نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2018-11-23

نویدنو  01/09/1397 

 

 

  • حزب توده ی ایران آتیه ی کشور را به مبارزه ی مشترک تمام آزادی خواهان و نیروهای مترقی وابسته می داند. این مبارزه، عرصه های گوناگونی از زندگی اجتماعی را در بر می گیرد و به همین علت نیروهای مختلف با گرایشات گوناگون و خاستگاه ها و مواضع طبقاتی متباین، با توجه به اهداف و منافع خود، می توانند و باید در چنین مبارزه ای شرکت جویند.

     

     

بحث هایی پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران- بخش پنجم وپایانی

جبهه ی واحد و ترکیب آن

 نویسنده : ش.ماهور

 

این نوشتار بخش پنجم از مجموعه یادداشت هایی است که به کندوکاو در پیرامون برنامه ی ارائه شده از سوی حزب توده ی ایران می پردازد. برنامه ی حزب توده ی ایران در بهمن ماه سال 1391 خورشیدی به تصویب ششمین کنگره ی این حزب رسیده است.

   پیش از آغاز بحث، لازم به ذکر است که مطالب بیان شده، از سوی نگارنده ی این سطور برداشت های شخصی وی از متنِ برنامه ی حزب توده ی ایران است و بدیهی است که ممکن است در تمام یا برخی از موارد، به صورت کامل بر دیدگاه ها یا اهداف نگارندگان برنامه، منطبق نباشد.

  حزب توده ی ایران آتیه ی کشور را به مبارزه ی مشترک تمام آزادی خواهان و نیروهای مترقی وابسته می داند. این مبارزه، عرصه های گوناگونی از زندگی اجتماعی را در بر می گیرد و به همین علت نیروهای مختلف با گرایشات گوناگون و خاستگاه ها و مواضع طبقاتی متباین، با توجه به اهداف و منافع خود، می توانند و باید در چنین مبارزه ای شرکت جویند. اما آنچه در این میان شایان توجه است آن است که هر یک از نیروهای مختلف مشارکت کننده در این مبارزه، بر پایه ی منافع، چشم اندازها و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود در این میدان وارد می شوند و بنابراین در عرصه های محدود و خاصی از این مبارزه ی عمومی شرکت می کنند و حتی در همان عرصه ها هم بر اساس شرایط و نیز منافعشان، به درجات متفاوت، می توانند متزلزل یا پی گیر باشند.

  مبارزات جبهه ای سابقه ای دیرینه در تاریخ مبارزات توده ها دارند و بازتاب این پیشینه را می توان در کلاسیک ها و اسناد جنبش کمونیستی مشاهده کرد. موضوعاتی همچون اهداف، کارآیی، ترکیب نیروها، چگونگی ساماندهی جبهه و مسئله ی هژمونی، همواره موجب مجادلات و مباحثات گسترده و دامنه داری در درون جنبش کمونیستی بوده اند. یکی از نمونه های بسیار مشهور چنین گفتگوها و پلمیک هایی را می توان در بحث پیرامون مسائل ملی و مستعمراتی سراغ گرفت که موجب ایجاد تئوری ها و نظرات گوناگون و حتی متضادی در درون احزاب و جریان های کمونیستی و کارگری شد و در برخی موارد جدایی ها، انشعابات و صف بندی های جدیدی را در داخل جنبش، پدید آورد.

 من در این یادداشت می کوشم تا به منظور جلوگیری از اطاله ی کلام، در حد امکان از ورود به جزئیات و تاریخچه ی این اختلاف نظرها پرهیز کنم و تنها به بررسی وضعیت خاص میهن مان بپردازم و البته ناچارم در حد حوصله ی این نوشتار، به پرسش ها و مسائلی نظیرِ اهداف برپایی جبهه؛ نیروهای مشارکت کننده و ترکیب آن؛ منتفع شوندگان و متضررشوندگان؛ توازن قوا؛ چالش ها وتهدیدات؛  هژمونی و ... بپردازم.

 

ماهیت، اهداف و عرصه های جبهه ی واحد

 

  حزب در شعارِخود، اهداف تشکیل این جبهه را دستیابی به صلح، استقلال،  آزادی و عدالت اجتماعی برمی شمارد و مانع اول بر سر راه رسیدن به این اهداف را رژیم ولایت فقیه می داند. واژه های به کار گرفته شده در این شعار حمایت اکثریت قاطع نیروهای اجتماعی را به دنبال خود دارند اما در بسیاری از موارد برداشت و فهم این نیروها از واژه هایی نظیر آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی، مطابق منافع اجتماعی آنان و در نتیجه با یکدیگر متفاوت و حتی در مواردی متضاد هستند. علاوه بر این موارد، درباره ی صلح نیز باید گفت که علیرغم آن که به جز جنگ سالاران و برخی لایه های بورژوازی بوروکراتیک، ظاهرا هیچ نیرویی خود را هوادار جنگ معرفی نمی کند اما بسیاری از نیروهای اپوزیسیون برای به دست گیری قدرت و ساقط کردن جمهوری اسلامی، خواهان مداخله ی نظامی نیروهای امپریالیستی اند و در مقابل نیز، حمله ی نظامی محدود یا دست کم وجود شرایط جنگی، منافع مالی و سیاسی بسیاری را عاید لایه هایی از بورژوازی بوروکراتیک، دلالان، فرماندهان ارشد نظامی و ... خواهد کرد، به علاوه شرایط جنگی توجیه بسیار مطلوبی برای سرکوب گسترده تر و خشن تر معترضان و اپوزیسیون داخلی خواهد بود و چنین شرایطی موجب همگرایی بیشتر جریانات درون نظام نیز خواهد شد و بنابراین هم در داخل رژیم و هم در درون اپوزیسیون، جریاناتی وجود دارند که خواهان برخورد های نظامی اند و جنگ و مداخلات نظامی را نوعی فرصت قلمداد می کنند. این جریانات و نیروها پشتیبانی آشکار و پنهان برخی دولت های ارتجاعی منطقه، بخش هایی از امپریالیسم جهانی، دولت اسرائیل، لابی ها و شرکت های فراملیتی فعال در حوزه ی تسلیحات را نیز در پشت سر دارند.

  در خصوص مسئله ی استقلال هم باید تاکید کرد که بی شک منظور از استقلال ایزوله کردن یک کشور نیست بلکه این واژه بر نفی وابستگی های سیاسی، نظامی و اقتصادی دلالت دارد. بسیاری از نیروها، استقلال را تنها به حفظ تمامیت ارضی در چهارچوب مرزهای جغرافیایی تعیین شده، محدود می کنند، حال آن که درک مارکسیستی از این مفهوم ما را به ریشه های اقتصادی مسئله رهنمون می شود. بر پایه ی چنین تحلیلی، درک خواهد شد که پذیرش نسخه های نئولیبرالیِ ارائه شده از سوی نهادهای اقتصادی بین المللیِ سرمایه داری، با قراردادن کشور در زنجیره ی سرمایه ی فراملیتی و تقسیم کار جهانی، موجبات وابستگی اقتصادی را فراهم می آورد و این وابستگی در دراز مدت به وابستگی در حوزه های سیاسی، نظامی و حتی فرهنگی خواهد انجامید. با توجه به فرآیندِ جهانی شدن روزافزون سرمایه، علیرغم وجود تعارض و منافع متفاوت بین بخش های مختلف بورژوازی، منافع یکسان و مشترک طبقاتی آنان، کم یا بیش، در راستای ادغام بیشتر در سرمایه داری جهانی است. از این رو بورژوازی، مایل یا قادر به تثبیت حق حاکمیت ملی در حوزه ی اقتصادی و به تبع آن حوزه ی  سیاسی نخواهد بود.  از دیگر سو، در بحث استقلال می توان تعارضی را بین حقوق دموکراتیک خلق های ایران و حفظ تمامیت ارضی کشور مشاهده کرد. حزب توده ی ایران بارها بر حق خلق ها برای تعیین سرنوشت خویش پای فشرده است و البته مرزهای لنینی حق تعیین سرنوشت، تا حق جدایی از کشور پیش می رود و لذا در تشریح این تعارض ظاهری باید گفت که پذیرش یک حق به صورت عام، لزوما به مفهوم موافقت با اعمال آن حق در هر مورد خاص نیست و به قول لنین، اگرچه ما از حق طلاق بانوان دفاع می کنیم اما این دفاع، به مفهوم موافقت با جدایی تمام زوج ها نیست و موضع گیری در هر مورد خاص  باید مبتنی بر تحلیل مشخص از همان شرایط مشخص باشد. از آنجایی که مسئله ی ملی می تواند دارای مضمون مترقی یا ارتجاعی باشد، لذا حمایت طبقه ی کارگر و نیز احزاب مترقی از آن، یک حمایت مشروط و محدود است برخی از  فاکتورهای اصلی که برای بررسی هر مورد ویژه باید مورد بررسی قرار گیرند عبارتند ازمنافع مبارزات طبقه ی کارگر؛ منافع جهانی جنبش کارگری؛ صلح ملی؛ برابری حقوق ملی و ... . همچنین کارگران حتی تا جایی که بورژوازی ملت تحت ستم بر علیه بورژوازی ملت ستم گر مبارزه می کند، از اولی دفاع می کنند اما اگر بورژوازی ملت ستم دیده از "ملی گرایی خودش" دفاع می کند، طبقه ی کارگر و حزب تراز نوین این طبقه، مخالف آن خواهند بود.

در مورد مسئله ی آزادی، موضوع قدری بغرنج تر است و تفاوت درک نیروها و جریانات از این مفهوم بسیار گسترده و در بسیاری از موارد متضاد یکدیگر است. حزب توده ی ایران در بسیاری از اسناد و تحلیل هایش، منظور خود را از آزادی به روشنی بیان نموده و حتی در انتقادی از خود، به کم بها دادن به قسمت هایی از آزادی های دموکراتیک در دوران انقلاب بهمن، اشاره کرده است. حزب توده ی ایران مفهوم آزادی را در حد آزادی های اجتماعی بورژوازی تقلیل نمی دهد بلکه افزون بر دموکراسی، خواهان حقوق دموکراتیک توده ها نیز هست. این حقوق در بسیاری از موارد با "آزادی" های طبقات حاکمه و سایر لایه های بورژوازی در تعارض قرار می گیرند به حذف یا محدود شدن آن آزادی ها می انجامند، بنابراین لازم است در اینجا برای شناخت نیروهای دیگر و روشن کردن منظورشان از آزادی، از همان دستورالعمل کارای قدیمی استفاده کنیم: هنگامی که از آزادی سخن گفته می شود باید معلوم شود منظورشان آزادی چه کسی برای انجام چه کاری است؟ آنگاه مشخص خواهد شد که بسیاری از طبقات و لایه های اجتماعی و نیز نمایندگان سیاسی شان، در این جبهه جایی نخواهند داشت. اگر به درک حزب تراز نوین طبقه ی کارگر ایران از مفهوم آزادی پایبند باشیم، تصدیق خواهیم کرد که حقوق دموکراتیکی نظیر حق تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری، آزادی احزاب و مطبوعات مترقی و مانند آن، در تعارض با حق آزادیِ سرمایه داران برای استثمار و غارت دسترنج توده ها از طریق مقررات زدایی، حذف پرداخت های رفاهی، منعطف کردن بازار کار و ... قرار می گیرند.

  مورد دیگری که در شعار حزب به چشم می خورد، بحث عدالت اجتماعی است. این عبارت هم از نمونه هایی است که دامنه ی فهم و قبول آن در نزد نیروهای اجتماعی بسیار گسترده است: از جریانات و ایده هایی که اصولا به عدالت اجتماعی باور ندارند و به عنوان نمونه، خواستار نابارور کردن فرودستان هستند تا کسانی که درکی سوسیالیستی و مترقی از عدالت اجتماعی دارند. در نزد بسیاری از متفکران راست نظیر هواداران هایک، عدالت مفهومی یکسر متضاد با درکِ سوسیالیست ها دارد و اینان معتقدند که عدالت همانا تن دادن به نتیجه ی "انتخاب" های خویش است و هرکس مسئول فقر و ثروت خود شناخته می شود. اما می توان بحث برابری را در چند سطح درک نمود و بر مبنای هر یک از این سطوح برخی از نیروهای اجتماعی منافع خود را در برقراری آن سطح خاص از عدالت اجتماعی خواهند یافت: 

سطح اول، برابری حقوقی است که برمبنای آن تمام انسانها در تمام حقوق با هم برابرند. برابری از منظر لیبرالیسم کلاسیک به همین معنا است و ریشه ی  چنین درخواستی نیز مشخص است: بورژوازی در فرآیند رشد خود نیاز داشت تا انحصارات و امتیازات فئودالی بر آمده از خون و توارث را کنار بزند.

 سطح دوم برابری، تلاش برای حذف نابرابری های اجتماعیِ بر آمده از فرهنگ و شرایط خاص هر جامعه  است به این مفهوم که مثلا اگرچه مطابق قانون مرد و زن یا رنگین پوستان و سفید پوستان برابرند اما در عمل این برابری حقوقی نقض می شود؛

سطح بعدی، تلاش برای برابری فرصت هاست: به عنوان نمونه ممکن است فرزندان تهیدستان قانونا از همان حقوقی برخوردار باشند که فرزندان توانگران و حتی ممکن است محدودیت های اجتماعی نظیر آنچه در نمونه فوق گفته شد گریبانگیر آنان نباشد اما مسلما فرزند یک کارگر از فرصت برابر برای دسترسی به درمان یکسان یا حتی آموزش برابر با فرزند یک سرمایه دار برخوردار نیست لذا این سطح از برابری خواهی ناظر به ایجاد امکان دسترسی به فرصت های برابر است.

اما از منظر سوسیالیسم علمی هیچ یک از سه نوع برابری پیشین، وافی به مقصود نیست: زیرا حتی نابرابری های ایجاد شده به دلیل توانایی های ذاتی افراد نیز همان قدر غیر انتخابی هستند که توانایی های اکتسابی حاصل از فرصت های نابرابر اجتماعی و اقتصادی؛  لذا در گام نهاییِ تلاش برای دستیابی به عدالت اجتماعی، حذف تمام نابرابری های پدید آمده از توانایی های ذاتی و ... هدف قرار می گیرد و بدیهی است که چنین گرایشی در تقابل با خواست های بخش های معینی از جامعه قرار خواهد گرفت. 

  از آن چه که گفته شد، می توان نتیجه گرفت که جبهه ی متحد، خصلتی ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری دارد و نمی توان آن را تنها به مفهوم جبهه ای بر ضد دیکتاتوری تلقی کرد و نکته ی جالب توجه آن که بسیاری از جریانات سیاسی مخالف حزب توده ی ایران که شعارهای مشابهی در زمینه ی مبارزه با دیکتاتوری ولایت فقیه سر می دهند، بر مبنای درک خود از منافع طبقاتی شان، به درستی دریافته اند که نمی توانند با حزب توده ی ایران در یک جبهه ی مشترک وارد عمل شوند.

 

  

نیروهای مشارکت کننده و ترکیب جبهه

 

 الف. طبقه ی کارگر:  اگرچه طبقه ی کارگر به عنوان اصلی ترین و پی گیر ترین نیروی جبهه ی متحد ارزیابی می شود اما ضعف کمی و کیفی نیروهای کارگری و عدم سازمان یافتگی این طبقه، موجب شده است تا نتواند نقش تاریخی خویش را در رهایی خود به انجام برساند. نقض مکرر حقوق دموکراتیک، سرکوب ها، ممانعت از ایجاد تشکل های صنفی و سندیکایی، شرایط ویژه ی کشور و مواردی از این دست، موجب شده است تا این طبقه به رشد لازم برای انجام اقدامات نیرومند انقلابی دست نیابد.

 مطابق گزارش مرکز آمار ایران که در بهار 1396 منتشر شده است سهم بخش صنعت در اشتغال 31.5 درصد و سهم بخش کشاورزی 18.7 درصد بوده است. با توجه به اندک بودن شاغلین بخش کشاورزیِ صنعتی، می توان به طور تقریبی پرولتاریای صنعتی کشور را که در حوزه های صنعت، معدن، راه و ساختمان، تامین آب و برق و گاز مشغول به کارند، در حدود سی درصد شاغلین در نظر گرفت. جدول زیر آمیزه ی کارگاه های صنعتی با بیش از ده نفر کارکن  را در سال 1393 نشان می دهد( رحمان زاده ی هروی، 1397: 321).

 

شمار کارکنان

10 – 49 نفر

50 – 99 نفر

100 نفر و بیشتر

جمع

درصد کارگاه ها

67.6

14.8

17.6

100

درصد کارکنان

16.9

11.3

71.8

100

 

مالکیت بیش از 97 درصد کارگاه های صنعتی فوق الذکر مربوط به بخش خصوصی و کمتر از 3 درصد آنها در تملک بخش عمومی است. جدول بالا میزان بالایی از تمرکز جمعیت کارگری را در کارگاه های بزرگِ با بیش از 100 نفر کارکن نشان می دهد اما از سوی دیگر پراکندگی زیادی را نیز به لحاظ تعداد کارگاه های با کمتر از پنجاه نفر کار کن شاهدیم. همچنین باید به این مسئله توجه کرد که آمار مذکور تنها شامل کارگاه هایی است که تعداد کارکنان آنها بیش از ده نفر است و آمار رسمی از کارگاه های با تعداد کارکن کمتر از ده نفر وجود ندارد. اما بر مبنای محاسبات خیراللهی که بر اساس نتایج آمارگیری پاییز سال 1392 انجام شده است، حدود 80 درصد کارگران شاغل در بخش صنعت در کارگاه هایی با جمعیت کارکن زیر ده نفر مشغول به کار هستند و بنابراین مشمول بندهایی از قانون کار نمی باشند(خیراللهی ص 122). اعداد پیش گفته، بیان گر گستردگی و پراکندگی کارگران صنعتی است و همچنین فقدان تشکل های مستقل کارگری در کنار سرکوب گسترده ی فعالین صنفی و سندیکایی، انجام فعالیت را در میان این طبقه بسیار دشوار و در عین حال مبرم می سازد.

 

ب. دهقانان: دهقانان و زحمتکشان روستایی، قاعدتا نزدیک ترین متحد طبقه ی کارگر در پیشبرد امر انقلاب و دستیابی به اهداف ملی – دموکراتیک هستند اما این طبقه نیز مانند طبقه ی کارگر از کاستی ها و ضعف های جدی رنج می برد. چنان که ذکر شد بر مبنای آخرین گزارش مرکز آمار ایران 18.7 درصد از شاغلینِ کشور در بخش کشاورزی مشغول به کارند. منظور از بخش کشاورزی فعالیت هایی است که حوزه های زراعت، باغ داری، دام پروری، شکار، ماهی گیری و جنگل داری را در بر می گیرد. بر اساس سرشماری نفوس و مسکن در سال 1395  کل جمعیت کشور در حدود هشتاد میلیون نفر است که در حدود 26 درصد آن، در بیش از شصت و دو هزار روستای کشور ساکن هستند. بیش از 80 درصد روستاهای کشور جمعیتی کمتر از پانصد نفر دارند. علیرغم رشد اعتراضات دهقانی در سال های اخیر و به ویژه در استان هایی نظیر اصفهان و چهار محال و بختیاری، آمار بالای بی سوادی، عقب ماندگی فرهنگی، پراکندگی جمعیتی، فقدان تشکل های صنفی دهقانی، تضعیف بخش اقتصاد تعاونی روستایی، بحران های زیست محیطی و کمبود آب و ... باعث شده است تا این طبقه ی مهم پتانسیل انقلابی زیادی از خود نشان ندهد. اگرچه نگارنده به آمارهای جدید در زمینه ی گرایش سیاسی روستائیان دسترسی ندارد اما روستا ها به صورت سنتی پایگاه رای نیروهای سنتی و محافظه کار کشور بوده اند و برخی بررسی های صورت گرفته، حداقل تا سال 1376، بر پایه ی آمار بالای مشارکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری در مناطق کمتر توسعه یافته،  وجود چنین گرایشی را تایید می کنند. برخی افراد وجود چنین گرایشی را به مواردی همچون درک اقشار سنتی از مشارکت در انتخابات به عنوان تکلیف شرعی و همچنین سیاست های محرومیت زدایی ج ا در مناطق کم تر توسعه یافته نسبت داده اند (حجاریان، 1379: 311- 312) .  از آنچه که بیان شد چنین نتیجه گرفته می شود که برای تقویت این نیروها در جبهه ی متحد بر علیه دیکتاتوری، باید فعالیت های دهقانی به سرعت گسترش یابد و نسبت به سازماندهی در بین زحمتکشان دهات اقدام شود.

 

ج. طبقه ی متوسط: علیرغم آن که بسیاری از اندیشمندان و متخصصان علوم انسانی از مفهوم طبقه برای توصیف و تحلیل پدیده های اجتماعی استفاده کرده و می کنند اما این واژه از گنگ ترین و مبهم ترین مفاهیم علوم انسانی است. مفهوم طبقه و به دنبال آن تحلیل طبقاتی در نزد نحله های گوناگون فکری با شاخصه های مختلفی طرح می شود. مارکس نیز در مجلد سوم سرمایه ضمن برشمردن سه طبقه ی اصلی جامعه( کارگران، سرمایه داران و زمین داران) به این حقیقت اذعان می کند که حتی در جامعه ی جدید- انگلستان- هم مفصل بندی طبقاتی در شکل ناب خود بروز نمی کند و وجود قشرهای میانی و انتقالی مرزهای مفهوم طبقه را مخدوش می کند، اما مارکس دو عنصر اصلی برای تشکیل طبقات سه گانه را تطابق درآمد ها و منابع درآمدآنها می داند (مارکس،1396: 883). دشواری تعریف این مفهوم زمانی بیشتر نمود می یابد که کار به تعریف طبقه ی متوسط می رسد. اگر در زمان مارکس وجود طبقات میانی موجب پیچیدگی مسئله بود، امروزه با درهم تنیده تر شدن روابط اقتصادی و اجتماعی و همچنین پیدایش لایه بندی های جدید اجتماعی، ارائه ی تعریفی منقح از طبقه ی متوسط و خصوصیات و ویژگی های آن، از هر زمان دیگری بغرنج تر شده است و به همین دلیل تحلیل گران مارکسیست و غیر مارکسیستِ بسیاری، کوشیده اند تا بر مبنای شاخصه های مختلف تعاریف دقیق تر و کاربردی تری از این پدیده به دست دهند. البته ما در اینجا، بنا به ماهیت و هدف این نوشتار، عبارت طبقه ی متوسط یا میانی را به مفهومی غیر دقیق به کار می بریم و البته به تبعیت از اریک رایت میان خرده بورژوازی و طبقه ی متوسط به شرح ذیل تفکیک قایل خواهیم شد:

طبقه ی متوسط عبارت است از کارمندان دولت یا بخش خصوصی که سمت های اجرایی – مدیریتی و حرفه – فنی دارند و همچنین کارکنان دولت که در فعالیت های اقتصادی و خدمات اجتماعی دارند اما صاحب منصبان کشوری را عضو این طبقه در نظر نمی گیریم.

همچنین خرده بورژوازی را بخشی از افراد جامعه معرفی می کنیم که صاحب ابزار کار خویشند و کارکنان مستقل هستند. اینان هیچ کارکن مزد بگیری را استخدام نمی کنند اما ممکن است از کارکنان فامیلی بدون مزد بهره بگیرند.(بهداد و نعمانی، 1393: 141- 142).

از ویژگی های طبقات میانی که در بحث جبهه حائز اهمیت است می توان به این مورد اشاره کرد که بخش عمده ای از این طبقه به لحاظ ذهنی مرزبندی کاملا مشخصی میان جایگاه اجتماعی خود و طبقه ی کارگر قائلند و عموما مایل نیستند تا خود را با طبقه ی کارگر در یک رده ارزیابی کنند. نکته ی مهم در این مسئله آن است که در بسیاری از موارد ممکن است که درآمد لایه های  میانی و پایینی طبقه متوسط از درآمد کارگران حرفه ای و متخصص پایین تر باشد اما حتی چنین مسئله ای نیز موجب نمی شود تا خود را عضوی از طبقه ی کارگر بدانند. چنین دیدگاه و ارزیابی ذهنی در نزد طبقه متوسط پیوند و اشتراک مساعی آنان را با طبقه ی کارگر بسیار دشوار می سازد ولی از طرف دیگر اینان کاملا آمادگی دارند تا حتی برخلاف منافع واقعی و بلند مدت خود با جناح های گوناگون سرمایه داری به صورت مشترک عمل کنند. نمونه های تاریخی بسیاری موید این حقیقت اند که این بخش از جامعه در شرایط بحرانی می تواند به سرعت  به نیرو های ارتجاعی تمایل بیابد. به عنوان یک مورد مشهور از چنین رویکردی می توان از جذب شدن بخش های بسیاری از این طبقه به جنبش های فاشیستی آلمان و ایتالیا نام برد. اما نباید فراموش کرد که این طبقه دارای لایه ها و اقشار گوناگون و بعضا با منافع متفاوت و حتی متضاد است. همچنین بخش عمده ای از این طبقه می تواند بر مبنای خصلت دوگانه خود، در شرایط متفاوت، جهت گیری ارتجاعی یا مترقی داشته باشد. رشد طبقه ی متوسط در دوران ج ا با گسترش بورکراتیسم و بزرگ شدن بخش خدمات بستگی تام دارد. در بخش دولتی، برکشیدگان و استخدام شدگان پس از انقلاب، گزینش ها و سپس آموزش های خاصی را گذرانده اند اما این فیلترکردن نتوانسته است به تشکیل یک لایه ی یک دست و مطلوب ج ا بیانجامد و از سوی دیگر علیرغم آن که دولت بزرگ ترین کار فرمای کشور است، شاغلان بخش خصوصی اکثریت مطلق نیروی کار را تشکیل می دهند که لزوما نه تنها همدلی با گرایشات اسلام سیاسی و محدودیت های برآمده از آن ندارند بلکه عموما به دنبال آزادی های اجتماعی و مدنی هستند. این طبقه به صورت عموم و در شرایط معمول خصوصیات محافظه کارانه ی جدی از خود بروز می دهد و تنها پس از محاسبه ی سود و زیان – هر چند به خطا- حاضر به مشارکت در مبارزات برای تغییر، خواهد شد. جمعیت قابل توجه این طبقه، دسترسی اش به رسانه های ویژه ی خود، استقلال نسبی و نیز قدرت سازمان یابی اش به لطف فضای مجازی، موجب شده است تا نقشی اساسی در تحولات اجتماعی داشته باشد. به دلیل محدودیت ها و جو اختناق و سرکوب حاکم، نمایندگان سیاسی لایه های گوناگون این طبقه چندان مشخص نیستند اما الگوی مشارکت آنان در انتخابات رژیم می تواند نمونه ای از الگوی رفتار سیاسی آن را نمایش دهد: پذیرش مداوم منطق انتخاب میان بد و بدتر، نشانه ی بارزی از چگونگی محاسبه ی هزینه – فایده در نزد بخش عمده ای از  این طبقه است. امروز هم جریانات ارتجاعی نظیر ناسیونالیسم باستان گرا؛ قوم گرایان؛ سلطنت طلبان و ... به جذب نیرو از این طبقه امید بسیار بسته اند و اگر به رسانه ها و برنامه های آنان توجه شود ملاحظه خواهد شد که بسیاری از این تبلیغات و برنامه ها برای تحت تاثیر قراردادن و یار گیری از میان این طبقه طراحی شده اند.

  به هر حال، علاوه بر بخش های مترقی این طبقه، بسیاری از لایه های دیگر آن نیز حداقل در مواردی مانند مبارزه برای آزادی های دموکراتیک، صلح و عدالت اجتماعی – با مفهوم محدودی که خود از آن مراد می کنند- می توانند در جبهه ی متحد جای بگیرند. اما به نظر می رسد صف بندی نهایی و موضع گیری قطعی بخش های عمده ای از این طبقه بستگی تام و تمام با میزان آگاهی و درکشان از منافع خود، توازن قوا و مسئله ی هژمونی داشته باشد. قطعی نبودن وضعیت این پارامترها و روشن نبودن جریانات و احزاب سیاسی که اقشار مختلف این طبقه را نمایندگی می کنند، پیش بینی رفتار این طبقه را بسیار دشوار می کند و دقیقا به همین علت است که مثلا رضا پهلوی برخلاف گذشته و علیرغم فشار هواداران سلطنت طلبش، از موضع گیری قاطع به سود فرم سلطنت و یا جمهوری اجتناب می کند و برنامه ی اقتصادی مورد نظرش را برای فردای سرنگونی اعلام نمی کند. این ابهام و عدم شفافیت از آن روست تا بلکه بتواند پس از مشخص شدن گرایش کلی این طبقه نسبت به فرم حکومت و سیستم اقتصادی مطلوبش، بر موج سوار شود. اگر این ابهام در موضع گیری و نشستن در میان دو صندلی، از سوی بخش های مختلف اپوزیسیون راست به نوعی "زیرکی سیاسی" تعبیر می شود، اما در مقابل، "کمونیست ها عار دارند که اهداف خود را پنهان کنند". جلب این طبقه نه از طریق اتخاذ سیاست های سالوسانه و فرصت طلبانه، بلکه باید به واسطه ی آگاهی بخشی و کار ترویجی و تبلیغی گسترده و مشارکت مستقیم در مبارزات اجتماعی حاصل شود. خوشبینی بیش از حد و درک مکانیکی از ماهیت این طبقه نتایج فاجعه باری را به دنبال خواهد داشت. یکی از گام های اساسی برای آگاهی بخشی به این طبقه، مبارزه با ایده های کمونیسم هراسانه ای است که روز و شب از طریق رسانه های داخلی و خارجی به درون این طبقه تزریق می شود و به علاوه باید نفرت این طبقه را از فرودستان به سوی فرادستان معطوف کرد.

 

بحثی پیرامون بورژوازی ملی

 

   موضوع بورژوازی ملی و نقش آن در انقلابات دموکراتیک و بورژوایی از بحث های درازدامن جنبش کمونیستی و کارگری است که رد آن را حتی می توان در آثار مارکس و انگلس نیز دنبال کرد اما اساسی بودن این موضوع بیشتر در دوره ی انقلابات رهایی بخش و مباحثات پیرامون جوامع مستعمره و نیمه مستعمره و وابسته عیان شد و در همان زمان نیز گرایشات مختلف در درون جنبش کمونیستی، مواضع گوناگون و حتی متضادی را درباره ی این بخش از بورژوازی اتخاذ کردند و بر مبنای آن مواضع، سیاست ها و رویکردهای متفاوتی را در پیش گرفتند. آنچه که موضع گیری درباره ی مسئله ی بورژوازی ملی را پیچیده کرده است علاوه بر مبهم بودن تعریف و حدود و ثغور آن، خصلت دوگانه ی این بخش از بورژوازی است. بورژوازی ملی به آن بخش هایی از بورژوازی کوچک و متوسط در کشورهای مستعمره، نیمه مستعمره و وابسته اطلاق می شود که در حوزه های صنعت، تجارت و کشاورزی فعال هستند و سرمایه ی خود را در زمینه ی تولید کالا به کار انداخته اند و یا به فروش کالاهای تولید داخل- و یا حتی خارجی-  اشتغال دارند اما منافع آنان به صورت مستقیم با انحصارات بین المللی ارتباط ندارد. منافع این لایه های بورژوازی به علت تلاش برای کسب بازار داخلی، در تضاد با منافع بورژوازی تجاری یا صنعتی وابسته ی بزرگ و نیز انحصارات بین المللی قرار می گیرد و لذا می تواند در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استعماری همدوش طبقه ی کارگر شرکت کند.

   اما امروزه و در شرایط میهن ما اندازه ی این لایه ها بسیار کوچک تر شده و تاثیر گذاری آنان نیز در حوزه ی اقتصاد کاهش یافته است،  همچنین در دوران نئولیبرالیسم نقش مترقی این لایه ها از بورژوازی به مراتب کم رمق تر از سابق شده و خصلت ارتجاعی آنان تقویت شده است. افزون بر این، فقدان بلوک سوسیالیستی که در گذشته،  به عنوان وزنه ی نگهدارنده ای که تا حدودی از در غلتیدن این قشر از بورژوازی به دامان امپریالیسم ممانعت می کرد، موجب شده تا گرایش این لایه های کوچک و متوسط بورژوازی به ادغام در اقتصاد جهانی بیشتر شود.

  اگرچه برخی از جنبه های سیاست های نئولیبرالی نظیر آزادی تجارت و حذف سیاست های حمایتی و صنعت زدایی، به ضرر بخش های صنعتی بورژوازی ملی است اما جنبه های دیگرِ آن سیاست ها نظیر انعطاف پذیر کردن بازار کار و مقررات زدایی از آن، دست این بخش از بورژوازی را در تشدید استثمار نیروی کار باز می گذارند. این واقعیت که بخش های مهمی از آنچه که بورژوازی ملی نامیده می شود/ می شد، از واردات بی رویه متضرر شده اند و حتی بعضا ورشکست شده و به اعضای طبقه ی کارگر پیوسته اند، نافی این حقیقت نیست که اشتراک منافع بورژوازی ملی با سایر اقشار سرمایه دار، به مراتب مهم تر و اساسی تر از منافع مشترک آنان با طبقه ی کارگر است و اتفاقا این بخش از بورژوازی از تشدید استثمار کارگران و سرکوب مبارزات صنفی و سندیکایی، به صورت مستقیم منتفع شده و در خط مقدم مبارزه بر علیه خواست های صنفی و معیشتی کارگران قرار دارد.

  از آنچه که گفته شد نباید نتیجه گرفت که هیچ زمینه ی مشترکی برای فعالیت و مبارزه ، بین طبقه ی کارگر و بورژوازی ملی وجود ندارد: در حوزه های بسیار محدود و معینی نظیر بحث صلح یا استقلال و همچنین برخی آزادی های مدنی نظیر آزادی های زنان، مذهب، مطبوعات و ... می توان با این گروه تشریک مساعی داشت اما نباید فراموش کرد که اگر در جبهه خاصی با این جناح از بورژوازی  فعالیت مشترک داریم ، این فعالیت نباید به سیاست مستقل طبقاتی ما لطمه بزند و ما را از پی گیری منافع اساسی طبقه کارگر غافل کرده و در حد کارگزار و پیاده نظام این جناح از بورژوازی و مدافع منافع آنان تقلیل دهد. نباید فراموش کرد که این جناح به خوبی به منافع طبقاتی خود آگاه است و با توجه به آن که از امکانات مالی، رسانه ای، سیاسی و قانونی برای سازماندهی اصناف، اتحادیه ها و تشکل های خود بهره مند بوده، می تواند به مراتب سازمان یافته تر از طبقه ی کارگر عمل کرده و هژمونی خود را بر جبهه ی متحد اعمال کند. نمونه های تاریخی بسیاری از اتحاد با این بخش از بورژوازی وجود دارند که  نشان می دهند که بورژوازی ملی در بزنگاه تاریخی قادر است تا با سرعتی اعجاب آور "تفنگ خود را از این دوش به آن دوش بیاندازد" و در سنگر برادران طبقاتی خود بر علیه طبقه کارگر عمل نماید. اگر بخش هایی از طبقه ی کارگر و سازمان های مترقی مدافع آنان، در تشخیص منافع خود یا ارزیابی از توازن قوا و منافع طبقاتی بورژوازی بر خطا هستند و یا دچار تردیدند، این جناح از بورژوازی ، به مدد حس بویایی نیرومندش، هیچ مشکلی در تشخیص دوست و دشمن و ردیابی سود نداشته و نخواهد داشت. اگر لنین زمانی درباره ی بورژوا لیبرال ها چنین اظهار نظر کردکه :" این سوداگران فطری از مبارزه و انقلاب نفرت دارند ولی جریان اوضاع آنها را وادار می کند بر موضع انقلاب تکیه نمایند زیرا موضع دیگری برای اتکا ندارند."، امروزه و در عصر نئولیبرالیسم، می توان همین عبارت را با اطمینان برای بورژازی ملی نیز به کاربرد! ( لنین، 2009 : 99). اینان تنها به اجبار و به صورت محدود و متزلزل و نا پی گیر با انقلاب همراهی خواهند کرد ولی درمقابل کاملا مشتاقانه آماده اند تا تمام دستاوردهای عمومی انقلاب را به سود منافع طبقاتی خویش تصاحب کرده و به کار گیرند و با دستاوردهای احتمالی خاص انقلاب برای کارگران به ستیز برخیزند.

 

 

 

 

 

 

نتیجه گیری و یک توصیه ی کلاسیک برای طبقه ی کارگر در جبهه ی متحد

 

    اگر فرآیند پیروزی یک انقلاب را به سه مرحله ی سرنگونی رژیم حاکم، مرحله ی انتقالی و نبرد "که بر که" (فاز خلاء قدرت و تلاش برای کسب هژمونی به سود جناح پیروز) و مرحله ی نوسازی اجتماعی،  تقسیم کنیم، تجربیات سایر جنبش های کمونیستی در زمینه ی فعالیت مشترک با سایر نیروها و به ویژه، تجربه ی انقلاب بهمن به ما نشان داد که مشکل اصلی نه در مرحله ی اول بلکه دقیقا در فاز دوم رخ خواهد داد:  پیروزی جناح هژمون و حذف متحدان دیروز و رقبای امروز!

   کلید پیروزی، نه تنها در شناخت متحدان امروز( برخی از ان ها دشمنان فردا ) و نه فقط در درک اشتراکات و عمل در حول آنها، بلکه دقیقا در شناخت اختلافات و منافع متضاد دشمنان فردا (متحدان امروز) نهفته است. درک سرشت جبهه ی متحد و منافع متضاد تشکیل دهندگانش حائز اهمیت اساسی است. جبهه ی پیشنهاد شده از سوی حزب تراز نوین طبقه ی کارگر ایران که برمبنای منافع کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت این طبقه و متحدان اصلی اش( دهقانان و خرده بورژوازی) تنظیم شده است، به دلیل منافع واقعی طبقه ی کارگر و مفاهیم طبقاتی اهدافی نظیر صلح، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و ... سرشتِ توامانِ ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری را داراست.

  اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی نه تنها اتحادی بسیار موقت و شکننده است بلکه در صورت اتخاذ سیاست های نادرست می تواند نتایج فاجعه باری به دنبال داشته باشد و شکست های سهمگینی را به زحمتکشان تحمیل کند. به هیچ وجه نباید"دموکرات های انقلابی" را با هواداران پی گیر سوسیالیسم یکی دانست. برای درک بهتر از چگونگی چنین اتحادی سیاست های حزب بلشویک در جریان انقلاب روسیه بسیار درس آموز است.

مسئله ی تداوم و تثبیت آزادی های سیاسی مورد نیاز کارگران و حزبشان را در فردای فاز سرنگونی ، فقط و فقط نیرو حل خواهد کرد. تامین نشدن هژمونی طبقه ی کارگر در بلوک دموکراتیک، مبارزات ملی دموکراتیک و پیشبرد برنامه ی اقتصاد مردمی را به طور قطع به شکست خواهد کشاند. طبقه ی کارگر نمی تواند منتظر شود که تا این یا آن جناح از بورژوازی، به قول انگلس، "وظایف لعنتی اش" را انجام دهد! کارگران نمی توانند به بهانه ی سوسیالیستی نبودن مرحله ی انقلاب ، با "نزاکت" منتظر شوند تا نوبتشان پس از بورژوازی ، فرا رسد ! محور اساسی تاکتیک ها باید بر منزوی کردن گام به گام جناح های بورژوازی متمرکز شود تا از به قدرت رسیدن آن ممانعت به عمل آید و تلاشی همه جانبه را برای جلب بیشترین اکثریت به هواداری و پذیرش برنامه حزب و تامین هژمونی طبقه ی کارگر به انجام برساند.  فقدان امکانات، پراکندگی ، ضعف مبرم شرایط ذهنی و سازمان نیافته بودن طبقه ی کارگر و بلوک دموکراتیک(دهقانان و خرده بورژوازی)، نیاز به کار توده ای و سازمانی گسترده ای را در پیش چشم می گذارد و انجام کارهای تئوریک، تبلیغی و ترویجی بسیار سنگینی را طلب می کند.  

در پایان خالی از لطف نیست اگر توصیه های فردریش انگلس را به سوسیالیست های ایتالیایی  برای کار مشترک با سایر نیروها مرور کنیم: (مارکس و انگلس ، 1385 : 50-52)

" ... درباره ی خودمان باید بگویم که ما فریب وعده های با دبدبه ی این آقایان را چنان بسیار خورده ایم که دیگر بار به تله نیفتیم . اعلامیه ها و دسیسه های آنها نباید بر ما تاثیری بگذارد . اگر ما موظف به پشتیبانی از هر جنبش راستین مردمی هستیم، پس موظف نیز هستیم که هسته ی حزب پرولتری را که تازه تشکیل گردیده است ، بیهوده قربانی نکنیم ... برعکس ، اگر جنبشی به راستی جنبش همگانی ملی باشد ، آنگاه افراد ما پیش از آن که از آنان دعوتی شود جای خود را در آنجا می گیرند و روشن است که شرکت ما در چنین جنبشی بدیهی است ، اما در چنین موردی باید بر خود روشن سازیم و می باید در این باره آشکارا اعلام داریم که ما چون حزبی مستقل که برای موقت ، در اتحاد با رادیکال ها و جمهوری خواهان بوده اما از ریشه با آنها تفاوت دارد ، شرکت می کنیم و این که ما درباره ی پیامد های مبارزه در صورت پیروزی هیچ خیال واهی نداریم و این که این پیامد به هیچ روی نمی تواند ما را خرسند سازد و برای ما تنها یکی از مراحلی است که به آن دست یافته ایم و باز تنها یک پایگاه عملیاتی برای پیروزی های بعدی است ، و این که در همان روز پیروزی راه های ما از هم جدا می گردند و این که ما در همان روز در مورد حکومت تازه، مخالفانی تازه هستیم ... تمام آنچه که در این جا آمده ، تنها عقیده شخصی من است ... آن هم با دو دلی بزرگ ... درباره تاکتیک مشترک باید بگويم من به درستی آن در سرتاسر زندگی خود اطمینان یافته ام ...  اما به کار گرفتن آن در حال و روز کنونی ایتالیا نکته ای است دیگر.".

 

  برخی از منابع:

 

-          آندریوف(1359)؛ راه رشد غیر سرمایه داری؛ ترجمه خسرو اسدی؛ انتشارات ابوریحان

-          اولیانفسکی، ر. و دیگران(1360)؛ کمینترن و خاور؛ ترجمه جلال علوی نیا؛ بین الملل

-          بوگارین، پ و دیگران(1361)؛ کلاسیک ها و پلمیک مرحله ی انقلاب؛ ترجمه م.گیورغیان؛ گام

-          بهداد، سهراب – نعمانی، فرهاد(1393)؛ طبقه و کار در ایران؛ ترجمه محمود متحد؛ انتشارات آگاه

-          چیریکین.و.ی. و دیگران(1360)؛ دولت با سمت گیری سوسیالیستی؛ ترجمه پرویز علوی؛ انتشارات روزبه

-          حجاریان، سعید(1379)؛ جمهوریت افسون زدایی از قدرت؛ انتشارات طرح نو

-          حزب توده ی ایران(1393)؛ ششمین کنگره ی حزب توده ی ایران؛ انتشارات حزب توده ی ایران

-          رحمان زاده ی هروی، محمد(1397)؛ نگاهی به اقتصاد سیاسی ایران؛ نشر اختران

-          لنین، و. ای. (2009)؛ دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک؛ ترجمه محمد پورهرمزان؛ انتشارات حزب توده ی ایران

-          مارکس ، کارل – انگلس ، فردریش (1385) ؛ مانیفست حزب کمونیست ؛ ترجمه محمد پورهرمزان ؛ انتشارات حزب توده ی ایران

-          مارکس ، کارل – انگلس ، فردریش (1385) ؛ مقالاتی از مارکس و انگلس ؛ ترجمه ی سیروس ایزدی ؛ ورجاوند

-          مارکس ، کارل (1395) ؛ سرمایه نقد اقتصاد سیاسی، مجلد سوم ؛ ترجمه ی حسن مرتضوی ؛ نشر لاهیتا

 

 

 

بحث هایی پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران-4

بخش چهارم: برنامه ی اقتصاد مردمی

بحث هایی پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران-3

 

بحث هایی پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران

 بخش دوم: تضادها و اولویت های جامعه کنونی

 

بحث هایی پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران

 بخش نخست: طرد رژیم ولایت فقیه

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: