نویدنو 21/04/1397
مواضع
ضدبشری نظام بحرانزدهٔ سرمایهداری در نبود بدیل مترقی و سوسیالیستی
جورج سوروس، سرمایهدار و سرمایهگذار میلیاردر آمریکایی مَجارتبار، در
یکی از سخنرانیهای اخیر خود در برابر شنوندگان حاضر در یکی از
اندیشکدههای آمریکایی گفت که بحران مالی جهانی دیگری در راه است که از
هماکنون بازارهای بورس را دستخوش تلاطم کرده است. او در همین
سخنرانیاش با تأکید، به بیرون رفتن سرمایۀ مالی از جهان سوّم اشاره
کرد، که به احتمال زیاد اقتصاد آن کشورها را در چرخۀ کاهش ارزش پول و
ریاضت اقتصادی خواهد انداخت. او در این سخنرانی به طور مشخص از "بحران
موجودیت" اتحادیهٔ اروپا به سبب سه عامل مشخص صحبت کرد: فروپاشی مرزهای
این اتحادیه که نمونهٔ آن خروج بریتانیا از این اتحادیه است؛ ریاضت
اقتصادی؛ و بحران مهاجرت. توصیهٔ او برای برونرفت اتحادیهٔ اروپا از
این بحران راهکاری کِینزی بود که شامل طرح مارشال جدیدی است که اروپا
باید برای آفریقا پیاده کند تا جریان پناهندگان از آفریقا به اروپا
متوقف شود.
دیدگاههای شخصی جورج سوروس در اینجا مورد نظر ما نیست. اما عاملهایی
که او به آنها اشاره میکند، مانند بیرون کشیدن سرمایۀ مالی توسط
آمریکا از بقیۀ جهان، بهویژه از جهان سوم، افزایش ارزش دلار، بحران
قریبالوقوع جهان سوّم، مسئلهٔ پناهندگان به اروپا (هرچند سوروس در
سخنان خود نگفت که امپریالیسم چوب کارهای گذشتۀ خود را میخورد)، و
اختلافهای اتحادیۀ اروپا با آمریکا بر سر پیمان هستهیی ایران که
پیامدهای اقتصادی نیز دارد، همگی دارند جهان سرمایهداری را به سوی
بحرانی جدّی میرانند که این سرمایهگذار زیرک تشخیص میدهد ولی دستگاه
بورژوا لیبرال به آن کمتوجه است.
سوروس اقتصاددان نیست و اینکه عاملهای گوناگونی که به نظر او
سرمایهداری معاصر با آنها دست به گریبان است چگونه دست به دست هم
میدهند و منجر به بحران مالیای میشوند که او هشدار میدهد، چیزی است
که او توضیح نمیدهد. اما شمّ او مهم است، بهویژه چون وی خودش با پوست
و گوشتش سرمایهدار است، نه انقلابی سوسیالیستی که از لحاظ فکری همیشه
گذرا بودن سرمایهداری را در ذهنش تصوّر میکند. راهِ برونرفتی که
سوروس ارائه میدهد، یعنی اجرای طرح مارشال جدیدی توسط اتحادیۀ اروپا
در مورد آفریقا، فکر جدیدی نیست. در گذشته نیز طرحهای مشابه بسیاری بر
اساس راهکار کِینزی سنّتی ارائه شده است. یادآوری میشود که طرح مارشال
اوّلیه، شامل کمک آمریکا به اروپای ویران شده پس از جنگ جهانی دوّم بود
تا از این راه اقتصاد آن کشورهای صدمهدیده دوباره جان بگیرد و راه
بیفتد. میزان کمک آن طرح مارشال، به قیمتهای کنونی، بالغ بر ۱۱۰
میلیارد دلار تخمین زده میشود. آنچه اکنون سوروس برای طرح مارشال
اروپایی پیشنهاد میکند، رقمی در حدود ۳۵ میلیارد دلار کمک به
آفریقاست. البته این اقدامی است بر اساس تدبیر کِینزی، زیرا اگرچه
سرمایهگذاری و صرف بودجههای خدماتی بیشتری را در بخش توسعهنیافتۀ
جهان در بر دارد، اما تقاضای کل را در اقتصاد جهانی (و در داخل خود
اروپا، به شرطی که کمک پیشنهادی در چارچوب این طرح به خرید کالاهای
صرفاً اروپایی منوط باشد) بالا میبرد.
معروفترین پیشنهاد مشابه در همین زمینه، پیشنهاد کمیسیون برانت (به
نام ویلی برانت صدر اعظم آلمان غربی در دههٔ ۱۳۵۰) برای مجموعۀ جهان
سرمایهداری پیشرفته است که بر اساس آن، کشورهای سرمایهداری پیشرفته
باید بخشی از تولید ناخالص داخلی خود را به صورت وام بلاعوض به
کشورهای فقیر بدهند. به زعم کمیسیون برانت، این طرح به هردو گروه
کشورها کمک میکند: کشورهای سرمایهداری پیشرفته، از آنجا که با کمبود
تقاضا برای کالاهای تولیدی خود روبرو هستند، میزان اشتغال و تولید
بالاتری خواهند داشت، و کشورهای فقیر، از آنجا که با کمبود منابع
سرمایهگذاری و هزینههای رفاهی روبرویند، به منابع بیشتری دسترسی پیدا
خواهند کرد.
پایۀ منطقی این طرح بر این واقعیت قرار دارد که چنین انتقالهایی به
کاهش دسترسی به کالاها و خدمات در دنیای سرمایهداری پیشرفته منجر
نمیشود، بلکه این دسترسی را افزایش میدهد. دلیلش هم این است که
کالاهایی که در جهان سرمایهداری تقاضایی ندارد، طبیعتاً در این کشورها
تولید نمیشود، و بنابراین به بیکاری و ظرفیت بدون استفادهٔ تولید منجر
میشود. فرض کنیم کالاهایی به ارزش صد واحد پول قرار است به جهان سوّم
منتقل گردد. پس برای تولید این کالا باید کارگرانی استخدام شوند، و
تولید کالاهای مصرفی مورد نیاز این کارگرانِ تازهشاغل خود به استخدام
کارگران بیشتری میانجامد، و الی آخر. بدین ترتیب، کالاهای تازهای
معادل در حدود مثلاً ۴۰۰ واحد پول باید تولید شود که ۳۰۰ واحد آن در
درون خود کشورهای سرمایهداری پیشرفته مصرف میشود و ۱۰۰ واحد به خارج
انتقال مییابد.
بنابراین، در نتیجهٔ این انتقال، در مقایسه با شرایط اوّلیه، اشتغال و
تولید و مصرف در این بخش از جهان افزایش یافته است نه کاهش. به سخن
دیگر، این چنین انتقالهایی بازیهایی بدون بُرد نیستند. ظرفیتِ بدون
استفاده مانده و بیکاری مشکلی است که اگر بتوان کل تقاضا را افزایش
داد، تا حدّی حل خواهد شد و به بهبود شرایط برای همه منجر خواهد شد، که
به تفسیر ویلی برانت، پیامد چنان انتقالهایی به کشورهای فقیر است.
آنچه برانت برای کشورهای پیشرفته در برابر کشورهای فقیر پیشنهاد کرده
بود، دقیقاً همان چیزی است که اکنون سوروس برای اروپا در برابر آفریقا
پیشنهاد میکند.
اما پیشنهاد کمیسیون برانت گوش شنوایی نیافت و سرنوشت پیشنهاد سوروس هم
همین خواهد بود، زیرا سرمایهداری این طوری عمل نمیکند. سرمایه داری
نظامی نیست که بتوان آن را مانند خمیر در قالب منطق و عقلانیت اجتماعی
شکل داد، که اگر چنین بود، ما با این مضحکهای که امروز با آن مواجه
هستیم روبرو نبودیم: اینکه در میانۀ رکود اقتصادی، "ریاضت اقتصادی"
اعمال کنیم که مایهٔ کاهش تقاضاست. در واقع خود کِینز هم که مشتاق نجات
نظام سرمایهداری در برابر تهدید سوسیالیسم بود، برداشت نادرستی از
ماهیت اساسی سرمایهداری داشت که خواهان قطع هرگونه انتقال
سرمایهگذاری است، چون ظاهراً به "لوس" کردن بهرهمندان از آن سرمایه
میانجامد! چنانکه مایکل کالِکی، اقتصاددان مارکسیست جوانتر و همعصر
کِینز اشاره کرده بود، منطق چنین نظامی آن است که "شما نان خود را از
عرق خودت در میآوری، مگر اینکه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید داشته
باشی." این همان منطقی بود که از آن برای پرهیز از دادن هرگونه کمک به
یونان بحرانزده استفاده شد. چگونه میتوان از اتحادیۀ اروپایی که
نتوانست به یکی از اعضای خودش- یونان- کمک کند انتظار داشت که سرمایه
به آفریقا انتقال دهد، هر قدر هم که بتوان نشان داد که چنین انتقالی
برای همۀ طرفها "عقلانی" است. زمانی که طرح مارشال اوّلیه تدوین و
اجرا شد، شرایط کاملاً متفاوت بود. آن زمان سرمایهداری در تنگنا قرار
داشت و برخلاف زمان عادی که با چنگ و دندان برای امتیاز ندادن میجنگد،
پس از جنگ جهانی دوّم مجبور به دادن امتیاز بود. در آن زمان با "تهدید"
فزایندهٔ سوسیالیسم روبرو بود، و اتحاد شوروی که آلمان نازی را منهدم
کرده بود، در اوج اعتبار و محبوبیت بود؛ و طبقۀ کارگر بیصبرانه در
انتظار تغییر بود، به طوری که در انتخابات بریتانیا پس از جنگ جهانی
دوّم، چرچیل و توریها (محافظهکاران) شکست خوردند. هم زمان با آن،
سرمایهداری به خاطر جنگ ضعیف شده بود و در موقعیتی نبود که وارد جنگ
دیگری- علیه سوسیالیسم- شود. در چنان شرایطی، ناچار بود شیوۀ عمل خود
را تعدیل کند. کمک آمریکا به بازسازی اروپا یکی از این تعدیلها برای
نجات جهان از خطر سوسیالیسم بود.
در واقع طرح مارشال یکی از چندین امتیازی بود که برای نجات نظام
سرمایهداری میبایست داده میشد. مداخلهٔ دولت در "مدیریت تقاضا" با
استفاده از ابزارهای مالی، به منظور رساندن این اقتصادها به اشتغال
کامل (که پیش از جنگ از آن پرهیز شده بود، و اکنون نیز در دورهٔ
نولیبرالیسم از آن پرهیز میشود) کاری بود که برای جلوگیری از شکلِ
انقلابی گرفتنِ بیقراری طبقۀ کارگر باید صورت میگرفت. باید با
استعمارزدایی سیاسی، که چرچیل و دارودستۀ وی کاملاً با آن مخالف بودند،
موافقت میشد (هرچند استعمارزدایی اقتصادی، به این معنا که جهان سوّم
کنترل منابع خود را به دست بگیرد، نیاز به مبارزهای دشوارتر داشت).
همین طور، حق رأی همگانی که تا آن زمان در برابر آن مقاومت میشد باید
داده میشد. همهٔ اینها در آن مقطع مشخص صورت گرفت، که باید گفت
پیآیند غیرمستقیم عملکرد اتحاد شوروی و سهمی بود که آن کشور در بهبود
زندگی مردم جهان ادا کرد، اگرچه بهندرت به آن اذعان میشود. لیکن
امروزه، شرایط آن زمان وجود ندارد. سرمایهداری هرچند در میانۀ بحرانی
عمیق و همهجانبه قرار دارد، و سوروس در این مورد محق است، ولی در حال
حاضر چشماندازی برای براندازی قریبالوقوع آن به دست نیروهای ترقی و
سوسیالیسم وجود ندارد، و حتّی اگر هم چنین تهدیدی وجود داشت، امروزه
سرمایهداری آسیبدیده از جنگ نیست که دادن امتیاز را بر موضعگیری
تهاجمی ترجیح دهد. در چنین زمینهای میشود گفت که طرح مارشال اروپایی
برای آفریقا خواب و خیالی بیش نیست. میتوان گفت که سرمایهداری اروپا
به جای اینکه این کشورها را از کمکهای خود بهرهمند سازد ترجیح میدهد
پناهندگان در دریای مدیترانه غرق شوند، ترجیح میدهد از دیکتاتورهای
نظامی در آفریقا حمایت کند که از فرار مردم جلوگیری میکنند، و ترجیح
میدهد پاسگاههای خود را در کشورهای آفریقایی برپا کند تا از چنان
مهاجرتهایی به اروپا جلوگیری کند. بنیادهای معرفتی سرمایهداری در
ستیز با هرگونه اقدامی است که مبتنی بر ملاحظات "بشردوستانه" باشد.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۵۵، ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۷
|