نویدنو 20/02/1398
نه
اپورتونیسم راست، و نه اپورتونیسم چپ
احمد سپیداری

اپورتونیسم چپ و راست برای افرادی که با ادبیات لنینی سروکار داشته
اند، اصطلاحاتی آشناست، اما نباید درک عمیق و بکاربندی درست و اصولی
آن در تعیین تاکتیکهای سیاسی را کار سادهای پنداشت. لنین کتاب مشهور
«بیماری کودکانهی چپگرایی[1]
در کمونیسم» را که از آخرین کتابهای اوست، پس از پیروزی انقلاب اکتبر
و رویارویی با بحران آفرینی های اپورتونیست های چپ و راست حتی پس از
تشکیل دولت انقلاب نوشته است. هنر، دانش و تجربهی برآمده از پراتیک
سیاسی انقلابی، او را وا می داشت تا به دیالکتیک عمل کننده در پشت تضاد
چپ و راست پی ببرد و درک عمیقی از اپورتونیسم و لزوم مبارزه با آن را
ارائه دهد.
دیالکتیک و اپورتونیسم چپ و راست
برای برخی از مارکسیست لنینیستها اپورتونیسم چپ و راست اسم دیگر احزاب
و سازمان هایی ست که با نام های سیاسی-تجاری مختلف بعنوان رقیب فعالیت
می کنند. برای مثال بخش مهمی از کمونیست ها تروتسکیست ها را اپورتونیسم
چپ و سوسیالدمکراتها را اپورتونیسم راست تلقی کرده و مبارزه با آن ها
را مبارزه با اپورتونیسم و رویزیونیسم باز می شناسند.
از دید لنینی اما مبارزه با اپورتونیسم چپ و راست ابعاد و عمق بسیار
وسیعتری دارد و به یک برخورد کلان خلاصه نمی شود. با مطالعهی دقیق
آثار لنین می توان به این نتیجه رسید که او تعیین تاکتیک اصولی مورد
نظرش را با برخورد به این دو اپورتونیسم تنظیم می کند. در واقع برخورد
اصولی لنینی سنتزی ست بر آمده از برخورد مابین تز راست (اپورتونیسم
راست) و آنتی تز چپ (اپورتونیسم چپ).
جا دارد، این روزها که مبارزه با اپورتونیسم راست و سازشکاری با سرمایه
داری و سوسیال دمکراسی در میان چپ ها رونق تازه ای گرفته، به این
آموزه ها بازگشت و نگاهی دوباره به آن انداخت.
به این گزاره دقت کنید: «... باید هرگونه سازشی را با احزاب دیگر... و
هرگونه سیاست مانور و ساخت و پاخت را با قاطعیت تمام مردود شمرد».
آیا این روزها مرتبا گزارههایی با همین مضامین در طرد جریان هایی که
می توانند متحد چپ در مبارزهی پیش رویش باشند، نمی شنویم؟ لنین با
آوردن این نقل قول از
««جزوهی
منتشره چپهای آلمانی»، آن را به نقد می گیرد و می نویسد:
«شگفتآور است که این چپها با چنین نظریاتی چگونه حکم محکومیت قطعی
بلشویسم را صادر نمیکنند! زیرا ممکن نیست چپهای آلمانی ندانند که
سراسر تاریخ بلشویسم، خواه پیش و خواه پس از انقلاب اکتبر سرشار از
موارد مانور، ساخت و پاخت و سازش با احزاب دیگر و از آن جمله با
احزاب بورژوایی است!»
او برای تکمیل گفتهی خود، از قول چرنیشفسکی، سوسیالیست کبیر روس در
دوران ماقبل مارکس می نویسد: «فعالیت سیاسی پیاده رو خیابان نفسکی
(پیادهرو تمیز، عریض و هموار خیابان عمده کاملا سرراست شهر پطرزبورگ)
نیست». و تاکید می کند که :
«آیا این بدان نمیماند که ما به هنگام صعود دشوار از کوهی اکتشاف
نشده، که تاکنون پای کسی بدان نرسیده است، از پیش امتناع ورزیم از
اینکه صعود را گاه با پیچ و خم انجام دهیم، گاه به عقب باز گردیم و
سمتی را که بار اول برگزیده بودیم، رها کنیم و سمتهای دیگر را
بیازماییم؟»
استعاره گرفتن از یک مثال - زدن قله
هیچ کوهنوردی برای رفتن به قلهی توچال به سوی آن پرواز نمیکند. باید
اول به تجریش رفت. بعد خود را با اتوبوس پس از پیچ و خم های زیادی به
درکه یا پسقلعه و یا … رساند. و تازه از آنجا نیز مسیر صعود پر از
سرازیری های مقطعی و پیچ و خم های متوالی ست که گاه در جهتی کاملا
برخلاف جهت اصلی پیش می رود.
در اتوبوس هم که سوار می شویم کسان دیگری با اهداف مختلفی حضور دارند.
برخی برای پیاده روی و هواخوری تا دره ها و کوهپایه ها می آیند. گروهی
برای تفریح و گذراندن یک روز تعطیل با صندل و یا کفش های پاشنه بلند و
لباس مهمانی و … حضور دارند.
حالا اگر وقتی اتوبوس مثلا درکه از خیابان ولیعصر پایین می رود، کسی به
کنایه از ما بپرسد: اگر براستی می خواهید به توچال بروید، پس چرا دارید
به طرف شهر می روید، چه پاسخی می دهیم؟ یا بگوید: اگر هدف شما براستی
زدن قله است، پس چرا با چنین مسافرانی همراه شده اید، پاسخ ما چیست؟
قطعا هر جوابی که بدهیم با یک پوزخند تلخ همراه است؟ نه؟
لنین به این بسنده هم نکرده، به صحنه نبرد با سرمایه داری روس باز
میگردد و دلایل ریشهایتری ارائه می دهد:
«پیروزی بر دشمن زورمندتر از خویش تنها در صورتی میسر خواهد بود که حد
اعلای نیرو به کار رود و از هر «شکافی» میان دشمنان، هر اندازه هم که
کوچک باشد، و از هر تضاد منافع میان بورژوازی کشورهای مختلف و میان
گروهها یا انواع مختلف بورژوازی درون هریک از کشورها و نیز از هر
امکانی، هر اندازه هم که کوچک باشد، برای به دست آوردن متحد تودهای،
حتی متحد موقت، مردد، ناپایدار، مشکوک و مشروط حتما و با نهایت دقت،
مواظبت، احتیاط و مهارت استفاده شود. کسی که این نکته را نفهمیده باشد،
هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده
است.»
او در جای دیگری در بخش هشتم این کتاب درخشان و در بررسی مواضع کارگران
چپرو انگلستان می نویسد:
«این صحیح است که هندرسن ها، کلاینس ها، ماکدونالدها و استودنها
مرتجعین درمان ناپذیر هستند و نیز صحیح است که آنها میخواهند زمام
حکومت را به دست خود گیرند (و ضمنا ائتلاف با بورژوازی را ترجیح
میدهند) و میخواهند طبق همان قواعد کهنه بورژوایی «حکومت کنند» و وقتی
به حکومت رسند، حتما به کردار همان شایدمانها ونوسکهها عمل خواهند
کرد. همه اینها صحیح است، ولی نتیجهای که از اینجا به دست میآید به
هیچوجه آن نیست که پشتیبانی از آنها خیانت به انقلاب است، بلکه آن
ست که انقلابیون طبقه کارگر به خاطر مصالح انقلاب باید این حضرات را در
حدود معین مورد پشتیبانی قرار دهند.»
لنین در حین روشنگری پیرامون برخورد سادهلوحانه اما بسیار مخرب
چپگراها و لزوم به استهزاء گرفتن آن، و بهره گیری از سازش های ضرور
برای پیشبرد مبارزه، سوی دیگر این برخورد را هم زیر نظر دارد و نسبت به
آن هم هشدار لازم را می دهد:
«افراد ساده لوح و بهکلی بیتجربه میپندارند، همین که مجاز بودن سازش
به
طور اعم
پذیرفته شود. هرگونه مرز میان اپورتونیسم، که ما به طور آشتیناپذیر
علیه آن مبارزه میکنیم و باید مبارزه کنیم، از یکسو، و مارکسیسم
انقلابی و کمونیسم، از سوی دیگر، سترده خواهد شد. ولی به چنین افرادی،
چنانچه هنوز نفهمیده باشند که تمام مرزها، خواه در طبیعت و خواه در
جامعه، متحرک و به میزان معینی مشروط هستند، از هیچ راهی جز از راه
طولانی تعلیم و تربیت، روشنگری و تجربهآموزی، در زمینههای سیاسی و
زندگی روزمره نمیتوان کمک کرد. در مسائل عملی مربوط به سیاست (در) هر
یک از لحظات تاریخی یا لحظه تاریخی ویژه، باید بتوان تمیز داد که در
کدامیک از آنها عمدهترین تنوع سازشهای غیرمجاز وخائنانه و نمایانگر
اپورتونیسم که برای طبقه انقلابی هلاکتبار است، بروز میکند وسپس همه
مساعی خود را برای افشای این نوع سازشها و مبارزه علیه آنها بکار
برد.»
استعاره گرفتن از یک مثال: ستاره شناسی
دریانوردهای کهن مسیر دریایی خود را از روی محل ستارهها در آسمان
تعیین می کردند. نمونهی سادهی آن تشخیص ستاره شمالی در دب اصغر است
که به کمک آن سمت های اصلی یعنی شمال و جنوب و شرق و غرب تعیین می شود.
ناخدایان با همین روش و در هر فرصت ممکن ستارگان در افق دید را رصد
کرده و جهت کشتی را به سمت هدف مورد نظر بازتنظیم می کردند.
خوب می توان پرسید: مگر این ستارگان مدارهای تا حد زیاد قطعیای را دور
نمی زنند و موقعیت آن ها برای یک ناظر بر روی زمین قابل محاسبه و
پیشبینی نیست. پس چرا ناخدای ستاره شناس باید در هر فرصت به ستاره ها
نگاه کند و با تشخیص شرق و غرب، مسیرش را تنظیم کند؟
بله بسیاری چیزها قابل پیشبینی است، اما آنچه متغیر است و باعث به
همخوردن جهتیابیها و تنظیمهای قبلی می شود، چالش کشتی با تک تک
امواج و هجوم بادهایی ست که از قبل غیرقابل پیشبینی اند و جهت حرکت را
دائما به راست و به چپ منحرف می کنند.
لنین در موقع نوشتن این کتاب، مهارت انکارناپذیری در بکارگیری دیدگاه
دیالکتیکیاش پیداکردهاست و هیچ چیزی را که در میدان مبارزهی پیش رو
ارزش بیافریند، به دور نمی ریزد. این تا آنجا گسترش می یابد که حتی به
ارزش های آفریده شده توسط کسانی که آنروز خائنشان می نامد، احترام
می گذارد و به آن استناد می کند می کند. به این تکه از نوشتهی او دقت
کنید:
«آنچه بر سر مارکسیستهای بس دانشمند و رهبران انترناسیونال دوم که به
سوسیالیسم وفادار بودند یعنی بر سر کسانی چون کائوتسکی، اتوبائر و
دیگران آمد، میتواند و (باید) درس عبرت سودمندی باشد. آنها ضرورت
تاکتیک توأم با نرمش را کاملا درک میکردند، دیالکتیک مارکس را
آموخته بودند و به دیگران هم میآموختند (و بسیاری از آنچه که در
این زمینه انجام دادهاند برای همیشه به صورت دستاورد ارزندهای در
نگارشهای سوسیالیستی برجای خواهد ماند)، ولی در کاربست این دیالکتیک
چنان اشتباهی مرتکب شدند و یا در عرصه عمل خود را چنان از دیالکتیک
بیبهره نشان دادند و در زمینه ارزیابی چگونگی دگرگونیهای سریع اشکال
و درک تراکم سریع محتوی تازه در اشکال کهنه چنان ناتوان از کار
درآمدند که سرنوشتی چندان رشکناکتر از سرنوشت هایندمان(Hyndman)
و گد و پلخانف پیدا نکردند.»
لنین این موضوع را ریشه یابی می کند و علت این اشتباه آن ها را چیزی می
داند که امروز هم هنوز به شکلی گسترده گرفتار آنیم:
«علت اساسی ورشکستگی آنها این بود که «محو تماشای» شکل معین و واحدی
از رشد جنبش کارگری و سوسیالیسم شدند، یکجانبه بودن آنرا از یاد
بردند، از روبرو شدن با تحول ناگهانی و سریعی که به حکم اوضاع و احوال
عینی ناگزیر شده بود، ترسیدند و به تکرار حقایق ساده و از بر شده و در
نظر اول تردید ناپذیری چون: سه از دو بزرگتر است، ادامه دادند. ولی
سیاست بیشتر به جبر میماند تا به حساب و از آنهم بیشتر به ریاضیات
عالی میماند تا به ریاضی مقدماتی. در واقع هم تمام اشکال کهنه جنبش
سوسیالیستی از محتوی تازهای انباشته شدند و بدین جهت، جلوی اعداد
علامت تازه یعنی «منها» پدید آمد، ولی علامههای ما با لجاج تمام
اصرار داشتند (و همچنان اصرار دارند) خود و دیگران را مجاب سازند که
خیر، «منهای سه» از «منهای دو» بزرگتر است.»
چنانکه می بینیم چپروی و راستروی در نزد لنین مفهومی فراتر از دو جهت
«چپ» و «راست» دارد و برای مثال شامل گستردگی و یا محدودیت اجرای یک
تاکتیک و نیز چسبیدن بیش از حد به روشی که تاکنون جواب داده و دیر
جنبیدن برای فاصله گرفتن از آن می شود. به این جملات دقت کنید:
«کمونیستها باید تمام مساعی خود را به کار برند تا جنبش کارگری و به
طورکلی سیر تکامل جامعه را از سرراستترین و سریعترین راه به سوی
پیروزی جهانی حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا سوق دهند. در این
حقیقت تردیدی نیست. ولی کافی ست گامی کوچک - و ظاهرا در همان جهت –
فراتر از آنچه که باید، برداشته شود تا این حقیقت به اشتباه بدل
گردد.»
از دید او در انجام یک تاکتیک سیاسی، نه تنها باید جهت های چپ و راست
آن را به دقت سنجید، بلکه سرعت، شتاب، وزن و گستردگی اجرای یک تاکتیک
سیاسی نیز حساب و کتاب دارد و اگر بهدرستی تنظیم و کنترل نشود، به
گرایشات اپورتونیستی چپ یا راست دامن می زند. او تا آنجا پیش می رود که
می گوید حتی پیشرفت موفق و قوی یک تاکتیکِ مثلا تبلیغاتی مشخص، دلیل
درستی آن نمی شود و این نشان می دهد موفقیتهای قطعی چپگراها در برخی
مقاطع نیز او را فریب نمی دهد:
«در سالهای ١۹۰۸ــ ١۹۰۷ بلشویکهای «چپ» گهگاه و اینجا و آنجا
تبلیغات خود را در میان تودهها موفقیتآمیزتر از ما انجام میدادند.
یکی از علل این امر آن ست که در لحظه انقلاب یا هنگامی که خاطرات
انقلاب زنده است، با تاکتیک نفی «مطلق» میتوان به تودهها نزدیک شد.
ولی این هنوز دلیل بر صحت چنین تاکتیکی نیست.»
استاد
احسان طبری می گوید:
«گاه در درون چرخشهای بزرگ در جنبش کارگری و کمونیستی (هنگامی که برخی
از کمونیستها قادر نیستند پدیدههای نوین را ادراک نمایند و تغییراتی
را که در تاکتیک احزاب کمونیستی رخ میدهد به موقع و به درستی بفهمند)،
رویزیونیسم از نوع راست و چپ آن بروز میکند و بدعتگزاری و آوردن
احکام شبه مارکسیستی آغاز میشود.
مثلا در دوران ما موفقیتها و دشواریهای انقلابهای سوسیالیستی و
رهايیبخش ملی در این یا آن کشور، انقلاب علمی و فنی معاصر که موجب
بسط بیشتر سرمایهداری انحصاری دولتی و نیز ایجاد تغییرات ساختی
(ستروکتورل) در جامعه و از آن جمله در خود طبقهی کارگرشده است، نقش
فزایندهی به اصطلاح «وسائط عمومی» (مطبوعات،رادیو، تلویزیون، سینما
وغیره) در زندگی اجتماعی، همه و همه با سوء استفادهای که از آنها
انجام میگیرد به عوامل عینی ظهور و پخش نظریات اپورتونیستی و
رویزیونیستی بدل میشوند.
نکتهی مهمی که در اینجا باید بدان توجه کرد آن است که رخنهی شعور و
آگاهی کمونیستی که یک آگاهی به کلی تازهای ست در طبقهی کارگر، یک
پروسهی درازمدت، پرفراز و نشیب و بغرنج است و این پروسه موظف است
دائما از تجاربی که در مقیاس بینالمللی گرد میآید ( و بر اساس دیگر
گفته های استاد طبری همچنین از دانش و هنری که به شکل بی سابقه تکامل
می یابد- توضیح از نویسنده مقاله)، نیرو بگیرد و اگر در این امر
غفلتی
شود، حتی در سیاست احزاب کمونیستی که درحاکمیت هستند میتواند اشتباهات
گاه بسیار جدی روی دهد.»
(احسان طبری- رویزیونیسم چیست و رویزیونیسم کهن و معاصر کدام است؟ -
نوشته های فلسفی اجتماعی- جلد اول)
و دیدیم که چگونه و در چه ابعاد دهشتناکی رویداد و باز هم خطر آن بیخ
گوش کمونیستهایی ست که درس های لازم را نگرفته اند.
او در ضرورت برخورد جدی بین اپورتونیست های چپ و راست ها تفاوتی نمی
بیند و یکی را خودی و دیگری را ستون پنجم دشمن نمیداند. در نوشته های
او کمتر می توان نقدهای تند به اپورتونیسم راست را بدون نقد همزمان به
اپورتونیسم چپ دید. این ویژگی ای ست که این روزها کمتر شاهد آنیم و به
همین دلیل به این دام میافتیم که اپورتونیسم راست را از موضع
اپورتونیسم چپ می کوبیم.
بر پایه درک چنین دشواریهایی ست که لنین از نسخهخوانی و درک سطحی و
شعاری از کمونیزم به شدت فاصله می گیرد و با آن مبارزه میکند:
«… کسی که بخواهد برای کارگران نسخهای اختراع کند که برای تمام موارد
زندگی راه حلهای از پیش حاضر و آماده عرضه دارد و یا تضمین دهد که در
سیاست پرولتاریای انقلابی هیچگونه دشواری و وضع پیچیدهای پدید نیاید،
او را باید صاف و ساده شیاد نامید.»
آیا امروز که حدود یک قرن از نوشتن این کتاب و آموزههای ارزشمند آن
گذشته، لازم نیست «چپگرایی» و چپروی را دیگر نه یک بیماری کودکانه
بلکه بیماری کهنه و مزمنی بازشناسیم که تاثیرات مخربی بر سرنوشت چپ
داشته است؟
شاید برخی از مخاطبان این مقاله با اصطلاح بسیار پراهمیت «چپ آئینی» به
آن اندازه آشنایی نداشته باشند. براستی «چپ آیینی» به چه معناست و چرا
لنین در کتاب ارزشمند «بیماری کودکانهٔ چپگرایی در کمونیزم» چندین بار
از آن نام می برد و خطر آن را گوشزد می کند؟
او ضمن تشریح لزوم مبارزه با «آیین پرستی » از اپورتونیسم تازه ای در
غالب «آئینپرستی چپ» نام می برد و آن را اشتباهی می شناسد که باید از
آن پرهیز کرد:
"آیینپرستی راست لجاج میورزید که فقط اشکال کهنه را میپذیرد و چون
محتوی تازه راتشخیص نداد، کارش به ورشکستگی کامل انجامید. آیینپرستی
چپ در نفی مطلق اشکال کهنه لجاج میورزد و نمیبیند که محتوی تازه
چگونه از خلال انواع گوناگون اشکال برای خود راه میگشاید. پیروان این
آیین توجه ندارند که وظیفه ما کمونیستها آنست که بر تمام اشکال مسلط
گردیم و بتوانیم با نهایت سرعت یک شکل را با شکل دیگر تکمیل کنیم، یک
شکل را جایگزین شکل دیگر سازیم و تاکتیک خود را با هر تغییر و تبدیلی
از اینگونه که توسط طبقهی ما یا به نیروی مساعی ما صورت نگرفته باشد،
دمساز کنیم.»
او به همین دلیل نتیجه می گیرد: «تنها آیینپرستی سطحی راست اشتباه
نیست، آیینپرستی سطحی چپ نیز اشتباه است.» و در روشن کردن راه و روش
اصولی مبارزه می نویسد:
«اکنون حق مطلب آن است که کمونیستهای هر کشور بتوانند هم وظایف بنیادی
و اصولی مبارزه علیه اپورتونیسم و علیه آیین پرستی سطحی «چپ» و هم
ویژگیهای مشخصی را که این مبارزه در هر کشور برحسب چگونگی اقتصاد،
سیاست، فرهنگ، ترکیب ملی … و تقسیم بندی های مذهبی و غیره و غیره کسب
می کند و ناگزیر باید کسب کند، با آگاهی کامل در نظر گیرند.»
و با تشریح دو وظیفهی حزب،یعنی «جلب پیشاهنگ آگاه پرولتاریا… به
مواضع سوسیالیستی» و «رساندن تودهها به موضع نوین» چنین توضیح می دهد
که:
«ولی انجام وظیفه دوم که اکنون به وظیفه دست اول بدل گردیده است، یعنی
توانایی رساندن تودهها به موضع نوین که با تکیه بر آن میتوان پیروزی
پیشاهنگ را در انقلاب تأمین کرد، بدون برانداختن آیینپرستی سطحی
«چپ» و بدون غلبه کامل بر اشتباهات آن و خلاصی از این اشتباهات، میسر
نخواهد بود.»
|