تحلیل آگاهی و
شیوه تاثیرگذاری متن بر مخاطب
محمد علی رجایی
تاثیر
گذاری متن ادبی-فرهنگی، علمی یا روشنفکری برمخاطب ، چه سنجه هایی دارد یا
بهعبارتی دیگر، این متون چگونه مخاطب خود راپیدا میکند؟ دربررسی موضوع دو
وجه عمده در نظر می گیریم. اول، هر متن ادبی، فرهنگی، هنری وطبعا روشنفکری
چه بصورت متن نوشتاری چه شفاهی یا دیجیتالی یعنی در قالب محملها
وظرفهای گوناگون، باید برای مخاطب حاوی پیام، آگاهی یا اطلاعی باشد
وگرنه ازطرف مخاطب بهعنوان " نویز " (پارازیت) تلقی شده، وازمدار
تاثیرگذاری برمخاطب خارج میشود.حال اینکه چرا متنی حامل پیام نیست،
میتواند به ضعف تالیف ازنظر فرم ومحتوی مربوط باشد. به طوری که تولید
کننده یا دچار افراط در فرمگرایی وتصنع شده که ناخودآگاه متن را ازپیام
واطلاع تهی کرده است ویا عدم توجه به فرم مناسب، متن را به صورت کلیشه ای
شعاری-خبری درقالبی نامتناسب درآورده است.
براي بررسي وجه دوم موضوع، فرض را بر داشتن توان وصلاحيت فرستنده پيام و
درستي محتوي ومناسب بودن شکل آن پيام میگذاريم و فقط به مسئله مخاطب
يا گيرنده پيام و شيوه انتقال آن ميپردازيم. چرا اين همه پيام، متن وسخن
در مقصد به چيز اندکي براي گيرنده تبديل میشود. در صورتی که پيام
تبليغاتي-بازرگاني براي کالايي تجاری باتوجیه ذینفع بودن مخاطب و با
استفاده ازجاذبه ومقبوليت يک هنرپيشه،ورزشکار يا خوانندهاي میانمايه خیلی
زود به نتيجه میرسد.
اطلاع،پيام ودر نهايت آگاهي درذهن چيست ؟ اطلاع، خبريا پيام واژههایی
دارای معنی ومفهوم خاص وروشني هستند.قصدمان از بيان آنها اينست که با
شنيدن ويا خواندن اين ويا آن خبر،پیام، معنا ومفهوم ويا مطلبي رادريابیم.
يافتن چيزي نووتازه که قبلا نبوده است، وبه آن آگاه نبودهايم.پس اگر قبلا
چيزي را دانسته باشيم وخبرش به ما رسيده باشد وبازتکرار شود درحقيقت
اطلاعاتي به ما افزوده نشده است.يا اگر پيام ودادهاي از نظرمعني داربودن
دچاراختلال باشد،چه بهواسطه اينکه ساختاري غيرمولد ازنظرمعنايي دارد، چه
بهواسطه عدم آشنايي با نشانههاي آوايي ويا نوشتاري زبان فرستنده، که
براي ما فاقد معني باشد ، بازهم اطلاعي دريافت نکردهايم.
معنا
واطلاع حاصل ازهرپيام نه در واژهها است ونه درنشانههاي منفرد ديگر بلکه
درساختار جمله است و از طريق ارتباط واستنادشان به يکديگر درک مي شود.اين
ساخت اسنادي ونحوي جمله است که توليد معنا کرده وآنرا منتقل ميکند. هيچ
نشانهاي به تنهايي حاوي معنا نيست مگر ازطريق نوعي قرارداد قبلي،
جايگزين يک جمله باشد. اگرنبودند این قراردادها، جمله ها ومعناهایشان، هیچ
نشانه وعلامتی معنا ومفهومي نداشت، وقابل درک نبود. حتي درزبان ايما
واشاره هم بايد نوعي ساختار نحوي واستنادي والبته قراردادي وجود داشته
باشد. از طريق آشنايي با آن قراردادها است که معني حرکات واشارهها ي يک
طرف براي طرف ديگر قابل فهم ميشود. درحقيقت در اطلاع یا پيام يک معنا
منتقل میشود. اطلاع بي معنا اطلاع نيست.
هر اطلاع يا خبر وپيامي در ساختار ذهن گيرنده دگرگوني ونوعي تغيير به وجود
ميآورد. اين تغيير درمجموع به سازگاري بيشتر با محيط واتخاذ تصميمهاي
درست بعدي ميانجامد.نبودن ونرسيدن خبر واطلاع موجب بي نظمي وافزايش
آنتروپي در داخل هرسيستمي ميشود. هرچه اطلاع در سيستم بيشتر باشد،درجه
احتمال و ريسک عمل در آن سيستم پايينتر است.
آنچه
در باره اطلاع گفتيم در باره پيام هم صادق است.جز اينکه پيام میتواند
ازيک اطلاع ساده يا بستهاي ازاطلاعات دريک مورد یا موضوع مشخص تشکيل شده
باشد. مثل پيام يک مسئول اقتصادي در باره کنترل قيمتها، که حاوي يک سري
اطلاعات وبرنامههاست. يا پيام موجود دريک مقاله، کتاب يا سخنراني که حاوي
مطلبي است. يا پيام موجود دريک اثرهنري، که ازطريق ترکيب وتلفيق
نشانهها،تصویرها ونمادها دريک ساختارهنري بوجود آمده است. پيام اطلاعی
مرکب وسازمان يافته است
.
متن و پیام مولد آگاهي و دانش و معرفت، داراي ابعاد بسيار وسيعتری است.
آگاهي با ساختارو ترکيبي پيچيده و بهغايت سازمان يافته ازمجموعه اطلاعات
وپيامهاي دريافتي محيط پيرامون ترکيب يافته است. آنها باهم هماهنگ هستند
و همچون مجموعه ای هماهنگ باساختاری يگانه و با هويتي مشخص عمل ميکنند.
آگاهی طي دوره ای طولاني دربسترتکامل اجتماعي-فرهنگي شکل گرفته و دارای
لایههای متفاوت فردی، گروهی، طبقاتی وملی است.
زمان پيدايش آگاهی، شکل وچگونگی آن از دير بازموردتوجه فلاسفه وانديشمندان
بوده است. بشر درهردوره مطابق با سطح پيشرفت دانش خود براي پاسخ به اين
پرسشها با توجه به توان علمي زمانه خود، نظريههايي ارائه کرده که با
نوع دانش مسلط و پيشتاز زمانه هماهنگي داشته ، اما هنوز پاسخ قطعي وکامل
وجامعي به اين پرسشها داده نشده است.
عليرغم مطالعه و بررسي بسياري از فرايندهاي مغز وفيزيولوژي آن هنوز
پديدههاي بسياري مانند ساختار ذهن، تفکر، تخيل،حافظه واز همه مهمتر
کيفيت وچگونگي آگاهي هم چنان مبهم باقي مانده است. جوليان جينز، استاد
روان شناسي دانشگاه پرينستون در کتاب «منشاء آگاهي» رويکردهاي مختلف به
آگاهی را بررسي کرده و معتقد است درهرعصري وبه زبان روزگار خود توصيف
وتعريفي ازآگاهي بدست آمده است. او پس از بررسی نظریات مختلف درباره آگاهی
مینویسد: نظریات مختلف حتی نظریات بر پایه علوم تجربی مدرن بیشتربه
استعارهها پناه بردهاند. به قول جوليان جي نز،در باره اين استعارهها
چه ميتوان گفت؟ جز اينکه هماناند که هستند «استعارهها».
برای فهمیدن استعاره باید به «نظریههای ادبی» روی آوریم؟
هنگامي که سعي ميکنيم چيزي را دريابيم، واقعا چه ميکنيم ؟حقيقت اين است
که تلاش ميکنيم چيزي شبيه آن را بيابيم و با آن نمونه آسان فهمتر به
پديده نزديکتر شويم. به دنبال "مشبهبه" آشناتري ميگرديم،تا "مشبه" خود
را درمقايسه و با تشبيه به آن بفهميم. يعني استعارهاي براي آن پيدا
ميکنيم. استعاره چيست؟ ابتدا بين دوشيء مقايسه وتشبيهي صورت ميگيرد. با
درک اين شباهت واستناد يک طرف به طرف ديگر استعاره صورت ميپذيرد وپس
ازيافتن وجه اشتراک یا "وجهشبه" بين دو طرف و دوقطب استعاره، "مشبه"
و"مشبهبه" وجهشبه، مفهوم ومعنايي است که با استناد "مشبهبه" به
«مشبه» توليد وفهميده ميشود، واگر اين وجهشبه نامگذاري شود، واژهاي يا
نشانهاي آوايي براي اين مفهوم ايجاد شده است. وبه همین ترتیب با مقایسه
این مفاهیم ابتدایی با یکدیگر و تولید وجه شبههای جدید تر مفاهیم انتزاعی
تر بوجود آمده ونامگذاری میشوند این دومین مرحله تجرید است.
در مدلسازیها وتئوري پردازیهاي علمي دائما ازاستعارههاي مشخص وملموس
بهره میگيرند. فهمیدن یک چیز یعنی رسیدن به استعاره یا مدلی برای آن
تا ازطریق مقایسه دوطرف وجایگزین کردن «مشبهبه» یعنی مدل والگویی که
آشناتر است تا مشبه یا موضوع مورد سوال ما، به جاي «مشبه»
موضوع مورد فهميده ودرک شود.ازديدگاه علم ودانش هم، هنگامی موضوعي ازجهان
پيرامون ويا طبيعت را ميفهميم که بتوانيم بگوييم آن موضوع شبيه فلان
مدل/الگوي نظري آشناي ماست.
مدل
چيست؟
نقاشي
يک کودک روستايي را تصور کنيد؛ مدلي ساده ازدنياي اطراف آن کودک است که
عناصر اساسي درک او را تصوير میکند.يک هنرمند بسته به ديدگاه هنري اش
ممکن است همان صحنه را به طريق ديگري تصوير کند. يک مدل، معمولا سادهتر از
موضوعي است که نمايشگر آن است. هيچ مدل تصويري - منطقي نميتواند يک
موضوع را به طورکامل تشريح کند، يک سيستم پيچيده ممکن است به وسيله مدلهای
ریاضی-منطقی مختلف توصيف وبازنمايي شود که هرکدام از آنها فقط بعضي از
جنبههاي سيستم را انعکاس ونمايش ميدهند.هرمدلي به سادگي يک استعاره
است، هنگامي که در حال ساخته شدن است، حالت مشبه و پيچيدگي موضوع مورد سوال
را دارد وهنگامي که ازآن استفاده ميشود يعني به کار گرفته ميشود.حالت
"مشبه به" وراهنما والگوي آشنای ما را پيدا ميکند.
در مورد تطابق وماندگاري مدلها بايد گفت: الگو به خوديخود و فينفسه
درست ويا غلط نيست. بلکه شباهت مدل با مصداق آن است که درست يا غلط
است.يعني در استناد آن مدل به پديده مورد سوال وبررسي است که درستي يا
نادرستي پديد ميآيد. مثلا الگوي اتمي بور: الکترونها در مدارشان به دور
هسته اتم ميگردند، مدلی شبیه منظومه شمسي است که در واقع يکي از
سرچشمههاي استعاري آن مدل است. ولي براساس کشف ذرات ريزتر درون اتم
وروابط پيچيدهتر ميان آنها آشکار شد که اين نظريه يا مدل صحيح ويا دقيق
نيست. مدل به همه رويدادها پاسخ درخور نميدهد. ولي اين الگو همچنان
باقي مانده است.
در عرصه علم ودانش، نظريه هم استعارهاي است ميان الگو يا مدل (مشبهبه) و
دادههاي حسي. فهميدن عبارتست ازاحساس ودرک شباهت ميان دادهها
ودريافتهاي حسي پيچيده و الگوي آشنايي که وجود دارد.در مورد مفاهيم و
درنهايت مفاهيم انتزاعي وتئوریها هم همين گونه عمل شده و ميشود.
بنا برنظریه جیامباتیستا ويکو، فیلسوف ونظریه پرداز ادبی ایتالیایی همه
زبان استعاره است. او درکتاب «دانش نوين» ميگويد: "زباندانان
ولغتشناسان با احاطه به دامنه معناهاي واژهها درزبانهای بومي، به
اين باور ونتيجه رسيدهاند که معني واژهها درزبانهاي مختلف ملتها
کاملا اختياري وقراردادي است. درحقيقت اين واژهها بهواسطه منشاء طبيعي
آنها داراي معناهای طبيعي وملموساند. اين موضوع بهسادگي
درزبان لاتين که حماسيتر ونيرومندتر است و يوناني که از دقت وظرافت بيشتري
برخوردار است، ديده ميشود. تقريبا تمام واژههای لاتين درهمه زبانها
ازاستعاره گرفته شدهاند. استعارههايي ازاشياء طبيعي، ويژگیهاي
طبيعي وتاثيرات حسي ملموساند. به طورکلي استعاره تمام واژگان را درهمه
زبانها ميسازد."
براين اساس است که ميتوان گفت، زبان به کمک استعاره ساخته شد وبه کمک آن
ازقلمرو اشياء وامور مشخص به قلمرو مفاهيم انتزاعي وتجريدات صعود میکند.
زبان مفاهيم انتزاعي وتجريدي را هم مرحله به مرحله براساس استعاره می
آفريند.با استعاره است که زبان رشد ميکند وبا آن قدرت دريافت جهان
پيرامون ودرک آن افزايش مييابد.
زبان
در واقع دستگاهي است ادراکي، وصرفا وسيلهاي براي ارتباط وگفت وشنود نيست.
اين زبان است که به فضاي جهان وارد ميشود تا آن را وصف کند و دريابد.
زبا ن داراي مجموعهاي محدود از واژگان است که ميتواند به وسيله استعاره
ولايههاي آشکار وپنهان آن مجموعهاي نامحدود از مفاهيم و معناها را
توليد وبيان کند.
زبان براساس استعاره بنياد گذارده شده است وآگاهي براساس زبان بوجود آمده
است. لايههاي پيدا وپنهان استعارههاي کلامي ما است که زبان را وبراساس
آن آگاهي ما را پديد ميآورد و ميسازد. مانند هر مدل ديگري آگاهي نيز
حالت "مشبه" وموضوع مورد سوال را دارد. وقتي پس از ساخته شدن به استفاده
و به کارکرد آن توجه کنيم "مشبه به" يعني همان الگوي آشناست که سرشار از
دادهها وتجارب گذشته ما است و براعمال و تصميمهای آينده ما
اثرميگذارد. ازطريق اين ساختار بوجود آمده آگاهي است که جهان را درک
ميکنيم.
به نظرجولیان جینز، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون: " آگاهي نوعي فضاي
ذهني، مشابه فضاي واقعي بيروني میسازد.آگاهي با مکانمند سازي اشياء
وپديدهها وروابط جهان واقعي دراين فضاي ذهني آن را تکميل ميکند.آگاهي با
گزينش و روايتگري رويدادها با ساختن شخصيت "من تمثيلي" ميتواند
پديدهها وروابط آن را دراين فضاي ذهني مشاهده کند.آنها را بفهمد
وبه گونهاي استعاري دراين فضا حرکت وعمل کند. ذهن آگاه مدل وتمثيلي است
مکاني،از جهان واقعي براساس زبان که متناظر با جهان رفتاري ماست." آگاهي
مدل والگويي است آشنا که دائما با پديدههای جديد ونو ظهور ودادهها
وپيامهاي تازه مقايسه انجام ميدهد. پس ازاين مقايسه، هرگاه شباهت
وهماهنگي وسازگاري يافت آنها را درک و قبول ميکند درغيراين صورت
نميفهمد ونمیپذيرد ودر نهايت آنها را رد میکند.
"آگاهي
ممکن" چيست؟
حال
ميخواهيم بدانيم تغييراتي که ممکن است در آگاهي فرد یا گروهي ازافراد
جامعه رخ دهد ، بي آن که درماهيت و مشخصات اساسي آن گروه تغييري
پديدارشود، کدام است؟ يعني "آگاهي ممکن" چيست ؟ در روند تهيه،انتقال و
پذيرش اطلاعات، درجايي در انتهاي زنجيره ي دستگاهها،بنگاهها،
موسسات، سازمانها ورسانههاي گوناگون، انساني وجود دارد، که ساختار
آگاهيش اجازه نميدهد، هرچيزي (منظورهرپيام واطلاعي است) به هرنحوي که
باشد، ازآن بگذرد، يعني به ذهنش راه يابد و پذيرفته شود.
اين شعور وآگاهي واقعی/کنوني گيرنده، به علت ساختار خود،در برابر رشته اي
از اطلاعات مقاوم و تاراست ، يعني دربرابر دريافت آنها مقاومت نشان
ميدهد.اين ساختار ويا ذهنيت شکل گرفته،مانع گذشتن و ورود تمام آن
دادهها به ذهن شخص ميشود. حال آنکه بخشي از آن دادهها به راحتي
ميگذرند وبخشي ديگر درابتدا دگرگون شده وبعد عبورميکنند..
اين مطلب از ديدگاه نظريه ارتباطات وانتقال اطلاعات داراي اهميتي ويژه
است. کسي که درعرصه زندگي اجتماعي به عنوان روشنفکر، کنشگر
اجتماعي-فرهنگي یامربي فعال است،باید بداند در يک وضعيت معلوم ومشخص چه
پيام،آگاهي يا اطلاعي را ميتوان منتقل کرد؟ کدام يک از آنها با برخي
تغييرودگرگونیها اجازه ورود به ذهن مخاطب را مييابند وازآن ميگذرند،
وکدام يک نميتوانند ازسدهاي گوناگون دفاعي گيرنده عبور کنند.
لوسين گلدمن انديشمند وفيلسوف فرانسوي در«نقد تکويني» مينویسد: من بيست
سالي است که با موضوع "آگاهي ممکن" و تمايز آن با "آگاهي واقعي" به معني
آگاهي موجود وبالفعل دست وپنجه نرم کردهام. وي آن را بارورترين کشف مارکس
و يکي ازمفاهيم عمده کاربردي درمطالعه جامعه ميداند. گلدمن مينويسد:
براي يک پژوهشگر مسائل اجتماعي درست نيست، با شيوههاي توصيفي وروشهاي
تحقيق خود تنها به آنچه مردم درحال حاضرميانديشند، بپردازد. بلکه
اوبايد ازخود بپرسد: حوزههاي آگاهي وشعوري که درآن فلان يا بهمان
گروه های انسانی، بدون اينکه ساختار خود را تغيير دهند، يا دچار تغييرات
ژرف اجتماعي شوند، بتوانند درمحدوده مشخصی طرزتفکر خود راعوض کنند،
کدامند؟ لوسين گلدمن مسايل ومشکلات دريافت پيام واطلاعات را به چهارنوع
تقسيم ميکند.
نوع
اول:فقدان اطلاع ويا ناقص بود ن اطلاعات پايهاي پيشين است.بنابراين
پايههاي لازم براي انتقال پيام ودريافت موجود نيست.يا حلقه مفقودهاي
دردانش وآگاهي فرد وجود دارد.
نوع دوم:مشکلات ناشي ازساختار روحي ورواني فرد است، زندگي[منافع] فردي،
روحيه، علايق، کراهتها وعدم تعادلها وعدم هماهنگي با موضوع در لحظه
دريافت پيام موجب ميشود که شخص ناخودآگاه درمقابل پارهاي از اطلاعات
نفوذ ناپذير گردد، و به پارهای ازآنها بامعنايي تغيير يافته اجازه
عبوردهد.
نوع سوم:ايستادگي ومقاومت دربرابر دادهها است،به اين علت که ذهنيت شخص
مرکب ازآگاهیها وتجربههای پيشين وساختار کنوني عقايدش شکل گرفته
است.اين ذهنيت ، همراه یا متکی به نظريات ايدئولوژيک(که انعکاس کم وبيش
کامل منافع طبقاتي درسيستمي مدون شده وسازمان يافته است) میباشد. طوري که
اين ساختارهای شکل گرفته ذهنی، جلوي دريافت اطلاع وآگاهي نو
راميگيرند.بخصوص هنگامي که درتعارض يا تقابل با آگاهیهاي واقعي شخص
باشند.در اينجا گيرنده نه تنها ازپذيرش پيام وانديشه نو رويگردان است،
بلکه ناراحت وهراسان هم ميشود واحساس ناامني ميکند.درنتيجه به آگاهي
واقعي یعنی موجود خود ميچسبد. خود را متقاعد کردهاست که ديدگاه او يا
گروهش تنها دريچه مطمئن به روي واقعيت بیرونی است. همه حقيقت دردستان با
کفايت اوست وخارج از او يا گروهش ضلالت است.به همين واسطه کتاب،
رسانه،نشريه ويا کانال ارتباطي خاصي برايش تقدس مييابد،به آن وابسته
ومعتاد ميشود.
نوع چهارم:مسايل مربوط به «حد اکثر آگاهي ممکن» است. آگاهي اجتماعي
وطبقاتي نميتواند ازمرز ومحدودهاي مشخص فراتر برود.دراين مورد فرد، گروه
يا طبقه اجتماعي براي دستيابي به حدي فراتر ازآن بايد دچار تغيير وتحول
اساسي وبنيادي شود وهويتي جديد يابد یعنی ازحدود آگاهي کاذب (ايدئولوژيک)
خود عبور کند تا بتواند پيام جديد را دريافت کند. آگاهي موجود میتواند در
جهت ترميمم واصلاح وتکميل خود گام بردارد. ولي شناخت وآگاهي ممکن هرگروهي
نمیتواند فراتر ازحداکثر آگاهي سازگار با تداوم حياتش گام بردارد. يعني
تخريب، بازسازي وتعويض کلي آن ممکن نيست. ولي اصلاح وترميم آن ممکن
است.چيزي که مارکس در تمايز بين آگاهي واقعي (موجود) وآگاهي ممکن
در«خانواده مقدس» بيان کرده بود.
عامل مهم «منافع فردی وطبقاتی» در فقره دوم، سوم وچهارم به نحوی آمده است،
ولی عوامل ديگري که به آن توجه نشده: موضوع سازگاري وهماهنگي اطلاع و
پيام ورودي با مجموعه شکل گرفته آگاهي واقعي وموجود است. به گونه اي که
پيام دريافتي بايد داراي نوعي حلقه ارتباطي ويا مِفصل با ساختارآگاهي مخاطب
باشد. درست مانند قطعات اسباب بازي (لِگو) کودکان که بدون چفت وبست لازم
درجاي مناسب خود نمينشينند. درمواقعي که اين آشنايي، هماهنگي وسازگاري
کامل نيست ، پيام به سادهترين وآشناترين استعاره مورد قبول گيرنده ترجمه
وتبديل شده وبا بعضي تغييرات، جايگزين اطلاع وپيام فرستاده شده ميشود.هيچ
سوء نيتي هم درکار نيست.استفاده ازاستعارههاي سادهتر وملموستر را
درگفتگوي ساده مردم، درزبان محاوره عمومي بهوضوح میبينيم.
روند تغيير دادهها به استعارهها وتعابير آشنا درمورد هرنوع ذهنيتي
امکانپذير است.مثلا فردي را درنظر بگيريد که داراي نوعي آگاهي ويا ذهنيت
کاسب کارانه است.او از پيام، سخن ومکالمه درباره هرموضوعي برداشتها
وتعبيرهاي کاسب کارانه وسود جويانه خودش را دارد.او درهرشرايطي چرتکه
درآمد ومنافع خودش را میاندازد.
اکثرسوء برداشتها یا سوء تعبيرهای بوجود آمده در ذهن مخاطب، پس از
دریافت پیام فرستنده، تغييري ضروري است که ذهن مخاطب برای سازگارکردن و
هماهنگ سازي پيام، با ذهنيت قبلی خود، انجام میدهد. امکان این تعبیر
وتفسیرهای گوناگون درلايههای پيدا وپنهان هراستعارهاي وجود دارد.
ذهن پيام ورودي رابه لايههاي آشناتر ونزديکتر به آن ارجاع ميدهد.پيام
واطلاع تازه وارد شده به ذهن، عضو منفعل آگاهي درگوشه قفسه ذهني مخاطب
نيست. بلکه عضوي فعال وصاحب راي درارتباط با تمام ساختارآگاهي فرد
است.درتصميم گيریهاي آينده تاثيرگذار است. دراين ساختارعضوي دائمي،
پيوسته وخودي است. ازهمين جهت است که ورودش اين قدر اهميت دارد وتوام با
سختگيري وگزينشي محافظهکارانه است. درغير اين صورت آگاهي با هويتي مشخص
ويگانه وجود نداشت ودائم دچار هرج ومرج وعدم پیوستگی وتداوم ميشد.
عامل
ديگري که در انتقال اطلاع وآگاهي مهم است. ودر بحث لوسين گلدمن مورد توجه
قرار نگرفته است. موضوع «حامل» ارتباط است. حامل چيزي غيراز "محمل"
اطلاعات است، که شامل هرنوع مخزن ونگهدارنده اطلاعات است. محمل مانند کتاب
و کتابخانه ولوح وديسکهای ثابت ومتحرک وانواع مختلف نگهدارنده وحافظهها
است.ولي "حامل" مثل سيم ارتباط درتلفن يا کابلهای جريان الکتريسته يا
محيط مادي مناسب براي انتقال حرارت است. که با وسايل ارتباطي و رسانههاي
خبري هم فرق اساسي دارد. حامل آن رابطه اجتماعي وشبکه روابط اجتماعي است که
بدون آن هيچ پيام وآگاهي واطلاعي منتقل نميشود.
اين
روابط ميتوانند هم در ساختارهاي سنتي روابط اجتماعي خانواده،
فاميل، بچه محل،هم ولايتي،قوم و قبيله قرارداشته باشند و هم در
ساختارهاي مدرن مانند ادارات، سازمانها،احزاب وگروههای اجتماعي.
بدون اين رابطههاعبور اطلاع وپيام ممکن نيست. ارتباط بين گيرنده وفرستنده
پيام ضروري است.
اين ارتباط امري است که دراطلاع رساني به آن بيتوجهي شده است.اکثر مردم
فکرميکنند همين که پيام ومطلبي به وسيله نشریه، کتاب يا رسانهای فرستاده
شد، خود به خود منتقل شده يا خواهد شد. درحالي که اين طور نيست. بدون
وجودارتباط بين دوطرف، به طور خود به خودی انتقالي صورت نمیگيرد.همين است
علت ودليل اين همه گفتن و نوشتن و درطرف مقابل آن نشنيدن،نخواندن چرا که
اساسا ارتباط برقرار نيست.
براي
انتقال اطلاع وپيام همچون انتقال انرژي به غير از وجود حامل ارتباط به
نوعي اختلاف پتانسيل نياز است. اين اختلاف پتانسيل نه فیزیکی بلکه به معنا
ومفهوم وجود نوعي رابطه اقتدار و مقبوليت است. اقتدار و سلطه طبق تعريف
ماکس وبر "توانايي اثرگذاري برعلايق ديگران است. يکي از ملاکهاي آن وجود
حداقلي ازسلطه پذيري ارادي است. مردم تحت اقتدار قضاوت خود را ازپيش معلق
نگه ميدارند و باورهاي مافوقي را که مورد قبول آنهاست، بي آن که
به درستي آن اطمينان داشته باشند، ميپذيرند. آنها دررابطه مبني
براقتدار قواي نقادانه ذهني خود را درانتخاب بين گزينهها معلق ميگذارند.
درحاليکه "قدرت" توانايي فرد در تحميل اراده خود برديگران است،عليرغم
مقاومت آنها. اقتدار داراي انواع سنتي، مدرن (قانوني) يا کاريزمايي
است. شخصيت کاريزمايي تقريبا در هرحوزهای اززندگي اجتماعي ظهور ميکنند
در واقع هرجا که شخصي [به واسطه جاذبهاي که دارد] ديگران را به تبعيت از
[نظريات،علايق وانتخاب]خود برانگيزد ویژگی کاريزمايي دخيل است."
در انفورماتیک وارتباطات به قسمتهاي فني وتکنيکي با دقت بسيارزيادي توجه
شده است. در اين باره دانش عظيمي پيرامون مسايل فني ارتباطات، انتقال،ذخيره
کردن وشبکههاي وسايل ايجاد شده است. ولي به مسايل انساني ،اجتماعي
وفلسفي آن کم پرداختهاند. موضوعهایی مانند: نظريه سازگاري وهماهنگي بين
اطلاع وپيام ورودي با ساختار متحد ويگانه آگاهي از قبل شکل گرفته فرد است.
دوم، مساله "حامل" ارتباط است که بسياري ازمقاومتها را باتوجه به آن
ميتوان توضيح داد، چرامقاومت ديده ميشود؟ چون ارتباط نيست.
سوم:اختلاف پتانسيل اجتماعي- نه به معناي اختلاف سطح طبقاتي- مورد نيازاست،
يعني بايد نوعي رابطه اقتدار، اتوريته يا مقبوليت وجود داشته باشد.
درصورتي که مرجعيت يا مقبوليت فرستنده مورد قبول گيرنده نباشد يعني
اعتبارمنبع فرستنده مورد تاييدش نباشد. ازدريافت وپذيرش آن پيام سرباز
ميزند.
در سيستمهای کنترل وارتباطات نيزمعياروشاخصي راتعريف ميکنند و
بکارميگيرند به نام "سطح معنيداربودن" يعني سيگنالهای ورودي و داده
هايي که تا اين سطح از فراواني باشند، به عنوان "علامت" مورد قبول
واقع ميشوند
وازسوي ديگر ورودیهای با فراواني کمتر به عنوان "نويز"(پارازيت) تلقي
ميشوند وبه حساب نميآيند.
بايد
توجه داشت که تعيين اين سطح به هيچ وجه دلبخواهي نيست، گرچه قابل تغيير
واصلاح است، ولي هرتغيير حساب نشده آن نوعي بالا بردن ريسک است وموجب
وارد کردن فشارروانی به مجموعه وگروهي است که بايد نتايج اين ريسک را
بپذيرند.مرجع تعين کننده آن بايد از بالاترين تجربه وصلاحيت علمي،
اقتدارومقبوليت برخوردار باشد. براي تعيين «سطح معنيداربودن» براساس نظر
یاکوفخورگين، ریاضیدان و نظریهپرداز تئوری احتمالات وتصمیمگیری، بهتر
است: "به جاي يک شاخص ومعيار واحد که درعمل بسيار غيرقابل انعطاف است. دو
آستانه براي تامل وبررسي بيشتر درنظرگرفت. سطح حداقل و سطح حداکثر، که
درفاصله اين دوسطح به تجربه و بررسي دادهها پرداخت واز قبول يا رد کامل
آنها دراين فاصله خودداري کرد."
منطقه " شاید
"
اين فاصله منطقه "آري" يا "نه" نيست، منطقه "شايد" است. یعنی منطقه پرسش
است، منطقه امکان تامل، تفکر وبررسي است. هرچه اين منطقه وسيع تر باشد به
عقلانيتر شدن کار وتصميم گيري کمک ميکند. اين درواقع همان فاصلهاي است
که بين آگاهي واقعي (موجود) وآگاهي ممکن وجود دارد. دراين فاصله است که
انتقال اطلاعات وپذيرش دادهها امکان پذير است. يعني امکان آموزش وپرورش،
توسعه فرهنگ وگسترش آگاهي اجتماعي وجود دارد.
درجامعه نيز ميتوان عينا چنين معيار وسطحي راتحت عنوان پيشنهادي
مارکس "حداکثرآگاهي ممکن" ديد. البته بحث برسر آستانه وحدود آن است، چون
وجود آن را نبايد منفي ارزيابي کرد،زيرا خود نوعي سيستم ايمني است که به
طوراتوماتيک از ورود اطلاعات ناهماهنگ وناسازگار جلوگيري میکند وبه بعضي
اجازه ورد ميدهد.
در جامعه "سطح معنيدار بودن" اگربه واسطه بياعتمادي به منبع ومرجع پیام
ونبودن اقتدار ومقبوليت پايين بيايد ويا پايين آورده شود، بيشتر دادهها
بهعنوان پارازيت تلقي ميشود.درنتيجه اکثر علائم حياتي وارزشمند مورد
توجه قرار نگرفته وبه حساب نيامده حذف ميشوند.
برعکس وقتي گيرنده پيام اقتدار ومرجعيت منبع را قبول داشته باشد "سطح
معنيداربودن" چنان بالا ميرود که هر پارازيت وپيام غلطي هم به عنوان
علامت وخبر صحيح تلقي میشود. دراين مورد اگر فرستنده روز روشن را شب
معرفي ومخابره کند، گيرنده به عنوان خبر صحيح وموثق تلقي ميکند. اعتماد
به ورودي نادرست، يا آگاهي کاذب که به عنوان اشتباه نوع اول معرفي ميشود
اشتباهی است که آگاهی کاذب ودروغین میآفریند.
اشتباه نوع اول: يعني براساس احساس ودريافت شخصي واعتماد بيش ازحد به مرجع
خودي عمل کردن است.پذیرفتن دروغ، مدح وتملق بهعنوان حقیقت وفاکت است.
اشتباه نوع دوم: يعني بياعتمادي به مرجع ومنبع غيرخودي، حذف ونديدن علائم
حياتي است. نپذیرفتن حقیقت، نقد ونظر مقابل به عنوان عناد ودشمنی است.
گیرنده، هيچ اصلاح وتغييري را برنميتابد،به هيچ داده، نقد(فيدبکي) اعتنا
نميکنند، فرصت ازدست میدهد و اشتباه نوع دوم را انجام ميدهند.
درجامعه، درون هرسازمان وسيستم بزرگي هرآن احتمال وقوع هردو نوع اشتباه
وجود دارد. شواهد نشان داده است که درجوامع عقبمانده يا درحال توسعه،
برگشت(فيدبک) اطلاعات و يا پسخوراند آنها درساختار اجتماعي بسيار
ضعيف است. يعني پيام ازپايين سلسله مراتب اجتماعي به بالا خيلي کند حرکت
ميکند، يا درمواردي به طورکلي حرکت نميکند. اين فيدبک اگر هم اندک
جرياني داشته باشد،بيشتر ازنزديکان قدرت واقتدار وافراد خاص مورد قبول
آنها است که صورت ميگيرد.به قول برتراند راسل فیلسوف انگلیسی
"درجوامع استبدادي، دراحزاب، گروهها وسازمانهای اقتدارگرا حقايق را
نميتوان به عرض رساند."
درنتيجه
کاهش اطلاعات (آنتروپي) درون سيستم افزايش مييابد که به بينظمي وهرج
ومرج درون هرسيستمي که ازکنترل کمتري برخوردار باشد، ميانجامد.همه
گيرندگان اطلاعات چه درسلطه باشند، چه زيرسلطه دراکثر موارد به دنبال
منبع ومرجع موثق و معتبر هستند. در گروههاي گستردهتر وغيرمنسجم يا سامان
نيافته جامعه؛ هنرپيشگان، خوانندگان يا ورزشکاران نقش مرجع دارند. نوع
سلطه آنها کاريزمايي است. تودههای بيشکل وسازمان نیافته اين گونه
سلطه را بهتر ميپذيرند. آنها تعيين کننده، جهت دهنده ذوق وسليقه،
استانداردهاي زندگي والگوهاي رفتاري جامعه هستند. اينجا روشنفکران
ومراجع علمي داراي اعتبار کمی هستند.چون اقتدار و مقبوليتي ندارند.
اجتماع انساني يک کل همگون نيست، ترکيبي است ازگروهها وطبقات واقشار
گوناگون که داراي منافع و روابط گوناگون و پيچيده اجتماعي که درتعامل
وهمکاري و يا تقابل وستيز با يکديگر به سرميبرند. هريک ازاين گروهها
مجموعهاي از آگاهیها وارزشهاي ويژه براي خود فراهم ميآورند و درتعادل
با بقيه بسر ميبرند.
پديدههايي
عقیدتی وايدئولوژيک، خشک انديشي وتعصب دشواریهای عمدهای در تهيه،انتقال
وپذيرش اطلاعات به بار می آورند، مخصوصا اگر تهيه وانتقال اطلاعات مربوط
به علوم انساني و علوم اجتماعي باشد.امروزه شرايط تهيه وانتقال اطلاعات
مربوط به علوم رياضي، تجربي، پزشکي، فني ومهندسي باعلوم انساني واجتماعی
کاملا متفاوت است.همين که پاي مسائل مربوط به انسان واجتماع انساني پيش
بيايد، هدفها ومنافعي آگاهانه يا ناآگاهانه براي گروههایی
ازجامعه رخ مينمايند.
در
اين حالت ساختار شکل گرفته آگاهیها (ذهنيتها) خود بخود همراه با
ايدئولوژیها و نهادها و موسسات بيانگرِ منافع گروهها و طبقات
اجتماعي خاص به گونهاي سازمان يافته ازگسترش وانتقال پارهاي ازاطلاعات
مغایر با منافعشان جلوگيري ميکنند، این ساختارها ونهادها باعث تغيير شکل
پارهاي از این پیامها ميشوند و به طورکلي درجلوگيري ازتهيه، انتقال و
پذيرش يک رشته ازپيامهايي که درپيکار براي تحقق هدفهایی مغایر هدفهای
آنهاست، خود را نشان ميدهند.
سرچشمه :
وبلاگ در فلسفه وفرهنگ
مطلب
را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به آزادگی بفرستید:
بازگشت به صفحه نخست