نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-05-31

نویدنو  10/03/1394 

 

 

دیالکتیک تاریخ

 

برای اینکه شرایط تازه‌ای را که برای جنبش کمونیستی و کارگری به وجود آمده است بتوان شناخت، لازم است که به دیالکتیک تاریخ در یک بازهٔ زمانی طولانی‌تر، و به ریشه‌های طبقاتی جنبش‌های گوناگون نگاهی بیندازیم.

به نقل از شمارهٔ بهار ۲۰۱۵ نشریهٔ “بررسی کمونیستی” Communist Review
بحران اقتصادی جهانیِ سال ۲۰۰۸ [۱۳۸۷ش] آیندهٔ‌ سیاسی سرمایه‌داری را به‌کل عوض کرد و این پرسش‌ها را پیش کشید که: آیا این بحرانی در موجودیت سرمایه‌داری بود؟ و طبقات حاکم چگونه می‌توانند آن را سامان دهند؟ برای اینکه شرایط تازه‌ای را که برای جنبش کمونیستی و کارگری به وجود آمده است بتوان شناخت، لازم است که به دیالکتیک تاریخ در یک بازهٔ زمانی طولانی‌تر، و به ریشه‌های طبقاتی جنبش‌های گوناگون نگاهی بیندازیم.

مارکس در اثر خود به نام هجدهم برومِرِ لویی بُناپارت تفاوت میان انقلاب‌های بورژوایی و پرولتاری را چنین توصیف می‌کند:
از سوی دیگر، انقلاب‌های پرولتری، مثل آن انقلاب‌هایی که در قرن نوزدهم رخ داد، مُدام از خود انتقاد می‌کنند، مرتب در مسیر حرکت خود بازمی‌ایستند، به آنچه ظاهراً انجام شده است برمی‌گردند تا بار دیگر آن را از نو بیاغازند؛ نارسایی‌ها و ضعف‌ها و جنبه‌های به درد نخور تلاش‌های اوّلیهٔ خود را با نظم و دقتی بی‌رحمانه به باد تمسخر می‌گیرند؛ حریف خود را گویی فقط برای آن بر زمین می‌کوبند تا از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر، غول‌آساتر از پیش، در برابر آنها قد برافرازد، و در برابر عظمت بی‌کران هدف‌های خویش بارها و بارها پس می‌نشینند [و جلو می‌آیند] تا سرانجام وضعیتی پدید می‌آید که هرگونه بازگشتی را ناممکن می‌کند، و خودِ این وضعیت با بانگِ بلند اعلام می‌کند: Hic Rhocus, hic salta! ”گل همین‌جاست، همین‌جا برقص!“
این ویژگی‌های انقلاب پرولتری را می‌توان به قرن بیستم و نخستین تلاش‌هایی که در راه ساختمان سوسیالیسم صورت گرفت نیز بسط و تعمیم داد. امّا این تغییر و تحوّل‌ها در تاریخ، تصادفی نیستند، بلکه نتیجهٔ قوانین رشد و تکامل جامعه‌اند.

۱. ریشه‌های طبقاتی ”چپ نوین
ریشه‌های طبقاتی ”چپ نوین“ را می‌توان در تغییر و تحوّل‌های عظیم سرمایه‌داری انحصاری-دولتی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ [۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ش] یافت. انقلاب علمی و فنّی سبب دگرگونی در ترکیب طبقهٔ کارگر، به‌ویژه در قشر تکنیسین‌ها، مدیران، آموزگاران، مددکاران اجتماعی و گروه‌های دیگری شد که در آن سال‌ها به طور قابل ملاحظه‌ای رشد یافتند. افرادی که جزو این گروه‌ها بودند، مثل آنهایی که جزو اتحادیه‌های کارگران یدی بودند، تشکیلاتی نبودند و خود را بیشتر افرادی جداگانه می‌دیدند تا جمعی با منافع مشترک. در نتیجه، دو عامل، یکی رشدِ این قشرهای اجتماعی و دیگری نشاندن آگاهانهٔ تعبیر و تصوّرها و بینش‌هایی خاص در ذهن این قشرها توسط انحصارهای بزرگ، به عوامل حیاتی و مهمی در تعیین برآمدِ پیکارهای سیاسی آن سال‌ها تبدیل شدند.
اندیشه‌ها و گرایش‌هایی که مشخصهٔ این گروه از مردم بودند، کدامند؟ اینها از ایدئولوژی‌های گوناگون، از گرایش‌های بورژوایی گرفته تا سوسیالیستی، متأثر بودند؛ ولی در مورد گرایش اخیر باید گفت که همان نسخهٔ مارکسیستیِ این گرایش که با جنبش کارگری پیوند دارد نبود. برعکس، گرایش‌های سوسیالیستی این گروه از جامعه، به‌ویژه چپگراهای جوانِ این دوره، بازتابی بود از مکتب‌های گوناگونی در ”مارکسیسم آکادمیک“، به‌ویژه مکتب به‌اصطلاح فرانکفورت در پیرامون اشخاصی مثل ماکس هورکهایمِر و هِربِرت مارکوزه و تئودور آدورنو و والتر بنجامین.
علاوه بر این، جنبش‌های زیست‌محیطی و صلح، جریان‌هایی که تا حدّی در پیوند با ”سوسیالیسم تخیّلی“ بودند، طی این دوره رشد چشمگیری داشتند. فلسفهٔ غالب در این جنبش‌ها این بود که لازم نیست سرمایه‌داری را برانداخت تا بتوان آسیب‌های عظیمی را که به مردم و محیط زیست زده است جلوگیری و جبران کرد. روشن است که این قشر میانی بنیادهای اندیشگی پیچیده، و فلسفه‌ای داشت که همگن نبود، بلکه گلچینی از ایدئولوژی‌های گوناگون و اغلب متناقض بود. رسانه‌های بورژوایی و ناشران و دیگران این اندیشه‌ها را به طور گسترده‌ای تبلیغ و نشر می‌کردند و وضعیت کاملاً تازه‌ای را برای جنبش کارگری و حزب‌های آن به وجود می‌آوردند. در عین حال، همهٔ این گرایش‌های گوناگونِ فرقه‌گرایانه ادعا می‌کردند که نسخهٔ ویژهٔ آنها از مارکسیسم، بیان درستِ مارکسیسم است.
برای اینکه بتوان رشد این جریان‌ها را درک کرد، باید اوضاع را در چارچوب و زمینهٔ گسترده‌تری بررسی کرد. سرمایه‌داری در آن سال‌ها دستخوش دگرگونی‌هایی بنیادی بود. امکانات نوین دانش و فناوری، چارچوب و مرزهای دولت‌های ملّی را از میان برداشته بود و کنترل فراملّی [سرمایه] به سود انحصارها را می‌طلبید.
کارل مارکس در هجدهم برومِرِ لویی بُناپارت الگوی معیّنی را برای این توسعه توصیف و تحلیل می‌کند. او توضیح می‌دهد که چطور ماهیت مبارزات طبقاتی معاصر حولِ کامل کردن قدرت دولتی به سود بورژوازی می‌گشت، و چگونه همهٔ طبقات دیگر کم آوردند. وضعیت مشابهی را می‌توان در دههٔ ۱۹۷۰ [۱۳۵۰ش] دید، وقتی که اتحادیهٔ اروپا خود را تثبیت و شمار زیادی نهاد و سازمانِ جدید ایجاد کرد.
طبقات حاکم انحصاری خیلی خوب می‌دانستند که مخالفان واقعی این تغییر و تحوّل‌ها چه کسانی بودند: طبقهٔ کارگر و زحمتکشان و حزب‌های کمونیست. بنابراین برای آنها مهم بود که جلوی نفوذ کمونیست‌ها را بگیرند و نگذارند که مخالفت با اتحادیهٔ اروپا به نیرویی برای دگرگون کردن جامعه فراروید. بخشی از استراتژی آنها این بود که آگاهانه از شبه‌ِانقلاب‌ها بهره بگیرند. آنها با ظرافت و مهارت کامل از آنارشیست‌ها و گروه‌های فرقه‌گرای جدا از توده‌ها (سکتاریست) و دیگر شورشیان ضدسرمایه حمایت کردند. گفته می‌شد که طبقهٔ کارگر ”بوروژوایی“ شده است و توان و استعداد انقلابی‌اش را از دست داده است، و این جریان‌های تازه نقش انقلابی را به عهده گرفته‌اند.
این استراتژی تأثیری دوگانه داشت. از یک سو، نهادهای اجتماعی پیشین به هم ریختند و پایه‌ای شدند برای ایجاد نهادهای جدید. این روند نهادهای آموزش و پژوهش و دیگر سازمان‌های دولتی را نیز در بر گرفت. از سوی دیگر، نمایندگان سرمایهٔ انحصاری نیز با عناصر چپ تندرو ائتلاف کردند و به آنها شغل‌های پُردرآمدی در شماری از نهادهای خصوصی و دولتی پیشنهاد دادند. طبقات حاکم انحصاری برای خریدنِ این مهارت که به زیرکانه‌ترین و ظریف‌ترین شیوه می‌تواند روی روحیهٔ عمومی مردم تأثیر بگذارد، منابع نامحدودی در اختیار دارند. به طور کلی می‌توان گفت که تا زمان بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ که کل شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جهان سرمایه‌داری را تغییر داد، این سیاست با موفقیت دنبال شد.

۲. بحران‌های اقتصادی اخیر
درک و شناخت بحران اقتصادی کنونی مستلزم بررسی تحوّل سرمایه‌داری در دورهٔ زمانی‌ای طولانی‌تر از یک دههٔ گذشته است. شکل‌گیری اتحادیهٔ اروپا در میانهٔ دههٔ ۱۹۵۰ [۱۳۳۰ش] و گسترش مرحله به مرحلهٔ آن، تغییر عمده‌ای در تظاهر خارجی امپریالیسم در قرن بیستم بود. هدف از تشکیل اتحادیهٔ اروپا حل کردن تضادهای بنیادی موجود به سود انحصارهای بزرگ بود، تضادهایی که از یک سو در کشورهای جداگانه، میان منافع مردم و انحصارها، و از سوی دیگر در عرصهٔ جهانی، به صورت رقابت برای به دست آوردن بازار و منابع [طبیعی و مالی] میان کانون‌های امپریالیستی انباشته شده بود. در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ [۱۳۵۰ش] این تضادها دیگر به‌روشنی مشخص شده بود. امّا اتحادیهٔ اروپا، و کل روند جهانی‌سازی مالی سرمایه‌محور، به عوض حل کردن این تضادها، آنها را چندین برابر برجسته و تشدید کرد.
بدین گونه است که ما در سال‌های آخر قرن بیستم و در آغاز قرن بیست‌ویکم نیز شاهد بحران‌های سرمایه‌داری بسیار، با فاصله‌های کوتاه‌تر از یکدیگر، بودیم. به‌ویژه، حباب آی‌تی (فناوری اطلاعاتی) که در سال ۲۰۰۰ [۱۳۷۹ش] ترکید، شکست سختی برای مدافعان و توجیه‌کنندگان سرمایه‌داری بود که این فناوری نوین را وسیله‌ای برای غلبه کردن بر این بحران‌ها می‌انگاشتند. در سال ۲۰۰۸ [۱۳۸۷ش] شدیدترین بحران اقتصادی جهان در زمان‌های اخیر رخ داد. این بحران، بحران اضافه‌تولید [تولیدِ بیش از نیاز] بود، ولی بسط عظیم اعتبار“، و از جمله اختراع ابزارهای مالی ساختگی و موهوم [مثل مشتق‌ها]، آن را به تأخیر انداخت. آنچه بحران را حل‌وفصل کرد، ”نیروهای بازار آزاد نبود که آن‌قدر لاف آن را می‌زدند، بلکه خریدهای عظیم اوراق بهادار توسط دولت‌ها بود که در همان آغاز کار، سرمایه‌داری را از فروپاشی کامل نجات داد.
این بحرانِ تازه یکی از آن بحران‌های اَدواری معمولی تکراری نیست که مشخصهٔ سرمایه‌داری است، بلکه بحرانی ژرف‌تر و شدیدتر است. این بحران نشان دهندهٔ آن چیزی است که مارکسیست‌ها آن را بحرانِ عمومی سرمایه‌داری تعریف می‌کنند؛ بحرانی که نه‌فقط اقتصادی است، بلکه عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و زیست‌محیطی را نیز فرامی‌گیرد. همین تحوّل بود که مارکس آن را در آثارش پیش‌بینی کرده است. او بحران‌های اضافه‌تولید [تولید بیش از نیاز] را ذاتی سرمایه‌داری می‌دانست و در مورد ظهور سرمایهٔ مالی و انحصاری نیز هشدار می‌داد. ولی خیلی‌ها نظریه‌های او را منسوخ و دور از واقعیت دانستند. ”چپ نوین“ نیز جزو همین‌هاست که نقش پیشاهنگ طبقهٔ کارگر و بنابراین مارکسیسم را در عمل، اگرچه نه در تئوری، رد می‌کنند. سرمایه‌داری سرمایه‌داری نبود اگر نمی‌فهمید که چگونه از بحران برای رسیدن به هدف‌های خودش بهره‌برداری کند. انحصارهای بزرگ از راه تصاحبِ رقیبان ضعیف‌تر یا ادغام با آنها، جان تازه‌ای می‌گیرند. امّا در عین حال، به علّتِ رواج بودجه‌های دولتی ریاضتی در چارچوب قوانین و مقررات منطقهٔ یورو، ناتوانی اقتصادهای ضعیف‌تر در کاهش ارزش پول‌شان، و ناتوانی سرمایهٔ مالی در سرمایه‌گذاری، در همه‌جا و به‌ویژه در اروپای جنوبی با رشد انفجاری بیکاری روبروییم.
وضعیت در بسیاری از کشورها شبیه به اوضاع بحرانی دههٔ ۱۹۳۰ [۱۳۱۰ش] است، با این تفاوت که آن امکان و فرصتی که سرمایه‌داری در آن سال‌ها برای به حرکت درآوردن و برانگیختن اقتصاد داشت (اقتصاد کینزی) امروزه دیگر وجود ندارد. توجه به این امر مهم است که به‌رغم پایین بودن بی‌سابقهٔ نرخ بهره، اقتصادهای سرمایه‌داری هفت سال پس از آغاز بحران هنوز نتوانسته‌اند رشد قابل‌توجهی داشته باشند. از این گذشته، در ژاپن نشانه‌های نگران‌کننده‌ای از رکود اقتصادی درازمدت یا به‌اصطلاح رکود تورّمی دیده می‌شود که ده‌ها سال است ادامه دارد. به نظر می‌آید که این وضع دارد به اتحادیهٔ اروپا و کشورهای دیگر نیز سرایت می‌کند.

۳. مشخصه‌های تازه در سرمایه‌داری انحصاری دولتی
تغییر و تحوّل سرمایه‌داری در زمان‌های اخیر را به طور عمده می‌توان در ۹ نکته خلاصه کرد:
۱. از دور و اعتبار افتادنِ چارچوبِ فعالیتِ دولت‌های ملّی در کشورهای جداگانه، همان‌طور که پیشتر نیز گفته شد. این بدان معناست که سرمایه‌داری انحصاری دولتی گسترهٔ بزرگی از سیاست‌های اقتصادی را به سود امپریالیسم به پیش می‌برد و کنترل می‌کند.
۲. بسط انحصارهای بزرگ به مجتمع‌های عظیم که گردش پول در آنها حتّیٰ بیشتر از بودجهٔ یک کشور متوسط است.
۳. نقش دانش‌های نوین در تولید به مثابه یک نیروی مولّد مستقیم. انقلاب علمی-فنّی که به‌ویژه در بخش پایانی قرن بیستم در خور توجه بود، شرایط تولید و مسائل طبقاتی را به‌کل تغییر داد. کاربرد گسترده و پردامنهٔ کامپیوتر و اینترنت این تغییر را ممکن کرد.
۴. امری که خیلی مهم بود: افزایش فشار بر بودجه‌های دولت‌ها و شهرداری‌ها در هر کشور. این تغییر و تحوّل را به‌ویژه پس از وقوع بحران اقتصادی ۲۰۰۸ [۱۳۸۷ش] به‌روشنی می‌توان دید، یعنی در زمانی که نمایندگان سرمایهٔ مالی موفق شدند از راه تحمیل سیاست‌های ریاضتی خشن، کار خود را به سود افزایش انباشتِ سرمایه به پیش ببرند.
۵. جدایی میان ارزش مستقیم تولید و سرمایه‌های قماری. این وضع موجب می‌شود که فشار عظیمی بر مالیات‌دهندگان بیاید، چون از آنها می‌خواهند که با پرداخت مالیات‌های بیشتر، بار شکست و ناکامی سرمایهٔ قماری را بر دوش بگیرند.
۶. تقلای شدیدتر برای دستیابی به منابع [طبیعی]، و همراه با آن، استفادهٔ مستقیم از نیروی نظامی یا تهدید به استفاده از آن، که نمونهٔ آن سیاست چرخش به سوی آسیا“ی آمریکاست [تغییر مرکز توجه از اروپا و خاورمیانه به آسیا، و از همه مهم‌تر چین].
۷. جهانی‌سازی به مثابه روندِ حرکت آزاد سرمایه.
۸. کاهش مداوم سهم حقوق و دستمزد در تولید ناخالص ملّی.
۹. پیش بردن خصوصی‌سازی خدمات همگانی دولتی در سرتاسر جهان، به مثابه منبع تازه‌ای از سود برای سرمایهٔ مالی.
مجموعهٔ این تغییر و تحوّل‌ها در سرمایه‌داری تهدیدی است علیه سطح زندگی مردم و حقوق دموکراتیک و اجتماعی. همان‌طور که مارکس پیش‌بینی کرده بود، سرمایه‌داری با شیوهٔ حکومت فراملّی‌اش، کاری می‌کند که تضادهای درونی‌اش به نقطهٔ شکست می‌رسد. فقط از راه گذار به جامعه‌ای برتر است که می‌توان بر این تضادها غلبه کرد.

۴. وظایف کمونیست‌ها
تجاوزگری فزایندهٔ سرمایه‌داری به این علّت شدّت می‌یابد که این نظام برای برون‌ رفتن از بحران راه دیگری جز راه‌اندازی جنگ ندارد. بزرگ‌ترین چالش جنبش کارگری و حزب‌های کمونیست در این قرن، یافتن راه‌های تازه برای تحکیم و تقویت انترناسیونالیسم و جنبش‌های صلح به مثابه وزنهٔ تعادلی در برابر تهاجم امپریالیسم است. در چنین اوضاع و احوالی، تکیه بر تجربهٔ جنبش کمونیستی، از جمله در جنگ جهانی اوّل، و طبق تحلیل لنین از امپریالیسم، ضرورت دارد. بخش‌های بزرگی از جنبش کارگری و نیروهای چپ نظریه‌های ماورای-امپریالیسم و سیاست مصالحه و آشتی با سرمایهٔ کائوتسکی را راهنمای عمل خود کرده‌اند. پایه و اساس سیاست‌های حزب‌های سوسیال دموکرات دقیقاً همین است. بنابراین، اگر بخواهیم جلوی رفورمیسم را در جنبش کارگری بگیریم، باید روی نوشته‌های لنین بیشتر دقت کنیم.
دشواری‌های جنبش کارگری و حزب‌های سیاسیِ آن پس از پیروزی ضدانقلاب [در شوروی و اروپای شرقی] در سال ۱۹۸۹ [۱۳۷۸ش] کاملاً آشکار شد. یکی از مهم‌ترین وظایف مارکسیست‌ها به دست گرفتن دوبارهٔ ابتکار عمل و متحوّل کردن جنبش کارگری متناسب با تغییر و تحوّل‌های جامعه است.
چپ نوین“ قشرهای میانه را هدف خود قرار داده است و کاربرد اصل اتحاد را که عاملی عمده در مارکسیسم است، رد کرده است. اینها طبقهٔ کارگر را دیگر نیرویی برای متحوّل کردن جامعه نمی‌دانند. به همین دلیل، آنها در وضعیت اقتصادی و سیاسی جدید که سوسیالیسم تخیّلی آنها دیگر آن تأثیر را بر مردم ندارد، خود را بی‌دفاع و آسیب‌پذیر کرده‌اند. به‌علاوه، قادر نیستند اتحادها و ائتلاف‌های ضدانحصاری را تشکیل دهند که می‌توانند وزنه‌ای در برابر اِعمال سیاست‌های ریاضتی باشند. جنبش کمونیستی در ده‌ها سالی که در زمینهٔ اتحادها کار کرده است، دنیایی از تجربه به دست آورده است. ما باید این تجربه‌ها را واکاوی کنیم و از آن تجربه‌هایی که به‌ویژه برای مبارزات سیاسی امروزی اهمیت دارند، درس بگیریم. خط‌مشی‌هایی مثل ”جبههٔ متحد“ و جبههٔ مردمی“ در دورهٔ پیچیده‌ای از تاریخ جهان [در سال‌های پایانی فعالیت کمینترن] و در زمینهٔ چالش‌های بزرگی مثل همین چالش‌هایی که امروزه با آنها روبروییم تدوین شد.
تجربهٔ کنگرهٔ هفتم کمینترن نمونه‌ای است از آنچه جنبش کمونیستی قادر به انجام است. درس‌های آن کنگره در بحث‌ها و گزارش‌های کنگره آمده است و می‌تواند کمک بزرگی در انجام وظایفی باشد که ما امروزه در پیش رو داریم. بینش ژرف در مورد ویژگی‌های طبقاتی، الگویی برای مطالعات مشابه در شرایط امروز است. فقط با داشتن یک تصویر واقعی از مناسبات طبقاتی در هر کشور است که می‌توان سیاست درستی را تدوین کرد که بازگشت کمونیست‌ها به موضع تهاجمی [در مقابل تدافعی] را تضمین کند. [کنگره ۷ کمینترن در تابستان سال ۱۹۳۵ ، در شرایطی که هیتلر روند تسلط  فاشیسم در آلمان را به مراحل نهایی رسانده بود و و همچنین در وضعیت قدرت گیری فاشیسم در ایتالیا، پرتغال و اسپانیا، تشکیل و سیاست پایه ریزی “جبهه مردمی“ را دستور کار جنبش کمونیستی قرار داد.  گئورگی دیمیتروف، اندیشمند سترگ جنبش کمونیستی جهان، در این کنگره در سخنرانی تاریخی خود سیاست ضرورت حمایت حزب های کمونیست جهان از تشکیل جبهه مردمی و همکاری با نیروهای چپ و ضدفاشیست را به مثابه راه کردی قانونمند در آن شرایط برای جنبش کمونیستی مورد تاکید قرار داد].
حالا که سلاح‌های اتمی و هسته‌یی ساخته شده‌اند، مطالعهٔ گزارش پالمیرو توگلیاتی [رهبر حزب کمونیست ایتالیا از سال ۱۹۲۷ تا ۱۹۶۴] در مورد جلوگیری از جنگ جهانی قابل توجه ویژه‌ای است. البته در آن زمان مبارزه موفقیت‌آمیز نبود، ولی این امر از اهمیت کاری که صورت گرفت نمی‌کاهد. همان‌طور که همه می‌دانند، یک جنگ جهانی جدید و سوّم، ضایعه‌ای جبران‌ناپذیر و آخرین جنگ خواهد بود. اگرچه روند تاریخ در نگاه اوّل تصادفی و ناهمگن به نظر می‌آید، ولی واقعیت امر برعکس این است. تاریخ وظیفهٔ خود را در یک روند مداوم و یکنواخت و انقلابی انجام نمی‌دهد، بلکه از جهش‌ها و خیزش‌هایی می‌گذرد که اغلب فاجعه‌آمیزند؛ بین انقلاب و ضدانقلاب تغییر می‌کند. مزیّت تئوری مارکسیسم توانایی آن در مطالعه و بررسی علمی رخدادهاست تا از این راه بتوان تغییر و تحوّل‌های پیشِ رو را در جامعه پیش‌بینی کرد، و استراتژی مناسب را برای گذار به یک شکل برتر جامعه، به سوسیالیسم، تدوین کرد.
بسیاری در این مورد اتفاق نظر دارند که در دههٔ ۱۹۳۰ [۱۳۱۰ش] شرکت‌های بزرگ در جنگ با جنبش کارگری، حزب‌های فاشیستی را خریدند.

به نقل از «نامه مردم» شماره ۹۷۳، ۲۸ اردیبشهت ماه ۱۳۹۴

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: