نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-11-24

نویدنو  03/09/1394 

 

 

طنین گوش خراش وزوز مگس

یک داستان کوتاه

عسگر کریمی   

صدای مگسی که وز وز می کرد آزارم می داد!پشت میز نشسته بودم و کتاب می خواندم. احساس رخوت میکردم! تصمیم به جبران مافات گرفته بودم! حجم برنامه های نا تمام و یا شروع نشده ، از هر طرف احاطه ام کرده بودند و به زور سعی می کردم در زیر این فشار تمرکز کنم!

اما صدای وزوز مگس اسیر شده مثل ضربه ای تمرکزم را متلاشی می کرد . پیدا کردن این مگس که اسارت بی موقعش مانع از مطالعه ام می شد؛ مثل دانش آموزی که در آستانه امتحان آخر ترم قرار دارد و چیزی نخوانده و لحظه به لحظه زمان را از دست میدهد اضطرابم را بیشتر می کرد.!

با کلافگی و نگاه کردن به ساعت، هر چند دقیقه یکبار ، سعی در پیدا کردن مگس می کردم!

ولی مثل اینکه این حشره مزاحم دارای شعوری ماورایی شده بود.  میدانست اگر پیدایش کنم دخلش آمده است ، تا گوش تیز می کردم وزوزش را قطع می کرد. بعد از جابجا کردن اشیاء اطراف ، با خیال اینکه شاید راه فرار را یافته است باز پشت میز بر می گشتم و شروع به خواندن می کردم!  ......... صدای مگس  ...........وزوز ....... دیوانه وار این رویه احمقانه تلاش برای تمرکز ، خواندن چند خط از کتاب ،  گوش فرا دادن به صدا و جستجوی عبث موش و گربه وار را حداقل ده بار دنبال کردم!

چشمانم به کتابهای روی میز بود که رو به دیوار صف کشیده بودند تا به سراغ آنها بروم ، با دیدن انها  اضطرابم بیشتر می شد.

باور اینکه یک حشره کوچک تا این حد تمرکز و آرامشم را بر هم زده است مستاصل و عصبی ام می کرد! در ذهنم شروع به حرف زدن  با مگس اسیر کردم:   باور کن قصد کشتنت را ندارم! اگر فکر می کنی به تنهایی می توانی خلاص شوی امید بیهوده ای بسته ای؟! هم وزوزت بی جاست و هم سکوتت!....

فایده ای نداشت، مطمئناً نیرویی به او این ایمان را داده که به آدمها اعتماد نکند!

از مطالعه و از این جنگ بی نتیجه انصراف دادم و از پشت میز بلند شدم تا به سراغ کار دیگری بروم و اینبار خشمی که وجودم را پر کرده بود وادارم کرد با صدای بلند فریاد بزنم : تو یک موجود احمق هستی، آنقدر همانجا بمان تا بمیری!

فردای آنروز دوباره پشت میز نشستم، لای کتاب را باز کردم. یک روز دیگر را از دست داده بودم، اما چرایش یادم نمی آمد؟!  یک پاراگراف نخوانده بودم که باز صدای وزوز مگس بلند شد.

مثل کسی که ناگهان در ورطه یک ماجرای بغرنج و وحشتناک  افتاده باشد وقایع دیروز را به یاد آوردم.و باور کردم که بازی دیروز تکرار خواهد شد. بهت زده  بودم ! و به این فکر می کردم که این مگس واقعا از دیروز نمرده است؟!

نمی دانم مگس پشت چه چیز گیر افتاده بود ولی یقین کردم که اشیاء و این حشره و شاید کل کائنات مزاحی بی مورد و بی موقع را با من شروع کرده اند . با خشم تصمیم گرفتم تا من هم به اندازاه این کائنات از استعداد شوخ طبعی ام استفاده کنم.

زمانی که صدای وزوز بلند می شد، احمقانه میز را به لرزه در می آوردم! اینبار نوبت مگس بود .... وزوزش را با رعایت یک ریتم خاص که موزون با تکان میز توسط من بود شروع می کرد..... بعد از قطع شدن صدای این موجود اسیر شده که این بار من به بازی گرفته بودمش.  نوبت من بود. ......وباز ...... نه من خسته می شدم نه کائنات ....... سر خوشی فاتحانه ای از این بازی بی مقدمه و بیهوده به من دست داده بود! و هر بار به  شکل های مختلفی  خنده های جنون آمیز بی معنایی سر میدادم!

ناگهان چشمم به کتابهای روی میز افتاد و قلبم لرزید  ! کتابها  با لرزه میز به لرزه در می آمدند و به دیوار می خوردند! جلوی آنها

کتابی را دیدم که چند سال پیش جلدش را روزنامه پیچ کرده بودم .... رنگ زرد روزنامه ، گذشت زمان را در ذهن تداعی می کرد! .......  موجود جاندار را پیدا کرده بودم!

وزوز مگس اسیر شده همان لبه روزنامه روی جلد بود که با هر بار تکیه ام به میز و تکان میز به دیوار چنگ میزد و اسارتش را مثل موجودی زنده ناله میکرد. برای اینکه مطمئن شوم ، دوباره میز را  به آرامی  لرزاندم و چشمم را به لبه روزنامه روی کتاب دوختم ، اشتباه نکرده بودم، اینبار وزوزلجوجانه اش تبدیل به ناله ای  معصومانه و محزون شد ! 

کتاب را برداشتم، به یاد آوردمش .....روزنامه روی جلدش برایم نشان دهنده اهمیت و با ارزش بودن کتاب در گذشته  بود! ....... نمی دانم کائنات و من چه زمان بذله گویی را فراموش کردیم؟! ........ صفحه اول را ورق زدم و وارد صفحه دوم شدم.

 

عسگر کریمی    27/1/91     ساعت 10:30  صبح

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: