نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2019-01-25

نویدنو  04/11/1397 

 

 

  • چکیده ی نظر کریمی این است ، از آنجایی که خط فاصل اصلی سیاسی در ایران از میان«دموکراسی و ضد دموکراسی»می گذرد و «دموکراسی خواهی» اعم از « جمهوری خواهی» و مشتمل برآن است و  دموکراسی می تواند در سیستم سلطنت مشروطه نیز تامین شود و نظر به آن که اولویت روز ما کنار زدن جمهوری اسلامی است، بنابراین می توان با این جناح خاص از سلطنت طلبان بر ضد جمهوری اسلامی متحد شد.

 

 

 نکاتی پیرامون اتحاد عمل نیروها / تاملی بر مقاله ی بهزاد کریمی پیرامون دموکراسی، جمهوری و چپ

نویدنو

  چندی است که با تشدید اعتراضات و نیرو گرفتن جنبش های اجتماعی درون ایران، نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور نیز به تلاش خود برای تقویت این جنبش ها و انعکاس بیشتر صدای معترضان افزوده اند. در این میان، یکی از مباحثی که به درستی، مجددا در دستورکار بسیاری از تحلیل گران و نیروهای اپوزیسیون قرار گرفته است، تشریک مساعی و اتحاد نیرو های مختلف  و جریانات گوناگون حول اشتراکات است. نمونه هایی از چنین تلاش هایی را می توان در برگزاری نشست ها و انتشار بیانیه های مشترک مشاهده کرد. تقریبا تمام نیروهای اپوزیسیون ِقائل به عبور از جمهوری اسلامی، خواهان انجام اقدامات مشترک بر ضد آن هستند اما مشکل زمانی بروز می کند که این خواسته باید صورت مادی به خود بگیرد و شعار اتحاد در میدان عمل، اجرا شود؛ با این که شیوه ی مبتنی بر مبارزات جبهه ای، قدمتی بس طولانی دارد اما تعیین مصادیق مشخص متحدان به هیچ وجه کاری ساده نبوده و نیست. تمامی سازمان ها، احزاب و جریانات سیاسی، به علل و دلایل قابل فهمی، در این زمینه بسیار محتاط عمل می کنند و به نظر می رسد تا زمانی که برخی ابهامات نظری و عملی پیرامون وحدت عمل، برنامه مشترک و تشکیل جبهه ی متحد مشخص نشود، این احتیاط فلج کننده تداوم خواهد داشت، بنابراین هر طرح بحثی که بتواند نکات گرهی مسئله را در پیش چشم بگذارد و جنبه هایی از آن را اندکی روشن تر کند، گامی به پیش در زمینه ایجاد بستر مناسب برای اتحاد عمل نیرو های گوناگون اجتماعی و نمایندگان واقعی سیاسی آنان خواهد بود.

 باید بر این نکته ی اساسی درنگ کرد که بستر واقعی و عینی اشتراک عمل میان نیرو های مختلف اجتماعی، مناقع مشترک واقعی آنان است و این نیروها خواه یا ناخواه در جریان مبارزاتشان برای کسب آن منافع عینی معین، فعالیتی مشترک را شکل می دهند و به صورت رنگین کمانی از طیف های گوناگون، با شدت و ضعف مبتنی بر جایگاه و خاستگاه طبقاتی خود، عمل می کنند. درباره ی سازمان های سیاسی اما مسئله بسیار دشوارتر است و البته غلبه بر این دشواری، می تواند اتحاد عمل نیروهای اجتماعیِ پیش گفته را تقویت کند، جهت دهد، راهبری کند و نهایتا به مقصد برساند.

 در این نوشتار قصد نداریم به بررسی تمام مسائل نظری و عملی که پاسخ مسئله اتحادِ جریانات سیاسی، وابسته به حل آنهاست بپردازیم ؛ در این جا به این حقیقت که بسیاری از سازمان ها و تشکل های موجود، نه نمایندگان سیاسی اقشار و طبقات معین اجتماعی، بلکه تنها سکت ها یا محافلی چند ده نفره اند نمی پردازیم ؛ در این یادداشت مختصر به این واقعیت تلخ که بسیاری از جریانات سیاسی، تخیلات و تمایلات خود را به جای واقعیات عینی عرصه ی مبارزه ی عملی نشانده اند و لذا از درک و تحلیل آن چه که در کشور می گذرد ناتوانند کاری نداریم ؛ در این نوشته تنها به یک مورد کاملا مشخص خواهیم پرداخت: در بیست و یکم دی ماه سال جاری، مقاله ای با عنوان « شش نکته پیرامون دمکراسی، جمهوری و چپ» در سایت اخبار روز منتشر شد که تلاشی مشخص برای تشریح یکی از جدی ترین مسائل پیرامون اتحاد عمل با یکی از بازیگران خاص عرصه ی سیاسی امروز ایران است: « سلطنت طلبان مشروطه خواه». انتخاب این مقاله اما، به علت دیگری نیز هست: نویسنده ی مقاله کسی نیست به جز بهزاد کریمی از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و نیز از بنیان گذاران حزب تازه­تاسیس چپ و در نتیجه تقویت چنین دیدگاهی در بین این دو جریان و هوادارانش می تواند به تغییر آرایش سیاسی در بین نیرو های اپوزیسیون بیانجامد. ما گمان می کنیم که طرح بحث و گسترش آن بر پایه ی نقد تزهای بیان شده از سوی کریمی، می تواند به شفاف شدن برخی از وجوه کلی و عمومی مسئله ی اتحاد، با بررسی یک مصداق عینی- سلطنت طلبان مشروطه خواه- یاری رساند.

  بهزاد کریمی اگرچه به روشنی از اسلوب تحلیل مارکسیستی و واژگان شناخته شده و صریح آن درباره ی موضوع مورد بحثش، بهره نمی گیرد، اگرچه از به کاربردن مفاهیمی چون مضمون دوران، مرحله ی انقلاب و برنامه ی حداقلی پرهیز می کند اما دستکم، برخلاف بسیاری از یارانش در سازمان فدائیان خلق(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق)، رگه هایی از کاربرد این اسلوب را در مقاله اش، می توان سراغ گرفت: وی احتمالا با به کار گرفتن عباراتی نظیر:« خط تقسیم اصلی سیاسی در ایران از میان دموکراسی و ضد دموکراسی می گذرد.» و «در سیاست کردن و سیاست ورزی، تشخیص عمده از غیر عمده یک خط راهنمای کلیدی است.»، در حال تبیین نظر خود درباره ی تضاد اصلی است. نکته ی قابل تحسین در مقاله ی بهزاد کریمی اما، نه تلاش برای کاربست نیم بند و شرمگینانه ی اسلوب مارکسیستی- لنینیستی در تحلیلش از موضوع، بلکه تلاش برای گفتگو پیرامون یکی از تابوهای جنبش کمونیستی – کارگری ایران است؛ اتحاد با جناح یا بخشی از سلطنت طلبان. از این شهامت نظری و اخلاقی که بگذریم، تزهای مطروحه در این مقاله و استدلال های کریمی به نفع اتحادِ عمل با سلطنت طلبان مشروطه خواه،  دارای اشکالات چندی است که در ادامه به بعضی از آنها می پردازیم.

  چکیده ی نظر کریمی این است ، از آنجایی که خط فاصل اصلی سیاسی در ایران از میان«دموکراسی و ضد دموکراسی»می گذرد و «دموکراسی خواهی» اعم از « جمهوری خواهی» و مشتمل برآن است و  دموکراسی می تواند در سیستم سلطنت مشروطه نیز تامین شود و نظر به آن که اولویت روز ما کنار زدن جمهوری اسلامی است، بنابراین می­توان با این جناح خاص از سلطنت طلبان بر ضد جمهوری اسلامی متحد شد.

برخی بی دقتی ها و خطاها در تز اتحاد با سلطنت طلبان مشروطه خواه

الف. به رسمیت شناختن طرف مقابل

 به عنوان اولین نکته باید گفت که اتحاد برای نمایندگان سیاسی بخش هایی از توده­های مردم که در سازمان های سیاسی خاصی متشکل شده اند،   امری دو جانبه است: ممکن است در کف خیابان، نیرو های سلطنت طلب و جمهوری خواه و کمونیست، در کنار هم شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را سردهند اما برای نمایندگان سیاسی این افراد مسئله به همین سادگی نیست: پیش شرط هرگونه مذاکره بین دو تشکل سیاسی، به رسمیت شناختن مشروعیت طرف مقابل برای حضور در مذاکره است، آیا تشکل های سیاسی مشروطه خواهان، شما و تشکل های متبوع تان را به رسمیت می­شناسند یا شما را به عنوان ارتجاع سرخ، همدست «فرقه تبهکار اشغال کننده»، میهن آریایی می دانند؟ اگر به یاد داشته باشید در سال های پیش از انقلاب و در بعد از آن نیز خمینی هرگز به ملاقات با نمایندگان سیاسی نیرو های چپ تن نداد و به این شیوه به رسمیت نشناختن آنان را فریاد زد و در نتیجه ، اصرار بر اتحاد با جریانی که شما را به رسمیت نمی شناسد،  یکی از عوامل تبدیل شدن شماری از نیرو های چپ و مترقی، به پیاده نظام، خمینی شد تا حدی که حتی شعار «تسلیح پاسداران با سلاح سنگین» نیز نتوانست، مسئله شناسایی مشروعیت را حل نماید. باید از جناب کریمی پرسید که برای به رسمیت شناخته شدنتان از سوی طرف دیگر اتحاد مورد نظر- سلطنت طلبان- این بار حاضرید تا کجا هزینه بدهید؟

ب. ابهام در مفهوم «دموکراسی»

 کلماتی نظیر آزادی، دموکراسی، عدالت و ... واژه هایی هستند که می توانند بر مفاهیم متفاوت و حتی متضادی بار شوند، این واژگان، واژگانی خنثی و غیر طبقاتی نیستند و لذا باید در کار برد آنها در چنین امر خطیری – اتحاد عمل با سایر نیروها- با احتیاط عمل کرد: در بسیاری از کاربرد ها،  آزادی مورد نظر عده ای، دقیقا با سلب آزادی دیگران محقق می شود و پاره ای از اوقات اجرای عدالت به سود بخشی از جامعه، تعرض به حقوق بخش های دیگر خواهد بود لذا ای کاش جناب کریمی منظور خود از دموکراسی و حیطه های آن را مشخص می کردند و سپس مفهوم و دامنه ی این کلمه را در نزد سلطنت طلبان نیز بر مبنای رفتار، هویت تاریخی، سابقه ی عمل و نیز برنامه ی اعلام شده آن ها، در نظر می گرفتند تا مشخص شود که هر دو طرف از کلمه دموکراسی معنای واحدی را مراد می کنند یا تنها اشتراک لفظ موجب ارزیابی خطا در نزد بهزاد کریمی شده است؟

ج.  پایگاه اجتماعی تشکل های سیاسی

بهزاد کریمی با دست و دل بازی هرچه تمام تر، دامنه ی نیرو های چپ را از « سوسیال دموکرات های راست تا آنارشیست ها» گسترش می دهد و البته مشخص نمی کند که تشکلات متبوعش به کدام بخش از این طیف رنگارنگ تعلق دارند؟ وجود بازه ی گسترده­ای از نیرو های نا همگون- از هواداران نئوکان ها و ستایندگان نئولیبرالیسم، تا  رفقای کمونیست- در درون هر دو تشکل فداییان اکثریت و حزب چپ، موجب شده تا بسیاری از ناظران سیاسی در ماهیت طبقاتی و سو گیری این دو جریان دچار تردید باشند: وجود چنین طیف گسترده و ناهمگونی از نیرو ها در درون یک تشکل واحد – و نه در درون یک جبهه- تنها نشان سر در گمی رهبران آن تشکل است و به طریق اولی، چنین سازمانی نمی تواند مدعی نمایندگی سیاسی طبقه ی کارگر یا هر طبقه ی متعین، دیگری باشد. به همین دلیل به نظر می رسد ابهام در کاربرد واژه ی دموکراسی در نزد بهزادکریمی، بیش از آن که ناشی از کم دقتی در نگارش متن یا تحلیل موضوع باشد، بیشتر ناشی از مشخص نبودن پایگاه و خاستگاه طبقاتی امروزین دو تشکل اکثریت و حزب چپ است. روشن نشدن چنین ابهامی می تواند به خطایی جدی در شناخت و ارزیابی نیرو های متحد منجر شده و نتایج فاجعه باری به وجود آورد. اگر ماهیت طبقاتی سازمان اکثریت و حزب چپ مشخص شود، تحلیل گران وابسته به آنها نظیر آقای کریمی می توانند با فراغ بال منظور خود را از دموکراسی و گستره ی آن تعیین کرده و بر مبنای آن به دنبال متحد بگردند.

د. دموکراسی بدون حقوق دموکراتیک؟

  سلطنت یک فرم اعمال حکومت است؛ فرمی که با محتویِ حکومت و نیز بلوک قدرت ارتباط دارد که در جای خود به آن می پردازیم اما اکنون این مسئله را که سلطنت طلبان مد نظر بهزادکریمی کیستند و درک شان از آزادی و دموکراسی چیست مورد توجه قرار می دهیم ؟ این نیرو ها آیا به مفهومی چون آزادی احزاب یا مطبوعات برای «ارتجاع سرخ» هم باور دارند یا همان داستان قدیمی وجود احزاب «بله قربان» و «چشم قربان» را مصداق بارز آزادی می دانند؟ نظرشان درباره ی دیکتاتوری «اعلا حضرت فقید» و « رضاشاه کبیر» چیست؟ آزادی را محدود به آزادی پوشش از نوع « قانون کشف حجاب» می دانند و باز شدن بارها و دیسکو ها و کازینو ها را به عنوان نهایت آزادی اجتماعی در نظر می گیرند؟ آیا اگر درکشان از آزادی محدود به موارد پیش گفته نیست، هرگز به صورت علنی و مکتوب به نقد حکومت «خاندان پهلوی» پرداخته اند یا خیر ؟ اصولا آیا مشخص هست که این دموکرات های امروز، فارغ از آن که اعقاب کدام سلسله قبلی- از قاجار و زند و ... – یا حتی سلسله ای جدید، به حکومت برسند، خواستار فرم سلطنت هستند یا فقط به دنبال خاندان «ایرانساز» پهلوی اند؟ درک این افراد و نیز حزب چپ و یا سازمان اکثریت، امروزه، از آزادی و دموکراسی، تنها محدود به آزادی های دموکراتیک – و صد البته بسیار حیاتی و مهمی- نظیر آزادی مذهب، زنان، پوشش، احزاب، مطبوعات و ... - است یا گوشه ی چشمی هم به حقوق دموکراتیک نظیر حق کار،حق حاکمیت خلق ها بر سرنوشت خویش، حق بهره مندی از درمان و آموزش رایگان و ... نیز دارند یا خیر ؟ اگر بهزاد کریمی  به حقوق دموکراتیک زحمتکشان در کنار آزادی های دموکراتیک، باور دارد، چه تناسبی میان این درک از آزادی و دموکراسی با درک سلطنت طلبان از آن می بیند که گمان می کند نیرو های چپ می توانند با آنان به تشریک مساعی برسند؟

ه. بنیان های نظری سلطنت و تعارض با آزادی و برابری

  سلطنت از سوی تئوریسین ها و نیز باورمندان به آن همواره با مفاهیمی نظیر فرّه ایزدی، موهبت الهی، خاک، نژاد و خون و ... پیوند یافته است. پذیرفتن بنیان الهی برای یک حکومت و انتقال آن بنیان از طریق توارث در یک خانواده، نه فقط در تعارض قاطع با مبانی سوسیالیسم بلکه با مفاهیم ابتدایی برابری لیبرالی هم ناهمساز است. این مطلب که افرادی به دلیل رابطه ی سببی یا نسبی با یک خانواده دارای حقوقی ویژه باشند کاملا با ساده ترین مبانی لیبرالی نیز در تضاد است. سلطنت طلبان خواستار استقرار شکلی از حکومت هستند که کشور ایران در حال حاضر گرفتار نوعی از همان مدل مطلوب ایشان است! جمهوری اسلامی باز تولید سلطنت در شکل و قالب اسلامی آن است هر چند به نامِ جمهوری خوانده شود! اصولا بسیاری از حکومت های موسوم به جمهوری، که سلطنت طلبان برای نشان دادن نمونه هایی از دیکتاتوری در اشکال جمهوری، به آن استناد می کنند، دقیقا همان نظام سلطنتی مطلوب ایشان هستند که نام خود را به جمهوری تغییر داده اند بی آنکه مسما تغییر کرده باشد: اگر در یک سیستم حکومتی مقامی بدون محدودیت زمانی و غیر پاسخگو مشاهده کردید، اگر در یک کشور مردم نقش واقعی در گزینش فرد اول مملکت نداشتند، اگر در جایی مقامی به صورت وراثتی از پدر به فرزند رسید، فارغ از آن که نام آن سیستم چه باشد با محتوی سلطنتی مواجهیم. آیا اگر فردا رهبر جمهوری اسلامی به برگماری فرزندش به جای خود اقدام کرد، حضرات سلطنت طلب می توانند با بنیان این انتخاب وراثتی مخالفت کنند یا صرفا با مصداق آن مشکل خواهند داشت؟ مبارزه ی امروز جمهوری خواهان و نیز نیرو های چپ با نظام جمهوری اسلامی، به عنوان روبنای دیکتاتوری حاکم بر کشور، در حقیقت نبرد با شکلی از نظام سلطنتی تحت لوای دروغین جمهوری است. سلطنت طلبی در ایران امروز از هر دسته و جناح و گروهش هیچ معنایی به جز پهلوی طلبی ندارد لذا آقای کریمی برای آن که بتواند تفاوت معناداری بین هواداران مختلف سلطنت درباره مسئله دموکراسی نشان دهد، در ابتدا باید بتواند نسبت مشروطه خواهان مورد نظرش را با رضا پهلوی معین کند؛ آیا اگر رضا پهلوی، خواهان حمایت و مداخله خارجی برای رسیدن به حکومت باشد، عکس العمل مشروطه خواهان مورد نظر چه خواهد بود؟ آیا رهبر ژنتیک شان را کنار می گذارند و به دنبال فرد جدیدی می گردند یا به ناچار از وارث «قانونی تاج و تخت» حمایت می کنند؟ اگر بهزاد کریمی در مقاله خود به صراحت رضا پهلوی را حایز شرایط لازم برای حضور در جبهه متحد برای دموکراسی نمی داند، چگونه می تواند برخی از هوادارانش را حائز همان شرایط بداند که رهبرشان فاقد آنهاست؛ رهبری که مشروطه خواهان هویت خود را از وی کسب می کنند!

 

و. دشمنِ دشمن ِمن، لزوما دوستِ من نیست!

 بهزاد کریمی به این حقیقت توجه ندارد که با یک پدیده می توان از دو سو مخالف بود: ارتجاعی یا مترقی. مخالفت سلطنت طلبان از هر سنخ و دسته و گروه، که بهزادکریمی می کوشد تا نوع خوب و دموکرات آنها را برای اتحاد سوا کند، با جمهوری اسلامی، از بنیان با مخالفت نیروهای مترقی و چپ متفاوت است.

 بهزاد کریمی به درستی جریاناتی نظیر فرقه ی رجوی، هواداران سیستم پادشاهی- سلطنت مطلقه- و ترامپیست ها را از فهرست نیرو هایی که می توانند حول مسئله دموکراسی متحد شوند کنار می گذارد اما در باره ی مشروطه طلبان با استانداردی دو گانه عمل می کند: سازمان مجاهدین نیز در تمام برنامه ها و پلاتفرم هایش خواستار همان آزادی های دموکراتیکی است که مشروطه خواهان نیز مشابه آن را بیان می کنند؛ رضا پهلوی و ترامپیست ها هم خود را کمتر از مونتسکیو و جان لاک لیبرال و آزادی خواه نمی دانند، لذا اگر مسئله صرفا ادعای مخالفت با جمهوری اسلامی یا آزادی­خواهی باشد، اینان نیز می توانند مشمول گشاده دستی بهزاد کریمی بشوند و در جبهه ی متحد برای دموکراسی جای گیر شوند اما بهزاد کریمی به درستی اینان را از فهرست کنار می گذارد اما چرا؟ زیرا علاوه بر این که صرف ادعا نمی توان کسی را دموکرات دانست، پارامتر های دیگری به جز دموکرات بودن، حتی برای حضور در جبهه ی ضد دیکتاتوری ضروری اند؛ پارامتر هایی که برای مرحله ی بعدی اقدام سیاسی و اهداف آتی یک سازمان به همان اندازه ی هدف مرحله ای- در این جا دموکراسی از طریق حذف ج ا- لازم هستند. بسیاری از جریانات به همان آزادی های دموکراتیک محدود و البته مهمی که مشروطه خواهان مدعی آنها هستند، باور دارند اما مثلا معتقدند برای بر آورده کردن آنها باید از شیوه هایی نظیر تشویق نیرو های خارجی به مداخله نظامی استفاده کرد. بهزاد کریمی تا کنون مرز بندی مشخصی با چنین جریاناتی داشته است اما اگر مسئله صرفا به دموکراسی خواهی محدود شود، چنین مرز بندی ای چندان منطقی نخواهد بود.

ز. نامناسب بودن فرم سلطنتی حکومت برای تداوم دموکراسی

 جمهوری خواهان و از جمله جناب کریمی به این نکته اذعان می کنند جمهوری مناسب­ترین شکل برای دموکراسی سیاسی است، اگرچه تنها شکلی نیست که می تواند دموکراسی را محقق نماید- درباره ی ابهام واژه دموکراسی پیش تر سخن گفته ایم- و در این باره سلطنت طلبان دائما نمونه هایی از مصادیق این مسئله را گوشزد می کنند: انگلستان، سوئد، هلند و ... . مطلبی که به صورت معمول در چنین استدلالی به سود سلطنت یا دست کم به منظور نشان دادن خنثی بودن فرم حکومت نسبت به محتوی آن، مغفول می ماند، آن است که، عقل سلیم حکم می کند که تا حد امکان باید از استفاده از ابزارهایی که ممکن است با هدف در تعارض قرار بگیرند یا دستیابی به آن را مختل کنند یا احتمال شکست پروژه را افزایش دهند، پرهیز کرد. شرایط خاص کشور ما و نیز منطقه ی خاورمیانه، مشخصات فرهنگی و ضعف نسبی جامعه مدنی باید حساسیت ما را در باره استفاده از نمونه هایی نظیر هلند و سوئد و ... برانگیزد: در منطقه و نیز کشور ما، وجود هر نهاد غیر انتخابی و بدون محدودیت زمانی، می تواند به سرعت به کانونی برای ایجاد فساد و دیکتاتوری تبدیل شود. سلطنت کاملا حائز چنین شرایطی است. بنابراین سلطنت طلبان در کشور ما، با «دموکراتیک» ترین جناح های خود هم نمی توانند ضامن تداوم دموکراسی و یا حتی مدافع حقیقی آن باشند مگر آن که مفهوم دموکراسی را به برخی از آزادی های اجتماعی بسیار محدود تقلیل دهیم. آقای کریمی جمهوری خواهان مخالف تشریک مساعی به سلطنت طلبان را به کژدیسه کردن مفهوم دموکراسی و این همان دانستن آن با جمهوری متهم می کند. وی چون از مبانی مارکسیستی- لنینیستی و علمی تحلیل فاصله می گیرد ، تصور می کند که آنچه در کشور هایی چون انگلستان، هلند، سوئد ، سبب نهادینه شدن سطحی از دموکراسی شده است، گویا ناشی از شکل سلطنت مشروطه در این کشور هاست و بر همین اساس تصور می کند که لابد بخشی از سلطنت طلبان ایران نیز حامل چنین دموکراتیسمی هستند. آنچه در برخی کشور های پیشرفته سرمایه داری منجر به نهادینه شدن میزانی از دموکراسی سیاسی بورژوایی گردیده است، بیش از آنکه حاصل شکل روبنای سیاسی این جوامع باشد، برآیند تحولات اجتماعی و سیاسی و مبارزه طبقاتی در طی قرون در این جوامع است. با این وجود این برآیند آنچنان نیرومند نبوده است که بتواند روبنای سیاسی این جوامع را نیز در شکلی دموکراتیک یعنی جمهوری به جای شکل سلطنت بنشاند. وجود شکل حکومت سلطنتی در این کشور ها نه تنها نشانه و عامل تحکیم دموکراسی نیست، بلکه نشان از مقاومت طبقات ارتجاعی و خاندان سلطنتی در برابر فرآیند دموکراسی و شکل ساختار سیاسی متناسب با آن یعنی جمهوری دارد. بر اساس تجربه تاریخی نه تنها  اساسا شکل سلطنتی حکومت در هیچ یک از کشور های پیرامونی با مفهومی به نام دموکراسی سازگار نبوده است، بلکه به استناد تجارب بسیار زیاد به ویژه در ایران ، همواره به دیکتاتوری فردی انجامیده است. معلوم نیست آقای کریمی به استناد کدام تجربه تاریخی در کشور های پیرامونی ، آمال دموکراتیک خود را در سلطنت طلبان جستجو می‌کند؟!

ح. سلطنت و تضعیف مشارکت مستقیم

حکومت سلطنتی حتی در شکل مشروطه اش، به تضعیف مشارکت مستقیم توده ها – که به خودی خود در نظام های غیر شورایی ضعیف است- و حتی کاهش دموکراسی نیم بند بورژوایی می انجامد. نظام پادشاهی در شکل پارلمانی اش، قوه مجریه را به نوعی، زیر مجموعه و تحت سلطه پارلمان قرار می دهد و عملا به جای تفکیک قوا به تمرکز قوا به سود پارلمان خواهد انجامید.

ط. نگاه کوتاه مدت به اتحاد بدون توجه به چشم انداز آتی

بهزاد کریمی به بعضی از مخالفان چپ اتحاد با مشروطه خواهان ایراد می گیرد که چرا «از عاقبت همسویی با کسانی می هراسد که گذر از جمهوری اسلامی را برای مقاصد خود می خواهند » . قاعدتا همان طور که خود بهزاد کریمی پاسخ داده است، تمام کنش گران عرصه سیاسی برای به دست گیری قدرت سیاسی به منظور برآورده کردن اهداف خود، سیاست ورزی می کنند اما نکته این جاست که در اتحاد های مرحله ای نمی توان مرحله های برنامه را به صورت مجزا در نظر گرفت؛ در فعالیت جبهه ای برای پیش برد اهداف مرحله ای، نتایج هر مرحله بر روی عملکرد و شرایط بازی و گذار از مرحله ی بعدی بسیار تاثیرگذار است. نباید نگاه و تمرکز را فقط بر روی همین مرحله و دستیابی به اهداف فعلی متوقف کرد بلکه در ائتلاف هایی از این دست باید چگونگی تغییر آرایش نیرو ها و تاثیرات عملکرد مرحله فعلی را بر مراحل آتی نیز در نظر گرفت. تقویت برخی متحدان امروز، که بی تردید فردا در نقش دشمنان ظاهر می شوند باید در محاسبات لحاظ شود و در این نمونه خاص تقویت مشروطه طلبان در مرحله عبور از جمهوری اسلامی نه فقط آنان را برای مرحله بعد تقویت می کند بلکه به واسطه آنان، موضع سایر نیرو های سلطنت طلبِ اقتدارگرا را هم در فاز بعدی تثبیت می کند و به نوعی نقض غرض منجر می شود؛ فراموش نکنیم، به فرض صحت ادعا، بخشی از سلطنت طلبان که امروز سنگ اتحاد با آنان به سینه زده می شود، سلطنت طلبانِ «دموکرات» هستند و بخش اصلی هویت خود را از سلطنت طلب بودن می گیرند نه دموکرات بودن! 

ی. مغالطه درباره ی مخالفان

 بخشی از شیوه ی استدلال حاکم بر نوشته، در نفی نظر مخالفان، حاوی نوعی از مغالطه است که به مغالطه بر ضد شخص موسوم است. کریمی می کوشد تا با ذکر مثال هایی از گرایشات موجود در بین جمهوری خواهان، مخالفان اشتراک عمل با سلطنت طلبان را به « مکمل و امتداد برونمرزی اصلاح طلبان حکومتی » بودن متهم کند. وی مخالفان چپ خود رانیز با چوب سکتاریسم، رفورمیسم و ذهن گرایی  می نوازد.

اتفاقا اما در این جا باید گفت که دقیقا تز پیشنهادی وی برای اتحاد عمل با جناحی از سلطنت طلبان تداوم همان منطق بد و بدتر است؛ امید بستن به جناحی از سلطنت طلبان و آرزوی آن که از دل آنان دموکرات بیرون بیاید، اما در حقیقت خواست وی چیزی بیش ازاین نیست که میان دو حکومت سلطنتی، از یکی بر علیه دیگری کمک بگیریم و حتی گامی فراتر: با توجه به این حقیقت که سلطنت طلبان امکانات مالی، رسانه ای، حمایت خارجی و ...  گسترده ای را در پشت خود دارند، یکی از احتمالات خطرناک برای بدیل ج ا، بازگشت سیستم سلطنتی است و مطابق ایده جناب کریمی در حقیقت این جمهوری خواهان و چپ ها نیستند که برای برچیدن بساط دیکتاتوری جمهوری اسلامی از بخشی از سلطنت طلبان یاری می گیرند بلکه این سلطنت طلبان هستند که از جمهوری خواهان به عنوان پیاده نظام خود استفاده می کنند!

نگارنده مقاله مورد بحث از مخاطبین خود می خواهد تا بدون لکنت و صریح به این پرسش پاسخ دهند که طرف حساب اصلی خود در همین امروز را جمهوری اسلامی می­دانند یا سلطنت طلبان؟ و به این ترتیب مخاطب خود را در یک قیاس دو حدی کاذب قرار می دهد: پهلوی یا خامنه ای؟ رئیسی یا روحانی؟ پاسخ این پرسش چنین است: همان گونه که فرقه رجوی یا ترامپیست ها یا خود رضا پهلوی را از گردونه متحدان  احتمالی حذف کردید با مشروطه خواهانتان نیز چنان کنید!

انگلس عبارت طنز آمیز جالبی دارد که می گوید اگر شما دلتان خواست می توانید ماهوت پاک کن را گاو بنامید اما انتظار نداشته باشید به شما شیر هم بدهد! حالا جناب کریمی عزیز شما اگر دوست دارید می توانید به حضرات سلطنت طلب در اتحاد برای دموکراسی خوشآمد بگویید اما دیگر انتظار نداشته باشید واقعا دموکرات باشند!

ک. رئال پولیتیک کریمی و رئال پولیتیک لنینی

آقای کریمی اساسا می کوشد تا مخاطبان خود را به صورت مستقیم و غیر مستقیم به دلیل بی توجهی به رئال پلیتیک مورد انتقاد قرار دهد. ایشان گزینش بین سلطنت طلبان مشروطه خواه و جمهوری اسلامی را در همین راستا به عنوان مبنای تحلیل خود می گیرد. البته ایشان در این مقایسه و یا آنگاه که روحانی را با رئیسی مورد مقایسه قرار گیرد، ظاهرا درست می گویند. اما نکته مهم اینجاست که این رئال پلیتیک آقای کریمی یک سیاست ورزی ژورنالیستی و با رویکرد بازی در همین مناسبات موجود است. ایشان اگر هنوز توجهی به مارکسیسم لنینیسم و رئال پلیتیک انقلابی لنین داشته باشند، به سادگی درمی‌یابند که نوع دیگری از رئال پلیتیک نیز وجود دارد که به آن رئال پلیتیک انقلابی می گویند و بر این اساس تحلیل گر  خود را مقید و محدود به بازیگری در توازن قوای موجود سیاسی نمی کند بلکه اهداف و برنامه های خود را نیز مبنای انتخاب متحدین خود قرار می دهد.

نگاهی به مسئله از منظر چپِ مارکسیست- لنینیست

  بخش عمده ای از آن چه که تا کنون گفته شد ایراداتی به شیوه طرح مسئله و استدلال بهزاد کریمی از منظر عمومی بود اما نباید فراموش کرد که ایشان و دو تشکیلات متبوعشان – سازمان اکثریت و حزب چپ - در وهله ی نخست و پیش از آن که جمهوری خواه باشند مدعی چپ بودن هستند- در این جا به صحت و سقم این دعوی نمی پردازیم-  لذا بی مناسبت نیست اگر چند مسئله را از منظر تئوری مارکسیستی – لنینیستی ، که زمانی جناب کریمی و فدائیان خلق داعیه دارش بودند، یادآوری نماییم.

  نظام حاکم بر ایران یک نظام سرمایه داری ، تحت حاکمیت بلوک طبقاتی متشکل از بورژوازی بزرگ تجاری و بوروکراتیک است. «شکل» اعمال این حاکمیت، دیکتاتوریِ جمهوری اسلامی است. مسئله اساسی درباره ی ماشین دولت، فارغ از آن که چه کسانی و از چه طبقاتی، آن را کنترل کنند، آن است که این ماشین برای تامینِ سود کدام طبقاتِ اجتماعی کار می کند. از منظر تئوری مارکسیستیِ دولت، این دولت است که در خدمت بلوک طبقاتی حاکم است و نه بالعکس( جدای از نمونه های کاملا ویژه ای که با استقلال نسبی دولت مواجهیم). به عبارت دیگر هر گونه تغییر «شکلی» در رژیم سیاسی، بدون تغییرات ریشه ای در بلوک طبقاتی، به بازتولید مناسبات حاکمیت خواهد انجامید و شکلِ جدید نیز در خدمت بلوک حاکمیت پیشین خواهد بود. این «شکل» جمهوری اسلامی است که در خدمت بورژوازی بزرگ تجاری و بوروکراتیک است و مخدوم می تواند خادم خود را عوض کند؛ چه از طریق تغییر در ترکیب به دست گیرندگانِ کنترل ماشین دولتی و چه از راه تغییر شکل اعمال حاکمیت؛ در چند دهه اخیر به کرات نمونه­هایی از تغییر در ترکیب کنترل کنندگان ماشین دولتی را به عنوان یک تغییر شکلی، شاهد بوده ایم. امروز نیز در داخل ایران نجواهایی برای پایان دادن به تسلط «روحانیون» و جایگزینی آنان با «نظامیان» به گوش می رسد؛ تغییر شکل دیگری برای تغییر ذائقه!

   اما نکته مهم دیگر آن است که نیرو های چپ باید بکوشند تا آن شکلی از دولت، که اهداف استراتژیک و تاکتیکی شان را تامین می کند مستقر کنند. بدیهی است که مارکسیست – لنینیست ها مسئله شکل دولت را مطلق نمی کنند و قاعدتا در زمره آن دسته مخاطبین جناب کریمی قرار نمی گیرند که گمان کنند با برپایی جمهوری مسئله دموکراسی حل خواهد شد، اما از سوی دیگر به شکل اعمال سلطه نیز بی توجه نیستند. اشکال گوناگون اعمال سلطه از سوی بلوک حاکمیت، در پیش برد امر مبارزه طبقاتی بسیار موثرند و طبیعتا برای نیرو های حامی طبقه ی کارگر، آن شکلی از دولت مناسب تر است که ابزارها و امکانات بیشتری را برای موفقیت در امر مبارزه طبقاتی به سود زحمتکشان، در اختیار گذارد.

به نظر می رسد دیدگاه هوا داران اتحاد با مشروطه خواهان، برای دموکراسی، نیز بر یک تغییر «شکلی» دیگر مبتنی است؛ دست نخورده گذاشتن بلوک حاکمیت و تغییر در شکل اعمال حاکمیت آن. باید به این دوستان یادآوری کرد که برای آن ترکیب طبقاتی که جمهوری اسلامی در خدمت تامین منافع آن است، مهم تضمین منافع است نه شکل و چگونگی و یا حتی کیستی تامین کننده! حتی امروزه بسیاری از افراد در این بلوک بندی، هیچ گونه همدلی با تضییقات ناشی از اعمال سلطه از راه جمهوری اسلامی ندارند و آماده اند تا در اولین فرصت ممکن با تراشیدن محاسن از مزایای بستن کراوات و حضور در کنار خانواده در فرنگ لذت ببرند! بنا براین آنچه که خط فاصل روشنی میان دموکراسی خواهیِ نیم بند حضرات و دموکراسی خواهی راستین نمایندگان واقعی زحمتکشان ترسیم می کند، تلاش برای تغییر معمم با مکلا یا تاجدار نیست: سرشت ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری دموکراسی فرو دستان است که کوچک ترین سنخیتی با دموکراسی مد نظر حضرات ندارد. نیرو های مترقی خواستار تغییرات رادیکال در ترکیب حاکمیت اند نه تغییر در شکل اعمال سلطه: تغییری رادیکال نه فرمال!

سخن پایانی

اتحاد های تاکتیکی و موقت برای تقویت نیرو برای دستیابی به اهداف مشترک مرحله ای ایجاد می شوند و این اهداف مرحله ای در ذیل یک برنامه ی مشخص استراتژیک تعیین می شوند، اگر اتحاد امروز شما به تضعیفتان در مرحله ی بعد منجر شود، اگر اتحادتان تدوام و تثبیت هدف مرحله ای را با خطر مواجه کند، باید در باره ی صحت چنین اتحادی با احتیاط نظر داد. مشخص نیست چرا این همه تلاش برای یافتن متحد «دموکرات» فقط از سمت راست صورت می گیرد و این نظر به راست تا جایی پیش می­رود که باورمندان به سه گانه ی«خدا، شاه، میهن» به عنوان دموکرات به چشم می آیند اما در سمت چپ تنها مشتی سکتاریست و رفورمیست (احتمالا مشروطه خواهان انقلابی اند) ذهن گرا و منزه طلب، وجود دارند!

بهزاد کریمی به درستی از چپ ها می پرسد که چرا در زمانی که راست اجتماعی ایران در تمام صحنه ها و عرصه ها تهاجمی عمل می کند این چنین پراکنده اند؟ وی بخشی از این پراکندگی را به منزه ماندن و پاکیزگی نسبت می دهد که بعضا درست هم هست اما بلافاصله راه حل خود را روی میز می گذارد تا نشان دهد تفاوت منزه طلب نبودن با عدم پایبندی به اصول را خلط کرده است؛ وی برای آن که درسی از اتحاد را به چپ متشتت داده باشد در اولین حرکت با دراز کردن دست دوستی به سمت سلطنت طلبان نمونه ای درخشان از وحدتِ چپ ( راستی جناح چپ سلطنت طلب هم داریم؟!) در برابر راست اجتماعی را به نمایش می گذارد!

   اما شق دیگر ماجرا چنین است که ممکن است واقعا اهداف میان مدت و بلند مدتی که بهزاد کریمی( و تشکیلات متبوعش) در نظر دارد،  تعارض چندانی هم با اهداف سلطنت طلبان نداشته باشد که متاسفانه برخی از مواردی که چنین ظنی را تشدید می کنند در مقاله به چشم می خورند؛ « مخالفت با اعمال سیاسی ترامپیست ها و رضا پهلوی در اندازه ی لازم » که البته این «اندازه ی لازم» را به سرعت مشخص می کنند : « ... همین خود در اندازه لازم ایجاب می دارد تا با اعمال سیاسی آنها به مخالفت برخاست و دست به روشنگری علیه شان زد، اما از آن نباید به این رسید که گویا خطر اکنون بیشتر از سوی سلطنت طلبان است خیر، اولویت شناسی به ما می گوید که خطر اصلی همان جمهوری اسلامی است ... ما را نشاید که پراتیک سیاسی جاری خود را صرف واکنش گری به هر آشفته بازاری کنیم که اینجا و آنجا از سوی فلان یا بهمان جمع بی نام و نشان ترامپ پرست به راه می افتد.» یا یک نمونه ی درخشان دیگر: « افشاگری و مخالفت ما با بسیاری از برنامه ها و رفتار اینان ( راستگرایان اسرائیلی و بن سلمان های سعودی)  سر جای خود اما زنهار و برای یک لحظه نیز حتی دچار غفلت شویم و فراموش کنیم که "دشمن ما همینجاست".»

آقای کریمی به نظر می رسد سوراخ دعا را گم کرده است؛  یعنی از آنجا که درکش از وحدت محدود به جریانات و نحله ها و حتی شخصیت های سیاسی است و نیرو های متحد خود را اساسا در میان آن ها  جستجو می کند، چاره ای نمی بیند که به سلطنت طلبان مشروطه خواه بسنده کند. ایشان فراموش می کنند نیرو ها و شخصیت های سیاسی بیانگر گرایش های طبقاتی و اجتماعی موجود در جامعه هستند. و به جای این همه تمرکز بر این نیرو های سیاسی چون سلطنت طلبان و جستجوی دموکراسی در بخشی از آن ها با ذره بین، بهتر است بر نیرو های اجتماعی توده های مردم ، کارگران، زحمتکشان شهر و روستا، معلمان، زنان، جوانان، بیکاران، قربانیان نئو لیبرالیسم ، دیکتاتوری و فساد و....متمرکز شوند. آقای کریمی و یاران ایشان با الگوی تحلیلی و فکری غیر دیالکتیکی به این نتیجه رسیده اند تا متحدان خود را در بین سلطنت طلبان جستجو کنند. البته طبیعی است که وقتی یک گرایش فکری نتواند پایگاهی برای خود در بین کارگران معترض هفت تپه و فولاد اهواز و آذر آب اراک و ده ها و صدها حرکت اعتراضی و مطالباتی فزاینده مردم در سطح کشور پیدا کند، ناگزیر باید برای مقابله با جمهوری اسلامی دست به دامان ارتجاع سلطنتی شود. مسیری که باید دید کی به حمایت از امپریالیست ها برای مداخله در ایران خواهد انجامید!

 

 

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: