نویدنو:10/10/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

بهار فرصت

تحلیلی از انتخابات آمریکا- بخش سوم

نویسنده : سام وب - برگردان: مینا آگاه

 

ریگانیست ها – عاملین اصلی نولیبرالیسم        

 

در سطح ایدئولوژیک، ریگانیست ها می گویند بهترین دولت، دولتی است که کمتر حکومت کند، که در آن بازار تصحیح کننده ی خود و کارا باشد، که ثروت براساس اجرای کار تقسیم شود، که عدم تساوی در درآمد چیز خوبی است، مقررات زدائی و خصوصی سازی بهترین راه حل برای مرضی است که بخش خصوصی و دولتی را پریشان می کند، و کاستن مالیات ها برای ثروتمندان و سرریز کردن آن به سوی زحمتکشان موجب پیشرفت می شود.

 

اما ریگانیست ها به همین ها بسنده نکرده اند. در سطح اقتصاد سیاسی، آن ها مدل نظارت اقتصادی در سطح کشور و شرکت ها را منسوخ کردند، مدلی که در نیودیل ریشه داشت و این روش را برای سه دهه با موفقیت نگه داشته و ارتقایش داده بود.  این روش براساس مصالحه ی طبقاتی، تعهدات اجتماعی، حقوق سندیکایی ، تساوی در برابر قانون و سیاست های اقتصادی توسعه یابنده تکیه داشت که بطور گسترده ای به منافع عمومی و مشترک توجه داشت.  

 

ریگانیسم به نوبه ی خود نوع دیگری از مدل حکومتی را بنیان گذاشت که نولیبرالیسم خوانده می شد. این مدل نه تنها نیروی سرمایه ی مالی را به هزینه ی سایرگروه های سرمایه گذار تائید و تحکیم کرد، بلکه ازآن به عنوان ابزاری در کنترل دستگاه دولتی برای ترغیب صنعت زدائی و کنارزدن تولید، تضعیف اتحادیه ها، مقررات زدایی، کاهش دستمزدهای کارگیر، تورم پائین، آزادسازی تجارت، کوچک کردن و خصوصی کردن بخش دولتی، کنترل سختگیرانه بر گذر جنبش های کارگری از مرزها، فعال کردن دوباره ی تبعیض نژادی و جنسیتی در اقتصاد سیاسی کشور، بازتوزیع انبوه ثروت بین ثروتمندترین خانواده ها و شرکت ها، و بازسازی نقش و وظیفه ی دولت، استفاده کرد.

 

این مدل جدید با آمادگی فزاینده استفاده از نیروی نظامی، برای قدرتمندترکردن موقعیت امپریالیسم آمریکا در داخل و خارج، تغییر شدید شرایط استثماری به نفع شرکت های فراملیتی، تحت انقیاد درآوردن دوباره ی کشورهای درحال توسعه، همراه شد. اما، به قول معروف چاه کن همیشه ته چاه است.

 

 

 

منشاء سرمایه داری

 

ظهور و سقوط نولیبرالیسم بطور ارگانیک مرتبط با پویش بنیادی سرمایه داری است.  اگرچه هریک از روش های سرمایه داری نهایتا به حضور در کریدورهای دولت و دفاتر شرکت ها و یک سری نهادها (برای مثال بانک مرکزی و صندوق بین المللی پول) برای روغنکاری لولاها می انجامد، اما ظهور و سقوط آن بی چون و چرا به منشاء قوانین و زمینه های داخلی سرمایه داری مرتبط است.

 

از طرف دیگر اگرچه اتخاذ یک استراتژی ضدسرمایه داری در این لحظه، از شتابزدگی نشان خواهد داشت، اما این یک واقعیت است که اعتقاد میلیون ها نفر به سرمایه داری سست شده. اگر لازم شود مردم به مصاف سرمایه داری خواهند رفت، اما نه با آن شدت و حدتی که خواهان به کنترل درآمدن قدرت و سود شرکت های فرامیلیتی هستند. زمانی که دولت برخی از بانک ها را ملی می کرد، آیا ما هیچ سروصدایی و اعتراضی از مراکز صنعتی می شنویم؟ من مطمئنم که اگر دولت برتملک و کنترل شرکت های اتومبیل سازی نیز بعنوان شرطی برای کمک به آن ها، اصرار بورزد، تعداد اندکی از کارگران شکایت کنند. بیشتر آن ها می گویند، "این ها قاطی کرده اند. چرا باید چیزی داد و در مقابل چیزی نگرفت؟"  خلاصه، حوادث اتفاق افتاده طی ماه ها و هفته های اخیر حاکی از شکست ژرف سرمایه داری از بعد ایدئولوژیک، سیاسی، و اقتصادی ست.

 

از زاویه ی دیگر(قصد ندارم این نکته را باز کنم)، فروپاشی وال استریت موجب زایل شدن امیدهای امپریالیسم آمریکا برای تسلط برجهان در قرن 21 شده است. این واقعه همراه با مصیبت عراق،  خشم سراسردنیا بر سیاست های تطبیق ساختاری و نابرابری تجارت، عدم توجه به گرم شدن سطح کره ی زمین و فقر جهانی، و ظهور قدرت های جهانی جدید در هرمنطقه ای ازدنیا- و در درجه ی اول چین- نشاندهنده ی مجموعه ی بحران های بر سر راه تسلط امپریالیسم امریکا بر کشورهاست. یا به زبانی دیگر، جهانی تک قطبی جای خود را دارد به جهانی چند قطبی می دهد که، من می گویم، هم حاوی خطر و هم حاوی فرصت برای هیئت حاکمه ی  جدید و بشریت است.  

 

درواقع، اینکه امپریالیسم آمریکا خود را با این واقعیت جهانی صلحجویانه تطبیق دهد یا تمام نیروی خود را به کار گیرد که جایگاه خود را حفظ کند، سئوالی مهم برای مردم آمریکاست. بوش استفاده از زور را مورد آزمایش قرارداد، اما شکست خورد، و کاخ سفید را در ژانویه با بی آبرویی کامل ترک خواهد کرد. برای باور به اینکه هیئت حاکمه ی جدید راه دیگری را انتخاب کند، دلایل خوبی وجوددارد. اما تا چقدر پیش خواهد رفت، سئوال دیگری است که هنوز نمی توان به آن جوابی داد. کافی است که بگوئیم که بازتعریف نقش آمریکا در جامعه جهانی و غیرنظامی کردن (ازجمله غیرهسته ای کردن) دنیا از جمله فوری ترین موضوع های موجود در نیمه ی اول قرن بیست و یکم می باشد، که جایگاهی همچون گرمایش سطح کره ی زمین دارد. اگر به این موضوع ها توجه نشود، هر دو می توانند ادامه ی حیات گونه ی ما و کره ی خاکی را به خطر بیندازند.

 

یک نیودیل جدید 

 

در شرایط جاری، این واضح است که هیئت حاکمه ی اوباما با چالش های انبوهی وارد کاخ سفید می شوند. همزمان، تا آنجا که بیاد داریم، هیچ رئیس جمهوری با چنین پشتوانه ای روی کار نیامده است، کنگره ای که دمکرات ها در آن اکثریت دارند، رئیس جمهور انتخاب شده ای برای ایجاد تغییرات مترقی، و  جنبشی پرانرژی که حامی وی است.

 

از سخنان اوباما چنین به نظر می رسد که او می خواهد  اصلاح طلبی برای مردم باشد. وی امیدوار است که تغییرات ماهوی در مراقبت های بهداشتی، مسکن، آموزش، بازنشستگی، انرژی، محیط زیست، امورشهری، روابط نژادی و جنسیتی، روابط خارجی، ایجاد کند و فضا را برای مشارکت های مردمی فراهم سازد. اگر سه دهه ی گذشته دوره ی سنگرسازی درمقابل مردم بود، اوباما سال های پیش رو را عصر اصلاحات اساسی برای مردم می بیند. از دید وی، مرزهای سیاست، دمکراسی، و رفرم در چارچوب مناسبات سرمایه داری قابل انعطاف اند، پس می شود تا حد قابل توجهی آن ها را گسترش داد.  

 

چالش فوری هیئت حاکمه ی اوباما احیای اقتصاد است.  و مهمترین سئوالی که وی باید پاسخ دهد این است که: در آینده ی نزدیک قدرت پویائی اقتصاد ازکجا پدید خواهدآمد؟ ما می دانیم که از مصرف کننده ی تحت سلطه ی آمریکائی که مصرفش طی دهه ی گذشته اقتصاد ملی و جهانی را تقویت کرد، پدید نمی آید. ما می دانیم که از سرمایه گذاری شرکت ها در کارخانه و وسایل تولید، بدست نمی آید، شرکت ها زمانی که با مازادتولید در بازار جهانی روبرو می شوند، خود را جمع و جور می کنند. می دانیم که از بانک مرکزی هم نخواهدآمد، نرخ بهره ی فدرال که به بانک ها وام می دهد، اکنون پائین است و احتمالا هم کمی پائین تر خواهد رفت، اما به نظر می رسد کاهش نرخ بهره به این میزان، تاثیراندکی بر وام دهی بانک و گسترش اقتصاد داشته باشد. و این را هم می دانیم که از خریداران خارجی صادرات ماهم کسب نمی شود؛ آن ها هم کمربندهای خود را سفت بسته اند. همچنین می دانیم که از اقتصاد اروپا هم نمی آید، چرا که در باتلاق رکود فرورفته است. و می دانیم از اقتصادهای درحال توسعه که چشم انداز تیروتاری دارند،هم پدید نمی آید. و دست آخر می دانیم که از اقتصاد بادکنکی و مبتنی بر سفته بازی نیز پدید نمی آید؛ دروه ی  روش سفته بازی و حمایت از تقاضای کل، حداقل برای این دوره، به سرآمده است.

 

دوباره به سئوال بالا برمی گردیم: در آینده ی نزدیک قدرت پویائی اقتصاد از کجا پدید خواهد آمد؟ جواب این است: بسط مالی کلان، یعنی که، با تزریق بالای پول از دولت فدرال به اقتصاد. چین با برنامه ی انگیزه ی نیم تریلیون دلاری، این روش را دارد پیش می برد. امیدواریم، مثال چین سرمشق سایر قدرت های اقتصادی بزرگ جهان هم قرارگیرد. با درنظرگرفتن ماهیت این بحران و درهم آمیختگی اقتصادی جهان، هرکدام از آن ها برای تحرک بخشیدن به تقاضای عمومی برای کالا و خدمات در سطح ملی و جهانی، باید میلیاردها میلیارد دلار پول بریزند.

 

هیئت حاکمه ی بوش این را نمی فهمد، اما هیئت حاکمه ی اوباما باید بفهمد و با حمایت از سوی کنگره، به سرعت عمل خواهد کرد. ما می توانیم توقع یک بسته ی محرک از سوی هیئت حاکمه که علاوه بر سایر عوامل، شامل از بین بردن بیکاری، کمک به صاحبخانه های مستاصل، کمک به ایالات و شهرداری ها، بسط کوپن غذا، ایجاد ساختارهای زیربنائی، و نظایر آن ها باشد را داشته باشیم، و باید کاملا از آن حمایت کنیم. تنها سئوال باقی مانده اندازه این بسته است. به نظرما، این بسته باید بسته ای درحدود تریلیون دلار یا بیشتر باشد.

 

این بسته، همراه با کمک به شرکت های اتومبیل سازی و تثبیت قانومند کردن بازارمالی و مسکن، مرکزاصلی برنامه ی بهبود توسط هیئت حاکمه محسوب می شود.  حالا نمی توان گفت که این کافی است یا خیر. در ژانویه یا کمی بعد از آن، شاید اقدامات رادیکال تری ضرورت یابد.

 

در بلندمدت، اگر سرمایه داری بخواهد مسیر رشد توسعه ای را درپیش گیرد که منافع بیشتر و گسترده تری از طبقه ی کارگر(که بطور گسترده ای توضیح داده شده است) و متحدان آن را مد نظرداشته باشد- بدون اشاره به کره ی خاکی، اصلاحات ساختاری موثر و ماهوی و آن هم از پائین به بالا مورد نیازاست.

 

البته باید اضافه کنم که حتی اگر این سیاست ها اتخاذ شود، هیچ تضمینی نیست که رشد اقتصادی پرتوان و با ثباتی را در پی داشته باشد. ظاهرا براساس عقل سلیم و گفته های اقتصاددانان سرمایه داری، نرخ رشد بالا، بی کاری نزدیک به صفر، و نرخ رشد سود متعارف، شرایط نرمال اقتصاد سرمایه داری است. اینطور گفته می شود که دوری از این شرایط، فقط لحظات گذرائی هستند که طی آن سرمایه داری موانع موجود برای رشد در آینده را برمی دارد و با این عمل شرایط را برای توسعه ی جدیدی که قلل قدیمی تولید، اشتغال، و سود را پشت سرمی گذارد، آماده می کند.

 

 شاید در اوایل مرحله ی رشد سرمایه داری این صادق بود، اما اکنون شواهد زیادی برای زیر سئوال بردن کارکرد این سناریو وجوددارد. چگونگی چشم انداز بلندمدت آمریکا و جهان سرمایه داری شخص را به تفکر وامیدارد. آیا "دوران طلائی" سرمایه داری آمریکا از 1945 تا 1973، که طی آن رشد اقتصادی، سطح سرمایه گذاری و استانداردهای زندگی بطور پیوسته افزایش می یافت، یک انحراف بود؟ آیا دوران رکود و رشد کاهنده سی سال گذشته ادامه خواهد یافت، اما در سطحی بسیار پائین تر؟ آیا سرمایه داری آمریکا، درآغوش اقتصاد جهانی بسیار شلوغ و بسیار رقابتی فرورفته و نیروهای سیاسی داخلی ای دارد ( بخش سرمایه در مکان اول) که درمقابل تغییرات ساختاری اقتصادی مقاومت می کند؟ آیا می تواند از آن ها بگذرد و به راه رشدی عظیم و جدید پا بگذارد که بر صنعت، شغل و تکنولوژی سبز، غیرنظامی سازی، و افزایش سطح زندگی زحمتکشان تکیه کند؟

 

با وجود عدم اطمینان از مسیر بلند مدت سرمایه داری، و احتمال این که اصلاحات امروزه مدنظر فقط آرامشی کوتاه مدت ایجاد بکند، اگراقتصاد آمریکا شانسی داشته باشد که بتواند توسعه ی مسیر رشدی قوی را از سر بگیرد که منافع طبقه ی کارگر ( بطوری گسترده) و متحدانش را مد نظرداشته باشد، اصلاحات ساختاری با ماهیتی بسیار گسترده و از پائین به بالا ضروری ست. بنابراین هیئت حاکمه ی اوباما و ائتلاف چند سطحی و چند طبقه ای که حامی وی هستند، به احتمال قریب به یقین با این سئوال ها روبرو می شوند:

 

آیا فرایند اصلاحات و بازسازی فقط بطور سطحی به منافع شرکت ها و صاحبان حق ویژه دست درازی می کند یا حمله ای اساسی به آن ها خواهد کرد؟ آیا مداخله ی دولت شامل مالکیت با خصلت ضد انحصاری می شود یا فقط مداخله ی موقت برای تثبیت بازار آشفته است؟ آیا میزان هزینه ی مقابله با بحران کوتاه مدت است و نسبتا کم، یا بلندمدت و آنقدر کافی که بهبودی پایدار پدیدآورد، یعنی چیزی که هیچگاه نیو دیل نتوانست انجام دهد؟ مقررات زدائی بازار مالی تاچه میزان پیش خواهدرفت؟ آیا حقوق اتحادیه ها بطور جانبی رشد می کند، یا آن ها مستقیما قدرتمند می شوند؟ آیا موافقتنامه های تجاری به نحوی بازبینی می شوند که منافع بین المللی طبقه ی کارگر درهسته ی اصلی آن قرارگیرند ؟ آیا اقداماتی شجاعانه برای دستیابی به برابری در شرایط زندگی برای زنان و مردمی که تحت ستم نژادپرستی صورت خواهد گرفت؟ آیا مردم موسسات مالی و انرژی را – که تصمیم در مورد آن در دستور کار است - به کنترل خود درخواهند آورد؟  آیا اصلاحات در مورد مراقبت های بهداشتی، آموزش و مسکن ماهیتا رادیکال هستند؟ درمورد مسیر سیاست خارجی و نظامیگری چطور؟ آیا اشغال عراق به پایان می رسد و برخوردها در افغانستان از راه سیاسی و صلحجویانه حل می شود؟ آیا سرمایه از مصارف غیرتولیدی( نظامی، مالی انگلی و نظایر آن ها) روی برمی گرداند و به سرمایه گذاری تولید در اقتصادی سبز و ساختارهای زیربنائی عمومی روی می آورد؟ و آیا در برنامه ی هیئت حاکمه مناسبات عادلانه اقتصادی بین سرمایه داری آمریکا و جهان جنوب عیار بالایی  خواهد داشت؟

 

 

بهار فرصت-2

بهار فرصت-1

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics