نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-11-03

نویدنو  12/08/1396 

 

 

 

 

 نامه های مردی از زندان مجرّد

 ناظم حکمت – برگردان : جهان

 

 

1

نام تو را بر بند چرمین ساعتم

با ناخن کندم.

پیداست که چرا...

در جایی که هستم ،

نه چاقویی دسته صدفی هست،

نه چناری سوده سر بر ابرها.

شاید درختی در حیاط یافت شود، اما...

من از دیدن آسمان بر بالای سرم منع شده ام...

خانۀ چند نفر دیگر جز من است اینجا؟

                                         نمی دانم.

من به تنهایی از آنها دورم

آنها همگی از من دور.

و من به سخن گفتن با خودم

                              مجبور.

*

همسر من...

من هم با خودم حرف می زنم.

و تنها زمانی که حرف ها برایم ملال آور می شود،

ترانه می خوانم.

آن هم چه جور!

آوای بدآهنگ و ناموزونم                                  

چنان در درونم می پیچد

که دلم پاره پاره می شود.

*

دل من،

همچون کودکی یتیم و برهنه پا

در جاده های برفی حکایت های تلخ قدیمی،

با چشمان آبی رنگ و خیسش،

و دماغ سرمازدۀ کوچک و سرخی که بالا می کشد،

فروشدن در آغوش تو را می خواهد.

*

شرمگینم نمی کند اکنون،

اینگونه ناتوان،

اینگونه خودبین،

و اینگونه انسانی تنها بودن.

شاید این حال مرا

تن و روانم  روشنگری کنند؛

شاید سبب آن

             این پنچرۀ اهنین باشد،

                  این آزمون خاک،

                  این چهاردیوار،

که از شدیدن آوای انسانی دیگری جز خودم

                                              بازم داشته است...

*

همسرم ، ساعت پنج است...

در بیرون:

سواری بی حرکت

با تشنگی اش

در نجوایی غریب

در یک تهی بی درخت

ایستاده در میانۀ بیکرانگی

بر اسبی لاغر و علیل

           - یعنی هرآنچه که بتواند انسانی را در زندان به جنون کشاند -

غروب مرغزار

که با تمام مهارت و سازو برگش

سرخِ سرخ در حال فروشدن است.

*

امروزهم شب بیگاه خواهد رسید.

نوری خواهد گشت در کناراسب لاغر علیل.

اینک

تهی بی درخت این طبیعت بی امید،

- که همچون پیکر بیجان مردی خشن

                                      در برابرم خفته است-

ناگهان ستاره باران خواهد شد.

باز گویا به آن نهایت معلوم کار رسیده ایم؛

امروز هم هرچیزی سر جایش هست،

برای  کامل شدن حسرتی ناگزیر درغربت.

*

من،

مرد زندانی،

بازهم با نشان دادن مهارت های معمولم،

گویی که تو را چندان دور،

درآیینه ای معوج و غبارآلوده می نگرم

با ساز کوچک روزهای کودکی

با زبان ترانه ای در"مُقام سوزناک" (1)

باز هم «بالله که فنا شد دل ناشادم » را

درون جمجمه ام خواهم شنید...

 

2

 

بهارآمد ، همسرم،

در بیرون بهار آمد.

در بیرون بر پهنۀ مرغزار

ناگهان بوی خاک تازه ، آواز و جیک جیک پرندگان ...

بهارآمد ، همسرم.

در بیرون بهار آمد،

در بیرون درخشش ها بر پهنۀ مرغزار...

در داخل تنها تختی که با حشراتش جان می یابد،

کوزه ای که آبش یخ نمی بندد

و سحرگاهان تابش خورشید بر سیمان...

*

خورشید،

دیگر هر روز تا هنگام ظهر،

نزدیک من و از من دور،

با خاموشی و درخشندگی

                          راه می سپارد...

و روز به عصر می چرخد،

                       سایه ها بر دیوارها می افتند،

شیشه های پنجرۀ آهنین تیرگی می گیرند:

در بیرون شب فرا می رسد،

یک شب بهاری بی ابر...

و در داخل بد ترین ساعت بهاراست این زمان.

کوتاه سخن

با آن پوست پراز پولک درخشان، با چشمانی از آتش

به ویژه در بهار رام خویش می کند مرد زندانی را

شیطانی که آزادی نام دارد...

این به تجربه ثابت شده است، همسر من،

به تجربه ثابت...

 

 3

 

امروز یکشنبه است.

امروز مرا برای نخستین بار به هواخوری بردند.

و من برای نخستین بار در زندگیم

از چنین دور بودنم از آسمان

از آبی بودنش این سان

و در شگفت از این گستردگی بیکران

برجای ماندم

خاموش و حیران.

*

آنگاه به احترامش بر خاک نشستم،

تکیه داده بر دیوار.

اینک نه دستخوش امواج،

اینک نه مبارزه، نه آزادی، نه همسرم…

خاک ، آفتاب و من …

بخت با من یار است …

.

.

«ناظم حکمت»

.

برگردان : جهان – 7 آبان 1396

------------------------------------------------------------------------------

1-  مُقام سوزناک (SUZİNAK MAKAMI  ) از مُقام های با فراز و فرود موسیقی ترکی هست در پردۀ نوا، که از افزوده شدن پنجگانۀ راست به چهارگانه هجاز تشکیل شده است.  

 

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: