نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

1396-06-03

نویدنو  02/06/1396 

 

 

هفتمین سفر سندباد -

 به یاد دکتر پرویز شهریاری، پدر ریاضیات نوین ایران (۱۳۹۱- ۱۳۰۵)

 

پیش درآمد (۱)

پس از اندک زمانی دریافتم که من نیز از زمره ی آنانم که خواب خوش بشریت را برمی آشوبند. (هبل)

 

خورشید، تازه بال برکشیده است که زنگ در خانه به شیون آغاز می کند: سکوت ناگزیر بامدادی را چه کسانی برآشفته‌اند؟ در میانه ی راهرو اما نگاه‌های پرسش آمیز استاد سال- خورده و بانوی پرستار او در هم گره می‌خورند. آن گاه زن می‌رود و از پشت در کوچه، بلند بلند می‌پرسد:" کیه؟" - با استاد کار داریم!

استاد که این همه را شنیده است می رود و در کوچه را به آرامی می‌گشاید: سه پاسدار نخراشیده با ریش‌های برآمده و چهره‌های خشم گین پشت در کوچه ایستاده‌اند. نآگاه، یکی از این هر سه با اندامی فربه و شکمی برآمده پیش‌تر می‌رود و تا استاد بلند بالا در خانه را فروبندد، پای راستش را که پوتین ارتشی برآن سنگینی می‌کند میان در می‌گذارد. استاد برای لحظاتی به کشتارهای زنجیره ای که تا آن هنگام چندین قربانی گرفته بودند می‌اندیشد و در می‌یابد که این بار پستا (نوبت) اوست. و بی که خود را ببازد می‌پرسد:" چه کار دارید؟"

پاسدار خپله می‌گوید:" می‌خواهیم چند لحظه‌ای در خدمتتان باشیم. مسائل فلسفی داریم که باید حل‌اش کنیم!"

ناگاه، اندیشه‌ای در ذهن استاد سال خورده بال می‌گشاید: به پشت سر مردک فربه اشاره می‌کند و با سدای (صدای) بلند می‌گوید:" پس او دیگر کیست؟" و تا پاسدار خپله، روی برگرداند، ضربه ای بر سینه اش می‌نشاند و او را واپس می‌راند و در خانه را در هم می‌کوبد. سپس چفت پشت در را می‌اندازد و بر می‌گردد که اگر مرگ اندیشان خواستند در را بشکنند و او را به زور هم که شده با خود ببرند، دست کم آماده باشد.

در این میانه اما پرستار سالمند او فریاد بر می‌کشد و مردم را به همیاری می‌خواند. با بیرون آمدن همسایه‌ها همهمه‌ای در می‌گیرد و جوخه‌ی سه نفره ی مرگ که قافیه را باخته است به ناچار راهش را می‌گیرد و گم و گور می‌شود. بدین گونه اما رفیق دکتر پرویز شهریاری- به گفته استاد بهزاد فراهانی، هنرمند برجسته تآتر و سینما- با ظرافتی ریاضی گونه از مرگ می رهد. (کتاب عدالت خواهی استاد پرویز شهریاری، نشر سندیکای کارگران فلزکار مکانیک، چاپ ۱۳۹۲، ص ۱۲۸).

پیش درآمد (۲)

والا تر از زندگی هنری، هنر زندگی است. (مهاتما گاندی)                                                                           

انگار- چیستا- به جان اش بسته بود. و چه قدر هم مایه گذاشته بود که این یک، از تاب و توان درنیفتد. با همه تنگ دستی‌ها، بخشی از هزینه‌های گزاف ماهنامه را از جیب خود می‌پرداخت. بی هیچ چشم داشتی. با این همه، روزی به او گفته بودند که دیگر آهی در بساط کسی نیست و چیستا دارد نفس‌های آخر انتشارش را می‌کشد. او ولی با نگاهی اندوه زده، اتاق کوچک‌اش را بارها پیموده و اندیشیده بود که چه می شود کرد؟ و ناگهان در جای خود میخ کوب شده بود: گل های قالی‌ی زیر پایش، نگاه امید زده‌ی او را آکنده بودند:" قالی! قالی را می‌فروشم. مگر چه می‌شود؟". و کارشناس فنی چاپ- خانه را به خانه‌اش خوانده بود. آن گاه این دو، تنها فرش زیر پای استاد را لوله کرده و برده بودند و به پول نزدیک کرده بودند. سپس با هزار امید به چاپ- خانه آمده بودند که چیستا از چاپ، باز نماند. غافل که کارگری از روزنامه ی کیهان که با استاد اندکی آشنایی داشت، چشم به راهش نشسته بود تا با او از بن بست‌های مالی اش بگوید. استاد یک چند خاموش مانده و سپس سر از گریبان اندیشه برآورده و بیش تر پول ها را( با آن که می‌دانست بازگرداندنی در کار نیست) به کارگر کیهان داده بود:" عیبی ندارد؛ کار او مهم‌تر است. ما چیستا را برای همین‌ها می‌خواهیم." و با همان اندک دست- مایه‌ای که مانده بود، چیستا را از چاپ درآورده بود. رفیق دکتر پرویز شهریاری که در همیشه‌ی زندگی‌اش هنر زیستن را به همگان می‌آموخت، بار دیگر نشان داده بود که ناکامی و اندوه انسان‌هایی از این گونه را نمی‌تواند برنتابد.

 درآمد

پیمایش و کاوش کارنامه‌ی پرویز شهریاری، با کوهی از آفرینه‌های دانشی و فرهنگی، کم‌تر از پیمودن کوه های ستبر و خارآگین نیست. و مگر می‌شود با واژگانی که در نسبیت گیج کننده‌ی معناها همواره کم می‌آورند، باری از این گونه سهمگین را بر دوش کشید؟

شهریاری تنها، دانش‌وری پرخوانده و فرهیخته نبود؛ که در هستی جامعه‌انگارانه‌اش، استوره‌ای بود سر به فراخنا کشیده که هفت آسمان خرد و آگاهی هم از کشیدن بار امانت اندیشه‌اش باز می‌ماند؛ چه رسد به خامه‌ای از این گونه ناتوان که می‌خواهد گوشه‌هایی از آن همه دِین سترگ را پرداخته باشد.

پرومته را زئوس خویش‌کامه به زنجیر کشید و شهریاری را هم شاه و هم شیخ. گناه نخستین استوره، آوردن آتش نمادین آگاهی از پانته‌ئون خدایان المپ بر زمینِ سرد و تاریک بود و گناه استوره ی سپسین (شهریاری) برافروختن آتش راستین روشن‌اندیشی در میان میلیون‌ها انسانی که در پیچ و خم مدرنیته، گیر کرده بودند. پرومته را یک بار به زنجیر کشیدند و شهریاری را هفت بار. به جای آن که کرنش‌کنان از او بخواهند استاد ممتاز دانش- گاه‌شان باشد، حتا راه را بر تدریس او در دبیرستان‌های دولتی هم بستند. بیش از بیست کتابش را خمیر کردند و زوزه سردادند: " تا زمانی که من در تصدی وزارت- خانه‌ی ارشاد هستم، کتابی از پرویز شهریاری نباید چاپ شود."۱

شهریاری با کوهی اثر و آفرینه‌ی چاپ شده اما در سال های واپسین زندگی اش  زمین گیر شده بود: نه بیمه‌ای، نه بازنشستگی‌ای و نه اندوخته‌ای،چیزی.

زیست- نامه                                                                                      

پرویز شهریاری در دوم آذر ۱۳۰۵ خورشیدی در محله‌ی دولت- خانه ی کرمان زاده شد. در‌ محله‌ا‌ی که تهی‌دست‌ترین مردم زمانه- از زرتشتی و یهودی تا مسلمان و جز آن- بی هیچ تنش و درگیری در کنار هم می‌زیستند:

" در خانه هایی محقر که هم چون شهرهای دو و شاید پنج هزار سال پیش، با خشت خام و گل ساخته شده بودند؛ و همه با سقف‌های گنبدی و پشت بام‌های کاهگلی که به هم" پیوسته بودند.۲

پدرش- شهریار دهقان- کشاورز زاده‌ای بود که بر زمین‌های اربابی" مزدوری" می‌کرد و مادر فداکارش- گلستان- نیز از خانه واده‌ای کشاورز پیشه برآمده بود. هر دو زرتشتی بودند و پیرو دین بهی. از تلخ‌کامی‌های زندگی شهریاری یکی هم درگذشت ناگهانی پدرش در سن ۴۷ سالگی بود. او در دو سال پایانی زندگی‌اش با ارباب سخت گیر خود درگیر شد و در سال ۱۳۱۵ کار خود را از دست داد. به ناچار در کارخانه‌ی نوبنیاد ریسندگی خورشید کرمان به کار آغاز کرد: هوای گرفته و غبارآگین ریسندگی اما بلای جان‌اش شد و او را در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۳۱۷ بر اثر تجویز داروی اشتباه دست-یار تجربی پزشکِ درمان- گاه همین کارخانه، به زانو درآورد.۳ شهریاری که در آن زمان دانش‌آموز ۱۲ ساله ی کلاس ششم دبستان بود در این باره گفته است:

" از مدرسه به خانه آمدم. گرسنه بودم. تمام بدنم از سرما می‌لرزید... مادرم، با حالی پریشان در آشپزخانه بود و برای پدرم جوشانده درست می‌کرد. به سرعت به طرف اتاق سرد و تقریبا بی در و پیکری دویدم که پدرم، روی زیلوئی، کف آن، خوابیده بود و لحافی پنبه‌ای را به دور خود پیچیده بود.[ پدرم گفت:]   "پرویز، بیا تو با تو کار دارم. سفارش‌هایی دارم...  

 ولی مادرم که جوشانده را آورده بود گفت:   

 "اول برو از اصغر آقا یک نان بخر. بگو تا چند روز دیگر بدهی خودمان را می پردازیم ..."    

وقتی برگشتم، پدرم مرده بود. وصیت پدر چه بود که نتوانست با من در میان بگذارد؟"۴

با درگذشت پدر، همه ی شهریاری‌ها- به جز سهراب چهار ساله- نان آور خانه شدند. مادر شهریاری در خانه نخ می‌ریسید و در خانه ی یک بازرگان پشم و پنبه، در کنار زنانی دردمند، پنبه "‌جیغو" می‌کرد:

" جیغو کردن... جدا کردن پنبه ها از هسته‌های درونی آن ها بود که با دست انجام می‌گرفت و به دلیل خاردار بودن هسته‌ها، انگشتان کارگران زن را می شکافت؛ انگشتان مادرم، همیشه خون آلود بودند."۵  ما ( پرویز و خواهر بزرگ‌ترش اختر و برادر ۹ ساله‌اش هرمز)" هم کار می‌کردیم و هم مدرسه می‌رفتیم..."۶                                     

این سه، در بازگشت از مدرسه به بیرون شهر می‌رفتند تا با گرداوری بوته و سرگین جانوران، خانه را بی سوخت- مایه نگذارند." با همه‌ی این‌ها، حتا حداقل غذای روزانه هم فراهم نمی‌شد."۷

در همان سال ها، بارها بازرگانانی از کرمان و بم برای "دکان شاگردی" و" خانه شاگردی" به "سراغم می آمدند. من هم در دل ناراضی نبودم، چه را که دست کم، امیدی برای تغذیه بهتر بود، ولی مادر ایستادگی می‌کرد و می گفت: " تا جایی که لازم است جان می‌کنم، ولی اجازه نمی‌دهم بچه‌هایم درس شان را رها کنند."۹                                      

شهریاری خردسال اما در روزهای تعطیل و در تابستان های گرم و کویری کرمان، از هیچ کاری برای گذران زندگی اش روی برنمی‌تافت: از کشاورزی و لاروبی سرشاخه‌های چاه‌های آب در ژرفای ۱۵ متری زمین، تا کار در کوره‌های آجرپزی و آهک‌گدازی؛ و از گاوچرانی و خرمن‌کوبی تا کارهای ساختمانی و جز آن.                                   

پرویز شهریاری در مهر ۱۳۱۱ و در پنج سالگی به مدرسه ی زرتشتی کاویانی کرمان رفت و به تحصیل آغاز کرد. در آن زمان، فراهم آوردن کاغذ و مرکب نوشتاری برایش به راستی دشوار بود. برای ساختن مرکب، زنجیرهای آهنی را در آب می نشاند و می‌گذاشت یک ماهی بمانند. آب، رفته رفته، زنگ آهن را به خود می گرفت و سیاه می شد. سپس این مایه سیاه رنگ را در آوندی ( ظرفی) می‌ریخت و زیر آفتاب می‌گذاشت تا بخار شود و از ته- مانده اش، لرد سیاه رنگ مرکب به دست آید. کاغذ ها را هم از یک هم- شاگردی‌اش که فرزند کدخدای روستایی در همان نزدیکی‌ها بود می‌گرفت: این کاغذها، شکوائیه‌هایی بودند که روستاییان برای کدخدای خود می‌نوشتند و همواره یک رویشان سفید بود. او این کاغذها را با نخ و سوزن به هم می‌دوخت و از آن ها دفترچه مشق درست می‌کرد.۱۰

شهریاری بدین گونه، دبستان کاویانی را به پایان برد و در سال ۱۳۱۸ با کارنامه‌ای درخشان به دبیرستان ایران- شهر کرمان رفت تا سه سال نخست دبیرستان (نهم یا سیکل اول قدیم) را در این مدرسه بگذراند.                                    

۱۵ ساله بود که بر اثر هوش و فراست بسیار، از او خواستند به تدریس حساب و هندسه  در کلاس‌های پنجم و ششم دبستان ایران- شهر (در ساختمان همین دبیرستان) بپردازد:

" وقتی در کلاس نهم درس می‌خواندم، در زنگ‌های ورزش یا درس‌هایی که اهمیت کم‌تر داشتند، در کلاس‌ای پنجم و ششم دبستان، حساب و هندسه درس می‌دادم. در آن کلاس‌ها هم، خیلی چیزها از شاگردان خود یاد می‌گرفتم... از ۱۵ سالگی یا چند سال قبل[ از آن]... تدریس کرده‌ام... حتا در دوره‌های متوالی زندان هم، به هم زندانی‌های خود یا به ماموران [ زندان] درس می‌دادم. از این بابت هم بسیار خرسندم"۱۱

 در همان سال‌ها، یک بار به آموزگار خود گفت از یک قضیه پیچیده ی ریاضی- که هنوز به آن نرسیده بودند- رمزگشایی کرده است. آموزگارش که از هوش شایان شهریاری شگفت زده شده بود گفت که او می تواند به این کار خود ببالد، اما اگر کمی شکیبایی نشان می داد، می دید که به این قضیه هم خواهند رسید. معلوم شد که ریاضی‌دانان خاور‌زمین، در بیش از ۲۰۰۰ سال پیش، این مساله را حل کرده بودند.

 دانش آموز سال هشتم دبیرستان بود که جنگ جهانی دوم (۴۵- ۱۹۳۹) به جان جهانیان افتاد. در آن سال ها، نان روزانه مردم را با گرد هسته خرما و اندکی آرد خرما می‌پختند و" برای آن که این نان از گلویمان پایین برود، آن را با آب فرو می‌دادیم."۱۲ نانی تلخ مزه که زود هم خشک می‌شد:" تازه همان نان هم که کوپنی بود به ما نمی رسید..."۱۳ و شهریاری‌ها ناچار بودند شکم خود را با چغندر و زردک پخته (گونه ای هویج بزرگ و زرد رنگ) پر کنند.۱۴در نتیجه از ۱۱ خواهر و برادر شهریاری تنها چهار تن شان زنده ماندند.۱۵  

شهریاری در سال ۱۳۲۱ پس از پیمودن دوره‌ی نخست دبیرستان، به دانش سرای مقدماتی کرمان رفت تا هم با کمک‌هزینه‌ی آن (ماهی ۸۰ ریال)، گذران زندگی کند و هم پس از دو سال تحصیل، آموزگار دبستان‌ها شود. ولی او که در سال ۱۳۲۳ دانش‌سرا را به پایان برده بود، با همه ی ناروایی‌ها و سخت‌گیری‌ها، در جایگاه یکی از دو دانش رسته‌ی برگزیده‌ی دانش‌سرا، رهسپار پایتخت شد و در دانش‌سرای عالی تهران (دانش‌گاه تربیت معلم کنونی)  به آموختن ادبیات پرداخت. در کلاسی با ۲۰۰ دانش‌جو که درس خواندن در آن آسان نبود. به ناچار، در کلاس ریاضی دانش‌سرا که تنها شش دانش جو داشت نام‌نویسی کرد:

" ولی... علاقه ام به ادبیات و تاریخ از بین نرفت و هنوز هم، این علاقه را در خود احساس می کنم."

شهریاری پس از پایان این دوره ی مقدماتی کوشید به دانش کده‌ی فنی دانش‌گاه تهران برود که نشد: دانش‌جویان دانش‌سرای عالی، تنها می توانستند به دانش‌کده‌ی علوم و ادبیات بروند و سپس، دبیر دبیرستان‌ها بشوند. ناگزیر در مهر ۱۳۲۴ رشته‌ی ریاضی دانش‌کده ی علوم دانش گاه تهران را برگزید و در خرداد ۱۳۳۲، لیسانسه شد.۱۶ هم- زمان، لیسانس دوم خود را از دانش‌سرای عالی تهران دریافت کرد.۱۷

استاد شهریاری در ۱۱ تیرماه ۱۳۳۴ با دختر عمه اش- زمرد بهی زاده- پیمان زناشویی بست و دارای پنج فرزند شد: ۱- شهریار، ( نهم خرداد ۱۳۳۵)، دکترای زمین شناختی؛ ۲- مرجان (تیر ۱۳۳۶) درگذشته  در تابستان ۱۳۴۴ در هشت سالگی و در یک پیش‌آمد رانندگی؛ ۳- مژده (۲۰ اریبهشت ۱۳۴۰)، لیسانس کارگردانی سینما و علوم اجتماعی و فوق لیسانس کارگردانی سینما؛ ۴- شروین ( ۲۵ خرداد ۱۳۴۵)، فوق لیسانس کامپیوتر؛ و توکا (۱۳۵۴) که کوچک‌ترین فرزند خانه‌واده است.۱۸

کارنامه‌ی سیاسی

"شمشیرزن بودن به تنهایی کافی نیست؛ باید دانست که شمشیر خود را به روی چه کسی باید کشید". ( فردریش نیچه، چنین گفت زرتشت)

رفیق شهریاری که هم از آغاز کودکی از کوره ی رنج و رزم زندگی سربلند برآمده و رفته رفته با ستم سرمایه آشناتر شده بود، بزرگ و بزرگ‌تر که شد به درستی دریافت، برای زیستن در جامعه ی سودا زده باید هنر ستیزه‌گری را نیز آموخت. او در آغازه های دهه ی ۲۰ خورشیدی، یک چند به گروه باهماد آزادگان و راهبر راستین و برجسته‌ی آن احمد کسروی پیوست و هنگام که دریافت این دانش‌ور و تاریخ نگار بزرگ زمانه به جای زیر سازه‌های اقتصادی، روساخت های فرهنگی جامعه را عمده می‌کند، راه خود را از او جدا کرد؛ چه را که به تجربه دریافته بود " یا سوسیالیم، یا بربریت سرمایه"۱۹:

" سرمایه داری، استعدادها را می‌کشد و به دنبال زر و زور می‌کشاند. بیماری‌ها و توسعه‌ی روزافزون نیروهای نظامی و جنگ افزارها، سلامت جامعه را تهدید می‌کنند. برای بهتر زندگی کردن، راهی جز کنار زدن سرمایه داری از جهان نیست."۲۰  

او آرزو می‌کرد همه ی کودکان و نوجوانان ما زمینه ی بالندگی یک سان داشته باشند و با غم نان به بی‌راهه نیفتند.۲۱ و" مردم خاموش و گاه در خروش" را، سازندگان تاریخ می‌دانست و می گفت این آموزه پردازان سرمایه اند " که می‌خواهند جهان را تیره و تار، مردم را ناتوان و راه‌ها را بسته بنمایانند؛ تسلیم آن‌ها نشویم."۲۲

رفیق شهریاری در سپهر اندیشه‌هایی از این گونه رزم‌آزما بود که به یک کنش‌گر پر تک و پوی سیاسی فرارویید و به راه تابناک حزب توده ی ایران حزب طبقه ی کارگر ایران گام نهاد. او که در سال ۱۳۲۴در ۱۹ سالگی همراه با ۵۰ رزم‌پوی دیگر به حزب پیوسته بود، چندان پخته و پیکارگر می‌نمود که از یک حوزه‌ی حساس حزبی به مسئولیت رفیق احسان طبری سر برآورد. راست این است که بزرگ‌ترین دانش‌وران، سندیکالیست‌ها، هنرمندان، نویسندگان، شاعران، مترجمان، روزنامه‌نگاران، استادان، دبیران،آموزگاران و... که در فرایند پیچیده ی شناخت سیاسی به آموزه‌های مارکسیسم- لنینیسم می‌رسند، اما یگانه جایگاه این اندیشه‌های دوران‌ساز را تنها و تنها در کالبد حزب توده ی ایران می‌یابند و با آن به هم- پوشی می‌رسند. هم از این روست که از لاجوردی آدم خوار تا نهادهای جاسوسی امریکا و انگلیس و اسرائیل و از سدای نو استعماری بی بی سی و آمریکا تا رادیو فردا و جز آن، همه و همه روز و شب‌شان را به توده ای‌ ستیزی می‌گذرانند:

مه فشاند نور و سگ عو عو کند

هر کسی بر طینت خود می‌تند

 

باری، شهریاری در گذران زندگی سیاسی اش به گفته لنین بزرگ " با قلبی گرم و مغزی سرد" (پرشور اما آرام و خون سرد)، شور دگرگون‌گری را با خرد دانش ورانه‌ی خود پیوند زد و چنان نستوهانه به پیکار با نا‌هم ترازی‌های اجتماعی برخاست که هفت بار به زندان افتاد. اپیکور، حکیم برجسته‌ی پیشا‌ سغرات یونان می‌گفت: "از مرگ نمی‌هراسم زیرا، تا زمانی که من در این جا هستم از مرگ خبری نیست و هرگاه مرگ از راه برسد من نیستم که او را ببینم."

رفیق شهریاری نیز یک بار گفته بود: " تا وقتی زنده ام، مرگ نیست" وقتی هم که مرگ از راه درآید" من نیستم که آن را ببینم."۲۳ و بدین گونه او بی‌هیچ واهمه از مرگ و نیستی، از ستیز با " دیکتاتوری سرمایه"۲۴ و دسپوتیسم و خود‌کامگی شاهان و شیخان کوتاه نمی‌آمد. هم از این رو، هفت بار به زندان افتاد و هر بار ستمی فزون‌تر از گذشته بر او رفت. چندان که در فیلم پرتره‌ی فانوس گلستان ساخته‌ی شاگرد نوجوان‌اش میلاد درویش گفت:

" همیشه... در بیم و امید به سر می بردم. همیشه- حتا حالا- نمی‌توانم خود را آزاد- به معنای واقعی- احساس کنم. و همیشه حس می‌کنم که کسی یا چیزی دارد مرا می پاید."۲۵

او هم چنین در فیلم مستند تناب دور زمین که گوشه‌هایی از زندگی‌اش را به تصویر کشیده است با اشاره به سیاسی بودن هرگونه کنش فرهنگی- اجتماعی گفت:

" سکون یعنی مرگ و من هنوز به مرگ نرسیده ام... در تمام زندگی، در جست و جوی راستی‌ها، بر لبه‌ی پرتگاه حرکت کرده ام."

نخست بار، در فروردین ۱۳۲۸ به بهانه ی ترور نافرجام شاه ( ۱۵ بهمن ۱۳۲۷)، به بند کشیده شد. پس از سه ماه که از زندان در آمد، کار از کار گذشته بود و او از شرکت در آزمون نهائی دانش‌گاه باز مانده بود. نیز شش ماه بعد (آذر ۱۳۲۸) به گناه داشتن روزنامه‌ی مردم، در کلاس درس دانش‌کده‌ی علوم دانش‌گاه تهران، بازداشت و به زندان موقت شهربانی فرستاده شد. شهریاری سه ماهی را در این زندان گذراند و سپس برای پیمودن دوره  سه ساله‌ی اسارت‌اش، به زندان قصر تهران فرستاده شد. در زندان اما وقت را غنیمت شمرد و به آموزش زبان روسی پرداخت:

" به برادرم [که برای دیدن اش به زندان رفته بود]  گفتم: می‌خواهم روسی یاد بگیرم؛ برایم خودآموز روسی بیاور که آورد.۲۶

وی هم چنین در آسه‌ی اسارتش ۲۷، به بازگردان کتاب تاریخ حساب، نوشته ی رنه تاتون فرانسوی- از زبان اصلی- آغاز کرد و آن را در سال ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ در انتشارات  امیر کبیر به چاپ رساند. این، نخستین کتابی بود که ترجمه کرده بود. کشش شهریاری به زبان روسی، ریشه در آفرینه‌های آکادمیک روسی داشت که سر به هزاران عنوان می‌زد. و به راستی هم که در سده ی بیستم، تنها در شوروی سوسیالیستی، بیش از همه‌ی جهان، کتاب‌های ادبی و دانشی درآمده بود.

شهریاری در آذر ۱۳۳۱ پس از آزادی از زندان، به دانش‌گاه تهران بازگشت تا پی‌گیر تحصیلات خود باشد اما دانش‌گاه به بهانه‌ی دیرکرد او در نام نویسی تازه، از پذیرش‌اش سر باز زد. به زودی انبوهی از دانش‌جویان دانش‌گاه تهران در پشتیبانی از او به هم-خیزی۲۸ و کار‌بس (اعتصاب) برآمدند و توانستند او را به دانش‌کده‌ی علوم همین دانش‌گاه بازگردانند.

رفیق شهریاری در اردی‌بهشت ۱۳۳۳، هنگام که بر پایه حکم وزارت آموزش و پرورش کشور سرگرم تدریس در دبیرستان‌های شیراز بود،۲۹ برای بار سوم به بند کشیده شد: این بار ماموران فرمان- دار نظامی شیراز، از خانه‌اش کتاب‌هایی به زبان روسی یافته بودند! و تا ثابت کند که کتاب‌ها همه دانشی‌اند و بیش‌ترشان در باره‌ی ریاضیات، ده روزی را در زندان کودتا گذرانده بود. با این همه، کودتاگران دست از پی-گرد سایه به سایه‌اش برنگرفته و پیوسته او را می‌پاییدند. به ناگزیر، در خرداد همان سال، بی که دست‌– مزد دو ماه گذشته فراموزی(تدریس)اش را گرفته باشد به تهران بازگشت و تا آذر ۱۳۳۵ که بار دیگر به دام کودتاگران افتاد، زندگی سایه‌وار و پنهانی خود را از سر گرفت. در بازگشت به تهران( ۱۳۲۴) برای گذران زندگی خود و خانه‌واده‌اش به استخدام راه آهن تهران در آمد و به کشیدن بارهای مسافران پرداخت.

در سال‌های پسا کودتا و در زمانه‌ای که شبح شکنجه و پی- گرد و تیرباران، آسمان کشور را گشت می‌زد، شهریاری هم چنان در حزب ماند و دست از ستیز سیاسی برنگرفت. هم در این سال‌ها، با نام ساختگی احمدی، در یک دبیرستان و نیز در یک آموزش‌گاه شبانه به تدریس پرداخت. سرانجام در آذر ۱۳۳۵ کودتاگران به خانه‌اش ریختند و او را هم-راه با زن و فرزند هفت ماهه اش- شهریار- به اسارت گرفتند و در یک خانه‌ی امنیتی در نارمک تهران به بند کشیدند. خانه‌واده ی شهریاری ۴۰ روزی را در این زندان خانگی سر کرد تا آن که او را به زندان قصر بردند و زن و فرزندش را آزاد کردند.

گرمابه‌ی کهن‌ساز پادگان قصر اما، شکنجه‌گاه روزان و شبان شرنگ‌وار شهریاری بود: ۱۸ روز آزگار شکنجه‌اش کردند تا دهان بگشاید و رفقای توده ای‌اش را لو دهد که نداد. یک ماه بعد وقتی او را به بند همگانی قصر فرستادند، دیگر نای ایستادن نداشت. چهره‌اش در هم شکسته بود و قامت بلند و استوره‌ای‌اش خونین و مالین بود:

... او، از اهالی باغ شقایق است/ و باد ویرانگر را/ چه خوب می‌شناسد/ و با چه شناس- نامه‌ای از رنج/ از کوچه‌های زخم می آید/ تا بنشاند/ دیهیم افتخار را/ بر تارک شکسته ی این خاک....(از شعر محمد خلیلی برای شهریاری).

شهریاری در نریشن (روایت قصه، صدایی که آن را روی فیلم می‌شنویم) فیلم فانوس گلستان گفته است که یک بار، گروهبانی پرخاش‌کنان به سلول زندانش آمد (آبان ۱۳۴۵،کمیته ی مشترک) و با تند گویی و ضربه‌های مشت و لگد به جانش افتاد. نآگاه یک سرهنگ بلند پایه ساواک از راه رسید و جلوی گروهبان برآشفته را گرفت که مردک می‌دانی این کی است؟ این آموزگار همه‌ی فرزندان ما است؛ چه را او را می زنی؟:

شود خوار هر کس که بود ارج مند

فرومایه را بخت گردد بلند

فردوسی    

رفیق شهریاری در فروردین ۱۳۳۶ باردیگر از زندان قزل قلعه سر برآورد و سال‌های دور از خانه را از نو آغاز کرد. این بار "بخت" یاری‌اش کرد و توانست کتاب سه جلدی و آکادمیک ریاضیات، محتوا، روش و اهمیت آن را که در انستیتو ریاضی اتحاد شوروی تدوین شده بود به دست آورد. وی دو فصل آغازین این کتاب را در بیش از ۵۰۰ صفحه در سلول‌های سرد قزل قلعه به فارسی درآورد و در سال ۱۳۳۹ با نام ریاضیات به چاپ رساند. پاره‌ی دوم همین کتاب نیز در بیش از ۶۰۰ صفحه در سال‌های آغازین انقلاب ایران درآمد و ماند تا جلد سوم‌اش نیز بر پیش- خوان کتاب فروشی‌ها بنشیند. کتاب، در ارزیابی‌های حکمی و در نگرش‌های ریاضی- دیالک تیکی‌اش، آتش به خرمن سفسته‌های ایده آلیستی و پوزیویستی- نوپوزیویستی جهان سرمایه‌داری درافکنده است و می‌شود در آن، به ریاضی‌مندترین استدلال‌های حکمی در گستره‌ی"فلسفه ی علمی" و ماتریالیسم دیالک تیک دست یافت. هم از این رو، کتاب ریاضیات در سال‌های ممنوعیت آفرینه‌های مارکسیستی- لنینیستی، به کتاب بالینی بسیاری از فرهیختگان ایرانی تبدیل شده بود؛ حتا کسانی با بهره‌گیری از نام "گمراه" کننده‌ی آن- ریاضیات- کتاب را به زندان‌ها آورده بودند و می‌خواندند و به دیگران هم آموزش می‌دادند:

" فصل اول کتاب، در واقع، یک بحث عمیق فلسفی است. شما می‌دانید که ذهن‌گرایان، در گذشته و حتا امروز، تلاش کرده‌اند تا با برداشتی سطحی از مفهوم ماده، و با استفاده از" ذهنی" بودن و" انتزاعی" بودن ریاضیات، دلایلی در تائید ایده آلیسم پیدا کنند. فصل اول کتاب ریاضیات، به طوری قانع کننده ثابت کرده است که این" استدلال ها" چیزی جز سفسطه و بازی با واژه‌ها نیست و ریاضیات، بر خلاف تصور آن‌ها، تاییدی درخشان بر قانون‌های دیالک تیک است. من البته ناچار بودم برای فرار از توقیف کتاب، مثلا دیالک تیک را" منطق علمی" بنامم یا به جای نام‌های لنین و انگلس بنویسم " نویسنده ی دفاتر فلسفی" و" نویسنده ی ضد دورینگ". ولی این... ماهیت کتاب را عوض نمی‌کرد و به علاوه، جوانان علاقه‌مند، خود به خود، واژه‌ها و نام‌های اصلی را پیدا می‌کردند. خود من هم در تمام دوره ی ۱۷ ساله‌ی از ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷، کلاس‌هایی... داشتم که در آن‌ها همین فصل کتاب" ریاضیات" را با هم می‌خواندیم و بحث می‌کردیم و طبیعی است که اغلب، بحث‌ها از موضوع خالص فلسفه فراتر می‌رفت و به مساله‌های سیاسی و مکتب‌های مترقی می‌کشید و به علت سابقه ای که[ در حزب توده ی ایران] داشتم، مبارزه‌ی سازمان‌ها و حزب‌ها و نادرستی یا درستی کار آن‌ها، مقایسه می‌شد..."۳۰

شهریاری در این آسه از اسارتش، با بزرگانی هم چون خسرو روزبه، احمد حسابی، علوی، رضوانی و دیگران هم‌بند بود و اینان را  نماد "مقاومت و شجاعت و خون‌سردی در برابر دژخیمان" به شمار می‌آورد. ( ارج نامه، ص ۳۴) او گفته است که روزبه را در اتاقی نزدیک در ورودی قزل قلعه زندانی کرده بودند:

" من قبلا هم در سال های ۳۰- ۱۳۲۹ با او هم زندانی بوده‌ام. ولی این بار تنها یک مرتبه از نزدیک او را دیدم... یک بار برایش غذا بردم. شرط نگهبان این بود که حتا یک کلمه هم صحبت نکنم. من فقط سلام کردم و او در جواب، شعر حافظ را زمزمه کرد:

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

بار دگر، روزگار چون شکر آید

 

شهریاری می‌افزاید: با آن که روزبه از رخنه‌ی گلوله‌هایی که به او شلیک کرده بودند زخمی و بیمار بود، اما آرامش همیشگی‌اش را از دست نداد؛ نمی‌خندید اما گرفته و اخمگین هم نبود. با چوب‌های زیر بغل راه می‌رفت. گاه در نیمه‌های شب او را به گرمابه زندان می‌بردند: " ما تنها از باندهای خون آلود گوشه‌ی حمام به حضور... او پی می‌بردیم." یک بار وقتی [تیمور] بختیار به سلول‌اش رفته بود، او هم چنان درازکش پشت به بختیار کرد و به پرسش‌هایش پاسخ نگفت. این را نگهبان روزبه به شهریاری گفته بود.۳۱

یک روز که شهریاری و چند تن دیگر را به پاکیزه کردن زندان گماشته و آن‌ها همه جا را رفته و پیراسته بودند:

" ناگهان سدای شوم گروهبان بلند شد: نظافت‌چی‌ها!؛ من از جایم تکان نخوردم. دوباره فریاد کشید: نظافت‌چی‌ ها!؛ دو سه نفر رفتند، ولی من باقی ماندم. فریاد او که هر بار خشم گین‌تر می‌شد، پشت سر هم به گوش می‌رسید. بالاخره من هم رفتم. خودش چند هسته هلو به زمین ریخته بود و می‌خواست آن را بهانه قرار دهد و ما را به بی‌گاری بفرستد. با خشم از من پرسید:

- این ها چیه؟

- هسته ی هلو

- چه را این جاست؟

- برای این که تو آن‌ها را ریخته‌ای!

مثل یک سگ هار، دیوانه شد و به جانم افتاد. مرا بر زمین انداخت و با ته پوتین خود بر سر و سینه‌ام کوبید. تا جایی که در توان داشتم فریاد زدم و اعتراض کردم. بچه‌ها همه بیرون ریختند. همه فریاد می‌زدند... کم کم زندان، حالت شورش به خود گرفت. هیجان و خشم، دم به دم فزونی می‌گرفت.گروهبان هم، تمام دست‌پاچگی و ترس خود را با کوبیدن من، جبران می‌کرد..."۳۲

دلیری شهریاری و هم- بندانش اما، به جا‌به‌جایی گردانندگان قزل قلعه انجامید و گروهبان پرخاش-گر را هم برای چند روزی به زندان فرستاد.

شهریاری می‌افزاید که در زیر لگدهای این گروهبان تند خو، از حال رفته بود که ناگهان سرهنگ زیبایی [نویسنده کتاب توده ای ستیزانه سیر کمونیسم در ایران] از راه رسید. در این میانه یک گروهبان جوان بهداری ارتش به سرهنگ زیبایی گفت که شهریاری را باید بی درنگ به بیمارستان رساند. و وقتی بی اعتنایی او را دید، دست به دامن دکتر بهرامی شد. این وازده‌ی به ظاهر هم زنجیر شهریاری اما گفته بود که حال و روز او بد نیست و آه و ناله‌هایش همه ساختگی‌اند:

" کسی که در سراشیب خیانت می‌افتد حتا انسانیت و اخلاق حرفه ای خودش را هم از دست می‌دهد."۳۳

شهریاری در فروردین ۱۳۳۷ با سپردن وثیقه مالی یکی از آشنایان‌اش از زندان درآمد تا برای بار دیگر، زندگی از هم‌پاشیده اش را از صفر بیآغازد:

در آغاز، روی تپه- ماهورهایی که اینک جردن/ آفریقا نام دارند، به سرکارگری پرداخت. کارگران، تپه‌ها را ویران می‌کردند و خاک‌اش را در انبوه گودال‌های جردن می ریختند:

" من، مامور بودم مراقب آن‌ها باشم و ماشین‌ها را به جای درست آن‌ها راهنمایی کنم."۳۴  

شهریاری اما، تا پاسی از هر نیم- روز "سرکارگری" می‌کرد و سپس، تا ساعت ده هر شب به تدریس در کلاس‌های متفرقه‌ی تابستانی می‌پرداخت. کلاس‌هایی با ۵۰ تا ۶۵ دانش آموز که اداره‌ی آن‌ها به راستی دشوار بود.

 سرانجام از مهر ماه ۱۳۳۷ که مدرسه‌های روزانه بازگشایی شدند، از " کار گل" رهایی یافت و توانست به جز تدریس خصوصی، به آموزش ریاضی در این سه دبیرستان بپردازد:

۱-دبیرستان پسرانه ابن سینا در خیابان شاه آباد تهران.

۲-دبیرستان پسرانه مهر جردن در خیابان نادری.

۳-دبیرستان دخترانه نو باوگان ضرابی در خیابان سپه.

" برای هر کلاس دوره اول دبیرستان،- راهنمایی تحصیلی امروز- ساعتی ۲۵ ریال و برای هر کلاس دوره دوم... ساعتی ۴۵ ریال به من می‌دادند."۳۵

او در آن سال‌ها، با یک دوچرخه از مدرسه‌ای به مدرسه‌ی دیگر می‌رفت و برای این که با چنین رانه‌ای دیده نشود، آن را در جایی دورتر می‌گذاشت و مانده‌ی راه را پیاده می‌پیمود. با این همه، شاگردان‌اش، راز استاد خود را دریافته بودند اما به روش نمی‌آوردند.۳۶

شهریاری خود در تک نگاری تنگناها‌ی زندگی گفته بود:

" ما هنوز در" دوران پیش از تاریخ" به سر می‌بریم. ولی نشانه‌های گذار از این دوران وهم-ناک و پردرد و رسیدن به "‌دوران تاریخ"‌ی انسان به چشم می‌خورد. بخشی عمده از گذرگاه پر خطر"‌گذشته" را پشت سر گذاشته‌ایم و در این لحظه‌های واپسین "‌جبر طبیعت" و" جبر خوف-ناک تر اجتماعی" که درندگان نظام سرمایه داری... راه را بر قافله ی نیم خیز و نیم بیدار انسانیت بسته‌اند، ناچاریم از" ته مانده"‌ی زندگی خود مایه بگذاریم تا "‌زندگی تاریخی" را نجات دهیم و کاروان زخم دیده‌ی انسانی را از میان "‌کلاه-خودهای اتمی" و" شمشیرهای اورانیوم ضعیف شده!" از پیچ "‌دوران پیش از تاریخ"- که امید است آخرین پیچ باشد- بگذرانیم. در این میان، سو- سویی،جرقه‌ای و شهابی می‌تواند نشانه‌ای از جهان پشت پیچ باشد و ما را دل-گرم کند. ولی هنوز، راهی دراز در پیش است. هنوز انسان‌ها، یک دیگر را می‌درند."۳۷

از نشانه های روشن این گونه از" دریدن"‌ها، یکی هم بازداشت دیگر باره‌ی او در آذر ۱۳۳۸ بود؛ به جرم پخش روزنامه‌ی زیرزمینی مردم؛ کاری که در آن سال‌ها به راستی جگر می‌خواست. به زودی به بازجویی‌اش فراخواندند: دو سرباز غیور آذربایجانی او را از زندان موقت شهربانی به دادرسی ارتش بردند. در گیر و دار بازپرسی به ناگاه، دادستان ارتش (گویا جوادی) از راه رسید. همه به جز شهریاری که نشسته بود و پای چپ‌اش را روی پای راست خود گذاشته بود از جایشان برخاستند. دادستان که از این کار شهریاری برآشفته بود از سرگرد بازجو پرسید:

- این کی است؟

- یک جوان توده ای. در کیف‌اش، روزنامه‌ی مردم پیدا شده.

دادستان با نگاهی خشم گینانه به شهریاری دستور داد از جای خود برخیزد. او ولی خون‌سردانه پاسخ داد:

- اگر امری دارید بفرمایید!

- د بلند شو مادر ج...!

بازپرس به آرامی گفت:

- در برابر دادستان محترم ارتش بلند شوید و احترام بگذارید!

شهریاری پاسخ داد:

- من آدم قابل احترامی نمی‌بینم!

او هم‌چنان نشسته بود و از پنجره‌ی اتاق بازپرسی بیرون را می‌نگریست. دادستان ارتش که این همه را برنمی‌تافت، سنگین‌ترین دشنام‌ها را به او و حتا به همه‌ی کسانی که در اتاق بودند نثار کرد و گفت:

- ببینم کدام خائن پدرسوخته حاضر می شود از این خواهر جن... دفاع کند. سرگرد، یادداشت کن که من خودم به دادگاه این پسرک بروم و حق‌اش را کف دست اش بگذارم!

و ناسزا گویان بیرون رفت. سربازها به زبان ترکی چیزهایی به هم گفتند و شهریاری را از دری که به خیابان ثبت گشوده می‌شد بیرون بردند تا به زندان شهربانی بازگردانند. به زودی راهشان را کج کردند و به خیابان سوم اسفند پیچیدند. شهریاری به این بی‌راهه پیمایی آن‌ها واکنش نشان داد اما پاسخی نشنید. سرانجام به سوی خیابان فردوسی رفتند و از یک کوچه ی کم آی‌و‌رو سر برآوردند و ایستادند. در این جا، سربازی که در اتاق بازپرسی ایستاده بود و همه‌ی آن پرخاش‌گری‌ها را به چشم خود دیده بود به شهریاری گفت:

- جوان، تو برو!

- ولی کجا؟

- برو، هر جا که می‌خواهی برو! تو پرونده‌ات سنگین است. ما پس از یک ساعت خبر می‌دهیم که فرار کرده‌ای. برای هر یک از ما، شش ماه اضافه خدمت می‌برند اما تو از مرگ نجات پیدا می‌کنی!

شهریاری از هیجان به گریه افتاده بود. رفتار تند دادستان بدنام ارتش این گمان را برانگیخته بود که شهریاری به زودی تیرباران خواهد شد. و سربازها می‌خواستند با این فداکاری، او را از مرگ برهانند:

" انصاف و جوان-مردی به من اجازه نداد که پیشنهاد آن‌ها را بپذیرم؛ ولی شجاعت آن‌ها، بسیار چیزها به من آموخت..."۳۸

 در آذر ۱۳۵۴برای بار دیگر او را به گناه کمک مالی به یک دانش‌جوی اهوازی به بند کشیدند: زندان ترس‌ناک کمیته مشترک ضد خراب- کاری تهران بود و اسارت ۴۵ روزه بود و شکنجه پشت شکنجه. او خود در این باره گفته است که در هر زندان تازه، به هستار(وضعیت) زندان‌های پیشین غبطه خورده است. چه را که زندان‌بانان او به جز کاربرد شکنجه های  پیشینیان"، از نوآوری‌های تازه تر هم برای رنج و آزار میهن‌پرستان و آزادی‌خواهان، استفاده می‌کردند.۳۹

واپسین زندان او اما از همیشه ترس-ناک تر بود: در هشتم اردی‌بهشت ۱۳۶۲ گزمه‌های خونتای خونین خمینی بر سرش ریختند. تهمتن زمانه این بار، شاهد شیوه‌هایی از شکنجه بود که  در اسارت‌های شش گانه‌ی پیشین‌اش هرگز ندیده بود. شکنجه‌هایی که بزرگ‌ترین دستگاه‌های جاسوسی جهان سرمایه داری و به ویژه سیونیست‌های آدم‌خوار اسراییلی برای رژیم اسلامی به ارمغان آورده بودند. رفیق شهریاری را این بار به " گناه" عضویت در شورای هنرمندان و نویسندگان ایران در زندان ۳۰۰۰ توحید( کمیته مشترک پیشین) به بند کشیده بودند و به گفته‌ی خودش، هیچ جرمی هم جز این، در پرونده اش نبود:

ما را شکستگی به نهایت رسیده است

چندان شکسته‌ایم که نتوان دگر شکست۴۰   

مردی که هزاران دانش‌ور فرهیخته‌ی کشور از خرمن شگرف دانش‌اش خوشه‌ها برچیده و برخی از آن‌ها هم چون دکتر فیروز نادری به ریاست بخش اکتشافات سازمان فضایی ناسا هم رسیده اند، اینک لگد خور پاسدارانی شده بود که شاید هم برخی‌شان، روزی روزگاری دانش آموز خود او بوده‌اند.

کارل مارکس می‌گفت: " نادانی، یک دیو است؛ می‌ترسم این دیو، باز هم تراژدی‌های تازه به بار آورد." و مگر تراژدی می‌تواند غم انگیز‌تر از شکنجه‌ی دانش و خرد و آگاهی باشد؟ او خود گفته بود که همواره یک توده‌ای بوده و از این رو، زندانی از پس زندان‌های دیگر را تجربه کرده است:

- این را همه می‌دانستند. نوجوانان و جوانان ما، درست یا نادرست، به کسانی هم چون من، به چشم یک نمونه نگاه می‌کردند و این، بار مسئولیت‌ام را سنگین‌تر می‌کرد.۴۱ 

هفتمین سفر سندباد دانش ایران، از زندانی به زندان دیگر، پایان گرفته و الماس شخصیت‌اش، در پیمایش هفت خوان پر‌گزند شکنجه گاه‌ها- سلول به سلول و بند به بند- هر چه تراش خورده‌تر و پرداخته‌تر شده بود:

مقیدان تو از ذکر غیر خاموشند

به خاطری که تویی، دیگران فراموشند

هزار سال گذشت از حکایت مجنون

هنوز مردم صحرا نشین سیه پوشند...

( بابا فغانی شیرازی)

نوشته‌های شهریاری

از نخستین پژوهش مدون شهریاری- جنبش مزدک و مزدکیان- ( چاپ ۱۳۲۷) تا واپسین آن که مرگ خاموش و آرام او بود، بیش و کم، ۶۰ سال گذشته بود. او در این سال‌های نا آرام و پر‌های و‌هو هرگز خامه‌اش را بر زمین نگذاشت و آن قدر نوشت و نوشت که حتا به یاری آیینک (عینک) و ذره‌بینی هم که همواره در دست داشت، نمی توانست به آسانی چیزی بخواند: چشم‌هایش بی‌سو شده بودند. هم چنین انگشت‌های دست‌اش بر اثر فشار قلم چنان پینه بسته بودند که هر که با او دست می‌داد این را به آسانی در می‌یافت:

- " استاد شهریاری را دیدم که پشت میز[ کارش] نشسته است و در پناه نور کم رنگ شمع، متن حروف چینی شده‌ی بخشی از کتابش را- با دست نوشته‌ی آن- مقابله می‌کند. استاد، بر اثر کار و تلاش بسیار در خواندن و نوشتن، مشکل بینایی پیدا کرده است و به همین خاطر، علاوه بر عینکی که بر چشم دارد... ذره بینی را به دست می‌گیرد و از آن هم استفاده می‌کند... با احترام فراوان، دست استاد را به گرمی فشردم؛ دانستم که بر اثر نوشتن بسیار، پینه ای سخت و خشن روی انگشت سوم دست راست ایشان پدیدار است..." ۴۲  

- " زمانی بود که یکی دو چاپ-خانه، هم‌زمان، کتاب‌ها و نشریات ایشان را آماده می‌کردند. شاید استاد شهریاری، گاه بیش از بیست ساعت در شبانه روز کار می‌کرد. چنان که گاهی اوقات، من به یاری برادرم، قادر نبودیم کارهای غلط گیری را همگام با استاد پیش ببریم...[ من] با نویسندگان، مترجمان و هنرمندان بسیاری در عرصه‌ی نویسندگی در ارتباطم؛ ولی هرگز در مقایسه با استاد[ شهریاری] نتوانسته‌ام کسی را بیابم که در کار و تلاش با او برابری کند."۴۳

دکتر شهریاری خود در سال ۱۳۷۶ نوشته بود که از یک سال گذشته تا به امروز، " نزدیک به ۲۰۰۰ صفحه کتاب تازه نوشته یا ترجمه کرده‌ام؛ یک دو کتاب هم تجدید چاپی داشته‌ام."۴۴  

در داده‌های گوناگون اما، شمار آفرینه‌های دانشی، فرهنگی، تاریخی و فلسفی وی را از ۲۰۰ تا ۴۰۰ دفتر، و جستارهای رسانه‌ای او را فرا تر از ۱۰۰۰ مقاله نوشته‌اند. او خود اما گفته است: "تا کنون در حدود ۴۰۰ کتاب ترجمه و تالیف کرده‌ام." ( کتاب عدالت خواهی علمی استاد پرویز شهریاری، ص ۱۳۴). از این رو، برخی از شناخته‌ترین نوشته‌های شهریاری را در پی می‌آوریم و خواستاران را برای دست-یابی به دیگر کتاب‌های استاد، به آثاری که در باره‌ی او نوشته‌اند و به ویژه به کتاب ارج-نامه ی شهریاری که ۲۰۸ جلد از آفرینه های وی را فهرست کرده است راهنمایی می‌کنیم. بر پایه داده‌های همین کتاب، دست کم ۱۵۴ دفتر از دست-نوشته‌های شهریاری در زمینه‌های آموزشی و درسی و به ویژه در گستره‌ی ریاضیات، جبر و مقابله و هندسه نگاشته شده‌اند. شمار این آفرینه‌ها در بخش تاریخ، فلسفه، کاربرد و آموزش ریاضیات ۲۰ جلد و در زمینه‌ی سرگرمی‌های ریاضی، نه دفتر است که بیش‌ترین شان، از فرانسوی و روسی به فارسی در آمده‌اند. دیگر نوشته‌های شهریاری- با کاربردهای همگانی‌تر- از این گونه‌اند:

(در این فهرست، "ت" = ترجمه و "ن" = نوشته؛ هم چنین نام‌های درون پرانتز، از آن بنگاه‌های انتشاراتی است. )

- جنبش مزدک و مزدکیان (چاپ نخست ۱۳۲۷)

- فرهنگ اصطلاحات علمی و فنی (چاپ بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۹،به سرپرستی شهریاری)

- یک روز زندگی پسرک قبطی (توکا،۱۳۵۵،ت)

- یان هاوس و جنبش انقلابی دهقانان چک (توکا، ۱۳۵۷)

- حقیقت هایی در باره ی افغانستان، با همکاری پرویز حبیب پور (آلفا، ۱۳۵۹،ت)

- اخلاق و انسان از دیدگاه لنین (فردوس، ۱۳۶۱،ت)

- داستان های علمی (فردوس، ۱۳۶۱،ت)

- دوره ی سه جلدی علم، جامعه، انسان (ابوریحان،۱۳۶۱، نگارش و ترجمه)

- سرگذشت حرکت (گستره، ۱۳۶۴، ت)

- نظریه نسبیت در مساله ها و تمرین ها (نشر نی، ۱۳۶۵، ت)

- کتابی در باره کتاب (توسعه، ۱۳۷۰، ت)

- باد و باران، دو جلد، (تهران، ۱۳۷۰، ت)

- چند شاخه گل برای الجر نون (همراه، ۱۳۷۳، ت)

- ارشمیدس کوچک (همراه، ۱۳۷۴، ت)

- مساله پروفسور (همراه، ۱۳۷۵، ت)

- قطاری که در بعد چهارم گم شد (همراه، ۱۳۷۶، ت)

- دانش و شبه دانش (نی، ۱۳۷۷، ت)

- خانه ی اهریمن (همراه، ۱۳۷۷، ت)

- دو درس کوتاه در باره دیرین شناختی (تجربه، ۱۳۷۷، ت)

- من؟ من فرق می کنم (تجربه، ۱۳۷۷، ت)

- دانش مندان و هنرمندان (نی، ۱۳۷۷، ن و ت)

- عالی جناب چکمه (پژوهنده، ۱۳۷۸،ن ).

- مجموعه ی دانشی، فلسفی و تاریخی سیمرغ در حدود ۸۰ دفتر.

- ریاضیات؛ که به گفته شهریاری نام درست آن ریاضیات، محتوا، روش و اهمیت آن است. (در باره ی این کتاب پر اهمیت، پیش‌تر، سخن رفته است.)

او هم چنین، ۲۴ جلد کتاب در انتشارات غارت شده‌ی امیر کبیر داشت که آن‌ها را به گفته خودش، "‌یا چاپ نمی‌کنند یا اگر هم چاپ کنند، به تصادف خبردار می‌شوم. چیزی هم به من نمی‌دهند." ما از سرنوشت این کتاب‌ها بی خبریم.

رفیق شهریاری در سال ۱۳۸۰- یازده سال پیش از درگذشت‌اش- گرمِ نگارش، بازگردان و پردازش کتاب‌هایی بود که نگارنده‌ی این جستار، از سرنوشت آن بی خبر است. کتاب‌هایی مانند:

۱- در جست و جوی هماهنگی در باره ی اختر شناسان.

۲- گاه شمار ریاضیات.

۳- فرهنگ ریاضی (در برگیرنده‌ی تاریخ، فلسفه و کاربرد ریاضیات).

استاد شهریاری از سال ۱۳۲۵(از بیست سالگی)، تا واپسین دم زندگی‌اش، فراتر از هزار جستار دانشی و تاریخی و فرهنگی و به نوشته کتاب عدالت‌خواهی علمی... ص ۲۵، بیش از ۱۰ هزار مقاله  در رسانه‌های کشور به چاپ رساند که از میان آن همه، به ویژه اشاره‌ها (سرجستارهای چیستا) از همه نامورترند. جا دارد این اشاره‌ها، که بسیارهم  آموزنده‌اند، گردآوری و در کتابی جداگانه، شیرازه شوند. این کار را می توان با یادمانده‌های او نیز که با نام پرستو در همین ماهنامه چاپ می‌شدند انجام داد.

در کهکشان رسانه‌ها

رفیق شهریاری در کهکشان ناپیداکرانه‌ی رسانه‌ها نیز، هم-واره نمودی پر رنگ و آگاهی‌آورانه داشت. نخست بار در سال‌های ۲۷- ۱۳۲۵ به گروه نویسندگان روزنامه قیام ایران، ارگان حزب توده ی ایران، و روزنامه چپ‌گرای داریا به سردبیری ارسنجانی  پیوست و به روزنامه‌نگاری آغاز کرد. در سال ۱۳۲۶ نیز، دوازده شماره از رسانه اندیشه ما را درآورد.  سپس در ۱۳۳۱ به سردبیری هفته نامه ی وهومن رسید و تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، چهل شماره از این رسانه را چاپخش( چاپ + پخش= انتشار) کرد. شهریاری در سال ۱۳۴۲ به فراخوان دکتر پرویز خانلری وزیر علوم (شهریاری خود مدت ها معاون وزارت علوم بود)، سردبیری ماهنامه سخن علمی و فنی را به گردن گرفت و تا سال ۱۳۴۹(سال تعطیلی این رسانه)، نود شماره از آن را به چاپ سپرد.۴۵ 

به گفته‌ی شهریاری، در بهمن ۱۳۴۸" بلایی" پیش بینی‌نشده بر سر این ماهنامه فرود آمد: ساواک او را فراخواند و پیشنهاد داد که سخن علمی و فنی به سازمان امنیت کشور واگذار شود. برپایه این"پیش نهاد"، نام های دکتر خانلری و شهریاری، هم چون پروانه‌دار و سردبیر(بی که دخالتی در رسانه داشته باشند) در شناسنامه‌ی سخن علمی و فنی می‌آید و به هر یک از آن ها هم، ماهانه پنج هزار تومان دست- مزد پرداخته می‌شود. این گفت و گو هم در همین جا و برای همیشه درز گرفته می شود!

رفیق شهریاری به ساواک "نه" نمی‌گوید اما اجازه می‌خواهد سال هشتم ماهنامه سر آید و از آغاز سال نهم آن را واگذار کند!

یک سال بعد، (فروردین ۱۳۴۹)، وقتی خریداران ماهنامه، دوازدهمین شماره ی سخن علمی و فنی را گشودند، شگفت زده شدند: در یک صفحه‌ی رنگی جداگانه در لابه‌لای آن، سخن از تعطیلی این رسانه رفته بود.

پس از پخش ماهنامه، دکتر خانلری که از این کار شهریاری غافل-گیر شده بود او را به دفتر خود فراخواند و جویای انگیزه‌ی آن شد. رفیق شهریاری هم با روشن کردن ذهن دکتر خانلری به او گفت که با این کار، دیگر داستان واگذاری سخن علمی و فنی به سازمان امنیت، به پایان رسیده است. در واقع هم دیگر ساواک پی گیر مساله نشد:

- برای پی بردن به ارزش پنج هزار تومان آن زمان، باید بگویم درآمدهای ماهانه‌ام از کارهای گوناگون، بسیار کم‌تر از این بود. حق اشتراک ۱۲ شماره ی سخن   هم، از ۲۵۰ ریال فراتر نمی‌رفت.۴۶

شهریاری در سال های ۵۴- ۱۳۴۶ که سرپرست دفتر ترویج علوم وزارت آموزش عالی بود، رسانه‌ی مسائل دانش‌گاهی را برای استادان دانش‌گاه ها درآورد. نیز از سال ۱۳۵۴، سرپرست رسانه های جانبی دانش‌گاه آزاد ایران بود که این کار تا اردی‌بهشت ۱۳۶۲، سال بازداشت او، به درازا انجامید. هم چنین از سال ۱۳۵۶ تا اسفند ۱۳۷۱، هفتاد شماره از ماهنامه‌ی آشتی با ریاضیات و سپس  آشنایی با ریاضیات را به چرخه‌ی چاپ سپرد. با آن که پایه گذار این ماهنامه بود اما هیچ گاه پروانه‌ی رسمی آن را به او ندادند:

- پانزده سال است که این مجله را- بی وقفه- ( به جز یک سال وقفه اجباری)، منتشر می‌کنم و با همه ی دشواری‌های آشکار و پنهان آن می سازم. هنوز امتیاز رسمی آن را به من نداده اند ولی چنان به آن دل بسته‌ام که این گونه دشواری ها نتوانسته است مانعی برای انتشار آن باشد.۴۷  

 در سال‌های جنگ عراق و ایران، وقتی برای ادامه‌ی چاپ آشتی با ریاضیات به وزارت ارشاد اسلامی رفته بود، از او خواستند که از نام" آشتی" دست بردارد؛ زیرا "‌ما در زمان جنگ با کسی آشتی نداریم"! و هرچه گفته بود که این تنها یک رسانه‌ی ریاضی است، به خورد گزمه‌های فرومایه ارشاد نرفته بود. به ناچار، "آشتی" را به" آشنایی" تبدل کرده بود. این در حالی بود که در آن" زمان، حتا یک تست ریاضی منظم هم، در ایران منتشر نمی‌شد."۴۸ چه رسد به رسانه‌ای در زمینه‌ی ریاضیات. و دریغا که این ماهنامه هم، شهید کاستی‌های مالی شد و از چاپ، بازماند.

 

 

ادامه در بخش دوم

هفتمین سفر سندباد -

به یاد دکتر پرویز شهریاری، پدر ریاضیات نوین ایران-2- (۱۳۹۱- ۱۳۰۵ )

 

 

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: