نویدنو 05/12/1397
توضیح : [این مقاله منتشر نشده ای است که طبری در آن اولین برخوردش با
جامعه و فرهنگ ایرانیان پس از ورودش به ایران را پس از سالها مهاجرت به
تصویر می کشد و نخستین بار در فوریهی 2009 (بهمن 1387) در شمارهی 21
و 22 فصلنامهی «باران» در سوئد به همت شیوا فرهمند راد منتشر شده
است]
عُقدۀ کَهف
به قلم: احسان طبری
در روانکاوی فروید اصطلاحی هست بهنام «عقدۀ ادیپوس»
Eudipus
و ما عقدۀ کهف را بر همان قیاس ساختهایم. «کهف» در زبان عربی با غار
بهیک معنی است.
داستان کهف را همه ما از روی قرآن و تفاسیر میدانیم. اصحاب کهف و رقیم
یعنی مردان غار سرگذشتی شگفت داشتهاند. میگویند سه تا شش تن بودند از
اهالی شهر «افهسوس»
Ephesus
و از کارگزاران [فرمانروای] جبار این شهر که «دقیانوس» نام داشت و بر
آن شدند که با سگ ابلق خود «قطمیر» به غاری بگریزند. وارد غاری شدند و
سالیان دراز در آن خفتند و «کلبهم باسطٌ ذراعیّه بالوصید» و سگشان نیز
بر درگاه غار بازو گشود و خفت.
وقتی پس از سیصد و نه سال از خواب بیدار شدند و به شهر رفتند، در اثر
گذشت سالیان، همه چیز عوض شدهبود و کسی درهم و دینار آنها را
نمیپذیرفت. قصه در سورۀ 18 قرآن آمده و روایات گوناگون است، ولی مقصد
ما از «عقدۀ کهف» در این نوشته یعنی حالت روانی کسانی که مدتها در
محیط آشنای خود نبودهاند، چنانکه نه محیط آنها را میشناسد و نه
آنها محیط را و از این اصطلاح مقصد دیگری نداریم.
مثلاً نگارنده این سطور در اواخر زمستان 1327 بهناچار و به علت
محکومیت غیابی سیاسی[برای دومین بار به اعدام ]، به خارج از کشور رفت و
در اردیبهشت 1358 پس از انقلاب 22 بهمن به ایران بازگشت. این تقریباً
میشود 30 سال و اندی. او به علت گوشهنشینی، در این 30 سال کمتر از
عزلتکده خود خارج شد، و از اوضاع ایران تنها از طریق جراید و کتب و
مجلات فارسی که بهوفور میخواند و اخبار رادیو باخبر میگردید.
وقتی به تهران بازگشت، شهر برای وی مانند «اصحاب کهف» بهکلی ناشناس
بود. مردم از جهت ظاهر سیاهچردهتر و کوتهبالاتر بهنظر میرسیدند.
از خیابان انقلاب به بالا که سی سال پیش تماماً ناشناخته بود، تازه شهر
واقعی تهران شروع میشود و شمیران و کن و سولقان و کرج و علیشاهعوض و
ورامین و سرخحصار و شمشک و جاجرود و لتیان که دور از تهران بودند،
بخشهایی از تهران بزرگ شدند! دهها و صدها خیابان و کوچۀ زیبا و
نازیبا در این بخش شهر به تهران تاریخی افزودهشد و شهر فاصله بین
کوههای بیبی شهربانو و کرج و خرسان و البرز را پر کرد؛ شهری بزرگ و
بیقواره پدید آمد.
یک طبقه متوسط و مرفه امریکائیمآب که اصلاً در دوران گذشته وجود خارجی
نداشت، با خانههای وسیع و مجلل و چند اتوموبیل و ویلاهای کنار دریا به
عرصه آمد که بین مولتیمیلیاردرهای اطراف دربار و مستشاران امریکائی و
مردم عادی قرار داشتند. نشستوبرخاست و غذای سفره و تلفظ و آداب این
قشر، با طبقه سنتی متوسط ایرانی زمان ما تفاوتهای جدی دارد که
نمیگوئیم بد است، ولی به هر جهت نه آناست که بود.
و نیز یک قشر بسیار انبوه دهقانان زاغهنشین، شهر را از یک میلیون نفوس
زمان گذشته به پنج میلیون و بیشتر رساندند و به عملگی و کارهای سیاه و
خدمات اغذیهفروشی کنار خیابان و تعمیر و صافکاری اتوموبیل و دستفروشی
و انواع دیگر خدمات از سطح بالا تا نازل مشغولاند و کشور را با شبکه
خود پوشاندهاند.
آنها و زنان و کودکانشان محرک مهم انقلاب بودند.
شهر جولانگاه صدها هزار اتوموبیل امریکائی و ژاپنی و فرانسوی و آلمانی
و مونتاژشده در ایران است و عملاً مردم در سوارهرو هستند و در
پیادهروهای ناهموار تک- توک آدم راه میرود و هنوز هم چنین است.
نگارنده رسالهای درباره تحولات بد و خوب سی ساله نمیخواهد بنویسد
زیرا «مثنوی هفتاد من کاغذ» میشود. هدف بیشتر توجه به برخی تحولات
زبان فارسی و آن هم بهطور سطحی است: اصطلاحاتی مانند «زبل» (زرنگ)،
«کلک» (حقه)، «علاف» (سرگردان)، «تو باغ نیست» (حالیش نیست)، «دوزاریش
نیافتاده» (متوجه نشده)، و امثال آن که اکنون بسیار متداول است، در
زمان ما نبود. اصطلاح «در این رابطه» که ترجمه از زبانهای اروپائی
است، مرسوم نبود. اصطلاحات انگلیسی «تاپ»
top
(عالی)، «چکآپ»
check up
(معاینه)، «کنسل»
cancel
(تعویق و حذف)، «اوکی کردن»
O.K.
(موافقت و پذیرش)، «ادیت»
edit
(ویراستاری)، «شورت»
short
(زیرشلواری)، «گرین کارد»
green card
(برگ اقامت)، «چک کردن»
check
(وارسی کردن) و دهها مثل آنها ابداً بهکار نمیرفت. واژههای خارجی
هم با تلفظ فرانسه ادا میشد. مثلاً کسی نمیگفت «یونیفورم»، میگفتند
«اونیفورم»، چنانکه حالا هم کسی نمیگوید «سایکالاجی» و میگویند
«پسیکولوژی»، یا نمیگویند «ثیاتر» و میگویند «تئاتر». در تلویزیون
دیدم که چپ و راست گوینده «فایبروسکوپ»
fibroscope
تلفظ میکند، بهجای «فیبروسکوپ» یا بافتبین. در عین حال انصاف باید
داد که در اثر کثرت ترجمههای علمی و ادبی خوب و بسیار خوب، در مجموع
زبان فارسی از جهت دقت و فصاحت و رسائی ترقی چشمگیری کردهاست و به
برکت تلاش جمعی ِ زبانشناسان، دهها معادل فصیح برای واژههای خارجی
پدید آمده که مایهی خرسندی است.
در غذا هم «همبرگر» جای نان و کباب ما را گرفته و نام خیابانها و
پارکها، وقت ورود من یا به اسم اعضای خاندان پهلوی بود یا به نامهای
انگلیسی و امریکائی (مانند جردن، لوسآنجلس، روزولت، کندی، الیزابت،
چرچیل و امثال آن) و بعدها عوض شد. نام رستورانها و هتلها و بوتیکها
که انحصاراً خارجی بود. امریکائیها موفق شدهبودند ایران را تا هضم
رابع نوش جان کنند و کشور ما را به یک ولایت امریکا یا «ستیت»
state
منتها قلابی آن بدل سازند. مدارس و خانههای فرهنگ و مراکز تدریس
انگلیسی و بانکها و شعب مهندسی و اقتصادی وابسته، حد و حصر نداشت. فکر
نمیشد خاندان پهلوی تا این حد کشور را پایبستۀ بیگانگان کردهباشد.
خلاصه تهران ناآشنا بود. طرز سخنگوئی کودکان و نوجوانان از تلفظ مصنوعی
دوبلورهای ایرانی فیلمهای خارجی و مجریان رکلامها تقلید شدهبود، که
خود تحت تأثیر بیان سینمائی انگلیسی است. حتی در واکنشهای برخی
گروهکهای «چپ»، اندیشهها از تئوریهای انقلابی مقتبس نبود، بلکه
الگوبرداری کودکانه و تقلید فیلمهای وسترنی و جیمزباندی امریکائی زیاد
دیده میشد و میشود.
تا مدتها نگارنده تصور میکرد در ایران نیست و در جای ناشناس دیگری در
کره زمین بهسر میبرد! واکنش خشمناک انقلاب در برابر این غربزدگی
«ندید بدید»، امری عادی است و طبیعتاً باید رخ میداد.
به هر خانواده متوسط بهبالا که نظر میافکندید یا به امریکا رفتهبود
یا بچههایشان در امریکا درس خوانده بودند (و میخوانند). در گذشتۀ دور
تقریباً احدی را نمیدیدید که امریکا را دیدهباشد. ینگهدنیا جائی بود
افسانهآمیز و بسیار دوردست. ما اولین بار سربازان امریکائی را در
دوران جنگ دوم دیدیم.
رژیم گذشته موفق شدهبود تا جهان سوسیالیستی و ضد امپریالیستی را به
«نقطه سفید» بدل کند و کماکان هم اینطور است. مردم از راه فیلم و رمان
و کتاب و روابط فرهنگی میدیدند که اهالی «بلوک شرق» وجود دارند و
دارای زندگی متمدنانه امروزی هستند، ولی عملاً آن را نمیدیدند و
پندارها و خرافات «دیوار آهنین» و «صف نان سیاه» و «عقبماندگی فنی» و
«هر زنی با هر مردی» و «دیکتاتوری خونین» درباره این کشورها مانند
همیشه باقی بود. متأسفانه حالایش هم همینطور است و گاه تا حدی است که
بالادست ندارد و به اتهامات سنتی، افترائات مائوئیستی هم اضافه
شدهاست.
البته مردم ما واقعاً مردمی سمپاتیک، با حسن نیت، شجاع و بزرگ هستند.
نویسنده این مردم را از نو کشف کرده و بسیار دوستدار و مجذوبش شدهاست،
ولی افسوس که این مردم را هم به نوبه خود در نوعی زندان آریامهری
نگاهداشتهبودند. این سه سال انقلاب مردم را تکان دادهاست و آنها
حالا بهمراتب بهتر میبینند و از دنیای اشرف و شهرام، هژبر یزدانی و
رضائی، مهستی و هایده، ویسکی و قمار، سفر به «سانخوزه و دالاس»، دنیای
سرسپردگی به ساواک و بانکهای رنگارنگ و بسازوبفروش، خارج شدهاند، ولی
هنوز سر نخ جهان زنده انقلابی کاملاً به دستشان نیامدهاست و نمیدانند
که در عصر «غروب غرب سرمایهداری» بهسر میبرند و کماکان جهان معتاد
کهنۀ ایشان، جهان واقعگرایانهای نیست و سطح آگاهی سیاسی بسیار نازل
است و باید ایرانی اندیشه و عمل نوی را فراگیرد.
ما با وجود هجرت دراز، دیوارهای کهف خود را شکستهایم و شادمانیم که با
مردم کشور عظیم و کبیر خود، در سرود و نبرد، در تفکر و ساختمان، بار
دیگر همگام شدهایم... اگرچه این آزمایشی است روحاً بسیار دشوار و در
دورانی بسیار بغرنج، ولی مطمئنیم که کشور دارای آینده بزرگی است و
خورشید سعادتش طالع خواهد شد و نارسائیها و نازیبائیها و ناروائیها
زائل خواهد گردید و آن طلوع هم چندان دور نیست.
احسان طبری - خرداد 1361
|