نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2016-10-05

نویدنو  13/07/1395 

 

گفتگوی نوید نو  با احمد سپیداری

 

نوید نو:رفیق گرامی ،ممنون که برای انجام این گفتگو وقت می گذارید . واقعیت این است که جامعه ما در شرایط پر تلاطمی به سر می برد و موضوع های متعددی در سطح جامعه مطرح روز است . برای ما که تلاش می کنیم راهی برای توضیح شرایط عینی پیدا کنیم موضوع های ویژه ای در خور توجه است . پرسش اولم را این طور مطرح می کنم که به نظر شما چه تعریفی از "چپ" باید ارائه داد ؟

احمد سپیداری : با سلام و ضمن تشکر از شما. در پاسخ به این سوال که امروز چه تعریفی باید از چپ ارائه داد، باید بگویم چپ امروز در جهان طیفی است که شامل نیروهای متنوعی از جمله کمونیست ها، سوسیال دمکرات ها، تروتسکیست ها، آنارشیست ها و غیره می شود. هر کدام از این نیروها هم خود تعریف خودشان را از چپ ارائه داده اند. در سمت راست این طیف تعاریف باز تر است و بخش وسیعی از این نیروها چپ تلقی می شوند و در سمت چپ این طیف تعریف ها محدود تر است و گاهی تعریف به گونه ای است که تنها شامل یک نیروی چپ می شود و بقیه راست تلقی می شوند. نظر شخصی من بر این است که هر نوع تعریف دقیقی هم که در این زمینه ارائه شود و بخواهد مرز قطعی و مطلق گرایانه ای بین چپ و غیر چپ بکشد، بالاخره با اینهمه تنوع موجود به نیروهایی در اینجا و آنجا برخورد می کنیم که در مرز سیال تعریف شده توسط ما قرار بگیرند. تعریف ها امری ذهنی و واقعیت موجود امری عینی ست. به همین دلیل تعاریف ما وقتی دقیق تر اند که امر عینی را قلب نکنند. به باور من هر نیرویی که با نظام سرمایه داری حاکم بر جهان مخالف است و می خواهد در  پراتیک سیاسی اش بدیل ترقیخواهانه ای را جانشین آن بکند، می تواند یک نیروی چپ تلقی شود..

نوید نو:این صف بندی و تعریف از چپ را در جامعه ایران چگونه می بینید ، و آیا چشم اندازی برای همکاری را مشاهده می کنید و اگر نه ، علت این دوری ها را چه می دانید ؟ با توجه به آن که امروزه همه کاسه کوزه های عدم موفقیت جامعه ایرانی و ناکامی انقلاب را بسیاری ، از برخی افراد در حاکمیت ، سلطنت طلب ها ، هواداران نئولیبرالیسم ، طرف داران سرمایه داری وبازار ازاد گرفته تا برخی روی گردانده ها از چپ بر سر چپ می شکنند . 

احمد سپیداری:خوب مسائلی که مطرح کردید چند موضوع است و بحث مفصلی را می طلبد. به اختصار باید بگویم: آنچه در مورد موضوع اول-یعنی تعریف چپ در جامعه ایرانی- به نظر من می رسد، همان است که در بالا گفتم. تصور نمی کنم تفاوت عمده ای با تعریف چپ در دنیا وجود داشته باشد. اینجا هم عینا همان کمونیست ها، سوسیال دمکرات ها، تروتسکیست ها و … چه به شکل جریان های متشکل و چه با یک پراکندگی غیر قابل قبول- ولی قابل درک به لحاظ شرایط- فعال اند.

همکاری بین چپ ها و یا بطور کلی نیروهای سیاسی مخالف نظام حاکم - موضوع دوم- اما دشواری های جدی خود را داشته و دارد. مشکل بزرگ چپ ها در کشور ما در وحلۀ اول، عدم امکان بازیابی ارتباط فعال با پایگاه اجتماعی آن - زحمتکشان جامعه- و حضور فعال و تاثیر گذاری جدی بر روندهای سیاسی کشور از این طریق است. این عدم ارتباط لازم و درگیر نبودن در فعالیت های توده ای و دمکراتیک، بستر و فضای ضرور برای پیوند یافتن مبارزات را فراهم نمی کند. آنجا که سرنوشت نیروها به هم پیوند می خورد و ناچار ضرورت همکاری های سازماندهی شده ایجاد می شود، فعالیت های دمکراتیک اجتماعی است. درست همانجاست که عامل های ذهنی ایجاد شده برای تفرقه و جدایی و بدبینی های بیمارگونه جای خود را به همبستگی و همراهی و اتحاد عمل و در نهایت همکاری های سازمانیافته می دهد.

این مسئله به سومین موضوع هم مربوط می شود که همانا موج بدون توقفِ کمونیسم ستیزی و چپ ستیزی برنامه ریزی شده توسط راست هاست. تنها به ایران هم خلاصه نمی شود. اساسا سال های سال است چپ ستیزی محور اصلی فعالیت های تبلیغاتی سیاسی راست هاست و این امر مطلب تازه ای نیست. از آنجا که راست ها فضاهای رسانه ای را به شکل فراگیری اشغال کرده اند و قدرت رسانه ای خود را به مدد فن آوری معاصر به شکل وحشتناکی افزایش داده اند، این سم پراکنی هم ممکن است اینجا و آنجا موثرتر از قبل عمل کند. باید دقت داشت آنچه امروز علیه چپ ها و کمونیست ها می گویند، «جذاب» تر از حرف های تکراری قبلی شان نیست، اما رسانه هایی که این حرف ها را میان مردم می برند، چندرسانه ای تر، دارای برنامه های جذاب تر و قدرتمند تر اند. به همین دلیل، باید مسئله رسانه در قرن بیست و یکم را مد نظر قرار داد.( من اخیرا مصاحبه ای با رادیو پویا در این زمینه داشتم که اگر کسی علاقمند بود می تواند به آن مراجعه کند. [1]) هدف راست ها هم روشن است.:

1- مخاطبان بالقوۀ کمونیست ها و چپ ها را در زیر بمباران تبلیغاتی بگیرند و از حرکت طبیعی به سوی اندیشه و عمل چپ جلوگیری کنند.

2- بین تشکل ها و تجمع های چپ تفرقه افکنی کنند و نگذارند یک حس همبستگی ذاتی باعث همگرایی و نزدیکی بین آن ها شود.

تا چپ و راست هست احتمالا این توپخانه خاموشی نمی گیرد.

تاثیرات مهم دیگری هم هست. برای مثال، بخش بزرگی از این واگرایی بین ما چپ ها علاوه بر ریشه های سیاسی و تاریخی و … ریشه های روانشناختی دارد. چپ باید فرا بگیرد از دانش روانشناسی در این زمینه ها بهره بگیرد و خوشبختانه شاهد برداشته شدن قدم هایی در این زمینه هستیم که امید است بیش از پیش رشد کند.

نویدنو:از سخنان شما می شود دو نکته را استنباط کرد. اول تسلیم طلبی و دوم دور وتسلسل . یعنی چون نمی شود کاری کرد پس فعلا رهایش کنیم و بعد چون ارتباط نداریم نمی توانیم کار کنیم نمی توانیم اتحاد عمل داشته باشیم و چون اتحاد عمل نداریم نمی توانیم نیروی لازم را برای کار داشته باشیم . این تصویر کمی غم انگیز به نظر می رسد . درحالی که چپ ، به ویژه چپ کمونیست یعنی بدیل ، یعنی تنها نیرویی که می داند و باید بداند چه می خواهد .آیا برداشت من به نظر شما درست است ؟

احمد سپیداری:شیوه درست برخورد به مسئله ای که مورد سوال قرار دادید البته این نیست. شما در سوال قبلی بر مشکلی انگشت گذاشته اید که : «آیا چشم اندازی برای همکاری (چپ) را مشاهده می کنید و اگر نه ، علت این دوری ها را چه می دانید ؟» همه می دانیم که نیروهای ترقیخواه و از جمله چپ ها همکاری های لازم مطابق نیاز این مرحله از مبارزه و توقعات منطقی روز را ندارند. این همکاری ها البته صفر نیست. کاهش هم نیافته بلکه افزایش یافته. واقعیت این است که اعتراضات وسیع مردم در سال هشتاد و هشت و همکاری های عملی در کف شهرها،  شرایط مساعدی برای نزدیکی نیروهای سیاسی مخالف و از جمله چپ ها فراهم آورد و نقطۀ عطفی شد. در مبارزات اخیر جنبش صنفی کارگران برای حقوق و علیه تغییرات ضد کارگری در قانون کار نیز همسویی و همکاری ها قابل مشاهده است، اما احزاب، سازمان ها و مبارزان کمونیست و چپ آن را کافی ندانسته اند.

اگر مشکل واگرایی وجود دارد و با آن برخورد می کنیم، باید آن را ریشه یابی کنیم و ببینیم مشکل از کجاست و راه برخورد به مشکل چه می تواند باشد. من در پاسخ قبلی بر دو علت از میان انبوه علل موجود برای عدم همکاری ها دست گذاشتم. اول دامن زدن تفرقه توسط راست ها با کمک شیوه های رسانه ای قدرتمند جدید و دومی ضعف فعالیت های دمکراتیک و مردمی بستر ساز برای اتحاد عمل ها  و همگرایی ها.

این تفرقه البته ریشه های دیگری هم دارد- مثلا ریشه ای تاریخی بویژه در دو پاره شدن و حتی تا حدی رو دررو شدن چپ ها در جریان انقلاب که شما هم به آن گریزی زدید. یک نکتۀ دیگری را هم من به آن اشاره کردم و گذشتم- علل روانشناختی مسئله. در ریشه یابی ها، هر کدام از این دلایل را می توان و باید تشریح کرد، بدرستی باز شناخت و برای برخورد به آن ها راهکار مناسب و واقع بینانه یافت. باز هم برای مثال در مورد علل روانشناختی، باید متوجه این نکته بود که ما برخی مان در اثر فضای روانی پدید آمده از  سرکوب ددمنشانۀ کم سابقه و بسیار طولانی مدت، دچار سیاه و سفید دیدن پدیده ها / عمومیت بخشیدن به یافته ها و باورها / و منفی و بی نتیجه دیدن تلاش ها و گفتارهای دیگران  و …  می شویم و آن را در عمل سیاسی خود مداخله می دهیم. خوب طبعا اگر رفتار من مبارز دچار مشکلات روانشناختی شود، از هر نوع همکاری با هر نوع جریان دیگری خودم را به این علت یا آن علت، با این بهتان یا آن ادعا، بدون پذیرش هر دیالوگ سازنده ای، کنار  می کشم و آن را تخطئه می کنم. قبول دارید که چنین مشکلی را نمی توان با ده ها بار خواندن آثار مارکسیستی یا تغییر این جمله یا آن جملۀ برنامه حل کرد. بلکه باید بتوان راهکارهای مناسب روانشناختی برای رفع این مشکلات فراهم کرد و بکار بست.

به نظر من در زمینه همگرایی نیروها، فعالیت هایی صورت گرفته که می شود موفق و یا ناموفق بودنشان را مورد بررسی قرار داد. این کاری است که دائما توسط نیروهای سیاسی مبارز صورت می گیرد، چرا که مسئله کلیدی مبارزه شان است و هر بحث مفیدی در این زمینه می تواند بازتاب مثبتی داشته باشد.

مسلما از من توقع ندارید، در یک مصاحبه، این مسئله را به شکل همه جانبه بشکافم و برای هر سری از علل هم راهکار مقابله ارائه دهم. طبعا عملی نیست. چند مقاله ای قبلا نوشته ام که در دید امروزینم نارسا و ناکافی ست. می توان در این زمینه پژوهش کرد و نتایج یک پژوهش مدون را به شکل کتاب، مقاله و یا در غالب یک فیلم مستند ارائه داد. اگر افراد صاحب صلاحیتی پا پیش گذاشتند، کارگروهی دمکراتیک تشکیل دادند و مرا هم بعنوان کوچکترین عضو کارگروه شان پذیرفتند، با علاقه دنبال خواهم کرد.

خلاصه اینکه هیچ چیز «غم انگیز» نیست. مبارزه ادامه دارد و ما - چپ ها- و در پیشاپیش ما احزاب، سازمان ها و بخش های متشکل از مبارزان مدافع حقوق کارگران و زحمتکشان، چاره ای نداریم جز اینکه راهکار تامین نیروی لازم برای چرخش اوضاع سیاسی جامعه را  تا به کرسی نشان یک بدیل مترقی بیابیم. اگر شرایط عینی را به کمک یک سوسیالیسم عمیقا علمی که از برخوردهای راست روانه و چپ روانه به درستی فاصله می گیرد، بشناسیم و بر بستر واقعیت جبری شرایط عینی، حدود اختیارات و محدودیت های تحرک خود را درک کنیم، راه روشن تر می شود و موفق تر عمل خواهیم کرد.

نویدنو:پاسختان تا حدی قانع کننده است. با ذکر این نکته که امروزه از سوی بورژوازی وشرکت های بزرگ با دست آویز قراردادن امر "روانشناختی" استفاده های بسیاری در راستای تثبیت وضع موجود می شود. باید مواظب این ترفند ها هم بود و…

یک مسئله ای که در سال های اخیر بسیار موجب ناهمگرایی نیروهای چپ بوده، توسل به شعار" انتخاب بین بد وبدتر" بوده است که در مواردی حتی به نفوذ اندیشه های سوسیال دموکراتیک در بین کمونیست ها نیز انجامیده است. در ابتدا می خواهم اگر امکان دارد اندکی در مورد همین شعار" انتخاب بین بد وبدتر" توضیح دهید تا در ادامه پرسش های دیگرم را مطرح کنم .

احمد سپیداری:

بر نکته ای دست گذاشتید که بد نیست من هم توضیحی بدهم. این کاملا درست است که مدافعان سرمایه داری جهانی تاکید ویژه ای بر علوم روانشناختی داشته اند. باید متوجه بود که آن ها بهرۀ فراوانی از دستاوردهای علمی روانشناسی معاصر برده اند و برای مثال در بازاریابی سیاسی و رفتارشناسی اقتصادی و … بکار گرفته اند. از جمله علومی که در زمانه ما به شکلی جهش وار در حالا رشد است، علوم روانشناختی و عصب شناسی ست. چپ ها هم باید در این زمینه وسیعا کار کنند و می کنند.  باید با دو گرایش مخرب در این زمینه برخورد جدی داشته باشیم. یکی این نگاه است که این ها را نه علوم، بلکه مشتی پرت و پلا برای فریب مردم توسط بورژوازی می داند؟! و دومی اینکه بر علم بودن آن ها باور دارد، اما گمان دارد ما در زمینه سازماندهی مبارزه و تبلیغ و ترویج اندیشه های مارکسیستی نه به آن و نه به هیچ روانشناسی دیگری نیازی نداریم و همان اندیشه مارکسیستی و تاکید ویژه اش بر مبارزه طبقاتی کافی ست. متاسفانه در میان بسیاری از ما،  روانشناسی در همان دوران پائولوف مانده است. باید توجه داشت مارکسیسم تنها وقتی فلسفۀ علمی باقی می ماند که به آخرین دانش روز در همه زمینه ها مسلط باشد.

«انتخاب بین بد و بد تر» یک شعار انتخاباتی شناخته شده است. مربوط به جمهوری اسلامی هم نیست. در کانادا همین شعار در انتخابات قبلی وسیعا بکار گرفته شد. این شعار هم اکنون در آمریکا چنان فراگیر بکار می رود که باورکردنی نیست. این شعار ظاهرا بسیار منطقی به نظر می رسد و مدت هاست خیلی ها را به هیجان می آورد، اما اگر اندکی دقت کنیم این شعار بر چند فرض متکی ست. اول اینکه دو انتخاب بیشتر وجود نداشته باشد و دوم اینکه بد و بدتر را بتوان به دو کاندید موجود تقلیل داد.

شرکت و عدم شرکت در انتخابات خود دوگانه ای است که مدیریت آن مولفۀ مهمی در بازاریابی سیاسی بشمار می رود. مشاوران سیاسی برنامه ریز انتخابات علاقمند اند رای دهندگان بالقوه رقیب رای ندهند، و برعکس هواداران کاندید مورد نظرشان با تمام وجود فعال شوند. آن ها در دو جهت رای ندادن برای رقیب و رای دادن برای خودی تلاش می کنند. به همین دلیل همه توجیهاتی که رای ندادن را معادل غیر سیاسی بودن و بی تاثیر ماندن می داند، بر خلاف اصول شناخته شدۀ کمپین های انتخاباتی ست. حتی در یک انتخاب دو کاندیدی نیز تحریم کنندگان یک مولفۀ جدی اند و به حساب می آیند.

در واقع کسانی که رای نمی دهند هم بین یک « بد و بدتر» انتخاب می کنند. «بد» عدم استفاده از حق رای هر چند محدود و «بدتر» رای دادن به رژیمی که چنین انتخابات مهندسی شده ای را تحمیل کرده است.

مدافعان شرکت در انتخابات متوجه مسئولیتی هستند که با رای دادن متوجه شان می شود. اینکه دماغ مان را گرفتیم و رای دادیم، یا رای ما معنی دفاع از رژیم را نخواهد داشت و … نشانگر چنین بار مسئولیتی است. خیلی ها رایشان را تاکتیکی عنوان می کنند و خود را علیرغم مشارکت در اینگونه رای گیری ها مخالف رژیم می شناسند. بررسی های من نشان داده که اغلب به این ادعا پایبند نبوده اند. بدین معنی که هیچ فعالیت مخالف گرایی را بعد از انتخابات از آنان شاهد نبوده ایم و اغلب موضعشان را در دفاع از رای قبلی شان ادامه داده اند و گاه توجیه گر اقداماتی شده اند که جدا غیر قابل دفاع است. همین صحنه سیاسی امروز جمهوری اسلامی را نگاه کنید. حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی بطور ضمنی از کشتار زندانیان سیاسی با حکم امام دفاع کردند و افشای شجاعانۀ آن را توسط خانواده منتظری صریحا محکوم کردند. دیگر رهبران اصلاح طلب از عارف و خاتمی گرفته تا رهبران مشارکت و … و رئیس جمهور محبوبشان روحانی نیز کوچکترین کلامی در محکومیت دفاع مستقیم جنایتکاران از این نسل کشی رذیلانه نگفتند. خوب جا داشت آن ها که مدعی رای تاکتیکی بودند، آن روز رای می دادند و امروز علیه همان هایی که به آن ها رای داده اند موضع می گرفتند. آیا گرفتند؟ چسبندگی به رای درست همان چیزی ست که مشاوران بازاریابی سیاسی به خوبی می شناسند و اینهمه اصرار برای کشیدن پای هر چه بیشتری به رای دادن به همین دلیل است. رای می دهند و بعدا به آن چسبندگی پیدا می کنند. لنین به روشنی پافشاری و استراتژیک شدن تاکتیک را بزرگ ترین محور اپورتونیسم می شناخت- چه نبوغی داشت این بزرگمرد. بگذریم که بخش بزرگی از آن ها که بطور سازمانیافته این تاکتیک ها (استراتژی ها) را ارائه می دهند و توجیه می کنند، اساسا به وظیفه ای که انجام می دهند، واقف  اند. در دوران ما بالایی ها دیگر فقط آن بالا نیستند. بکارگیری ساز و کارهای «قدرت نرم» آنطور که «جوزف نای» تشریح می کند، باعث شده در اشغال هر چه بیشتر سازمان های مربوط به پایینی ها یا ایجاد سازمان های موازی نیز شتاب به خرج دهند.

نویدنو :موافقم که باید با روانشناسی بعنوان علم برخورد دوباره ای صورت گیرد . در دهه های 60 و 70 میلادی مارکسیست ها نوجه ویژه ای به روانشناسی نشان دادند و برای نشاندن آن بر پایه عینی ومادی تلاش کردند ولی انگار با فروپاشی دنیای سوسیالیسم این تلاش ها میدان را به بورزوازی و روانشناسی های بازار یابی و تبلیغ وا گذاشت . اما در مورد "انتخاب بد وبدتر" ضمن موافقت با شما می خواهم گامی فراتر بروم و بگویم که این شعار عملا به توجیه بی عملی و بد تر از آن به توجیه وضع موجود تبدیل شده است . انتخاب بد وبدتر حداقل به اندازه تاریخ اندیشه انقلابی قدمت دارد و اساسا ناشی از رفرمیسمی است که در برهه هایی از تاریخ و در شرایط ویژه ای،  انقلابی ها هم به رفرمیسم متوسل می شوند ، اما این امر در میان به اصطلاح اپوزیسیون یا بهتر است بگویم بخشی از اپوزیسیون به تکیه گاه توجیه بی عملی و دفاع از وضع موجود تبدیل شده است . ونکته جالب آن است که در کم بنیگی و ضعف چپ انقلابی این نیروها قیافه حق به جانب وطلبکار هم دارند . گمان می کنم باید روی این نکته بسیار کار کرد و تفاوت میان ایجاب شرایط مشخص را با استفاده اپورتونیستی از آن روشن کرد. این کار ارزش ترویجی بالایی دارد . و همین جا بپرسم که چرا خود شما کم کار شده اید ؟ آیا موضوع ها تمام شده اند (محض مزاح عرض می کنم)  یا مشکلات دیگری سبب این کم کاری بوده است ؟ 

احمد سپیداری:خوشبختانه کم کار نشده، ولی به دلایل مشخصی مقاله کمتر نوشته ام و کارهای بلند مدت تری را برداشته ام.

هدف من بعنوان یک کنشگر و روشنفکر سیاسی ترویج ضرورت به روز کردن سوسیالیسم علمی برای افزایش کارایی و تاثیرگذاری مبارزات هدفمند علیه سرمایه داری جهانی شده بوده است. در اغلب نوشته ها و مصاحبه ها به این ضرورت تاکید کرده ام. از دید من، ترجمه مقالات، معرفی اندیشه پردازان چپ، بکارگیری نمونه وار برخی از دانش ها و روش های پیشنهادی در تحلیل سیاسی، شیوۀ برخوردی است که می بایست لزوم پژوهش در همۀ این زمینه ها را تقویت کند. امروز این فرهنگ در میان چپ ها بوجود آمده که هر اندیشه ای اینجا و آنجا مطرح می شود را به زبان فارسی برگردانند و مطرح کنند. برخی هم مترجم و مولف اندیشه پردازان چپ از کمونیست ها و چپ ها و غیره شده اند و در این زمینه چیزی کم نداریم. با این وجود فرهنگ پژوهش در چپ به شدت ضعیف است و هنوز گرایش به کپی برداری ها خام اندیشانه و غیر انتقادی از روی دست این و آن جریان سیاسی یا روشنفکری وجه اصلی را تشکیل می دهد و این دردناک است.

تلاش بسیار کردم دیگران را به کارهای پژوهشی عمیق تر و کار جمعی و دمکراتیک در این زمینه دعوت کنم و نمونه هایی از کارگروهی پژوهشی هم به کمک برخی عزیزان در همین نوید نو ارائه دادیم، اما به علل مختلفی که خودش بحثی طولانی است، استقبالی از آن روش ها نشد و الگو قرار نگرفت. این پژوهش ها نمی تواند کاری فردی باشد و تمرکز و فعالیت هایی در حد یک آکادمی پژوهشی نیاز دارد که جای آن را خالی می بینم. از آنجا که فراگرفته ام پدیده ها را ریشه یابی کنم و پس از تحلیل، راهکاری برای برخورد به آن بیایبم، ریشه خود این نقص را در جای دیگری یافته ام که باز دارم در مورد آن مطالعه می کنم.

 به همین دلیل تصمیم گرفتم انرژی خود را بر روی شناخت و آموزش بیشتر بگذارم و از تکرار آنچه به اندازۀ کافی گفته ام بپرهیزم.  معتقدم نظر کمونیست های یونان در هشدار نسبت به خطر گرایش های سوسیال دمکراتیک در جنبش کمونیستی درست و به جاست، اما شیوه چسبیدن به اندیشه های چپ از دوران استالین  و یا پایداری سنت گرایانه بر دانش و پراتیک گذشته را راه مقابله با این گرایشات نمی دانم . باور بدان دارم اگر کمونیست ها نتوانند چه در جهان و چه در ایران پژوهش مورد نیاز برای به روز کردن سوسیالیسم علمی و آماده شدن برای ارائه یک برنامه سوسیالیستی قرن بیست و یکمی را سازمان بدهند، و بخواهند یک روز دنبال یونانی ها بیفتند، یک روز دنبال معجزات چین و یک روز هند، علیرغم مقاومت های جانانه شان، فضای مبارزه را به اندیشه های سوسیال دمکراتیک تسلیم طلب واگذار خواهند کرد و این خطری ست که آن را باید جدی گرفت.

پایان

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: