نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

نقش‌آفرینان راه آزادی در تاریخ معاصر ایران

نویدنو:14/10/1385

نقش‌آفرینان راه آزادی در تاریخ معاصر ایران

[ سیامک طاهری ]

مجله رونا

یکصدمین سال انقلاب مشروطیت ایران را در شرایطی پشت سرداریم که هنوز بخش بزرگی از خواست‌ها و برنامه‌های این جنبش در دستور کار مبارزان راه آزادی مردم ایران قرار دارد. صد سال مبارزه و کوشش بی‌شک تاریخ پرافتخاری را برای مردم ایران رقم می‌زند. اما به افتخارات بسنده‌کردن گشاینده هیچ دری نیست. اینک پرسش‌های بسیاری در پیش‌چشمان مردم ایران و همة آرزومندان ایرانی آباد و آزاد قرار دارد که شاید اصلی‌ترین و اساسی‌ترین آن چنین باشد.

چه شد که پس از صد سال تلاش و فداکاری و از جان‌گذشتگی هنوز تا رسیدن به کشوری که در آن اصول مردم‌سالاری، مدنیت و رشد و توسعه اجتماعی و سیاسی نهادینه شده باشد، راهی دراز و طولانی پیش رو داریم؟ نوشتة زیر می‌کوشد در پاسخگویی به این سؤال سهمی داشته باشد؟ نگاهی کوتاه به ساختار نیروهای شرکت‌کننده در انقلاب مشروطیت و جنبش‌های پس از آن نمایانگر وجود سه کانون اندیشه و توان مبارزاتی است این سه گردان که در همه ادوار مبارزه صدساله مردم ایران حاضر و آماده بوده‌اند صرفنظر از ضعف‌ها، خطاها و کم‌تجربگی‌های هر کدام از آنان در برش‌های گوناگون مبارزه عبارت بودند از : 1- مسلمانان مترقی 2- ملی‌گرایان ترقی‌خواه 3- نیروهای چپ و برابری خواه هرگاه که این سه نیرو، با حفظ اندیشه و اعتقادات خود به مرحله همراهی و همکاری رسیده‌اند، جنبش به دستاوردهای برجسته‌ای دست یافته است و هرگاه که به دلیل خطاهای این یا آن و یا به دلیل توطئه‌ها و برنامه‌ریزی بدخواهان و دشمنان مردم این مرز و بوم، راه قهر و ناسازگاری پیش گرفته و یا بدتر، به چالش و درگیری و دشمنی روی آورده‌اند، جنبش ناکارآمد و ناکام‌مانده و سرانجام شکست خورده است. تنها حاصل بحث‌های بی‌سرانجام و انداختن گناه به گردن دیگران، به جای پرداختن به خطاهای خود، دیگری را به زیر ضرب‌گرفتن، ایجاد گرد و غبار در پیش چشمان نسل جوان و فرسودن نیروها و شیرین‌کردن کام دشمنان است. تاریخ صدساله ایرانیان، انباشته از نمونه‌های درخشان همکاری این نیروها و نیز تجربیات تلخ درگیری و پراکندگی آنان است. جنبش جنگل و نهضت ملی‌کردن نفت دو نمونه کامل از این دست است. این نوشتار قصد واکاوی خطاهای این یا آن نیرو را ندارد. صرفنظر از اینکه کدام نیرو و تا چه حد و در کدام مورد دچار خطا شده است، سرانجام دود این درگیری‌ها به چشم همه مردم ایران و تمامی نیروهای شرکت کننده در این جنبش‌ها رفته است. این دو جنبش که علی‌رغم خطاهای شرکت‌کنندگان‌ در آن، در نهایت دو برگ از صفحات زرین تاریخ مردم ایران را تشکیل می‌دهند، تا آنجایی که شرکت‌کنندگان در آن، راه همفکری و همدلی را طی می‌کردند پیروز بودند و آنجا که پراکندگی بر آنان چیره می‌شد، شکست خوردند. واقعیتی که باید همه به آن اذعان کنند، اینست که هیچ یک از این سه نیرو به تنهایی توانایی حل مشکلات این سرزمین را ندارند. این حقیقت بیش از آنکه ریشه تئوریک داشته باشد، ناشی از واقعیات عینی است. مردم ایران از همان آغاز که پس از سال‌ها سکوت و خفتن، چشم گشودند و به جهان پرهیاهو و متلاطم با چشمانی بازنگریستند، این سه اندیشه و سه جهان‌بینی را در برابر خود یافتند. این سه جهان‌بینی از یکسو ریشه در تاریخ کهن این مرز و بوم دارند و از سوی دیگر در برخورد با جهان مدرن با تناسبی کم و بیش به تفاهمی نسبی رسیده‌اند. وطن‌پرستی ایرانیان از دوران‌های کهن تا امروز واقعیتی مورد تأیید همگان است. اسلام هم بعنوان دین آنان ریشه‌هایی ژرف در میان آنان دارد و برابری‌خواهی نیز در تمام نهضت‌های ایرانیان همواره جایگاهی ویژه داشته است. این سه پاره اندام ایرانی گاه آنچنان درهم آمیخته‌اند که گویی پیکره‌ای واحد را تشکیل می‌دهند که در عین جدایی و استقلال هر کدام، درسمفونی‌ای هماهنگی مارش پیروزی را سر می‌دهند، که بهترین نمونه آن انقلاب مشروطیت و شکست استبداد است. ستارخان، باقرخان، حیدر عمواوغلی، علی موسیو، ثقه‌الاسلام، شیخ محمدحسین خیابانی، کوچک‌خان جنگلی، کلنل محمدتقی‌خان پسیان، تنها بخشی از این هماهنگی در جنبش مشروطیت و جنبش‌های مرتبط به آن را به نمایش گذاشتند. رابطه عمیق و دوستانه و سرشار از اعتماد بین ستارخان و حیدر عمواوغلی تا بدانجا بود که ستارخان همواره می‌گفت : «حرف همان است که حیدرخان بگوید.» و نقش حیدرخان در رفع کدورت در نهضت جنگل تا بدانجا بود که سرانجام جان بر سر اینکار گذاشت. همین روند را هم در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت شاهدیم. وجود مبارزان مسلمانی چون آیت‌الله برقعی، ملانصراله (که نقشی برجسته‌ای در مبارزات دهقانی مردم گرمسار تا 28 مرداد 1332 بازی کرد و سرانجام هم به شهادت رسید)، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله زنجانی، از میان روحانیون مسلمان و دکتر محمد مصدق، زنده‌یاد حسین فاطمی و نریمان از میان ملی‌گرایان و نیز مرتضی کیوان، سرهنگ سیامک، خسرو روزبه، وارتان سالاخانیان و ... از صف مبارزان هوادار سوسیالیزم از چهره‌های درخشان این دوره‌اند. اگر سال‌های آغازین این حرکت عظیم مردمی با اختلافاتی همراه بود که ناشی از کم‌تجربگی نیروهای شرکت‌کننده در آن بود. در 30 تیر 1331 که نقطه اوج آن محسوب می‌شود، هر سه نیرو تشکیل‌دهنده نهضت با تمامی نیرو و در کنار یکدیگر نقش‌آفرینی کردند. راز شوربختی جنبش‌ در روزهای پایان آن در تفرقه و درگیری‌های نیروهای درونی‌اش نهفته است. یعنی اختلافاتی که برنامه‌ریزان و محرکان آن همان کسانی بودند که طرح کودتا را ریخته بودند. یکی از برجسته‌ترین جلوه‌های همراهی این مبارزان در روز 30 تیر 1331 شکل گرفت که در آن هر سه بخش رزمنده جنبش در اقدامی مشترک رژیم را به عقب‌نشینی وادار کردند. در سال‌های پس از کودتا دلاور مردانی چون حنیف‌نژاد، برادران رضایی و ... خسرو گلسرخی، هوشنگ تیزابی، صمد بهرنگی، بیژن جزنی و ... نمونه‌های دیگری از این روندگان راه همدلی و همراهی بودند. دفاعیه‌های خسرو گلسرخی و مهدی رضایی، دو فراز برجسته دیگر از این یکدلی هستند. اگر گلسرخی ضمن تأکید بر سوسیالیست‌بودن خود از اسلام مترقی دفاع کرد، مهدی رضایی با تکیه بر اعتقاد عمیق خود به اسلام بر مبارزات مردم ویتنام انگشت تأکید نهاد و برهمبستگی با آنان پای فشرد. سال‌های 56 و 57 نیز سال‌های اتحاد عمل نیروهای سه‌گانه جنبش بود که منجر به پیروزی آن شد. اگر نیروهای مذهبی ستون فقرات تظاهرات خیابانی را تشکیل می‌دادند، در عوض نیروهای هوادار سوسیالیزم سازمانگر عمده اعتصاباتی چون اعتصاب شرکت نفت، معلمان، روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون و ... بودند. این راز پوشیده‌ای نیست که هواداران سوسیالیزم، آزادی و برابری را دو مفهوم و دو مقوله در هم‌تنیده می‌دانند که هر یک بی‌دیگری ناکامل، ناقص و ناکارا است. امّا آنان این باور عمیق خود را پیش‌شرط اتحاد و همدلی و همکاری با دیگر نیروای مترقی قرار می‌دهند. این اعتقاد آنان به اتحاد نیروها از یکسو ریشه در تجارب تاریخی آنان دارد و از دیگر سو در تجارب جهانی‌اشان. لنین از امکان عضویت کشیش‌ها در حزب بالشویک سخن می‌گفت و وزیر آموزش و پرورش ساندنیست‌ها یک کشیش بود. اسقف اعظم کلیسای برزیل می‌گوید : وقتی به فقرا غذا می‌دهم، می‌گویند قدیسم، آنگاه که می‌پرسیم چرا بی‌چیزان غذا ندارند، می‌گویند کمونیستم. ـ پایان

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics