نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2016-01-07

نویدنو  16/10/1394 

 

شاعر طنز پردازی که در زندان به سر می برد نامه ای را در وصف چگونگی رسیدگی بیمارستان به بیماران اورژانسی به وزیر بهداشت ارسال کرده است . طبق شنیده ها وزیر بهداشت ودرمان هم دستور رسیدگی صادر کرده است . در ادامه متن نامه آقای محمد رضا عالی پیام - هالو همراه با شعر تازه ای از او را می خوانید .

نامه انتقادی محمد رضا عالی پیام - هالو به وزیر بهداشت

همراه با شعر تازه ای از او


وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضاعالی پیام، فیلمساز ممنوع کار و شاعر طنز پرداز متخلص به هالو به عنوان زندانی سیاسی این نامه را از زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ 6 دی ماه من با 58 سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت 9 صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت 12 ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت 8 ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت 9 صبح که مرا به بهداری بردند تا 10 و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت 6 بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من 28 ساعت و نیم گرسنه بودم
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت 10 صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت 12 تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟

پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواستم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم.

در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟

والسلام 
بااحترام، عالی پیام.

 

در ادامه شعری را که با ای میل برای نوید نو ارسال شده است تقدیم خواننده ها می کنیم .

 ای میل دریافتی

 

آخرین شعر محمدرضا عالی پیام ”هالو” از داخل زندان
۱۶ دی ۱۳۹۴

چشم های هیز مردان در پی زن ها روان
عفت زن در کمی چلوار باور می کنیم

مصلحت در هر چه باشد حکم شرعی هم همان
عکس مار را هر بار جای مار باور میکنیم

تا گرفتار خرافات و طلسم و غفلتیم
عکس را در ماه، هالو وار باور می کنیم

شایعات حضرت سرکار باور می کنیم
حرف مفت و زر زر و لیچار باور می کنیم

زهر دادند و به ما گفتند داروی شماست
ما شفای عاجل بیمار باور می کنیم

شیر در حبس است و زنجیری به دست و پای او
جنگل و سلطانی کفتار باور می کنیم

معنی جمهوری و آزادی و گفتار را
از زبان چوبه های دار باور می کنیم

بلبل و قمری و مرغ عشق را گردن زدند
ناله های جغد و قارقار باور می کنیم

راز ماهی سیاه کوچک بهرنگ را
از زبان مرغ ماهی خوار باور می کنیم

زنده رود و کرخه و کارونمان از یاد رفت
معجز چشمه علی در غار باور می کنیم

منکر الوند و کوه بیستونیم سهند
برجک زندان پس دیوار باور می کنیم

آب دریای ارومیه چه شد هامون کجاست؟
حوض مسجد شاه در بازار باور می کنیم

نذر کرده سکه ای در آب حوض انداختیم
وا شدن های گره در کار باور می کنیم

جای پندار خوش و گفتار و کردار نکو
خدعه های واعظ مکار باور می کنیم

چشم ها و گوش ها بسته به سیما و صدا
از خر دجّالتان، اخبار باور می کنیم

لاله های واژگون بسیار بسیارند و ما
از زبان چکمه ها، آمار باور می کنیم

خورده ای و منکری و ما خروس و دمب را
نه، که سوگند تو را هر بار باور می کنیم

اصل کاری اش درون جیب شلوار شماست
آنچه بیرون مانده از شلوار باور میکنیم

چشم های هیز مردان در پی زن ها روان
عفت زن در کمی چلوار باور می کنیم

مصلحت در هر چه باشد حکم شرعی هم همان
عکس مار را هر بار جای مار باور میکنیم

تا گرفتار خرافات و طلسم و غفلتیم
عکس را در ماه، هالو وار باور می کنیم

بی خیالِ شعرهای طنزِ هالو می شویم
چرت و پرت شاعر دربار، باور می کنیم

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: