نویدنو 20/02/1398
ضرورت و
اهمیت دیکتاتوری پرولتاریا
حزب کمونیست مکزیک (مارکسیست-لنینیست) - برگردان : مسعود امیدی

مقدمهی مترجم :
همزمان با تغییرات مهمی که بهدنبال تخریب و فروپاشی اتحاد شوروی در
توازن قوای بینالمللی و منطقهای در مناطق مختلف جهان به نفع سیستم
جهانی سرمایهداری رخ داد، از سوی محافل نظریهپردازی و نظریهسازی
وابسته و تحت هدایت سرمایهداری جهانی، رسانههای جریان اصلی، محافل
آکادمیک سیستم سرمایهداری و... تهاجم وسیعی نیز در حوزههای نظری علیه
اندیشهی سوسیالیسم علمی و احزاب کمونیست راهانداختهشد تا شاید به
زعم خود برای همیشه سیستم ضدانسانی سرمایهداری را از شبح مارکسیسم
خلاصکنند، شبحی که توانسته بود در گذشتهای نهچنداندور در بخش
قابلتوجهی از جهان تحقق عینی یافته و دستاوردهای چشمگیری را در بنای
جامعهای مبتنی بر توسعهی انسانی خلقکند. در این تهاجم نظری کوشیدند
تا شالودههای اساسیِ انقلابیِ مارکسیسم را مورد هدف قراردهند. در همین
راستا تهاجم به مقولهی
"دیکتاتوری
پرولتاریا، یکی از مهمترین زمینههای تهاجم ایدئولوژیک نظریهپردازان
سرمایهداری علیه جنبش کارگری و کمونیستی بوده است. این تهاجم
کوشیدهاست و میکوشد تا با عناوینی چون انحصارطلبی، نقض حقوق
دموکراتیک مردم و... حاکمیتهای کارگری و سوسیالیستی را به چالش بکشد.
این تلاش ادامهی همان حرکتی است که در زمان وجود اتحاد شوروی، جوایز
گران قیمتی را برای تشویق و تحریک مبارزه علیه دولت این کشور معرفی
کرده و قهرمان سازیهای متعدد در این ارتباط انجامدهد. آنها در حالی
تجربهی شکست حاکمیت شوروی را دال بر نادرستی نظریهی دیکتاتوری
پرولتاریا میخوانند که از یک سو بر اساس شواهد فراوان ، اتحاد شوروی
در دهههای پایانی عمر خود و به ویژه پس از کنگرهی بیستم حزب کمونیست
این کشور، از آن فاصله گرفت و از سوی دیگر هیچگاه به این امر اشاره
نمیکنند که اگر قراراست بتوان کارنامهی
"سوسیالیسم
عملاَ موجود"
را برای شکست و رد نظریهی دیکتاتوری پرولتاریا کافی دانستْ، چرا نباید
کارنامهی شکستخورده و ننگین دموکراسی بورژوایی را که به ظهور فاشیسم،
دهها کودتا در کشورهای مختلف جهان در دهههای پس از جنگ، گسترش فقر و
فاصله طبقاتی نجومی، بحران مهاجرت ، نابودی محیط زیست و.... منجر شده و
اینک نیز به رویکارآمدن دولتهای راست افراطی در آمریکا و اروپا و
بسیاری دیگر از کشورهای جهان انحامیده است، برای رد آن کافی دانست؟ چرا
نباید به این دلایل و بسیاری فکتهای مشابه دیگر، بنیانهای اساسی
دموکراسی نمایشی ، پوشالی و دروغین بورژوایی را به زیر سوال برد؟ در
اینگونه تهاجمات ایدئولوژیک اساساَ شناختی وارونه، ناقص، جزمی و محدود
از یک مفهوم نظری مارکسیستی ارائه میشود و آنگاه با رد آن درصدد رد
مارکسیسم-لنینیسم بر
می
آیند. معلوم نیست که چگونه مدافعان اینگونه دیدگاههای بهاصطلاح
دموکراتیک به خود میقبولانند که طرفداران دموکراسی بورژوایی حق دارند
تا این مفهومِ از اساس نابرابر را دائما وصلهپینه نموده و به عنوان
"دموکراسی"
جار بزنند، اما طرفداران دیکتاتوری پرولتاریا و
دموکراسی سوسیالیستی نباید حق داشته باشند تا از تجارب مبارزاتی خود و
کارگران پیروزمند سایر نقاط جهان بیاموزند و مفاهیم ، چارچوبهای نظری
و سازوکارهای اجرایی دیکتاتوری پرولتاریا را توسعه داده و بهبود بخشند؟
بسیاری از این تهاجمات ایدئولوژیک به جنبش کارگری و کمونیستی در سطح
چهان، تحت عنوان دفاع از نوعی سوسیالیسم مدرن، دموکراتیک ، نوین، قرن
بیست و یکمی و... صورت میگیرد. سوسیالیسمی که با کنار
گذاشتن حزب پیشاهنگ طبقهی کارگر و دیکتاتوری
پرولتاریا، به شیر بییالودم و اشکمی تبدیل میشود که بیشتر نوعی لاس
زدن با سرمایهداری را تداعی میکند تا ارادهی واقعی برای براندازی
انقلابی آن و جایگزینی آن با یک حاکمیت سوسیالیستی را! این بهاصطلاح
نظریات سوسیالیستی مدرن، بدون آنکه آشکارا اقرار کنند، عملاَ نوعی باور
به بوروکراسیها و دولتهای فراطبقاتی را ترویج میکنند که هیچ نسبتی
با سوسیالیسم علمی و مارکسیسم ندارد! آنها به نوعی مروج این ایده
هستند که تنها راه براندازی سرمایهداری، نه انقلاب، بلکه از طریق
سازوکارهای موجود در همین سیستم است که میتوان جامعهی سرمایهداری را
به جامعهی سوسیالیستی فرارویاند! بدین ترتیب آنها عملاَ پویایی
سیستمی پدیدههای اجتماعی و سیاسی و ارتباط زیربنا و روبنای آنها را
در چارچوب نگاه ماتریالیستی-دیالکتیکی رها نموده و چشم بر ماهیت و
کارکرد طبقاتی دولتها نیز میبندند.!
دیکتاتوری پرولتاریا یعنی اعمال حاکمیت طبقهی کارگر پیروزمند ، و
بدیهی است که این اعمال حاکمیت دامنه و حوزه
های گستردهی حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را شامل میشود. اگر با
برداشتی که از مفهوم دموکراسی بورژوایی در ذهن ما نهادینه شده است، به
آن بیاندیشیم، بی شک وجه دیکتاتوری آن برای ما جلب توجه خواهد نمود.
اما چنانچه با نگاهی نو و انقلابی و مبتنی بر مأموریت حاکمیت
دیکتاتوری پرولتاریا برای حفظ صلح و تحکیم حاکمیت کارگران و زحمتکشان،
ایجاد ساختارها و ساز
و
کارهای مناسب برای پیشبرد اهداف انقلاب در جهت براندازی سیستم
سرمایهداری و جایگزینکردن مناسبات مبتنی بر انسان به جای مناسبات
مبتنی بر سود ، ایجاد بستر مناسب برای رشد و توسعهی پایدار، تأمین
عمومی نیازهای بدیهی مردم جامعه چون خوراک، پوشاک، امنیت، مسکن،
بهداشت و درمان، آموزش، و ... کار ، توسعهی عدالت اجتماعی ، و...، به
عبارت
"دیکتاتوری
پرولتاریا"
بیاندیشیم، نه تنها فضایی نگرانکننده و همراه با انحصارطلبی و
غیردموکراتیک را برای ما تداعی نمیکند، بلکه دقیقاَ نویدبخش تحقق امید
و آرزوی واقعی اکثریت عظیم کارگران و زحمتکشان و مفهوم واقعی آزادی و
مشارکت مردمی (دموکراسی) خواهد بود. آنها که نمیتوانند در دیکتاتوری
پرولتاریا آرمانهای خود را جستجو کنند و بیشتر نگران بستهشدن فضا
برای
"آزادی
"و
"دموکراسی"
خود هستند، مشکل را باید در پایگاه و تعلقات اجتماعی و دامنهی محدود
اندیشه و درک خود از این واژهها جستجو کنند نه در
"دیکتاتوری
پرولتاریا"
.
تمرکز بر انحصارطلبی و نقض حقوق دموکراتیک
"مردم"
در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا، برای جامعهای که کارگران آن در اعتراض
به عدم پرداخت ماهها حقوق عقب ماندهی خود در معرض انواع فشارها،
سرکوب، زندان و... قرار دارند و از هر گونه تشکل صنفی برای پیگیری
مطالبات حداقلی و صنفی خود محروم هستند، آیا تداعیکنندهی نوعی قصاص
قبل از جنایت نیست؟!
اصل مقاله
:
مارکسیسم-لنینیسم آنگونه که اپورتونیسم و رویزیونیسم به منظور انکار
آن، آن را به ابتذال کشاندهاند، رشتهای از فرمولهای سحرآمیز ، طرح
ها و قوانین ازپیشتعیینشده نیست، بلکه بهعنوان تئوری انقلاب پرولتری
جهانی و کمونیسم جهانی، شامل مجموعهای از مفاهیم، مقولات منطقی و
قوانین آزمایششده در عمل، یعنی در مبارزهی طبقاتی است. مقولهی
دیکتاتوری پرولتاریا دارای محتوای تاریخی، علمی و فلسفی است، یک
مقولهی عیني اجتماعی بوده، با بنیان نظری و مادیای مرتبط است که از
کمون پاریس و مبارزهی سیاسی، ایدئولوژیک و عملی انقلابی پرولتاریا
برای رهاییاش آغاز شد. لنینیسم نه تنها با تجربهی انقلابی پرولتاریا
انطباق دارد، بلکه همچون یک ضرورت مادی، راه را بهعنوان مخالفت با
سرمایهداری و ذات منفی آن میگشاید که شکل خود را از همجوشی
مارکسیسم-لنینیسم با جنبش کارگری میگیرد.
از سال 1989، با سقوط رژیم تجدیدنظرطلب شوروی (که از سال 1956 به بعدْ
روند بازسازی سرمایهداری را آغاز کرد و اساساَ همان فرآیند را در
اروپای شرقی و در آلبانی تحت حاکمیت رامیز آلیا[1]
توسعه داد)، دیکتاتوری پرولتاریا متحمل تهاجم ایدئولوژیک مضاعفی از سوی
بورژوازیای شد که ادعا میکردند از لحاظ تاریخی شکستخوردهبود،
بورژوازیای که آن را به "پایان تاریخ و ایدئولوژی" رساند.
این تهاجم با معرفی اینکه دیکتاتوری پرولتاریای ساخته شده توسط احزاب
«کمونیست» سوسیال-امپریالیسم شوروی
، کوبا، کرهی شمالی و چین که در برنامههای خود در تئوری و عمل،
مبارزه برای دیکتاتوری پرولتاریا را رها کردند، تقویت شد.
بخشی از این تهاجم، مشخصهی لیبرالیسم خردهبورژوایی
است که دیکتاتوری پرولتاریا و فاشیسم را بهعنوان یک تمامیتخواهی
شناخته و بهطرز عوامانهای به آنها ویژگیهای سیاسی مشابهی را داده
است. تروتسکیسم این کار را با برخی از چهرهها، اما با منطق مشابه در
حملات کاریکاتوریای که علیه "استالینیسم" ایجاد کرد، انجام داد. اگر
جریانهای خرده بورژوایی مختلفی از قبیل مائوئیسم، سوسیالیستهای قرن 21
، جنبشهای جدید خودمدیریتی ضد استقرار[3]،
آنارشیستهای جدید[4]
که میخواهند "بدون کسب قدرت، جهان را تغییر دهند"،
پسامارکسیستها[5]
که همهی آنها خودشان را "کمونیست" و "سوسیالیست" میدانند، را
اضافه کنیم، همه در یک اتحاد مقدس[6]،
دیکتاتوری پرولتاریا را به صورت نظری و عملی به خاک سپردهاند.
مبانی نظری مارکسیستی-لنینیستی مورد نیاز و مرتبط با دیکتاتوری
پرولتاریا
دیکتاتوری پرولتاریا مبتنی بر ایدهها یا اصول ابداعشده توسط
کلاسیکهای مارکسیسم-
لنینیسم نیست؛ مفهومی با محتوای تاریخی است که بالاترین اوج آن در
دههی 1950 بود، که اساساَ مرتبط بود با آنچه که در زمینهی تولید
جمعی، مدیریت متمرکز، برنامهریزی اقتصادی (طرحهای پنج
ساله)، توسعهی صنعت سنگین و کار به عنوان یک وظیفهی اخلاقیِ یک
شخصیتِ جمعی توسط کلاسیکهای مارکسیسم-لنینیسم مطرح و با جزئیات تشریح
شده بود. مشارکت غنی نظری، علمی، فرهنگی و آموزشی، رهایی پرولتاریا را
در چنین مدت کوتاهی در مرکز قرار میدهد. بنابراین ایدهی "لغو"
دیکتاتوری پرولتاریا در تاریخ، بهواسطهی تخریب و فروپاشی
سوسیال-امپریالیسم شوروی، دموکراسی
های خلقی و آلبانی و استراتژی احزاب
"کمونیست"
برای یافتن راهی جدید در جهت سوسیالیسم، هیچ مبنایی
برای احزاب کمونیست مارکسیست -
لنینیستی ندارد ، چراکه دیکتاتوری پرولتاریا روش خاصی
نیست که بلشویکها آن را مورد استفاده قرار دادند، یک مدل قرن بیستمی
یا یک
"مسیر"
خارج از مسیرهای متعدد دیگر برای ساختمان سوسیالیسم نیست. دیکتاتوری
پرولتاریا برای مارکسیسم-لنینیسم، روندی تاریخی است که در شرایط
سرمایهداری در بالاترین و آخرین مرحلهی آن امپریالیسم، از
سرمایهداری به کمونیسم منجر میشود. این مفهومی متحجرانه نیست. بلکه
درحال دگرگونی و غنیشدن دائمی است، هر بحران و توسعهی سرمایهداری
شرایط مادی بهتری را برای تمرکز سرمایه، توسعهی نیروهای مولده، مهارت
و رشد طبقهی کارگر ایجاد میکند، همهی اینها با تجربه و مبارزهی
پرولتاریا پیوند یافته است که امروز احزاب کمونیست مارکسیست-لنینیست
برای ادغام آن با منافع پرولتاریا (در دیکتاتوری پرولتاریا) جمعبندی
میکنند. ازآنجاکه موج بعدی انقلابهای پرولتری در محتوا و شکل،
سوسیالیستی و در جهت کمونیسم خواهد بود، بدون تجربه اندوزی از
پیروزیها و شکستهای پرولتاریای در قدرت در جهان در قرن گذشته یا حتی
بیشتر از آن، از زمان کمون پاریس در سال 1871 ، این امر امکانپذیر
نخواهد بود.
مبانی دیکتاتوری پرولتاریا در کلاسیکهای مارکسیسم-لنینیسم
در زیر برخی از نکات مطرح شده توسط کلاسیکها را که مبنای ارتباط،
ضرورت و ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا را تشکیل میدهند، مطرح میکنیم:
دیکتاتوری پرولتاریا، پرولتاریای سازمانیافته بهعنوان طبقهی حاکمه
است. تئوری مارکسیست
-
لنینیستی دیکتاتوری پرولتاریا در قلبِ یک مبارزهی طبقاتی تند علیه
رویزیونیسم و تمایلات ایدئولوژیک بورژوایی ایجاد شده و توسعه یافته
است، نه بدون دلیل، بلکه اساساَ به دلیل ماهیت آن، به معنی پرولتاریا
به عنوان طبقهی حاکم است.
از این رو سوسیالیسم خردهبورژوایی و گرایشهای ایدئولوژیک مختلف
بورژوازی چون "سوسیالیسم قرن بیستویکم"، "سوسیالیسم انسانی و
دموکراتیک"، "دموکراسی نو"، "تغییر جهان بدون قدرت" و غیره ، آن را
مورد حمله و تحریف قرار داده و و راه بورژوایی خود را برای سرمایه
ی"انسانی" یا اعمال منافع بخشی از طبقهی حاکمه پیشنهاد میدهند.
دیکتاتوری پرولتاریا معیار کلی برای تشخیص مارکسیسم-لنینیسم از
اپورتونیسم و رویزیونیسم است. مارکسیست- لنینیست تنها کسی است که شناخت
مبارزهی طبقاتی را به به
رسمیتشناختن دیکتاتوری پرولتاریا توسعه میدهد؛ درحالحاضر هم
مانند گذشته، نگرش نسبت به دیکتاتوری پرولتاریا به یکی از معیارهای
اصلی برای تشخیص مارکسیست-لنینیستها از اپورتونیسم، سوسیالدموکراسی و
رویزیونیسم تبدیل شده است.
"دیدگاههای"جدید
که استدلال میکنند سرنگونی بورژوازی میتواند از مسیری بجز استقرار
دیکتاتوری پرولتاریا انجام شود، به طورطبیعی به این نتیجه میرسند که
نیروی تاریخی دیگری غیر از پرولتاریا چون دهقانان، شهروندان جامعه،
جمعیت، بازیگران اجتماعی جدید (جنبش اشغال) و... وجود دارد که میتواند
این نقش را بازی کند.
مبارزهی طبقاتی لزوماَ منجر به دیکتاتوری پرولتاریا و از
بین
بردن طبقات اجتماعی میشود:
1. وجود طبقات تنها با مراحل خاص تاریخی در توسعهی تولید ارتباط دارد
2. مبارزهی طبقاتی لزوماَ به دیکتاتوری پرولتاریا منجر میشود؛ و 3.
خودِ این دیکتاتوری چیزی بیش از گذار به حذف طبقات و یک جامعهی بدون
طبقه نیست.
دیکتاتوری پرولتاریا یک دورهی تاریخی کامل را پوشش میدهد. همانطور که
استالین در مبانی لنینیسم اشاره کرد، دیکتاتوری پرولتاریا یک دورهی
گذار سریع نیست، بلکه یک دورهی تاریخی کامل است که پر از جنگهای
داخلی، درگیریهای خارجی، کار استوار سازمانی و ایجاد ساختار اقتصادی،
حملات و عقبنشینیها و پیروزیها و شکست
هاست.
دیالکتیک مبارزهی طبقاتی و دیالکتیک انقلاب و ضدانقلاب از کمون پاریس
تا امروز چنین بوده است.
شکلی که دولت دیکتاتوری پرولتاریا به خود میگیرد، قدرت شوراها و
دموکراسیهای خلقی است اما محتوی آنها یکسان است: دیکتاتوری
پرولتاریا.
از لحاظ تاریخی اولین شکل دیکتاتوری پرولتاریا کمون پاریس بود که با
مشخصکردن شکل دولت و محتوای اصلی انقلاب پرولتری یعنی دیکتاتوری
پرولتاریا، مارکسیسم را به وضوح غنیتر کرد. افراد مسلح، با نمایندگان
منتخب، این موضوع را به یاد میآورند که در آن حقوق همهی مقامات،
برابر با میانگین حقوق کارگران یدی بود. علاوه بر این، کمون پاریس
بیانی از دموکراسی پرولتری و یک سازوکار قانونی و اجرایی بود.
اما مبارزهی طبقاتی در توسعهی خود و تسخیر قدرت توسط پرولتاریای تحت
رهبری بلشویکها، شکل دولتی دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار کرد، شوراها
به عنوان شکلهای سازمانی قیامهای پرولتاریا در انقلاب 1905 و ۱۹۱۷ در
اتحاد جماهیر شوروی سابق ظاهر شدند، اما با این وجود، آنها در سال
1919 در مجارستان و آلمان شکستخوردند. این نشان داد که این یک پدیدهی
ملی نیست، بلکه ابزار بینالمللی پرولتاریا برای قیام عمومی است و در
اتحاد جماهیر شورویِِ زمان لنین و استالین است که بهعنوان دیکتاتوری
پرولتاریا شکل دولتی به خود میگیرد.
در چارچوب جنگ جهانی دوم، شکل دیگری از دیکتاتوری پرولتاریا توسعه یافت
که نوع جدیدی از مشارکت در نظریه و عمل دیکتاتوری پرولتاریا بود:
دموکراسیهای خلقی در اروپای شرقی. بنابراین روشن است که با توجه به
رابطهی نیروها، خلاقیت تودهها بهعنوان سازندگان تاریخ، سنتهای
مبارزه و غیره، اشکال دیکتاتوری پرولتاریا ممکن است متفاوت باشد، اما
محتوای آن تغییر نمیکند.
پس از این شناخت که انتقال از سرمایهداری به کمونیسم یک دورهی تاریخی
کامل را پوشش میدهد، شکلهای سیاسی متنوعی وجود داشته (و همچنان ادامه
خواهد داشت)، اما ماهیت همهی آنها دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.
کسانی که ادعا میکنند مارکسیست-لنینیستها درحال تلاش برای انتقال
مکانیکی انقلاب روسیه به کشور ما هستند، ماهیت را درک نکردهاند، زیرا
دیکتاتوری پرولتاریا بهعنوان یک ضرورت عینی برای پیروزی و رهایی
طبقهی کارگر متولد شده است؛ بدون شک (در هر مکان) خصوصیات برجستهای
وجود خواهد داشت، اما این برای اهداف پرولتاریا ثانوی میشود؛ زیرا
آنها اساسی نیستند.
اهداف تاریخی مرکزی دیکتاتوری پرولتاریا
۱- حذف تفاوتهای طبقاتی ۲- ازبینبردن روابط تولیدی که این فاصلههای
طبقاتی متکی بر آنها هستند. ۳- حذف تمام روابط اجتماعی که با این
روابط تولید مرتبطاند. 4- ازبینبردن تمام ایدههایی که برخاسته از
همهی این روابط اجتماعی است.
دیکتاتوری پرولتاریا برای کل دورهی تاریخی از سرمایهداری تا کمونیسم
ضروری است:
·
برای توسعهی نیروهای مولده در جهت پیشبرد ذهنیت جمعی طبقهی کارگر، در
توسعهی روابط اجتماعی جدید مبتنی بر تولید، تخصیص و تأمین نیازهای
جمعی، برای غلبه بر مقاومت تولید کوچک و مالکیت خصوصی کارگران بر
خودشان به عنوان آخرین سنگر برای تسخیر.
·
زیرا مبارزهی طبقاتی در جامعهی سوسیالیستی همچنان ادامه دارد، همچنین
وجود طبقات استثمارگری نیز که میخواهند به نظام قدیمی بازگردند،
همانگونه که در اتحاد شوروی سابق، اروپای شرقی و آلبانی اتفاق افتاده
است.
·
برای شکستدادن محاصرهی امپریالیستی و کمک به انقلاب جهانی در راه
جامعهی کمونیستی، تقویت احزاب کمونیست مارکسیست-لنینستی، تمرکز یک حزب
واحد جهانی پرولتاریا در یک انترناسیونال کمونیستی.
·
برای شکست تهاجم رویزیونیسم، اپورتونیسم و سوسیالدموکراسی در همهی
زمینهها: اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک.
·
برای مبارزه با بقایای آگاهی بورژوایی که در طبقهی کارگر و تودههای
مردمی زنده میمانند، که در نیروی عادت و جریان عادی خردهبورژوازی و
بورژوایی بیان شده و ادعا میشود بخشی از طبیعت انسان است.
·
و از این طریق مبارزه با ظهور عناصر ضدکمونیست جدید درون حزب و جامعهی
سوسیالیستی.
دیکتاتوری پرولتاریاْ دولت جدیدی است که پرولتاریا را به عنوان طبقهی
حاکمه مستقر میکند.
دیکتاتوری پرولتاریا یک دولت جدید است که بر پایهی نابودی دولت
بورژوایی ظاهر میشود و مانند همهی دولتها دارای جوهری مشابهْ یعنی
دیکتاتوری یک طبقه بر طبقهی دیگر است، تفاوت این است که این دولت
دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت استثمارگر است که یک تمایز کیفی است.
دیکتاتوری پرولتاریا نهتنها (یا عمدتاَ) چیرگی سازمانیافتهی
پرولتاریاست، بلکه دربردارندهی نقش سازنده و سازمانده طبقهی کارگر
بهعنوان طبقهی پیشرو است.
دیکتاتوری پرولتاریا تحکیم پیشرفت و پیروزی انقلاب سوسیالیستی را به
عنوان وظیفهی مرکزی خود میداند. بنابراین، دیکتاتوری پرولتاریا
بهعنوان یک جامعهی مبتنی بر تولید جمعی و تخصیص جمعی، که نیاز به
سازمان و نظم و انضباط طبقهی کارگر دارد، عمل میکند.
دیکتاتوری پرولتاریا در خدمت آموزش مجدد پرولتاریا برای رهایی از
تعصبات و مفاهیم خرده بورژوایی است.
برای بازآموزی خودِ پرولتاریا در مبارزاتِ طولانی براساس دیکتاتوری
پرولتاریاست، چراکه پرولتاریا بهصورت ناگهانی ازطریق معجزه، عملیات و
دعای فیض و برکت روح القدس و یا اثر جادویی یک شعار، قطعنامه یا فرمان
از تعصبات خرده بورژوایی خود خلاص نمیشوند، بلکه فقط در یک مبارزهی
طولانی و دشوارِ تودهها علیه نفوذ ایدههای خردهبورژوایی چنین چیزی
ممکن است.
دیکتاتوری پرولتاریا و رویزیونیسم
همانطور که استالین گفت، دیکتاتوری پرولتاریا محتوای انقلاب سوسیالیستی
است (نه شکل آن)، چنانکه کسانی که در استراتژی خود آن را انکار
میکنند یا در تئوری به آن حمله میکنند، در واقع یکی از انواع
ایدئولوژی بورژوایی را به قلب پرولتاریا میآورند، که مدتها عملِ
رویزیونیسم و اپورتونیسمِ جهانی بوده است. آنها در مکزیک بیان خاصِ خود
را دارند، از نوآنارشیسم مستقلِ "تغییر جهان بدون کسب قدرت" که با شورش
"ارتش
آزادیبخش ملی"
، نظریهی "قدرت مردم"
را که سازمانهای مختلف با کارهای تودهای از دههی 1970 آغاز شد و به
عنوان قلمرو تولید کوچک است که با قدرت انحصارات تحت نظام سرمایهداری
مخالف است؛ تا مائوئیسم و انقلاب دموکراتیک جدید که نه به معنی
دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه دیکتاتوری چهار طبقه است، تا تروتسکیسم با
سوسیالیسم خردهبورژواییاش، تا "سوسیالیسم جدید قرن بیستویکم"
، نئو مارکسیسم پستمدرن که کنشگران اجتماعی جدید را بهعنوان
بازیگران عمدهی تغییرات اجتماعی میبیند، و غیره.
·
تئوری مارکسیست-لنینیستی دیکتاتوری پرولتاریا همچنین بهدنبال آن است
تا بهطورکامل با بحث دربارۀ گرایشهای بورژوایی و خردهبورژوایی که
تلاش میکنند تا پرولتاریا را از نقش انقلابی تاریخی خود برای رهایی
خود و در نتیجه برای کل بشریت منحرف کنند، در ارتباط باشد.
دیکتاتوری پرولتاریا را میتوان در نتیجهی انقلاب سوسیالیستی ایجاد
کرد، اما دیکتاتوری پرولتاریا همچنین میتواند از طریق رویزیونیسم به
عنوان یک سلاح ضدانقلاب داخلی و تهاجم امپریالیستی به انحطاط کشیده شده
و سپس ازبینبرود. و در مورد احزاب کمونیستی که در قدرت نیستند،
نشانهی انحطاط زمانی است که آنها در استراتژی و تاکتیکهایشان ، ضرورت
دیکتاتوری پرولتاریا را انکار میکنند، درحالیکه برای راههای ملی،
مسیرهای "جدید" یا "توسعه"ی مارکسیسم به شرایط قرن 21 ام استدلال
میکنند.
* ضروری است که از مرحلهی اول تجربهی دیکتاتوری پرولتاریا ارزیابی
تاریخی صورت گیرد؛ این ارزیابی بهویژه محصول یک حزب نخواهد بود، بلکه
نتیجهی بحث جمعیِ کنفرانس بینالمللی احزاب و سازمانهای
مارکسیست-لنینیست
خواهد بود که درسهای نظری، تاریخی و سیاسی را
استخراج خواهد کرد، بهطوریکه مرحلهی بعدی انقلابهای پرولتاریا و در
نتیجه ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، محصولی آگاهانه از پرولتاریا خواهد
بود که نهتنها از شکستهایش یاد میگیرد، بلکه در عین حال محصول
مشارکت عظیم نظری و عملی پرولتاریاست که از کمون پاریس آغاز شد، با
انقلاب بلشویکی 1917 ادامه یافت و بالاترین اوج آن در اوایل دههی 1950
با اتحاد جماهیر شوروی، اروپای شرقی و آلبانی به رهبری انورخوجهبود.
۱۵ فروردین ۹۸
برگرفته از فیس بوک
|