نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-04-08

نویدنو  19/01/1396 

 

 

دشمنان ابدی : امریکا و روسیه 100 سال پس از انقلاب بلشویکی –بخش نخست

جان کوفاس – برگردان : هاتف رحمانی

مقدمه

این نوشتار کوتاه برخی از پویایی های ستیزه ظاهرا ابدی پشت روابط امریکا – روسیه را در صدمین سالگرد انقلاب بلشویکی که نه فقط رابطه شرق – غرب بلکه رابطه کل جهان در قرن بیستم را تغییر داد ، مورد بررسی قرار می دهد . همان طور که لرد پالمرستون بعنوان وزیر امور خارجه در برابر مجلس عوام (پارلمان بریتانیا) در مارس 1848 بیان کرد در میان فوران انقلاب های اجتماعی در کل اروپا ؛ کشورها دشمنان یا متحدان ابدی ندارند ، بلکه تنها منافع ابدی دارند . اگر چه منافع ملی بعنوان یک قالب روابط دولتی بین متحدان و دشمنان تعریف شده است ،اما روابط امریکا – روسیه از زمان انقلاب بلشویکی نشان می دهد چنین منافعی چگونه برای دشمنی ابدی به حساب می آید.    

به موازات قوی تر شدن هر دو کشور ، امریکا به صورت لجوجانه ای مقابله با (روسیه) را در اکثر موارد از زمان انقلاب بلشویکی تعقیب کرد و تنها زمانی که جایگزین دیگری وجود نداشت ، مانند جنگ جهانی دوم که اتحاد شوروی راه حل قطعی وادار کردن المان به جنگ در دو جبهه بود، تلاش های کمرنگی برای کسب مزیت از همکاری به عمل آورد .بعلاوه امریکا با پرتاب بمب های اتمی در هیروشیما وناگازاکی ، نشانه قدرتمندی به مسکو ارسال کرد که واشنگتن با اعلام دکترین ترومن به مدل "دشمنان ابدی" بازمی گردد.    

طرز تفکر " دشمنان ابدی" به علت پویایی های سیاست داخلی و خارجی که هدف حفظ نقش امپریالیستی امریکا در جهان را بازتاب می داد ، عمیقا در جامعه امریکایی ریشه دار و در فرهنگ سیاسی آن مرسوم است . نهادهایی مانند سیاست مدارها و افسران ارتش ، تحلیل گران دانشگاهی و اندیشکده ها که در اطراف این رویارویی ساخته شدند ، حرفه هایی را در پیرامون آن شکل دادند، که هستی این شرکت ها و سازمان های مشاوره به تداوم آن وابسته است.  

مدافعان تز " دشمنان ابدی" ممکن است هرگز مورد این پرسش قرار نگیرند که: آیا یک رویکرد قرن بیستمی مطرح شده از سوی ترومن ، ایزنهاور و نیکسون برای سیاست خارجی و دکترین جنگ سرد هیچ نسبتی با قرن بیست ویکم دارد؟ در حالی که امریکا از ترومن تا نیکسون می توانست بعنوان یک قدرت نظامی ، اقتصادی و سیاسی جهانی مدعی جایگاه ابر قدرت باشد ، اما در سال 2017 در میان یک ساختار جهانی چند مرکزی که در آن توانایی امریکا برای تعیین تعادل قوا محدود شده است، نمی تواند همان ادعا را بنماید.   

امریکا ، اتحاد شوروی و چین برای مدیریت نظم جهانی پسا جنگ ، به منطقه نفوذ یک دیگر که معرف جنگ سرد بین شرق کمونیست وغرب سرمایه داری بود، احترام می گذاشتند. در حالی که بحران موشکی کوبا که امریکا و شوروی را به جنگ نزدیک و انحرافی را در این زمینه ایجاد نمود ، اما در باره منطقه نفوذ هر طرف – یک مفهوم قرن نوزدهمی امپریالیستی اروپای شمال غربی – موافقت عام وجود داشت . در نظم پسا جنگ سرد ، هم مسکو و هم پکن فبول  داشتند که امریکا قدرت مسلط در نیمکره غربی است و نباید برای به چالش کشیدن نقش تاریخی آن در سامانه پان امریکن تلاش کرد . آن ها بعدا پذیرفتند که اتحاد اتلانتیک یک بنیاد امنیتی است که امریکا به همین دلیل در صورت مورد تهدید قرار گرفتن اعضا آن می تواند دست به مخاطره جنگ بزند ،اما  هم مسکو و هم پکن و از جمله کشورهایی مانند ایران و هند نسیت به گسترش سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ( ناتو) بد گمانند . 

اما واشنگتن زمانی که در منطقه نفوذ چین و روسیه مداخله می کند، هیچ محدودیتی بر نقش توسعه طلبانه خود قائل نشده است . امریکا ناتو را با هدف تضعیف روسیه هم با ادغام اعضا بیشتری از کشورهای بالتیک و اروپای شرقی به آن و هم تلاش برای محاصره کردن چین با واداشتن هند تحت حاکمیت نارندرا مودی رهبر حزب بهاراتیا جاناتای ملی گرای هندو به پیوستن به سامانه اتحاد دفاعی جنوب آسیا بر اساس مدل قدیمی سازمان پیمان جنوب شرق آسیا (1955-1977, SEATO) گسترش داده است . با وجود آن که تعدادی از کشورها مطرح می کنند که راه حل در برابر مداخله گری و عملیات پنهان امریکا، سیاست مهار نظامی است ، نه روسیه و نه چین  سیاست های مهار نظامی را  اعمال نکرده اند .   

منبع  اساسی مقابله بین امریکا و رقبای سابقاً کمونیست آن در اصرار واشنگتن بر رابطه نظامی نامتقارنی متکی است که به امریکا اجازه دهد تا یک طرفه و بدون هر محدودیتی خود را بعنوان پلیس جهان تعریف کند. اعلان مغرورانه اینکه دکترین "استثنا گرایی" (امریکا داری ماموریتی برای تغییر شکل دادن به جهان است چون برتر از تمام کشورها است ) ریشه در سابقه تاریخی دارد،به امریکا اجازه می دهد تا امپریالیسم را بعنوان بخشی از "مشیت الهی" پیگیری نموده ، بر این اساس واشنگتن به مثابه دامادی خوشبخت و ازدواج کرده با عروس صلح امریکایی باقی می ماند ، مثل اینکه جهان از زمان دکترین ترومن تا کنون متوقف بوده و "قرن امریکایی" برای ابد بدون چالش تداوم داشته باشد.

از آنجا که اشتیاقی برای حفظ وضعیت جنگ سرد و حتی از برخی جنبه ها یشتر از آن وجود دارد، آن چنان که اخیرا وقتی که دولت ترامپ اظهار کرد که ناتو بی مورد بوده ، دولت های اروپایی نشان دادند که اتحاد اتلانتیک را بعنوان اهرمی برای تلاش های مداوم خود در گسترش اقتصاد جهانی می بینند که به سود شرکت های چند ملیتی آن ها عمل می کند. به همان ترتیب ، ژاپن ، کانادا ، مصر ، اسرائیل ، عربستان سعودی ، کره جنوبی ، تایوان نیز در میان دیگران از علاقمندان به تدوام  تز"دشمنان ابدی" بوده خواهان حفظ وضعیت راهبردی جنگ سرد یک نسل پس از فروپاشی بلوک شوروی هستند. اما، درک  واقع گرایی نسبت به رشد ساختار قدرت جهانی چند مرکزی به آرامی آغاز شده است و واگرایی فزاینده ای بین وابستگی نظامی به غرب و همگرایی اقتصادی با چین وجود دارد .      

ریشه های تاریخی تز " دشمنان ابدی"

روسیه مانند امریکا ، در مواد اولیه  تقریبا خودکفا است ، اما بر خلاف امریکا برای حفظ حق حاکمیت خود در سرتاسر تاریخ خود بعلت رژیم استبدادی تحت پوشش تزار ها ، درگیر نگهداری نزدیک به 150.000 نفر اشراف به هزینه دهقانان وکارگران مبارزه کرده است . عقب ماندگی اقتصادی در پشت سر غرب از زمان انقلاب علمی که پطر کبیر (1685-1696)آن را بسیار تحسین می کرد ، و تمرکز بر توسعه نظامی به جای تقویت اقتصادی تا حدی که بتواند دفاع قوی را مورد پشتیبانی قرار دهد ، روسیه برای آن که بتواند یک اقتصاد سیاسی قرون وسطایی و نظم اجتماعی مبتنی بر بردگی ملغا شده در سال 1861 چهار سال قبل از لغو برده داری در امریکا را حفظ کند، توسعه چند بعدی را قربانی کرد. بخشی از برخورد ابدی شرق – غرب به خاطر شکاف عظیم بین عامل بالقوه روسیه برای تحقق موقعیت های قدرت عظیم آن و واقعیت کشوری در لبه سقوط به وابستگی به غرب است .   

برای روسیه ستیز ابدی با غرب ریشه های تاریخی ژرفی در دوران تزاری دارد، زمانی که کشور در حالی که جایگاه قدرت نظامی عظیم خود را حفظ می کرد به وابستگی اقتصادی واقعی به غرب سقوط کرد . با توجه به این واقعیت که انقلاب بلشویکی تلاشی برای پایان دادن به وابستگی خارجی و کسب دوباره حق حاکمیت ملی بود ، بلشویک ها به قیمت مصالحه بر سر عدالت اجتماعی و با حفظ هزینه های دفاعی بالا به این هدف دست یافتند. بخشی از این به خاطر آن است که آن ها با یک دنیای دشمنی مواجه شدند که برای از بین بردن انقلاب با تجاوز به روسیه با حدود نزدیک به سه چهارم میلیون سرباز در طی جنگ داخلی تلاش می کرد.  

یک صد سال پس از انقلاب اکتبر ، روسیه خود را در وضعیت غیر معمول مبارزه برای حق حاکمیت خود تحت حاکمیت یک رژیم ملی گرا- استبدادی مورد حمایت نیروهای مسلح ، پلیس ( نیروهای امنیتی فدرال ، جانشینان کا گ ب ) ، و الیگارش های مورد حمایت کشور که سرمایه آن ها به خوبی در اقتصاد جهانی یک پارچه شده است می یابد. فدراسیون روسیه تضعیف شده از اغتشاش فروپاشی اتحاد شوروی ، به وضعیتی مشابه با وضعیت تحت حاکمیت تزار دچار شده بود که از نظر نظامی قدرتمند ، اما از لحاظ اقتصادی ، با واردکردن کالاهای ساخته شده و صادر کردن مواد اولیه به غرب وابسته بود .

ادغام در اقتصاد سرمایه داری جهانی در طی دهه 1990 به معنی آن است که روسیه جایگاه ابر قدرتی خود را رها و به یک قدرت منطقه ای اوراسیایی احاطه شده از سوی جمهوری های سابق شوروی که اروپا و امریکا یک پارچه سازی آن ها را هدف گرفته بودند بدل گشت. در دوران بوریس یلتسین در دهه 1990 ، روسیه شاهد تلاش های یکپارچه بسیار تهاجمی اروپایی و امریکایی بسیار در سراسر اروپای شرقی و اروسیا بود که به صورت جدی هم حق حاکمیت ملی و هم منطقه نفوذ تاریخی آن را به خطر انداخته بود .

روسیه با پشت سر گذاشتن کمونیسم ،پس از انتخابات ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین در سال 2000  ساختار دولتی نیرومندی را برگزید ، اگر چه سیستم بوروکراتیک بسیار فاسد شبه استبدادی سرمایه داری رانتی با کرملین ارتباط داشت . این اسبابی برای دفاع از حق حاکمیت ملی در عین تلاش برای حفظ برخی از مناطق نفوذ شد. مدل ساختار دولتی مبتنی بر سابقه تاریخی استعمار داخلی است که به سلطنت ایوان مخوف (0547-84)بر می گردد ، زمانی که واسیلی"یرماق" توموفیویچ النین یاغی قزاق و منافع تجارت خز عصر گسترش سرزمینی را با غلبه بر صربستان به راه انداخت.

از عصر تزاری تا دوران ملی گرایی پسا شوروی کنونی ، مسکو سیاست استعمار داخلی را تعقیب کرده است که همیشه مستلزم ایجاد روسیه ای بزرگتر برای رقابت با همسایگان آن است . قدرت های غربی از قرن 18 تا کنون چنین سیاستی را  تهدید آمیز تلقی کرده اند چون با هدف های  ادغام توسعه طلبانه خود آن ها بر خورد می کرد . از جنگ کریمه (56-1854) تا تحریم های کنونی غربی (اوریل 2014- تا کنون) بر سر ستیزه کریمه و اکراین ، مسکو توسعه طلبی غربی را در تمام اشکال آن از اقدام های نظامی تا سلطه اقتصادی بر کشورهای همسایه بعنوان شکلی از بازدارندگی که امنیت و حق حاکمیت ملی آن را تهدید می کند، احساس کرده است. 

برخی استدلال می کنند که تاریخ واقعی ستیزه شرق – غرب (تز دشمنان ابدی)صرفا به پیمان یالتای 1945 بر می گردد که شرق کمونیست را از غرب سرمایه داری به مناطق نفوذتقسیم کرد و صحنه را برای جنگ سرد آماده کرد . این نظریه از به حساب آوردن جنگ داخلی روسیه که در آن قدرت های غربی و ژاپن برای شکست مبارزه ارتش سرخ تروتسکی علیه بقایای تزاریسم سرباز فرستادند، وا می ماند. رئیس جمهور وودرو ویلسون به سرعت دریافت که دولت های ژاپن و اروپایی از انقلاب بلشویکی بعنوان بهانه ای برای تصاحب سرزمین از امپراطوری سرنگون شده روسیه استفاده می کنند.

  حتی قبل از انقلاب 1917تحت هدایت بلشویک ها که زمینه دخالت نظامی قدرت های بزرگ را فراهم کرد ، اروپایی ها نسبت به روسیه سیاست باز دارندگی داشتند ، سیاستی که در دوران جنگ داخلی تا جایی ادامه یافت که ظهور فاشیسم و نازیسم به مثابه وزنه مخالف بلشویسم مورد توجه آنها بود.  صد سال پس از انقلاب بلشویکی ، امریکا و غرب در حال زنده کردن این میراث بازدارندگی و مداخله گری ، تلاش برای متوقف کردن زمان اند  و  از پذیرش این حقیقت که نظم چند مرکزی جهان قرن بیست و یکم پویایی های جدیدی خلق کرده و ستیزه ابدی را نادرست و برای تمام شرکت کنندگان در آن بسیار پرهزینه می سازد ، خود داری می کنند. 

از نظر مسکو ، امریکا و متحدان غربی و آسیایی آن نمی خواهند یک دولت  قدرتمند روسیه از حق حاکمیت ملی خود دفاع و از منافع منطقه ای خود محافظت نماید چون یک چنین کشوری از گسترش امپریالیسم غرب نه فقط در جمهوری های سابق شوروی که منطقه حائلی را برای روسیه تشکیل می دهند، بلکه در خاورمیانه نیز جلوگیری می کند. باتوسل به سبک تفکر صلح امریکایی میانه قرن بیستم، امریکا حق "سیاست دگر دیسی" طولانی مدت پسا جنگ را بعنوان ابرقدرتی که منافع امنیت ملی آن با دکترین ترومن تعریف می شود، برای خود محفوظ می داند .

استعمار داخلی روسی در برابر توسعه فرا قاره ای غربی

امریکا بابه ارث بردن سیاست مهار اروپایی در برابر روسیه تزاری ، از زمان انقلاب بلشویکی به دلایل ایدئولوژیک ، سیاسی ، اقتصادی و نظامی دشمن ابدی روسیه بوده است. همزمانی تاریخی انقلاب بلشویکی و پیدایش صلح امریکایی در مرحله جنینی آن در سال 1917 و این واقعیت که امریکا پس از جنگ جهانی اول قوی تر ظاهر شد، امکان مبارزه دشمنان ابدی را فراهم نمود. علی رغم تفاوت های حاد ایدئولوژیک/ سیاسی در دوران شوروی ، ستیزه "دشمنی ابدی " امریکا – روسیه، برخورد منافع ژئو پلیتیکی را با پی آمد هایی در حوزه همگرایی اقتصادی برای اوراسیا ، اروپای شرقی ، بالکان و خاورمیانه نشان می دهد .  

قابل توجه ترین امر در حکومت شوروی ، که تا به امروز تحت حاکمیت رژیم ملی گرای پسا شوروی تداوم یافته است ، آن است که تاریخ برخورد ابدی به دوران استعمار داخلی تزاری ، زمانی که اروپایی ها در استعمار فرا قاره ای درگیر بودند بر می گردد. فراتر از شکاف قومی ، مذهبی ، فرهنگی و سیاسی که بین روسیه و غرب وجود داشته است ، ستیزه ابدی در ذات خود به اینکه کدام کشور ها می توانند موازنه قدرت منطقه ای و برخورد توسعه طلبی اروپایی را تعیین کنند، مربوط بوده است که روسیه از پطر کبیر (1682-1696)تا ولادیمیرپوتین سیاست یکپارچگی منطقه ای را در برابر سیاست توسعه طلب برونگرای یکپارچگی جهانی که غرب دنبال می کرد، دنبال کرده است . با اینکه سیاست های همگرایی در هر دو طرف موانعی برای همکاری سیاسی و منبع مقابله دیرپا بوده است، اما امریکا و اروپا اتحاد شوروی را در راستای حفظ نظم سرمایه داری جهان منزوی کردند.   

شوروی و فدراسیون روسیه بر خلاف امریکای پسا جنگ جهانی دوم ، یک سیاست دگردیسی همچون جزئی جدایی ناپذیر از سیاست خارجی خود نداشته است. مداخله شوروی بدون استثناء به امنیت منطقه ای آن و در انطباق با پیمان یالتا در باره چنین مناطق نفوذی مربوط بوده است. هدف دخالت شوروی در مجارستان (1956) و چکسلواکی (1968) و نقض های آشکار حق حاکمیت ملی ، پشتیبانی از رژیم های هوادار شوروی بود، درست مانند   دخالت در افغانستان 89-1979 که به درگیرشدن در سیاست تغییر رژیم نیز کشیده شد. با این حال ، امریکا و متحدان آن با اشاره به آن دخالت ها استدلال می کنند که مسکو با خود داری از اجازه دادن به همگرایی منطقه نفوذ خود با غرب و استفاده از بازدارندگی هسته ای برای دست یابی به هدف خود به دائمی کردن مقابله شرق – غرب علاقه مند بود.  

در طی دوران جنگ سرد نوعا تعریف شده با مسابقه سلاح های هسته ای به اندازه طلوع هر بامداد خورشید طبیعی است ، تقابل دیرپای شرق – غرب هم در حدمت اهداف سیاست های داخلی و هم سیاست های خارجی است. چون دشمنان ابدی به ندرت به روابطه حسنه دست یافته اند ، این  بخشی از روانشناسی عمومی در باره هر دو طرف است که یکدیگر را با بی اعتمادی و بدبینی ژرف زیر نظر می گیرند. همان طور که غربی ها ، به ویژه امریکایی ها بی اعتمادی عمیقی نسبت به روسیه دارند ، همان طور هم روس ها بی اعتمادی عمیقی به ناتو و امریکا دارند. فراتر از همه ، از ناپلئون تا هیتلر، اروپایی ها چهار بار ( جنگ ناپلئونی 1812، جنگ کریمه 1854، جنگ جهانی اول 1914، جنگ جهانی دوم 1941) با پی آمد های ویرانگر ، به ویژه در جنگ جهانی دوم که روسیه حداقل بیست میلیون نفر و بنا به منابع احتمالا بسی بیشتر از مردم  خود را از دست داد، به روسیه تجاوز کردند.  

از آنجا که رقابت ناتو در برابرپیمان ورشو با تفاوت های ایدئولوژیک / سیاسی به شدت مختلف وجود داشت ، درک طرز تفکر "دشمنان ابدی" ساده است . اما ، پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، همگرایی تمام جمهوری های سابق شوروی در اقتصاد سرمایه داری جهانی، محاصره ناتویی فدراسیون روسیه به هدف تبدیل گردید . واکنش مسکو در برابر چنین طرح های غربی پاسخ استوار ملی گرایانه با ایجاد اتحادهای منطقه ای به ویژه با چین بوده است که با هدف روسیه در جلوگیری از رسیدن امریکا به هدف های خود در اوراسیا و منطقه ماورای قفقاز سهیم است. 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: