نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-06-19

نویدنو  29/03/1394 

 

زندگی در موصل در یک سال گذشته :

" داعش با تمام بیرحمی درستکار تر از دولت شیعه است "

برگردان : هاتف رحمانی

شبه نظامی های دولت اسلامی در پیشرفتی برق آسا در ژوئن 2014 موصل ، دومین شهر بزرگ عراق را به تصرف خود در آوردند. در اینجا ساکن های شهر تجربه های زندگی خود تحت حاکمیت گروه شبه نظامی را به اشتراک می گذارند.

دکتر فیراس قالب

45 ساله ، عصب شناس ، پدر دو فرزند

موصل از ماه ها قبل از خزیدن شبه نظامی های دولت اسلامی به داخل شهر بر لبه آتشفشان بود. دولت شیعه بغداد همیشه به موصل بعنوان یک مرکز فعالیت بعثی ها نگاه می کرد ، بدون شک چون بسیاری از افسر های ارشد در زمان صدام موصلی بودند .

زمانی که داعش کنترل موصل را به دست گرفت ، با افراد محلی محترمانه رفتار کرد ، تمام ایستگاه های بازرسی تحمیل شده از سوی ارتش را پاک و جاده هارا باز کرد . مردم به چشم های خود ایمان نداشتند که مشاهده می کردند در شهر نه ارتش شیعی ، نه دستگیری ونه رشوه  وجود نداشت .

من در مسجدی برای نماز جمعه حضور داشتم که امام داعش گفت :" بعد از نماز همه شما باید تعهد تابعیت خود به خلیفه البغدادی ، امیر خود را اعلام کنید ". من و بسیاری دیگر خواستیم فرار کنیم واز تعهد تابعیت خود داری کنیم اما شبه نظامی هایی که از مسجد محافظت می کردند  مارا متوقف کردند . امام گرفتن بیعت را آغاز کرد و ما ناچار بودیم بعد از او تکرار کنیم :" ما تابعیت خود را به امیر ، که باید از او اطاعت کنیم و علیه او قیام نکنیم اعلام می کنیم . "

امام در جمعه دوم گفت :" خلیفه البغدادی برای ترک مسیحی های موصل تا بعد از ظهرروز شنبه ضرب العجل تعیین کرده است . ما از کشیش های آن ها خواستیم بیایند و در باره مالیاتی که باید به ما پرداخت کنند صحبت کنیم وآن ها رد کردند ". یکی از دوستان مسیحی من دکترو کلیسا رو بود . من از او پرسیدم :" چرا کشیش های شما ملاقات با داعش را نپذیرفتند ؟ او پاسخ داد : " کشیش های ما تجربه وحشتناکی از داعش در سوریه دارند . در حلب دو کشیش برای مذاکره  با آن ها رفتند وهرگز باز نگشتند . کاملا ساده است اعتمادی وجود ندارد ".  

به مسیحی ها سه گزینه داده شد : یا اسلام بیاورند ، یا از موصل فرار کنند یا کشته شوند. دوست مسیحی من به من گفت که خانواده های مسیحی بسیاری درهای البکر در موصل مسلمان شدند چون فقیر بودند و نمی توانستند از عهده فرار به اربیل بر آیند .

بیمارستان ها اخاذی از دکتر هایی را که از عهده شرایط غیر عادی بر نمی آمدند ، به ویژه دکتر های زن وپرستارها که باید تمام وقت حجاب می پوشیدند آغاز کردند . بیمارستان من هم پر از شبه نظامی های داعش بود که تمام اطاق های عمومی بیمارها وکارمندهای پزشکی را دیدبانی می کردند . بیمارستان از متخصص بیهوشی خالی شد که ما به طور عمده برای شبه نظامی های داعش که در طی نبرد زخمی شده بودند استفاده می کردیم . بعضی از نظافت چی های بیمارستان که با داعش برای گرفتن اختیارهایی همکاری می کردند ، به دکتر هایی که از قاعده ها اطاعت نمی کردند هشدار می دادند . اگر دکتری دیر می کرد هرکسی می توانست فریاد بزند که " کله ات را با کفش هام خرد می کنم ". تمام دندان پزشک های زن از درمان مرد ها وبالعکس ممنوع شده بودند . من به پذیرش هر دو جنس در بیمارستان و کلینیک خصوصی ام عادت داشتم ، اما من با کابوس شلاق در ملاعام عاری از مراجعین بودم . من یادداشتی نوشتم وآن را روی در آویزان کردم : " تنها مرد ها را معاینه می کنم ." 

دیدبان های داعش در بیمارستان به من گفتند که بعنوان تنها عصب شناس در بیمارستان اجازه دارم هر دو جنس را معاینه کنم . من خود داری کردم و بر گرفتن فتوایی که تضمین کند شلاق نخواهم خورد اصرار کردم . به من گفتند چنین فتوایی وجود ندارد . تعدادی از زن های بیمار قدیمی من خواهش می کردند آن ها را معاینه کنم ، اما من معذرت خواهی می کردم .

من زمانی را که تنها زن متخصص بیهوشی در بیمارستان کار خود را ترک کرد نمی توانم فراموش کنم ، و ما زن هایی داشتیم که به عمل سزارین نیاز داشتند ، و ما از بیمارستان دیگری تقاضای کمک کردیم که یکی از دکترهای بیهوشی مرد خود را برای نحات جان بیمارها اعزام کرد . زمانی که دکتر بیهوشی مرد به بیمارستان رسید دیدبان داعش به خاطر مرد بودن او از اجازه ورود به او خود داری کرد .همان شب دو زن مردند .  

من استادی در دانشگاه موصل داشتم که توسط حیسبه ( پلیس مذهبی ) در اتاقی با همکار زن خود در حالی که اوراق امتخان نهایی دانشجو ها را تصحیح می کردند دستگیر کردند . کبفر او آن بود که یا با همکار زن خود ازدواج کند یا سی ضربه شلاق بخورد . استاد (از ازدواج)حود داری کرد چون از قبل زن وفرزند داشت ، وضربه های شلاق را پذیرفت . 

من همراه همسرم در حال رانندگی به سوی خانه والدینم بودم ، و همسر من حجابش را برای شیر دادن به فرزند کوچکمان کنار زد . حجاب راه تنفس بچه را بسته بود که از پوشیده بودن صورت مادرش نیز وحشت کرده بود . اندکی بعد از آن یک ماشین گشت حیسبه داعش مرا دید و خاطر نشان کرد که همسر من باید تحت هر شرایطی حجاب بپوشد ، در غیر این صورت به زحمت می افتم .

 من اخیراموصل را همراه با همسر ودو فرزند خود ترک وبه اربیل رفتم .  

بشیر عزیز

26 ساله ، فارغ التحصیل دبیرستان ، حامی داعش

موصل قبل از داعش شبیه زندان با شکوه هولناکی بود . یک قمار روزانه بود ، که می شد آن را برای اولین درس صبح آزمایش کرد ، در رابطه با سفر طولانی به دبیرستان علوم موصل ، تقریبا همانند سفر به استان دیگری بود . اتوبوس می بایست توسط ایست بازرسی های بی پایان ارتش که بی قرار برای شکار کارت شناسایی مردها آن جا بودند متوقف می شد . اعلب کل اتوبوس باید یک یا دو ساعت منتظر می ماند در حالی که سربازی در گیر کتک زدن مسافری بود که اتفاقا کارت شناسایی خود را همراه نداشت .  

دولت اسلامی رویا ونهایت آرزوی هر مسلمانی است . ما آرزو داشتیم با قوانین قران مقدس و سنت محمد پیامبر حکومت شویم .

اکنون ، با هر دعوتی به نماز ، همه فروشگاه ها بسته می شوند . مرد ها باید ریش خود را بلند کنند . هر زنایی با سنگ باران یا شلاق سروکار خواهد داشت . کیفر غارتگری قطع یک دست  است و مرد ها برای آزار آشکار زن ها زندانی می شوند .

پس از آن دیوان داعش ( اداره هایی برای بهداشت ، دادخواهی ، موعظه ومسجد ها ، آموزش وپرورش ، دادن صدقه ، حیسبه و خدمات) تاسیس شدند . اداره صدقه ها مسئول جمع آوری مالیات برای تقسیم بین خانواده های محتاج است . هر خانواده ای ماهی 25 دلار دریافت می کند ، مبلغی که به 50دلاردر فصل خرمن ، به اضافه سهم خوبی از گندم ، برنج ، شکر، ترشی روغن غذایی وسوخت افزایش خواهد یافت .

اداره بهداشت تمام بیمارستان های موصل ، رقه و انبار را اداره می کند و کارمند ها و درمان پزشکی نظامی را بین تمام منطقه های نبرد تقسیم می کند. داعش هیچ پزشکی را که به بیعت با دولت اسلامی متعهد نباشد استخدام نمی کند وهرگز پزشک ها را اگر مایل به ماندن در شهر های خود باشند به استان های دیگر اعزام نمی کند .

به تازگی فروشگاهی اختصاصی برای زن ها در موصل گشایش یافت تا به آن ها اجازه دهد به راحتی خرید کنند . هیچ ممنوعیتی برای رانندگی زن ها وجود ندارد . شهرداری داعش همه تلاش خود را برای پاک نگه داشتن خیابان ها وپیاده رو ها ، نصب چراغ برق ، تامین آب وبرق و تعمیر آسیب های ناشی از حمله های هوایی  ائتلاف به کار می برد . 

من به بخشی از داعش بودن افتخار می کنم ، داعش آزادی مرا تضمین می کند. ما اکنون با افتخار زندگی می کنیم به استثنای حمله های هوایی ائتلاف که وحشت و ترس بین شهروند ها می گسترد . 

من با رفتار داعش در برابر مسیحی ها ، ایزدی ها و دیگر اقلیت ها در موصل مخالفم . من هنوز با همسایه های مسیحی خود در تماس هستم و آرزو می کنم هر چه زود تر باز گردند . همه مردم موصل با خراب کردن آثار باستانی موصل مخالفند وبرخی از شبه نظامی های داعش نیز راضی نیستند. من با تعدادی از جوان هایی که به داعش پیوسته اند گفتگو کردم و آن ها گفتند :" ما نمی دانیم این دستورها از کجا آمده اند . دادگاه شریعت موصل هم شگفت زده بود ." به اندازه کافی شگفت انگیز بود ، آن ها به من گفتند داعش در حال تاسیس اداره باستان شناسی برای کاوش آثار باستانی موصل است .  اکنون بحران مالی شدیدی به دلیل نبود شغل در موصل وجود دارد. تنها کسانی که از بغداد حقوق ماهانه دریافت می کنند در موصل گذران رندگی می کنند . مردم نمی دانند که داعش همیشگی است یا سازمان نظامی دیگری خواهد آمد و از کسانی که برای داعش کار می کردند انتقام خواهد گرفت . اکنون افسردگی در بین مردم موصل گسترده است .

هم زمان ، اکثر مردم مخالف بازگشت سیاست مدار های فاسد یا شبه نظامی های شیعه هستند که شهر را نابود و نه آن چنان که ادعا می کنند نجات خواهند داد . داعش با تمام بیرحمی خود درستکار تر و بخشنده تر از دولت شیعه بغداد و شبه نظامی های آن است .

شایما یوسف

 33 ساله ، بیوه و مادر چهار فرزند ، که دست او به خاطر دزدی قطع شده است .

من آن قدر آزادی نداشتم که برای الگوی زندگی خودم تصمیم بگیرم ، زاده خانواده ای متوسط در یکی از باستانی ترین بخش های موصلم که انباشته از مردمی است که درخانه های کوچک قدیمی زندگی می کنند . پدر من یک مغازه خواربار فروشی در محله ای که زندگی می کردیم داشت . اگر چه مدرسه برای برادر من یاسر خوب بود ، اما برای من یا دو خواهر دیگر من حوب نبود . پدرم یک بار به من گفت " مدرسه وقت گذرانی وهدر دادن مبلغ زیادی پول است " من به زور اجازه تمام کردن مدرسه ابتدایی را یافتم ، چون پدرم برای نگه داشتن من در خانه و کمک به مادرم در خانه داری بی تابی می کرد .

یکی از بستگان که در شهر موصل تعمیر کار اتوموبیل بود به خواستگاری من آمد . لحظه ای که چشمم به او افتاد احساس کردم نمی توانم با چنین مردی که تقریبا شبیه پدرم به نظر می رسید ، و10 سال از من مسن تر بود  زندگی کنم  . او خشن ، انعطاف ناپذیر وبی سواد به نظر می رسید . ساده بگویم ، او مرد رویاهای من نبود . من به پدرم گفتم . " متاسفم ، من عجله ای برای ازدواج ندارم " پدرم پاسخ داد :" من عجله دارم ، تو اکنون 18 ساله ای . من ترجیح می دهم با مردی ازدواج کنی که می دانم در آمد خوبی دارد ."

ژوئن گذشته ، داعش موصل را تصرف کرد و بر صحنه شهر مسلط شد . من به کریم ، همسرم  توصیه کردم کارش را رها کند و به خاطر ما به ترکیه فرار کنیم .او تقریبا متقاعد شده بود، اما مطلع شد که اگر به داعش در تعمیر وسایل نقلیه آسیب دیده رها شده از سوی ارتش عراق برای استفاده در عملیات نظامی آن ها کمک نکند کشته خواهد شد . 

هرگز روزی را که همسرم صبح زود باعجله به اردوگاه نظامی صحرایی در حومه شهر موصل برای تعمیر ابزارهای آسیب دیده متعلق به داعش رفت فراموش نمی کنم . او در اثر حمله هوایی کشته شد .

مردان داعش آمدن به خانه والدین همسرم در طی عزاداری در یک وانت پر از مواد غذایی برای ما وعزادارها ادامه می دادند . آن ها 300 دلار پول نقد هم برای بچه ها آوردند وقول دادند که ماهانه 100 دلار هم بعنوان مستمری ارسال خواهند کرد .

من برای حریف شدن با خواسته های روزانه فرزندانم مبارزه می کردم . من دستبند دخترم را در جواهر فروشی فروختم ، و روز بعد باز گشتم و گردن بندی را برداشتم وبیرون آمدم ، امیدوار بودم که طلا فروش مرا با آن همه زن های حجاب دار نخواهد شناخت . از مغازه بیرون امدم و مغازه دار مرا متوقف کرد ، و زنی از نیروهای امنیت زنان داعش مرا به مرکز خودشان برد .

بازپرس داعش از من پرسید " چرا گردن بند را دزدیدی ؟ " من گریان پاسخ دادم ، " من بیوه یک شهید داعش با 4 فرزندم . من برای تامین غذای فرزندانم وپرداخت اجاره به پول نیاز داشتم . لطفا مرا ببخشید ."

 من از سوی دو قاضی مورد پرسش قرار گرفتم . روز بعد از شنیدن آخرین دفاع من ، توسط سه زن داعشی از اتاقم به اتاق دیگری منتقل شدم که در آن مرد مسنی ایستاده بود . او گفت " اورا به میز ببندید ".

دختر بزرگ من در تمام مدت هر جایی را تا یافتن من در بیمارستان زیر ورو کرده بود . من مرخص شدن وبه خانه رفتم . چند بار تلاش کردم  با خفه کردن خودم خود کشی کنم اما فکر کردن به کودکان کوچکم مرا از این کار بازداشت . من اکنون برای آن ها زندگی می کنم وعهد کرده ام  تضمین کنم که آن ها تحصیلاتشان را تمام کنند و تنها با مردی ازدواج کنند که دوست دارند . 

قزوان عبدل رحمان

فارغ التحصیل دبیرستان ، 19 ساله ، حامی داعش

من درحال گپ زدن با دوستم درباره دانشگاه بودم که ناگهان فشار هل بزرگی را در پشت خود احساس کردم . مرد بلند قامتی در لباس داعش هر مردی را که راه او را به سوی صاحب نانوایی می بست به کناری هل می داد . او گفت " من الان کمی نان می خواهم . نمی توانم منتظر شوم و لازم است به سوی سایر برادران رزمنده ام بر گردم ".

اما نانوا به او گفت مثل همه به صف بایست . گفتگو به عصبیت کشید و رزمنده داعش شکیبایی خود را از دست داد ، و مشتی به سوی نانوا حواله کرد ، کیفش را با نان پرکرد و پس از گذاشتن اندکی پول روی میز به سرعت دور شد .

ما با سکوت مطلق بی آن که قادر به گفتن کلمه ای باشیم  یا کاری انجام دهیم نظاره می کردیم . از بینی صاحب نانوا خون می آمد . دو یا سه مرد برای کمک به او وجلوگیری از خون ریزی حرکت کردند در حالی که مرد نانوا قول می داد که به دادگاه شریعت شکایت خواهد کرد . بعد از دو روز پلیس داعش از دادگاه شریعت در نانوایی بودند واز شاهدان می پرسیدند که آیا نانوا یا رزمنده  کدام یک اوضاع را تحریک و اول حمله کردند . همه مردهای نانوایی تایید کردند که رزمنده خطا کار بود و نانوا صرفا برای عدالت و حفظ مشتری ها در صف تلاش می کرد . رای دادگاه شریعت به سود نانوا بود و رزمنده باید در ملا عام از او عذرخواهی می کرد . سپس او به خاطر رفنار غیر متمدنانه خود از خلافت اخراج شد . 

داعش از همان روز اول آزادسازی شهر موصل موفق شد دل مردم را با اعتدال ، عدم تعصب و تشریک مساعی به دست آورد . آن ها احترام وافتخار انسان سنی موصل را پس از تحمل تحقیری بزرگ و کینه جویی دولت های متوالی شیعه از زمان اشغال عراق از سوی امریکا احیا کردند.

فساد گسترده بود و تمام امکانات شهر را ، که مانند سربازخانه ای نظامی برای خفه کردن مردم بود در بر می گرفت . شهر با وجود تمام میلیاردهایی که به داخل شورای شهر ریخته می شد در طی 10 سال گذشته شاهد هیچ نوسازی ای نبوده است .

موصل اکنون در عصر طلایی زندگی می کند. با وجود آن که رسانه جهانی برای معیوب نشان دادن تصویر رزمنده های داعش بی هیچ تلاشی ، آن ها را به صورت تروریست های بی رحم و هیولا به نمایش می گذارد ، اما بر عکس آن ، آن ها در موصل به خاطر فداکاری های بزرگ مورد استقبالند ، آن ها برای حفظ مردم سنی از رفتارهای غیر انسانی ارتش شیعه در موصل و دیگر استان های سنی در عراق تلاش می کنند . 

رزمنده های محلی وخارجی داعش در موصل سزاوار محبت و احترام مردمند . چرا این حق شبه نظامی های شیعه در عراق است که رزمنده های لبنانی ، ایرانی وافغانی داشته باشند ، اما برای ما داشتن رزمنده های خارجی برای دفاع از خودمان قابل پذیرش نیست ؟

رزمنده های خارجی اکنون به صورت پسندیده ای در جامعه موصل یکی شده اند ، و به بخش بنیادی برخی از خانواده ها در موصل تبدیل شده اند . قبیله های بسیاری در موصل که مرد های آن ها سال گذشته به داعش پیوستند پیشنهاد ازدواج برخی از رزمنده های خارجی را که ثابت کرده اند قابل اعتماد وشجاع هستند پذیرفته اند . آن ها مطلقا دروغ هستند ، تمام این حکایت ها در باره ازدواج اجباری از سوی رزمنده های خارجی داعش با زن های موصل دروغ است . 

هیچ یک از افرادی که با خلیفه البغدادی بیعت کرده اند نمی خواهند شبه نظامی های شیعه به موصل نزدیک شوند . من اولین کسی خواهم بود که با این شبه نظامی ها که برای ویرانی و کشتار میان سنی ها می آیند می جنگم . ما وحشتناکی آن ها را در تکریت و جفر الساخر علیه غیر نظامی های بی پناه دیده ایم .

موصل اکنون با ثبات تر وامن تر است ، پدر من می تواند مغازه خود را باز بگذارد و آن را برای نماز ترک کند ، و کسی جرات نمی کند سوزنی از مغازه بدزدد. خدمات شهری ، مانند آب وبرق  اکنون بهتر است ، وجاده ها تمیز تر هستند . من بخش اعظم اوقات فراغتم را در مسجد به نماز و شرکت در کلاس های دوره شریعت اسلامی وحدیث می گذرانم .

هاشم زاکی

33 ساله ، سیگاری قهار ، که دست او به خاطر سرقت سیگار قطع شده است

خدمت سربازی اجباری سه ساله آینده گریز ناپذیر هر دانشجوی بی دست وپایی مانند من بود . من به آموختن مهارت های آشپزی بیشتر از برازندگی و آموزش نظامی علاقمند شدم . حداقل سه بار در روز به افسرها وسرباز ها غذا می دادیم ، من تمام وقت در بخش آشپزخانه بودم . علاوه بر آن ، من یک عادت  واقعا وحشتانکی پیدا کردم ، سیگار کشی زیاد 

پس از خدمت نظام ، من یک چرخ دستی برای فروش نان و هومون ( غذای محلی) خریدم . من مشغول فروش ساندویچ به دانشجو ها پس از روز طولانی مدرسه بودم که یک ماشین گشت حیسبه نزدیک چرخ دستی من پارک کرد و بازرسی از افرادی را که در خیابان بودند از جمله مرا آغاز کرد . من پرسیدم " آقا ، من چیزی برای پنهان کردن ندارم ، چرا مرا جستجو می کنید ؟ " آن مرد پاکت سیگار را به دست گرفت وگفت " در باره این چی ؟ " من پاسخ دادم " متاسفم ، آن را برای پدر پیرم خریده ام . می دانید که او پیر است ، همه کار برای ترک سیگار می کند ". یک روز دیگر ، من مشغول روبه راه کردن چرخ دستی ام با 10 سیگار در جیبم بودم که گشت حیسبه دوباره آمد ومنطقه را بررسی کرد . 

قاچاق تنباکو هرگز پس از غلبه داعش متوقف نشد . یک روز صبح ، من ساک های مرد دست فروشی را کف زمین دیدم ، که پاکت های سیگار را در پایین مخفی می کرد . دست فروش به محض مشاهده گشت حیسبه که درحال آمدن به سوی او  بود شروع به دویدن کرد . تعدادی ازمردها  سیگارها را از ساک خارج می کردند ، دیگران در حال تیر اندازی در جهت فرار دست فروش بودند .  

من به پاکت های سیگار پخش شده روی زمین نگاه کردم . نتوانستم از بر داشتن 5 پاکت از آن ها و گذاشتنشان در جیبم خود داری کنم . در طی 5 دقیقه ، شبه نظامی ها حیسبه مرا احاطه کردند چون مرد جاسوسی به آن ها اطلاع داده بود که من تعدادی سیگار از دست فروش دزدیده ام . 

من به دادگاه شریعت برده شدم . بعد از چند پرسش ، قاضی به من گفت :" تو یک دزدی ، و دادگاه حکم می دهد تا دست راست ترا تا مچ قطع کنند . "

قبل از این که قاضی بتواند گفته خود را کامل کند ، من احساس کردم تمام بدنم با شوک برقی بر خورد می کند. من از ترسم شروع به فریاد کردم ، از قاضی تقاضای بخشش می کردم ، که من خانواده دارم . قاضی گفت :" قانون های دادگاه شریعت چون وچرا ندارد (ورای هر  گفتگو یی هستند) . " 

بعد از سه روز ، من توسط شبه نظامی های حیسبه به یک پارک عمومی برده شدم . پاها ونیز دست چپ من به یک میز چوبی بسته شده بود . یک مرد داعشی که لباس افغانی پوشیده بود وشمشیری را حمل می کرد به من گفت :" آیا چیزی می خواهی ؟" من گفتم :" عفو " او گفت :" چیز دیگر ؟ " من گفتم تنها نان آور کودکانم هستم ، لطفا مرا ببخشید " پاسخ او " خفه شو " بود .

 بلافاصله پس از آن به سرعت برای قطع دست من اقدام و دست مرا جدا کرد . من به شدت خونریزی کردم . زمانی که چشمم به دست بریده ام افتاد ، غش کردم .

زمانی که به هوش آمدم ، خود را در یک بیمارستان داعش همراه با پزشک های عراقی یافتم . وقتی که به خانه رسیدم ، پدرم با گریه مرا تحویل گرفت وگفت :" خدا را شکر ، فقط دستت بود "

 تمام اسامی مصاحبه شونده ها مستعار است . 

سرچشمه : گاردین

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: