نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-05-24

نویدنو  02/03/1396 

 

 

در جستجوی بهروزی ، مبارزه در را سعادت، سعادت است

احمد جواهریان

 

انسان در جستجوی سعادت است و تردیدی نیست که برای سعادت خویش تلاش می ورزد. اما براستی تلاش ها برای سعادت یا خوشبختی انسان چگونه نتیجه بخش تر می شود و برای خوشبخت زیستن چه می توان کرد.

 

برای یافتن پاسخ این سوال، ابتدا باید دید سعادت چیست و چگونه می توان سعادتمند زیست. می توان پرسید آیا سعادت یا خوشبختی همان شادمانی، خرسندی، لذت بردن، رفاه و برخورداری از امکانات و یا رضایت از زندگی ست. خوشبختی براستی تا چه حد وابسته به موقعیت فردی و اجتماعی و یا مطابق تفکر عامیانه، به «بخت» و اقبال  و سرنوشت ما وابسته است؟ رابطهٔ خوشبختی فردی و اجتماعی چیست؟ آیا تا جامعه به سعادت نرسد، فرد نمی تواند سعادتمند زندگی کند یا اساسا خوشبختی امری فردی ست و به شرایط اجتماعی ربط چندانی ندارد؟

 

تعریف سعادت یا خوشبختی یکی از پایه های ثابت ادیان، مکتب ها و ایدئولوژی های مختلف است. سعادت شناسی خود یکی از محورهای مهم بحث و بررسی های فلسفی در طول تاریخ بوده است.

ادیان، مکتب ها و نظام های آئینی متعددی در طول تاریخ فرهنگی انسان وجود داشته و دارند که خوشبختی را در «این جهان» میسر ندانسته و سعادت واقعی را «آن جهانی» می دانند. تلاش برای سعادت از منظر بسیاری از نظام های فکری وابسته به این ادیان و مکاتب، تلاشی این جهانی، برای تامین سعادت جاودان در جهان پس از مرگ اعلام شده است. مکاتب دیگری نیز بر این عقیده بوده اند که حس سعادتمندی امری مربوط  به «دنیای درون» است و نه «دنیای برون». آن ها روش زندگی و مهارت هایی را برای پرداختن بهشتی این جهانی و البته در دنیای درون فراهم آورده و ارائه داده اند. (تحقیقات عصب شناسانه گسترده ای در این زمینه صورت گرفته و در جریان است که در این مقاله به آن نپرداخته ام. اگر علاقمند به این نوع مباحث هستید، می توانید به وبلاگ «تاملاتی پیرامون علم و دین[1]» مراجعه کنید.)

 

البته می توان در کنار بررسیِ و ارزیابی تعابیری که خود این عقاید و باورها برای هدف زندگی و سعادت بشری قائل شده اند، از این منظر نیز به شیوهٔ برخورد و سازو کار آئین های هر یک از این مکاتب دقیق شد و پرسید: براستی چه رابطهٔ روانشناختی بین این نظام های فکری و سعادت آدمی در طول زندگی «این جهانی» و درونی و برونی اش برقرار است و وزن و تاثیرات اجتماعی این مکتب ها بر بهروزی اجتماعی چیست. به عبارت دیگر، این باورها و نظام های فکری و یا حتی اسطوره ای چه تاثیر روانشناختی بر زندگی فردی و اجتماعی انسان ها داشته و دارند.

 

علوم روانشناختی معاصر، بویژه در چند دههٔ اخیر، بررسی های گسترده ای در زمینه «بهروزی» انجام داده که قابل توجه است. اما  قبل از آنکه به سراغ آخرین یافته های علمی و پاسخ های ارائه شده به این سوال ها بر اساس دستاوردهای علمی معاصر برویم، ترجیح می دهم بحث را از نگاه مارکسیستی به سعادت شناسی شروع کنم- نظامی فکری که سعادت را این جهانی می داند و تلاش داشته  آن را از منظری علمی مورد بررسی قرار داده و  راه و روش هایی را برای حرکت به سوی بهروزی اجتماعی انسان ها ارائه دهد.

(من در طول مقاله، اغلب از واژه های سعادت، خوشبختی و بهروزی به صورت مترادف استفاده کرده ام، گرچه روشن است که به تفاوت های ظریف معنایی بین آن ها بی توجه نیستم.)

 

سعادت شناسی مارکسیستی

 

یکی از مکاتبی که بحث سعادت شناسی را به شکلی قابل توجه و محوری مطرح کرده، مارکسیسم است. هم مارکس و هم مارکسیست ها تلاش ارزنده ای کرده اند تا «سعادت» را در ابعاد اجتماعی و به شکلی مدون تعریف کنند و با ترسیم نقشه راه برای رسیدن به جامعهٔ آرمانی، دستیابی به سعادت اجتماعی را هدف زندگی بشری تعریف کنند و در پراتیک اجتماعی بکار بندند.

 

استاد احسان طبری در مقاله ای با نام: «هدف زندگی چیست» در کتاب «یادداشت های فلسفی اجتماعی» اش، ضمن تعریف سعادت چنین می نویسد:

 

«سعادت تنها یک حالت روح نیست، بلکه برای آن که مفهوم آن عام باشد نه خاص، مطلق باشد نه نسبی، باید برای آن محتوی عینی قائل گردید. سعادت عینی و واقعی عبارت است از حداکثر تأمین متنوعترین و متحرک ترین نیازمندیهای جسمی و روحی فردی و اجتماعی انسان در توافق با انسانهای دیگر.»

 

او رسیدن به چنین سعادت انسانی را امری در عین حال جمعی می داند که تنها در آینده ای دور متصور است، بطوری که:

 

«این امر در مضمون واقعی خود در صورت تسلط قطعی انسان به عمده ترین قوانین فیزیکی، شیمیایی، زیستی، جوی طبیعت و قوانین تولید و توزیع اجتماعی که اکنون بشریت را در قید «جبر» خود می فشرند و ایجاد عالیترین تکنیک بر اساس منابع نیرومند انرژی و به پاداشتن جامعٔه جهانی بی طبقه و به تدریج طی چند سدٔه آینده میسر است.»

«اکنون بسیاری از شرایط وجود ندارد. فقر، بیماری، فقدان آزادی، محرومیت های جنسی، رقابتها و منازعات خورد کننده، بلایای طبیعی، مصائب اجتماعی و غیره و غیره ساغر حیات اکثریت مطلق انسان های عصر ما را از شرنگ بی سعادتی انباشته است.»

 

او ضمن تاکید بر اهمیت شناخت سعادت بعنوان یک هدف اجتماعی، «سعادت اجتماعی» انسان را هدفی باز می شناسد که مبارزه در راه آن، در شرایط کنونی جهان، می تواند بیشترین «سعادت نسبی» در زندگی فردی را به ارمغان بیاورد. چرا که سعادت همچنان که یک هدف اجتماعی است، «یک حالت روحی» نیز هست. او این سعادت (این حالت روحی) را به صراحت یک «سعادت حقیقی» اگر چه «نسبی» ارزیابی می کند و راهگشای زندگی ما می داند و بدین طریق بین سعادت فردی و سعادت اجتماعی رابطه متقابلی برقرار می بیند.

 

«شرکت و مبارزه در درون این جنبش، یک تسکین عظیم، یک محتوی واقعی حیاتی و لذا یک سعادت حقیقی است.» (همان منبع)

 

احسان طبری در مقالهٔ دیگری به نام «مبحث سعادت یا ئوده مونیک ...» نیز همین بحث، یعنی سعادت شناسیEudémeunique[2] را از دید فلسفه بطور عام ادامه داده و سعادت شناسی مارکسیستی و چرایی و چگونگی تامین سعادت همگانی در جهان کمونیستی آینده را توضیح داده، او بین سعادت مطلق در دوران آینده، سعادت اجتماعی نسبی در این دوران، و سعادت فردی رابطه برقرار می بیند و اما با توجه به ایجاد «سوء تفاهم هایی در درک نظرات مارکس» در طول تاریخ، و برای رفع «نارسایی» های موجود، مطالعه و تحقیق هر چه بیشتر در این زمینه را یک ضرورت دانسته است:

 

«مفهوم سعادت  Glückseligkeit اصلا به عنوان مقولٔه اتیک حتی مدتها مورد طرح و بررسی قرار نگرفت. این اواخر این مقوله مورد بررسی بیشتر مارکسیست ها قرار گرفته است. ولی نارسایی در این تحقیق بسیار است. لذا، میتوان تئوری مارکسیستی سعادت را که سعادت را در مفهوم تاریخی ـ اجتماعی آن بررسی می کند، قابل طرح دانست و این عمل  از هر باره دارای پاداش و توجیه است.»

 

او در شعر «معنای زندگی» همچون بسیاری از اشعار دیگرش به این مسئله برگشته و راه سعادت فردی در این جهان را مبارزه برای سعادت اجتماعی معرفی می کند و دچار تردیدی در این زمینه نیست. به زبان خود او:

 

در این جهان که گرم ستیزند، هست و نیست / پُرسی اگر که زندگی ما برای چیست

گویند تو را، که نیست برای قلندری / هنگامهً زمان گذراندن به بیخودی

سرتاسر حیات گرفتن به سَرسَری / از بهر جمع خواسته و ساز و برگ نیست

از بهر مرگ و هستی آن سوی مرگ نیست / نی بهر ماتم است و نه از بهر اضطراب

نی تن زدن ز رنج و هراسیدن از عذاب / معنای زندگی است، نه از شاخسار عمر

با رعشه های بیم، در آویختن به آز / خواری کشیدن از همه درگیر و دار عمر

از بهر آن که عمر شود، اندکی دراز / معنای زندگی نه آرامش خموش

نی بانگ های و هوی، به گرد وجود خود / نی پا کشیدن است ز میدان کار و کوش

نی راه کار و کوش، گزیدن به سود خویش / معنای زندگی است نبردی که از آن نبرد

از بند وارَهَند کسانی که بنده اند / بهروزتر زیند، کسانی که زنده اند.

 

در طی دهه هایی که از نوشتن مطالب او می گذرد، علوم روانشناختی در زمینهٔ «بهروزی» و نیز  علوم شهرسازی در زمینهٔ «آرمانشهر»[3] بحث های تازه ای داشته اند که به بحث ما سخت مربوط است و شاید بتوان از آن ها برای بسطِ  دید مارکسیستی در زمینهٔ سعادت شناسی بهره گرفت. (بحث آرمانشهر از دیدگاه علوم شهری بحث مفصلی ست و مقالهٔ مستقلی را می طلبد.)

 

روانشناسی معاصر و درک «بهروزی»

 

شاید بهتر باشد با توجه به گسترش فردگرایی در دوران اخیر و بویژه مسلط شدن شکل بیمارگونهٔ آن در کیش نولیبرالی ، و رواج انواع مکاتب به روز شدهٔ شرقیِ مروجِ دستیابی به سعادت در «دنیای درون»، و یا مبتنی بر جریان زندگی در لحظه و یا «خوش باشی»، بر شناخت «بهروزی» فردی درنگ بیشتری کنیم.

یکی از رشته های روانشناسی که به تحقیق پیرامون «بهروزی» فردی پرداخته و بسیار مورد توجه قرار گرفته «روانشناسی مثبت گرا[4]» است. بنیانگذار این شاخهٔ روانشناسی در آمریکا «مارتین سلیگمن[5]» است که کتاب های بسیاری در این زمینه نوشته[6]. او برای معرفی روانشناسی مثبت گرا بر تفاوت آن با روانشناسی مرسوم دست می گذارد و ضمن توضیح دستاوردهای روانشناسی در شصت سال گذشته، هدف آن نوع روانشناسی را شناخت بیماری های روانی و یافتن روش های درمانی برای کاستن از رنج بیماران- و باید اضافه کرد، رنج اطرافیان بیماران - عنوان می کند و تفاوت روان درمانی با روانشناسی مثبت گرا را  در این می داند که در این رشتهٔ تازه تاسیس، دامنهٔ عملِ بررسی نه بیماران، بلکه عموم مردم اند و هدف آن نه درمان بیماری ها، بلکه یافتن مداخلاتی ست که به شاد تر و بهروزتر زیستن افراد می انجامد.

سلیگمن و همکارانش در طی تقریبا یک دهه، مجموعه مهارت های زندگی برای شادکامی و بهروزی را در مکاتب و فرهنگ های مختلف جمع آوری کرده و با تحقیق میدانی از افرادی که از زندگی رضایتمندی بالایی داشته اند، مدل پرما[7] را ارائه داده اند.

«پرما» در واقع مدلی است که عناصر تشکیل دهندهٔ شادکامی و بهروزی فردی را معرفی و مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد[8].

۱- عواطف مثبت- احساس دلپذیر.

۲- جذبهٔ کار- غرق در کار و فعالیت و زندگی بودن.

۳- ارتباط انسانی- داشتن روابط موثق و قابل اعتماد با دیگران.

۴- معنی داشتن- زیستن بامعنا و هدفمند.

۵- پیشرفت- احساس به هدف رسیدن و کسب موفقیت.

مارتین سلیگمن در کتاب «شکوفایی»[9]  که در آن دیدگاه خود نسبت به شادکامی و بهروزی را مطرح می کند، چنین توضیح می دهد:

«اولین عامل یعنی عواطف مثبت در مورد آن چیزی ست که ما احساس می کنیم، مانند: لذت بردن، از خود بی خود شدن، خلسه، گرما، راحتی و غیره. اگر تمامی زندگی با داشتن چنین فاکتوری پیش رود، من آن را «زندگی خوش» می نامم.»

«دومین عامل یعنی جذبهٔ کار چیزی دربارهٔ به جریان کار و زندگی پیوستن است. وقتی برای مثال در موسیقی غرق می شویم، زمان می ایستد، و در یک کار و فعالیت جذاب، حس خودآگاهی را از دست می دهیم. من زندگی حول این فاکتور را «جذبهٔ زندگی» می نامم… ما به هنگام غرق شدن در یک فعالیت، با موضوع یکی می شویم… »

سومین عامل یعنی «ارتباط انسانی» مثبت و نقش آن در سلامتی روان و احساس بهروزی امر ناشناخته ای نیست. انسان اساسا موجودی اجتماعی است و نیازمند سطوح مختلفی از ارتباطات اجتماعی (خانواده، آشنایان، و جامعه) است.

چهارمین عامل یعنی معنی داشتن، یا زیستن بامعنا چنین توضیح داده شده است:

«زندگی با معنا، تعلق و خدمت به چیزی بزرگ تر از خود است که شما به آن باور دارید و جامعه بشری انواع مختلف نهادهایی را ایجاد کرده تا چنین چیزی عملی شود. نمونه های آن: دین، احزاب سیاسی، سبز بودن، خانواده و ...».

او در توضیح این موضوع به داشتن دیدی کلان نگر اشاره می کند:

«و این به ذهنیتی گفته می شود که تصویری بزرگ تر را مد نظر قرار می دهد و در آن، فرد ارتباطات متقابل مختلفی که نظام بزرگ تری را تشکیل داده، می بیند و درک می کند.»

 

پنجمین عامل نیز برای همهٔ ما آشناست، پیروزی و موفقیت و پیشرفت بی تردید حس بهروزی به همراه دارد.

 

ممکن است به نظر برسد که این ها پدیده هایی آشنا هستند و در تمام طول تاریخ بشری در باره آن ها صحبت شده، پس چرا کنار هم قرار دادن آن ها دانشی تازه به حساب می آید و به نام کسی به نام مارتین سلیگمن به ثبت می رسد. می توان سوال کرد، دلیل اینکه او را یکی از چندین شخصیت تاثیر گذار بر علم روانشناسی در دوران اخیر خطاب می کنند، چیست؟

کار سلیگمن و تیمش به مشخص کردن اجزای اصلی حس بهروزی فردی خلاصه نمی شود، آن ها موفق می شوند این عناصر را در زندگی افراد قابل اندازه گیری کرده و بر اساس آمار و ارقامی که بدست می آورند، وزن و اهمیت این عناصر را مشخص کنند[10]. آن ها همچنین بر پایه چنین یافته هایی، روش هایی را جمع آوری کرده و تکامل بخشیده اند که حس بهروزی فردی را در انسان ها تقویت کند.

 

او در توضیح نتایج برآمده از این تحقیقات می گوید:

«نتایج ما شگفت انگیز بود، ولی، برعکس آن چیزی بود که تصور می‌کردیم. بدست آوردن لذت، تقریبا هیچ سهمی در رضایت از زندگی ندارد. بدست آوردن معنی از همه قویتر است. جذبهٔ کار و فعالیت هم بسیار قوی ست. لذت ها موقعی اهمیت دارند که جذبهٔ کار و معنا داشتن زندگی هر دو در چنگتان باشند. آنوقت، لذت ها همانند خامه و گیلاس (روی کیک) خواهند بود. به عبارتی،... مجموعه این عوامل، چیزی کامل تر از جمعِ این عام هاست.»

 

این رشتهٔ روانشناسی امروزه در بسیاری از دانشگاه ها تدریس می شود و تحقیقات آن برای پیشگیری و غلبه بر وضعیت روانی بحرانی موجود در سطح جهان ادامه دارد.

 

متاسفانه بررسی های روانشناسانهٔ مارتین سلیگمن در موردبهروزی تا حد بسیار زیادی فردی ست و به ابعاد اجتماعی آن یا به عبارت دیگر بهروزی اجتماعی تاکیدی ندارد. جای تعجب هم نیست. در جامعهٔ آمریکا که فردگرایی بعنوان یک اصل اساسی مورد تقدیس قرار می گیرد (از بالاترین شاخص های فرهنگی در سطح جهان برخوردار است) ، و نگاه تک رشته ای در جامعهٔ آکادمیک آن بطور وسیع حاکم است، می توان تا این حد به ابعاد اجتماعی مسائل بی تفاوت باقی ماند و بر سکوی افتخار دانش بشری نشست.

دیدگاه های مارتین سلیگمن نسبت به بهروزی البته بی انتقاد هم باقی نمانده است، اگرچه این انتقادها هنوز حاشیه ای است. یکی از دیدگاه هایی که تلاش داشته ضعف های اجتماعی آن را بررسی کند «روانشناسی اجتماعی مثبت گرا» ست که بی اعتنایی به بهروزی اجتماعی و و رابطهٔ آن با بهروزی فردی در کارهای سلیگمن و پیروانش را مورد انتقاد قرار داده است.

دکتر تیم لوماس استاد دانشگاه شرق لندن در مقالهٔ تحقیقی با نام «روانشناسی اجتماعی مثبت گرا»، ضعف های روانشناسی مثبت گرا در این زمینه را، براساس نظریهٔ نظام های زیست بومی چند سطحی، می شکافد و لزوم بررسی بهروزی در سطح گسترده تری را مطرح می سازد[11]. او می نویسد:                                      

 

«کیفیت زندگی تا حد زیادی وابسته به رفتار موثر نهادهای سیاسی - اجتماعی است (دونکان ۲۰۱۰ ص ۱۶۵). برای مثال، بررسی در فرهنگ های مختلف نشان داده که میزان بهروزی ذهنی در سطح جامعه، به مقدار زیادی به الزام رعایت حقوق مدنی و دستیابی به حقوقی وابسته است که بخش جدایی ناپذیر از بهروزی مانند حق تعیین سرنوشت است.(دنیر، دنیر و دنیر ۲۰۰۹)»

و  این تا بدان حد به رسمیت شناخته شده که:

«ادارهٔ آمار ملی بریتانیا از سال ۲۰۱۱ آغاز به گردآوری داده ها در مورد احساس بهروزی ذهنی افراد در آمارهای خانوادگی اش می کند. این بررسی های آماری ۲۰۰۰۰۰ نفر را نمونه برداری می کند تا یک شاخص بهروزی ملی بدست بیاید.»

 

تاثیر شرایط اجتماعی بر ناهنجاری های روانی و حس عدم بهروزی انسان ها البته چیزی نیست که بتوان نادیده گرفت. بد نیست چند نمونه ارائه دهم:

 

۱- نیویورک تایمز در مقاله ای به نام:«چگونه انزوا دارد ما را نابود می کند» آمارهایی ارائه می دهد که تکان دهنده است[12]:

«انزوای اجتماعی به یک بیماری فراگیر تبدیل شده است. بیماری ای که پیامدهای فیزیکی، روانی و احساسی با خود به همراه دارد. از سال ۱۹۸۰ تا کنون آمریکایی های بالغی که خود را تنها می یابند، دوبرابر شده و از ۲۰ درصد به ۴۰ درصد رسیده است. امروز یک سوم آمریکایی های بالای ۶۵ سال و نیمی از افراد بالای ۸۵ سال تنها زندگی می کنند. این آمار در میان افرادی که از اضطراب و افسردگی رنج می برند و نیز کسانی که تحصیلات دانشگاهی ندارند از این هم بدتر است. عدم ارتباط اجتماعی مناسب باعث بهم ریختن خواب، اختلال در سیستم ایمنی بدن، ترشح هورمون های استرس، و … می شود.»

 

۲- یک شرایط اجتماعی حاد و به شدت ناسالم می تواند حتی حس زندگی را بکلی از فرد بگیرد. یکی از دردناک ترین نمونه های آن آپادیسکا[13] (نوع خاصی از بی حسی) است که در سوئد دیده شده است. مجلهٔ نیویرکر در طی مقاله ای به نام : «وحشتزدگی (تراما) در مواجهه با اخراج از کشور» به قلم راشل آویو[14] این پدیده را شکافته است. بنا بر گزارش نیویورکر این بیماری در میان کودکان ده پانزده سالهٔ مهاجری دیده می شود که پناهندگی آن ها رد شده و حکم اخراج به همراه خانواده دریافت داشته اند. «آن ها پس از شنیدن خبر چشم ها را می بندند، قدرت تکلم و شنوایی را از دست می دهند، توان خوردن و آشامیدن و واکنش به تحریکات و درد  را ندارند و بی حس در گوشه ای می افتند،  انگار که در را به روی جهان بیرونی بسته باشند».

نویسندهٔ مقاله معتقد است این پدیده را می تواند به نظریهٔ «حس پیوستگی[15]» جامعه شناس آنتونفسکی مرتبط دانست. «بنا بر نظریهٔ آنتونفسکی، بهروزی روانی وابسته به این باور فرد است که زندگی از نظم و ساختار برخوردار است و قابل درک و پیشبینی است».

تا سال ۲۰۰۵ حداقل ۴۰۰ مورد از چنین وضعیتی گزارش شده، اما دولت سوئد تا سال ۲۰۱۳ این بیماران را باهمین وضعیت اخراج می کرد. بالاخره پس از اعتراضات اجتماعی بسیار، قانونی تصویب شد که به بررسی مجدد وضعیت مهاجرت این بیماران و خانواده هایشان منجر شد.

 

۳- سوزان کلایتون از انجمن روانشناسی آمریکا در طی گزارشی در مورد تغییرات اقلیمی می گوید:

 

«پدیده‌هایی همچون سیلاب، آتش‌سوزی، روند گرمایش زمین و وقوع حوادث مرتبط با آن می‌تواند تاثیر مخربی بر سلامت روان افراد داشته باشد. تأثیرات تغییر آب و هوا تنها به افرادی که مستقیماً تحت تأثیر هستند محدود نمی‌شود. تغییرات اقلیمی تهدیدی گسترده برای سلامت ما بوده و به طورمستقیم یا غیرمستقیم بر سلامت روان تأثیر می‌گذارد.»

«در پی بروز طوفان کاترینا در سال 2005، نرخ بروز خودکشی یا اندیشه خودکشی بیش از دوبرابر شد. در حدود نیمی از ساکنان منطقه دچار اضطراب یا اختلالات رفتاری نظیر افسردگی شدند و از هر 6 نفر، یک نفر «اختلال استرس پس از سانحه» را تجربه کرد.

به گفته محققان، قربانیان بلایای طبیعی که مجبور به جابجایی به دلیل از دست دادن شغل یا مسکن شان هستند، غالباً فاقد کنترل، امنیت و استقلال هستند از این رو سلامت روان‌شان تحت‌الشعاع قرار گرفته و در معرض ابتلا به مشکلات سلامت روان خواهند بود.[16]

 

دیدگاه دیگری که این روزها مطرح است را می شود در روش برخورد ی  دید که گابور ماته[17] روانشناس مارکسیست کانادایی با بهره گیری از نظریه های «زیست -روان -اجتماعی[18]» مطرح می کند. او معتقد است انسان را نمی توان جدا از محیطی که در آن زندگی می کند مورد بررسی قرار داد و پیوند عمیقی بین سلامت جسمی، سلامت روانی و محیط اجتماعی برقرار است. او  در یکی از سخنرانی هایش به نام «چه چیزی به سلامت مثبت کمک می کند[19]؟» به نقد شرایط اجتماعی بیماری زای جسمی و روانی موجود می پردازد و می گوید:

«آنچه در بدن رخ می دهد (بیولوژی)، قابل انفکاک از شرایط روانی و محیط اجتماعی فرد نیست. این تنها روش علمی است که معنا می دهد و تنها شیوهٔ درک علمی است که به ما کمک می کند درک کنیم چه کسی سلامتی اش را از دست می دهد و چرا.»

 

شک نیست که بین سلامتی روان و حس بهروزی رابطه ای غیر قابل انکار وجود دارد و اگر شرایط اجتماعی به سمت و سویی می رود که سلامت روان اکثریت انسان ها نیز همزمان با وضعیت اقتصادی اجتماعی شان دچار آسیب دیدگی های جدی شود، راه حل های فردی «مثبت» اندیشانه کمک محسوسی به چرخش اوضاع نخواهد کرد. و از اینجاست که فعالیت و مبارزه برای تغییرات عمیق اجتماعی ضرورت اساسی پیدا می کند.

استاد گابور ماته در مورد فعالیت اجتماعی بعنوان فعالیتی شفا بخش گفتار ارزشمندی دارد. او در یک از سخنرانیها[20] در این باره چنین می گوید:

 

«فعالیت اجتماعی می تواند سلامت بخش باشد. این کار آدم ها را از تنهایی و انفراد بیرون می آورد. به فرد قدرت و توان می بخشد. به انسان معنی می دهد و جدا از نتیجه ای که حاصل می شود، اگر خیلی پایبند نتیجه نباشیم، و به اهمیت جذبهٔ کار واقف باشیم،  فرد را از شرایطی که در آن است رهایی می بخشد»

 

او همچنین به نکتهٔ مهمی اشاره می کند و البته یک هشداری هم می دهد. و آن اینکه مبارزه اجتماعی باید با تلاش برای رشد فردی همراه باشد. او مسئله را چنین توضیح می دهد:

 

«اگر به تجربهٔ فعالیت های خودم در زمینهٔ سیاسی بپردازم، موارد بسیاری بوده که خشم سراسر وجود مرا فراگرفته.

برای مثال، بعنوان یک یهودی برای رویدادهایی که طی ده ها سال برای فلسطینی ها افتاده، بسیار ناراحت هستم. ما عینا،  مردمان دیگری را به کل وحشت زده (تراما) می کنیم، با این فکر که می توانیم مشکل وحشتزدگی خود را برطرف کنیم . این آن چیزی ست که دارد اتفاق می افتد. اما خشم و غضب من و نفرتی که از آن بر می خیزد، چگونه می تواند به من کمک کند تا یهودی دیگری را متقاعد کنم ماجرا چیست (بدون آنکه بترسد)؟

در چنین شرایطی، فعالیت اجتماعی جایگزینی می شود برای رشد شخصی که به آن نپرداخته ایم. اگر شما می خواهید برای عدالت مبارزه کنید، پیدا کردن آن سخت نیست. فقط کافیست از خانه به بیرون برویم. این دیگر فقط یک فعالیت اجتماعی نیست، بلکه فعالیت اجتماعی ذهن-آگاهانه[21] است. بدون این ذهن-آگاهی و قبول مسئولیت، خشم من در مورد این واقعیت که بیش از دوهزار شهروند فلسطینی طی سال گذشته در غزه قتل عام شدند، اقدامی نمی کند. من می توانم به این واقعیت نگاهی غضبناک داشته باشم، اما نه خشمگین. من می توانم اقدامی کنم که اوضاع را تغییر دهد، بدون این که از مردمی به خاطر آن متنفر باشم. وقتی نفرت در من دامن زده شود، وقتی خشم و عصبانیت در من دامن زده شود، واکنش هایی بی اختیار برای تغییر امور بر انگیخته می شود که کاری از پیش نمی برد. این واکنش ها یک مسئلهٔ فردی است و مربوط به خود من می شود. فعالیت اجتماعی مرا تحلیل می برد و این پاشنهٔ آشیل بسیاری از جنبش های اجتماعی و بسیاری از فعالین اجتماعی است.»

 

 

بهروزی و مبارزه اجتماعی

 

ما مبارزان و از جمله و بویژه چپ ها در دورانی که به قول استاد طبری «فقر، بیماری، فقدان آزادی، محرومیت های جنسی، رقابتها و منازعات خورد کننده، بلایای طبیعی، مصائب اجتماعی و غیره و غیره ساغر حیات اکثریت مطلق انسان های عصر ما را از شرنگ بی سعادتی انباشته»، بالاترین حد خوشبختی در زندگی خود را مبارزه در راه سعادتمندی اجتماعی در ابعاد ملی و جهانی شناخته ایم و «نبرد راه سعادت» را «سعادت» دانسته ایم. آیا درک ما از سعادت با آنچه روانشناسی معاصر، گیریم صرفا در زندگی فردی و اغلب با بی توجهی دردناک نسبت به حقایق اجتماعی معاصر، کوشش در یافتن قانونمندی های آن داشته اند، نا همخوان است؟

مبارزان و فعالان اجتماعی زندگی با معنا و هدفمندی دارند؛ زندگی خود و خانواده را بخشی از «تصویر بزرگتر»ی که جامعه و جامعهٔ بشری است و هدف بزرگ تری که سعادت انسانی ست، می بینند؛

بخش بزرگی از زندگی خود را وقف مبارزه می کنند و در جذبهٔ کار مبارزهٔ اجتماعی، زندگیشان را لحظه به لحظه با جریان زندگی مردم در همهٔ ابعاد می آمیزند؛

از عمیق ترین ارتباطات مثبت اجتماعی، چه در  رفاقت با همرزمان و چه در صمیمیت و مهر و همبستگی با دیگران برخوردارند؛

و بر چنین بستری «عواطف مثبت» پر از شادی ها و غمخواری عمیق و پر از آب چشم دارند و «پیشرفت و کسب دستاوردها»ی مبارزه شان، حسی از شور قهرمانانه در آن ها بر می انگیزد.

 

تردیدی نیست که در ترسیم دورنمای جامعه ای سرشار از سعادتمندی و طرق رسیدن به چنین جامعه ای نیازمند آنیم که از تجربه های مثبت و منفی گذشته بیاموزیم، روز به روز و همپای پیشرفت علمی و افزایش پیچیدگی های اجتماعی، دانش مبارزه را افزایش دهیم. درک خود را از سعادت فردی و اجتماعی توسعه دهیم. نگاهی امروزین به بهروزی بویژه بهروزی فردی داشته باشیم و برای بهبود نسبی آن در بین مبارزان، این علوم و تجربه ها را بکار بگیریم.

و این تلاشی است که علیرغم شکست ها و نامرادی های بسیار در تمام تاریخ ادبیات مبارزهٔ معاصر ما منعکس بوده است:

 

عزیزم!

 پاک کن از چهره اشکت را

 ز جا برخیز!

  تو در من زنده ای، من در تو؛ ما هرگز نمی میریم.

 من و تو با هزاران دگر این راه را دنبال می گیریم.

 از آن ماست پیروزی؛

 از آن ماست دنیا با همه شادی و بهروزی.

 (ه. الف. سایه)

 

 

 


 

[2] در انگلیسی  Eudaimonia یا Human Flourishing و در فارسی «خوش روانی» (یا بهروزی) را می توان معادل آن دانست.

 

[3] بحث های علوم شهرسازی در زمینه آرمانشهر موضوع مستقلی است و مقالهٔ جداگانه ای را می طلبد.

[6] سخنرانی های جالبی از مارتین سلیگمن در معرفی کارهایش در یوتیوب قابل دسترسی است که متن یکی از آن ها در لینک زیر ترجمه شده است.

 

http://psychnews.ir/1321/مارتین-سلیگمن-روانشناسی-مثبت-گرا.html

[7]PERMA

 

[9] Flourish- Martin Seligman

[10] یافتن واژه هایی که این فاکتورها را به درجات گوناگون بازتاب می دهد و استفاده از آن برای تحقیق در شبکه های اجتماعی و پرسشنامه های آنلاین  و… در این اندازه گیری ها کمک کرده که شرح آن در کتاب «شکوفایی» ماریتین سلیگمن موجود است.

[13] Apatiska : Apathetic

[15] sense of coherence

[18] Bio-psychosocial

[19] Gabor Maté - What Promotes Positive Health

https://www.youtube.com/watch?v=rYbeyU3pQvI&t=4s

 

[20] Gabor Maté M.D - The Biology of Loss and Recovery

https://www.youtube.com/watch?v=17eS_lQNtdU

 

[21] Mindfull

 

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: