نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-07-14

نویدنو  22/04/1396 

 

 

اشک بر چشمانمان حلقه می بست

رحمان

 

من آرزوهایم را دوست دارم

مثل همه آدمها

که شب هم خواب بچه‏گی

می‏بینند

و روز آن را با خود

به شهر گم شده،  در خود

به کوچه ‏های بی انتها

در تنهایی می‏برند

که در گوش باد زمزمه کنند

 

کوچه‏ ها را دنبال می کردیم

که همدیگر را پیدا کنیم

خوشحالی ...

شوق دیدار

گاهی اشگ برچشمانمان

حلقه می بست،

نفس کم می آوردیم

که سر قرار

دیر آمده باشیم

اه...چه زود گذشت،

و من با خود می‏گویم

باز بوی باغ نارنجستان

در هوای شهر،

خانه‏ ها را عطر آگین خواهد کرد

و مادر بزرگ زیر نور مهتاب

چشم بر فواره شبِ حیات

قصه را به آخر خواهد رساند

و سیاوش تندر آسا

از آتش خواهد گذشت...

 

رحمان

17/04/96

 

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: