برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-05-14

نویدنو 25/02/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • شارلاتانیسم دیگر نولیبرالیسم آن است که ادعا می کند برای از بین بردن بوروکراسی می خواهد دولت را کوچک کند. اما واقعیت ها نشان داد که آنچه کوچک می شود خدمات اجتماعی کارگران و زحمتکشان است وگرنه هزینه های بوروکراسی حاکمیتی و زنجیر و زندان و نظامی گری دولت ها همچنان رو به فربهی است. فیلم کن لوچ نشان می دهد که چگونه مزایای اجتماعی و بهداشتی و آموزشی زحمتکشان روز به روز لاغرتر و کم مایه تر می شود.

     

 

 

 

 

 

سه نوشتار از ارژنگ ماه نامه ادبی، هنری و اجتماعی شماره 6

پیامدهای فاجعه بار نولیبرالیسم در فیلم "کن لوچ"

خسرو باقری، مهدخت هاشمی

تمام کسانی که سینمای بعد از انقلاب را دنبال می کردند، به خاطر دارند که چه آثار درخشان مردم گرایی از فیلم های جهان بر پرده سینماهای ایران می درخشید. فیلم هایی چون جنایت و مکافات، بیست و شش روز از زندگی فیودور داستایفسکی، خرمگس، دن آرام، مادر، منظومه پداگوژیکی، ابله، زندگی تولستوی، هملت، اتللو، داستان سیاوش، رستم و سهراب، عمادالدین نسیمی، زندگی رودکی  و... مردم ایران را با سینمای شریف جهان آشنا می کردند. جالب آنکه این فیلم ها که به طور عمده اقتباسی از آثار درخشان ادبی جهان بودند؛ مورد استقبال شگفت انگیز تماشاگران قرار می گرفتند و در بسیاری از موارد تماشاگران می بایست برای تهیه بلیط، ساعت ها در انتظار می ماندند.

برخی سیاست های فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بویژه در حوزه های موسیقی و سینما چند سال پس از پیروزی انقلاب، بویژه پس از پایان جنگ، پیامدهای تلخ و زیان باری داشته است. با آغاز دهه 70 شمسی از نمایش فیلم های خارجی جلوگیری به عمل آمد. اما پیامد منفی این سیاست، تنها محدود شدن نمایش فیلم های درخشان، شریف و مردم گرا بود. همه به خاطر دارند که فیلم های کم ارزش، مبتذل و جانبدار، راه خود را در آغاز با اجاره دادن فیلم های ویدئویی به صورت پکیج های پنج تایی که بیننده، ژانر، داستان، کارگردان یا بازیگرانش را تعیین نمی کرد؛ به خانه های مردم باز کردند. بعد ها شبکه های ماهواره ای و سپس اینترنت این پدیده را گسترش دادند. تقریبا تمام این فیلم ها محصول هالیود و بالیود بودند که با چاشنی خشونت و سکس، کشورهای سرمایه داری غرب را به عنوان بهشت جوامع بشری و سرمایه داری را به عنوان نظامی طبیعی و ناگزیر معرفی می کردند. گاه این فیلم ها واقعیت را وارونه جلوه می دادند اما در اکثر موارد، آن ها بخش کوچکی از واقعیت را به گونه ای نشان می دادند؛ که بیننده آن را کل، تصور کند. مثل این است که شما خیابان نیاوران تهران را نشان دهید و به بیننده به طورغیرمستقیم القا کنید که ایران همین است. بخشی از حقیقت را گفته اید اما کل را تحریف کرده اید. هدف اصلی این توزیع کنندگان فیلم، در درجه اول سود و سود بیش تر بود. محدویت هایی که دستگاه های فرهنگی کشور، پس از جنگ بر آثار سینمایی ایران هم تحمیل کردند؛ کشش به این فیلم های کم ارزش را دو چندان کرد. پس به طور عمده سینمای هالیودی و بالیودی هرگز در ایران محدود نشد همچنان که موسیقی کم ارزش لوس آنجلسی را می شد در هر جایی شنید. آنچه عملا به خاطر کالاسازی هنر محدود شد، آثار سینمایی درخشان جهان بود که در همه کشورهای پیشرو برای ارتقای فرهنگی مردم، مورد حمایت دولت ها قرار می گیرند.

فیلم سینمایی "شرمنده، ما به شما نیاز نداریم"(1) اثر درخشان "کن لوچ" (2)، سینماگر برجسته بریتانیایی با فیلمنامه ای از پاول لاورتی، از زمره فیلم هایی است که باید در سینماهای ایران با شرایط مناسب و دوبله عالی به نمایش درآید، تا میلیون ها مردم آن را ببیند و با چهره دیگری از یکی از جوامع به اصطلاح "ایده آل" آشنا شوند. اما اکنون فقط گروه بسیار کوچکی آن را در اینترنت جستجو و در سینمای خانگی با زیرنویس متوسط مشاهده می کنند. نمونه این فیلم ها که هنرمندان بهبودخواه کشورهای سرمایه داری می سازند؛ کم نیست. اما متاسفانه مخاطب میلیونی ایرانی با آن ها بیگانه است.

فیلم کن لوچ(2019)، حول یک خانواده کارگری چهار نفره انگلیسی می گردد: پدر با نام ریکی با بازی کریس هیچن که راننده است؛ همسرش ابی با بازی دبی هانیوود که پرستار یک شرکت خصوصی است و پسر 16 تا 17 ساله آن ها به نام سب با بازی رایس استون که سال های پایانی دبیرستان را می گذراند اما به دلایل گوناگون و از همه مهم تر اینکه "در درس خواندن پول نیست"؛ از مدرسه گریزان است و سرانجام دختر 13-14 ساله خانواده به نام لیزاجین با بازی کیتی پراکتور که کارهای درسی خود را به خوبی انجام می دهد، اما مشکلات خانواده او را رنج می دهد و آینده ای همچون برادرش را برای او رقم می زند.

 زندگی خانواده پس از بحران بزرگ نظام سرمایه داری در سال 2008 در سراشیب خطرناکی قرار گرفته است. ریکی پس از مدت ها بیکاری در شرکتی به عنوان پیک استخدام می شود. این پیک ها باید با اتوموبیل، کالاهایی را که شرکت به آن ها می دهد در زمان معین به خانه مشتریان برسانند. رانندگان با خود، دستگاه اسکنری را حمل می کنند که مسیر را نشان می دهد اما در عین حال تمام حرکات راننده بوسیله شرکت و مشتری کنترل می شود. شرکت می تواند اتوموبیلی در اختیار راننده بگذارد اما رانندگان به دو علت ترجیح می دهند خود، اتوموبیل را تامین کنند؛ یکی به خاطر اجاره سنگین اتوموبیل و دیگری، نگرانی از آسیب دیدن آن. ریکی به پیشنهاد دوستش به اصطلاح خودفرما می شود و اتوموبیل ونی را بطور قسطی، از یک شرکت خودروسازی می خرد و پول اولیه آن را هم با فروش اتوموبیل همسرش ابی تهیه می کند. کارفرمای اصلی در فیلم حضور ندارد اما کارگزار او، مالونی، به ریکی اعلام می کند که شرکت هیچ مسئولیتی در برابر او ندارد؛ نه بیمه ای و نه هیچ حقوق قانونيِ ديگری. اگر امانت دیر برسد، یا مشتری ناراضی باشد جریمه خواهد شد. در عین حال کارگزار که به شکل بیرحمانه ای قوانین شرکت را به اجرا در می آورد؛ به ریکی یادآور می شود که اگر به هر دلیلی قادر به آمدن به شرکت نباشد خودش باید راننده جایگزین پیدا کند ولی اگر این کار را نکند، خود شرکت راننده تآمین خواهد کرد و او نه تنها باید حقوق راننده را بدهد بلکه باید جریمه نیز بپردازد. در سکانسی از فیلم، ريکي که به‌ واسطۀ شدت کار، از گذرانيدن وقت با خانواده محروم است، در يک روز تعطيل، دخترش را براي کار با خود همراه مي‌کند. فرداي آن‌ روز با اخطار شديد کارفرما مواجه مي‌شود. وقتی ریکی اعتراض می کند که اتوموبیل مال خودم است؛ پاسخ می شنود که اتوموبیل او، از اعتبار شرکت استفاده می کند و او حق چنین کاری را ندارد. مالونی به صراحت می گوید که دنیای امروز دنیای رقابت است و اگر او و شرکت با چنین جدیتی کار نکنند و رانندگان را تحت فشار قرار ندهند، توسط شرکت های رقیب نابود خواهند شد. با این وجود ریکی که کاملا مستاصل است بدون هیچ درنگی تمام شرایط را می پذیرد.

ابی همسر ریکی که به صورت ساعتی در اختیار یک شرکت پرستاری است باید هر روز به چندین مرد و زن کهنسال و معلول در ساعت معین سر بزند، غذا و داروی آن ها را بدهد، به دستشویی و حمام ببرد و برای بعضی از آن ها پوشک بگذارد و به سرعت خودش را به خانه دیگری برساند چون باید در ساعت معین آنجا باشد. ابی در تمام مدت کار، تحت نظارت دقیق شرکت است و به طور مرتب و دقیق باید گزارش بنویسد. با فروش اتوموبیل برای تامین مالی ون ریکی، کار برای ابی باز هم سخت تر می شود. ابی مدیریت کار خانه از جمله درس و غذای بچه ها را با تلفن همراه در حالی که با اتوبوس از خانه ای به خانه ای جابه جا می شود، انجام می دهد. او احساس مسئولیت فراوانی در برابر بیمارانش می کند و مرتبا تاکید می کند که او پرستار است و باید در جایگاه یک پرستار خدمت رسانی کند. گاهی بیماران او شب هنگام دچار مشکل می شوند و ابی با احساس مسئولیت فراوان از وقت خانواده و استراحت خودش صرف نظر می کند و خود را به بیمار می رساند؛ اما شرکت کارپرداز هیچگونه اضافه حقوقی به او نمی پردازد. در سکانسی بسیار مهم، یکی از زنان کهنسالی که ابی به او خدمات می دهد و تماشاگر از زبان خودش می شنود که کارگر بوده و در مبارزات دهه 80 میلادی برای تامین حقوق کارگران از جمله هشت ساعت کار روزانه مبارزه می کرده و با ابی همدلی دارد وقتی می شنود که ابی از کله سحر تا دیروقت مجبور است کار کند، در جمله ای افشاگرانه می گوید: "پس آن قانون 8 ساعت کار چه شد؟" خانم ابی هانیوود، با شایستگی فراوان سیمای یک زن از طبقه کارگر را با تمامی استرس و فشار خردکننده کار بیرون و کار خانه و احساس مسئولیت در برابر اعضای خانواده و کسانی که زندگیشان به او وابسته است؛ به تصویر کشیده است.

فشار کار روی این زن و شوهر کارگر طاقت فرساست. آن ها عملا قادر نیستند فرزندان خود را ببینند. گاهی دختر کوچک خانواده خودش را به زور بیدار نگه می دارد تا بتواند پیش از خواب، لحظه ای پدر یا مادرش را در آغوش بکشد. ریکی و ابی وقت ندارند زندگی بچه ها را مدیریت کنند. در نتیجه وضعیت درسی سب که دانش آموز خوبی بوده، روز به روز بدتر و به تدریج به گریز از مدرسه منجر می شود. نظام آموزشی در برخوردی مستبدانه، او را از مدرسه برای دو هفته اخراج می کند. پدر و مادر قادر نیستند در نشست های مدرسه برای رسیدگی به مشکلات سب شرکت کنند. یک بار که ریکی خودش را به اداره پلیس می رساند تا به شکایت مدرسه از سب به خاطر غیبت و گرافیتی هایی که سب و دوستانش با قوطی های رنگ دزدی، کشیده اند؛ رسیدگی شود، با جریمه سنگین کارفرما روبرو می شود که حتی حاضر نیست یک روز هم به او مرخصی بدهد.

در سکانسی تکان دهنده، در روزهای نخستین حضور ریکی در شرکت، یکی از دوستانش بطری خالی نوشابه ای را به او می دهد و در برابر تعجب ریکی می گوید: "به دردت می خورد." در یکی از ماموریت ها ترافیک چنان سنگین است که ریکی مجبور می شود، در بطریی که دوستش به او داده، ادرار کند. تاثرانگیزتر آنکه در سکانسی دیگر زورگیرها به ریکی و اتوموبیلش حمله می کنند، بخشی از کالاها را می دزدند، ریکی را به سختی کتک می زنند و در آخر شیشه ادار خودش را روی سرش خالی می کنند. وقتی همسرریکی اورا به درمانگاه دولتی می برد؛ بیننده با نواقص نظام درمانی بریتانیا – که گفته می شود بهترین نظام درمانی اروپا را دارد- روبرو می شود. بیماران باید ساعت ها در انتظار بمانند تا نوبت به آن ها برسد. پس از ویزیت دکتر حالا ریکی با سر و صورت خردشده باید سه ساعت دیگر در درمانگاه بنشیند تا دکتر در باره عکس رادیولوژی او اظهار نظر کند. اوضاع اسفبار ریکی به عنوان عضوی از طبقه کارگر انگلستان که نه مهاجر است، نه پناهنده و نه رنگین پوست، زمانی آشکار می شود که کارگزار شرکت زنگ می زند و بدون ابراز هیچگونه همدردی اعلام می کند که کالاهاي به‌سرقت رفتۀ مشتريان، بيمه بوده است، اما او بايد هم هزینه اسکنر 1000 پوندی را که زورگیرها خرد کرده بودند و هم حقوق راننده جبرانی و هم جریمه غیبت را بپردازد. مالونی با گستاخی می گوید که این قانون است و از او کاری برنمی آید.

فیلم با این صحنه دردناک پایان می یابد که ابی و دختر و پسرش از ریکی خواهش می کنند که به علت آسیب شدیدی که دیده چند روزی به سر کار باز نگردد؛ اما او با تندی آن ها را از خودش می راند و با چهره ای مستاصل می گوید که باید حتما به سرکارش برگردد؛ وگرنه کار و اتوموبیلش را از دست می دهد.

همه می دانند که بریتانیا به رهبری مارگارت تاچر و امریکا به رهبری رونالد ریگان، از نخستین کشورهایی بودند که در دهه 80 میلادی با قاطعیت و خشونتی بی سابقه، اصول سیاست های نولیبرالی هایک و فریدمن را به اجرا درآوردند. اینک پس از چهار دهه، کن لوچ و هنرمندان این فیلم درخشان و متعهد به حقوق کارگران و زحمتکشان، پیامدهای اجرای این سیاست ها را به تماشاگران نشان می دهند. یکی از اصول نولیبرالیسم، مقررات زدایی از روابط کار و سرمایه است. اما درس آموز است که این مقرارت زدایی، همانطور که در فیلم کن لوچ می بینیم تنها دامن طبقه کارگر را می گیرد و این درحالی است که کارفرمایان مقررات سبعانه خود را بدون کوچکترین نرمشی به اجرا درمی آورند. در بازار آزادی که نظام نولیبرالی سرمایه داری آن را به اجرا درآورده است؛ در عمل نه قانون کاری وجود دارد و نه اتحادیه ای که از حقوق کارگران و زحمتکشان دفاع کند. این است که در این بازار آزاد سرمایه، کارگران مجبورند با کارگران دیگر به رقابت جنون آمیز و شرم آوری دست بزنند. در سکانسی از فیلم، یکی از کارگران شرکت از مالونی دو ساعت مرخصی تقاضا می کند، اما مالونی این درخواست را رد می کند و از رانندگان دیگر می خواهد که جایگزین او شوند؛ رانندگان که می دانند همین سرنوشت در انتظار آن ها نیز هست؛ از پذیرش این مسئولیت شانه خالی می کنند، اما ریکی که از طرفی کاملا مستاصل است و از طرف دیگر این توهم را دارد که با کار زیاد می تواند به سرعت اتوموبیل را ازآن خود کند، علیرغم اعتراض کارگر اخراجی، به این عمل شرم آور متوسل می شود.

خصوصی سازی گسترده که از دیگر اصول خدشه ناپذیر نولیبرالیسم است؛ همان گونه که در این فیلم نشان داده شده، به رقابت گرگ منشانه و جنون آمیز شرکت ها منجر می شود. در این رقابت هولناک، آنچه در درجه اول لگدمال می شود،؛ حقوق کارگران و زحمتکشان است که کارفرمایان برای کسب سود بیشتر هر روز از آن می کاهند و کارگران را وادار می کنند که به هرگونه قراردادی- و گاه قراردادهای سفید امضا- تن دهند. نابودی اتحادیه های کارگری هم، که از اصول نولیبرالیسم است، کارگران را از جایگاه طبقه، به جایگاه فرد تقلیل می دهد و او را در برابر کارفرمایانی که هم اتحادیه های خود را دارند و هم از حمایت دولت های سرمایه داری و پلیس و زندان برخوردارند؛ کاملا بی دفاع می کند. بیهوده نبود که تاچر در اوج قدرتش با گستاخی تمام می گفت: "من چیزی به نام جامعه نمی شناسم. آنچه هست، فقط فرد است."

شارلاتانیسم دیگر نولیبرالیسم آن است که ادعا می کند برای از بین بردن بوروکراسی می خواهد دولت را کوچک کند. اما واقعیت ها نشان داد که آنچه کوچک می شود خدمات اجتماعی کارگران و زحمتکشان است وگرنه هزینه های بوروکراسی حاکمیتی و زنجیر و زندان و نظامی گری دولت ها همچنان رو به فربهی است. فیلم کن لوچ نشان می دهد که چگونه مزایای اجتماعی و بهداشتی و آموزشی زحمتکشان روز به روز لاغرتر و کم مایه تر می شود.

فیلم "شرمنده، ما به شما نیاز نداریم"، اثری درخشان و آگاهی بخش است که روشنفکران مردمی و کارگران و زحمتکشان می توانند آن را با زیرنویس فارسی از اینترنت دانلود کنند، به تماشا بنشینند و برای ارتقا آگاهی مردمان، با دیگران به مشارکت بگذارند.

1. Sorry we missed you    

2. کن (کنت) لوچ، کارگردان واقع گرای انگلیسی در 17 ژوئن 1936 در نانیتون انگلستان به دنیا آمد. او در سال 2006 برای فیلم "بادی که از مرغزار می وزد" و بار دیگر در سال 2016 به خاطر فیلم "من، دانیل بلیک"، نخل طلای جشنواره فیلم کن را دریافت کرده است.

فیلم در آپارات با زیر نویس فارسی

نویدنو- اخیرا شبکه تلویزیونی طپش هم دوبله این فیلم را به نمایش گذاشت که متاسفانه آدرس آن را نیافتیم

دوگانه ی بخشش - انتقام در شاهنامه با نگاهی به دو نمونه در نزد شاهان آرمانی

 مهران ماهور

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

احسان طبری

 

برای دریافت ارژنگ شماره 6 کلیک کنید

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست