نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-11-24

نویدنو  03/09/1394 

 

 

 سخنرانی احمد جواهریان

 در مراسم یادبود کشته شدگان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی

 سال ۱۳۶۷ در تورنتو

 

 

در تاریخ پر ستیز و رنج کشور ما، جنایت های سازمان یافته علیه انسان های ترقی خواه و بویژه نیروهای سیاسی متشکل لحظه ای متوقف نشده است. کشتار هزاران تن از زندانیان سیاسی در مرداد و شهریورماه سال ۱۳۶۷ قطعا یکی از فجیع ترین و هولناک ترینِ این جنایت هاست که نه تنها در تاریخ کشور ما بلکه در جهان کم نظیر است. در ۲۷ سال گذشته، این جنایت هولناک از ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار گرفته و در خاطره نویسی و مصاحبه های متعدد با بازماندگان و خانواده های آنان و مقالات، نشست ها و مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان و غیره، بسیاری زوایای آن باز شده است.

اگر چه هنوز موفق نشده ایم مسولان آن را به پای میز محاکمه بکشیم و وادار کنیم سندهای پنهان نگه داشتهٔ آن را انتشار دهند، اما در وجدان عمومیِ نیروهای ترقی خواه کشور و جهان محکومیت این نسل کشی سیاسی صادر شده است.

من امروز بنا ندارم شنیده ها و دانسته های شما عزیزان را دوباره تکرار کنم، هر چند هزار بار تکرار آن واجب باشد. ماجرای این کشتار برای مخاطبان سخنان امشب من قطعا روشن است. قصد من آن است که بگویم چرا این نسل کشی صورت گرفت و آن هایی که به قتل رسیدند، مگر چه می گفتند و چه می خواستند که «جانشان خاک وطنشان می شود».

 

***

 

سال ها پیش، در مدرسه فیلمسازی - شریدان کالج - درسی داشتیم تحت عنوان سناریو نویسی که استاد بی نظیری داشت. کار ما در این درس، طراحی ساختار کامل سناریوی یک فیلم و تکمیل حداقل یک پردهٔ آن بود. درس در مجموع به صورت تک به تک با استاد پیش می رفت. سناریویی که من انتخاب کردم نامش «یک گونی رویا» (A bag of dream) بود.

فیلم در بارهٔ جوانی بود که در تظاهرات خیابانی سال ۶۰ دستگیر می شد و سیر زندگی او در شکنجه گاه ها و زندان های مختلف تا کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در پردهٔ اول و دوم ادامه می یافت.

من فضاهای فیلم رااز روی خاطرات نوشته و نانوشته شکنجه گاه ها و زندان های مخوف جمهوری اسلامی گردآورده بودم.

فضای اول زیرزمینی بود که در آن ده ها گونی از سقفش آویزان بود. زندانیان سر موضعی را در گونی کرده و آویزان می کردند و تنها در سه نوبت یکی یکی بیرونشان آورده همزمان غذا و آب به آن ها می دادند و دستشویی می بردند. کسی حق صدا دادن نداشت. اگر صدا می داد با کابل روی گونی می کوبیدند. بدن زندانی در آن تاریکی، سکوت و بی تحرکی به خواب عجیبی می رفت و آنچه در ذهنش می گذشت رویاهای به شدت سرعت یافتهٔ بی پایان بین خواب و بیداری بود. این خاطرات را عزیزی شخصا برایم تعریف کرده بود.

فضای دوم «انفرادی پیشرفته» نام داشت. در یک اطاق در بسته تعدادی زندانی سر موضع را اسیر کرده بودند که در کنار هم زندگی می کردند اما حق تماس و مصاحبت با هم نداشتند. هر کس باید به تنهایی در میان جمع حبس بکشد. انگار که هیچکس دیگری نیست. اگر کسی حتی نگاه های معنی دار در چشم دیگران می کرد و توابان اطاق گزارش می کردند، او را بیرون برده و به زیر کابل می کشیدند و به اطاق بر می گرداندند.

و فضای سوم بیدادگاه های کمیته ویژه فاجعه ملی کشتار زندانیان در سال ۶۷ بود.

تقریبا هر دو هفته یکبار با استاد جلسه داشتم. من باید آنچه را نوشته بودم ۴۸ ساعت قبل برای او می فرستم. او تصحیح می کرد. توضیحاتی می نوشت و هر جا در درک مقولات مربوط به سناریو نویسی ضعفی می دید، مقالاتی را برایم مشخص می کرد که بخوانم.

اولین بار که دیدمش، حس عجیبی داشت و چهره اش مضطرب بود. تا نشستم به من گفت :

·      احمد ذ‌هن خلاقی داری … چگونه توانسته ای چنین فضاهایی خلق کنی؟

وقتی به او گفتم من خلق نکردم. از خاطرات افرادی که می شناختم، بهره گرفته ام. اشک هایش فرو ریخت. این ماجرا چندین بار تکرار شد. اما هر بار گفت برایش باور کردنی نیست یک انسان با انسان دیگری چنین رفتاری را بکند.

 

هدف من از نوشتن آن سناریو آن بود که بگویم فاجعه مختص به سال ۶۷ نیست. سردمداران تاریک اندیش جمهوری اسلامی ده ها سال است که به شکلی بسیار خلاقانه و وسیع جنایت می کنند و شیوه های بدیع بسیاری را قطعا به نام خود به ثبت رسانده اند و بخشی از صدور انقلابشان به منطقه، خدمات آموزشی در زمینهٔ عملیات امنیتی است. در مورد عراق، سوریه، سودان، لبنان، و مصر اخوان المسلیمن این همکاری های آموزشی امنیتی به اخبار هم کشیده شد.

 

من در بهمن ۱۳۶۰ پایم به اوین کشیده شد. سه شبانه روز در آن تونل های وحشت، آن راهروهای معروف در جلوی اطاق های شکنجه، در برابر ضجه ها و خونابه های دستگیر شدگانی که می آوردند و می بردند، چشم بسته و خاموش شاهد اوجگیری فاجعه رویارویی ها و سرکوب خونین بودم و چند ماهی هم در یکی دو اطاق هفتاد هشتاد نفره دربستهٔ آن روزهای اوین بلاتکلیف ماندم. اطاق های زندگی چند روزه و اعدام های هر روزه. هنوز هم آن اطاق ها گاه ساعت ها بر پرده چشمانم دوباره نقش می بندد.

آن روزها، هر روز چندین نفر را از اطاق برای اعدام می بردند. دادگاه ها اغلب بدون حضور زندانی برگزار می شد. زندانی را چشم بسته پشت در دادگاه نگاه می داشتند و بازجو پرونده را به درون می برد و بیرون می آورد. حکم عزیزانی که برخی از آن ها در فاصله همان چند روز انگار نزدیک ترین دوستان زندگی مان شده بودند هم به کسی گفته نمی شد. پیوندهایی که در فاصلهٔ کوتاهی شکل می گرفت، به اوج خود می رسید و پاره می شد. صدای جوخه اعدام که مانند ریختن یک بار آجر بر روی یک شیروانی بود، هنوز در خواب و بیداری رهایم نمی کند. پس از آزادی از زندان چه نامه ها، وسایل و پیام هایی که داشتم و باید به منزل چند خانواده از عزیزان اعدام شده و یا آن ها که بعدا اعدام شدند، می بردم و با همهٔ آن ها می گریستم.

دردناک این که بسیاری از همان زنده ماندگانی که آن ها را با آزادی از اوین ترک کردم،  شش سال و چند ماه بعد در فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی قتل عام شدند.

عده وسیعی را کشتند و عده بسیاری را هم آزاد کردند. آزادی ها با سلام و صلوات به اطلاع عمومی رسید و برایش شوهایی ترتیب یافت و در مورد کشته شدگان، هر حرفی جرم بود و هر گونه تجمع و برگزاری مراسمی سرکوب می شد. چه بسیار خانواده و فعالانی که در این مراسم که یکی بعد از دیگری برپا می شد، دستگیر و به زیر مشت و لگد و انفرادی و زندان کشیده شدند. فعالیت سیاسی مخفی در آن روزها بسیار دشوار بود. اما بغض و شور مبارزه توامان بود. این نه یِ دشوار و باورنکردنی اعدام شدگان حقانیت بزرگی را به اثبات می رسانید. یافتن یک عکس، یک خاطره، گزارش یک مراسم، لیست نام ها، جای گورها و اطلاع رسانی ابعاد فاجعه به خارج از کشور و به مردم، زندگی ما را فراگرفته بود.

بار دوم که در سال ۱۳۷۱ به زندان افتادم. تعداد بسیار اندکی از نیروهای سیاسی در زندان اوین باقی مانده بودند. شاید جمعا چهل پنجاه نفر. اما اگر جویا می شدی، برخی از آن ها یک دنیا خاطره برای تعریف داشتند. هنگامی که لب به سخن می گشودند، بر پوست چهره و موهای سپید شدهٔ آن ها هنوز هم سایه های وحشت و درد و رنج باور ناپذیری به تلاطم می افتاد.

 

بارها و بارها از خودم پرسیده ام این مبارزان برای چه اینهمه رنج کشیدند و به خاک و خون افتادند؟ مگر چه می گفتند و چه می خواستند؟

آنچه در فریاد همهٔ آن ها انعکاس مشترکی داشت، یک نه بود.

نه به دیکتاتوری، نه به بهره کشی، نه به اعمال یک فرهنگ قرون وسطایی، نه به جنگی بیهوده، نه به جهنمی که شکل می گرفت و آن ها نگرانش بودند و یا با گوشت و پوست آمدنش را حس کرده بودند و هر کدام به طریقی سعی در تغییر جهت و متوقف کردنش داشتند. آن ها همه آرزو داشتند انقلابی که در آن شرکت کرده بودند به طرف اهدافش پیش می رفت. آزادی های به دست آمده گسترش می یافت، حق و حقوق آحاد مردم در تعیین سرنوشت، بویژه برای زحمتکشانی که به شدت از آن محروم بودند، به قوانین مترقی تبدیل و تثبیت می شد. همبستگی شکل گرفته در روزهای انقلاب دامن می گسترد و جاودانه می شد، ارزش گذاری بر افراد به خاطر فعالیت ها و جانفشانی هاشان به یک نرم ثابت اجتماعی بدل می شد و جای ارزشمندی قدرت و ثروتی که از رنج دیگران حاصل شده بود را می گرفت.

 

مگر این آرمان ها، مگر این آرزوها، مگر این باور ها عصارهٔ همه باور ها و رویاهای بشری در دل تاریخ نبوده و نیست. مگر بدون آن ها، این موجودی که نامش را انسان گذاشته ایم، چیزی بعنوان انسان می توانسته باشد و مگر مبارزه برای چنین دنیای دیگری لحظه ای متوقف شده و می شود؟

 

شک نیست که سرکوب خونین چنین فریادهایی نتیجه غلبه نیروهای تاریک اندیش و شکست تلاش های ما بود. شکستی که دلیل اصلی اش را باید بیش از هر چیز در هنوز ناپخته و ناکامل بودن «نو» برای غلبه بر «کهنه» سراغ گرفت. این در تاریخ بشری امر تازه ای هم نیست. حداقل در کشور خود ما صدها سال است که هر بار برخواسته ایم و نوید دگرگونی داده ایم، اما پس از شکست در یک حماسه بزرگ ملی، به خاک و خون کشیده شدیم.

آیا این مبارزه ها بی حاصل است؟

مگر هویت اجتماعی و فردی تک تک ما حاصل این تاریخ و این فرهنگ مبارزه نیست؟ آیا آن هایی که قتل عام کردند و یک انقلاب بزرگ را خرج سلطنت های قرون وسطایی امروزیشان ساخته اند، همان هایی نیستند که تلاش کرده اند مبارزات مردم ما را بی اعتبار سازند. تاریخ را تحریف کنند، انقلابیون را بدنام کنند، ضعف ها و نارسایی های مبارزه را پیراهن عثمان کنند. تفرقه عظیمی را به ما تحمیل کنند؟ و مبارزهٔ انقلابی عظیم یک نسل را «اشتباه»، «از روی احساس» و غیره بنامند.

و مگر این مبارزان به راستی از جان گذشتهٔ ما نبودند که در فضای دشوار و توانفرسای جنون و جنایت شکنجه گاه های مخوف و یا عملیات روانی بی اعتبار سازیِ شیطانی پس از هر سرکوب، مقاومت کردند، خون دل خوردند و ژن های تحول طلبیِ ترقی خوانه در زندگی بشری را در قلب تپنده شان از دستبرد مصون داشته و رشد دادند و با جهش هایی تازه، آماده باز تکثیر دگرگون کننده اش در خیزش های دوران ساز آتی شدند؟

 

خواست نیروهای ترقی خواه کشور یک چیز بیشتر نبود و هنوز هم نیست: «فضایی شایسته برای یک زندگی انسانی». آن ها تنها به همین جرم شکنجه شدند، زندان کشیدند، اعدام شدند یا در هم شکستند، زمینگیر و دچار انواع ناهنجاری ها شدند.

آیا براستی آن ها که سرکوب ها را سازمان دادند، جز یک مشت دزد، خائن و جنایتکار به گواهی پرونده های افشا شده توسط خودشان بودند؟ آن ها جز یک فرهنگ کثیف ضد انسانی آلوده به دروغ و خدعه و یک اقتصاد به شدت بیمار، یک توسعه مخرب و نابود کنندهٔ منابع کشور و جنگ و نظامی گیری و اسیدپاشی و تجاوز و چه و چه برای جامعهٔ ما چه چیزی به ارمغان آوردند. آیا کشتار ۶۷ خط بطلانی بر همه آن ادعاهای دروغین نبود که یک زندگی معنوی و اسلامی و عادلانه ای روی زمین وعده می داد ؟

 

همه می دانیم که این جنایت ها به کشور ما هم خلاصه نمی شود. رنج عذابی که در خاورمیانه حاکم است و جنایت ها و کشتارهایی که صورت گرفته را همه شاهدیم. بعد از آن تجاوزهای مرگبار و دخالت نظامی مستقیم آمریکا و همپیمانانش در منطقه، نوع دیگری از همین اسلام حکومتی توسط داعش به نمایش گذاشته شده و می رود که تثبیت شود.

 

 یکی از حوادث دردناک این روزها که همه ما را منقلب کرد، انفجار بمب در اجتماعی بود که برای پشتیبانی از حزب دمکراتیک خلق ها در شهر کردنشین سورُک ترکیه برگزار شد. بمبی که درست در وسط جمعیت ترکید و شرکت کنندگان در مراسم را به خاک و خون کشیدند.

در میان غم و درد حاصل از این جنایت که آن را به داعش نسبت دادند و سیر حوادث بعدی نشان داد که توطئه ای بزرگ تر از یک عملیات داعشی می توانست باشد، عکس و نوشته ای در شبکه های اجتماعی وسیعا پخش شد و اشک ها را بر بسیاری از چهره ها تبخیر کرد. زیر عکس نوشته شده بود:

 


مطلب خود را که آماده می کردم، حس کردم این خنده ها و شادی ها و این انفجارِ نفرت ضد بشری را چه خوب می شناسیم. یک تاریخ تکرار شده است.

و تا برنبالیم و متحد نشویم و بر آن غلبه نکنیم، تکرار خواهد شد.

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: