برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-05-14

نویدنو 25/02/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • این روزها عده ای از جریانات فکری و سیاسی مانند: باستان گرایان، پان ایرانیست ها، هواداران نظریه ی ایرانشهری و بخشی از سلطنت طلبان، با هیاهوی بسیار و با تکیه بر امکانات و رسانه های داخلی و خارجیِ در اختیارشان، سعی دارند تا با تکیه بر نظریه ی شاهِ آرمانی به تبلیغ برای شکل حکومت پادشاهی بپردازند

     

 

 

 

 

 

 

دوگانه ی بخشش - انتقام در شاهنامه با نگاهی به دو نمونه در نزد شاهان آرمانی

 مهران ماهور

ارژنگ: 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی است که به نوشتۀ زنده‌یاد یاد فرج‌الله میزانی (جوانشیر) در کتاب حماسۀ داد، "اندیشمندِ بزرگی است که معاصرینش به حق او را حکیم نامیدند. او آن‌چنان دشمنِ خود کامگی است که یک عمر در خارج از دربارها زیست و در برابر شاهان سر فرود نیاورد.  او آزاد اندیشی است که روحانی نمایانِ سیه دلِ مدافعِ رژیم های خود کامه و خرافه پرست، جسد او را در گورستان نپذیرفتند. فردوسی مردی است که سی وپنج سال از عمرش را برای گرد آوری و تدوین شاهنامه صرف کرد تا پیامی از تاریخِ پر درد و رنج و تجربۀ تلخِ نسل های پیشین را به هم میهنانش برساند. باید این پیام را شنید. باید شاهنامه را باز یافت."

به بهانۀ این روز خجسته، دو مطلب در باره شاهنامۀ فردوسی به تحریریۀ ماهنامۀ ارژنگ رسیده که هر یک گوشه ای از فضای پر تنشِ زمانۀ "شاعرِ داد" و داستان‌های شاهنامه را می کاود تا در ایران امروز که متاسفانه قهرمانان سریالِ جومونگ از رستم و سهراب معروف‌ترند، معیاری برای زندگی امروزمان به دست دهند و ما این دو نوشتار ارزشمند را در این شمارۀ ارژنگ منتشر می کنیم.  

 

  درآمد

  این روزها عده ای از جریانات فکری و سیاسی مانند: باستان گرایان، پان ایرانیست ها، هواداران نظریه ی ایرانشهری و بخشی از سلطنت طلبان، با هیاهوی بسیار و با تکیه بر امکانات و رسانه های داخلی و خارجیِ در اختیارشان، سعی دارند تا با تکیه بر نظریه ی شاهِ آرمانی به تبلیغ برای شکل حکومت پادشاهی بپردازند و در این میان برخی از اینان پس از تکه پاره کردن متن و با استناد به ابیاتی گسسته و پراکنده از شاهنامه و بدون توجه به کلیت موضوع، برآنند که با سوءاستفاده از نامِ نیک حکیم توس و اثر ارجمند وی، لباسی زیبا بر قامت ناموزون دیدگاه­های ارتجاعی خود بپوشانند.

  در این یادداشتِ مختصر، تلاش خواهد شد تا با اشاره به داستان دو پادشاهِ «نیک نام»، که اتفاقا نمونه های از شاهِ آرمانی در بخش اساتیری شاهنامه هستند، تمایز باور و نگرش شاعرِ «داد»، با عمل اینان نمایانده شود تا اولا نشان  داده شود که حکومت «آرمانی» ترینِ پادشاهان، حتی در جهان افسانه، جز تیره روزی برای مُلک و مردم درپی نداشته و دیگر آن که، فاصله ی بسیاری است میان باورهای پیرِ خردمندِ خراسانی با رفتار و نگرشِ خودپسندانه ی بسیاری از پرسوناژهای داستان های اساتیری که به نوعی آیینه ی حافظه و خرد جمعی مردمان ساکن در نجد ایران محسوب می­شوند.

 پیش از آغاز بحث، یادآوری این مسئله ضروری است که آن چنان که زنده یاد ف.م.جوانشیر، در اثر تحقیقی خود حماسه ی داد،  مستدل کرده است، «داد» آرمان حکیمِ خردمندِ توس است و صلح آرزوی وی: و شاید او از نخستین اندیشمندانی باشد که جنگ ها را به دو نوع عادلانه و ناعادلانه تقسیم کرده است(جوانشیر، 1360؛271) و تنها جنگ هایی را که خصلتی عادلانه دارند به شکلی حماسی بیان کرده است اما در همین جنگ های عادلانه نیز گاهی، پرسوناژها رفتاری بر خلاف خرد و عدالت دارند و در چنین مواقعی حتی اگر پرسوناژ از چهره های ستوده  و محبوب شاعر هم باشد، فردوسی از بیان انتقاد خود در جنب داستان ابایی ندارد.

  چنان که پیش تر گفته شد، فردوسی اندیشمندی آرمان خواه است که راه خرد می پوید و برخلاف بسیاری از راویان «صادقی» که نسخه های گوناگون یک روایت را بی کم و کاست بازگو می کنند، افسانه های کهن را به فراخور پیش برد پروژه اش بر می گزیند و حتی خود را محق می داند تا در خارج یا بعضا داخل متن، نظر خود را با خواننده طرح نماید. اما بدیهی است که این آرمان خواهی، لزوما مطابق با کردوکار و خلق وخوی بسیاری از پرسوناژهای ایرانیِ شاهنامه نیست و به بیان دیگر در مواردی دقیقا بر خلاف خرد و مدارا رفتار می کنند و اگر چه شاید این رفتارها با تاویلی از مفهوم « داد»، همچون انتقام گیری، منطبق باشد اما قطعا این برداشت از مفهوم « داد» مورد تایید حکیم توس نیست .

  در ادامه به دو نمونه در تایید تباین دیدگاه فردوسی با عملکرد شاهان آرمانی، اشاره خواهد شد که ابطال کننده ی ادعاهای هواداران و مبلغان نظریه ی شاه آرمانی است: الف. داستان مرگ ایرج و کین خواهی منوچهر ب. داستان مرگ سیاووش و کین خواهی کیخسرو.

 

 مرگِ ایرج و کین خواهی منوچهر

 شاه آفریدون از شخصیت هایی است که فردوسی وی را در ابیات بسیاری ستوده است که از جمله می توان به آغاز پادشاهی وی اشاره کرد:

فریدون چو شد بر جهان کامگار

ندانست جز خویشتن شهریار

به رسم کیان تاج و تخت مهی

بیاراست با کاخ شاهنشهی

به روز خجسته سر مهرماه

به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی

گرفتند هر کس ره ایزدی

دل از داوری­ها بپرداختند

به آیین یکی جشن نو ساختند

نشستند فرزانگان شادکام

گرفتند هر یک ز یاقوت جام

می روشن و چهره‌ی شاه نو

جهان نو ز داد و سر ماه نو

بفرمود تا آتش افروختند

همه عنبر و زعفران سوختند

پرستیدن مهرگان دین اوست

تن آسانی و خوردن آیین اوست

 

 و یا در جای دیگر وی را به عنوان نمونه ای از افرادی معرفی می کند که از  راه دادگری و بخشندگی به جایگاه والایی رسیده است و البته این پایگاه و ارج وی را بی ارتباط به دودمان و «ذات» وی می داند و لذا قابل دستیابی برای تمام نوع انسان:

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

ز داد و دَهش یافت این نیکویی

تو داد و دَهش کن، فریدون تویی

 اگرچه آفریدون از پرسوناژهایی است که به نیک نامی شُهره است، اما شاعرِ توس با کسی عقد اُخوت نبسته است و هرگاه کسی پا از ره داد و خرد بیرون می نهد در نکوهش وی تردید نمی کند: وی که «پادشاهِ جهان» است و سه فرزند به نام های سلم و تور و ایرج  دارد، تصمیم می گیرد تا جهان را به سه بخش کرده و حصه ی هر یک از پسران را به آنان سپارد:

نهفته چو بیرون کشید از نهان

به سه بخش کرد آفریدون جهان

یکی روم و خاور، دگر تُرک و چین

سِیُم دشت گُردان و ایران زمین

نخستین به سلم اندرون بنگرید

همه روم و خاور مر او را سزید

بفرمود تا لشکری برگزید

گُرازان سوی خاور اندر کشید

به تخت کیان اندر آورد پای

همی خواندندیش خاورخدای

دگر تور را داد توران زمین

ورا کرد سالار ترکان و چین

یکی لشکری نامزد کرد شاه

کشید آنگهی تور لشکر به راه

بیامد به تخت کیی برنشست

کمر برمیان بست و بگشاد دست

بزرگان بر او گوهر افشاندند

همی پاک توران شهش خواندند

از ایشان چو نوبت به ایرج رسید

مر او را پدر شاه ایران گزید

هم ایران و هم دشت نیزه­وران

هم آن تخت شاهی و تاج سران

 بدو داد کو را سزا بود تاج

همان کرسی و مُهر و آن تختِ عاج

 اما پس از زمانی، سَلم آزمندانه به برادر کوچک تر رشک می ورزد که چرا پدر به او پادشاهی ایران را سپرده است و برادر دیگر، تور، را هم برمی انگیزد که این رفتار پدر عادلانه نیست و ما به عنوان برادران بزرگ تر به شاهی ایران سزاوارتریم و این گونه «سر تورِ بی مغز راپر باد» می کند. به هر روی، دو برادر به ایران لشکر می کشند و پند پدر را نمی شنوند و ایرج را هم که محبوب لشکریان است و از در صلح خواهی و برآورده کردن آرزوی برادران درآمده، ناجوانمردانه به قتل می رسانند و پدر(فریدون) را به چنان غمی می کشانند که زُنّار خونین می بندد و  گلستان را بر می کند و درختان سرو را می سوزاند و تا مدت ها سر بریده ی فرزند را در برابر می نهد و پیوسته فرزندان دیگر را نفرین می کند و از پروردگار می خواهد تا آن زمانی زنده بماند که ناموری از نسلِ ایرج، برآید و کین وی را از برادران بستاند. چندی بعد یکی از کنیزانِ ایرج که از وی بار داشت، دختری می زاید و دختر پس از بالیدن به همسری پَشنگ درمی آید و زمانی پس از آن فرزندی به جهان می آورد که نام وی را منوچهر می گذارند.

  فریدون،  نبیره ی خود و نوه ی ایرج - منوچهر - را برای کین خواهی از دو پسر دیگر راهی نبرد می کند و منوچهر پس از کشتن تور، سر وی را به همراه نامه ای که شرح چگونگی نبرد و کشتنِ تور است را توسط پیک برای فریدون می فرستد­، یعنی به انتقام خون یک پسر، سر پسر دیگر را برای پدر تحفه می فرستد!  در این جا فردوسی داستان را متوقف کرده و انتظار خود را در این وضعیت، با توصیف حال پیک بیان می کند :

فرستاده آمد رخی پر ز شرم

دو چشم از فریدون پر از آب گرم 

که چون بُرد خواهد سرِ شاهِ چین

بُریده برِ شاه ایران زمین 

که فرزند گر سر بپیچد ز دین

 پدر را بدو مهر افزون ز کین 

گنه بس گران بود و پوزش نبرد

و دیگر که کین خواه او بود گرد 

بیامد فرستاده­ی شوخ روی

 سر تور بنهاد در پیش اوی 

 

حال پس از دیدن سر بریده ی پسر(تور)، تضاد قاطعِ واکنش شاه فریدون را با خواسته ی شاعر ببینید: 

 فریدون همی بر منوچهر بر

 یکی آفرین خواست از دادگر !

و سپس، «شاه آرمانی» هنگامی که چندی بعد، خبر کشته شدن سومین پسر خود(سلم) را نیز می شنود، قاتل را می نوازد و به پاداش این کین خواهی، تخت پادشاهی را تقدیم وی می کند !

تعارض نگاه حکیم توس با هدف آفریدون (کین خواهی) بسیار گویا است و البته نتیجه چنین هدف گذاری نابخردانه ای نیز مشخص است؛ پشیمانی فریدون و مرگ وی از غصه ی مرگ هر سه پسر پس از دستیابی به هدف :

چو این کرده شد روز برگشت بخت

 بپژمرد برگ کیانی درخت 

کرانه گزید از بر تاج و گاه

 نهاده بر خود سر هر سه شاه 

پر از خون دل و پر ز گریه دو روی

 چنین تا زمانه سر آمد به اوی 

 

   سیاووش و کیخسرو

   این نمونه که بسیار تراژیک تر و اثر مخرب آن به مراتب بیشتر از نمونه ی نخستین است، منجر به از بین رفتن اکثریت قریب به اتفاق پهلوانان ایران می شود و عملا اضمحلال بسياري از دودمان های پهلوانی را به دنبال دارد :

پس از جنگ های بسیار به کین خواهی سیاووش، سرانجام کی خسرو، فرزند وی و نوه ی کی کاووس، موفق می شود تا با کشتن نیای مادری خود افراسیاب، انتقام پدر را بگیرد و به هدف خود دست یابد اما نتیجه ی این اقدام و دستیابی به آن هدف نیز چیزی جز نیستی و تباهی برای هر دو کشور ایران و توران نیست و هیچ گونه خردمندی و مدارایی نیز در این کین جویی طولانی مشاهده نمی شود: اگر چه ممکن است برخی انتقام  را «داد» بخوانند و کین ستاندن را دادخواهی، اما نتیجه ی ریختن خون سیاووش و نبردهای کین خواهانه ی پی آمدِ آن قتل، آن چنان نتایج مهیبی به دنبال دارد که حتی زیبایی بخش های بعدی شاهنامه هم تحت تاثیرِ از میان رفتن آن شخصیت های بزرگ از دست رفته در این سلسله نبردها قرار می گیرد.  

 کی خسرو از شاهان بسیار ستوده شده و با فره ایزدی است که نه تنها نامش در ارتباط با  نامیرایان مقدس- امشاسپندان- نیز آمده است، بلکه خود «ظاهرا» در پایانِ استوره و پس از ستاندن کین سیاووش، به علت نگرانی اش از آن که مبادا همچون پیشینیان، به راه کژی و بداندیشی و خودخواهی بیفتد، با دست کشیدن از تاج و تخت به کمال می رسد و با شستن سر و تن در چشمه ای با پهلوانانِ همراه، که برای بدرقه ی وی آمده اند، برای ابد بدرود می کند و اعلام می کند که: «مبینید دیگر مرا جز به خواب».

  اما برغم تمام این ویژگی ها زمانی که قصد دست کشیدن از تاج و تخت را دارد، تمامی   بزرگان و پهلوانان با این تصمیم مخالفت می کنند و حتی از رستم و زال می خواهند تا به حضور کی خسرو برسند و وی را از اندیشه اش منصرف کنند. اما در همین جا نیز با یکی دیگر از خصائص «شاهان آرمانی» مواجه می شویم: خودرایی و خودکامگی! ما گفت وگوهای فراوانی را در شاهنامه شاهدیم که البته دارای دو خصیصه ی مشترکند: نخست این که تنها میان اصحاب قدرت در می گیرند و دیگر آن که معمولا در این گفت وگوها، نظر فرد قدرتمند تر به کرسی می نشیند حتی اگر به وضوح نادرست باشد!

  نمونه ای از این رابطه ی یک سویه را می توان در  گفت و گوی اسفندیار با گشتاسب درباره ی رفتار با رستم مشاهده نمود؛ گشتاسب که خود از چهره های مقدسِ ادبیات زردهشتی است، به ظاهر به علت عدم تمکین رستم و بی اعتنایی اش به پادشاه و البته در حقیقت به منظور به کام مرگ فرستادن فرزندش، از وی- اسفندیار - می خواهد تا به زابلستان برود و رستم را به بند بکشد و به کاخ بیاورد و اسفندیار به درستی خاطر نشان می کند که  نباید حرمت جهان پهلوان شکسته شود و برخورد با وی مخالف قوانین مالوف پادشاهی است:«بزرگ است و با عهد کی خسرو است» و « اگر عهد شاهان نباشد درست ، نباید ز گشتاسب منشور جست». اما نتیجه ی این گفت و گو به کرسی نشستن نظر گشتاسب است که فاجعه ی دیگری را به دنبال دارد و البته به پادشاهی رسیدن شخصی چون گشتاسب (فرزندِ لهراسب) به علت شیوه ی رفتار و منشِ کی خسرو است.

در داستان کی خسرو نیز با وضعی مشابه مواجهیم؛ مخالفت درستِ زال به نمایندگی از سایر پهلوانان با انتخاب کی خسرو، زمانی که فردی نه چندان کارآزموده و سرشناس به نام لهراسب را به عنوان شاه بعدی، معرفی می کند:

از آن انجمن زال بر پای خاست

بگفت آن چه بودش به دل رای راست

چنین گفت کای شهریار بلند 

سزدگر کنی خاک را ارجمند

سر بخت آن کس پر از خاک باد

 روان ورا خاک تریاک باد 

که لهراسب را شاه خوانَد به داد

 ز بی داد هرگز نگیریم یاد 

به ایران چو آمد به نزد زراسب

 فرومایه­ای دیدمش با یک اسب 

به جنگ الانان فرستادیش

سپاه و درفش و کمر دادیش

نژادش ندانم ندیدم هنر

 از این گونه نشنیده­ام تاجور 

خروشی بر آمد ز ایرانیان

کزین پس نبندیم شاها میان 

نجوییم کس نام در کارزار

چو لهراسب را کِی کند شهریار

 

 استدلالِ اصلی «شاهِ آرمانی» در این زمینه، هم آن است که لهراسب از تخمه ی شاهی است و نبیره ی «جهان دار هوشنگ» است و طبیعتا این بار نیز نظر شاه علیرغم نادرست بودن اجرا می شود!

نمونه های دیگر گفت و گو حتی در میان پهلوانان نیز نتیجه ای بهتر از این ندارد: رستم و اسفندیار، گودرز و طوس ( بر سر جانشینی فریبرز یا کی خسرو )، زال و بهمن( برای ممانعت از انتقام گیری از خاندان رستم ) و غیره. در تمام نمونه های فوق مکالمه به سود طرف زورمندتر ( به لحاظ موقعیت و ... ) اتفاق میفتد و یا در حالت دیگر منجر به جنگ و نزاع می شود.

 

 به هر روی،  کی خسرو  پس از ستاندنِ کین پدر و کشتن افراسیاب(نیای مادری خود) دست از تاج و تخت می کشد و پهلوانان نیز پس مشاهده ی رفتار شاه، هر یک حکمرانی بر بخشی از کشور را طلب می کنند ( در قالب منشورخواهی ) و کی خسرو نیز با بی قیدی به این خواسته ها تن می دهد و حتی کسی را به جانشینی خود بر می گزیند ( لهراسب ) که اعتراض تمام پهلوانان را بر می انگیزد.

 

 کیخسرو که به تمام خواسته اش (گرفتن انتقام پدر) رسیده است و اکنون دیگر ماموریت و هدفی برای خود متصور نیست، رهسپار جهان دیگر می شود؛ تو گویی آبادکردن آن همه ویرانی های ناشی از جنگ های طولانی درخور مقام «شاه آرمانی» نیست!   به دنبال کی خسرو نیز پهلوانان ایرانی که وی را مشایعت می کردند (چون گیو، طوس، بیژن، فریبرز و ...) در راه بازگشت در زیر برف مدفون می شوند و یکی از زیباترین و دلکش ترین بخش های شاهنامه به پایان تراژیک خود می رسد .

به غم نامه ی گودرز پیر، این پهلوان خردمند ایرانی، گوش فرا دهید که چگونه از این عدم مدارا و کین خواهی های نابخردانه ی شاهانه  که منجر به از بین رفتن هشتاد فرزندش شده گلایه می کند:

همی گفت گودرز کین کس ندید

 که از تخم کاووس بر من رسید 

نبیر و پسر داشتم لشکری

 جهاندار و بر هر سری افسری 

به کین سیاوش همه کشته شد

 همه دوده زیر و زبر گشته شد 

کنون ديگر از چشم شد ناپديد

که ديد اين شگفتي که بر من رسيد

سخن هاي ديرينه دستان بگفت

که با داد يزدان خرد باد جفت

 

 و در پاسخِ شاه تازه بر تخت نشسته، لهراسب، که خواهان شنیدن نظر و پند وی است، یادآوری می کند که خاندان پهلوانیش نابود شده و بسیاری از نام دارترین پهلوانان ایرانی در پی جنگ های بی هوده از میان رفته­اند:

بگفتا که گودرز من یک تنم

که بی گیو و رهام و بی بیژنم 

 سخنِ پایانی

  این دو نمونه ی پیش  گفته، نمایان گر رفتار به دور از خردمندی و مدارای شاهان آرمانی ایران در شاهنامه است که پایانی جز اضمحلال و تباهی در پی نداشته است و می توان نهیب و انذار فردوسی را از ورای آن شنید: این حکیم توس است که ایرانیان را به مدارا و داد و بخشش می خواند و البته سیره ی بزرگان و شاهان شاهنامه بر گونه ای دیگر است.

 تمایز میان اندیشه ها و آرمان های فردوسی با رفتار شاهان آرمانیِ همچون فریدون و کی خسرو و گشتاسب و ... تا بدان پایه است که هواداران نظام پادشاهی جز با جعل و تحریفِ باورهای مبتنی بر «خرد» فردوسی، قادر به پر کردن فاصله ی میان شاه و شاعر نیستند؛ چه رسد به ارتباط میان سراینده ی شاهنامه با کوتاه قامتانی همچون شاهان پهلوی!

منابع:

جوانشیر، ف.م.(1360)؛ حماسه­ی داد؛ انتشارات حزب توده­ی ایران

فردوسی، ابولقاسم(1387)؛ شاهنامه بر پایه­ی چاپ مسکو؛ انتشارات هرمس

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

احسان طبری

پیامدهای فاجعه بار نولیبرالیسم در فیلم "کن لوچ"

خسرو باقری، مهدخت هاشمی

 

برای دریافت ارژنگ شماره 6 کلیک کنید

 

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست