نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-12-26

نویدنو  04/10/1396 

 

 

 

جنبش چپ ایرانی و مدعیان منتقد

نقدی بر یک دیدگاه اتهامی علیه جنبش چپ 
نویسنده :اردشیر زارعی قنواتی 


مقاله "چپ نیوکان و ناسیونالیسم شیعی" نوشته جناب عبدی کلانتری را اولین بار در پیچ یکی دیگر از دوستان خواندم و یک کامنت کوتاه زیر آن گذاشتم مبنی بر این اینکه "یک کلی گویی نظری و یک نتیجه گیری خارج از هارمونی دیالکتیکی" است. متاسفانه ضمن احترام به جناب کلانتری عزیز این مطلب را اینقدر غیرمستدل و خارج از پراتیک مبارزاتی چپ ایرانی دیدم که قصد ادامه اظهارنظر را نداشتم ولی با اصرار یکی از دوستداران جناب کلانتری و تایید کنندگان این مطلب، به اجبار وارد بحثی می شوم که این بار از درون صفحه دوست عزیز جناب سهراب بهداد باید بهره ببرم چون در پیچ کلانتری این مطلب را آن روز نیافتم. ابتدا این توضیح را لازم می بینم که هر چند موضوع در چارچوب یک مصاحبه تنظیم شده است ولی از آنجا که طبق سنت مصاحبه باید مصاحبه کننده طرف مصاحبه خود را به چالش گرفته و توان طرح تناقضات روشن طرح شده از طرف مقابل را داشته باشد و متاسفانه در اینجا این قاعده رعایت نشده است، به نظرم از عنوان مقاله استفاده کردن درست تر بود که به تبع من هم از آن به عنوان مقاله در این نقد استفاده کرده ام. از طرف دیگر به دلیل اینکه جمع بندی مقاله حاضر قبلا به طور چند کامنت در زیر همین نوشته آقای کلانتری در صفحه فیس بوک جناب بهداد گذاشته شده و دوستان پاسخی به آن ندادند، ترجیح دادم برای قضاوت دیگر دوستان در قالب یک مقاله آن را عرضه کنم
از اول تا پایان مقاله یک خط فکری دنبال شده است که ناشی از عدم درک درست از میراث چپ ایرانی و اکثریت مطلق کنشگران چپ مارکسیستی است که به خصوص امروز در جامعه ایران درگیر فعالیت های سیاسی - اجتماعی و به نوعی روشن و واضح کنشگرانی که پا روی زمین سخت ایران داشته و برای فعالیت های خود هزینه می پردازند و متاسفانه توسط نویسنده مطلب در یک تصویر کلی در صندلی اتهام نشانده شده اند. از همان اول مطلب تا انتها برای توجیه همدستی چپ ایرانی با ساختار حاکم ده ها اسم و قطاری از فلاسفه ردیف شده اند تا غیابا بعدا در موقعیت نتیجه گیری نقش هیات منصفه یی را ایفا کنند که باید حکم محکومیت بخش عمده چپ ایرانی را صادر کنند. در حالی که نویسنده دائم سعی می کند از جایگاه مدرنیته و حوزه تمدنی غرب، گزاره مدنظر نظر خود را بسازد و سپس با تناقضاتی که در برداشت بعضی از فعالین چپ وجود دارد دلیلی برای کج فهمی آنان از این مفاهیم کلی بدست داده و سپس نتیجه مورد دلخواه خود را از درون این سناریو برداشت کند. من سعی نمی کنم وارد تکرار مکرراتی بشوم که مرتب در مقاله طرح می شود و ربط چندانی به موضوع ندارد، چون اصولا این برداشت از کنش در بین بسیاری از فعالین چپ ایرانی از اساس موضوعیت ندارد. همین چپ ایرانی در طول تقریبا یک قرن گذشته خود معترف به جایگاه جغرافیایی عصر روشنگری و مدرنیته بوده و از درون همین واقعیت پذیرفته شده ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم علمی را به میان جامعه ایرانی آورده اند. آنان حتی خود پیشقراول انتقال بسیاری دیگر از مفاهیم نظری و حقوقی مدرنیته در خصوص حقوق بشر، حقوق زنان، جامعه دمکراتیک، حق شهروندی، سندیکالیسم، گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، حق آزادی بیان، رسانه آزاد، دمکراسی مشارکتی و .... از حوزه غرب به شرق بوده اند و جدلی بر روی این واقعیت کلی ندارند. اتفاقا به نظرم تمام این مقاله را می توان در همان پاراگراف آخر خود آقای کلانتری خلاصه کرد که می گوید "در ضمن باید توضیح بدهم، چون احساس می‌کنم در سؤال شما سوءبرداشتی رخ داده، «چپ نئوکان» از دید من کسانی هستند که خودشان نه مذهبی هستند نه بومی‌گرا و نه حتا ناسیونالیست. آنها به همان تعبیر سنتی «چپ» هستند. منتها بنا به دلایل سیاسی تصمیم گرفته‌اند از نیروهای بومی‌گرا حمایت کنند چون باور دارند که بومی‌گرایی اسلام‌گرا، در ایران تئوکراسی شیعی، در برابر استعمار غربی و امپریالیسم ایستادگی می‌کند و باید مورد حمایت سکولارها و دموکرات‌ها و چپ‌ها قرار بگیرد. به گمان من آن‌ها اشتباه می‌کنند". پس برای روشن شدن بحث می توان به همین نتیجه گیری در پاراگراف آخر بسنده کرد و تمام آن حواشی نه چندان مرتبط و مستدل با بحث را به کناری نهاد اما برای تصویر بهتر از نوشته به چند مورد مشخص هم بسنده می کنم
متاسفانه در این روزها باب شده است که هر کدام از کسانی که خود را منتسب به چپ می دانند برای نقد گرایش دیگر یا تسویه حساب با بعضی از این دوستان پای جنبش چپ را به میان می کشند و با تعمیم دادن یک برداشت "خرد" به سطح یک موقعیت "کلان" دست به نتیجه گیری های عجب و غریب می زنند. جناب کلانتری هم در این مقاله بعد از یک شرح تفصیلی از چپ نئوکان به این نتیجه می رسد که "آنها پروژه‌ی روشنگری منفورالفکران و روشنفکران متجدد را در جهان سوم همسو و همدست با استعمار اروپا و آمریکا ارزیابی می‌کنند و جلوی منتقدان گرایش‌های بومیگرا، جلوی منتقدان خرافات، جلوی انتقاد از اسلام و حتا اسلام‌گرایی، می‌ایستند". اینکه بخش عمده یی از کنشگران چپ مارکسیست نسبت به اهداف و عملکرد نظام و ساختار غرب لیبرال در کشورهای در حال توسعه و حاشیه به شدت نقد دارند و از گرایش امپریالیستی این قدرت ها در دخالت و براه انداختن جنگ ها در این مناطق به شدت در تقابل قرار می گیرند را قبول دارم، ولی واقعا نسبت آن را با دفاع از بومیگرایی کور، دفاع از خرافات و حمایت از اسلامگرایی در بین این حاملان چپ همانگونه که نویسنده مقاله طرح می کند را هرگز نمی توانم درک کنم. اتفاقا چپ مارکسیست یا بقول نویسنده چپ نئوکان از زاویه تحلیل مشخص و عینی از شرایط مشخص کنونی به این نتیجه می رسد که مسبب و بسترساز تمام این تخریب زیست اجتماعی و موانع تحولات مثبت همین دخالت های مخربی است که جهادگرایی در افغانستان دهه هفتاد میلادی را برای اولین بار کلید زد، با حمله نظامی سال 2001 میلادی باز هم به "افغانستان طالبانی خود ساخته" هیولای "القاعده" را به پرواز در آورد، با حمله به عراق و در هم شکستن ساختار حکومتی آن (طرح بعث زدایی پل برمر حاکم آمریکایی عراق اشغال شده) زمینه ظهور جنبش های تروریستی چون "داعش" را ملهم از ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی اسلامی زایید، با حمله ناتو به لیبی در 2011 هرج و مرج کامل در دوگانه "جنگ قبایل" و "ملوک الطوایفی تروریستی" را موجب شد و امروز هم به بدترین شکل ممکن با همدستی محور عربی – ترکی در حمایت از ده ها گروه تروریستی در سوریه نظم منطقه یی و حتی جهانی را به خطر انداخته است. در ادامه نویسنده به اینجا می رسد که مدعی می شود "چپ‌های نئوکان دارند کم‌کم به مؤثرترین نظریه‌پردازان «ناسیونالیسم شیعی» و همه‌ی برایندهای سیاسی و فرهنگی آن تبدیل می‌شوند". به راستی شما از کدام چپ دارید صحبت می کنید که در عالم واقع به عنوان یک آلترناتیو در جنبش چپ ایرانی وجود عینی داشته باشد (بحث یک نفر و چند نفر احتمالا مورد نظری کلانتری اصلا جایگاهی در این بحث کلان نمی تواند داشته باشد) و از این ناسیونالیسم شیعی دفاع کرده یا برای آن نظریه پردازی کند در آن چارچوبی که مطرح می کنید. دوست عزیز آنچه احتمالا موجب سوتفاهم یا سوء  برداشت برای شما نسبت به چپ ایرانی شده است ربطی به ناسیونالیسم شیعی یا میل به انزوای جامعه ایرانی توسط حاکمان امروز به بهانه تجاوز فرهنگی ندارد، بلکه مبحثی جداگانه و از موضع درک مفهوم "منافع ملی" و "ثبات منطقه یی" می باشد که بسیار فراتر از دولت ها و ساختارهای حاکم در یک کشور خاص می باشد
جناب کلانتری در ادامه بحث خود به اینجا می رسد که " این روزها، چپ‌های عتیقه‌ ما که با بهم‌ریختن اوضاع خاورمیانه ناگهان دچار نوستالژی قذافی و حافظ اسد و دوران جنگ سرد شده و به ولادیمیر پوتین اخلاص پیدا کرده‌اند، هنوز حاضر نیستند در ارزیابی سراسر منفی‌شان از عصر پهلوی تجدید نظر کنند". دوست عزیز ما برای خودشان در یک فضای کاملا ذهنی "می برند و می دوزند" و بعد یک لباس عاریتی را به تن چپ مورد نقد خود می کنند بدون اینکه هرگز این چپ مشتری "خیاطخانه" ایشان باشند. کسی از قذافی و اسد یا پوتین به عنوان نیروهای اردوگاه "خیر" و پیامبران نظم مطلوب دفاع نمی کند بلکه تمام آن چپی که همگان در عرصه زندگی واقعی چپ ایرانی می شناسند و سراغ دارند اگر از وقایع لیبی، سوریه و نقش روسیه در تحولات منطقه یی سخن می گویند از زاویه یک بحث بسیار وسیع و کلان تر می باشد که به مفهوم ضرورت پایان بخشی به بی ثباتی، سرکوب واقعی (نه شعاری و گزینشی) تروریسم بنیادگرای اسلامی، اثبات نقش مخرب مجموعه غرب (واشینگتن – بروکسل) در رقم خوردن فاجعه امروز منطقه و چرایی خروج از بن بست و چرخه معیوب خشونتی است که فعلا به همت غرب لیبرال چهار نعل می تازد. همه این کبرا و صغرا بافتن ها می رسد به اینجا که رنسانس عصر پهلوی نشان داده و توجیه شود و از کشف حجاب، آزادی های فردی و ظهور طبقه کارگر صنعتی در این دوره از تاریخ معاصر ایرانی نتیجه مورد نظر گرفته شود. ظاهرا دوست عزیزمان توجه ندارند که در هر دوره تاریخی به مقتضای "دوران گذار" بعضی تحولات همچون تغییر فورماسیون جامعه فئودالیته به جامعه نیمه سرمایه داری در دهه چهل شمسی در ایران یک الزام غیرقابل اجتناب بود که اگر کودتای ارتجاع – استبداد داخلی با همدستی حامیان خارجی نبود توسط دکتر "محمد مصدق" یک دهه زودتر انجام می شد، با این تفاوت که در روند تحولات آن دوره این تحول تاریخی وجهه ضداستبدادی و بقول خودشان "آپ دیت" در چارچوب دمکراتیزاسیون سیاسی – اجتماعی را هم می توانست داشته باشد. اینکه امروز بیاییم استبداد شاهی در ایران آن عصر را در مقابل استبداد بیت و نهادهای قدرت فعلی قرار دهیم و از مقایسه آن به این نتیجه برسیم که "آن یکی بهتر از این یکی بود" اوج استفاده ابزاری از یک دوگانه نامطلوب برای توجیه یکی از آنان است. چپ ایرانی همانگونه که در دوران پهلوی ها در صف مقدم مبارزه با استبداد بود امروز هم به گواهی تاریخ در صف مقدم تمام حرکت های ترقی خواهانه و مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی است که به سنگینی هم تاوان آن را پرداخت کرده است
در پایان این نقد برمی گردم به همان نتیجه گیری نهایی نویسنده که معتقد است چپ نئوکان امروز در هیبت دفاع از بومیگرایی اسلامگرا و تئوکراسی شیعی به بهانه مبارزه با استعمار غربی و امپریالیسم به آن رسیده است. این دیگر از طنزهای تاریخ معاصر ایرانی است چرا که هیچ ریشه یی در واقعیات موجود ندارد. مفهوم ذاتی بحث تجدد و مدرنیته در ایران حداقل در بین نیروهای چپ و در تاریخ معاصر هیچگاه یک موضوع مورد چالش و سلبی نبوده است که اتفاقا تنها نیرویی که در عرصه سیاسی – اجتماعی کشور حاملان نظم مدرن بوده اند، البته نه آن مدرنیته پادشاهی مدنظر نویسنده که گویا تحولات اجتماعی را با قاعده "کپی – پیست" بر اندیشگی و منطبق سازی دیالکتیکی چپ ایرانی به لحاظ برداشت ذهنی خود، را در تقابل می بیند. اتفاقا امروز متفکران و سیاستمداران چپ و لیبرال در جوامع غربی از خطر راست افراطی و ناسیونالیسم اروپایی به عنوان یک تهدید بزرگ برای جوامع خود یاد می کنند و از ظهور دوباره افکار و احتمال قدرت گیری احزاب فاشیستی هشدار می دهند. همین احساس خطر و هشداری که صدای آن امروز در غرب لیبرال شنیده می شود دقیقا پژواک همان هشداری است که همواره چپ ایرانی و حتی چپ جهانی تاثیرات و تبعات "نئولیبرالیسم" در شرایط افسارگسیختگی کنونی خود هم اکنون جهان را به یک "سیبل متحرک" جهت ناسیونالیسم کور، مهاجر ستیزی، ترور و جنگ تبدیل کرده است. چپ ایرانی اگر امروز بحث خطر امپریالیسم و یا بی ثباتی منطقه یی را تاکید می کند بخاطر واقعیات ملموسی است که در زمین بازی منطقه در جریان است و نسبت جنگ و صلح، بی ثباتی و امنیت، جایگاه نیروهای تخریبگرا و تاثیر هیولای تحریم های فلج کننده به بهانه های مختلف را تعیین می کند. فراموش نکنیم که در یک قلم از این مجموعه فاجعه ساز فقط در بازه زمانی حمله عراق به کویت تا حمله آمریکا به عراق در سال 2003 به گواه اسناد سازمان های بین المللی و حقوق بشری بین پانصد هزار تا یک و نیم میلیون کودک و غیرنظامی عراقی به دلیل چنین تحریم هایی که ظاهرا علیه صدام حسین اعمال می شد ولی مردم عادی را هدف قرار داده بود، از بین رفتند. چپ ایرانی هیولای این نکبت و فاجعه بزرگ را به درستی می بیند و علیه آن و حامیان آگاه یا ناآگاه ایرانی این روند ویرانگر موضع گیری می کند، بدون اینکه به وظایف دمکراتیک و مبارزاتی خود برای زیست انسانی توده های مردم هم غافل بوده باشد. همین چپ به اصطلاح نئوکان بیش از چند دهه است که در عرصه پراتیک سیاسی – اجتماعی ایران به موازات نقد قاطع مجموعه هژمونی قدرت غرب همواره پیشقراول جنبش مطالبه محور حقوق اجتماعی بوده است و هزینه پرداخت می کند درست زمانی که بسیاری از مدعیان در بیرون در جای امن تئوری پردازی کرده و متهمشان می کنند. هجوم و اتهام به جنبش چپ ایرانی در بین بسیاری از مدعیان چپ جدید که در واقع به لحاظ عینی باید آنان را در چارچوب "سوسیال دمکراسی" اروپایی طبقه بندی کرد به داستان اتوبوس "خط واحد" می ماند که بعضی از مسافران آن که در ایستگاه های پایانی و بعضا هم با انتخاب مسیر اشتباه سوار می شوند به کمتر از نشستن در صندلی راننده برای کج کردن فرمان اتوبوس به مسیر دلخواه خود رضایت نمی دهند. در پایان باز هم تاکید می کنم که من به شخصه این مقاله را ترازوی سنجش شخصیت نویسنده قرار نمی دهم ولی تاکید بر سوبرداشت و کج فهمی در نقد چپ ایرانی را هم چنان نسبت به ادعاهای نویسنده دارم. از جناب کلانتری نویسنده مطلب و بهداد عزیز که مقاله را در پیچ خود به اشتراک گذاشته است دعوت می کنم که برای روشن تر کردن زوایای تاریک و اثبات اتهاماتی که متوجه بخش اصلی جنبش چپ شناسنامه دار ایرانی کرده اند وارد این بحث شوند و شفاف تر و به صورت روشن از این مفاهیمی که طرح و تایید می کنند، توجیهات بسیط تر خود را ارائه دهند
اردشیر زارعی قنواتی 
4/10/95

برگرفته از فیس بوک

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: