نویدنو 29/08/1397
تضاد اصلی،
تضاد فرعی
احمد سپیداری
بر این اساس، اگر «مورد مشخص» را شرایط کشور خود آن هم در جهان کنونی
در نظر بگیریم که پر از تضادها و تناقضات مربوط به خود است، باید
ببینیم کدام تضادها تغییر و تحولات سیاسی اجتماعی کشور را به پیش می
برند و کدام تضاد اصلی یا اساسی است که حل آن باید در دستور کار
نیروهای ترقیخواه کشور ما در شرایط فعلی قرار گیرد؟
استاد احسان طبری در بحث مربوط به دیالکتیک در مجموعه نوشته های فلسفی
اجتماعی اش، ضمن اشاره به مسئلهٔ تضاد می گوید:
«مارکسیسم
در جستجوی یافتن منبع تحول ماهیت ها، بررسی تضادهای نهفته در ماهیت های
عینی را، مهمترین اسلوب دیالکتیکی می شمرد که نه فقط قوانین ذاتی یک
روند را روشن می سازد، بلکه شیو ٔه حل تضادها را نیز به دست می دهد.»
و متذکر می گردد که:
«مبارزان
انقلابی در هر گام مبارزه مجبورند پدیده های بسیار بغرنج جامعه خود و
جامعه بشری را که غالبا از جهت شکل و محتوی نوظهور و ناشناخته است، به
درستی بشناسند، تا بتوانند شعار درست، سمت درستِ اقدامِ مبارزه را
دریابند. در اینجاست که باید در کنار مختصات ضرور دیگر، به منطق علمی
لازم مجهز بود و الا خطای تشخیص، خطای قضاوت، و لذا خطای اقدام ناگزیر
است.»[۱]
زنده یاد امیر نیک آیین در کتاب «اصول و قوانین دیالکتیک» در تشریح
چگونگی عملکرد تضاد ها چنین می گوید:
«پدیدهها
عرصهٔ نبرد و جدال چندین تضاد در آنِ واحدند. جنبهها و گرایشهای
گوناگون در آنها در حال ستیزند، ولی در هر مورد مشخص، باید آن تضاد
اساسی را که نقش قاطع ایفا میکند و سمتِ تکامل پدیده را معیّن میکند
از دیگر تضادها که فرعی هستند تمیز داد». «بدون حل این گونه تضادهای
اصلی (اساسی) کیفیت نوین پدید نمیگردد.[۲]»
مثال هایی هم در هر دو مورد تضادهای اصلی و فرعی ارائه می دهد:
«مثلاً
تضاد اصلی در جامعهٔ سرمایهداری عبارت است از خصلت اجتماعی کار در
برابر مالکیت خصوصی ثمرهٔ کار. از این تضاد اساسی، مبارزهٔ طبقاتی بین
کارگران و سرمایهداری ناشی میشود. این تضاد به جنبهٔ اساسی و قطعی و
تعیینکنندهٔ جامعهٔ سرمایهداری مربوط است و حل آن، جامعه را از بنیان
دگرگون میکند و شیوه تولید جدیدی را جانشین شیوه تولید سرمایهداری
مینماید.»
«تضاد
فرعی رابطهٔ بین جنبههای غیراساسی را بیان میکند. حل این تضادها در
سرشت شیء و پدیده تغییری نمیدهد. سرنوشت پدیده بسته به چگونگی تکامل و
تغییر و حل آنها نیست.
مثلاً بین بورژوازیِ صنعتی و بانکی و کشاورزی و تجاری در جامعهٔ
سرمایهداری تضادهایی وجود دارد که گاه حتّی شکل حادّ و شدید هم به خود
میگیرد، ولی در هر حال، تکامل و حل آنها به تغییر سرشت و ماهیت جامعهٔ
سرمایهداری نمیانجامد.»
او ضمن تاکید بر اهمیت تشخیص مجموعه تضادها و بویژه تضاد اصلی (اساسی)
می نویسد:
«تعیین
تضاد اصلی و تمیز آن از سایر تضادهای موجود دارای اهمیت خاص برای
مبارزان انقلابی است، زیرا که از این طریق است که میتوان سیاست درست
را برگزید و در پیچیدگیهای زندگیِ اجتماعی راه درست را یافت و به طور
مؤثری در جهت حل تضاد اصلی مبارزه را سازمان داد.»
بر این اساس، اگر «مورد مشخص» را شرایط کشور خود آن هم در جهان کنونی
در نظر بگیریم که پر از تضادها و تناقضات مربوط به خود است، باید
ببینیم کدام تضادها تغییر و تحولات سیاسی اجتماعی کشور را به پیش می
برند و کدام تضاد اصلی یا اساسی است که حل آن باید در دستور کار
نیروهای ترقیخواه کشور ما در شرایط فعلی قرار گیرد؟
به نظر می رسد تضادهای بسیار زیادی در تغییر و تحولات جامعه ما نقش
آفرینی داشته باشند. به عبارت دیگر، تضادهای اقتصادی، اجتماعی، قومی و
فرهنگی بسیاری وجود دارد که تحولات در جامعه ما را شکل می دهند. می
توان در این تضادها دقیق شد و آن ها را مورد مطالعه قرار داد. بسیاری
از جنبش های تکموضوعی موجود در جامعه، در واقع بر بستر تضادهایی شکل
گرفته که در زیر پوست جامعه عمل می کنند.
برای مثال، تضاد بین «خصلت اجتماعی کار در برابر مالکیت خصوصی ثمرهٔ
کار» یا به عبارت دیگر «کار و سرمایه» است که به مبارزات وسیع کارگری
در سراسر کشور دامن می زند؛ تضاد بین سیاست های توسعه ای موجود با
واقعیت های جغرافیای طبیعی فلات ایران است که مبارزات کشاورزان در
حوزهٔ رودخانهٔ زاینده رود و کارون و … را دامن می زند؛ تضاد بین
روبنای فکری- فرهنگی نظام فاسد و واپسگرای ولایت فقیهی با فرهنگ
ترقیخواهانه مردم است که مبارزه مدنی گسترده برای مقابله با حجاب
اجباری یا باز کردن ورزشگاه ها بر روی زنان و توقف اعدام ها را باعث می
شود؛ و تضاد بین سرمایه داری صنعتی، تجاری، نظامی و بوروکراتیک است که
بسیاری از رویارویی ها بین بالایی ها را در سال های اخیر رقم زده است؛
تردیدی نیست، در بررسی هر یک از پدیده های اجتماعی، باید در درجه اول
به سراغ تضادی رفت که در زیر تحرکات آن پدیده عمل می کند. در عین حال
باید متوجه بود، تضادهای دیگری هم وجود دارند که بر تضاد مورد نظر
تاثیر جدی می گذارند و تضاد اصلی یا اساسی ای هم هست که همچون یک
اتراکتور در سیستم های آشوبی[۳]،
بزرگ ترین تاثیرات بر این مجموعه تضادها را دارد.
با توجه به مطالب ذکر شده می توان پرسید: مهمترین تضادهای تاثیر گذار
بر سرنوشت کشور در شرایط فعلی کدام است. از آن میان کدام تضاد، تضاد
اصلی را تشکیل می دهد و رابطه بین این تضادها با یکدیگر را چگونه باید
پیجویی کرد.
از منظر تعیین «تضاد اصلی» و درک و تلاش برای حل تضادهای آشتی ناپذیر و
مسدود کنندهٔ راه توسعهٔ سیاسی اقتصادی کشور، می توان بر سه تضاد
برجسته و مهم دست گذاشت.
۱-
تضاد بین مردم و حاکمیت نظام دیکتاتوری ولایی
(مجموعه
مبارزات دمکراتیک مردم برای طرد رژیم ولایت فقیهی در جهت حل آن است.)
۲-
تضاد بین کار و سرمایه
(مجموعه
مبارزات کارگری بویژه علیه عملکردهای استثمارگرانه و غارتگری سرمایه
داری در گوشه و کنار کشور از آن بر می خیزد.)
۳-
تضاد بین میهن و امپریالیسم
(مجموعه
تخاصمات سیاسی، اقتصادی و نظامی بین میهن ما با آمریکا و کشورهای
همپیمان با نظام سلطهٔ جهانی متاثر از چنین تضادی است و برجام، تحریم
و آنچه بعنوان «سیاست تغییر رژیم» نامیده می شود را می توان تاثیر
گرفته از این تضاد باز شناخت.)
احزاب، سازمان ها، و شخصیت های سیاسی مختلف مارکسیست، اغلب این سه تضاد
را به رسمیت می شناسند، اما در تعیین تضاد اصلی، اختلاف نظرهایی وجود
دارد که به نوبهٔ خود صف بندی هایی را ایجاد کرده است.
برخی بر این باورند که تضاد اصلی و اساسی در شرایط ما تضاد کار و
سرمایه است؛ برخی تضاد بین کشور و امپریالیسم (یا آنچه خلق ها و
امپریالیسم نامیده شده) را تضاد اصلی در شرایط کشور ما تلقی کرده و می
کنند؛ و در نهایت احزاب و سازمان های ریشه دار چپ و کمونیست قرار دارند
که در اسناد رسمی و تحلیل های شان تضاد بین مردم و حاکمیت نظام
دیکتاتوری ولایی را تضاد اصلی معرفی می کنند.
(باید
متوجه بود برخی احزاب چپ معتقد به مرحله ملی دمکراتیک تحولات کشور، به
علت بهره گیری از گفتمان های دیگر، در اینگونه اظهار نظرها صراحت
ندارند و ترجیح می دهند این مطالب را به زبان دیگری بیان کنند، اما
تحلیل هایشان در چارچوب درک دیالکتیکی، قابل تقلیل به گزاره هایی ست که
برشمردم.)
جدا از گروهبندی های نظری موجود در تشخیص تضاد اصلی، مسئله مهم دیگری
وجود دارد که درنگ بر آن ضروری است. موضوعی که باید روی آن تعمق کرد،
رابطهٔ تضادهای فرعی با تضاد اصلی ست. گاه دیده می شود تعیین تضاد اصلی
و فرعی خواندن بقیه تضادها باعث شده اهمیت تضادهای غیر اصلی (فرعی)
نادیده گرفته شود. در این حالت، به جای درک دینامیزم پیچیدهٔ تاثیرات
متقابل بین تضاد ها و شدت و کاهش یافتنِ نقش آفرینی های دائمی شان در
فرایندهای پویای سیاسی، همه چیز با تضاد اصلی توضیح داده می شود. این
کاری ست از منظر دیدگاه دیالکتیکی نارسا و نادرست.
استاد طبری می گوید:
«اِشکال
کار اینجاست که مسئله تضاد نه تنها از مهمترین مسائل در بینش دیالکتیکی
مارکسیستی است، بلکه
از پیچیده ترین مسائل است. حتی در درک و طرح آن، تئوریدان های سرشناس
و پر دعوی مارکسیسم (مانند استالین و مائوتسه دون) نیز دچار اشتباهاتی
گاه بسیار جدی شده اند. [۴]»
او در ادامه به مبانی این پیچیدگی هم اشاره کرده و در تغییر برخی اشکال
تضاد توضیحات ارزنده ای می دهد:
«یک
سلسله مفاهیم خویشاوند مانند تضاد (در فرانسه: کنترادیکسیون)، تناقض
(آنتاگونیسم)، تخالف (آنتینومی)، تباین (پارادکس)، تقابل
(اپوزیسیون)، انقطاب (پولاریزاسیون) وجود دارد که بحث را دشوار می
سازد. مارکسیسم از این مفاهیم، نه بر اثر بافته های ذهنی و مدرسی
فلاسفه، بلکه بر اساس بررسی واقعیت (و در نزد مارکس بررسی تولید کالائی
و در نزد لنین نظام امپریالیستی) سخن گفته است و بنا به اصطلاح انگلس،
به مکیدن سر انگشت اوهام و تصورات دل بخواه نپرداخته است.»
او در جای دیگری می نویسد:
«مارکس
مطلب را کاملا مشخص و در مسیر کشف حرکت ماهوی یک روند معین، ماهیتی که
خود چیزی جز روابط و جریانات به هم پیوسته نیست، می دید و تضاد و تناقض
و تخالف و تباین و تمایز و فرق و غیره را صور گوناگون «خلع و لبس» کیفی
یک روند که حیات آن را تشکیل می دهد می دانست.»
«چون
ما به حرکت با کمک استدلال و احتجاج می اندیشیم و نه با کمک عقل، لذا
نمی توانیم حرکت را بدون گسستن ناگسستنی، بدون ساده سازی، خشن سازی،
تقسیم کردن و میراندن زنده» ادراک کنیم و این روش تنها به حرکت مربوط
نیست بلکه به همٔه مفاهیم مربوط است»(همانجا).
باید دقت داشت که «اساسی» یا «اصلی» دانستن یک تضاد به ما اجازه نخواهد
داد، با آن تضاد مسائلی را تحلیل کنیم و توضیح دهیم که در روند تغییر
و تحولشان تضاد مشخص دیگری نقش درجه اول را دارد؛ همچنین نمی توانیم
تضادهایی را که غیر اصلی (فرعی) شناخته ایم، کنار بگذاریم یا کمرنگ
کنیم؛ یا برای نشان دادن «حادّ و شدید» شدن یکی از تضادها در مقطعی از
زمان، به آن تضاد، ویژگی های تضاد اساسی یا اصلی را بدهیم. آنچه درست و
صحیح است آن است که بخش بزرگی از مسائل پیچیدهٔ مربوط به تضادها را در
رابطه با تاثیرات متقابل تضاهای اجتماعی مختلف بازشناسیم. اساسا خود
تضاد اصلی نیز در همین رابطه قابل شناخت است. به عبارت دیگر، تضاد اصلی
آن تضاد مهمی ست که مجموعه تاثیرات متقابلش با سایر تضادهای درون
جامعه، برجستگی خاصی یافته و علاوه بر نقش آفرینی ویژهٔ خود، نقش بزرگی
در تاثیر گذاری بر دیگر تضادها دارد و نقش باز هم بزرگ تری را در پیوند
دادن مجموعه تضادها پیدا کرده است.
بر چنین مبنایی باید متوجه بود که هر سه تضاد نام برده در بالا : تضاد
کار و سرمایه ، تضاد بین میهن و امپریالیسم، و تضاد بین مردم و حاکمیت
نظام دیکتاتوری ولایی بسیار مهم و نقش آفرینند و در مرحله انقلاب ملی
دمکراتیکی که قرار داریم، تضاد بین مردم و حاکمیت نظام دیکتاتوری ولایی
تنها تضادی ست که از ویژگی های تضاد اصلی برخوردار است و نه هیچ تضاد
دیگر.
[۱] http://www.tabarestan.info/m-karname/tabari-e/neveshtehayefalsafi-i1.pdf
[۲] بخش
۶ از درس ۱۷، فصل سوّم «اصول و قوانین دیالکتیک»، درسنامهٔ ماتریالیسم
دیالکتیک، امیر نیکآیین، انتشارات حزب تودهٔ ایران
[۳] Attractor
(https://en.wikipedia.org/wiki/Attractor)
[۴] https://www.tudehpartyiran.org/images/ketabkhaneh/nfe2.pdf
|