نویدنو 27/08/1396
به یاد سهراب شهید ثالث، شاعر سینما
اودیسه ی هفت هنر
دوازده سال آزگار از خاموشی پرومته ی سختکوش سینمای جهان گذشت.
اودیسه ی ناآرام هفت وادی هنر که دیرآ زمانی ”سوار بر کره ی زمین،
گرداگرد خورشید“١ را پیموده بود، سرانجام، تغزل شورانگیز زندگی اش را
بی پایان گذاشت و در اوج نبوغ هنری ـ هم چون اوبالدیای فیلسوف ـ زبان
به نجوا گشود:
”جهان را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم!“:
سواره آمده بودم، پیاده خواهم رفت...
به خواب نمیروم، مگر که دیگران بیدار
شوند
پُل اِلوار
با کوچ بی
بازگشت و پرستووار غزل
سُرای ژرفسنج زمانه اما، سینمای
نوپرداز و اندیشمندِ جهان هنرمندی را از کف داد که در لحظه
ها و همیشه
ی زندگی
اش کوشیده بود با آتش اهورایی
پانته ئونِ
هنرهفتم، چشم جهانیان را به آمیغ
های (حقایقِ) پیرامونشان روشن
تر سازد: هم چون تابلوی شگرف اِشرِ
نقاش که در چال ـ هرز گِل
آلود کفِ جاده
یی برف
پوش، پرهیب زیبای درختان دوسوی راه
را بر رهگذران خفته
وار می
نمود.
سهراب شهیدثالث به پاس سخن نغز و هشیوارانه
ی برشت ”پشتِ آنچه عادی است،
غیرعادی را“ می
دید و انسانِ رنجکامِ زمانه را فرا می
خواند داستانِ تلخوش و ”جبر“ آگین
زندگی اش را
با همه ی
گذاره های
درونی و روندهای بیرونی آن بازخوانی کند.
او برای پرتوافکندن بر هزارتوی خاکستری و
سایه پوشِ
زندگی اما، کارافزار و فراسنجی اثربحش
تر از هنر هفتم نمی
شناخت و سرانجام هم نقد ینه
ی هستی
اش را در پای آناهیتای سینما ریخت.
سهراب که گفته بود: ” از لجنزار فیلم ـ
فارسی“ به سختی بی زار است و سینمای آلوده و هرزه
نگار ایران را ”یک زباله
ی بزرگ“ می
داند ،سرانجام به اتریش رفت و آموزش
عالی سینما را در مدرسه
ی پروفسور کراوس وین آغاز کرد. آن گاه، دانش
آموخته
ی کنسرواتوارسینمای فرانسه شد.
در بازگشت به کشورش (١٣٤٨) درحالی
که از یک دوره بیماری سل و خونریزی
دستگاه گوارش جان به در برده بود، هم چون نویسنده و مترجم به وزارت
فرهنگ و هنر پیوست؛ و در یک دوره
ی سه ساله ٢٢ فیلم کوتاه و تجربی برای این
نهاد ساخت.
شهیدثالث در پی هفت سال تجربه و نوسنجی در
سینمای مستند و کوتاه و تجربی، سرانجام در ١٣٥٢ نخستین فیلم بلند
سینمایی خود ”یک اتفاق ساده“ را به فرجام آورد. آفرینه
یی که سینماگران، داوران و منتقدانِ
دومین جشنواره
ی جهانی فیلم تهران را به وجد آورد: فیلم،
هم چون دستاوردی بهنجار و بی
آلایش و خوش ساخت،ستوده شد و آوازه
ی این سینماگر مردمی را از مرزهای
کشور فراتر کشاند. نیز در اندازه
های یک ژانر رئالیستی ،جانی تازه در کالبد
سینمای نوپرداز و انسانی جهان دمید.
سادگی و راستینگیِ کودک
وار سهراب در پردازشِ یک اتفاق ساده
و دیگر آفرینه
های سینمایی
اش چندان بود که گویی کودک پاک
نهاد درونِ اورا سَرِ سال مندی نبود.
و مگرنه اینکه لوئی آراگونِ هشتادساله یک عمر کوشیده بود هم چون هشت
ساله ها شعر
بگوید و پیکاسوی نقاش نیز در سراسر زندگی
اش سر در پی تجربه
های تازه گذاشته بود که کودک
وار نگارگری کند؟
سینمای شهیدثالث اما در اندازه
های سینماـ حقیقت روی کردی است سخت
رئالیستیک و این جهانی. تالس میلتی گفته بود: ”انبوهیِ سخن، نشانه
ی خردآگین بودنِ باور ما نیست.“
سهراب اما در ایجازی شاعرانه و شوربرانگیز، دریایی سخنِ پرهیب مند را
چنان در کادری کوچک می
ریخت که گویی به اعتبار سخن لائودزو ”وز
تهی است سرشاری“، نه می
شد هجایی به آن افزود و نه کاست:
من نه آنم که دو سد نکته
ی رنگین گویم
هم چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
سینمای انسانی و شاعرانه
ی شهیدثالث به معنای هرمهنوتیکیِ
واژه، مفهوم
ها را در خودِ داده
ها و هستارها (فضاها، جایها،
کاراکترها و پدیده
ها) می
پویید و به گفته
ی امیلیو بتی ایتالیایی (آموزه
پرداز هرمهنوتیسم نو) این
همه را ”از بیرون به کالبد داده
ها در نمی
نشاند....“ وی همچنین در فرافکنی
رویکردهای پیش پا افتاده
ی جامعه چندان چیره
دست بود که ساخته
هایش به گونه (ژانر) حماسیِ ـ اپیکِ
ـ نمایش های
برشتی پهلو می
زد.
اگر فاصله
گذاری Verfremdung))
برشت را واگویه
ی بی
کاست و کمِ رخدادهای روزمره
ی زندگی بدانیم ـ واگویه
یی که هم شگفتی و هم کنجکاوی
بینندگان را برمی
انگیزد ـ بنابراین سینمای این هنرمند
مردمگرای با غریب سازی برشت نیزبه هم
ترازی می
رسید. رویکردی که به ویژه در فیلم درغربت
سر به اوج برمی
دارد.
شهیدثالث به جای پرداختن به داستان
های من
درآوردی و آنتی
رئالیستی و نیز به جای سرهم
بندیِ فیلم
های لابراتواری و کلیشه
یی رایج، قصه
ی غم ناک رنجبران را واگویه می
کرد.
ایجاز هنری او نوشته
های همینگوی را فرایاد می
آورد و سادگی و راستینگی
اش، دست نوشته
های چخوف را. حق با احمدرضا احمدی
شاعر است:
”یک اتفاق ساده آنقدر ساده است که نمی
توان [آنرا] ساخت ... من سادگیِ
چخوف را دوباره در فیلم دیدم... من... در آقایانِ اهلِ مصاحبه
های فلسفی، ساختن
اش را سراغ ندارم.“٢
آیدین آغداشلو نقاش و هنرشناس نیز به درستی
گفته بود:
”بخشی سترگ از آبرو و اعتبار سینمای ایران
مدیون راه شهیدثالث است. راهی که آن را به تنهایی آغازید و در آن به
هیچکس باج نداد و کوتاه نیامد.“
فیلمساز خود به فروتنی گفته بود: ”اگر به
نظر شما باید از قواعد خاص سینماـ حقیقت استفاده می
کردم و موفق نبوده
ام، فقط به خاطر این است که همین
تکنیکی را که می
بینید ترجیح می
دهم....“٣
یک اتفاق ساده اما دیپلم به ترین کارگردانی
دومین جشن واره
ی جهانی فیلم تهران را به پاس یک دستی
درخشان و داستانِ ساده و شاعرانه
اش فراچنگ آورد. شماری از داورانِ جشن واره
چنین بودند: فرانک کاپرا، لئو پولدوتور، نیلسون، یرژی کاوالریچ، جیمز
میسون، مرینال سن، سرگئی باندارچوگ٤ و....
شهیدثالث در سینمای دیالکتیکی* خود به
شعوربیننده ارج می
نهاد و از اِلِه مان
هایی هم چون موسیقی متنِ سنگین و
کلیشه یی،
بازی های
گزافه آمیز
و تآتری، چرخش
های پرتابشی و سادیستی دوربین، زوم
ها و تراولینگ
های ضد
سینمایی هالیوودی، نورپردازی
های آنتی رئالیستی و دیالوگ
های تکراری و نخ
نما برای شیرفهم کردن بینندگان، سخت
پرهیز می
کرد. سینمای وی، کاربست نمونه
وار تمثیلِ باستان چین بود: ”یک تصویر به
هزار واژه می
ارزد.“
در آفرینه
های وی ریتم، کادربندی، میزانِ سن،
فضاسازی، دکورپردازی و جز آن ،همه و همه در اندازه
های بهنجار و واقعی خود (سینما ـ
حقیقت) کاربرد داشت. چندان که ایواساکی داور ژاپنی جشن واره
ی برلین در شماره
ی ٢٣ ژولای ١٩٧٤ روزنامه پرتیراژ
آساهی شیمبون٥ (با ١٥ میلیون تیراژ روزانه) نوشت:
”کارگردانِ جوان طبیعت بیجان بگونه
یی شوربرانگیز، حتی جزئیاتِ فیلم
اش را به دقت بررسی کرده بود. این
کارگران ایرانی مرا به یاد یاسوجیرو اوزو۶ می
اندازد. کار شهیدثالث اما بسی محکم
تر و استوارتر از هنر اوزو است...“٧
نیز بنگت فورسلند ،منتقد سوئدیِ رسانه
ی چاپلین در شماره
ی ژانویه ١٩٧٥ این نشریه نوشت:
”سینمای شهیدثالث برای یک سوئدی، یادآور عکس
های سون جانسون از کارگران و
کشاورزان است. با همان صمیمیت و نزدیکی... و بی
هیچ تظاهر... نماهای مدرسه در یک
اتفاق ساده از برخی دیدگاه
ها یادآور چهارسد۸ ضربه
ی فرانسوا تروفو (فیلمساز فرانسوی)
است. واپسین فیلم او طبیعت بیجان، به نئورئالیسم ایتالیایی و به ویژه
به فیلم اومبرتود نزدیک است...“٩
از شگفتی
های فیلم ،یکی هم اینکه با همه ناسازگاری
اش با سینمای اَکشن و تجارتی روز که
پسند جامعه را سمت و سو بخشیده بود، تنها در اکران یک سینما (کاپری)،
درخششی کامیابانه داشت و نشان داد توده
ها هم واره هنر راستین و مردمی را از گونه
ی نانژاده
ی آن باز می
یابند.
سهراب، یک سال پس از این دو فیلم ،با هم
کاری کانون سینماگران پیشرو، تل فیلم (تله
ویزیون) و پروبیس فیلم هامبورگ،
آفرینه ی
استوار و آنتی
راسیستی درغربت را آفرید که بیدرنگ به بخش
مسابقه ی
جشن واره ی
فیلم برلین (١٩٧٥) راه گشود. هژیر داریوش سینماگر سَربِنام آن سال
ها درباره این فیلم نوشت:
” به ترین فیلم بخش مسابقه نه تنها از
دیدگاه ما که به باور بیش تر منتقدان و سینماشناسان حاضر در برلین،
درغربت بود. فیلم، تنهایی و درد و ناوابستگی گروهی از کارگران مهاجر
ترک را در آلمان واگویه می
کند: بی
هیچ خشونت و شعار و جانب
گیری سطحی، با لحنی آرام و پرنجوا...
شهید ثالث...
به زودی خواهد توانست چخوف سینما باشد.“١٠
با آنکه به گفته
ی این فیلمساز همه انتظار داشتند
فیلم، جایزه
ی خرس تلای (طلا) جشن واره را دریافت کند اما چنین نشد. و پیدا بود چه
را!
درغربت با روانمایه
یی آرام و بی های و هوی، فرایند
نژادستیزی را به داوری آورده بود و این برای امپریالیسمی که آتش زیر
خاکستر راسیسم را برای مبادای خود روشن می
خواهد برتافتنی نبود. با این
همه، نُه منتقد رسانه
ی روزانه
ی جشن واره (فیلم اینترنشنال) فیلم
را شایسته ی
به ترین ارزشگذاری خود دانستند و هم راه با منتقدانی از دیگر کشورها،
جایزه ویژه خود را به آن دادند. در پی این روی
آمد، شبکه
ی ZDF
آلمان که نتوانسته بود خشم خود را از این
ناهم سویی با سیاست
های امپریالیستی پنهان سازد ،با نمایش بخش
های گزین شده
ی فیلم، داورانِ جشن واره را بی
بهره از هرگونه دریافت هنری و حساسیت
فرهنگی خواند!
به زودی اما به اعتبار سخن ژرژ پولیستر:
”پایان نمایشنامه
ی جهان، پرده
ی نخست نمایشی است دیگر“، کانون
های کاتولیک و پروتستان آلمان برای
بار دوم در دوسال گذشته، جایزه
های نقدی خود را به شهیدثالث دادند. هم
زمان، رسانه
های نوشتاری این کشور یک پارچه به
ستایش فیلم برخاستند و غوغایی برانگیختند که نپرس!٧
اینهمه اما کمیته
ی رسمی ارزشگذاری فیلم آلمان فدرال
را ناگزیر از بازنگری در فیلم کرد و سرانجام، جایزه بهترین فیلم جشن
واره به مفهوم مطلقِ واژه به شهیدثالث داده شد.
در این میان الویرا راتیز منتقد فیلم
اینترنشنال (٤ ژولای ١٩٧٥) توانایی
های سهراب را در هماندیشی و پیوند با توده
ی مردم ستود و رسانه
ی تیپ (ژولای ٧٥) نیز سینمای وی را
پژواک زندگی روزآیند مردم ارزیابی کرد و نوشت که فیلم به نسبت یک به دو
(دو برداشت برای یک پلان) فیلمبرداری شده و بدینگونه در سرشت خود،
آفرینه یی
است مستند...“
از این چشم
انداز، حق با کیارستمی است که سینمای سهراب
را با کاراکتر ساده، بی
پیرایه، فروتن و مردمگرای خود فیلمساز
سنجیده بود.١١
چخوف و همینگویِ سینمایِ نوپرداز ما اما در
سال ١٣٥٥ در پی دریافت پیشنهادهایی از برخی سینماگران آلمان، در این
کشور ماندگار شد و رفت که بیشترین آفرینه
های هنری
اش را از ویزور دوربین واقعگرای
خود بگذراند.
وی اما در ورای فیلمسازی، دستی فراخ هم در
هنر و ادبیات جهانی داشت؛ به گونه
یی که پهنه
ی دانش ادبی و هنری
اش کم
مانند بود. سهراب به ویژه شیوانگاری
(ادبیات) فرانسه، انگلیس، روسیه و آلمان را به خوبی می
شناخت و با چیرگی بر این هر
چهارگویش، شیوا نگاشتِ این کشورها را به زبان اصلی
شان می
خواند.
وی بعدها در تک و پوی کاربست پروژه
های بی
شمار سینمایی
اش ره سپار آمریکا (شیکاگو) شد و
مانده ی
عمرش را نزد برادرش گذراند. اما تلاش
های وی برای فرجامیدن کارهای تازه
اش در پایتخت سرمایه
داری جهانی به جایی نرسید.
شهیدثالث و حزب توده ایران
هنر می تواند و باید در کار تاریخ مداخله
کند.
رولان بارت
شهیدثالث در همان سال ١٣٥٥ که برای
فیلمسازی به آلمان فراخوانده شد به حزب توده ایران پیوست و تا پایان
عمر کوتاه اما پربار و شگرف خود یک توده
یی فداکار باقی ماند. همیشه گفته بود و
آرزو کرده بود که هرچه در توان خود دارد به پای حزب
اش بریزد.
کودکی
های سهراب سخت و پررنج و درد گذشته بود. و
بدین گونه
در زیر تازیانه
های بیرحم زندگی، الماس وجودش به خوبی تراش
خورده و پرداخته شده بود. به زودی دریافته بود که تنها در سنگر حزب
کارگران و زحمتکشان است که می
تواند با اهریمن ستم و بهره
کشی درآویزد. اما فراتر از این
همه او حزب طبقه
ی کارگر ایران را هم چون خانواده و
مادر خود که گویا زودهم از دستشان داده بود می
نگریست. در گفت و گوهای خصوص
اش با این و آن، هم واره حزب را
خانواده ی
از دست رفته
اش می
نامید.
در سال
های فروپاشی اتحادشوروی و یورش های پیاپی
گزمگان رژیم به حزب توده
ی ایران با آنکه روحیه
اش درهم آشفته بود اما هرگز در
درستی راه و جهانبینی حزب، گمانی به خود راه نداد.
در آن سال
ها با بهره
گیری از فیلم
های محاکمه
ی اعضای کمیته
ی مرکزی و کادرهای برجسته
ی حزبی و با مونتاژ دیالکتیکی برش
های آن، فیلمی کوتاه و افشاگرانه
ساخت که یگانه
ای حزبی با نمایش آن در سراسر جهان، گوشه
هایی از جنایات جمهوری اسلامی و
ولایت فقیه را افشا کردند. و این، بهترین همیاری او با حزب زخم
خورده
ی توده
ها بود.
سهراب همواره از مرکزیت و یک پارچگی حزب
اش در سخت
ترین و بحرانی
ترین سال
ها پشتیبانی کرد و با وازدگانی که
در پی بحران
های ١٣۶٢- ۱۳۶۷ در کنار امپریالیسم و دیگر
واپسگرایان به حزب توده ایران می
تاختند، رزمید و از آنان کناره گرفت. به
درستی می
دانست که انسان “برای شکست آفریده نشده است”، آدمی را “می
توان نابود کرد اما نمی
شود شکست داد “ (ارنست همینگوی). می
گفت:
می
باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمنِ گُل کِشی در آغوش (نظامی)
عشق او به حزب توده ایران چندان بود که
بارها و بارها گفته بود که ساخته
های سینمایی
اش همه و همه در کاریر جهان
بینی و آرمان
های مردمی حزب رقم خورده
اند.
پس از انقلاب خلقی افغانستان بارها به این
کشور رفت و کوشید دانش سینمایی
اش را در خدمت حزب دمکراتیک خلق افغانستان
و مردم این کشور بگذارد. در واپسین سفرش به افغانستان، یک بار هفت ـ
هشت ماهی را در کابل مانده بود و کوشیده بود با بودجه تلویزیون
چکسلواکی فیلمی درباره
ی مردم و انقلاب این کشور بسازد: فیلم،
داستان تراژیک پسرکی را واگویه می
کرد که با رخنه
ی امپریالیست
ها به این کشور، هست و نیست
اش نابود شده بود. بیشترین سکانس
های فیلم ساخته هم شدند اما دریغ که
هرگز به کِلاکتِ پایانی نرسیدند.
و سرانجام، سهراب شهیدثالث سینماگر فرهیخته
و انسان تراز نوی زمانه
ی بیرحمِ ما، درست سه روز پس از پنجاه و
پنجمین سالروز زایش خود (تیرماه ١٣٧٧) براثر سرطان پیشرفته
ی کبد، درغربت شیکاگو برای همیشه
آرام گرفت. بدین
گونه، اودیسه
ی ناآرامِ سینمای جهان، کوله بارِ
سلوکِ نمونه
وارش را بر فرازه
های گیج کننده
ی هفتمین وادی هنر بر زمین نهاد و
رفت. و دیگر چه می
شود گفت جز اینکه مرگ سهراب هرگز یک اتفاق
ساده نبود.
فیلم شناخت سهراب
فیلم
های کوتاه
-آیا (١٣٤٥)، نخستین فیلم کوتاه سهراب که او
را بلندآوازه کرد.
- فیلم
های: قفس، مهاباد، رقص درویشان، رستاخیز،
تعمیر آثار باستانی تخت جمشید و دومین نمایشگاه آسیایی (١٣٤٨).
- از مجلس تا سرچشمه. (سال ساخت؟)
- رقص
های تربت جام، رقص
های محلی ترکمن و رقص بجنورد (١٣٤٩)
- سیاه و سفید (١٣٥١)، برنده جایزه ویژه
ی جشن واره
های لوس
آنجلس و سان فران سیسکو.
فیلم
های بلند سینمایی
- یک اتفاق ساده (١٣٥٢)
- برنده
ی: دیپلم هیات ژوری کاتولیک
ها به هم راه جایزه نقدی چهارهزار
مارکی جشن واره
ی فیلم برلین.
- دیپلم هیات ژوری پروتستان
ها
- جایزه منتقدان جهانی دومین جشن واره
ی فیلم تهران
- جایزه به ترین کارگردانی از همین جشن واره
- طبیعت بیجان (١٣٥٤)
- برنده
ی: خرس نقره
یی به ترین کارگردان از جشن واره فیلم
برلین
-
دیپلم گروه ژوری و جایزه نقدی هزارمارکی پروتستان
های آلمان
-
دیپلم گروه ژوری و جایزه چهارهزارمارکی کاتولیک
های آلمان
فیلم
های فراسویی
-
درغربت (١٣٥٤(
-
برنده
ی جایزه به ترین کارگردانی از جشن واره
ی برلین
-
برنده
ی جایزه منتقدان جهانی فیلم برلین
-
قرنطینه (١٣٥٥) ناتمام
-
زمان بلوغ (١٣٥٥(
-
خاطرات یک عاشق (١٣٥۶(
-
تعطیلات طولانی لوته ایزنر (١۶ میلیمتری ١٣٥٧(
-
آخرین تابستان گرابه (١۶ میلیمتری ١٣٥٩) برنده جایزه به ترین
کارگردانی، فیلمنامه و بازیگر مرد ،هم راه با جایزه نقدی پنج
هزارمارکی. برنده به ترین فیلم تله ویزیونی
-
یک زندگی، چخوف (١۶ میلیمتری ١٣۶٠) مستند بلند سینمایی
-
مدینه فاضله (اتوپیا)، (١٣۶١)، برنده جایزه آکادمی هنرهای تجسمی به
عنوان به ترین فیلم سال.
-
هانس جوانی از آلمان (١٣۶٢)
-
گیرنده
ی ناشناس (١۶ میلیمتری، ١٣۶٢)، با روانمایه آنتی
راسیستی.
-
درخت بید (١٣۶٣)
-
ساعت آبی (١٣۶٤)
-
فرزند خوانده
ی ویرانگر (١٣۶٤)
-
همه چیز روبه راه است (در آلمان
in Ordnung،
١٣۶٩)،
برنده جایزه
ی هوگوی نقره
یی از جشن واره
ی فیلم شیکاگو
-
گل سرخ برای آفریقا (١٣٧٠)، ستایش شده از سوی منتقدانِ جهانی فیلم و
برنده جایزه
های گوناگون.
-
فیلمی ناتمام دربارهی پیامدهای مرگبار دخالت امپریالیست
ها در افغانستان.
-
فیلمی مستند و کوتاه درباره
ی افشای ماهیت محاکمه
های فرمایشی سران و کادرهای برجسته
ی حزب توده ایران.
-
بزرگداشت سهراب شهیدثالث در خانه فرهنگ
های برلین (١٣۶٩)
پی
نوشت:
١-
ریچارد باخ، گریز از سرزمینِ امن.
٢-
تاریخ سینمای ایران، جمال امید، بخش نخست ،صفحه ٦٦٠.
٣-
پیشین، همان صفحه، با اندکی ویرایش.
٤-
همگی از سینماگران برجسته
ی جهان.
٥-
شیمبون خود به معنای روزنامه است.
۶-
یاسو جیرواوزو، فیلمساز برجسته
ی دهه
های ١٩٧٠ -١٩٣٠ ژاپن. سادگی و رئالیسم اجتماعی فیلم
های اوزو (... داستان توکیو ١٩٥٣، پدری بود ١٩٤٢ و...) به سینمای
روبربرسونِ فرانسوی و شهیدثالث ماننده بود.
٧-
تاریخ سینمای ایران. پیشین، صفحه ٦٩٢.
٨-
صد، یک واژه فارسی است که باید با حرف س نوشته شود. چنان که سده را از
همین ریشه با ”س“ می
نویسیم. همچنین در نوشتن واژه
ی تلا (طلا)ی فارسی نباید از شیوه ـ نوشتِ عربی بهره بگیریم.
٩-
نشریه سینما ٥٤، ش١٨، سال ١٣٥٤. نیز پیشین، صفحه ٦٩٣.
١٠-
پیشین.
١١-
تاریخ سینما، همان صفحه ۶۶٢.
١٢-
آفریننده
ی مونتاژ دیالکتیکی در سینما، سرگئی ایزنشتین نابغه
ی سینمای شوروی بود. نگاه کنید به فیلم
های رزمناو پوتمکین و...برگر
فته از نامه مردم ارگان حزب توده ایران
|