نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2018-09-30

نویدنو  07/07/1397 

 

 

  • در گرامیداشت این تاریخ خونبار سرشار از امید به بر امدن روزگاری نو بر این پهنه خاکستر اندود ستم و دیکتاتوری ترانه جاودان مراببوس را بر متن آخرین شب وداع یارانی که میدان های تیر را زانو نزدند تقدیم خوانندگان گرامی می کنیم و شعر به فردای هماره اکنونی زهری گرانقدر را برآن می افزاییم .

    یاد و راهشان هماره گرامی و پر رهرو باد.

     

 

در گرامی داشت 77 سال رزم و امید و پایداری

نویدنو

ده مهر امسال هفتاد و هفت سال از پایه گذاری موجودی می گذرد که سراسر تاریخ آن رزم وتحمل ستم و آوارگی و تبعید و زندان و فدیه کردن خون برای رهایی زحمتکشان بوده است . موجودی که از 77 سال عمر خود تنها 11 سال از آن را در دو مقطع متفاوت -7سال در زمان شاه و4 سال در حاکمیت شیخ- فعالیت علنی و نیمه علنی داشته است . یادبود های گرانقدری دارد که نقل مجلس نسل های گوناگونی ایرانی بوده است . این حضور و تاریخ پرفراز و نشیب آن دیگرانی را هم تحت تاثیر قرار داده است که یادبود های ماندگاری خلق کرده اند. یکی از این ماندگارترین ها ترانه مراببوس با شعر حیدر رقابی و آواز گلنراقی است که نسل هاست هم چنان دوره می شود و در خاطره ها زنده مانده است . این ترانه را خوانندگان بسیاری هم خوانده اند اما ان چه همچنان تاریخ را شخم می زند صدای بی بدیل گلنراقی است که با برهه خونینی از تاریخ میهن ما به دنبال کودتای امریکایی عجین شده است .

در گرامیداشت این تاریخ خونبار سرشار از امید به بر امدن روزگاری نو بر این پهنه خاکستر اندود ستم و دیکتاتوری ترانه جاودان مراببوس را بر متن آخرین شب وداع یارانی که میدان های تیر را زانو نزدند تقدیم خوانندگان گرامی می کنیم و شعر به فردای هماره اکنونی زهری گرانقدر را برآن می افزاییم .

یاد و راهشان هماره گرامی و پر رهرو باد.


 

به فردا

محمد زهری

به گلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید ای رفیقان!
که ما در ظلمت شب

زیر بال وحشی خفاش خون آشام
 نشاندیم این نگین صبح روشن را
 به روی پایه ی انگشتر فردا
و خون ما
به سرخی گل لاله
به گرمی لب تبدار بیدل
به پاکی تن بیرنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر کوچه
و رنگی زد به خاک تشنه ی هر کوه
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری
و این است آن پرند نرم شنگرفی
 که می بافید
و این است آن گل آتش فروز شمعدانی
که در باغ بزرگ شهر می خندد
و این است آن لب لعل زنانی را
که می خواهید
و پرپر می زند ارواح ما
اندر سرود عشرت جاویدتان
و عشق ماست لای برگ های هر کتابی را
 که می خوانید.
 ***
شما یاران نمی دانید
چه تب هایی، تن رنجور ما را آب می کرد
چه لب هایی، به جای نقش خنده، داغ می شد
و چه امیدهایی در دل غرقاب خون، نابود می گردید
ولی ما دیده ایم اندر نمای دوره ی خود
حصار ساکت زندان
 که در خود می فشارد نغمه های زند گانی را
 و رنجی کاندرون کوره ی خود می گدازد آهن تنها
طلسم پاسداران فسون، هرگز نشد کارا
کسی از ما،
نه پای از راه گردانید
و نه در راه دشمن گام زد
و این صبحی که می خندد به روی بام هاتان
و این نوشی که می جوشد درون جام هاتان
 گواه ماست، ای یاران!
گواه پایمردی های ما
گواه عزم ما
کز رزم ما
جانانه تر شد.

 

به فردا با صدای شاعر

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: