به چپ بداند، باید رد شود. تنها جنبشی با پشتیبانی یک اکثریت قابل توجه و در جهت منافع آن اکثریت، تنها جنبشی دارای خصوصیات عمیق توده ای که عمیق و عمیق تر می شود، می تواند سوسیالیسم را در کشور ما پیروز کند.

 

 

 


 

[1] Georgi Dimitrov

[2] Athena

[3] Zeus

 بخش سوم

بخش دوم

بخش نخست  

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics