برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-07-14

نویدنو24/04/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

 

سه نوشتار از ارژنگ شماره 7 خرداد ماه 1399

دولتي براي پايان همۀ دولت‌ها

معرّفي فيلم کمونِ پاريس (La Commune) - کوروش تیموری‌فر

اشاره: هفتۀ آخر ماه مه هر سال، ده‌ها و صدها ميليون تن از مردم جهان، ياد 30،000 نفر از«هيچ بودگان» پاريس را گرامي مي‌دارند که سوداي رهايي از مشقت‌هاي غير انساني را براي خود و همۀ مردم جهان در سر داشتند. آنان در سال 1871، در طول «هفتۀ خونين»، در خيابان‌هاي پاريس؛ در خانه‌هايشان؛ در سنگرهايي که از گوشت و استخوان خود بر پا داشته بودند؛ و در پاي ديوار کموناردها –در کنار گورستان پرلاشز- سلاخي شدند. بورژوازي فرانسه، اعم از سلطنت طلبان و جمهوري خواهان، در سايۀ حمايت حکومت مرتجع پروس و همۀ حکومت‌هاي سرمايه داران جهان، و تحت عنايات تشويق آميز آنان، درسي به «داغ لعنت خوردگان» پاريسي دادند تا انديشۀ برقراري دموکراسي پرولتري را براي هميشه از سر بيرون کنند.

* * *

پيتر واتکينز، فيلم سازي که در انگلستان به‌دنيا آمد؛ در سوئد و کانادا و ليتوانيا و فرانسه زندگي کرده، اما براي همۀ مردم جهان فيلم مي‌سازد، از سال 1998، انديشۀ ديرينۀ خود براي ساختن فيلمي در بارۀ تاريخ کمون پاريس را بالأخره عملي ساخت. گروهي از تاريخ‌دانان و ديگر محققين حوزۀ علوم اجتماعي را گرد آورد و به‌مدت 18 ماه روي اين واقعۀ تاريخ ساز مطالعه کرد. بيش از 200 نفر از مردم پاريس – از‌جمله مهاجران قانوني و غير قانوني- را که بيش از %60 آنان هيچ سابقه‌اي از بازي‌گري نداشتند، دعوت کرد که به مطالعۀ تاريخ کمون بپردازند تا بعداً نقششان را در فيلم ايفا کنند. او سعي کرده بود انتخاب خود را بر اساس نزديکي هر چه بيشتر شيوۀ زندگي نابازي‌گران در دنياي واقعي، با نقش آنان در فيلم تنظيم کند. مثلاً براي بازي بورژواهاي ضد انقلاب در کمون، دست به انتخاب از ميان ساکنان «شمال شهر» پاريس زد.

واتکينز که نه تنها مورد علاقۀ MAVM (Mass Audio-Video Media) به معني رسانه هاي صوتي-تصويري جمعي مسلط جهان نيست، بلکه حتي مورد نفرت برخي از آنان است، براي تأمين سرمايه و امکانات، به هر دري زد. نه شرکت‌هاي بزرگ و نه کوچک، نه بنگاه‌هاي به‌اصطلاح حامي فيلم‌سازان پيشرو و هنرمندان مردمي، و نه حتي نهادهاي فرانسوي که مدعي مالکيت ميراث فرهنگي «جمهوري خواهان واقعي پاريس 1871» هستند – مانند وزارت آموزش و پرورش فرانسه- حاضر نشدند پشيزي به او کمک کنند.

دست آخر يک بنگاه هنري کوچک آلماني، و يک بنگاه بزرگ و معروف فرانسه، به‌نام ARTE، بودجه ساخت فيلم و نمايش آن در تلويزيون را متعهد شدند. اين آخري – که نقش عمده را هم داشت- عليرغم نام دهان پر کني که داشت - و دقيقاً به همين علت- آنقدر خست به خرج دادند که واتکينز مجبور شد فيلم خود را ظرف 13 شبانه روز بسازد. اين بنگاه، پس از پايان فيلم، در مراحل تدوين نهايي و بعداً نمايش آن، هر آنچه از دستش برمي‌آمد تا فيلم را به شکست بکشاند، کوتاهي نکرد. اما اين فيلم –La Commune- راه خود را از ميان تمام اين سنگ‌لاخ‌ها گشود و عصر نويني را در دنياي سينماي مستند آغاز کرد.

* * *

پیش از آنکه ، به فيلم، مضمون و فرم آن بپردازيم، ضروري است در بررسي مختصر تاريخ کمون، و به‌قول ابوالقاسم لاهوتي، آن «اردوي بي‌شمار کار»، اهداف آن، و شرايط شکل گيري انقلاب پرولتارياي پاريس، مکثي کنيم.

رئيسِ جمهوري دوم فرانسه لويي بناپارت - که از روز دوم دسامبر 1851، پس از کودتا عليه جمهوري، و برقراري مجدد امپراتوري، خود را ناپلئون سوم ناميد، هيچ‌گاه به اندازۀ سال‌هاي پس از 1866، نااميد و هراسان نشده بود. بورژوازي فرانسه ديگر به او اعتماد نداشت. چرا که نه توانسته بود جلوي وحدت آلمان را بگيرد، و نه توان  خود داری از امضاي قرارداد تجاري با انگليس را داشت که به آن کشور اجازه مي‌داد سيل کالاهاي ساخت انگلستان را به بازار فرانسه روانه سازد. بار ماليات‌ها بر دوش دهقانان سنگيني مي‌کرد و رباخواران و بانک‌داران آنان را مي‌دوشيدند. ضربات سنگين بيکاري و فقر، و افزايش سرسام آور هزينۀ مسکن و مواد غذايي، طبقۀ کارگر را به‌شدت تحت فشار قرار داده بود. آنان بيش از همه از این وضعيت رنج مي‌بردند. کار روزانه، از 12 تا 16 ساعت در روز، آنان را خرد مي‌کرد. از حدود سال 1868، مردم پاريس در «کافه‌هاي سرخ» و باشگاه‌ها و تجمعات سياسي، خواستار استقرار «جمهوري جهان گستر» بودند. از همان اوان انقلاب 1789، انقلابيون فرانسه، جهاني مي‌انديشيدند، و کلمة «انترناسيوناليسم»، ابداع يکي از اينان به نام «کلوتس» بود.

اعتصابات پياپي و تظاهرات ضد دولتي، حکومت را به نفس انداخته بود. در تظاهرات ژانويۀ 1970، 200،000 نفر از مردم با شعارهاي «زنده باد جمهوري» و «مرگ بر بناپارت» از خيابان‌هاي پاريس گذشتند.

حکومت ناپلئون بر آن شد که با توسل به جنگ، و پيروزي بر پروس، هم حيثيت از دست رفته را بازيابد، هم از اتحاد آلمان جلو گيرد، و هم سرزمين‌هاي غرب رود راين را به فرانسه ملحق سازد. سيلوستر دو ساسي، از درباريان ناپلئون سوم، در بارۀ معني جنگ فرانسه-پروس چنين نوشت: «من مخالف جنگيدن با کشور ديگري نبودم؛ زيرا به‌نظرم جنگ، آخرين راه و تنها وسيلۀ نجات امپراتوري بود ... نشانه‌هاي شوم جنگ داخلي و اجتماعي در هر گوشه‌اي به‌چشم مي‌خورد ... جمعيت شهرهاي صنعتي، شيفتۀ سوسياليسم شده بود. به اين علت بود که امپراتور، به قمار نهايي – يعني جنگ با پروس- تن داد».

از آن‌سو، پادشاهي پروس به‌سرکردگي بيسمارک نيز چندين سال بود که براي جنگ با فرانسه و از ميان برداشتن مانع اصلي تحکيم سلطۀ پروس و سلسلۀ هوهنتزولرن (Hohenzollern) در آلمان و نيز سرکوب جنبش دموکراتيک، آماده مي‌شد. موازنۀ قوا در اروپاي آن‌زمان حکومت فرانسه را تنها گذاشته بود. روسيه براي سرکوب جنبش استقلال طلبانۀ لهستان، با پروس اشتراک منافع داشت. علاوه بر آن، روسيه براي بازپس گيري حق حضور ناوگان خود در درياي سياه - که پس از شکست در جنگ کريمه و بر اساس معاهدۀ 1856 پاريس، از دست داده بود- نياز به حمايت پروس داشت. پس دست پروس براي درگير شدن با فرانسه، باز بود.

بهانۀ آغاز جنگ، مجادلۀ پروس و فرانسه بر سر انتخاب جانشين براي تاج و تخت بي پادشاه ماندۀ اسپانيا، و توهين عمدي بيسمارک به حکومت فرانسه در جريان مذاکرات بود. روز 19 ژوئيه 1870، فرانسه به پروس اعلان جنگ داد. دولت پروس، سرخوش از چنين وضعيتي، تمهيداتي انديشيد که دولت فرانسه در نظر مردم آلمان، دولتي متجاوز جلوه‌گر شود. اين امر به بسيج مردم براي پيوستن به صفوف جبهه، مهم بود. براي يونکرها (زمين‌داران بزرگ) و بورژوازي پروس، اين جنگ فرصتي تاريخي فراهم مي‌ساخت تا وحدت ملي خود را به انجام برسانند.

ارتش فرانسه، جنگ در ميدان را خیلی زود باخت. روز دوم سپتامبر، امپراتور و سپاه 100،000 نفري‌اش، در دژي ،در شهرسدان گرفتار و تسليم شدند. وقتي خبر شکست سدان به مردم پاريس رسيد، عليه ناپلئون قيام کردند. آنان در روز 4 سپتامبر، در ميدان مقابل هتل دو ويل تجمع، و عزل امپراتور و استقرار جمهوري را اعلام کردند. دولتي تشکيل شد که نام خود را «دولت دفاع ملي» نهاد. اين دولت، از سياست‌مداران بورژوا - به‌ويژه سلطنت طلبان و نمايندگان جناح راست حزب جمهوري خواه که با آنان به توافق رسيده بودند- تشکيل مي‌شد. اين‌گونه، قدرت دولت به‌دست بورژوازي افتاد. اين، يک انقلاب بورژوا-دموکراتيک بود.

انقلاب و شکست فرانسه، ماهيت سياسي جنگ را دگرگون ساخت. اينک، اين نظامی گرایان آلمان بودند که به‌منظور تصرف ناحيۀ آلزاس- لورن در شرق فرانسه، جنگ را ادامه مي‌دادند. ادامۀ جنگ، براي فرانسوي‌ها، يک جنگ عادلانه و عليه تجاوز و غارت‌گري بود. مارکس در دومين بيانيۀ شوراي عمومي اتحاديۀ بين‌المللي زحمتکشان (انترناسيونال اول) نوشت: «همان‌طور که [در بيانيۀ اول] داوري ما در بارۀ بي‌جان بودن امپراتوري دوم [بناپارت] غلط نبود، اين ترس ما نيز که مي‌گفتيم جنگ آلمان ممکن است از حالت اساساً دفاعي‌اش خارج شود و به جنگي بر ضد مردم فرانسه تبديل گردد، درست از آب درآمد. جنگ دفاعي، با تسليم شدنِ لويي بناپارت، با تن دادن به شرايط پايان جنگ در سدان و اعلام جمهوري در پاريس، به پايان رسيده است. ولي مدت‌ها پيش از اين رويدادها، در همان لحظاتي که پوسيدگي عميق درونيِ ارتش‌هاي امپراتوري آشکار گرديد، دار و دستۀ نظامي پروس تصميم خودش را براي ادامۀ جنگ به‌منظور فتح و غلبه و به‌دست آوردن سرزمين‌هاي تازه گرفته بود».

از روز 17 سپتامبر، پاريس تحت محاصرۀ قواي پروس قرار گرفت. دولت مجبور شد 200 گردان گارد ملي تشکيل دهد. گردان‌هاي جديد گارد ملي، از کارگران، پيشه وران و کارمندان جزء سازمان يافته بود. در آن زمستان سخت، در زير بمباران توپ‌هاي پروسي، بسياري از مردم فرو دست، از گرسنگي و سرما جان باختند. در حالی که ثروت‌مندان ساکن نواحي اشراف نشين، هم‌چنان به زندگي آرام و بي دغدغۀ خود ادامه مي‌دادند. مردم خواهان تجهيز نظامي براي مقابله با تجاوز بودند. اما بورژوازي فرانسه از آن مي‌ترسيد که اگر کارگران پاريس بتوانند پروسي‌ها را شکست دهند، سلاحشان را بي‌درنگ به‌سوي استثمارگران فرانسوي خود برخواهند گرداند. دولت «دفاع ملي» بر آن شد که با دشمنان فرانسه آشتي کند و به توافق برسد. مردم به اين خيانت پي بردند و دولت را «دولت خيانت ملي» ناميدند.

در گرد هم‌آيي‌هاي بيست ناحيۀ پاريس، کميته‌هاي بيداري تشکيل شد. اين کميته‌ها به نوبۀ خود، کميتة مرکزي را براي نظارت بر فعاليت‌هاي دولت تشکيل دادند.

تا ژانويۀ 1871، مردم پاريس بارها براي سرنگوني دولت اقدام کردند و هر بار با سرکوب خشن روبرو شدند. روز 28 ژانويه، دولت خيانت ملي، بطور پنهاني قرارداد تسليم و متارکۀ جنگ با پروس را به امضا رسانيد و بلافاصله دست به‌کار انتخابات مجلس ملي شد. پاريسِ تحت محاصره، نمي‌توانست در اين انتخابات شرکت کند. کشيش‌ها در روستاها، از عقب ماندگي سياسي دهقانان سوء استفاده و آنان را براي انتخاب سلطنت طلبان تشويق کردند. تمامي عوامل دشمن در بخش‌هاي اشغالي، به هر کاري براي انتخاب نامزدهاي مرتجع دست زدند. از 700 نمايندۀ مجلس ملي، 450 نفر سلطنت طلب بودند. مجلس ابتدا در شهر بوردو تشکيل شد و بعد به ورساي انتقال يافت. اولين اقدامات بورژوازي، توقف پرداخت حقوق به اعضاي گارد ملي، صدور دستور آغاز پرداخت اجاره‌هاي عقب افتاده در ماه‌هاي انقلاب و اخراج مردمي که توان پرداخت اجاره را نداشتند، توقف انتشار روزنامه‌هاي دموکرات، و دستگيري رهبران انقلابي بود.

در فوريۀ 1871 کميتۀ مرکزي گارد ملي تشکيل شد. اين کميته، مردم را به مشارکت در جنگ فراخواند. سربازان دولتي تلاش کردند تا گارد ملي را خلع سلاح کنند. اين کوشش در شب 18 مارس به‌عمل آمد. مردم پاريس، قواي دولتي را شکست دادند. «تي‌ير»، نخست وزير مکار، که در انقلاب سال 1848 در کنار سلطنت طلبان با جمهوري خواهان جنگيده بود، و امروز خود به يک جمهوري‌خواه مرتجع تبديل شده بود، همراه کابينه و سران دولت پوشالي خود، به ورساي گريخت.

* * *

با اين پيش آگاهي، به تماشاي فيلم مي‌نشينيم. واتکينز ابتدا طرحي براي تهيۀ فيلمي دو ساعتي داشت. اما با همۀ تلاشي که کرد، نتوانست مدت زمان فيلم را به کمتر از 5 ساعت و 45 دقيقه برساند. مگر مي‌شود تلاش پرولتارياي انقلابي را در محدودۀ زمان بندي مناسب براي نمايش تجاري زنداني ساخت؟

واتکينز براي ساخت اين درام- مستند (Docudrama) از تلفيق دو سبک مشارکتي (participatory) و اجرايي (performative) استفاده کرد. طرح او، به بازنمايي وقايع 72 روز زندگي کمون پاريس محدود نمي‌شود؛ بلکه به نمايش ضرورت تداوم انديشۀ کمون در زندگي امروز مردم تحت سلطۀ سرمايه مي‌پردازد.

از همان ابتدا، و در سکانس اول، دو خبرنگاري که جلوي دوربين می روند تا خود را معرفي کنند، ذهن بيننده را براي تماشاي نمايشي متفاوت آماده مي‌کنند. خرد کردن ماشين دولتي، فقط وظيفۀ مردم پاريس در سال 1871 نبود. وظيفۀ همۀ مردمي است که تحت سلطۀ نظام سرمايه داري، شيوۀ تفکر خود را از ايدئولوژي حاکم، وام مي‌گيرند. پس واتکينز تصميم مي‌گيرد بين دو دنيا با 130 سال فاصله، پلي بزند. اگر اعلانات و روزنامه‌هاي ارتجاع و بورژوازي در روزهاي کمون، آنقدر به دروغ سازي و فريب افکار عمومي پرداختند تا مانع اتحاد پرولتارياي پاريس و زحمت‌کشان ديگر نواحي اطراف و سراسر فرانسه شوند، چرا مردم پاريس براي خود، تلويزيوني نداشته باشند تا به افشاي اين دروغ‌ها بپردازند؟ واتکينز ايدۀ تأسيس يک تلويزيون براي کمون را، تبديل به سلاحي مي‌کند تا صداي آزادِ آزادترين جمهوري تاريخ باشد. تلويزيون پاريس در برابر تلويزيون ورساي.

تقريباً در سراسر فيلم، ما همراه تلويزيون و خبرنگارانش، در شکست قواي دولتي، در انتخابات شوراي کمون، در نحوۀ توزيع کوپن ارزاق، در فعاليت روزنامه نگاران آزاد، در جزييات اختلافات درون جبهۀ مردم، در سازمان‌دهي دولت جديد مردمي که شبيه هيچ دولت قبلي در تاريخ نبوده است، در سنگرهاي مقاومت، در شکل گيري اتحاديۀ زنان، و بطور خلاصه شاهد شکل گيري ديکتاتوري پرولتاريا در خالص‌ترين وجه خود هستيم. نگاه تربيت شده در نظام ايدئولوژيک بورژوايي، از ديکتاتوري پرولتاريا غولي بي شاخ و دم ساخته است که تنها با بلعيدن آزادي مردم زنده است. اما واتکينز موفق مي‌شود که عکس آن‌را به اثبات برساند. آزادي محض براي توده‌هاي مردم، و سخت‌گيري براي استثمارگران، چرا که آنان از صحنه گريخته و به ورساي پناه آورده بودند.

در فيلم مي‌بينيم که چگونه مردم براي سامان‌دهي زندگي خود، ساده‌ترين و در عين حال عميق‌ترين روش‌ها را در پيش مي‌گيرند. تمامي مناصب اداري، انتخابي است. دستمزد هيچ مقامي بيش از دستمزد کارگران نيست. هيچ مقامي ابدي نيست و به‌راحتي قابليت عزل توسط انتخاب کنندگان را دارد.

مردم تشخيص دادند که نياز به انتخاب کميسيون‌هايي براي خدمات عمومي، آموزش و پرورش، تأمين غذا، تأمين امنيت، اجراي عدالت، و روابط خارجي دارند. پس اينان را تشکيل دادند. مردم شوراي کمون را برگزيدند. بلانکيست‌ها، پرودونيست‌ها، و انترناسيوناليست‌ها در کنار يکديگر، به رتق و فتق امور مشغول بودند. و همۀ اين‌ها زير سايۀ محاصرۀ دشمن پروسي، که اينک با دشمن خانگي (ارتجاع فرانسه) به توافق رسيده بودند که هر چه زودتر اسراي نظامي فرانسوي آزاد شوند تا به نيروهاي ورساي ملحق شده و سرکوب کمون را هرچه سريع‌تر به انجام برسانند.

در فيلم مي‌بينيم که چگونه عليرغم شرايط جنگي (که از روز دوم آوريل- تنها 20 روز پس ازشکست قواي دولتي و 6 روز پس از تشکيل رسمي «کمون»- با غرش توپ‌ها نويد داده شد) مردم توانستند اصلاحات عميق مورد نياز خود را آغاز کنند. آنان کارخانه‌ها را به کارگران واگذار کردند و براي صاحبانشان سهمي معادل کارگران در نظر گرفتند. جريمۀ کارگران ممنوع شد. اشيايي که در گرو مؤسسات رهني بود، به صاحبان اصلي بازگردانده شد. پرداخت اجاره خانه معلق شد. خانه‌هاي فراريان به ورساي در اختيار بي‌خانمان‌ها قرار گرفت. آموزش و پرورش رايگان و همگاني شد. ده‌ها اتحاديۀ کارگري، باشگاه سياسي، و بويژه سازمان‌هاي زنان تأسيس شد.

مي‌بينيم که چگونه انسان‌هايي چون لويي وارلن، لئو فرانکل، ياروسلاو دامبروفسکي، لوييز ميشل، ليزاوتا دميتريف، و ديگر قهرمانان به عضويت شوراي کمون برگزيده مي‌شوند و کار تاريخي ساختمان سوسياليسم را آغاز مي‌کنند. آنان از ميان کارگران و زحمت‌کشان، مهاجران و انترناسيوناليست‌هايي که در سرزمين‌هاي ديگري به‌دنيا آمده بودند، اما وطن خود را در جايي مي‌يافتند که توده‌هاي کار، آيندة خود را مي‌سازند، برخاسته بودند. آنان ثابت کردند که «دولت‌مداري» تنها يک فريب بورژوايي براي بيگانه سازي مردم از ادارۀ امور خود است.

دوربین واتکینز، هشیارانه وقايع را تعقيب مي‌کند. مي‌داند که در چه لحظاتي بايد سراسيمه به دل حوادث بزند، مکث نکند، اجازۀ تکميل سخنان گوينده را ندهد، و به عمق صحنه بگريزد تا واقعه‌اي تاريخ‌ساز را ثبت کند. مي‌داند که در زمان صحبت افسران انترناسيوناليست مجربي که نگران تعلل هم‌رزمانشان در حمله به ورساي هستند، چگونه آرام گيرد تا بيننده به عمق استلالات آنان پي بَرَد. و مي‌داند که در زمان مشورت کموناردها براي اتخاذ يک تصميم مهم، بايد بايستد. البته حتي در اين لحظات، نمي‌توان تصويرِ تنها يک فرد را در کادر ديد. همواره حداقل دو- سه نفر در قاب جاي مي‌گيرند. چون کمون، تجربۀ يک زندگي جمعي است. مهم‌ترين قهرمانان نيز بدون ارتباط با جامعۀ پيرامونشان، هيچ نيستند. هيچ شخص برجسته‌اي وجود ندارد، مگر آنکه ديگري تکميلش کند.

واتکينز اجازه نمي‌دهد تماشاگر حتي لحظه‌اي فراموش کند که سخن بر سر زندگي امروز ماست، نه ثبت واقعه‌اي که به تاريخ پيوسته است. لحظات فراواني را خواهيد ديد که از (نا)بازيگر مي‌خواهد ديالوگ فيلم را کنار بگذارد و نظر خود را در مورد اين يا آن واقعه بيان کند. انبوهي از بداهه گويي‌ها، بيننده را در جاي بازيگران مي‌نشاند. هر فرد بيننده که ذره‌اي علاقه به سينما داشته باشد، خود را در صحنۀ فيلم مي‌بيند. فيلم با اين تکنيک، فاصلۀ زماني دهه‌ها را مي‌شکند و شما را در سال 2000 (و حتي 2020) پياده مي‌کند تا تصميم تاريخي زمان خود را بگيريد. آيا شما هم مانند پرولتارياي پاريس، هوادار حداکثر آزادي براي اکثريت مردم، و سرکوب اقليت استثمارگراني هستيد، که در هنگام غلبه بر مردم، دست به قتل عام 30،000 تن از آنان مي‌زنند؟ پس شما هم هوادار ديکتاتوري پرولتاريا هستيد. دولتي که وظيفه‌اش تکامل نهايي مفهوم دولت، براي آماده سازي شرايط زوال هر گونه دولتي است. ساختمان جامعه‌اي که در آن نيازي به حضور دولت نيست.

* * *

موسيقي تيتراژ پاياني فيلم، ترانه‌اي است به نام «موسم گيلاس». اين ترانه را ژان باپتيست کلمان، يکي از کموناردها در سال 1866 سروده بود. اين کمونارد در سنگرهاي پاريس، تا آخرين روز جنگيده بود. بطور معجزه آسايي جان سالم به‌در برد و از فرانسه گريخت. مزار او، اينک در گورستان پرلاشز است. ترانۀ بازمانده از او، همان نقشي را براي فرانسويان دارد، که ترانۀ «مرا ببوس» براي ايرانيان در بزرگ‌داشت ياد مبارزان جنبش ضد امپرياليستي ملي شدن نفت.

در فيلم، هيچ سازي، آواز را همراهي نمي‌کند. در اينجا، آن‌را همراه با ساز مي‌شنويم:

https://www.youtube.com/watch?v=TrpsiY0rTjU

(برای اطلاع از شعر"موسم گیلاس" می توانید آن را به ترجمه آقای تراب حق شناس ببینید و بشنوید):

https://www.youtube.com/watch?v=TrpsiY0rTjU

لازم است از يکي از کموناردها که در فيلم حضور ندارد، اما نامش تا جاودان با «کمون» پيوند خواهد داشت، ياد کنيم: اوژن پوتيه. بخشي از مطلبي را که لنين در سال 1912، به‌مناسبت 25مين سالگرد مرگ وي نوشت، نقل مي‌کنيم:

«... او در تاریخ ۴ اکتبر ۱۸۱۶ در پاریس متولد شد. ۱۴ ساله بود که نخستین ترانه‌اش را سرود و بر آن عنوان زنده باد آزادی! نهاد. بسال ۱۸۴۸ او بمثابه یک جنگجو در سنگر نبرد عظیم کارگران علیه بورژوازی قرار داشت. پوتیه در خانواده ای فقیر تولد یافت و تمام عمر را در فقر گذراند. او نخست بعنوان کارگر بسته بند و سپس قالب ریز کارگاه، قوت لایموتش را تامین میکرد. از سال ۱۸۴۰ به بعد، او به تمامی وقایع بزرگ در حیات فرانسه با شعر پاسخ گفت، آگاهی را در میان عقب ماندگان برانگیخت، کارگران را به اتحاد فراخواند و بورژوازی و حکومت بورژوائی فرانسه را بزیر شلاق کشاند. در روزهای کمون کبیر پاریس (۱۸۷۱)، پوتیه به عضویت کمون انتخاب شد. از ۳۶۰۰ رای، ۳۳۵۲ رای نصیب وی گشت. او در فعالیت‌های نخستین حکومت پرولتری -یعنی کمون- شرکت جست. سقوط کمون، پوتیه را مجبور کرد به انگلستان بگریزد و سپس به آمریکا برود. او شعر مشهور انترناسیونال را در ژوئن ۱۸۷۱، فردای شکست خونین ماه مه، سروده است. کمون درهم شکسته شد اما انترناسیونال پوتیه، ایده‌های کمون را در سراسر جهان اشاعه داد و این ایده‌ها، زنده‌تر از هر زمان دیگر گشته است. بسال ۱۸۷۶، پوتیه در تبعید، شعر از کارگران آمریکا به کارگران فرانسه را سرود. پوتیه در این شعر زندگی کارگران را زیر یوغ امپریالیسم، فقر، کار کمرشکن، استثمار و اعتماد استوار آنان به پیروزی فردا تصویر کرده است. فقط ۹ سال از کمون می‌گذشت که پوتیه به فرانسه بازگشت و به حزب کارگران پیوست. نخستین جلد دیوان وی در سال ۱۸۸۴ منتشر شد. جلد دوم تحت عنوان ترانه های انقلابی در سال ۱۸۸۷ بچاپ رسید. شماری از ترانه‌های دیگر این کارگر شاعر، بعد از مرگ وی منتشر گردید. ۸ نوامبر ۱۸۸۷، کارگران پاریس جسد اوژن پوتیه را به گورستان پرلاشز، محل دفن کمونارهای اعدامی، حمل کردند. پلیس با سبعیت به جمعیت حمله برد تا پرچم سرخ را بزور از دستشان خارج سازد. جمعیتی گسترده در مراسم تشییع جنازه شرکت جسته بود. از هر طرف فریاد “زنده باد پوتیه!” بگوش میرسید. پوتیه در فقر مرد. اما از خود یادگاری بجای نهاد که ماندگارتر از هر اثر آفریده دست بشر است. پوتیه یکی از بزرگترین مروجین ترانه ساز بود. وقتیکه او نخستین ترانه‌اش را سرود، شمار کارگران سوسیالیست حداکثر چند ده نفر می‌شد. اینک ده‌ها میلیون پرولتر با شعر تاریخی اوژن پوتیه آشنایند».

شش ماه پس از مرگ پوتيه، پي‌ير دوژيته آهنگي براي اين شعر ساخت و براي نخستين بار، با گروه کر کارگران اجرا کرد. با هم بشنويم:

***

لینک شنیدن سرود انترناسیونال:

https://soundcloud.com/user-909486287/internationale

لينک دانلود زير نويس فارسي:

https://subscene.com/subtitles/la-commune-paris-1871/farsi_persian/1142687

لينک دانلود فيلم:

https://filmbin.site/movie/tt0257497/La-commune-Paris-1871-1871

برای دریافت ارژنگ شماره 7 کلیک کنید

نگاهی به کتاب "در بارۀ انسان و جامعۀ انسانی"

نقدی بر دفتر از میانِ ریگ‌ها وُ الماس‌ها

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست