زندگی سه روز
است
صادق شکیب
سکوت و باور من از تنهایی
شبح گونه گیج از خویش خویش
خیالم برد راز و در انزوا
حدیث دلم خسته از خویش خویش
بیاید که یاد از من بی خیر
خبر را که گوید مگر داری از من خبر ؟
که فرخنده آمد به روز نخست
که فردا همه بودن و ماندنش را بجست
ولی از قضا روز سوم رسید
همه طالب رفتنش را بجست
که او پیر و ماندن خطاست
که او پیر و رفتن رواست ..
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به آزادگی بفرستید:
بازگشت به صفحه نخست