نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-06-01

نویدنو  11/03/1396 

 

 

یادواره صدمین سالگرد زایش رفیق محمود اعتمادزاده (بهآذین)

بخش اول

 

من، جز آنچه بودم نمیتوانم بود
ای مانده در کشاکش توفان!
تن را به خیره چند به هر رخنه میکشی؟
کشتی به قعر آب دانی که رفتنی است۱
بهآذین

آستانه هفت بامداد یکشنبه ۱۷ بهمن۱۳۶۱: زنگ خانه پیگیر و ناشکیبا جیغ میکشد و میخروشد! مرد که شست و هشتمین خزان زندگیاش را از سر گذرانده با خود میاندیشد: ”چه کسی میتواند باشد.“ و تا برخیزد و چیزی بپوشد و در را بگشاید. سدای پای کسی بر بام خانه به آشوبش میکشد. میاندیشد: ”انتظارها سر آمدهاند. انقلاب چهارم آقایان آغاز شده است!“۲. پاسدارانی چند با جنگ افزارهاشان از نردبامی که برکشیدهاند به حیاط خانه میریزند. هنگامهای است که مپرس؟
مرد و همسر ۶۴ سالهاش آسیمهسرند و دلنگران. مرد، دست لرزانش را بر قلبش میگذارد و وامیرود. زن با شتاب میرود و با قرص پکسید و حَب ترینیترین برمیگردد که این یک را مرد زیر دندانهایش میخاید. گزمهها خانه را میکاوند و درهم میآشوبند و گونیهاشان را از دست‏نوشتهها و عکسهای خانوادگی و جز آن میانبازند.
مرد در گوش همسرش نجوا میکند:“این همان یورش سراسری است که گفته بودم!“
گزمهها اینک با دستگاه فلزیابشان کف خانه را میپیمایند و میپویند. شاید تفنگی، هفتتیری چیزی دستشان را بگیرد که نمیگیرد.
ساعتی دیرتر اما مرد سالخورده با چشمبند سیاهاش در خودرویی مچاله شده است و راهی راهروی بند یک کمیتهٴ مشترک ساواک-شهربانی (زندان توحید واپسین) است: جایی که برایش ناآشنا نیست.
استاد بهآذین اما در ۲۳ دی ۱۲۹۳ در کوی خمیران از محلهٴ چهل تن رشت زاده شد. دورهٴ دبستان خود را در رشت گذراند و در پایان تابستان ۱۳۰۶ با خانوادهاش به مشهد کوچید و نیمی از دورهٴ دبیرستان خود را در این شهر سپری کرد. سپس به تهران آمد و پس از دریافت دیپلم دبیرستان با بورسیهٴ دولتی به فرانسه رفت:
ضمن درسهای ریاضی و رشتهٴ مهندسی، وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازهای فلسفی یا تاریخی میگذراندم.“۳
رفیق اعتماد زاده آنگاه به ایران بازگشت و با درجهٴ ستوان دومی نیروی دریایی رهسپار خرمشهر شد:
دو سال و نیمی در آن بندر به بیکارگی و بی‏حاصلی که نام خدمت داشت سپری کردم و در تیر ۱۳۲۰ با درجهٴ سروانی به انزلی فرستاده شدم: مدیر تعمیرگاه نیروی دریایی شمال. عنوانی دهن پرکن اما میانتهی. پس از کمتر از دو ماه، حملهٴ انگلستان و اتحاد شوروی به ایران برای باز کردن و در دست گرفتن راه انتقال اسلحه و مهمات انگلیسی و امریکایی به جبههٴ جنگ بر ضد آلمان صورت گرفت. در روز دوم این حمله(چهارم شهریور ۱۳۲۰) من به سختی مجروح شدم و کار به قطع دست و بازوی چپم در بیمارستان رشت انجامید...“۴:
سر برداشتم، دست چپم در اختیارم نبود.“
رفیق بهآذین تا خرداد ۱۳۲۳ با یک دست قطع شده در ستاد ارتش و برخی ادارههای نظامی تهران سرگرم کار بود تا آن که درخواست‏های پیاپیاش کارگر افتاد و او را از ارتش به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش واپسین) فرستادند: دبیر ریاضی و فیزیک دبیرستانهای تهران.
پدرش از یک خانوادهٴ بازرگان-خرده مالک بود و همین باعث شد که او از کودکی با ”روابط ارباب-رعیتی و رفتاری که در خانههای اربابی با زیردستان روستازاده میشد، آشنایی“ یابد.
شکلگیری احساس و اندیشه و جهانبینی بهآذین، ریشه در جنبش جنگل و انقلاب بزرگ سوسیالیستی اکتبر داشت:
زبانهٴ انقلاب روسیه به گیلان رسید و با جنبش جنگل درآویخت. شعارهای استقلالخواهی و برابری و عدالت اجتماعی فضا را پر کرد و من، بیآنکه به مفهوم آن پی ببرم، ذهنم بدان آغشته شد... من خودبهخود به صف جهانی رزمندگان پرولتاری پیوستم.“۵ چراکه ”سیاست هم، چهرهای از زندگی جامعه است. ادبیات در بازنمایی زندگی، به‌ناچار رنگ و نیمرنگ سیاسی به خود میگیرد. بسا هم در ظاهربه بیرنگی پناه میبرد که آن خود بهنوعی، تایید سیاست حاکمان روز است. و از همین رو، راه میانبُر همواری است به ثروت و مقام و آوازه و نام.“
وی که شیفتهٴ هنر و ادب بود و با شاهکارهای نوشتاری و سرایشی زبان فارسی آشنایی داشت، نخست به ترجمهٴ نامهٴ سن میکلهٴ دکتر آکسل مونته نشست که ۱۶ سال ناپیگیرانه بر دستش ماند. در آن روزگار رضا شا ه پهلوی به تازگی سرنگون شده و آزادیهای سیاسی و فرهنگی به جامعهٴ روشنفکری ایران بازگشته بود:
تأسیس حزب تودهٴ ایران، سیلاب شعارها و حرکتهای مبارزهجویانهٴ کارگری، بازتاب پیروزیهای ارتش سرخ- پس از شکستهای نومیدکننده که میتوانست همهٴ ایران را لگد کوب سربازان هیتلر کند- شگفتی و کنجکاوی و چارهاندیشی دوست و دشمن را موجب شد. برای مقابله با گرایش روزافزون زحمت‏کشان و جوانان به سوسیالیسم، همه گونه تشکل سیاسی ارتجاعی یا ملیگرا سر برآوردند. هنگامهها در گرفت... دسترسیام به ترجمه‏های فرانسوی آثار کلاسیک مارکسیسم، ضرورت مبارزه با غارتگری و بیداد و فساد سرمایهداری جهانی و نظام واپسماندهٴ ارباب-رعیتی و خانخانی در ایران را بر من مدلل ساخت. من در اندیشه و احساس به جنبش جهانی کارگری پیوستم. در همین اعتقاد، در کمتر از دو سال بر خود لازم دیدم در پیشروترین سازمان سیاسی موجود- حزب تودهٴ ایران نام بنویسم و به فعالیت بپردازم. و آن، پس از ترک خدمتم از ارتش بود.“۶ رفیق بهآذین در گفتوگو با نشریه گیلان یادآور شده بود:
مبارزهٴ سیاسی-اجتماعی به ضرورت به من واجب گشته است وگرنه ستیزهگری در سرشت من نیست.“ و ”پرداختم به فعالیتهای سیاسی-اجتماعی همواره پابهپای قلم زنی‏های ادبی پیش میرفته، هیچوقت دیواری این دو را از هم جدا نمیکرده است.“۷
به گویش دیگر، رفیق بهآذین از همان سالهای کودکیاش با جنبشهای اجتماعی آشنا شد و بزرگ و بزرگتر که شد خود را یک انقلابی دوآتشه یافت. هنوز شاگرد دبستان بود که جنبش جنگل شکست خورد و به چشم خود دید که سر میرزا کوچک خان جنگلی را بر نیزه کرده و در شهر میگردانند. او همچنین گوشهای از شهر رشت را فرایاد میآورد که در آنجا شماری از رزمندگان جنگل را به دار آویخته بودند. بدینگونه او در همان نخستین دههٴ زندگیاش شاهد سه رویداد بزرگ ملی و جهانی بود: فراز و فرود جنبش جنگل، پیروزی انقلاب اکتبر و پایان جنگ جهانی نخست. سوای این هرسه اما سفر بهآذین به فرانسه نیز در شکلگیری جهانبینی مارکسیستی-لنینیستی وی بسیار سودمند افتاد. در فرانسه او از یکسو با آزادیهای بورژوایی آشنا میشود و از دیگر سو با سرمایهداری لگامگسیختهٴ غرب
هرچه بیشتر به کتابهای ادبیات و تاریخ و سیاست روی میآوردم... گاه هم دست به قلم میبردم.“
او در ایران به عنوان سروان نیروی دریایی نمیتوانست نوشتههایش را در رسانههای همگانی چاپ کند،زیرا قوانین ارتشی این حق را از ارتشیان گرفته بودند! بهناچار دستنوشتههایش را با سپنجا نام (اسم مستعار) م.ا.بهآذین، نخست در رسانهٴ مردان کار و سپس در داریای حسن ارسنجانی به چاپ سپرد:
مقاله مینوشتم، داستان میدادم، مصاحبه میکردم، همه بیمزد و منت.“
کنارهگیری او از ارتش شاهنشاهی، زمینهساز خوانشهای هرچه بیشتر آفرینههای مارکسیستی-لنینیستی به زبان فرانسه بود. بدینگونه او رفته رفته به یک کمونیست تراز نو بدل میشد:
رهنمود چنین بود که در نبود حزب کمونیست باید به عضویت پیشروترین سازمان سیاسی موجود درآییم و فعالیت کنیم. از این رو بود که من در پایان سال ۱۳۲۳ به حزب تودهٴ ایران پیوستم.“
رفیق بهآذین برای گذران زندگی خود و خانوادهاش۸ به تدریس خصوصی زبان فرانسه و ریاضیات و فیزیک در دبیرستانها میپردازد و نیز در بخش رسانههای کتابخانهٴ ملی ایران به کار آغاز میکند. روزنامهنگاری اما به حرفهٴ دیگر او بدل میشود: پس از مردان کار و داریا، به سردبیری مجلهٴ ادبی- اجتماعی صدف(دههٴ ۱۳۳۰) و سپس هفتهنامهٴ کتاب هفته، پیام نو، پیام نوین، هفتهنامهٴ سوگند، اتحاد مردم و فصلنامهٴ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران میرسد. با اینهمه، دغدغهٴ او در وادی قلم، نویسندگی است و نه روزنامهنگاری: ”نویسندگی، کشش دردناک هستی من“ بود.
در بیست و ششم مهرماه ۱۳۵۷ یک رخداد بزرگ سیاسی- اجتماعی نه تنها دستگاه امنیتی کشور را که جامعهٴ روشنفکری میهنمان را نیز غافلگیر کرد: انتشار بنیادهای عقیدتی اتحاد دموکراتیک مردم ایران به قلم رفیق بهآذین. وی در واقع خبر از پیریزی حزبی میداد که میتوانست دوشادوش حزب تودهٴ ایران بذر آگاهی بیفشاند و خرمن امید بدرود. نیز میتوانست چنانچه بعدها حزب طبقهٴ کارگر ایران بر اثر دسیسهای، کودتایی، چیزی از کار علنی باز ماند، جایگزین آن شود. در مرامنامهٴ این نهاد سیاسی آمده بود:
اتحاد دموکراتیک مردم ایران پاسخگویی نیاز مبرم این مرحلهٴ تاریخی است که به ترتیب، مسائل سرنگونی استبداد میلیتاریستی، اعادهٴ حقوق و آزادیهای عامهٴ مردم و استقلال تام و تمام کشور را از طریق قطع ریشهٴ وابستگی سیاسی و نظامی و اقتصادی به امپریالیسم، در برابر مردم ایران میگذارد.“
رفیق بهآذین در جلد دوم یادماندههایش ”از هر دری“، دربارهٴ این نهاد نوآیند مینویسد:
بیشتر تاکیدم در بحث، همه در اتحاد نیروهاست برای رسیدن به آزادی و حکومت مردمی و استقلال کشور.“
مرامنامهای که در آن بی هیچ پروا از سرنگونی رژیم خودکامهٴ کشور سخن رفته بود نمیتوانست واکنش دولتمردان ایران را به دنبال نداشته باشد. چنین بود که در یکم آبان ۱۳۵۷ رفیق بهآذین بازداشت شد و تا ۲۳ دی ۵۷ (آزادی زندانیان سیاسی بهدست مردم) در زندان ماند.
از تلاشهای فرهنگی رفیق اعتمادزاده پس از برکناریاش از کانون نویسندگان ایران یکی هم پیریزیِ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران (پائیز ۱۳۵۸) بود که این یک با پشتیبانی گستردهٴ سدها نویسنده و هنرمند فرهیختهٴ کشور رخ نمود. چراغ این شورا اما بیشوکم تا ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ زمان دستگیری او و فرزندش کاوه اعتمادزاده روشن ماند. و در همین چندسالهٴٴ حیات خود، در گسترههای گونهگون هنری و ادبی- از موسیقی و شعر گرفته تا نگارگری و تآترهای خیابانی و جز آن، دگرگونیهایی ژرف و بنیادین در پهنههای فرهنگی کشور پدید آورد.
و سرانجام رفیق اندیشمند ما بهآذین در کسوت یک مصلح بزرگ اجتماعی به ماهنامهٴ چیستا(مهر۱۳۸۲) گفت:
دغدغهٴ بزرگ من در چند سال اخیر، سرنوشت کرهٴ خاکی ماست که دو اسبه بهسوی نابودی رانده میشود. بیکاری اجباری دهها و بهزودی سدها میلیونی...، بیماریهای واگیردار ناشناخته یا دوباره سر برآورده...، جنگ و کشتار به بهانهٴ دعواهای مرزی و دشمنیهای قومی که میباید بازار فروش سلاحهای از رده بیرون شدهٴ کشورهای پیشرفته را گرم بدارد. زمین دارد رمق از دست میدهد. نفسش دارد بهشماره میافتد. باید پیش از آنکه دیر شود به دادش رسید...، خیزش عمومی جهان لازم است. هرجا و همهجا در راستای مهار کردن تولید انبوه سلاح و ناممکن ساختن اسراف دیوانهوار کنونی در مصرف. من نیستم اما نگذارید جهان نابود شود. به پا خیزید!“

آثار و آفرینهها
رفیق بهآذین در گسترههای گونهگون فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آفرینههای بسیاری را از دم قلم گذرانده است که اما شوربختانه انبوهیشان در یغماگریهای دو رژیم سلطنتی و اسلامی از میان رفتهاند. بااینهمه، پهنهٴ آثار او خود فهرستی از جانفشانیهای او در راه اندیشه و قلم است. او خود در این باره گفته است:
موضع اجتماعی و سیاسیام مرا به نوشتن وامیداشته که آنهم چنان- در کل- برجاست. ” که یعنی او همچون گذشته، مارکسیست- لنینیستی است وفادار به حزب تودهٴ ایران.
او که روشنفکری و تعهد سیاسی را دو روی یک سکه میدانست، همواره برای اهالی قلم پیامی دورانساز داشت. میگفت که اگر روشنفکران ما از فردای کودتای ۳۲ به جای ترس و گوشه گزینی و سرگشتگی ”به گزارش روشن و مستند- و البته هنرمندانهٴ- واقعیت میپرداختند و سنگر به سنگر به احتیاط پیش میرفتند، بیشک امروز در زندگی تودههای ایران، نیرویی پرتوان بودند و از دوستی و احترام مردم برخوردار میشدند.“ و بهراستی آیا در این صورت، اسلام سیاسی میتوانست انقلاب ملی- دمکراتیک ایران را به یغما ببرد و بر زمین گرمش بکوبد؟
رفیق بهآذین در پهنهٴ گردانش و ترجمهٴ بهترینهای جهان ادب و هنر، دستی چنان بلند داشت که بیگمان سه نسل از نویسندگان و مترجمان کشور ما- به گفتهٴ خودشان- دستپروردهٴ آفرینههای او هستند، این درحالی است که ترجمه برای او جز یک ناگزیری نبوده است:
بیکار بودم. ناگزیر ترجمهٴ  بابا گوریو اثر بالزاک را پذیرفتم و در کمتر از دو ماه آن را تحویل دادم. دستمزدم به هزار تومانی سر میزد. گشایشی بود. سپاسگزارم.“
و بدینگونه او ”خواهناخواه به ارابهٴ ترجمه بسته“ شد.
آفرینهها:
داستان و رمان)
پراکنده ۱۳۲۳/ بهسوی مردم ۱۳۲۷/ دختر رعیت ۱۳۳۲/ نقش پرند ۱۳۳۴/ دو فصل از رمان ناتمام خانوادهٴ امینزادگان، نشریه صدف، دی ۱۳۳۶/ مهرهٴ مار و معراج، نشریه پیام نو ۱۳۴۴/ از آنسوی دیوار ۱۳۵۱/ منتخب داستانها ۱۳۵۱/ مانگدیم و خورشیدچهر ۱۳۶۹/ سایههای باغ ۱۳۷۷/ چال، ۱۳۸۵، نشر نگرش برلین.
نقد و پژوهش)
قالی ایران ۱۳۴۴/ گفتار در آزادی ۱۳۵۶/ بر دریاکنار مثنوی ۱۳۶۹.
نمایشنامه)
کاوه ۱۳۵۶
یادماندهها)
میهمان این آقایان ۱۳۴۹/ از هر دری،هفت جلد، دفتر نخست ۱۳۷۰، دفتر دوم ۱۳۷۲، پنج دفتر دیگر، ممنوع- چاپ/ نامههایی به پسر ۱۳۸۲.
روزنامهنگاری)
سردبیر و مدیر هفته نامهٴ سوگند/ پیام نوین (رسانهٴ انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی)/ کتاب هفته/ هفتهنامهٴ غیرعلنی اتحاد دموکراتیک مردم ایران (پیش از انقلاب)/ هفتهنامههای سوگند، اتحاد مردم، و فصلنامهٴ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران (پسا انقلاب).
ترجمه)
بابا گوریو، زنبق دره، چرم ساغری و دخترعمو بت، انوره دو بالزاک/ اتللو، هملت و شاه لیر، ویلیام شکسپیر/ نامه سن میکله، دکتر آکسل مونته/ ژان کریستف، جان شیفته، ساز درونی و بازی عشق و مرگ، رومن رولان/ دن آرام و زمین نوآباد، میخائیل شولوخف/ چاپایف، دیمیتری نورمانف/ استثنا و قاعده، برتولد برشت/ داستان اولن اشپیگل، شارل دکوستر.(از واپسین ترجمههای استاد بهآذین که به گفتهٴ جرج لوکاچ پدیدهای است یگانه در کل ادبیات اروپایی غربی در سدهٴ نوزدهم)/ فاوست، گوته.
آفرینههای پراکندهٴ رسانهای)
کمدی انسانی بالزاک، ژوپوکسله، رسانه صدف، خرداد ۱۳۳۷/ دربارهٴ ترجمه، کالاشینکوا، پیام نوین، شماره یک، اردیبهشت ۱۳۴۵/ آب، یوری تریلوتوف، همان جا، خرداد ۱۳۵۴/ آخرین روز، س. یاروزنین، همان جا، مرداد ۱۳۴۵/ پیش از عمل، نیکلای آموسف، همان جا، آذر ۱۳۵۴/ خاطراتی دربارهٴ مایاکوفسکی، چوکوفسکی، نشریه پیام نوین، فروردین ۱۳۴۶/ واسکا، آلادرابکیتا، همان جا، تیر ۱۳۴۶/ دانش ژنتیک و مسئله زندگی، دوبینین،همان جا، شهریور ۱۳۴۶/ امتحان، شوشکین، همان جا، ۱۳۴۶/ من و تو، کتاب هفته، شماره ۸۹، شهریور ۱۳۴۲/ راهها، همان جا، شماره ۷۷، خرداد ۱۳۴۲/ آنها برای میهن جنگیدند، میخائیل شولوخوف، نشریه پیام نوین، آبان و آذر ۱۳۴۴.
مستند نگاری)
مهمان این آقایان، چاپ ۱۳۵۰/ گواهی چشم و گوش (رهآورد سفر رفیق بهآذین به جمهوری دموکراتیک افغانستان در ۱۳۵۹)/ نامههایی به پسر، چاپ اول ۱۳۸۲/ از هر دری، پنج دفتر آن اجازه چاپ نیافت.
نقد و پژوهش)
برگزیده اشعار فارسی و گیلکی محمدعلی افراشته، به گزینش بهآذین، ۱۳۵۸/ بر دریاکنار مثنوی، ۱۳۷۷.
نوشتههای پراکنده)
نامهها به همسر، فرزندان و دوستان/ دیباچه بر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی/ وصیتنامه/ دربارهٴ ادبیات، و راه مردم و هنرمند، راه آزادی، فصلنامه شورای نویسندگان و هنرمندان ایران/ گفتگو با رسانههای چیستا و گیلان و....
سرودههای بهآذین)
زمزمههای خاموش، ۱۳۴۰/ اشعار سالهای ۱۳۴۱ تا۱۳۸۱، سرودههای زندان، ۱۳۶۱.
کارهای چاپ نشده)
مرگ سیمرغ/ از هر دری، دفترهای سه تا هفت/ گواهی چشم و گوش/ خانوادهٴ امینزادگان/ داستان دو خواهر/ یخچال برقی/ چونان که در آیینهای شکسته/ اینک او/ تشنگی/ پهلوان کوهنورد/ گزارش/ بازگشت/ عمه نسرین میگفت/ و....
طراحیها)
چهارده طرح و نگاره و پرتره.
سفرها و دیدارهای فرهنگی)
رفیق بهآذین به نمایندگی از سوی جمعیت ایرانی هواداران صلح و برای شرکت در اجلاسهای صلح و همبستگی مردم آفریقا و آسیا در سال ۱۳۵۸ و به همراه رفیق محمدرضا لطفی به دهلی رفت. وی در این سفر با ایندیرا گاندی نخست وزیر فقید آن روز هند نیز دیداری داشت/ شرکت در پارلمان ملتها برای صلح، صوفیه بلغارستان/ سفر به کابل و دیدار با ببرک کارمل رئیسجمهوری وقت افغانستان/ سفر به بوداپست/ در فرایند این سفرها او همچنین با یوری آندروپف، پیش از ریاستجمهوری وی بر سر پرسادهای صلح و دوستی میان مردم جهان دیدار کرد.

شاعرانهها
شخصیت چند بعدی و پهنهمند بهآذین بسی گسترههای ادب و هنر جهانی را گشت میزند و ذوقآزمایی میکند و درمینوردد. و باز، چشماندازی دیگر و افقی نو پدیدتر. بهآذین در شعر نیز شوری دارد و دستی دارد و دامنی، اگرچه نهچندان حرفهای و پیگیر. و تا بخواهی در وادی وهمناک شاعری بیادعاست:
مانند هر ایرانی ریشهدوانده در خاک شاعرپرور ایران، دور از من که بیدعوی بخیهگری سخن، هر از گاهی در زندگی، واژههایی موزون برهم ندوخته باشم. خوشبختانه جز یکبار در همهٴ عمر، نگذاشتهام که وسوسهٴ چاپشان در من درگیرد. اما دیری است که پیر شدهام و پیری در وسوسهگری شتاب دارد.“۹
تاریخ شعرهای بهآذین اما۱۰ از گردونهٴ زمانی ۸۱- ۱۳۴۰ فراتر نمیرود. پس شعرهای پیش از دههٴ ۴۰ او کجا هستند؟ او که خود گفته است که جوشش رگههای شعری اگرچه ”دورادور و گاه گیر“ اما ”همیشه“ در او بوده است. میدانیم که در یغماگریهای پسا انقلاب ایران، گزمهها دستنوشتههایش را گونی گونی به تاراج برده و پس ندادهاند. و دریغا که انبوهی از اینهمه نیز نابود و ناپدید شدهاند:
در این پنج سال۱۱ که در زندان بر من گذشت، شعرهای چندی گفتهام... که هر بار در جابهجاییهای زندان از من گرفته شد.“:
مرا با تو سخنها بود خود دانی/ ولیکن جادوی چشمت/ لبم بر بست و اینک من/ یکی شوریدهٴ گنگی که خواب ماه میبیند.(شعر اینک، آبان ۱۳۴۰
شاعرانههای بهآذین تنها حدیث نفس وی نیستند که در یکپارچگیشان همه فریاد دادخواهیاند:
آه کاین صحنهٴ مرگ/ دشت بیپاسخ هر سو شیون/ دیولاخی است همه خاربنش خونآشام/ ...خسته و بسته غزالان به کمند/ نه یکی پای گریز/ نه یکی روی مقام...(ناگزیر، فروردین ۱۳۴۱).
زبان تند و تیز بهآذین اما در شعر رهگشا(خرداد ۱۳۴۱) از این هم تندتر و فراخدامنهتر میشود:
نگه کن!/ دانههای دام مرگ است این/ مشو در دام/ مرو زین ره/ که بر هر خاکریزش/ استخوان رهروی روییده همچون بوتههای خام....
شاعر اما نخستین سالهای پسا کودتا را چنین هاشور میزند:
دوست پیدا نیست/ کوچه در شب حفرهٴ خالی است.
گاه از سوز اَتش(عطش) ”همه تن لب“ میشود و گاه با ”قهقههٴ رعد“ و ”بوسهٴ مهتاب“ بذر امید برمی‏افشاند:
من، مرد کارم/ گُرد کمان کش اندیشه و قلم.( تا چند، ۱۳۶۴).
گلایههای بهآذین از واکشیا (فضای) ترسناک زندان اما یکی دو تا نیست:
دیوارها همه چشماند/ گر آفتاب پردهٴ نور زلال خویش/ بر من نگسترد/ وای از برهنگی/ وای از برهنگی.(شعر زندان، ۱۳۶۶).
از ناکامیها و رنجهای زندان، یکی هم تندخوییهای دشمنکامانه شماری از گروههای سیاسی با تودهایهاست. رویکردی بهراستی دردانگیز و برنتافتنی. رفیق بهآذین نیز که از تیررس دگرآزاریهایی از اینگونه برکنار نبوده است به زندانیان سیاسی اندرز میدهد:
ما هر دو زندانی/ من دست بسته/ او پای در زنجیر/ ما را بههم پیوند داده جبر هستی.(دو زندانی، ۱۲ اسفند ۱۳۷۸). و نیز:
او و من/ در نامگذاری ازهم جدایم/ وگرنه یکی هستیم/ بیدردسر نام ( بی نام،۱۶ خرداد ۱۳۷۹).
و بهراستی هم که زندانیان سیاسی از هر سنخ و قبیلهای که باشند دارای دردها و نیازهای مشترکاند: دردشان درد اسارت است و نیاز مشترکشان، آزادی است.

شیوانگاری و زبان ادبی بهآذین
زبان بهآذین بهویژه در ترجمههایش، زبانی است فاخر و رنگین و آهنگین. او به موسیقی نهفته در حرفها و واژگان و گزارههایش پربها میدهد. هم ازاینروی، زبان نوشتههایش گوشنواز و خوشآهنگ و پر تنالیته است. رفیق بهآذین بیهقی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و عنصرالمعانی و فردوسی و دیگر شاهکارهای سبک خراسانی را بارها و بارها خوانده و خود تاثیرپذیرفته از این مکتب شیوای ادبی است:
روشنی و رسایی کلام و پرهیز از درازگویی و مترادفنویسی را از تاریخ بیهقی و اسرارالتوحید و قابوسنامه آموختهام... نگرش به زندگی جامعه را از بالزاک و سبک نوشتن را از فلوبر و توماس مان دارم.“۱۲
میشود اوج سبک خراسانی را در نوشتههای بهآذین، بهویژه در کتاب نقش پرند او دید و اینهمه را در گزارهای کوتاهوار درهمفشرد:
دلم را از سینه برکندم و پیش عقاب انداختم، او بدان مشغول شد و من آرام گرفتم.“
و بهراستی که هیچ سبکی برای آشتی دادن شیوانگاری (ادبیات) و سیاست، کاربردیتر از سبک خراسانی نیست:
ادبیات در بازگویی و بازنمایی هنرمندانهٴ ضرورتهای سیاسی هر دوران، میتواند نقش روشنگری و حتا برانگیزندگی داشته باشد... کار نویسنده- بداند یا نداند، بخواهد یا نخواهد- همیشه سیاسی است. گاه آشکار و گاه در پرده.“۱۳
بهآذین اما مانیفست سیاسی کارل مارکس را بر بنیاد ”دگرگونسازی جهان“ همواره آویزهٴ گوش داشت و به نویسندگان و هنرمندان میگفت:
میتوان و باید به یاری هنر، جامعه را دگرگون کرد. شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسئولاند.“
رفیق بهآذین بر آن بود که:
زیبایی نیروست و حق نیروست. خاصه در زمینهٴ گستردهٴ بیدادی که بر مردم میرود. اما زیبایی و حق به اعتبار آدمی است. پس، آدمی و همهٴ آنچه نیاز زندگی اوست، شرط شکفتگی تن و جان اوست، در مرکز ادبیات جای دارد، هسته و مغز آن است.“۱۴
و سرانجام اینکه رفیق دکتر احسان طبری گفته بود: ”بهآذین و زرینکوب، فصاحت کلاسیک را با نیاز نثر علمی و هنری معاصر، پیوند میدهند.“۱۵

آن که گفت آری و آن که گفت نه

غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز
حافظ
یک آورند (ضربالمثل) کهن هندی میگوید: ”ای شاعر از باران نگو، بباران!“ و این سنجاری است شگفتوار در رمزگشایی از شخصیت تئوریک و پراتیک انسانها: آنان که خواجهٴ گفتاریاند و نه کرداری، و اندکشمارانی که گفتاریاند و کرداری:
من خواجهٴ گفتاری، بسیار بدیدستم
یک خواجه ندیدستم گفتاری و کرداری
مولوی
رفیق اعتمادزاده اما به پاس آنچه در ۶۰ سال زندگی شیوانگارانه خود برجای گذاشت- سوای گفتار و کردار ترسناپذیرش- دلیری و بیپروایی را از مرزهای شناخته شدهٴ آن فراتر برد. او نه تنها در نشستها و دیدارهایش، که در دهلیزهای مهآلودهٴ زندانها نیز غرید و فریاد برآورد و آرام ننشست. از جمله به بازجوی زندان قزل قلعه گفت: ”چرا به مردم اعتماد نمیکنید؟ از چه میترسید؟... میترسید که میترسانید وگرنه- مثل جاهای[کشورهای] دیگر- تا اندازهای، حق مردم را به خودشان میدادید!“. و هنگامی که بازجو میگوید: ”مردم برای آنچه شما میگویید، هنوز تربیت نشدهاند“! بهآذین میغرد: ”این شمایید که نمیگذارید، در هر کاری مانع میتراشید و تهدید میکنید...“۱۶
 

یادواره صدمین سالگرد زایش رفیق محمود اعتماد زاده ( به آذین)

بخش دوم

 

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: