نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-01-10

نویدنو  21/10/1395 

 

 

هشدار! به دام دفاع از سیاست های منطقه ای ولی فقیه نیفتیم 

درنقد مقاله ی «ادعای دیالکتیک و بی طرفی در جنگ سوریه»

احمد سپیداری

 

آقای مسعود امیدی مقالهٔ مفصلی نوشته اند با نام: ادعای دیالکتیک و بی طرفی در جنگ سوریه؟!   و در آن ضمن تشریح درسنامه های پایه ای و ابتدایی دیالکتیک، و اثبات آشنایی شان با آن، نقطه نظرات مبسوطی بیان داشته اند که علیرغم وجود نکات ارزنده و کاملا درست، دچار خطاهایی هم در روش تحلیل، هم در جمع آوری و دسته بندی فاکت ها، و هم پردازش و نتیجه گیری از آن است. 
اما چرا؟ 
درک دیالکتیکی 
ایشان در توضیح درک دیالکتیکی از پدیده ها، ضمن لزوم «تبیینی مادی از پدیده ها»، «سیال و در حرکت و در حال تغییر و تحول دائمی» دیدن آن ها، نقش «مجموعه ای از تضادها ... در ارتباط با حرکت پدیده ها»، رابطهٔ «تغییرات کمی و کیفی»، «مفهوم تکاملی مبتنی بر نفی در نفی»، «تاثیرات متقابل پدیده های پیرامونی بر تضادهای درونی»، «لزوم تحلیل مشخص از وضعیت های مشخص به عنوان یک ضرورت در روش شناسی دیالکتیکی»، ضرورت آگاهی از اینکه «به آموزه های دیالکتیکی نیز نمی توان به سان مفاهیمی جزمی و خشک نگریست»، نتیجه می گیرند که: 

«از این رو هر تحلیل مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک باید بتواند به عنوان راهنمای مبارزه و کنشگری اجتماعی و انقلابی مورد استفاه قرار گیرد. به نظر می رسد آنچه که می تواند بیانگر دیالکتیکی بودن یا نبودن یک تحلیل از سوی یک فعال چپ گردد، فارغ از ادعایی که در این ارتباط انجام می شود و بسیار بیشتر از نقل قول هایی که ممکن است از مارکس و انگلس و لنین و ... به آنها استناد شود، به درک و دنبال نمودن هوشمندانه محورهای فوق در ارزیابی و تحلیل پدیده های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی و... برمی گردد.» 

این بخش از مطلب ایشان، یعنی باز تشریح تعاریف پایه ای دیالکتیک، البته متین، صحیح و درست مطابق با درسنامه هایی است که همه خوانده ایم و به احتمال می دانیم. به عبارت دیگر، باید پذیرفت هم ایشان، هم من نویسندهٔ این نقد و به احتمال زیاد همه دیگر رفقای چپی که در تحلیل وضعیت خاورمیانه و وظایف نیروهای مترقی در برابر آن نظرات قابل استنادی داده اند، اتفاق نظر داریم. اما برای درک «دیالکتیکی» و وفادار ماندن به آن در تحلیل، به قول ایشان نکات «باریک تر ز مو» یی وجود دارد که ایشان بدین صورت به آن اشاره کرده اند: 

نکتهٔ اول- «از یک سو لازم است دیالکتیک را به عنوان یک متدولوژی برای درک پدیده ها مورد استفاده قرار داد و از سوی دیگر این متدولوژی نیازمند داده ها و اطلاعاتی است که می توان آنها را از علوم و فنون مختلف و دائما در حال پیشرفت بدست آورد.» 
نکتهٔ دوم- «هر تحلیل مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک باید بتواند به عنوان راهنمای مبارزه و کنشگری اجتماعی و انقلابی مورد استفاده قرار گیرد.» 

دلیل اینکه چرا تحلیل «دیالکتیکی» ایشان نهایتا به دفاع از «جنگ» به جای «صلح» می انجامد و سخن گفتن از «صلح» در چنین شرایطی «بیشتر به شوخی و یک کمدی تلخ» تبدیل می شود را باید در وجود تفاوت نظرهایی در همین دو محور جستجو کرد. 
در مورد نکتهٔ اول: 
شک نیست که دیالکتیک، دیالکتیک باقی نمی ماند اگر با آخرین علوم و فنون و پراتیک سیاسی اجتماعی در ابعاد جهانی به روز نشود. اما باید دید این «داده ها و اطلاعاتی» که به نظر آقای مسعود امیدی درک دیالکتیکی دهه هفتادی ما (تاریخ انتشار آن درسنامه ها) را امروزین می کند چیست؟ آیا می پذیریم که داده ها و اطلاعات تعیین کننده ای پا به عرصه تئوری و پراتیک سیاسی جهان گذاشته که باید به دانسته های ما و روش تحلیل دیالکتیکی ما اضافه شود. این داده ها و اطلاعات چیست؟ چه ارتقاء یا تغییری در روش تحلیل ما می دهد؟ من در این زمینه مطالب زیادی نوشته ام. آیا ایشان سنخ دیگری از این «داده ها و اطلاعات» را باز می شناسد یا نه؟ 
طبعا تنها وقتی می توان متوجه اختلاف یا اتفاق نظرها شد که این نظرها بیان شده باشد. 

در نوشتهٔ ایشان به «درهم تنیدگی روندهای اقتصادی- اجتماعی و پدیده های سیاسی در عصر جهانی سازی و ارتباطات و تعبیری که تحت عنوان "دهکده جهانی" از آن نام برده می شود» نیز اشاره شده که قابل بحث است. 
به نظر می رسد درک تغییرات عظیم در وضعیت سیاسی اقتصادی جهان و شیوه های مبارزهٔ نیروهای ترقیخواه- بویژه چپ ها- با وارد شدن به دورانی به نام «جهانی سازی شرکتی»
Corporate Globalization در این زمینه کلیدی ست. (بکارگیری اصطلاح «دهکدهٔ جهانی» توسط آقای مسعود امیدی برای اشاره به این دوران منطبق بر ادبیات چپ نیست و مرا در اینکه ایشان به این تغییرات اشراف دارد یا همانند برخی فعالان چپ هنوز درچارچوب نظام دوقطبی سابق می اندیشد، دچار تردید می کند). 

جنگ ها در دوران جهانی سازی شرکتی با دوران جنگ های خونبار مابین امپریالیست ها در دهه های پایانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم (دوران جنگ جهانی اول و ...) و یا دوران جهان دو قطبی که اردوگاه قدرتمند سوسیالیستی و جنبش های رهایی بخش ملی در برابر «امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا» قد علم کرده بود، محتوا و مضمون واحدی ندارند. 
در روزگار ما شرکت های غول پیکر یکی پس از دیگری در هم ادغام شده و شرکت های غول پیکرتری را بوجود آورده اند. این شرکت های بسیار غول پیکر با صدها شرکت تابعه در ده ها کشور نیز باز هم در هم ادغام شده و شرکت های جهانی ای را بوجود آورده اند که خود در واقع مشابه یک «دولت شرکت» عمل می کنند و ذیل هیچ دولتی قرار نمی گیرند و چرخهٔ اقتصادی بزرگ تری از حتی دولت های متوسط جهانی دارند. صنایع نظامی جهانی امروز در واقع بخشی از این شرکت های جهانی اند. آن ها صنعتی به نام صنعت جنگ را در تصرف خود دارند و جنگ را عمدتا نه به خاطر دسترسی به این بازار یا آن بازار، این قلمروگشایی یا آن قلمروگشایی، بلکه درست به خاطر خود جنگ و سود بردن از آن است که دامن می زنند. اگر در دوران جنگ جهانی اول، جنگ به خاطر رقابت و تسلط بر بازارها بود، شرکت های غول پیکر جهانی شدهٔ امروز مشکل اصلی شان در درجهٔ نخست و در اغلب موارد دسترسی به بازارهای بسته نیست. آن ها به برکت سیاست های نولیبرالیستی حاکم بر جهان، تقریبا به همهٔ بازارها از چین و روسیه گرفته و ایران و سوریه وغیره و غیره دسترسی دارند و پول پارو می کنند. در دورانی که ما زندگی می کنیم، سرمایهٔ انحصاری به شکل اسفناکی جهانی شده و دیکتاتوری سرمایه در دوران جهانی سازی شرکتی به مراتب شدید تر از دوران های قبلی است و بس ضد مردمی تر رفتار می کند. 
مطابق آمار رسمی، صنایع نظامی جهانی بیش از هزار میلیارد دلار در افغانستان و سه هزار میلیارد دلار در عراق چرخه اقتصادی ایجاد کرده اند. جنگ در سوریه نیز تا کنون صدها میلیارد دلار چرخه اقتصادی دامن زده است. در رقابت های انتخاباتی آمریکا شاهد بودیم که دونالد ترامپ به صراحت صحبت از ۶ تریلیون دلار هزینه ای کرد که سیاست های اخیر (در واقع متاثر از لابی قدرتمند صنایع نظامی جهانی) روی دست دولت آمریکا گذاشته و هیچ دستاوردی هم برای آن نداشته است. باید پرسید دستاورد دولت آمریکا در لیبی چه بوده است؟ کدام بازارها گشاده شد که بسته بود؟ حجم تجارت موثر در کشوری مثل افغانستان چقدر است که بیش از هزار میلیارد هزینه برای گشایش بازارهایش توجیه پذیر است؟ آن لوله های نفتی که علت حمله عنوان می شد، کجاست؟ 
جنبش های ضد جنگ مبارزات عظیمی را در دهه گذشته سازمان داده، نظریه ها و روشهای مبارزهٔ نوین بسیار ارزنده ای را به گنجینه مبارزات بشری، آن هم در زیر ضرب و سرکوب دائمی جنگ سالاران جهانی، افزوده اند. به میدان آوردن ۱۵ میلیون نفر در ده ها شهر جهان در اعتراض به سیاست های نظامی گرانهٔ جنگ سالاران جهانی در تجاوز نظامی به عراق «شوخی و یک کمدی تلخ» نبود. بودند عزیزان چپی که این مبارزات صلحجویانه را بی معنی می دانستند و معتقد بودند «عراق ویتنامی دیگر است» و باید با تمام وجود از صدام حمایت کرد و «عراق را باید به باتلاقی برای آمریکایی ها بدل ساخت». شک نیست آن ها هم «دیالکتیک» خودشان را در این تحلیل ها داشتند. چون در این زمینه بسیار نوشته ام و منابع در دسترس است به این بحث ادامه نمی دهم. 

نکته دوم نیز اهمیت زیادی دارد 

باید دید این تحلیل قرار است برای کدام «کنشگری اجتماعی و انقلابی مورد استفاده» قرار بگیرد. به عبارت دیگر باید روشن شود ما کجا ایستاده ایم و هدف ما از این تحلیل چیست؟ 
روشن است که ما از بطن نیروهای ترقیخواه ایران برآمده ایم و هدفمان از تحلیل رویدادهای جهانی و منطقه ای کمک به یافتن درکی صحیح تر و روشن از تاثیرات عوامل بیرونی بر تحولات داخلی کشورمان است. روشن شدن تحولات منطقه ای را هم قاعدتا با این هدف دنبال می کنیم تا با شناخت تاثیرات عوامل بیرونی بر تضادهای داخلی، از روند تحولات داخلی کشورمان درک دقیق تری بدست بیاوریم و با روشنگری در این زمینه، پراتیک مبارزه علیه نظام دیکتاتوری ولایت فقیهی را تقویت کنیم. 
اگر تحلیل ما فاقد چنین ویژگی ای باشد، علیرغم تکرار اصطلاح «دیالکتیک» و و نوشتن چند صفحه در شرح اصول آن در ابتدای مقاله، غیر دیالکتیکی باقی می ماند. چرا؟ چون همانطور که آقای مسعود امیدی نیز بر آن صحه گذاشته اند، «هر تحلیل مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک باید بتواند به عنوان راهنمای مبارزه و کنشگری اجتماعی و انقلابی مورد استفاده قرار گیرد.» 
رفیق بزرگوار احسان طبری در مطلبی با نام: «نکاتی دربارهٔ تحلیل منطقی وضع اجتماعی» در جلد اول یادداشت های فلسفی اجتماعی خود در بارهٔ وظایف حزب طبقهٔ کارگرنسبت به تحلیل مسائل سخن گفته و «چهارعرصهٔ دائمی تحلیل» یعنی «عرصهٔ مسایل جهانی»، «عرصهٔ مسایل کشور»، «عرصه مسایل مربوط به جنبش» و «عرصه مسایل مربوط به حزب» را بر می شمارد و ضمن تاکید بر پیوستگی آن ها هدف نهایی از تحلیل را بیان می کند. 
به عبارت دیگر هدف از تحلیل جهانی، منطقه ای، داخلی، و جنببش، رسیدن به اهداف و وظایف استراتژیک و تاکتیکی پیش روی مبارزه است. 
آیا چپی که پای بر زمین مشخصی ندارد، به یکی از مهمترین دستاوردهای مارکسیستی اخیر در جهان، یعنی نقش «فضا» و مکان و وابستگی ضرور به آن، بی اعتناست و به شکلی پا در هوا مسائل منطقه و جهان را به تحلیل می کشد و در عمل تحت شعار هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید، امپریالیسم و ایادی آن را اینجا و آنجا به شکل دلخواه می کوبد و درست در آنجایی که باید اثرات تحلیل خود را ارزیابی کند و بر اساس آن برای مبارزه در صف نخست نبرد طبقاتی در کشور نظر بدهد، ترجیح می دهد در دمشق و حلب باقی بماند و از دید مبارزان سوری به جهان نگاه کند، و حتی متوجه نیست تحلیلش چه نیروهای ارتجاعی ای را در قبال جنبش مردمی در میهنش تقویت می کند، می تواند ادعای تحلیل دیالکتیکی داشته باشد؟ 

آیا بسط تحلیل ایشان به داخل کشوری که رژیم سرکوبگرش «محض رضای خدا» با تمام توان برای پشتیبانی از رژیم حاکم بر سوریه در این جنگ شرکت دارد، دعوت از نیروهای ترقیخواه برای پیوستن به صفوف «نیروهای (صادراتی) مدافع حرم» نیست؟ چرا به اینجا که می رسیم سکوت می کنیم؟ آیا نویسندهٔ محترم مقاله نگاهی به نشریات سپاه پاسداران، و سایت رجاء نیوز نینداخته تا ببیند که «بدون ادعای درک ماتریالیسم دیالکتیک و مفهوم دیالکتیکی تضاد» همین تحلیل پایه ای را محور عملیاتشان قرار داده اند؟ 

جمع آوری و دسته بندی فاکت ها 

تحلیلگران متعددی بر این نکته تاکید کرده اند که جنگ سوریه چندین جنگ در قالب یک جنگ است. جنگی داخلی، جنگ منطقه ای و نیز یک «جنگ سرد» و رویارویی نظامی در سطح جهانی. برای تحلیل فرایند جنگ و صلح در سوریه باید فاکت های مربوط به هر یک از این سه جنگ را بازشناخت و جمع آوری و دسته بندی کرد. 
جنگ داخلی اخیر از مبارزهٔ مردم برای رهایی از چنگال یک رژیم نولیبرال مستبد همزمان با بهار عربی و به گلوله بستن مستقیم مردم و سرکوب ددمنشانهٔ جنبش مردمی به دستور بشار اسد و با مشاورت گستاخانهٔ وزارت اطلاعات سپاه پاسداران جمهوری اسلامی آغاز شد و ادامه دارد. نمی توان کتمان کرد که بخش بزرگی از مبارزان سوری درست یا نادرست راه مبارزهٔ مسلحانه را به جای ادامهٔ مبارزات مدنی پیش گرفتند و ادامه داده اند. 
جنگ منطقه ای پیشینهٔ قدیمی تر دارد. دولت سوریه سال هاست چه به صورت مستقیم (در لبنان) و چه به صورت غیر مستقیم، در یاری ایران در جنگ با عراق، و همکاری با عربستان و متحدانش در بیرون راندن رژیم عراق از کویت، یا رویارویی با ترکیه بر سر حمایت از نیروهای کرد پ کا کا درگیر رقابت های نظامی و استراتژیک منطقه ای بوده است. شک نیست که پیشینه بخشی از این برخوردها به جبهه گیری ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی دولت سوریه در همیاری با اردوگاه سوسیالیستی سابقا موجود بر می گشت. با فروپاشی اتحاد شوروی صف بندی نیروها در جهان نیز تغییر کرد، اما دشمنی های منطقه ای سابق ادامه یافت. با حملهٔ نظامی آمریکا به عراق و گسترش دامنهٔ نفوذ جمهوری اسلامی در عراق، این رقابت های منطقه ای اشکال نظامی گسترده تری یافته و گاه تا شکل جنگ های نیابتی دو گروه بندی به سرکردگی عربستان سعودی از یک سو و جمهوری اسلامی از سوی دیگر پیش رفته است. هر دو طرف نیز پان اسلامیسم ارتجاعی نوع خود را پرچم این یارگیری ها و دخالت های نظامی کرده و به سیاست های ارتجاعی تفکیک فرقه ای به شدت دامن زده اند. 
رویارویی نظامی جهانی در جنگ سوریه وجه تازه ای است که با دخالت مستقیم نظامی روسیه در جنگ به دعوت دولت سوریه تشدید شده است. سیاست دولتی آمریکا و نیروهای ناتویی تا قبل از حضور نیروهای روسیه، حمایت از طرح براندازی دولت قانونی سوریه توسط شورشیان و نیز نقش آفرینی در جنگ منطقه ای برای تداوم رویارویی ها و تقویت فرقه گرایی ها بوده است. 
اما نیروهای نظامی آمریکا و متحدینش در منطقه سیاست یکسان و یکدستی را ایفا نکرده اند. آن ها از یکسو برای بیرون راندن داعش با نیروهای عراقی و جمهوری اسلامی همکاری داشته و نقش نیروی هوایی این ائتلاف را ایفا کرده و در نبرد فلوجه و هم اکنون موصل درگیر نبرد بوده اند که اساسا در جهت تقویت جبههٔ پان اسلامیسم شیعی است و از سوی دیگر در پشتیبانی کامل از ترکیه و عربستان و قطر در اعزام تروریست و نقش آموزشی و تدارکاتی بخش بزرگی از شورشیان و تروریست ها را برای جنگ علیه دولت سوریه بر عهده گرفته اند که جانبداری از پان اسلامیسم وهابی است. همچنین باید دانست که پروژهٔ سازمانیافته توسط صنایع نظامی جهانی برای تشویق نیروهای آمریکایی به مداخلهٔ مستقیم برای براندازی دولت سوریه علیرغم حمایت پنتاگون با مخالفت گسترده روبرو شد و در نهایت مورد تایید دولت اوباما قرار نگرفت و اجرا نشد. 
پس از حضور نیروهای روسیه، طرح تازه ای در دستور کار پنتاگون قرار گرفت و آن درگیری مستقیم نظامی با روسیه در محدودهٔ خاورمیانه بود که در دوران پایانی ریاست جمهوری اوباما اجرا نشد و بعنوان بستهٔ سیاست خارجی خانم هیلاری کلینتون در انتخابات البته با پوشش مناسب «ایجاد منطقهٔ پرواز ممنوع» عرضه شد. با شکست هیلاری در انتخابات، باز هم چرخش های دیگری در منطقه رخ داده که نتایج آن را شاهدیم. باید متوجه بود سیاست های دولت اوباما در این زمینه دچار اعوجاج های بسیاری بوده و پافشاری شرکت های نظامی جهانی و لابی قدرتمند آن ها علیرغم اعمال نفوذ شدید بر دولت، و کنگره و سنا در آمریکا و دولت های فرانسه و انگلیس در بسیاری از موارد به علت وجود منافع متضاد در مرکز و تضادهای پیچیدهٔ دولت های منطقه ای و از همه مهمتر افکار صلح طلبانه مردم جهان در مخالفت با جنگ بی نتیجه مانده است. 
در جمع آوری فاکت ها برای تحلیل جنگ در منطقه لازم است هر سه جبهه بندی و تاثیرات متقابلشان را باز شناخت. حذف و یا عمده و غیره عمده کردن هر یک از آنان پیش از داده برداری و دسته بندی فاکت ها یک اشتباه فاحش در تحلیل است. اینکه آمریکا و داعش، ترکیه و ارتجاع عرب را در یکسو ببینیم و جمهوری اسلامی و عراق و سوریه را قهرمانی در سوی دیگر و همهٔ عوامل دیگر را حذف کنیم، تقلیل واقعیت ها و کاریکاتوری کردن آن خواهد بود و ما را گمراه خواهد کرد. 

در جنگ داخلی، اگر ما از دیدگاه یک نیروی ترقیخواه سوری هم به صحنه نگاه کنیم، ضعیف تر شدن جبههٔ مبارزه مردمی به علت قدرتمندی تروریست ها نباید باعث شود روی مبارزهٔ مردمی خط بکشیم و این مبارزه را به دورانی نامعلوم حواله دهیم. اینکه نیروهای ترقیخواه سوری را منحصر به متحدین دولت بدانیم و همهٔ کسانی که مانند کردهای کوبانی دست به اسلحه بردند را با داعشی ها یکی بدانیم، تحریف واقعیت و چیزی جز نادیده گرفتن محور ترقیخواهی از صحنهٔ مبارزه نیست. نیروهای ترقیخواه می توانند و باید در مذاکرات آتش بس و صلح وزن خود را بازیابند و در اتحاد با دیگر نیروهای اصلاح طلب درون جبههٔ دولتی فشار را برای اصلاحات واقعی در کشور افزایش دهند. تقویت فرایند صلح در واقع به تقویت آن ها منجر می شود و ادامهٔ کورکورانهٔ جنگ چیزی جز مشتی ویرانه و مردمی سرکوب شده باقی نمی گذارد و دولت نظامی فائق شده بر مناطق فتح شده اجازهٔ فعال شدن دوبارهٔ «فتنه گران؟!» را نخواهد داد. نیروهای ترقیخواه باید صدای مبارزان را تقویت کنند، نه اینکه آن ها را کنار تروریست های داعشی قرار دهند و خونشان را مباح اعلام کنند. 

جنگ منطقه ای موجود جنگی ارتجاعی ست. نه عربستان سعودی و جمهوری اسلامی و نه در درجهٔ بعدی ترکیه اهداف ترقیخواهانه ای در این منطقه ندارند. پان اسلامیسم شیعی را نمی توان و نباید ترقیخواهانه تر از پان اسلامیسم سلفی و وهابی یا پان اسلامیسم اخوان المسلمینی ترکیه دانست. کشورهای داعیه دار این جنگ نیابتی گرفتار نظام های مستبد دینی ای هستند که سرتاپا در لجن فساد غوطه ورند و منافعشان مدت هاست هیچ ربطی به منافع مردم ندارد. همه جنایت های جنگی بیشماری را در کشور خود و منطقه مرتکب شده اند. جانبداری از یکی و جمع آوری فاکت های مثبت در مورد آن و شیطان مجسم دانستن دیگری و جمع آوری یک سویه فاکت ها برای تحلیل، ما را از ارائهٔ یک تحلیل «دیالکتیکی» باز خواهد داشت. بسیار مهم است سیاست های ارتجاعی جمهوری اسلامی که ما در اولویت اول با آن درگیریم را نیز رصد کنیم، اما از آنجا که در این مورد در مقالهٔ قبلی ام نوشته ام ، آن را در اینجا تکرار نمی کنم. 

همانطور که گفته شد، تاثیر متقابل رویارویی های جهانی با جنگ منطقه ای پیچیدگی هایی را دامن می زند که می تواند تحلیلگران را گمراه کند. به همین دلیل نباید قبل از جمع آوری فاکت ها در این سه جنگ - یا بهتر است که بگوییم این سه وجه جنگ سوریه- به بخشی از آن ها بی توجه ماند و کنارشان گذاشت. 

متاسفانه تحلیل آقای مسعود امیدی در این زمینه نیز دچار نارسایی های جدی ست و انگار از قبل می داند کدام فاکت ها را باید برای چه مقصودی برگزیند. این کار متاسفانه همیشه و همه جا به عمده کردن دلخواه یک مجموعه از تضادها صورت می گیرد که ایشان در بخش اول مقاله به درستی خطر به دام آن افتادن را توضیح داده اند. 

بخش مهم دیگری که در جمع آوری داده ها نادیده گرفته شده مذاکرات صلح است. از همان ابتدای بحران و شدت گرفتن نبردها مذاکرات صلح چند جانبه ای همراه با جنگ در جریان بوده است. چندین دور از مذاکرات با میانجی گری های مختلف در طی این دوران به انجام رسید که با مداخلهٔ پشت پردهٔ مدافعان ادامهٔ جنگ یعنی صنایع نظامی جهانی و ایادی افراطی آن ها به شکست کشانده شد. این مذاکرات علیرغم کارشکنی ها نقش مثبت و گاه تعیین کننده داشت. حداقل یکی از این موارد یعنی موافقت دولت سوریه برای تخلیه کلیه سلاح های شیمیایی نقش مهمی در توقف فشار لابی های نظامی و یورش تبلیغاتی گستردهٔ آن ها برای متهم کردن دولت قانونی سوریه به استفاده از سلاح های شیمیایی برای درگیر کردن مستقیم آمریکا در جنگ سوریه داشت. شکست تروریست ها در شرق حلب نیز تنها محصول پیروزی های نظامی به کمک روسیه و جمهوری اسلامی نیست، چرخش سیاست های ترکیه و مذاکرات پشت پردهٔ ترکیه، ایران و روسیه در مورد سوریه و توقف حمایت ترکیه از تروریست ها، به پشت جبههٔ تدارکاتی تروریست ها ضربهٔ اساسی زده است. اینکه ترکیه نقش میانجی مهمی در تخلیه تروریست ها و شورشیان از شرق حلب داشت نمود بعدی این چرخش است. توقف جنگ در حلب نیز از جمله حاصل مذاکره آتش بس و صلح با شورشیان و تروریست هاست که برخی امکانی برای آن قائل نبودند. 
تحولات سال های اخیر در سوریه را می توان و باید نبرد صلح و جنگ دید. دولت روسیه در تمام مدت مشارکتش در جنگ آمادهٔ اجرای آتش بس و مذاکره برای طرح های مختلف صلح بوده است و طرح های مختلفی را نیز ارائه داده است. جمهوری اسلامی به خاطر عدم مشارکت دادنش در مذاکرات صلح نظر خوشی به این مذاکرات نشان نمی داد و اتفاقا به شعار جنگ جنگ تا بیرون راندن آخرین تروریست ها از سوریه چسبیده بود. در همین موافقت با تخلیه حلب نیز پای تخلیه شیعیان از مناطقی دیگر را گروکشی کرد که خوشبختانه با آن توافق شد. 
سرداران سپاه قدس که زیر نظر مستقیم رهبر فعالیت می کنند هنوز هم نظر خوشی به آتش بس و مذاکرات صلح ندارند و اینجا و آنجا آن را موقت و ناپایدار می شمرند و رویای «جنگ جنگ تا پیروزی» از سرشان بیرون نرفته است. این در حالی ست که بسیاری از تحلیلگران نظامی بارها به صراحت اشاره کرده اند که سوریه راه حل صرفا نظامی ندارد. آثار این رویارویی ها و جنگ کثیف چند وجهی ست و نمی توان آن را تنها به سوریه خلاصه کرد. تاثیرات سوء مشارکت در جنگ نه تنها در ایران بلکه حتی در ترکیه هم قابل رویت است و کودتا و ضد کودتای ارتجاعی در ترکیه متاثر از تحولات منطقه بوده است. موافقت با آتش بس در حلب نیز به احتمال زیاد با چراغ سبز نشان دان روسیه و جمهوری اسلامی برای سرکوب خونبار کردها توسط اردوغان بدست آمده است. عدم مشارکت دادن کردها در مذاکرات آتش بس بسیار ابهام انگیز است. 

مقالهٔ آقای مسعود امیدی متاسفانه فاکت های مربوط به مذاکرات صلح و آتش بس را کلا نادیده گرفته و طوری برخورد کرده که انگار همهٔ تلاش ها برای آتش بس وقت تلف کردن بوده است. گفته می شد با تروریست ها نمی شود مذاکره کرد. آیا مذاکرات اخیر در شرق حلب و بعد از آن در سراسر سوریه، با گروه هایی صورت نگرفته که آن ها را تروریست می دانسته اند. ویدیو های بسیاری از تخلیه شرق حلب در یوتیوب است. آیا به آن تصاویر که با موبایل مردم گرفته شده و نه رسانه های شرکتی معلوم الحال جهانی نگاهی کرده ایم؟ تروریست دانستن همه آن ها بی انصافی نیست؟ 

احسان طبری در نحوه جمع آوری و دسته بندی فاکت ها برای تحلیل رهنمودهای ارزنده ای را برای ما به یادگار گذاشته که تا سال ها باید بخوانیم و بیاموزیم. یکی از آن هایی که باید آویزهٔ گوش خود کنیم آن است که بر انتخاب فاکت های تایید کنندهٔ پیشداوری هامان سخت گیری بیشتری رواداریم. 

نتیجه گیری 
البته مقاله پر از فاکت های دقیق و درستی ست که بنا به علل پیشگفته درست سر جایشان ننشسته است. ایشان پس از چندین صفحه تشریح اینگونه فاکت ها در جنگ سوریه چنین نتیجه می گیرند که: 

«چطور می شود به متدولوژی دیالکتیک باور داشت و منزه طلبانه از بیطرفی در جنگی صحبت نمود که ارتجاع منطقه و امپریالیسم آمریکا و اروپا با بسیج و گسیل صدها هزار تروریست از بیش از ٨۰ کشور جهان شعله های آتش این جنگ را بر افروخته اند ؟!» 
«و در این صورت باید دید چگونه است که دوستانی با ادعای دفاع از دیالکتیک ماتریالیستی ، چشم و گوش خود را بر همه این واقعیات که دیدن آنها نه نیازمند فهم دیالکتیکی بلکه نیازمند واقع بینی سیاسی است، می بندند.» 

و چنین است که ضرورت «مبارزه برای صلح در منطقه» به شکل بسیار تحریف آمیزی بیطرفی در جنگی تلقی می شود که گویا «امپریالیسم آمریکا و اروپا با بسیج و گسیل صدها هزار تروریست از بیش از ۸۰ کشور جهان» بر افروخته اند. چنین است که طرفداران «صلح» منزه طلب و مستحق شرمساری تلقی می شوند و در نتیجه شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» ای سر داده می شود که نادرست، مخرب و در نهایت تقویت کنندهٔ ولی فقیه و نیروهای سرکوبگری است که فجایع دردناک ادامهٔ حکومتشان در میهن ما نیازی به شرح و بیان ندارد و اظهر من الشمس است. 

شک نیست که آقای مسعود امیدی تلاش زیادی کرده اند تا برخوردی دیالکتیکی را در تحلیلشان مد نظر داشته باشند. من نیز به نوبه خود همین تلاش را داشته ام. اما هنوز بسیار زود است که از این ضرب المثل معروف: 
هزار نکته ی باریک‌تر ز مو اینجاست 
نه هر که سر بتراشد قلندری داند. 

بهره بگیریم و با نفی و تخریب دیدگاه های صلح طلبانه سر خود را قلندرانه بتراشیم. 
------------------ 
1- 
ادعای دیالکتیک و بی طرفی در جنگ سوریه؟! 

 2-  باید در جبهه صلح ایستاد، و نه یکی از دو سوی جبههٔ جنگ

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: