نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

2015-04-09

نویدنو  19/01/1394 

 

نظرسنجی هسته ای و رفراندوم جمهوری اسلامی

احمد سپیداری

 

برگ دیگری از مذاکرات هسته ای ورق خورد. حتی قبل از انتشار خبر صدور بیانیهٔ پایانی در این دور از مذاکرات و گزارش بخش هایی انتخابی از آن، بحث های وسیعی در سطح جامعه براه افتاد. صفحات شبکه های اجتماعی تصویری مشابه از بحث های خیایابانی را نشان می داد که در روزهای ابتدایی انقلاب و در پی تصمیم گیری های مهم و سرنوشت ساز شاهدش بودیم که می شود از آن تاریخ درس گرفت و یا آن را تکرار کرد.

یکی از مهمترین بحث های دوران پس از انقلاب آن بود که آیا با «جمهوری اسلامی» موافقیم یا مخالف. از دید رهبران انقلاب این کلیدواژه باید در یک رفراندم سراسری مورد تایید قرار می گرفت و راه برای تشکیل جمهوری اسلامی باز می شد. در مورد تعریف مشخصات آنچه که باید با آن موافق بودیم یا مخالف هیچ سندی وجود نداشت. بزرگان آن زمان انقلاب کتمان هم نمی کردند. خیلی روشن و مشخص می گفتند پس از گرفتن تایید مردم در مورد تشکیل جمهوری اسلامی، مجلس موسسانی تشکیل خواهد شد و در آن مجلس قانون اساسی معرف جمهوری اسلامی مشخص خواهد شد. ما قرار بود به دو دسته موافق و مخالف چیزی که هنوز معلوم نبود چیست، تقسیم می شدیم و شدیم. در مورد «هنوز معلوم نبود چیست» اغراق نمی کنم. این «نامعلومی» را خود بحث های بعدی در مجلس موسسان که با رای تاییدآمیز ۹۸ درصدی مردم بر جمهوری اسلامی، به «مجلس خبرگان» تغییر نام یافت روشن کرد.

اصل اساسا ارتجاعی ولایت فقیه که مخالفانی هم در این مجلس داشت، در این زمان به محتوای جمهوری اسلامی اضافه شد و ماهیت آن را به مقدار زیادی تغییر داد.

ما به دو گروه تقسیم شدیم. ۹۸ درصدی ها و ۲ درصدی ها. در مجموعهٔ افراد دارای تعلق به گروه  ۹۸ درصدی ها، همه تفکر همانندی در مورد ساختار جمهوری اسلامی نداشتند. همین امر در جامعه دو درصدی ها هم صادق بود (من هم به این گروه تعلق داشتم). اما ضرورتا این تفکر منطقی و روش سیاسی نبود که ما را به این دو گروه تقسیم می کرد. این تقسیم را خطی مشخص می کرد که رهبری وقت جمهوری اسلامی آیت الله خمینی حسابگرانه کشید و با به نمایش گذاشتن اینکه رای مخالفانش بسیار کمتر از صدای بلند انتقادهای آن هاست، راه را برای به انزوای کشیدن و سپس سرکوب مردم باز کرد.

بخش بزرگی از مردمی که موافق تشکیل جمهوری اسلامی بودند، تصورشان از جمهوری اسلامی تشکیل دولتی بر اساس ارزش های «اسلامی» بود. آن ها متصور بودند که «اسلام»ی که به آن عمیقا معتقدند، راه حل های همه چیز را دارد، آن ها را آزاد و جامعه ای سرشار از برادری و برابری و عدالت را برقرار خواهد کرد و همهٔ چیز های خوب و انسانی و آسمانی را بین همه تقسیم خواهد کرد. از دید آنان در واقع آنچه روزی شاعر بزرگ ما فروغ فرخزاد خوابش را دیده بود :

«کسی میآید / کسی میآید / کسی که در دلش با ماست ، /  در نفسش با ماست ، / در صدایش با ماست / ...»

آمده بود و همه ایمان داشتند که :

«سفره را میندازد / و نان را قسمت میکند / و پپسی را قسمت میکند / و باغ ملی را قسمت میکند / و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند / و روز اسم نویسی را قسمت میکند / و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند / و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند / و سینمای فردین را قسمت میکند / درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند / و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند / و سهم ما را میدهد...».

بر اساس همین «باور»، برای اغلب آن «موافقان»، اینکه تعریف حقوقی این جمهوری اسلامی برآمده از انقلابشان چه باشد، خیلی مهم نبود. جمهوری اسلامی از دید آن ها همان بود که باید می بود.

دیگرانی هم رای منفی دادند. چه میزان؟ هیچگاه روشن نشد. چرا ؟ چون آن ها که رای را می خواندند، از روی باور خود رای مخالف را رای «مخالفان اسلام؟!» و معادل کفر می دانستند و توقع دقت و وسواس در امانت داری چنین رای هایی خیلی منطقی هم نیست. در هر حال اما، یک چیز روشن بود. مخالفان اقلیت کوچکی بودند و آنچه آن ها را به رای منفی می کشاند درک این نکته بود که این شیوه رای گیری با شاخص های مورد قبولشان نمی خواند و نوعی عوافریبی در آن می دیدند.


در کنار این دو گروه، دو برخورد دیگر هم به رفراندوم جمهوری اسلامی رخ داد. گروه اول اصلا در رای گیری شرکت نکردند و یا رای «باطله» انداختند. گروه دیگری هم ایدهٔ «رای مشروط» را علیرغم دید انتقادی به این شیوه رای گیری برای هم آوایی با اکثریت عظیم مردم به دیگران چه به شکل رسمی و در بیانیه های سیاسی شان و چه به صورت تشکیلاتی و بدون اعلام رسمی آن، توصیه کردند.


رهبران انقلاب اما این گروه ها را هم چون در ماهیت امر از مخالفان مشی خود می شناخت، منافقانی خواند که به دروغ دم از موافقت می زنند. آن ها جز رای «تعبدی» به منویاتشان، چیزی را به رسمیت نمی شناختند و در تبلیغات بسیار گسترده و موثری همه مخالفان و منتقدان را هواداران رژیم سابق و ساواکی هایی معرفی کردند که مردم در برابر آن ها انقلاب کرده اند. این تبلیغات متاسفانه مورد پشتیبانی های میلیونی قرار می گرفت و تقریبا در بست پذیرفته می شد. باورهای دینی به شدت سیاسی شده در آن زمان نیاز به کند و کاو و رای آگاهانه و مسئولیت پذیری در برابر عمل سیاسی را کمرنگ می کرد و این بزرگ ترین بستری بود که آبشخور عوامفریبان حاکم بود.


واقعیت جمهوری اسلامی به تدریج و مرحله به مرحله، نه فقط در تعریف حقوقی بلکه در میدان عمل شکل گرفت و روشن شد و یک حکومت دیکتاتوری مطلقهٔ متعصب خونخوار مذهبی سرکوبگر هوادار سرمایه داری مافیایی در جامعه ای به شدت نابرابرتر و ناعادلانه تر از قبل برقرار شد.

از آن دوگانه موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی امروز اثر چندانی باقی نیست. جز مشتی جیره خوار همه خواهان تغییر به شیوه های مختلف اند، اما دوگانه های آفریده شده تنها به آن دوگانه ای که بر شمردم خلاصه نشده است. این ترفند بارها و بارها بکار گرفته شده و می شود.

 

چندی پیش حسن روحانی رئیس جمهور کشور سخن از رفراندومی را پیش کشید که قاعدتا می باید سرنوشت مذاکرات هسته ای با کشورهای قدرتمند جهان را روشن کند. هم او و هم همه می دانستند که این رفراندوم کذایی البته با اضافه کردن واژهٔ «مطلقه» به اصل ولایت فقیه محلی از اعراب ندارد. رهبری در بحران قرار گرفته رژیم مدت هاست خود را ناچار به تسلیم هسته ای در برابر غرب می بیند و جامعه نیز آمادگی خود را برای این چرخش در نظرسنجی های اعلام شده و نشده نشان داده است. در چنین شرایطی است که مذاکرات هسته ای در لوزان سویس به بخشی دیگر از توافقات اعلام شده و نشده می انجامد و با اعلام آن است که دوگانهٔ معروف بین مخالفان و موافقان توافق با غرب آفریده می شود. صدرو بیانیه در لوزان سوئیس بکار گرفته می شود تا باز هم همان نوع خط کشی های غیر واقعی با همان قصد و برنامه به اجرا گذاشته شود.

 

باز هم قبل از آنکه معلوم شود این توافق و تفاهم مورد ادعا باغرب به چه معناست، از همه خواسته می شود که به موافقان و مخالفان آن تقسیم شوند. اگر دیروز «جمهوری اسلامی آری یا نه» به رای گذاشته می شد، امروز «موافقت با موافقتنامه هسته ای» یا مخالفت با آن به نظر سنجی گذاشته می شود. در این بسته موافقت هایی صورت گرفته که چه در حد انجام شده و چه در ابعادی که بعدا باید انجام شود، نامعلوم است. مشخص نیست ابعاد تعهدات چیست و چه پیامدهایی برای کشور ما دارد؟ کسی نمی داند چون گفته نمی شود و بخشی از آن اساسا هنوز بطور همه جانبه مشخص هم نشده و به مرحله بعدی مذاکرات ارجاع داده شده است.

موافقان این موافقتنامه در جامعه جوان امروز ما، بیشتر فرزندان همان موافقان و مخالفان آن روز ها هستند. اگر آن روز باورهای دینی نیاز به شناخت چیزی به نام «جمهوری اسلامی» را غیر الزامی می کرد. امروز تبلیغات حساب شدهٔ عظیم رسانه های داخلی و جهانی انحصاری نیاز به شناخت واقعی پیامدهای واقعی یک جمهوری اسلامی ادغام شده در بازار جهانی را از دستور خارج کرده است. باز هم رویاها یک غرب «آزادیخواه» و متمدن را که انگار هر چه به آن نزدیک تر باشیم، رستگار تریم به جای واقعیت ها می نشاند. ساده انگاری تا آنجاست که غرب در ذهن بسیاری از جوانان ما مظهر خوبی ها شناخته می شود و هر گونه کرنش در برابر آن، گامی در راه رسیدن به آرزوها تلقی می شود. آنچه تبلیغ می شود آن است که انقلاب اشتباه بود، استقلال خواهی بی معنی بود، اعتراض به جنایت های آمریکا و غرب اشتباه بود، اما تجربه آموخت، اشتباه ها در حرکت های چشم بسته بدون شناخت درست از چیزی که خواهانش بوده ایم و راه های منطقی و واقعبینانه رسیدن به آن بود و هنوز هم هست.

 

دوگانه رفراندم کذایی اینبار هم قرار است مخالفان تایید یک بسته نامشخص از توافقات را در مقابل خیل عظیم موافقان متعصب این فرایند قرار دهد و منزوی کند. سایت سهام نیوز امروز نتیجه بازی را اعلام کرد : « حمایت ٩۶ درصدی تهرانی‌ها از تیم مذاکره کننده هسته ای ایران».

باز هم کسانی هستند که اینبار چون من رای شان مشروط است و یا اصلا حاضر نیستند در این نظرسنجی کذایی شرکت کنند، اما رای و نظر آن ها تغییری در فضای دوگانه سازمانیافته نمی دهد.

تراژدی را زمانی دریافتم که در صفحه فیس بوک عزیزی خواندم که نوشته بود:

«من اصلا نمی توانم بفهمم چرا برخی از آشنایان من با این توافقنامه مخالف اند»…

و کامنت هایی که در زیرش آمده بود این بود که:

«از صفحه ات بیندازشان بیرون.

حذفشان کن.

ارتباطت را با صفحه این جور آدم ها قطع کن!» (نقل به مضمون)

 

تنم لرزید. پیش خود فکر کردم این جوانانی که بی پروا و به نادرست پدرانشان را به خطای پشتیبانی از انقلاب متهم می کنند، چگونه به همان دامی گرفتار می شوند که پدران و مادرانشان افتادند و با یک اعتماد کور همه آن فرایندهایی را تایید کردند که نتیجه اش چیزی جز غارت یک انقلاب توسط ارتجاع حاکم نبود.

 

عادی سازی روابط با غرب ظرفی است که همه چیز را می توان در آن ریخت و توجیه کرد.

عادی سازی روابط با غرب ظرفی است که همه چیز را می توان در آن ریخت و توجیه کرد. دیکتاتوری های خونخوار زیادی روابط عادی و حتی بسیار دوستانه با غرب داشته و یا به سوی آن چرخش کرده اند. آیا غارت، سرکوب، فساد، خفقان و تعصبات محدودکننده شان به نام دین و یا مذهب در آن ها کاهش یافت، یا کنار گذاشته شد؟ آیا همه آن ها به توسعهٔ در خور اعتنایی رسیدند و سطح زندگی مردم بالا رفت؟ یا این رژیم های تبهکار در سازش با غرب تقویت شدند و سال های سال با بازسازی نهادهای خود به غارت مردم ادامه دادند؟

براستی چگونه می توان به آزادی، رفاه، صلح و توسعه ای پایدار در خور استعدادهای کشور دست یافت و عادی سازی روابط با غرب با چه بسته ای، به رهبری چه جریان هایی، و در چه ابعادی در خدمت چنین اهدافی قرار خواهد گرفت؟ آیا اساسا به تفکر عمیق پیرامون این مسائل پرداخته ایم؟



 

اگر نه، باید بدانیم که داریم تاریخ را تکرار می کنیم. تاریخ برای آن هایی که درسی از آن نمی گیرند، تکرار می شود. بدون تحولات عمیق و ریشه دار، بدون کنار گذاشته شدن نظام ولایت فقیهی، بدون فاصله گرفتن از اسلام سیاسی، تحولی رخ نخواهد داد و شادی های امروزمان به زودی با فاجعه های دیگری که همین رژیم می آفریند به غم و اندوه بدل خواهد شد.

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: