مطلب دریافتی
نقدی بر بحرانِ تئوری و بحرانِ چشمانداز
تاریخی* / کمال خسروی
عزت اله جمشیدی اشکلک
وقتی
که موضوع خوب دیده نمی شود : ممکن است موضوع تار باشد و یا چشم مشکل دید
داشته باشد . چون در اینجا ، موضوع تار نیست . واقع است . پس چشم مشکل دارد
. ساز و کار و روابط را نمی تواند خوب ببیند . از بینایی نمی تواند بدرستی
استفاده کند و در پی آن رفتار مناسب با رفتار موضوع نمی تواند وجود داشته
باشد . همانگویی نیست . دو گویه است اما همه ی مساله و بحث بر سر یک گویه
است .
در این مساله ی دیدن ،
بحث بر سر تغییر کرده و ناکرده ی موضوع یا مورد نیست . چراکه این ابزار و
روش بینایی یا این تئوری ، خود در روند تغییر و حرکت جان گرفته است . خود
در نقد ، یافته شده است و به توضیح نقد جهان و جامعه می پردازد .
ماتریالیسم دیالکتیک ، اصول حاکم بر روابط سازوکاری است و نیز اصول روش
دیدن است . هر موضوع یا هر ساختار و کارکرد ، دیروزی ، امروزی و یا احیانا
منظقه ای ، روابط مربوط به خود را دارد که همگی از این اصول پیروی می کنند
. دیدن درست ساختار و شکل روابط مربوطه ، با اصول حاکم براین سازوکار در هر
دوره ی تاریخی و موقعیت پیش رو ، راهنمای چشم است . مارکس با این اصول
توانست ساز و کار دوره های پیشین و دوره ی خودش را توضیخ دهد . لنین و
استالین نیز در ادامه توانستند با این اصول به توضیح ساز وکار تغییر یافته
ی دوره ی خود بپردازند . ممکن است ساز و کار سپری شود اما بر پایه اصول
ماتریالسم دیالکتیک تغییر می کند . با این اصول قابل توضیح اند . حداقل
فعلا در این روش بینایی ، بی اعتباری دیده نمی شود . قدرت شناخت آن نیز از
نظر علمی مورد آزمون قرار گرفته است . ( نگاه کنید به
روش علم اقتصاد
)
مشکل از چشم است که از
بینایی بدرستی استفاده نمی کند .
وقتی گفته می شود تئوری
علمی یا فلسفه علمی منظور این نیست که خوش داشته ایم این واژه را برای زینت
و اعتبار بکارببریم . بلکه این فلسفه بر پایه مفهوم ، اصول و روش علمی کشف
و استوار گردیده است . در باره ی بحران چشم انداز تاریخی رهایی مذکور در
مقاله ، باید بگویم که ساختار برای تغییر ، بدنبال بدیل روشن و مورد علاقه
نمی گردد . نیروهای تغییر را سرگردان نمی گذارد . تکان درجا و یا تکان بدور
خود را نیز فیلسوف یونانی قرن ها پیش به آب روان داده است . تغییرات کمی و
کیفی ، تدریجی و آنی داریم . موضوع برآیند نیروها را داریم . در حرکت های
اجتماعی ، شرایط عینی و ذهنی داریم . اما عوامل تغییر باز داشته شده از
تغییر را نداشته ایم ، یا اینکه نیروها بخواهند با همدیگر تعارف داشته
باشند ، نداشته ایم ، یا دیگر اینکه خدای نکرده پنهانی فلج شده باشند را
نداریم . که در آنصورت تغییر پیوسته و روان و عامل تغییری در کار نخواهد
بود . ( ناداني و ناتواني و ضعف و ترس برآمده از آن نيز خود يك واقعيت است
كه وجود دارند . واقعيتي كه سعي نكرده ايم با آن كنار بياييم . فرار از ترس
رودررو شدن با ناداني و پنهان كردن خود در پشت وهميات ، ريشه همه مزخرفات
سرتاسر زندگي بشريت بوده است . خيالات دم دستي دوست داشتني كه به همراه سير
كاهشی شدت واکنش اثر همان کنش ، مايه تسكين و پاسخ آني موقت بوده اند . با
اين جهل و ترس و دروغ سازي و دروغ باوري ، دستمايه لازم براي نادرستي ، از
جا در رفتگي ، بیهده گردی ، ستم و ستمگري فراهم كرده ايم . ترس از بهم
ریختگی ، ترس از نابودی و ترس در برابر چیزی که گم مانده است و نمی شناسیم
و خیال باقی ما از آن که می تواند بسیارکشنده تر از خود واقع ترسناک باشد .
_
مقدمه ای بر نقد علوم
اقتصادی
)
برداشت من از ابهام و سردرگمی نیروها ی جامعه ی مطرح شده در این مقاله ،
مربوط است به عدم توانایی شناخت و سردرگمی امثال من و نویسنده ، که می
خواهیم حتما و به زور هم که شده یک پاسخی داشته باشیم . هنوز به این باور
نرسیده ایم که ما همه ی دانش را نمی دانیم . خود دانش هم به آخر خط نرسیده
است . حتما ، از آن جهت که در برابر این مشاهده و پرسش بوجود آمده ، خودمان
از جا در رفته ایم . برای اینکه به تعادل برسیم . به خودمان برسیم . جا
بیافتیم . آرام بگیریم . اگر نتوانیم پاسخ درست یا حقیقت را ببینیم ، باید
که ره افسانه بگیریم . ناتوانی در دیدن و یافتن پاسخ درست ، مربوط است به
اینکه هنوز ابزار و روش لازم برای دیدن این موضوع را نیافته ایم یا اینکه
با ابزار و روش یافته شده ، به اندازه کافی برای دیدن ان به خودمان زحمت
نداده ایم .
در
مورد شرایط عینی و ذهنی و مساله ستاد رهبری ، باید گفته شود که شکل بندی
روابط در فعالیت های اقتصادی در برخورد نیروها ، ساز و کاری را بوجود می
آورد که شرایط عینی موجود را ترسیم می کند . شرایط ذهنی ، همان دستیابی به
آگاهی مربوط به منافع خود ، گروه خود و طبقه خود در این روابط و برخورد
نیرو ها است . رابطه و برخورد نیروهای همجهت و نیروهای مخالف برای بدست
آوردن منافع ، انگیزه های حرکت های اجتماعی اند و هنجارهایی بوجود می آیند
که براین انگیزه ، در سیر جامعه ، فرهنگ می زنند . پیش کشیدن دفاتر
روانشناسی اجتماعی محفل سرمایه داری نیز تنها مسایل را پیچیده تر می کند .
ستاد
رهبری با دریافت از شرایط عینی و ذهنی ، سازوکار موجود در جامعه را بر پایه
اصول علمی با بینایی درست ترسیم می کند ، به گروه ها و طبقات ، بویژه طبقه
محرک و پیشرو ، در دستیابی به آگاهی منافع و راههای دستیابی به منافع از
طریق آگاهی طبقاتی کمک می کند . هماهنگی و هدایت لازم را در دگرگونی ساز
وکار ، تسهیل می دارد . کار رهبری دریافت و پرداخت است . قرار نیست چیزی از
خودش در بیاورد یا دست سازی بکند که آنوقت بخواهیم بحران چشم انداز تاریخی
و تئوری را هرکدام جداگانه داشته باشیم . واقع ، واقع است . این تئوری است
که باید از واقع برآمده باشد . در شکست انقلاب 1905 نمی توانیم بگوییم که
تئوری مورد نظر بر ساز و کار جامعه مورد نظر لنین و همراهان بی نقص بوده
است . اینکار از شکوه و بزرگی لنین هیج نمی کاهد . درجا نزد ، افسانه نزد ،
نقد شد و در اکتبر 1917 لنین شد . بنابراین اولین قدم ستاد رهبری این است
که چشم اش خوب ببیند . خوب دریافت کند . اگر چشم اشکال داشته باشد ، نمی
تواند از بینایی و پیش بینی وقایع با عینک قوانین علمی بخوبی استفاده کند .
رهبری اگر نتواند درست ببیند ، مسلما کار یا رفتار بر درست در نمی اید .
مشاهده درست ، بکارگیری درست اصول ، استراتژی درستی را پی ریزی می کند .
پیچیدگی کار امروز عمدتا بر شناخت ساز و کار موجود قرار دارد . امکان رهبری
همیشه و در همه جا ، هرچند ضعیف تر در هر وضعیت ی می تواند وجود داشته باشد
، حتی اگر تحت هر شرایطی نتواند در صحنه حضور داشته باشد . اما عدم حضور ،
مشکل ترسیم ساز و کار جاری را سخت تر می کند . در صورت عدم رهبری ، نیز
توده یعنی دارندگان منافع همسو در هر نقطه از خط حرکت رو به جلو ، ضرورتا
از روش آزمون خطا می آموزد و دست به تغییر می زند . نماد یا نشانه رهبری می
سازد . روش آزمون و خطا ، روش از پیش تعریف شده ای نیست . مطالعه شده ای
نیست . بنابراین ممکن است ناشناخته و مبهم نماید . اما روش آزمون و خطا ،
بی قاعده نیست . روش آزمون و خطا ، بر پایه اصول در وضعیت تعریف می شود .
روش آزمون و خطا ، بر پایه اصول ماتریالیسم دیالکتیک در وضعیت و در وضعیت
تعریف می شود . سکون نیست . برگشت به عقب نیست . حرکت به جلو است اما کند
تر پیش می رود . ناتوانی در توضیح شکل نقد ، به معنای بحران یا سکون و یا
انکار وجود نقد و حرکت نیست .
بحران تئوری کنونی تئوریسین هایی چون نویسنده بحران ، متاثر از روابط
اقتصادی نئولیبرالیستی موچود است که ما هم در این نظام هستیم . با وجودی که
هریک از افراد و گروه ها ادعای مخالفت با این نظام را دارند و به خوبی آسیب
های آشکار آن را بر می شمارند ، اما همچنان اسیر فرهنگ متاثر از این نظام
اقتصادی اند . فرد گرایی فردی ، فردگرایی گروهی متاثر از آزمندی در بستر
نظامی که با تقسیم آشکار رو به رشد فعالیت ها ، نهادها و افراد قرار دارد .
فرهنگ متناسب خود را می طلبد . در پس پنهان این فعالیت ها ، نهاد ها و
افراد ، پیوستگی و وابستگی شدید عملکردی وجود دارد که از نظر دور مانده است
. پنهان مانده است . اندیشه علمی یا دانش آشکار سازی این رابطه یا واقعیت ،
می تواند ما را از ابهام و سردرگمی رها سازد . به شناسایی بهتر موضوع کمک
نماید . روش علمی هم راه شناخته شده ای دارد . تلاش جمعی و پیوسته می خواهد
. تلاش جمعی و پیوسته می خواهد . چیزی که بسیار مهم است باید بپذیریم که
امروز دیگر کسی نمی تواند هم نیزه بسازد و هم به شکار برود . در مورد دانش
هم اینظوراست . امروز دیگر کسی نمی تواند بوعلی سینای حکیم باشد . درک و
پذیرش عینی پیوستگی و انجام کار جمعی برای پژوهش لازمه دریافت درست از
واقعیت است . ترسیم ساز و کار طبیعت و جامعه ، روشن کردن روابط موجود در
دگرگونی بر پایه اصول شناخته شده علمی ، می تواند ما را از این بحران تئوری
رها سازد . زیاد یاد بگیریم و زیاد یاد بدهیم . علم را همه می فهمند . چرا
که منشا فهم ، ساز و کار علمی دارد . دیگر موردی که اهمیت دارد ، نقش
کارکردی این آموزش است . رساندن این یافته به دیگر مردم و گرقتن از دیگران
است . آموزش و بکارگیری دانش و نمودن بازخورد آن برای خود و کسانی که فقط
با چشم می بینند . وجود آشکار ساختاری تقسیم کار و وجود پنهان عملکردی ان ،
توضیح داده شود . در این کار ، عمل تبدیل روی موضوع کار باید متناسب با قوه
تغییر موضوع یا مورد کار باشد . امکان دریافت آن برای جامعه وجود داشته
باشد . دادن کافی نیست . توان پذیرش لازم است . اگر برای مردم است باید
مردمی باشد . ساده و روان باشد . بدون پیچیدگی های موجود در مقاله مذکور و
برخی گرایش های اشاره شده در ان مثل گرایش های فرقه ای و علا گرا ی که هریک
به انزوا کشیده می شوند و یا در انتظار سوشیاتس بسر می برند . یا دسته ای
که با بن بست ذهنیت کار یا فعالیت آگاهانه ، از محصول یا نتیجه دلخواه
محروم اند . اسیر الینه کار ند . اینان منطق تحول تئوریک بر پایه اصول شان
را از منطق تحول اجتماعی و تاریخی دریافت نکرده اند . تئوری جاودانه ی دست
نخورده نداریم . سازو کار ها دگرگون می شوند . ربطی به زمان و مکان یا
منطقه مشخص ندارد . ساز و کارها جاودانه نیستند و روابط تازه ای متناسب بر
ساز و کار تازه بدید می آید که با اصول پذیرفته شده دیالکتیک ، توضیح تازه
ای می یابند . سیاست های تغییر تازه ای متناسب بر موضع را می طلبد . تئوری
و پراتیک تازه می خواهند . بدعت گذاری نیست . اصول ماتریالیسم دیالکتیک تا
به امروز به روش علمی ، استوار و شاید جاودانه توانسته است به شناخت و
توضیح دگرگونی یا رخداد پدیده ها پاسخ دهد . آزمایش خود را پس داده است .
اصول توضیح حرکت و تغییر است . شناخت یا توضیح دگرگونی هر ساز و کار تازه
ای با این اصول ، بستگی دارد به اینکه ترسیم ساز و کار و روابط مربوطه در
جامعه به درستی صورت گرفته باشد . ترسیم ساز و کار و روابط مربوطه در جامعه
یعنی ترسیم موضوع مطالعه ، درست انجام شده باشد . اینکه تا چه اندازه درست
در رسم این سازو کار یا موضوع کار موفق بوده ایم ، توضیح دادن آن با اصول
درست تر در می آید . چه دیروز باشد و چه امروز و فردا و یا توسط مارکس و
لنین باشد یا تئوریسین های امروز فردا ، فرقی نمی کند . اگر درجایی دیده می
شود که تحلیل و پیش بینی روی مورد مشخص و جزئی و نه کلی توسط بنیانگذاران و
پیشگامان این اضول به اشکال برخورده است ، مربوط به ترسیم درست وضع یا جزء
یا مورد مطالعه بوده است . اما اصول ماتریالیسم دیالکتیک تا به امروز همیشه
درست نموده است . ترسیم درست موضوع کار برای استفاده از این روش بسیار
اهمیت دارد . با توجه به گستردگی موضوع مطالعه جامعه در مقایسه با مواد
آزمایشگاه ، ممکن است درصد خطاهایی در شناسایی مورد مشاهده وجود داشته باشد
. با علم آمار و احتمال قابل بررسی است . اما اینطور نیست که علم آمار و
احتمال ، علم نباشند . اینطور نیست که علوم اجتماعی ، علم نباشند و یا در
اجتماع و روابط اجتماعی قانون وجود نداشته باشد . یا در واقع ، بحران در
جامعه وجود داشته باشد که نتواند خود را مطابق ذهن ما تغییر دهد !
*-نقدی
بر بحرانِ تئوری و بحرانِ چشمانداز
تاریخی