نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-11-13

نویدنو  22/08/1394 

 

 

دلنوشته یلدا ابتهاج در سوگ خاله پوری

عمری ست که هستیم و می شنویم و می بینیم و می کشیم رنجی از نامردمی ها. در سنین کودکی از زمانی که بیاد دارم و از زمانی که نمیتوانم بیاد داشته باشم، در پیرامونم کسانی بوده اند که مرا با زندگی، ارزش ها، با مفاهیم آشنا کرده اند. مادر و پدری که سایه شان بر سرم همیشه بوده. آغاز زندگی ام با مهر مادر و حضور مداوم و پر نقش فاطی و امنیت و تکیه گاه پدر شکل گرفت. در میان خواهر و برادرهایم به معنی اشتراک و با هم زندگی کردن رسیدم. سالها بعد مفهوم خانواده را درک کردم. از داشتن عمو و دایی بی بهره بودم. اما حضور پررنگ سه عمه و یک خاله و شوهرانشان و بعد ها بچه های هم سن و سال مرا در جمع خانواده در میان گرفت. آغاز دوران کودکستان و دبستان مرا با مربیان و معلمین با مسئولیتی چون توران میرهادی، شهلا و آذرخش اعتمادزاده و بهترین معلمین دلسوز و مادران دبستان روبرو کرد. در کنار همه این عزیران دوستداشتنی که همیشه مورد احترامم بودند و همکلاسی هایم، مردم از همسایه تا کوچه و خیابان های دورتر محیط ملموس و پرورش من شد. 
در میان رفت و آمدهای خانوادگی و دوستان خانواده کسانی خودبخودی نقشی چون عمو و یا خاله را می گرفتند. محیطی استثنایی که همیشه و تا روزی که زنده ام شانس و بخت خود می دانم و شکر میگویمش.
خوب و بد، واژه ای که از کودکی مرا خیلی به خود سرگرم می کرد که چیست این معنا. چگونه هست که در برابر خوب، بد هست. و نقش ما چیست در این میانه. از میان داستانهایی که می خواندم به شکل عجیبی بدنبال درک این دو واژه بودم. در میان حوادث زندگی باز این مفاهیم را می جستم و این که این دو چه میکنند. تا کجا همراه ما می آیند؟ سهم ما چیست؟ انتخاب ما کدام است؟
حوادثی که در دوران کودکی و نوجوانی من گذشت و آنچه از میان گفتگوهای خانواده و دوستان خانواده در جمع می شنیدم، از شعرها و نوشته ها مرا به سویی می برد. در تماشا بودم و جستجو. سهم آنچه پدر می اندیشید و با خود بهمراه آورده بود، همیشه رنگی خاص داشت. انسانیت گوهر اصلی در این میان بود. یکی از این نقش ها در خانه ما کیوان بود. و با نام کیوان همسر او پوری، که ما از بچگی او را خاله پوری صدا می زدیم. در میان همه دوستان پدر احترامی ویژه داشت. از همان کودکی مفهوم وفاداری برای من با خواندن شعر بابا برای کیوان و تصاویر او و حضور نامریی او و بعد حضور همسر او در خانه ما و داستان هایی که می شنیدم که اکثرا کسی آنها را مثل همه مسایل دیگر مستقیم باز نمیگفت، شکل گرفت. تو خود می فهمیدی، می شنیدی، می دیدی، و زندگی می کردی، درک میکردی. اینکه انسانهایی بوده اند و هستند که درد را، رنج را کشیده اند و تحمل کرده اند و یا برای آرزوی بهروزی مردمشان رنج را تا پای جان خریده اند و رفته اند...
پوری یا خاله پوری خود نماد و نشان وفاداری شد. از زمان کودکی من تا به امروز! تا زنده بود برای من سرمشق زنی بود که ایستاد و با خوبی ماند. آرام و شمرده و صبور راهی را انتخاب کرد. راهی که ادامه باشد. راهی که ادامه بدهندش. کیوان با مرگش زندگی را آموخت و پوری با زندگی اش. 
خانه ای داشتم که چهارستون و دیوار و سقفش استوار بود. آن خانه هنوز باقی ست. در این صبر و استواری درختی پیرگشته و همچنان هر سال به امید بهار و بهروزی گل میدهد. آنهم ارغوانی، رنگ شادی ها و آرزوهای رنج کشیده ما. خانه ام، خانه استوار خوبی و انسانیت با باورهای من و راه من هنوز پابرجاست. 
این سالها رفتند کسان و عزیران. او هم رفت. اما بودنشان هنوز در من ادامه دارد. ما هستیم و ادامه داریم...
یادش گرامی...

 

برگرفته از صفحه فیس بوک خانم یلدا ابتهاج

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: