نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-11-19

نویدنو  27/08/1396 

 

 

 

به یاد سهراب شهید ثالث، شاعر سینما

اودیسه‏ ی هفت هنر


دوازده سال آزگار از خاموشی پرومته ‏ی سخت‏کوش سینمای جهان گذشت. اودیسه‏ ی ناآرام هفت وادی هنر که دیرآ زمانی ”سوار بر کره‏ ی زمین، گرداگرد خورشید“١ را پیموده بود، سرانجام، تغزل شورانگیز زندگی ‏اش را بی‏ پایان گذاشت و در اوج نبوغ هنری ـ هم چون اوبالدیای فیلسوف ـ زبان به نجوا گشود:
جهان را نگه دارید، می‏خواهم پیاده شوم!“:
سواره آمده بودم، پیاده خواهم رفت...
به خواب نمی‏روم، مگر که دیگران بیدار شوند
پُل اِلوار

با کوچ بی‏ بازگشت و پرستووار غزل‏ سُرای ژرف‏سنج زمانه اما، سینمای نوپرداز و اندیشمندِ جهان هنرمندی را از کف داد که در لحظه ‏ها و همیشه ‏ی زندگی ‏اش کوشیده بود با آتش اهورایی پانته‏ ئونِ هنرهفتم، چشم جهانیان را به آمیغ ‏های (حقایقِ) پیرامون‏شان روشن ‏تر سازد: هم چون تابلوی شگرف اِشرِ نقاش که در چال ـ هرز گِل ‏آلود کفِ جاده‏ یی برف‏ پوش، پرهیب زیبای درختان دوسوی راه را بر رهگذران خفته ‏وار می‏ نمود.
سهراب شهیدثالث به پاس سخن نغز و هشیوارانه ‏ی برشت ”پشتِ آن‏چه عادی است، غیرعادی را“ می‏ دید و انسانِ رنج‏کامِ زمانه را فرا می‏ خواند داستانِ تلخ‏وش و ”جبر“ آگین زندگی‏ اش را با همه‏ ی گذاره ‏های درونی و روندهای بیرونی آن بازخوانی کند.
او برای پرتوافکندن بر هزارتوی خاکستری و سایه ‏پوشِ زندگی اما، کارافزار و فراسنجی اثربحش‏ تر از هنر هفتم نمی‏ شناخت و سرانجام هم نقد ینه‏ ی هستی‏ اش را در پای آناهیتای سینما ریخت.
سهراب که گفته بود: ” از لجن‏زار فیلم ـ فارسی“ به سختی بی زار است و سینمای آلوده و هرزه‏ نگار ایران را ”یک زباله ‏ی بزرگ“ می‏ داند ،سرانجام به اتریش رفت و آموزش عالی سینما را در مدرسه‏ ی پروفسور کراوس وین آغاز کرد. آن گاه، دانش ‏آموخته‏ ی کنسرواتوارسینمای فرانسه شد
در بازگشت به کشورش (١٣٤٨) درحالی‏ که از یک دوره بیماری سل و خون‏ریزی دستگاه گوارش جان به در برده بود، هم چون نویسنده و مترجم به وزارت فرهنگ و هنر پیوست؛ و در یک دوره ‏ی سه ساله ٢٢ فیلم کوتاه و تجربی برای این نهاد ساخت.
شهیدثالث در پی هفت سال تجربه و نوسنجی در سینمای مستند و کوتاه و تجربی، سرانجام در ١٣٥٢ نخستین فیلم بلند سینمایی خود ”یک اتفاق ساده“ را به فرجام آورد. آفرینه ‏یی که سینماگران، داوران و منتقدانِ دومین جشنواره ‏ی جهانی فیلم تهران را به وجد آورد: فیلم، هم چون دستاوردی بهنجار و بی‏ آلایش و خوش ساخت،ستوده شد و آوازه ‏ی این سینماگر مردمی را از مرزهای کشور فراتر کشاند. نیز در اندازه‏ های یک ژانر رئالیستی ،جانی تازه در کالبد سینمای نوپرداز و انسانی جهان دمید.
سادگی و راستینگیِ کودک ‏وار سهراب در پردازشِ یک اتفاق ساده و دیگر آفرینه‏‏ های سینمایی‏ اش چندان بود که گویی کودک پاک‏ نهاد درونِ اورا سَرِ سال مندی نبود. و مگرنه این‏که لوئی آراگونِ هشتادساله یک عمر کوشیده بود هم چون هشت ساله ‏ها شعر بگوید و پیکاسوی نقاش نیز در سراسر زندگی‏ اش سر در پی تجربه‏ های تازه گذاشته بود که کودک ‏وار نگارگری کند؟
سینمای شهیدثالث اما در اندازه ‏های سینماـ حقیقت روی کردی است سخت رئالیستیک و این جهانی. تالس میلتی گفته بود: ”انبوهیِ سخن، نشانه‏ ی خردآگین بودنِ باور ما نیست.“ سهراب اما در ایجازی شاعرانه و شوربرانگیز، دریایی سخنِ پرهیب مند را چنان در کادری کوچک می ‏ریخت که گویی به اعتبار سخن لائودزو ”وز تهی است سرشاری“، نه می‏ شد هجایی به آن افزود و نه کاست:
من نه آنم که دو سد نکته ‏ی رنگین گویم
هم چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
سینمای انسانی و شاعرانه‏ ی شهیدثالث به معنای هرمه‏نوتیکیِ واژه، مفهوم‏ ها را در خودِ داده ‏ها و هستارها (فضاها، جای‏ها، کاراکترها و پدیده ‏ها) می ‏پویید و به گفته‏ ی امیلیو بتی ایتالیایی (آموزه ‏پرداز هرمه‏نوتیسم نو) این ‏همه را ”از بیرون به کالبد داده ‏ها در نمی‏ نشاند....“ وی هم‏چنین در فرافکنی روی‏کردهای پیش پا افتاده ‏ی جامعه چندان چیره ‏دست بود که ساخته ‏هایش به گونه (ژانر) حماسیِ ـ اپیکِ ـ نمایش ‏های برشتی پهلو می‏ زد.
اگر فاصله ‏گذاری Verfremdung)) برشت را واگویه ‏ی بی‏ کاست و کمِ رخدادهای روزمره ‏ی زندگی بدانیم ‏ـ واگویه ‏یی که هم شگفتی و هم کنجکاوی بینندگان را برمی‏ انگیزد ـ بنابراین سینمای این هنرمند مردم‏گرای با غریب سازی برشت نیزبه هم‏ ترازی می‏ رسید. روی‏کردی که به ویژه در فیلم درغربت سر به اوج برمی ‏دارد.
شهیدثالث به جای پرداختن به داستان‏ های من‏ درآوردی و آنتی‏ رئالیستی و نیز به جای سرهم ‏بندیِ فیلم‏ های لابراتواری و کلیشه‏ یی رایج، قصه‏ ی غم ناک رنجبران را واگویه می‏ کرد.
ایجاز هنری او نوشته ‏های همینگوی را فرایاد می ‏آورد و سادگی و راستینگی‏ اش، دست نوشته ‏های چخوف را. حق با احمدرضا احمدی شاعر است:
یک اتفاق ساده آن‏قدر ساده است که نمی‏ توان [آن‏را] ساخت ... من سادگیِ چخوف را دوباره در فیلم دیدم... من... در آقایانِ اهلِ مصاحبه ‏های فلسفی، ساختن‏ اش را سراغ ندارم.“٢
آیدین آغداشلو نقاش و هنرشناس نیز به درستی گفته بود:
بخشی سترگ از آبرو و اعتبار سینمای ایران مدیون راه شهیدثالث است. راهی که آن را به تنهایی آغازید و در آن به هیچ‏کس باج نداد و کوتاه نیامد.“
فیلم‏ساز خود به فروتنی گفته بود: ”اگر به نظر شما باید از قواعد خاص سینماـ حقیقت استفاده می‏ کردم و موفق نبوده ‏ام، فقط به خاطر این است که همین تکنیکی را که می‏ بینید ترجیح می ‏دهم....“٣
یک اتفاق ساده اما دیپلم به ترین کارگردانی دومین جشن واره ‏ی جهانی فیلم تهران را به پاس یک ‏دستی درخشان و داستانِ ساده و شاعرانه ‏اش فراچنگ آورد. شماری از داورانِ جشن واره چنین بودند: فرانک کاپرا، لئو پولدوتور، نیلسون، یرژی کاوالریچ، جیمز میسون، مرینال سن، سرگئی باندارچوگ٤ و....
شهیدثالث در سینمای دیالکتیکی* خود به شعوربیننده ارج می‏ نهاد و از اِلِه مان‏ هایی هم چون موسیقی متنِ سنگین و کلیشه ‏یی، بازی‏ های گزافه ‏آمیز و تآتری، چرخش ‏های پرتابشی و سادیستی دوربین، زوم ‏ها و تراولینگ‏ های ضد سینمایی هالیوودی، نورپردازی‏ های آنتی رئالیستی و دیالوگ ‏های تکراری و نخ ‏نما برای شیرفهم کردن بینندگان، سخت پرهیز می ‏کرد. سینمای وی، کاربست نمونه ‏وار تمثیلِ باستان چین بود: ”یک تصویر به هزار واژه می‏ ارزد.“
در آفرینه ‏های وی ریتم، کادربندی، میزانِ سن، فضاسازی، دکورپردازی و جز آن ،همه و همه در اندازه ‏های بهنجار و واقعی خود (سینما ـ حقیقت) کاربرد داشت. چندان که ایواساکی داور ژاپنی جشن واره ‏ی برلین در شماره ‏ی ٢٣ ژولای ١٩٧٤ روزنامه پرتیراژ آساهی شیمبون٥ (با ١٥ میلیون تیراژ روزانه) نوشت:
کارگردانِ جوان طبیعت بی‏جان بگونه‏ یی شوربرانگیز، حتی جزئیاتِ فیلم‏ اش را به دقت بررسی کرده بود. این کارگران ایرانی مرا به یاد یاسوجیرو اوزو۶ می‏ اندازد. کار شهیدثالث اما بسی محکم ‏تر و استوارتر از هنر اوزو است...“٧
نیز بنگت فورسلند ،منتقد سوئدیِ رسانه ‏ی چاپلین در شماره‏ ی ژانویه ١٩٧٥ این نشریه نوشت:
سینمای شهیدثالث برای یک سوئدی، یادآور عکس ‏های سون جانسون از کارگران و کشاورزان است. با همان صمیمیت و نزدیکی... و بی‏‏ هیچ تظاهر... نماهای مدرسه در یک اتفاق ساده از برخی دیدگاه ‏ها یادآور چهارسد۸ ضربه ‏ی فرانسوا تروفو (فیلم‏ساز فرانسوی) است. واپسین فیلم او طبیعت بی‏جان، به نئورئالیسم ایتالیایی و به ویژه به فیلم اومبرتود نزدیک است...“٩
از شگفتی ‏های فیلم ،یکی هم این‏که با همه ناسازگاری‏ اش با سینمای اَکشن و تجارتی روز که پسند جامعه را سمت و سو بخشیده بود، تنها در اکران یک سینما (کاپری)، درخششی کام‏یابانه داشت و نشان داد توده ‏ها هم واره هنر راستین و مردمی را از گونه ‏ی نانژاده‏ ی آن باز می ‏یابند.
سهراب، یک سال پس از این دو فیلم ،با هم کاری کانون سینماگران پیشرو، تل فیلم (تله ‏ویزیون) و پروبیس فیلم هامبورگ، آفرینه‏ ی استوار و آنتی ‏راسیستی درغربت را آفرید که بی‏درنگ به بخش مسابقه‏ ی جشن واره ‏ی فیلم برلین (١٩٧٥) راه گشود. هژیر داریوش سینماگر سَربِنام آن سال‏ ها درباره این فیلم نوشت:
به ترین فیلم بخش مسابقه نه تنها از دیدگاه ما که به باور بیش تر منتقدان و سینماشناسان حاضر در برلین، درغربت بود. فیلم، تنهایی و درد و ناوابستگی گروهی از کارگران مهاجر ترک را در آلمان واگویه می ‏کند: بی‏ هیچ خشونت و شعار و جانب‏ گیری سطحی، با لحنی آرام و پرنجوا... شهید ثالث... به زودی خواهد توانست چخوف سینما باشد.“١٠
با آن‏که به گفته ‏ی این فیلم‏ساز همه انتظار داشتند فیلم، جایزه ‏ی خرس تلای (طلا) جشن واره را دریافت کند اما چنین نشد. و پیدا بود چه را!
درغربت با روان‏مایه ‏یی آرام و بی های و هوی، فرایند نژادستیزی را به داوری آورده بود و این برای امپریالیسمی که آتش زیر خاکستر راسیسم را برای مبادای خود روشن می‏ خواهد برتافتنی نبود. با این‏ همه، نُه منتقد رسانه ‏ی روزانه‏ ی جشن واره (فیلم اینترنشنال) فیلم را شایسته ‏ی به ترین ارزش‏گذاری خود دانستند و هم راه با منتقدانی از دیگر کشورها، جایزه ویژه خود را به آن دادند. در پی این روی‏ آمد، شبکه‏ ی ZDF آلمان که نتوانسته بود خشم خود را از این ناهم سویی با سیاست‏ های امپریالیستی پنهان سازد ،با نمایش بخش‏ های گزین شده ‏ی فیلم، داورانِ جشن واره را بی‏ بهره از هرگونه دریافت هنری و حساسیت فرهنگی خواند!
به زودی اما به اعتبار سخن ژرژ پولیستر: ”پایان نمایشنامه‏ ی جهان، پرده‏ ی نخست نمایشی است دیگر“، کانون‏ های کاتولیک و پروتستان آلمان برای بار دوم در دوسال گذشته، جایزه ‏های نقدی خود را به شهیدثالث دادند. هم ‏زمان، رسانه‏ های نوشتاری این کشور یک پارچه به ستایش فیلم برخاستند و غوغایی برانگیختند که نپرس!٧
این‏همه اما کمیته ‏ی رسمی ارزش‏گذاری فیلم آلمان فدرال را ناگزیر از بازنگری در فیلم کرد و سرانجام، جایزه بهترین فیلم جشن واره به مفهوم مطلقِ واژه به شهیدثالث داده شد.
در این میان الویرا راتیز منتقد فیلم اینترنشنال (٤ ژولای ١٩٧٥) توانایی‏ های سهراب را در هم‏اندیشی و پیوند با توده ‏ی مردم ستود و رسانه ‏ی تیپ (ژولای ٧٥) نیز سینمای وی را پژواک زندگی روزآیند مردم ارزیابی کرد و نوشت که فیلم به نسبت یک به دو (دو برداشت برای یک پلان) فیلم‏برداری شده و بدین‏گونه در سرشت خود، آفرینه ‏یی است مستند...“
از این چشم ‏انداز، حق با کیارستمی است که سینمای سهراب را با کاراکتر ساده، بی‏ پیرایه، فروتن و مردم‏گرای خود فیلم‏ساز سنجیده بود.١١
چخوف و همینگویِ سینمایِ نوپرداز ما اما در سال ١٣٥٥ در پی دریافت پیشنهادهایی از برخی سینماگران آلمان، در این کشور ماندگار شد و رفت که بیش‏ترین آفرینه ‏های هنری ‏اش را از ویزور دوربین واقع‏گرای خود بگذراند.
وی اما در ورای فیلم‏سازی، دستی فراخ هم در هنر و ادبیات جهانی داشت؛ به گونه ‏یی که پهنه ‏ی دانش ادبی و هنری‏ اش کم ‏مانند بود. سهراب به ویژه شیوانگاری (ادبیات) فرانسه، انگلیس، روسیه و آلمان را به خوبی می ‏شناخت و با چیرگی بر این هر چهارگویش، شیوا نگاشتِ این کشورها را به زبان اصلی‏ شان می‏ خواند.
وی بعدها در تک و پوی کاربست پروژه‏ های بی‏ شمار سینمایی‏ اش ره سپار آمریکا (شیکاگو) شد و مانده ‏ی عمرش را نزد برادرش گذراند. اما تلاش ‏های وی برای فرجامیدن کارهای تازه ‏اش در پایتخت سرمایه‏ داری جهانی به جایی نرسید.

شهیدثالث و حزب توده ایران
هنر می تواند و باید در کار تاریخ مداخله کند.
رولان بارت 

شهیدثالث در همان سال ١٣٥٥ که برای فیلم‏سازی به آلمان فراخوانده شد به حزب توده ایران پیوست و تا پایان عمر کوتاه اما پربار و شگرف خود یک توده ‏یی فداکار باقی ماند. همیشه گفته بود و آرزو کرده بود که هرچه در توان خود دارد به پای حزب‏ اش بریزد.
کودکی‏ های سهراب سخت و پررنج و درد گذشته بود. و بدین‏ گونه در زیر تازیانه‏ های بی‏رحم زندگی، الماس وجودش به خوبی تراش خورده و پرداخته شده بود. به زودی دریافته بود که تنها در سنگر حزب کارگران و زحمتکشان است که می ‏تواند با اهریمن ستم و بهره ‏کشی درآویزد. اما فراتر از این‏ همه او حزب طبقه‏ ی کارگر ایران را هم چون خانواده و مادر خود که گویا زودهم از دست‏شان داده بود می‏ نگریست. در گفت و گوهای خصوص ‏اش با این و آن، هم واره حزب را خانواده ‏ی از دست رفته‏ اش می ‏نامید.
در سال‏ های فروپاشی اتحادشوروی و یورش های پیاپی گزمگان رژیم به حزب توده ‏ی ایران با آن‏که روحیه ‏اش درهم آشفته بود اما هرگز در درستی راه و جهان‏بینی حزب، گمانی به خود راه نداد.
در آن سال ‏ها با بهره ‏گیری از فیلم ‏های محاکمه‏ ی اعضای کمیته‏ ی مرکزی و کادرهای برجسته ‏ی حزبی و با مونتاژ دیالکتیکی برش‏ های آن، فیلمی کوتاه و افشاگرانه ساخت که یگان‏ه ای حزبی با نمایش آن در سراسر جهان، گوشه‏ هایی از جنایات جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را افشا کردند. و این، بهترین هم‏یاری او با حزب زخم‏ خورده‏ ی توده ‏ها بود.
سهراب همواره از مرکزیت و یک پارچگی حزب‏ اش در سخت ‏ترین و بحرانی ‏ترین سال ‏ها پشتیبانی کرد و با وازدگانی که در پی بحران‏ های ١٣۶٢- ۱۳۶۷ در کنار امپریالیسم و دیگر واپس‏گرایان به حزب توده ایران می‏ تاختند، رزمید و از آنان کناره گرفت. به درستی می ‏دانست که انسان “برای شکست آفریده نشده است”، آدمی را “می‏ توان نابود کرد اما نمی ‏شود شکست داد “ (ارنست همینگوی). می ‏گفت:
 

می‏ باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمنِ گُل کِشی در آغوش (نظامی)
عشق او به حزب توده ایران چندان بود که بارها و بارها گفته بود که ساخته ‏های سینمایی ‏اش همه و همه در کاریر جهان‏ بینی و آرمان‏ های مردمی حزب رقم خورده ‏اند.
پس از انقلاب خلقی افغانستان بارها به این کشور رفت و کوشید دانش سینمایی ‏اش را در خدمت حزب دمکراتیک خلق افغانستان و مردم این کشور بگذارد. در واپسین سفرش به افغانستان، یک بار هفت ـ هشت ماهی را در کابل مانده بود و کوشیده بود با بودجه تلویزیون چکسلواکی فیلمی درباره‏ ی مردم و انقلاب این کشور بسازد: فیلم، داستان تراژیک پسرکی را واگویه می‏ کرد که با رخنه‏ ی امپریالیست ‏ها به این کشور، هست و نیست‏ اش نابود شده بود. بیش‏ترین سکانس ‏های فیلم ساخته هم شدند اما دریغ که هرگز به کِلاکتِ پایانی نرسیدند.
و سرانجام، سهراب شهیدثالث سینماگر فرهیخته و انسان تراز نوی زمانه ‏ی بی‏رحمِ ما، درست سه روز پس از پنجاه و پنجمین سالروز زایش خود (تیرماه ١٣٧٧) براثر سرطان پیشرفته ‏ی کبد، درغربت شیکاگو برای همیشه آرام گرفت. بدین‏ گونه، اودیسه‏ ی ناآرامِ سینمای جهان، کوله بارِ سلوکِ نمونه ‏وارش را بر فرازه ‏های گیج کننده‏ ی هفتمین وادی هنر بر زمین نهاد و رفت. و دیگر چه می‏ شود گفت جز این‏که مرگ سهراب هرگز یک اتفاق ساده نبود.

فیلم شناخت سهراب
فیلم‏ های کوتاه
-آیا (١٣٤٥)، نخستین فیلم کوتاه سهراب که او را بلندآوازه کرد.
- فیلم‏ های: قفس، مهاباد، رقص درویشان، رستاخیز، تعمیر آثار باستانی تخت جمشید و دومین نمایشگاه آسیایی (١٣٤٨).
- از مجلس تا سرچشمه. (سال ساخت؟)
- رقص ‏های تربت جام، رقص ‏های محلی ترکمن و رقص بجنورد (١٣٤٩)
- سیاه و سفید (١٣٥١)، برنده جایزه ویژه ‏ی جشن واره ‏های لوس‏ آنجلس و سان فران سیسکو.
فیلم‏ های بلند سینمایی
- یک اتفاق ساده (١٣٥٢)
- برنده‏ ی: دیپلم هیات ژوری کاتولیک ‏ها به هم راه جایزه نقدی چهارهزار مارکی جشن واره‏ ی فیلم برلین.
- دیپلم هیات ژوری پروتستان‏ ها
- جایزه منتقدان جهانی دومین جشن واره‏ ی فیلم تهران
- جایزه به ترین کارگردانی از همین جشن واره
- طبیعت بی‏جان (١٣٥٤)
- برنده ‏ی: خرس نقره ‏یی به ترین کارگردان از جشن واره فیلم برلین
-

دیپلم گروه ژوری و جایزه نقدی هزارمارکی پروتستان‏ های آلمان
-
دیپلم گروه ژوری و جایزه چهارهزارمارکی کاتولیک‏ های آلمان
فیلم ‏های فراسویی
-
درغربت (١٣٥٤(
-
برنده‏ ی جایزه به ترین کارگردانی از جشن واره ‏ی برلین
-
برنده ‏ی جایزه منتقدان جهانی فیلم برلین
-
قرنطینه (١٣٥٥) ناتمام
-
زمان بلوغ (١٣٥٥(
-
خاطرات یک عاشق (١٣٥۶(
-
تعطیلات طولانی لوته ایزنر (١۶ میلی‏متری ١٣٥٧(
-
آخرین تابستان گرابه (١۶ میلی‏متری ١٣٥٩) برنده جایزه به ترین کارگردانی، فیلم‏نامه و بازیگر مرد ،هم راه با جایزه نقدی پنج هزارمارکی. برنده به ترین فیلم تله ویزیونی 
-
یک زندگی، چخوف (١۶ میلی‏متری ١٣۶٠) مستند بلند سینمایی
-
مدینه فاضله (اتوپیا)، (١٣۶١)، برنده جایزه آکادمی هنرهای تجسمی به عنوان به ترین فیلم سال.
-
هانس جوانی از آلمان (١٣۶٢)
-
گیرنده‏ ی ناشناس (١۶ میلی‏متری، ١٣۶٢)، با روان‏مایه آنتی‏ راسیستی.
-
درخت بید (١٣۶٣)
-
ساعت آبی (١٣۶٤)
-
فرزند خوانده ‏ی ویرانگر (١٣۶٤)
-
همه چیز روبه راه است (در آلمان in Ordnung، ١٣۶٩)، برنده جایزه‏ ی هوگوی نقره ‏یی از جشن واره ‏ی فیلم شیکاگو
-
گل سرخ برای آفریقا (١٣٧٠)، ستایش شده از سوی منتقدانِ جهانی فیلم و برنده جایزه ‏های گوناگون.
-
فیلمی ناتمام درباره‏ی پیامدهای مرگ‏بار دخالت امپریالیست‏ ها در افغانستان.
-
فیلمی مستند و کوتاه درباره ‏ی افشای ماهیت محاکمه‏ های فرمایشی سران و کادرهای برجسته‏ ی حزب توده ایران.
-
بزرگداشت سهراب شهیدثالث در خانه فرهنگ ‏های برلین (١٣۶٩)

پی ‏نوشت:
١- ریچارد باخ، گریز از سرزمینِ امن.
٢- تاریخ سینمای ایران، جمال امید، بخش نخست ،صفحه ٦٦٠.
٣- پیشین، همان صفحه، با اندکی ویرایش.
٤- همگی از سینماگران برجسته ‏ی جهان.
٥- شیمبون خود به معنای روزنامه است.
۶- یاسو جیرواوزو، فیلم‏ساز برجسته ‏ی دهه‏ های ١٩٧٠ -١٩٣٠ ژاپن. سادگی و رئالیسم اجتماعی فیلم ‏های اوزو (... داستان توکیو ١٩٥٣، پدری بود ١٩٤٢ و...) به سینمای روبربرسونِ فرانسوی و شهیدثالث ماننده بود.
٧- تاریخ سینمای ایران. پیشین، صفحه ٦٩٢.
٨- صد، یک واژه فارسی است که باید با حرف س نوشته شود. چنان که سده را از همین ریشه با ”س“ می ‏نویسیم. هم‏چنین در نوشتن واژه‏ ی تلا (طلا)ی فارسی نباید از شیوه ـ نوشتِ عربی بهره بگیریم.
٩- نشریه سینما ٥٤، ش١٨، سال ١٣٥٤. نیز پیشین، صفحه ٦٩٣.
١٠- پیشین.
١١- تاریخ سینما، همان صفحه ۶۶٢.
١٢- آفریننده‏ ی مونتاژ دیالکتیکی در سینما، سرگئی ایزنشتین نابغه‏ ی سینمای شوروی بود. نگاه کنید به فیلم ‏های رزمناو پوتمکین و...برگر

فته از نامه مردم ارگان حزب توده ایران

 

 

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: