نویدنو:16/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو: مقاله حاضر بخشی از کتاب رفیق سام وب صدر حزب کمونیست امریکا، تحت عنوان " واکنش ها به سوسیالیسم" است. ترجمه کامل این کتاب طی چند شماره تقدیم خوانندگان گرامی خواهد شد. امیداست نگاه حاکم بر این نوشتار بتواند در درک بهتری از شرایط کنونی جهان مفید واقع گشته وچراغی فرا روی رهروان سوسیالیسم علمی فرار دهد.مطالعه دقیق آن را به تک تک خوانندگان توصیه می کنیم .

 

واکنش ها به سوسیالیسم - بخش دوم

نوشته ی : سام وب صدر حزب کمونیست امریکا - برگردان: هما احمدزاده

 

آن ها واقعا چه می گفتند؟

 

از آنجایی که سوسیالیسم هنوز واقعیت مادی نداشت، و نمی توانست با آن روش مورد مطالعه قرار گیرد، آن ها در مقابل بیان چیزی بیش از آن محتوا و تصویر کلی و مسیر تاریخی اش مقاومت می کردند.

آن اظهار نظرها، بدون درنظرگرفتن فلسفه و متدولوژی آن ها (دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی) چیزهایی فوق العاده با ارزشی هستند و باید به تحلیل ها و دید سوسیالیستی ما در قرن بیست و یکم مساعدت برسانند.

یکی از مهمترین آن نقطه نظرها عبارتست از: تناقض در جامعه ی سرمایه داری بین طبیعت اجتماعی تولید و اشکال خصوصی مالکیت و اینکه بازتولید سرمایه داری ماتریسی ست که در آن شرایط عینی و ذهنی جامعه سوسیالیستی شکل می گیرد و نطفه می بندد.

انگلس می نویسد:" این تناقض نطفه ی اصلی همه ی تضادهای آنتاگونیستی اجتماعی جامعه ی امروزین ماست."

ممکن است تصور شود که انگلس زیادی پیش رفته است، اما نقطه نظر او روشن است: گسترش و تعمیق روابط سرمایه داری در طول زمان، سرمایه داری را تبدیل به سیستمی تقریبا جهانی کرده، وتقریبا تمامی خواسته های بشری را به ارتباط پولی و کالائی تقلیل داده، و صدها میلیون نفر را به شبکه کار مزدوری کشیده، و تناقض ها، نابرابری ها، ساختار هرمی، آنتاگونیزمی در ابعاد بس عظیم ایجاد کرده که مبانی مادی سوسیالیسم را تشکیل می دهند. بنابراین سوسیالیسم از منطق عمومی توسعه ی سرمایه داری سرچشمه می گیرد.

اظهار نظر دوم این است که طبقه ی کارگر به واسطه ی نقشی که در سیستم تولید اجتماعی دارد، به گور سپارنده ی سرمایه داری است. از دید مارکس و انگلس هیچ طبقه یا قشر دیگری آن قدرت سیاسی و اقتصادی را ندارد که بتواند درمقابل قدرت شرکت ها بایستد. آن ها بی توجه به نقش سایر نیروهای متحد با طبقه ی کارگر نبودند، اما آن ها را بعنوان جریانی اصلی برای جنبش سوسیالیستی به حساب نمی آوردند.

از دیگر اظهارات مارکس و انگلس جابجائی قدرت سیاسی از طبقه ی سرمایه دار به طبقه ی کارگر و متحدان آن بود که یک ضرورت اساسی برای انقلاب سوسیالیستی است. این جابجائی قدرت، رسیدن به سوسیالیسم کامل را اعلام نمی کند، بلکه اولین مرحله ی دوره ی انتقال است که طی آن طبقه ی کارگر و متحدانش ساختار قدیمی را نابود می کنند، و ساختار جدیدی را که بسیار دمکراتیک تر است بجای آن می گذارند.

آن ها همچنین اذعان داشتند که هسته ی اصلی پروژه ی سوسیالیستی، از بین بردن مالکیت خصوصی بر ابزار اصلی تولید و جایگرین کردن برنامه ریزی اقتصادی بجای مکانیزم بازار است. مارکس و انگلس در مانیفست نوشتند: "تئوری کمونیسم را می توان در یک جمله خلاصه کرد: "برانداختن مالکیت خصوصی" .

پنجمین اظهارنظر بنیانگذاران سوسیالیسم نوین درباره ی نقش کمونیست هاست: "به قدرت رساندن پرولتاریا و پیروزی در جنگ برای دمکراسی". و سپس کمک کردن به طبقه کارگر برای " گرفتن مرحله به مرحله ی تمامی سرمایه از دست بورژوازی، متمرکز کردن تمام ابزارها در دست دولتی که پرولتاریا به عنوان طبقه ی حاکم سازمان داده و افزایش هرچه سریعتر نیروهای تولیدی ." ( مانیفست کمونیست)

در نهایت بر اساس گفته ی مارکس و انگلس جوامع سوسیالیستی جوامعی پویا هستند که مراحل رشد و توسعه را طی می کنند، و نهایتا به جامعه ی کمونیستی منتهی می شوند که در آن طبقات و تمام اقسام  نابرابری و ستم  محو می شود، دولت به عنوان ابزاری لازم به تدریج نابود می شود، فاصله ی شهر و روستا از بین می رود، و تقسیم سنتی کار که باعث می شد کارگران مجبور به انجام کار تکراری روزانه و ساعات طولانی کار باشند، کنار گذاشته می شود.

به زبانی دیگر، عرصه ی ضرورت جای خود را به عرصه ی آزادی می دهد که با این کلمات بیان می شود:"ازهرکس به اندازه ی توانائیش و به هرکس برطبق نیازش."

 

مارکس و انگلس بسیار درباره ی سوسیالیسم صحبت کردند، اما امیدوارم که این اشاره ی سریع و گذرا برای ما چارچوب قابل استنادی را مشخص کند.

 

ضرورت سوسیالیسم 

 

به باور من سوسیالیسم علیرغم شکستش در قرن بیستم،  برای قرن 21 ام ضرورت تازه ای پیداکرده است.

سرمایه داری از روز نخست شکل گیریش خسارت های جبران ناپذیری به زیست بوم کره ی زمین وارد آورده است. انباشت اولیه، جنگ های جهانی، برده داری، کار مزدوری، استثمار خشن از طریق دستمزدهای نازل، تجاوز به خاک سایر کشورها، استعمار و راه اندازی جنگ بین کشورها، نژادپرستی، نسل کشی، و سایر انواع ستم ها - به این فهرست کوتاه بسیار می توان افزود - جایگاه برجسته ای در تاریخ آمریکا و جهان سرمایه داری داشته است.

و این سرنوشت بیمارگونه هنوز می تواند  با قدرت مخرب سرمایه داری، که ریشه در منطق درونی آن یعنی بیرون کشیدن ارزش افزوده از دست تولیدکنندگان اصلی اش و تامین سیطره ای هولناک بر جهان دارد، در مقایسه با قرن گذشته شتاب بیشتری بگیرد و روز به روز وخیم تر شود. این قدرت مخرب اگر مانعی در برابر نداشته باشد، می تواند آسیب های جبران ناپذیری به تمامی اشکال حیات بزند و آن را از بین ببرد.

یک قرن پیش، رزا لوکزامبورگ، رهبر بزرگ کمونیست ها در آلمان، گفت: "بشر یک انتخاب بیشتر ندارد، یا سوسیالیسم یا بربریت." و اکنون یک قرن بعد گفته ی وی پرمعنی تر جلوه می کند. به آسیب هایی که سوسیالیسم را ضروری ساخته توجه کنید:

 

قبل از همه، چشم انداز جنگ بی پایان و نابودی کامل. با به پایان رسیدن جنگ سرد، اکثر مردم فکر کردند که خطرجنگ، چه هسته ای و چه غیر هسته ای، به پایان خواهد رسید. سیر رویدادها این امید را از بین برده است.  خطر جنگ هسته ای باقی مانده و جنگ های معمولی نیز مردم را به خاک و خون کشیده و از بین می برد.

دولت ما، با داشتن بیشترین میزان اسلحه ی کشتار جمعی، حتی به تولید اسلحه های قدرتمندتر ادامه می دهد. تازه چرخشی هم صورت گرفته و برخلاف پیشینیان، هیئت حاکمه ی بوش ادعای حق استفاده از این سلاح را نه به عنوان آخرین راه حل، بلکه در جنگی " پیشگیرانه" برای خود قائل است.

و این در حالی ست که این هیئت حاکمه به شکلی جنون آمیز تهدید می کند که کشورهای دارای قابلیت های هسته ای و یا امکان دسترسی به توان هسته ای را مورد تحریم قرار می دهد و با آن ها جنگ راه می اندازد. علیرغم ادعاهای حیله گرانه و رذیلانه مبنی بر "جنگ علیه تروریسم"، نومحافظه کاران کاخ سفید و پنتاگون ماموریتی جز غلبه بر جهان برای خود قائل نیستند و آن را با ابزارهای نظامی به پیش می برند.  عدم وجود یک قدرت نظامی مهار کننده در مقابل امپریالیسم آمریکا باعث شده که موانع اندکی در مقابل استراتژی های جنگی اش ببیند. در واقع از لحظه ای که دارودسته ی بوش دست به سرقت نتایج انتخابات سال 2000 زد، به نمایش گذاشتن امکانات نظامی پنتاگون در پیش چشم جهانیان به یک انحراف جدی تبدیل شده است. 

 

کسانی معتقدند که با گسترش خطر جنگ های منطقه ای و محلی، خطر جنگ بین دول امپریالیستی و احتمال وقوع جنگ هسته ای بین کشورهای سرمایه داری کمترشده است. آن ها دلیل این امر را تسلط بلا منازع ارتش آمریکا نسبت به سایر کشورهای امپریالیستی، سطح کنونی ادغام جهان سرمایه داری، خودداری بخش هایی از طبقه ی سرمایه داری از پذیرش گزینه ی هسته ای به عنوان گزینه ای قابل اجرا، و مخالفت سراسری با نظامیگری و خشونت طلبی آمریکا می دانند.  در این منطق رگه هایی از حقیقت وجوددارد، اما به هرحال ما هیچگاه نباید از یاد ببریم که جنگ همواره با سرمایه داری عجین بوده و منطق خودش را هم دارد. حتی هوشمندترین سیاسیون نیز از اشتباه در محاسبه و روبرو شدن با حوادثی که کنترل آن ها از دستشان خارج شده برحذر نبوده اند.

 

وانگهی، تنش در برخی از نقاط دنیا مثل تایوان، کره ی شمالی، جنوب آسیا، و خاورمیانه می تواند به سادگی به سایر نقاط ، با امکان خطر به کارگیری سلاح هسته ای، کشیده شود. تعادل موجود بین کشورها هم شکننده تر از جیزی ست که به نظر می آید. برای مثال، چین می تواند نه در آینده ای بسیار دور، به عنوان نیروی ضد نسل کشی در مقابل امپریالیسم آمریکا به صحنه بیاید، چیزی که هیئت حاکمه بوش و فعالترین بخش سرمایه داری گفته اند اجازه آن را نخواهند داد.

 

در نهایت، آمادگی هیئت حاکمه بوش برای استفاده از سلاح هسته ای را نباید دست کم گرفت. گزارش اخیری از واشنگتن پست نشان می دهد که آن ها نیروهای گوش به فرمانی را در اختیار دارند که قادر است به هرنقطه از جهان حمله ی نظامی  کند  و درعرض چند ساعت  هر نوع ضربه ای از جمله ضربه ی هسته ای بزند. و آیا "تضاد بین سخنان پرطمطراق مبنی بر سیطره بر جهان و واقعیت موهن شکست آن ها درعمل... باعث نمی شود که رئیس جمهور درنقطه ای از جهان با شکست سیاست هایش... عملا به گزینه ی استفاده از سلاح هسته ای روی بیاورد؟" ( جاناتان اسکل، د نیشن. سیزده ژون 2005).

این ها دلیل محکمی است بر ضرورت تقویت مبارزه در راه صلح و ایجاد جامعه ای جدید که شمشیرها را به خیش بدل می کند. 

 

رشد چشمگیر و پایدار کجاست؟     

 

دلیل محکم دیگر دال بر ضرورت یک سوسبالیسم نوین غلبه نیافتن بر رشد اقتصادی نسبتا کند سرمایه داری از اوایل دهه ی 1970 است. نخبگان سیاسی امیدوارند که تغییر سازماندهی، مقررات زدایی، خصوصی سازی، آزادسازی تجارت اقتصاد، و جابجائی انبوه مالی - و در یک کلمه نئولیبرالیسم - شرایطی را برای گسترش جهانی اقتصاد پایدار بوجود آورد که البته هیچگاه اتفاق نخواهد افتاد. بله، درست است که اقتصاد رشد کرده و سودآوری حفظ شده، و رژیمی بین المللی از تولیدات شبکه ای جانشین نظم کهن فوردیست شده، و بخش مالی با سرعت سرگیجه آوری رشد کرده و میلیون ها شغل با حقوقی اندک در بخش خدمات بوجود آمده، اما رشدی قدرتمند و دائمی به چشم نمی خورد. در حقیقت نولیبرالیسم، در سراسر جهان رنج فراوانی برای نوع بشر ایجاد کرده است. هیچ کشوری، ازجمله کشورخود ما، از تاثیرات مخرب دنیای اقتصاد شدیدا رقابتی که به واسطه ی تولید زیاد در اقیانوسی از کالاها شناور است،  در امان نخواهد ماند. آنچه باعث تعجب بیشتر می شود این است که رشد پایدار 1945- 1970 قاعدتا بیشتر یک استثنا بود تا روندی طبیعی که اقتصاد باید به آن بازگردد.

 

در حالی که این قضاوت ها هنوز ادامه دارد، سرمایه داری در شکل نولیبرالی جهانی اش قادر نیست تضادها و مصائب گسترش یافته همچون بیکاری و کار نیمه وقت، جابجائی صنایع و مردم، کاهش سطح زندگی، افزایش نامتعادل برخی درآمدها، نژادپرستی و نابرابری جنسیتی، قرض های غیرقابل پرداخت، و به حاشیه راندن تمام کشورها و مناطق، را حل کند.

در واقع، تصور این که گرایش های اقتصاد موجود و عواقب منفی آشکار آن، بدون بازسازی بنیادی نظم اقتصادی جهان، بتواند بطور اساسی چیزی را تغییردهد، سخت است. دیوید هاروی مارکسیست بریتانیائی عقیده دارد که ما وارد عصری می شویم که انباشت سرمایه از طریق دزدی و چپاول، از راه قانونی یا غیرقانونی، از دارایی عمومی و خصوصی و حقوق اجتماعی، و کاهش سطح زندگی و همچنین گسترش تولید کالایی صورت می گیرد.

 

تنش های وارده بر چرخه ی محیط زیست   

 

خطر دیگری که انسان را تهدید می کند، نابودی محیط زیست است. تقریبا هرروزه از گونه های حیاتی منقرض شده، گرمایش زمین، کاهش منابع، نابودی جنگل ها، کویرزائی، و... می شنویم و این به حدی ست که به آن فجایع عادت کرده ایم. سیاره ی ما نمی تواند تاثیرات سودگرایی و رشد بی رویه ی سرمایه داری را تاب بیاورد. بسیاری از دانشمندان می گویند تا به نقطه ای نرسیده ایم که محیط زیست آسیب غیرقابل جبرانی دیده باشد، باید بطور بنیادی روش های تولید و مصرف خود را تغییر دهیم. ما باید در مسیر بقا حرکت کنیم، بقایی که جان بلامی فوستر مارکسیست اینگونه توضیح داده است:

سرعت استفاده از منابع قابل تمدید باید درحد سرعت تمدید آن کاهش یابد.

سرعت استفاده از منابع غیرقابل تمدید نباید بیشتر از سرعت ساخت جانشینی برای آن باشد.

آلودگی و تخریب زیست بوم نباید بیشتر از سرعت بازسازی آن محیط باشد.

واضح است که ما تا رسیدن به این معیارها فاصله ی زیادی داریم. کره خاکی دارد علائم بروز مصائبی سهمگین را برای انسان می فرستد. این فجایع تا زمانی که روابط اجتماعی تولید هماهنگی لازم را با روابط بوم شناختی مصارف ندارند و تا زمانی که بازتولید سرمایه بر بازتولید طبیعت غلبه دارد، بیشترهم خواهد شد. با این وجود، حتی ملایم ترین شاخص های محافظت از محیط زیست با مقابله ی بخشی از شرکت های فراملی روبرو می شود. این خود انتقال به یک جامعه ی سوسیالیستی را ضروری تر می کند.

 

نابرابری های پنهان

 

نوع بشررا تبعیض نژادی، قومی، و منطقه ای عمیق و دیرینه در سراسر جهان شدیدا تهدید می کند. شواهد این عدم برابری گرسنگی و تغذیه ی نامناسب، فقرشدید توده ی عظیمی از مردم جهان، و رواج امراض فراگیر دربین آنان، بی رحمی و خشونت روزانه و سازمان داده شده علیه مردم رنگین پوست، ظلم و ستم سیستماتیک به زنان ، استثمار حاشیه نشینان حومه ی شهرهای بزرگ، مهاجرت توده ای کارگران و کشاورزان برای یافتن زندگی بهتر و از بین رفتن جوامع شهری و روستائی و دیگر مناطق است. 

 

این شرایط درسراسر دنیا وجود دارد، اما مردم نیمکره ی جنوبی بدترین نوع محرومیت و نابرابری را، بطورحتم نه با سکوت، تحمل می کنند. این نابرابری در بسیاری از ساختارها، سلسله مراتب، و تحرک توسعه ی سرمایه داری نهفته است. زندگی بسیار راحت و ثروت غیرمعقول در یک قطب و فقرغیرقابل تصور، استثمار، و ستم و سرکوب در قطب دیگر که سوخت موتور سرمایه داری جهانی است. تمام این ها دلیل دیگری است برای ضرورت وجود جامعه ای نوین.

 

دمکراسی

 

و خطر نهائی، حمله به دمکراسی از زوایای گوناگون در دوره ی اخیر در نتیجه ی دو پدیده ی مرتبط به هم است: خشونت جدید دنیای امپریالیستی و پیروزی سیاسی نومحافظه کاران در آمریکا.

ضربه زدن به حقوق کارگران، شهروندان، رای دهندگان، زنان، مهاجران، همجنس گرایان، و ناتوانان بطور خطرناکی افزایش می یابد. نقش جنبش دمکراتیک در این میان چیست؟ این نقش قطعا نه اظهار ناراحتی از این حملات، و نه فریاد نزدیک بودن فاشیسم است، بلکه حفظ و گسترش حقوق دمکراتیک با افزایش توان رزم پیش روست. در روزهای اولیه ی جنگ سرد ما این کار را نکردیم و به سیاست انزوای خویش ادامه دادیم. ما نمی خواهیم که این بارهم همان اشتباه را تکرارکنیم، و نمی خواهیم که دیگران هم همین اشتباه را بکنند.

امیدوارم که این گفته ها روشن سازد که سوسیالیسم نه تنها ایده ای جالب، بلکه ضروریست. برای حفظ صلح و سیاره ی ما ضروریست ، برای دفاع از دمکراسی و گسترش آن ضروریست ، برای پایان دادن به اقتصاد غیرقابل قبول، نژادپرستی، نابرابری جنسی و سایرنابرابری ها ضروریست ، و ضروریست برای ایجاد یک زندگی امن برای میلیاردها نفر ساکنان کره ی زمین.  من ایده ی حتمی بودن سوسیالیسم را رد نمی کنم – ایده ای که درک ما از آن بسیار مکانیکی و سطحی بود- اما باوردارم که ایده ی سوسیالیسم به عنوان یک "ضرورت" معنی عظیم تر و مناسب تری دارد.

 

دنیا چه شکلی به خود خواهد گرفت؟  

 

امروزه مبارزه برای سوسیالیسم در دنیائی در جریان است که در آن طبقه ی حاکم بر آمریکا و بخصوص هارترین بخش آن دست بالا را در دنیا دارند. اما هیئت حاکمه ی بوش علیرغم برتری چشمگیر نیروی نظامی اش، یاد خواهد گرفت که جهان بازیچه ی دست او نیست. به سلطه درآوردن عراق ثابت کرد که این کار بسیار مشکل تر از آن چیزی است که سیاست بازان تصورمی کردند و نشان داد که محدودیت های موجود به اندازه ی توانائی امریکائی های امپریالیست است. یورش به عراق به اشغالی مخرب تبدیل شد که هم مورد نفرت مردم عراق است و هم مردم آمریکا.  

 

از این گذشته، این تنها یکی از انواع گوناگون مخالفت هایی است که امپریالیسم در جاه طلبی های سیاسی و اقتصادی خود با آن مواجهه شده است.  مسلما کنشگران اجتماعی ( گروه های منطقه ای، ملی، بین المللی، و بالاتراز همه صدها میلیون انسان) که دست به مقاومت می زنند، گوناگون اند و محرک های متفاوتی دارند. معهذا، دامنه ی این مخالفت ها و همچنین تغییرات در حال ژرفش در زمینه ی اقتصاد سیاسی و روابط جهان سرمایه داری بقدری شگفت انگیز است که درستی تئوری تک قطبی بودن آمریکا- اصطلاحی مبتنی بر ابرقدرت و بی رقیب بودن آمریکا و به معنی آن که آمریکا هرکاری را که دلش خواست  می تواند به راحتی با دنیا بکند-  را برای یک دوران قابل پیش بینی با چالش مواجه خواهد کرد.

 

از هم اکنون جرقه های این چالش به چشم می خورد. از یکطرف ادعا می شود که امپریالیسم آمریکا با توان نظامی و امکانات مالی اش از پس تمام چالش هایی که طی سه دهه ی گذشته روبرو بوده برآمده است و اکنون می تواند هژمونی خود را بردوست و دشمن اعمال کند. از سوی دیگر گفته می شود که مراکز قدرت جدیدی، بخصوص در چین و آسیای شرقی، درحال پدید آمدن اند که رقیب آن خواهند بود و عملا به سلطه امپریالیستی آمریکا پایان خواهند داد. طبق گفته ی این نظریه پردازان اجتماعی تنها سئوالی که باقی می ماند این است که آیا امپریالیسم آمریکا صلحجویانه خود را با ترکیب جدید تطبیق می دهد، یا با استفاده از گفته ی جیووانی عریقی[1] در کتاب "آشوب و سلطه در نظام جهانی"[2] سیاست "سلطه ی استثماری"[3] را در پیش می گیرد - بدین معنا که عمدتا به کمک نیروی نظامی سلط جهانی اش را حفظ می کند؟

 

جدا از آنکه که چه کسی درست می گوید، این برخورد گسترده درسطح جهان بر مسئله ی انتقال به سوسیالیسم تاثیر گذار است. نمی توانم بطور دقیق بگویم چگونه، اما می توان گفت که این فرایند برای پروژه ی سوسیالیستی هم فرصت جدید و هم خطر جدیدی را ایجاد می کند .

 

سوسیالیسم و ارزش ها  

 

بینش ما از سوسیالیسم باید ارزش ها و نرم هایی را شامل شود. برخی ازمهمترین آنها عبارتند از: همبستگی اجتماعی، برابری، عدم خشونت، عدالت اقتصادی، پایان دادن به استثمار، دمکراسی، احترام قائل شدن برای تفاوت ها، حقوق فردی، و آزادی، پایداری، و حقوق بین المللی. این ارزش ها چیزهایی سرهم بندی شده نیست، بلکه از دل مبارزات طبقه ی کارگر و نیازهای توسعه اجتماعی بیرون آمده است. این ارزش ها باید وارد فرهنگ، نوشته ها، و تصمیم گیری های جنبش سوسیالیستی کشور ما  شود. این کار تنها می تواند در طول زمان صورت گیرد، و اگرچه این ارزش ها ممکن است با نیازهای توسعه ای کوتاه مدت سوسیالیسم برخورد پیدا کنند، اما این ارزش ها  به عنوان ابزاری برای ساخت، و به پایان رساندن ساخت سوسیالیسم، یک ضرورت انکار ناپذیر است.

برای مثال همترازی حقوق ها، ممکن است به دلایل اقتصادی و فرهنگی هدف مناسبی برای فاز توسعه ی اولیه ی سوسیالیستی نباشد، اما تکیه به ارزش برابری به عنوان محافظی دربرابر تفاوت های فاحش درآمدها، قطعا مانعی برای پیدایش امتیازات خاص، و یاد آورنده ی آن خواهد بود که نابرابری ها در مراحله پیشرفته تر سوسیالیسم از بین خواهد رفت. 

 

به مثال دیگری توجه می کنیم: لنین در ابتدای جنگ جهانی اول گفت: "خلع سلاح ایده آل سوسیالیسم است." (بیانیه ی خلع سلاح).  آیا این اظهارات، آن هم درست وقتی که جهان در لبه پرتگاه جنگ و رودررویی بود، از ساده نگری او حکایت داشت یا منظور او آن بود که کمونیست ها در هر لحظه از مبارزه ی طبقاتی باید به سختی برای جهانی عاری از خشونت تلاش کنند (و مردم باید شاهد تلاش عملی آن ها باشند) و حتی زمانی که این امکان وجود نداشته باشد، خشونت و جنگ را به حداقل برسانند.

 

باید پذیرفت که درجنبش کمونیستی گرایشی وجود داشت که نگاهی ابزاری به ارزش ها و نرم ها داشت و به همین دلیل و به نام جنگ با دشمن طبقاتی و ساخت سوسیالیسم، به سادگی آن ها را نادیده می گرفت. من علاقه دارم فکرکنم ما از این مسائل درس های لازم را گرفته ایم. یکی از این درس ها آن است که ما نمی توانیم ارزش هائی را نادیده بگیریم که در سوسیالیسم بسیار مهم اند. اگر ارزش های ما به فرایند انقلابی روح نبخشد، اگر ابزار و روش های ساخت جامعه ی سوسیالیستی منعکس کننده ی این ارزش ها نباشد، جذاب ترین جنبه ی خود- انساندوستی و برتری اخلاقی- را از دست خواهد داد و چیزی که از دست داده شود، مشکل دوباره به دست خواهد آمد.

برای اینکه چنین اتفاقی نیفتد لازم است که فعالیت شهروندان در درون سازمان های ما دمکراتیک شود و این ارزش ها در فرهنگ سیاسی سوسیالیستی ما جذب شود.

 


[1] Giovanni Arrighi

[2] Chaos and Dominance in the World System

[3] exploitive domination

 

بخش نخست  

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics