نویدنو 19/08/1392

نویدنو  19/08/1392 

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -13

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -7وپایانی

 

مطبوعات امروز در حقیقت کلکسیون اخبار و مقالات عشقی و جنائی هستند و هیچ گونه وجه شباهتی با صلاح اندیشی ندارند.ممکن است کسانی پیدا شوند که بگویند فقط از بی بند وباری وهتاکی مطبوعات جلوگیری شده،وگرنه هیچ گونه مانعی در راه رکن چهارم مشروطیت ایجاد نگردیده است.البته بین ادعا تا واقعیت تفاوت بسیار است.وقتی رئیس دولت از برابر واقعیت ها می گریزدو حتی طرز تفکرش این است که حتی سناتورها نباید درجلسات خود به بدبختی های مردم و به وضع بد معیشت و گرسنگی آنان کوچکترین اشاره ای بنمایند،تکلیف دستگاه های سانسور مطبوعات روشن است.اگر برای یک نفر در آمریکای جنوبی این خبر را ترجمه کنند که رئیس دولت وقت با علم آنکه کسانی از افراد ملت از گرسنگی می میرند یا انتحار می کنند وهیچ شبی نیست که یک یا چند انتحار به علت استیصال صورت نگیرد،معذا لک به یکی از سناتورها حمله می نمایند که چرا چنین واقعیتی را خاطر نشان ساخته است و بعدا از او بپرسند که نظرت نسبت به مندرجات روزنامه های ایران چیست،خواهد گفت من زبان فارسی نمی دانم و هرگزهیچیک از روزنامه های ایران را نخوانده ام،ولی قطع دارم که مندرجات آنها را فقط چند خبر و چند مقاله ی عشقی و جنائی تشکیل می دهد .این است حقیقت قضیه،ولو آنکه درباره ی آزادی مطبوعات در ایران صدها کنفرانس داده شود،یا چند جلد کتاب بنویسند ،یا رادیو تهران با لحن خاص خودش در این باره داد سخن بدهد.

وضع احزاب از روزنامه ها هم بدتر است .اصل بیست و یکم متمم قانون اساسی تشکیل انجمنها  ومخل نظم"مندرج در این اصل برای منع تشکیل انجمنها و اجتماعات حداکثر استفاده به عمل آمده است.در حال حاضر هیچ یک از احزابی که قبل از کودتای 28 مرداد1332 فعالیت می کردند اجازه ی فعالیت ندارند.در بین این احزاب فقط حزب توده ی ایران است که با تشریفات ناقص و برخلاف قانون ، غیر قانونی اعلام شده است.سایر احزاب رسما از طرف دولت منحل نشده اند،ولی درعمل از فعالیتهای حزبی محرومند.اخیرا که فکر سیستم دو حزبی در بین محافل حاکمه ریشه دوانده است،حزبی به نام مردم و حزبی دیگر به نام ملیون تشکیل شده است.قرار است حزب مردم نقش حزب اقلیت و حزب ملیون نقش حزب اکثریت را بازی نماید و مجموعا کاریکاتوری از احزاب کارگر و محافظه کار انگلستان یا احزاب جمهوری خواه و دموکرات ایالات متحده ی امریکا باشند.این احزاب بعکس تمام احزاب دیگر به جای آنکه از پایین تشکیل شوند،از بالا تشکیل شده اند. به جای آنکه به تدریج نیرومند شوند و پس از پیروزی در انتخابات زمام امور را به دست بگیرند،اول زمام امور را به دست گرفته اند تابعدا قوی شوند !گردانندگان هر دو حزب نیز افراد سرشناس طبقات حاکمه هستند و بدون آنکه آب ازآب تکان بخورد می توانند در به اصطلاح انتخاباتی که در سالهای بعد صورت خواهد گرفت زمام  حکومت را مثل توپ فوتبال به یکدیگر پاس بدهند.همان طور که در آمریکا گاهی حزب دموکرات و زمانی حزب جمهوری خواه "پیروز" می شود،ولی در واقع در هر دو نوبت طبقات حاکمه پیروز شده اند.این سیستم دو حزبی کذائی در حقیقت سیستم یک حزبی است ،زیرا هر دو حزب بدست طبقات حاکمه و به خاطر تامین منافع آنان تشکیل شده و اداره می شوند.شاید بیست سال پیش مزاج مردم برای اغفال شدن مستعد بود،ولی بدون شک درحال حاضر و پس از تاثیر عمیقی که حزب توده ی ایران در بین مردم به جا گذاشته و آنان را به مسائل سیاسی علاقه مند کرده و رشد سیاسی و فکری و اجتماعی آنها را تسریع نموده است،این دو حزب هرگز نمی توانند قوام و رونق بگیرند و کانونی برای تمرکز نیروهای ملی گردند.این اقدامات به خاطر آن است که ثابت کنند اصل بیست و یکم متمم قانون اساسی مسکوت و موقوف الاجرا نمانده وتعطیل نگردیده است،ولی یک مطالعه ی سطحی از وضع روحیه ی مردم ، درد دلهای آنها،نظراتشان در باره ی آزادی های اجتماعی و حدود اختیارات و امکاناتشان برای شرکت در احزاب دلخواه و مورد پسندشان نشان می دهد که ماسک سیستم دو حزبی هرگز نمی تواند وضع واقعی ممنوعیت و محدودیتهای فعالیتهای اجتماعی را بپوشاند و مردم را به اشتباه بیاندازد.به نظر من اصطلاح سناتور جمال امامی در مورد شبه حزب بهترین بیان رسا و گویا برای تشریح ماهیت این احزاب و محدودیت عملی فعالیتهای آزاد سیاسی و اجتماعی است.

5- حاکمیت ملی و مسئله انتخابات

دموکراسی یعنی حکومت مردم بر مردم،فقط هنگامی وجود خارجی خواهد داشت که نمایندگان واقعی توده های ملت کرسی های پارلمان را اشغال کنند و الا مطلق تشکیل مجلسی به نام مجلس شورای ملی با شرکت کسانی  که نماینده ی افراد ملت نیستند،هرگزحاکی ازاستقرار حاکمیت ملی نیست ونمی تواند نام دموکراسی و مشروطه به خود بگیرد.من متهم هستم که برای به هم زدن اساس حکومت مشروطه توطئه چیده ام ،ولی آیا حکومت مشروطه ای وجود دارد؟اگر حکومت مشروطه  وجود میداشت می بایست انتخابات در نهایت آزادی صورت گرفته باشد و نمایندگان پارلمان نمایندگان واقعی مردم باشند.حقیقت این است که در طول پنجاه سال مشروطیت ایران بجز یکی دو دوره بقیه ی مجالس منعکس کننده ی اراده ی ملت نبوده اند و لذا مشروطیتی نیز وجود خارجی نداشته است.از سالهای بین 1300 تا 1320 بحثی نمی کنم،زیرا آن را که عیان است چه حاجت به بیان است.انتشار تلگرافهای مربوط به احزاب و اجتماعات را در سراسر کشور آزاد ساخته است،ولی در عمل از کلمات"فتنه ی دینی و دنیوی انتخابات که آقای دکتر مصدق به کمک آنها توانست ثابت کند تصویب کنندگان قرارداد نفت در سال 1312 نماینده ی ملت ایران  نبوده اند،بهترین سند قانونی این مدعاست و به خوبی نشان می دهد که عملا مشروطیت تعطیل گردیده و حکومت مردم بر مردم در بین نبوده است.از شهریور 1320تاکنون نیز آزادی انتخاب نماینده که نشانه و مظهرحکومت ملی و دموکراسی است عملا اعاده نشده و جز در مورد محدودی قابل ذکر نیست.نه دوران حکومت مطلقه ی قوام السلطنه،نه دوران حکومت مطلقه و غیرمستقیم سپهبد رزم آرا پس از آذر 1321 و نه دوره ی اخیر از فاصله ی 28 مرداد ماه تاکنون ملت ایران فرصت و امکان و اجازه ی شرکت آزاد  درانتخابات  نداشته است.در فواصل این ادوار نیز آزادی ملت نسبی و بسیار محدود بوده است.این حرف را تنها خسرو روزبه نمیزند.اگر ریاست دادگاه لطفا دستور فرمایند یک سری از روزنامه ها و مجلاتی را که در سالهای اخیر منتشر می شده اند به دادگاه حاضر کنند،من عکسهائی را ارائه خواهم داد که با وضوح تمام نشان میدهد اعضاء انجمنهای انتخابات بیکار نشسته اند،هیچکس برای رای دادن مراجعه نمی نمایدوخبرنگاران روزنامه ها درباره ی کسادی بازار آنها مطالبی نوشته اند.اما با وجود این وقتی مدت"اخذ آرا" پایان میپذیرد،اوراق"رای"مثل قارچ از ته صندوق ها سبز می شوند و باز هم ضمن قرائت"آرا" معجزه ی دیگری روی مید هد و لیستی که مدتها پیش از شروع انتخابات از طرف فلان روزنامه انتشار یافته و اگر بهتر بگوئیم "پرده دری کرده است"،عینا و بدون کم وکاست محصول چنین انتخاباتی را ارائه می دهد.در مورد انتخابات یک درجه ای باز هم محلی دارد که "فلان متخصص ارزیابی افکار عمومی "بتواند در باره ی نتایج انتخابات آینده پیش گوئی کند و من فعلا کاری به آن ندارم که چنین متخصصینی وچنین موسساتی برای ارزیابی افکار عمومی ایران وجود ندارد و بالعکس کسانی وجود دارند که از پشت پرده آگاهند،از تصمیماتی که در اتاقهای در بسته گرفته می شودخبر پیدا می کنند و بعدا این اخبار نیزدقیقا درست از آب در می آید.چیزی که سرگیجه آور و اسباب تعجب است این است که وقتی 75 نفر در انتخابات درجه اول سنا انتخاب شدند چگونه می توان پیش بینی کرد که آن 75 نفر چه کسانی را از بین خود انتخاب خواهند کرد؟با توجه به این مطلب که همه ی این 75 نفرنیز مسن هستند و حتی یک نیم مسن در بین شان دیده نمی شود،رای هیچ یک از این افراد را نمی توان با پول خرید،پس این پیش بینی ها چگونه درست  در می آید؟ هرچند این واقعه ظاهرا حیرت آور است ولی وقتی به این مطلب توجه شود که اینان مامورانی بیش نیستند و هر یک باید نقش خود را بازی نمایند،رفع هر گونه اشکال و سوء تفاهم می شود.شصت نفر ماموریت دارند. جزء 75 نفرانتخابات درجه اول باشند و نقش سیاهی لشکر را به عهده بگیرند و 15 نفر دیگر ماموریت دارند کرسیهای سنا را اشغال کنند و در پست سناتوری که در حکم یک شغل دولتی است انجام وظیفه نمایند و این ماموریت ها نیز قبلا معین می شود وگاهی نیز به خارج درزمی کندو درصفحات بعضی روزنامه ها به چشم میخورد.اینها واقعیاتی است که رخ داده و صدهاهزار نفر شاهد و ناظر آن بوده اند.در این صورت چگونه می توان از انتخابات آزاد اسمی  برد؟چگونه می توان از حکومت مشروطه و حاکمیت ملی سخن گفت؟مگر قبل از انتخابات دوره ی هیجدهم اعلام نکردند که هیچ یک از کسانی که در دوره ی 17 سمت نمایندگی داشته اند و از این سمت استعفا داده اند،به نمایندگی دوره ی 18 انتخاب نخواهند شد؟مگر غیر از این شد؟ مگر داستان انتخابات  زنجان را در این مورد فراموش کرده ایم؟اجازه بفرمائید بحث خود را در زمینه ی عدم آزادی انتخابات با بیان یک مطلب دیگر خاتمه دهم.در یکی از "انتخابات" پیش از شهریور 1320طبق معمول کاندیداهای انتخابات ملایر قبلا معین شده بودند.یکی از آنها مخبر فرهمند همدانی معروف به مخبر حضور بود که حتی یکنفر از ملایریها او را ندیده بودند و نمی شناختند.ژاندارمها عده ای از دهقانان را به خط کرده و برای"دادن رای" به شهر آورده بودند.در دست هر یک از آنها کاغذی حاوی اسامی کاندیداها دیده می شد.دهقانان بیچاره که از کار و زندگی خود بازمانده بودند ،یواش یواش سینه می زدندو با لهجه ی دهقانی خود می گفتند:حالا که زوره یا حسین!مخبر حضوره یا حسین!.این چیزیست که من به چشم خود دیدم. و به گوش خود شنیدم.آیا باز هم می توان مدعی وجود حکومت مشروطه و دموکراسی شد؟

6-مصونیتهای اجتماعی و حقوقی

متمم قانون اساسی در ذیل عنوان :"حقوق ملت ایران"اصولی را وضع کرده است که برای تامین این حقوق لازم و ضروری می شمرده است و بعضی از آنها حقیقتا از پر ارزش ترین اصول قانون اساسی هستند و متاسفانه در طول چهل سال اخیر عمر مشروطیت ایران عملا تعطیل و بلا اجرا مانده اند.بلا اجرا ماندن این اصول به تنهائی برای اثبات عدم وجود حکومت قانون و مشروطه و آزادی و حاکمیت ملی کافی است.از آن جمله می توان به اصل نهم متمم قانون اساسی اشاره کرد.این اصل می گوید:

"افراد مردم از حیث جان و مال و مسکن و شرف محفوظ و مصون از هر نوع تعرض هستند و متعرض احدی نمی توان شد مگر به حکم وترتیبی که قوانین مملکت معین می نمایند."

حالا ببینیم این اصل اصیل تاکنون رعایت شده یا نه؟به حریم این اصل تجاوز گردیده است یا خیر؟ در این اصل قید شده است که جان افراد مردم محفوظ و مصون است مگر به حکم و ترتیبی که قوانین مملکت معین می نمایند.یعنی اگر قوانین مملکت اجازه ی اعدام فردی رابدهند با ترتیبی که قوانین تعیین می کنند و با رعایت تشریفات خاص می توان آن فرد را اعدام کرد . در غیر این صورت جان او مصون از تعرض است.در همین پرونده ی من سه مورد دیده می شود که که رعایت این اصل نگردیده است.یکی قتل کوچک شوشتری درزیر شکنجه که در باغ مهران صورت گرفت وجسدش به امواج خروشان سفید رود سپرده شد.دیگری قتل وارطان که او نیز در باغ مهران در زیر شکنجه فوت کرد و چون اتوموبیل حامل جسد در جاده ی کرج خراب شد و وقت می گذشت جسدش را با آمبولانس به راه دماوند بردند و در رودخانه ی جاجرود انداختند و وقتی این جسد از آب گرفته شد و به اداره ی پزشکی قانونی انتقال یافت،به موجب عکس هایی که از آن گرفتند و هم اکنون در پرونده مربوطه منضبط است ،آثار شکنجه ی شدید که منتهی به فوت گردیده به خوبی هویدا است.اما آیا تصور می فرمائید به این جنایت رسیدگی کردند؟هرگز!و تا این شرایط نیز برقرار است رسیدگی نخواهد شد.راه ساده ای که برای سرپوش گذاشتن بر این قتل ها پیدا کردند این بود که ورقه ی آزادی این دو نفر را به تاریخ روز قتل صادر کردند و نوشتند که این دو نفر از زندان آزاد شدند.ولی باید تصدیق کردکه به هر حال آزاد شدند،منتها به جای آنکه از قید زندان آزاد شوند از قید حیات آزاد شدند.گزارش دقیق این جریان را شخص گروهبان معیرماشین نویس رکن دوم ستاد ارتش برای سروان پولاد دژ شرح داده بود و او نیز به من گزارش داد.معیر مخصوصا گفته بود که تا چند شب خوابم نمی برد و تا چشم بر روی هم می گذاشتم ،قیافه ی این اجساد جلو چشمم مجسم می گردید.آری این بود جریان این دو قتل و وضع روحی قاتلان آنها!قتل سوم قتل زاخاریان عضو کمیته ی ایالتی حزب توده ی ایران و یکی از برجسته ترین کادرهای حزب ماست.این شخص پس از آنکه در برابر شکنجه ها مقاومت کرد و چیزی نگفت،به او دستبند زدند و در مستراح یکی از خانه های سابق حزب توده ی ایران که محل اختفای نارنجک بود و در آن تاریخ در تصرف مامورین انتظامی قرار داشت ،به ضرب یک گلوله در مغز شهید گردید و بعدا جسدش به چاه مستراح همان خانه انداخته شد .توضیح آنکه پس ازدستگیری این شخص ما هر قدر خواستیم از زندانها سراغی از او بگیریم میسر نشد،تا این که رزندی یک از اعضاء سابق حزب توده ی ایران که پس ازدستگیری با مامورین انتظامی همکاری کرده بود و موجب دستگیری عده ی کثیری ازکادرهای حزبی شده بود ،وجدانش بیدار گردید و از آزادی هایی که به علت این خیانتها به او داده شده بود،استفاده کرد و بعد از فرار به حزب پناهنده شد و جزئیات خیانتهای خود را گزارش داد و طلب عفو و پوزش نمود.رزندی از قول گروهبانی که مامور قتل زاخاریان بود گزارش دقیق اجرای قتل را به حزب داد .گروهبان قاتل گفته بود:

"من گفتم جوان که هستی ؟اگر عضو حزب توده هستی راستش را بگو،هر چه می دانی گزارش بده.به من دستور داده اند تو را بکشم .ولی او گفت نه من عضو حزب توده نیستم زودتر بکش و راحتم کن."

این عین مضمون گفته ی گروهبان مامور قتل زاخاریان است.از اینها که بگذریم میتوان فهرست وار از قتل میرزاده عشقی،فرخی یزدی،دکترتقی ارانی،سران وکلانتران بختیاری،سرداراسعد،تیمورتاش ،مدرس،نصرت الدوله فیروز،دیبا و دها نفر دیگر نام برد.من احتیاجی ندارم به جزئیات این قتل ها بپردازم،زیرا محاکماتی که پس از شهریور 1320 صورت گرفت،احکام صادره ،اعدام پزشک احمدی یکی از مباشران قتلها ،حبس سرپاس مختار و عده ی کثیری دیگر مطلب را روشن می سازدو حتم دارم که دادرسان محترم بیشتر از من به این جریانات وارد هستندو از آن اطلاع دارند.حالا وجدا ن  دادرسان دادگاه را طرف خطاب قرار می دهم و می پرسم که با وجود چنین حوادثی که در طی چهل سال اخیر گذشته است،می توان گفت حکومت ایران حکومت مشروطه وحکومت قانونی بوده است؟در همین چهار سال ونیم اخیر هزاران نفر از افراد این جامعه تحت شکنجه قرار گرفته اند و خود من در طی هفت ماه اخیر صدها بار صدای ضجه و ناله ی شکنجه شدگان را شنیده ام وتقریبا هیچ شبی نیست که به کسی دستبند قپانی و شلاق نزنند.هیچ کس مصونیت ندارد.تنها توده ایها نیستند که تحت شکنجه قرار میگیرند.هر کس را که به هراسم و رسم به زندان قزل قلعه و سایر زندان های نظامی می برند تحت شکنجه قرار می دهند.شش ماه پیش به یکی از گروهبانهایی که مامور شلاق زدن بود درجه ندادند.به این جهت بسیار عصبانی شده بود.یک شب ضمن آنکه در اتاق من قدم می زد می گفت:"من چهار سال است که شب و روز کوبیده ام"و حالا به من در جه نداده اند،مگر من فلانم (البته او اسم رکیک یکی از اعضای خود را صراحتا برد و من از تکرار آن شرم دارم).آری اینها واقعیاتی است که نشان می دهد حکومت مشروطه وجود ندارد.چهار سال و نیم است که شب و روز می کوبند وشکنجه می دهند،ولی در عین حال دم از آزادی و مشروطیت وقانون می زنند!و امثال من به جرم اینکه علیه چنین مشروطیتی قیام کرده ایم اعدام می کنند.

از این ها که بگذریم مسئله ی مال مردم نیز جالب است.دادرسان محترم به خاطر دارند که پس از شهریور 1320 قانونی به تصویب رسید که به موجب آن می بایست دادگاه خاصی به دعاوی مردم رسیدگی کند و این دادگاه دو هزار پارچه ده را به صاحبان اصلی آنها پس دادو تکلیف 4000 پارچه ده و مزرعه ی دیگر هنوز معین نگردیده است.آیا این دلیل روشن به خودی خود کافی نیست تا ثابت کند اصل نهم قانون اساسی با قدرت لگد مال شده است؟داستان اشغال حضیره القدس را خوب به خاطر می آورم وکسی آن را از یاد نبرده است.من هم اکنون قیافه ی سرلشکر باتمانقلیچ را خوب به خاطر می آورم که کلنگی به دست گرفته بود و مشغول خراب کردن حضیره القدس بود.این جمله را هم به طور معترضه می گویم که هر قدر فکر کردم نفهمیدم رئیس ستاد ارتش چرا باید دراین گونه امور مداخله نماید؟به هر حال این بنا متعلق به افراد مملکت است که تابعیت و اهلیت قانونی دارندو به موجب اصل هفدهم قانون اساسی :"سلب تسلط مالکین و متصرفین از املاک واموال متصرفه ی ایشان به هرعنوان که باشد ممنوع است مگر به حکم قانون". اصول پانزدهم و شانزدهم نیز همین معنی را تاکید و تایید می نماید.با وجود این به چه مجوزی این بنا اشغال گردید و گنبد گران قیمت آن خراب شد و خسارت زیادی به بار آورد؟کدام محکمه به این امر صحه گذاشت و آن را مجازکرد؟همین مسئله که این بنا پس از مدتی که تحت اشغال و مرکز کار فرماندار نظامی بود و اینک به صاحبش مستردگردیده است،آیا دلیل روشنی نیست که عمل قبلی برخلاف قانون اساسی بوده است؟من اگر بخواهم در باره ی تعطیل اصول مشروطیت و تجاوزاتی که نسبت به حق حاکمیت ملی صورت گرفته است حرف بزنم به قدری مطلب دارم که حتی طی یک ماه کفاف آن را نمی دهد و به قول معروف "مثنوی هفتاد من کاغذ شود" .به طور خلاصه تکرار می کنم که در این پنجاه سال مشروطیت ایران ،حقوق رهبران مذهبی و نظارت آنان در تصویب وتدوین قوانین ،حقوق زنان یعنی حقوق اساسی و سیاسی ده میلیون نفر از اهالی مملکت،حقوق مطبوعات،حق تشکیل انجمنها و اجتماعات و حق حاکمیت ملی و نظارت مؤثر در امور مملکت از طریق انتخابات آزاد و واقعی،حقوق مربوط به مصونیت های اجتماعی و حقوقی یعنی مصونیت جان و مال و مسکن و شرف افراد مملکت در بوته ی فراموشی مانده و تعطیل گردیده و اساسا لگدمال شده است.وقتی این مطالب را به دقت مورد توجه قرار دهیم،به سرعت درمیابیم که مشروطیت ایران شبه مشروطه ای بیش نیست و به قول معروف:

شیر بی یال و دم و اشکم که دید            این چنین شیری خدا هم نافرید

حالا که مشروطیت ایران بی یال و دم و اشکم است و به عبارت بهتر هرگز چنین مشروطیتی آفریده نشده است،طرح این مسئله که خسرو روزبه علیه اساس حکومت مشروطه توطئه چیده و سؤقصدی ترتیب داده است چه ضرورتی می تواند داشته باشد؟و برای بهتر روشن شدن مطلب به همان مثال سابق یعنی سرقت 1000 ریال از جیب خالی ریاست دادگاه اشاره می کنم و به این بحث خاتمه می دهم.

7-فرار از زندان قصر

در بند ششم از موارد انطباق اعمال متهم با قانون مندرج در کیفر خواست به نام فرار از زندان شهربانی در تاریخ24/9/1329 حین اجراء رای محکومیت با استناد به ماده ی 117 قانون کیفر عمومی تقاضای مجازات شده است .نظر به این که این فرار صورت گرفته و با علم به ماده ی 117 قانون کیفر عمومی نیز صورت گرفته است،دفاعی درقبال آن نمی نمایم ،ولی اساسا باید توجه داشت که من به احکام محکومیت خود که در بهار سال1327 صادر گردیده بود اعتراض جدی داشتم و آنها را قانونی نمی دانستم ،کما اینکه اعضاء دادگاه نیز به غیر عادلانه بودن آنها اعتراف داشتند.روزی که آن احکام به من ابلاغ شد یکی از وکلای مدافع من غایب بود. بلافاصله پس از قرائت حکم ،اعضای دادگاه مثل این که کار بدی کرده باشندو غرق خجالت باشند،تقریبا به حالت دو از دادگاه خارج شدند.همان وکیل مدافع غایب در راه پله های دژبان به سرتیب باستی رئیس دادگاه برخورد کرده پرسیده بود چه حکم دادید؟گفته بود به روزبه ظلم کردیم وکیل مدافع مجددا سؤال کرده بودحالا که این اعتقاد را دارید پس چرا چنین حکمی دادید؟در پاسخ با لهجه ی مخصوص خود گفته بود:"دادیم دیگر"!دادرسان محترم تصدیق می فرمایند وقتی نظر رئیس دادگاه نسبت به حکمی که داده است چنین باشد،نظر متهم و محکوم معلوم است چیست.من در سال 1325 بدون آنکه خودم تقاضای عفو کرده باشم،به موجب اعلامیه ای که از طرف شخص اول مملکت و رئیس ستاد ارتش وقت امضاء شده بود و کلیه ی افسران فراری را به خدمت دعوت می کرد و علاوه بر غیر قابل تعقیب بودن تمام اعمال آنها حتی مدت فرارشان راجزء خدمت صفی آنها منظور میداشت،خودم را به ستاد ارتش معرفی کردم،ولی به محض آنکه حادثه ی 21 آذر 1325 اتفاق افتاد،احساس کردم که قصد تعقیب من را دارند.این احساس تحقق یافت و زندانی شدم و قراربود پس از انتقال به آذربایجان در دادگاه های زمان جنگ محاکمه و تیرباران شوم.لذا من به خاطر حفظ جانم از زندان فرار کردم و سال بعد که دستگیر شدم به دادگاه جلب گردیدم.این دادگاه ها به موجب نامه ی صریحی بامضای رزم آراکه هم اکنون نیز در پرونده ثبت است،ماموریت داشتند در ظرف یک هفته باصطلاح"با کار شبانه روزی خود"احکام محکومیت من را صادر و به مرحله ی قطعیت و اجرا برسانند و دادرسان محترم با توجه به مهلت های قانونی مندرج در قانون دادرسی و کیفری ارتش تصدیق می فرمایندکه صدور چنین نامه ای تا چه حد بر خلاف اصول قضائی و دیکتاتورمنشانه است.براساس چنین فشارهایی بود که با وجود اعلامیه ی مزبور که من را از هر گونه تعقیبی معاف می کرد،معذلک احکام زیادی به زیان من صادر گردید.لذا من نمی توانستم این احکام محکومیت خود را قانونی و نافذ تلقی کنم،و به همین جهت فرارم از زندان شهربانی کاملا موجه است.در پرونده ی بازپرسیهای اخیر من این قضیه به مناسبت موقع مطرح شده است و من خودم را بی نیاز از بحث بیشتری می دانم،ولی همین قدر باید به عنوان حق شناسی از قضاتی که در شرایط دیکتاتوری آن روز زیر بار حرف زور نرفتند و به اقتضای وجدان خود به نفع من یابهتر بگویم به نفع عدالت رای دادند ،تشکر کنم.اسامی این قضات محترم در مجلدات سه گانه ی دفاع من با احترام و ستایش ثبت گردیده است و عبارتند از سرهنگ نقدی،سرهنگ اعتمادیه،سرهنگ ضرابی،سرهنگ بزرگ امید،سرهنگ خطیب شهیدی،سرهنگ عرشی ودو سرهنگ دیگر که نامشان را فراموش کرده ام.

8-تمرد و مقاومت مسلحانه نسبت به مامورین دولت

در بند هشتم از موارد انطباق با قانون مندرج در کیفر خواست چنین نوشته شده است:

"تمرد و مقاومت متهم نسبت به مامورین دولت منطبق است با بند 1 ماده ی 160 قانون کیفر عمومی .لیکن با توجه به گزارش همردیف ستوان یکم علی اصغر زمانی که پیوست نامه ی شماره302- الف 3 تاریخ 28/12/36 از سازمان اطلاعات و امنیت کشور واصل شده و مفاد آن مورد تایید متهم نیز می باشد،نظر به این که متهم به قصد قتل مامورین تیراندازی کرده،نظر به ماده ی 161 قانون کیفر عمومی عمل انجام شده منطبق است با ماده 170ی قانون کیفر عمومی با توجه به جزء اخیر ماده 20آن قانون."

من متهم هستم که در برابر مامورین دولت به طور مسلحانه مقاومت کرده ام،ولی در این امر تردیدی ندارم که هرگز به قصد کشتن کسی تیراندازی ننموده ام ،زیرا همان طوری که در بازپرسی هم نوشته ام،من فقط یک تیر به طرف ستوان زمانی خالی کردم و چون نمی دانستم طرف مقابلم کیست هیچگونه دقتی و تعمدی نداشتم که به سر یا قلب یا یک نقطه ی حساس دیگر او بزنم.از آن پس نیز چون مامورین با اهالی مخلوط شده بودند حقیقتا تشخیص آنها برای من محال بود،وجدانم اجازه نمی داد به طرف اشخاص ناشناس و بی گناه تیراندازی کنم و شاید اگر من تحت تاثیر چنین نیروی عظیم وجدانی قرار نداشتم و می خواستم خودم را به هر قیمیت نجات دهم تقریبا 99 درصد احتمال فرار من وجود داشت.ولی من به قیمت جان خودم وبه بهای دستگیر شدن و اعدام خودم ،حاضر نشدم خودم را به آب و آتش بزنم و هر بی گناهی را به قتل برسانم و الا چه کسی می تواند انکار کند که تیر خسرو روزبه خطا نمی رود و به هر تقدیر به یک انسان و آن هم از فاصله ی نزدیک اصابت خواهد کرد؟ من سر ساعت 9 عصر شنبه ی 15/4/1336 در یک سه راه منتظر علی متقی بودم،پنج دقیقه گذشت واز او خبری نشد و من تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم که ناگهان عظیم عسگری تند نویس مجلس شورا که سابقا بایگان شعبه ی اطلاعات کل بود و خبر خیانت و همکاری او را با ماموران انتظامی داشتم ،به اتفاق یک نفر دیگر از پهلوی من گذشت.عسگری فوق العاده متوحش به نظر می رسید و لحظه به لحظه به من نگاه می کرد و زیر لبی چیزی به همراه خود می گفت.همین قدر که چند قدم از من فاصله گرفتند،ناگهان عسگری پا به فرار گذاشت و نفری که همراهش بود یک تیر به طرف من شلیک کرد که البته به هدف نخورد و من نیزیک تیر به سوی او شلیک کردم و به طرف شمال شروع به دویدن نمودم.در این هنگام جمعیتی نیز نیز سر کوچه ها جمع شد و شلیک مرتبا به دنبال من ادامه داشت .یک تیر به آرنج دست چپم اصابت کرد،یک تیر به ران پای چپم خورد ویک تیر نیز به زیر قلبم اصابت نمود که موجب خون ریزی داخلی گردید و روده هایم را در چند نقطه سوراخ کرد و از کلیه ی چپم عبور نمود.بعدا نیز وقتی در کنار دیوار کوچه ی بن بستی ایستاده بودم ،سه بار از طرف مرد ناشناسی با آجر مورد حمله قرار گرفتم و دفعه ی سوم فقط فرصت کردم سرم را به طرف چپ خم کنم تا از آسیب مصون بماند و سه نیمه آجری که روی هم گذاشته و پرتاب کرده بود،استخوان شانه ام را شکست و اینک که بیش از 9 ماه از این ماجرا می گذرد،هنوز فقط نیمی از وظایف خود را انجام میدهد و کمتر از 90درجه از پهلو یا ازجلو به طرف  بالا حرکت می نماید.عکس هم  تازگی ها از آن گرفته اند که شکستگی و لزوم عمل جراحی مجدد را به خوبی نشان می دهد.ولی همه ی قرائن به خوبی حا کیست که هیچ گونه اقدامی برای بهبود آن نخواهند کرد.برای کسی هم که تیر باران  می شود فرقی ندارد که دستش سالم یا شکسته باشد و به همین جهت من نیز اصراری در این کار نخواهم داشت.نکته ای که باید در این جریان توضیح داده شود این است که من دست راستم و پای چپم از حرکت افتاده بود ،معذلک با زحمت زیاد  به کمک نردبان به پشت بام رفتم و در بیست دقیقه ای که فرصت داشتم ، چون هیچ گونه احتمال وجود نداشت که زنده دستگیر شوم یا از زیر عمل جراحی سالم بیرون بیایم ،برای اینکه خیانت عظیم عسگری مکتوم نماند،در نه یا ده نسخه این جمله را نوشتم:"قاتل من در درجه ی اول عظیم عسگری تند نویس مجلس شوراست"و پس از امضاء آنها را پراکنده کردم و به دست باد سپردم و اطمینان دارم که بالاخره یکی از آنها کار خودش را خواهد کردو مانع از آن خواهد شد که این مرد خیانت پیشه از مجازات فرار کند.این مرد علاوه بر این که قاتل واقعی من است،یک صد هزار تومان پول حزب را خواه نقد وخواه بابت بهای خانه ای که هم اکنون در آن زندگی می کند،بالا کشیده است و من اطمینان دارم که این پول ها قابل خوردن نیست و خائن بالاخره مجازات خواهد شد.دادرسان محترم ملاحظه می فرمایند که من در بیانات خود هیچ گونه نظر  بخصوصی نسبت به مامورین ابراز نکردم ،زیرا مامورین لباس سربازی پوشیده اند،حقوق می گیرند و کارشان این است که با حزب ما مبارزه کنند و تا وقتی که در مبارزه ی خود از حدود قوانین جاری کشور تجاوز و تخطی نکنند ،ایرادی بر آنها وارد نیست .حتی اگر مامورین من را ضمن مقاومت مسلحانه می کشتند،به نظر من در آینده که حزب ما به حکومت خواهد رسید ،نمی بایست از آنها بازخواست کند.به همین ترتیب نیز رای دادرسان دادگاه،اگر واقعا بر اساس عقیده به رژیم و دور از هر گونه نظر خاص و نفع احتمالی خصوصی صادر شود هرگز نباید مورد بازخواست واقع شود.اما کسانیکه وارد صفوف حزب ما شده اند،از اسرار حزبی ما واقف گشته اندو از اطلاعات و شناسائی ها ی خود به زیان حزب ما استفاده می نمایند،تکلیف علیحده ای خواهند داشت. به این اشخاص به نظر یهودا ها باید  نگریست و خیانتشان را باید به شدت پاداش داد.حالا اجازه بفرمائید موضوع را از نظر قانونی مورد بحث قرار دهم.تا آنجا که کیفر خواست عمل من را با بند 1 ماده ی160 قانون مجازات عمومی تطبیق داده است حرفی ندارم واعتراضی نمی کنم.استناد دادستان دادگاه به ماده ی 161 نیز وارد است،زیرا به هر حال در جریان این مقاومت مسلحانه جراحتی به همردیف ستوان یکم علی اصغر زمانی وارد آمده است.ولی چون مجازات ایراد این جراحت از مجازات مقاومت مسلحانه کمتر است ،استناد به ماده ی161 تاثیری در تعیین کیفر خواست نخواهد داشت ،زیرا ماده ی 161 می گوید:

" اگر متمرد در موقع تمرد مرتکب جنایت یا جنحه ی دیگری هم گردد در صورتی که مجازات آن جرم اشد از مجازات تمرد باشد،به مجازات جرم مذبور و الا به مجازات تمرد محکوم خواهد شد."

مجازات تمرد مسلحانه ی مندرج در ماده ی 160 از دو تا شش سال حبس مجرد است.حالا ببینیم مجازات ایراد این جراحت چقدر است؟ماده ی 173 قانون مجازات عمومی می گوید:

"هرگاه صدمه ی وارده موجب مرض یا سلب قدرت کارکردن از کسی که صدمه خورده در مدتی زاید بر بیست روز گردد،مرتکب به شش ماه تا یک سال حبس تادیبی محکوم خواهد شد.اگر صدمه ی وارده موجب مرض یا سلب قدرت کارکردن از کسی که صدمه خورده است نباشد یا فقط در مدتی که کمتر از بیست روز است باشد،مرتکب به یازده روز الی پنج ماه حبس تادیبی محکوم خواهد شد."

تا آنجا که من اطلاع دارم ستوان زمانی فقط پنج روز در بیمارستان شماره ی 2 ارتش بستری بود و شخصا نیز به ملاقات من آمد و اینک نیز صحصح و سالم است و هیچ گونه نقصی در اعضاء او نیست.به این ترتیب قسمت اخیر ماده ی173 مصداق پیدا می کند و مجازات آن از 11 روز تا پنج ماه حبس تادیبی است.پس به طور خلاصه استناد به ماده ی 160 کافی است و استناد به ماده ی 161 تغییری در میزان مجازات نمی دهد و مؤثر واقع نمی شود.اما تکیه ی کیفر خواست به "قصد قتل مامورین"نیز اثر قانونی ندارد ،زیرا اولا همان طور که گفتم به قصد کشتن تیراندازی نکرده ام ،چون نمی دانستم طرفم کیست ثانیا به فرض آنکه به قصد کشتن هم تیراندازی کرده باشم ،قصد هیچ عملی جرم نیست و در این مورد فقط یک استثناء وجود دارد و آن هم سوء قصد به حیات رئیس مملکت مندرج در قانون دادرسی و کیفر ارتش است.به جز این مورد خاص که آن هم باید لااقل مقدماتی برای اجرای آن فراهم شده باشد،قصد هیچ جرمی  جرم شناخته شده نمی شود ونمی توان قصد کشتن مامور را به حساب کشتن او گذاشت.از اینها گذشته مسئله ی دفاع از نفس هم جای خود دارد. همان طور که توضیح دادم من غفلتا هدف تیر اندازی واقع شدم و چون جانم در خطر بود می بایست از خودم دفاع کنم.ماده ی 187 قانون مجازات عمومی با مورد خاص من کاملا تطبیق می کند،زیرا به من اخطار نشد وغفلتا هدف تیر اندازی قرار گرفتم وهمه ی قرائن حکایت داشت که مامورین به قصد قتل من تیر اندازی می کنند،کما اینکه یک گلوله درست به زیر قلبم اصابت کرد و فقط کافی بود چند میلیمتر بالاتر اصابت نماید تا مرا از شرکت در این دادگاه محروم سازد.بنابراین به استناد ماده ی 187 قانون مجازات عمومی مقاومت من به خاطر دفاع ا ز جانم و جلوگیری از یک قتل لازم بوده و عنوان تمرد از آن سلب می گرددو لذا با توجه به ماده ی41 قانون مجازات عمومی از هر گونه مجازاتی معاف هستم.

9- داشتن و حمل سلاح غیر مجاز

در بند نهم از موارد انطباق اعمال متهم با قانون نوشته شده است:

"داشتن و حمل اسلحه ی غیر مجاز از طرف متهم منطبق است با لایحه ی قانونی اصلاح ماده ی43مجازات مرتکبین قاچاق"

من در این مورد دفاعی نمی کنم ،زیرا سلاح غیر مجاز داشته ام و آن را نیز با خود حمل می کرده ام و در شب دستگیری نیز برای دفاع از جان خودم از آن استفاده کرده ام.این سلاح یک قبضه کلت و دو شانه فشنگ بود که هم اکنون در اختیار نیروهای انتظامی است.ولی از اینکه در بند نهم از کلمه ی اسلحه اسم برده شده است متعجبم.اسلحه جمع لغت سلاح است و به یک کلت نمی توان نام اسلحه داد.هرکس این جمله را بخواند خیال می کند که من در شب دستگیری علاوه بر کلت مورد بحث سلاح دیگری نیز داشته ام و حال آنکه مطلقا چنین نبوده است.

10- اختفاء مقصرین و فراهم ساختن وسائل فرار آنها

در بند دهم از موارد انطباق اعمال متهم با قانون نوشته شده است:

"عمل متهم در اخفاء مقصرین و فراهم ساختن وسائل فرار آنها منطبق با ماده ی123 قانون کیفر عمومی است"

من خودم سالها ست که در حال فرار و در شرایط اختفاء زندگی می کنم و دیگران وسایل اختفاء و فرارم را فراهم می ساخته اند.بدین ترتیب چگونه امکان دارد که بتوانم اشخاص دیگری را مخفی کنم،یا وسایل فرار آنها را فراهم سازم؟اگرخود من آزاد بودم،خانه و کاشانه ای داشتم و کسی را در خانه ی خود مخفی می کردم،شاید این اتهام می توانست وارد باشد.ولی من که خودم لا مکان و سربار دیگران بوده ام،هرگز چنین امکانی را نداشته ام. فراهم ساختن وسایل فرار نیز عینا به همین مشکلات برمی خورد و امکان آن معقول نیست.اما به فرض آنکه این اتهامات وارد باشد تازه به موجب  ماده ی 123   قانون مجازات عمومی باید مورد مشخص آن را در نظر گرفت،زیرا در آن ماده حالات مختلفی منظور شده و برای هر یک مجازاتهای خاصی پیش بینی شده است.ماده ی 123 میگوید:

"هرگاه کسی که فرار کرده محکوم به اعدام بوده مجازات مخفی کننده یا کمک کننده به او درفرار حبس ازیک تا سه سال است"

 دادگاه بدوی نیز به استناد همین ماده حداکثر مجازات یعنی سه سال حبس تادیبی را معین کرده است.من با جرات به دادرسان محترم اطمینان می دهم که در سراسر پرونده ی من کوچکترین نشانه ای وجود ندارد که به موجب آن من یک نفر محکوم به اعدام را مخفی کرده یا فرار داده باشم.اگر دادستان دادگاه یا قضات محترم موفق شدند چنین مورد را به من نشان بدهند،من هر گونه مجازاتی را که بخواهند دربست و بدون چون و چرا قبول می کنم.قانون می گوید حکم دادگاه باید مدلل و موجه باشد یعنی با استناد به سند معین یا اقرار معین یا گواهی و قرائن معین توجه اتهام به متهم محرز باشد.من مخصوصا اصرار دارم که دادگاه تجدید نظر به این نکته رسیدگی دقیق کند و ببیند آیا کوچکترین دلیل و برگه و قرینه ای در این موردوجود دارد؟من واقعا تعجب می کنم که دادرسان دادگاه بدوی به چه مناسبت این قسمت از ماده ی 123 را گرفته اند و حداکثر مجازات را که سه سال حبس تادیبی است معین کرده اند؟اگر قرار باشد در حکم فقط به یک ماده از قانون اشاره شود و مجازاتی هم معین گردد،بدون آنکه استناد به این ماده قانون و توجه به آن به متهم مدلل و موجه باشد،در این صورت تشریفات دادرسی چه لزومی دارد؟به پرونده ی بازپرسی چه احتیاجی است؟ و چرا فقط به ده فقره محکومیت اکتفا شود؟با این شیوه می توان یک سری از مواد قانون را به درازی یک قطار راه آهن به دنبال هم قطار کرد و برای متهم محکومیت های رنگارنگی معین نمود! وبه او یاغی و طاغی و جانی و قاتل و خائن و جاسوس و فاسد و فاجر و سارق و امثال آن لقب داد!اجازه بفرمائید به این بحث تاثر آور پایان دهم.

اینک که دفاع من از یکایک اتهامات پایان یافت اجازه فرمائید در مورد بعضی نکات کیفر خواست نیز توضیحاتی بدهم:

در آخرین  دفاع مرحله ی بازپرسی خود که عینا در کیفر خواست نیز نقل شده است نوشته ام:

"آرزو دارم به عنوان مؤسس سازمان نظامی اعدام شوم،زیرا وقتی جوانانی از قبیل مختاری ،گلپایگانی به شرف شهادت نائل می شوند اگر شخصی چون من اعدام نگردم ،هر پیرمرد و پیرزن عامی و بی سوادی حق خواهد داشت روی شرافت من تردید کندو چون من به شرف خود اطمینان دارم و سخت به آن پای بندم،نه تنها از مقام قاضی تحقیق و مقام دادستان ارتش ،بلکه بعدا نیز از قضات دادگاه مصرا تقاضا خواهم کرد،در اعدام من کوچکترین تردیدی به راه ندهند و حتی پس از صدور و استماع حکم از آنان قلبا تشکر خواهم کرد."

 ولی متاسفانه ضمن حمله به شرافتم که در جای خود در باره ی آن صحبت کردم ،این جمله نیز در کیفر خواست درج گردیده است:

"خسرو روزبه را ملت ایران محکوم به اعدام می داندکه این معنی را خسرو روزبه به خوبی تشخیص داده،منتها آرزو دارد که شاید معجزه ای بشود و به حکم اعدام او عنوان سند شرافت داده شود."

من وقتی این جمله خواندم  واقعا تعجب کردم،زیرا از جمله ی من به خوبی پیداست که من به حسن تشخیس ملت ایران اعتقاد دارم و نگران هستم که مبادا اعدام نشوم و این مسئله در روح پیر زنان و پیر مردان ساده و بی سواد وسایر افراد ملت ایران سؤتفاهمی به وجود آوردو تصور کنند که خسرو روزبه مثل دکتر بهرامی ها و دکتر یزدی ها به حزب خودش خیانتی کرده و به پاس این خیانت از اعدام معاف گردیده است.این مسئله به خوبی نشان می دهد که افکار عمومی ملت ایران ستوان مختاریها و امثال آنها را خادم ملت ایران می داند و بهرامی ها و یزدی ها را محکوم و خائن می شمارد و همه ی نگرانی های  من در این است که مبادا به شرف چنان افتخاری نائل نشوم.از کجای آن جمله صریح و روشن این استنباط حاصل می شود که ملت ایران خسرو روزبه را محکوم به اعدام می داند و خودش نیز این معنی را به خوبی تشخیص داده است؟

2)علاوه بر تناقض گوئی آشکار در ذیل عنوان "نتیجه ی تحقیقات و دلائل اتهام "از متن کیفر خواست به این جمله برمی خوریم:

"از نظر خسرو روزبه تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد سلطنت و متشکل شدن نظامیان در سازمان نظامی حزب منحله ی توده ناچیز ترین اقدام و عمل به منظور به هم زدن اساس حکومت بوده......."

وحال آنکه از صفحه ی165 بازپرسیهای من در مورد اقداماتی که علیه سلطنت به جا آورده ام این جمله را عینا در کیفر خواست نقل کرده اند:

"بالاخره عضویت من در سازمان نظامی بزرگترین اقدام من در این زمینه است..."

دادرسان محترم با توجه به کلمات"ناچیزترین اقدام"و "بزرگترین اقدام" مندرج در این دو جمله ،تناقض آشکار آن را تصدیق می فرمایند.شکی نیست که وقتی محیط زندگی پر از تناقض باشد ،خواه ناخواه در هر نوشته ای ،شعری و اقدامی انعکاس خواهد یافت ،کمااینکه برپا کردن مجسمه ی ملک المتکلمین در چهار راه حسن آباد و انتخاف آقای صدر الا شراف به سمت ریاست مجلس سنا نمونه ی دیگری از این گونه تناقض اجتناب ناپذیر است.

3) در مورد آتش زدن ناوببر و جریان 15 بهمن 1327 نیز به حزب توده ی ایران اتهاماتی نسبت داده شد ه،ولی چون علیه شخص من در ادعا نامه به آن اشاره نشده است،فقط تاکید می کنم که هیچ یک از این دو حادثه کوچکترین ارتباطی با حزب توده ی ایران نداشته و آنچه دکتر بهرامی در تنفر نامه های خود نوشته است دروغ بیشرمانه ای بیش نیست.صفحات بازپرسی من نیز این نکته را صریحا تایید مینماید.

4) کیفر خواست بارها به لامذهب بودن من اشاره کرده و در مواردی نیز اصطلاح:" لامذهب کمونیست"به کار برده است و در ذیل عنوان"ج - موضوع اتهام نوشته است:

"در سال 1322 عضو حزب توده می شود و با گرائیدن به آن حزب خود را از قید"مذهب"و "وطن"آزاد و رها کرده که در اثر این آزادی و رهائی ،تلاش متهم به منظور به هم زدن اساس حکومت و تخت و تاج سلطنت و محو استقلال کشور امری قهری و حتمی بوده است."

دادرسان محترم اگر به پرونده ی بازپرسی من توجه فرمایند می بینند که من نوشته ام در دورانی که در مدرسه ی متوسطه تحصیل می کردم،به علت آشنا شدن با علوم ریاضی و طبیعی و مطالعه ی مکاتب مختلف فلسفه ،به طور قطع به این نتیجه رسیدم که هیچ یک از ادیان جهان پایه ی علمی و محکمی ندارند واز آن پس لامذهب شدم.به این ترتیب من سالها پیش از آن که حزب توده ی ایران تاسیس شود و سالها پیش از تقاضای عضویت در این حزب لامذهب بوده ام وحال آنکه کیفر خواست مدعی است که من با گرائیدن به حزب توده ی ایران خودم را از قید مذهب رها ساخته ام و این نیز تناقض آشکار دیگری در متن کیفر خواست است.اصولا شرط عضویت در حزب توده ی ایران لامذهبی نیست و هر کس می تواند با حفظ معتقدات خود عضو حزب توده ی ایران بشود.به نظر من نود در صد کسانی که در رشته های علمی تحصیل می کنند ،نسبت به اساس مذهب بی اعتقاد می گردند و فقط ده درصد ممکن است در حال تردید باقی بمانند یا اعتقاد خود را از دست ندهند.ولی از بین آن نود درصدی که اعتقادشان سست می شود،فقط عده ی انگشت شماری هستند که نظر خود را با صراحت بیان می دارند و بقیه ضمن آنکه اعتقادی ندارند به ظاهر وانمود می کنند که به مبانی مذهب معتقد هستند و فقط در نزد نزدیکترین و محرمترین دوستان خود ممکن است نظر صریح خویش را ابراز دارند و عمل خود را یک نوع تقیه تلقی می کنند.مذهب در دوران های تاریخی گذشته نقش مهمی داشته و بدون تردید پیشوایان مذهبی شخصیتهای بزرگ اجتماعی و انسان های مصلح و خیر اندیش و بشر دوست و با حسن نیتی بوده اند و می خواسته اند از طریق مذهب به جامعه خدمت کنند و به کمک بیم و امید و بهشت وجهنم مردم را وادار به کار خوب و احتراز از عمل زشت سازند.ولی وقتی بشر ترقی کرد،فرهنگ توسعه یافت و اصول اخلاقی و وجدانی متکی به آرمان های بشر دوستانه ریشه گرفتند،در آن صورت مذهب نقش خود را از دست می دهد.مسئله ی مذهب از نظر علمی به طور کامل حل شده است و اکتشافات جدید علمی نیز روز به روز ضربات سنگینتری بر آن می نوازد.امروز بشر موفق شده است پروتوئین را که ماده ی اصلی موجودات زنده است از طریق ترکیبات شیمیایی و به کمک اسید آمینه در لابراتوار بسازد و خلق کند.بشر می تواند سلول های زنده را در محیط شیمیایی مناسب کشت دهد و همان گونه که این سلول ها  در بدن تکثیر می نمایند آنها را درمحیط شیمیائی و خارج از بدن موجود زنده به تکثیر وادارد . هم اکنون می توان جنین چند روزه را در محیطی شبیه زهدان پرورش داد و بزرگ کرد و حتی به دلخواه خود عضو معینی ،از آنجمله مغز او را ،به رشد بیشتری وادار ساخت. مسئله ی به وجود آمدن موجودات یک سلولی در شرایط خاص و تکمیل و تحول آنها و سرانجام پیدایش انواع و اقسام موجودات تکامل یافته جزء مسائل بدیهی و حل شده ی علم است.زنده کردن مجدد بعضی از حیوانات نیم ساعت پس از مرگ و زنده کردن مجدد انسان در چند دقیقه ی اول پس از مرگ ،وصل کردن کله ی بریده ی یک توله سگ به گردن یک سگ پیر و ملاحظه ی این که این دو کله ضمن آن که بدن واحدی دارند،حالات  روحی پیری و جوانی  خود را حفظ می کنند و به علت داشتن بدن مشترک به موجود واحدی تبدیل نمی گردند و مغز آنها نقش به خصوصی را بازی می نماید و ده ها مورد دیگر به طلاب علوم امکان می دهد که حقایق را با دیده ی وسیعتری بنگرند و طرز تفکرشان در این گونه مسائل،علمی و روشن بینانه باشد.بعلاوه قوانین مذهب که جامد و خشک هستند نمی تواند پا به پای تکامل جامعه ی بشری پیش بروند و خود را بااحتیاج روز تطبیق دهند و مبنا و اساس اداره ی جامعه ی بشری باشند.به همین جهت کمونیست ها با مذهب اشخاص کاری ندارند و در این گونه امور وجدانی و باطنی اشخاص کوچکترین مداخله ای نمی نمایند.در کشورهای سوسیالیستی کلیسا و مسجد و کنشت و حظیره القدس در کنار یکدیگر قرار دارند و پیروان مذهب مربوطه را برای عبادت بدرون خود می پذیرند.همان گونه که هر سال عده ای نیز از مسلمانان شوروی برای ادای مراسم حج به مکه می روند وبه سر کار خود باز می گردند.این است روش کمونیستها نسبت به مذهب ! ولی حکومت ایران که قانون اساسی آن مذهب رسمی کشور را اسلام اعلام نموده است ،به موجب قوانین و به طور علنی مالیات مسکرات می گیرد و کارخانه ی رسومات در سراسر کشور و در زیر نظر دولت به کار تهیه و فروش مسکرات ادامه می دهد.تعداد مغازه های مشروب فروشی دست کم صد برابر کتاب فروشی های پایتخت است.خود دولت به دور شهر نو قلعه می کشد و عصمت فروشی را امری قانونی و مجاز می شمارد و کلانتری مخصوص برای آن تاسیس می کند و در همه جا قمار خانه ها علنا به کار مشغول اند.خلاصه آنکه از مذهب فقط تظاهر به آن باقی مانده است.ربا خواری با شدت رایج است،کمتر کسی روزه می گیرد،نماز می خواندو به سایر تکالیف دین قیام می کند.همین سیزده بدر امسال بسیار گویا و روشن کننده بود.فقط از طریق رباخواری و سفته بازی و عدم مراعات تکالیف و دستورات احکام دین است که عده ای در ظرف مدت کوتاهی صاحب همه چیز می شوند و صدها نفر دیگر را به خاک سیاه می نشانند. ولی هرگز از تظاهر به مذهب غافل نیستند و چوب تکفیر را به سر کمونیستهای لا مذهب می زنند. حالا که بحث به این شکل خاتمه یافت اجازه فرمائید چند جمله نیز از یک حکایت گلستان سعدی نقل کنم:

"ابلهی دیدم سمین و خلعتی ثمین در بر و مرکب تازی در زیر و قصب مصری بر سر.

کسی گفت ای سعدی چگونه می بینی  این دیبای معلم بر این حیوان لایعلم ؟گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است و بزرگان گفته اند یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا."

      به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان        مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش

    بگرد در همه اسباب و ملک هستی او      که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش

ملاحظه می فرمائید که سعدی همه ی اسباب و ملک هستی این گونه اشخاص را حرام ولی خونشان را حلال دانسته است.این گفته ی کمونیستها ،کلام خسرو روزبه کمونیست نیست ،بلکه سخن آبدار سعدیست.

 

 

 

 

 

 

 آخرین سخن

دادرسان محترم!

      اگر من در محضر دادگاه با صراحت هر چه تمام تر از عقاید و نظرات سیاسی و اجتماعی خودم دفاع کردم نه به خاطر آن بود که به طور مطلق مرگ را شربتی شیرین و گوارا می دانم.مردن به هر حال ناگوار است ،به ویژه برای کسانی که صاحب عقیده هستند و قلبشان آکنده از امید به آینده ، امید به آینده ی روشن و تابناک است. ولی زنده ماندن به هر قیمت و به هر شرط نیز شایسته ی انسانها نیست.زیرا هرگز راه نباید هدف را منتفی سازد.اگر زنده ماندن مشروط به هتک حیثیت ،تن دادن به پستی ،گذشتن از آبرو،پا نهادن بر سر عقاید و آرمان های سیاسی و اجتماعی باشد مرگ صد برابر بر آن شرف دارد.آنها که طالب زندگی به خاطر زندگی هستند می توانند بهای زنده ماندن را به هر میزان که لازم باشد بپردازند،می توانند عقاید و نظرات و آرمانهای خود را مثل پیراهن و زیرشلوار هفته ای دوبار عوض کنند،می توانند به مقدساتی که تا پشت میله های زندان به آن پای بند بودند ،پشت پا بزنند ،می توانند فقط به خاطر جلب اعتماد بیشتر  و تحصیل"آزادی" حتی دروغ هم بگویند،بهتان بزنند و آنچه را که به هیچ وجه به حزب توده ی ایران مربوط نبوده است به آن نسبت دهند.چنین موجوداتی زندگی را مافوق همه چیز می دانند و همه چیز را با آن مبادله می کنند.خوب مردن هم مثل هر کاردیگری مستلزم بلد بودن است.نجار تا نجاری را بلد نباشد،خیاط تا برش و دوخت و دوز را خوب نداند،آهنگر تا به اصول پتک زنی و تغییر شکل آهن تفته وارد نباشد ،نجار و خیاط و آهنگر خوبی نیست.همان گونه که آنها باید کار خود را بلد باشند،انسان به معنی صحیح کلمه  نیز باید خوب مردن را بلد باشد.مردن در زیر چرخ اتوبوس ،مردن در تختخواب گرم ،مردن به کمک تریاک و استرکنین،مردن در اثر افراط در مشروب و امثال آن از انواع خوب مردن نیست،ولی سربازی که به خاطر دفاع از میهن بمیرد،پزشکی که به خاطر پیدا کردن علاج یک بیماری خطرناک جانش را فدا سازد،انسانی که به خاطر آرمانهای سیاسی و اجتماعی خود شربت شهادت بنوشد،راه خوب مردن را بلد است.هر سال طبق آمار رسمی و به موجب حسابهای احتمالات نزدیک 40 میلیون انسان در سراسر جهان میمیرند.زلزله،آتش فشان،سوانح گوناگون،بیماری های رنگارنگ و امثال آن باعث این تلفات سنگین هستند.وقتی مردن به این آسانی است ،هنگامی که دو هزار نفر انسان شاد و خرم و شاداب و امیدوار به آینده در یک لحظه به کام زمین فرو میروند و همه ی آرزوهایشان به خاک سپرده می شود،وقتی بیماری سرطان بیداد می کند و مبتلایان به آن با صبر و بردباری به انتظار روزمرگ خود می اندیشند،چرا انسانی که بیش از دو ثلث از زندگی خود را با مرارت و سختی ولی در عین حال با تلاش و کوشش شرافتمندانه به خاطر انسانها گذرانده است از مرگ بترسد؟هرکس وظیفه ی تاریخی مشخصی دارد.عباسی وظیفه داشت بمیرد و حرف نزند،ولی من وظیفه دارم و بمیرم حرف بزنم ،و از مقدسات حزبم دفاع کنم.من زمانی دستگیر شدم که دیگر هیچ راز مکتومی وجود نداشت.بهرامی ها ،قریشی ها و مخصوصا عباسی از سیر تا پیاز را گفته بودند.حتی مطالبی که فقط دو نفر از آن واقف بودند،مثلا فقط من و عباسی از آن اطلاع داشتیم ،افشا ء شده بود.حجم اطلاعات دستگاه به راستی ده برابر مجموعه ی اطلاعات من بود.

در چنین شرایطی فقط یک وظیفه وجود داشت و آن هم دفاع از گذشته ی حزب و افتخارات آن بود.من اگر می خواستم مثل جلسات اول بازپرسی به همه چیز پاسخ "نه" بدهم،نه تنها از اطلاعات دستگاه تحقیق چیزی کم نمی شد،نه تنها طرح مسائل و دفاع از آنها برای کسی که از بیخ منکر همه چیز است نه امکان داشت و نه معقول بودو با لنتیجه حزب بلا دفاع می ماند،بلکه بدون تردید من امروز وجود خارجی نداشتم و مثل کوچک شوشتری و وارطان از زندان"آزاد" شده بودم.فرق آنگونه آزادی با تیر باران این است که هم این حرفها زده نمی شد و هم حیثیت من به خطر می افتاد و ممکن بود تا مدتی عده ای تصور کنند که من نیزواقعا مثل بهرامی و قریشی همه چیزم را داده ام و آزادی از زندان را خریده ام.من به مقتضای این تحلیل روشن بینانه بود که راه خودم را مشخص کردم و اینک نیز آنرا با افتخار به پایان می رسانم.افتخار من این است که به وظیفه و ماموریت تاریخی خود عمل کرده ام.من به این جهت در ایران ماندم تا علیرغم همه ی خطرات جانی ،کاری را که امثال یزدی ها و بهرامی ها و قریشی ها و شرمینی ها انجام نداده بودند انجام دهم.

 

          در حلقه ی کارزار جان دادن             بهترکه گریختن به نامردی

من سنگر مبارزه را ترک نکردم و اکنون نیز تمام عواقب آن را با روی گشاده تحمل می کنم.

        خلاف رای یارانست سعدی                که برگردند روز تیر باران

شاید نخستین بار باشد که شما چنین متهمی را با چنین روحیه و طرز تفکری محاکمه می کنید،ولی نخستین بار نیست .تاکنون بسیاری از انسانهای صاحب عقیده در چنین دادگاه هائی محاکمه شده اند،محکوم گردیده اند و به شرف شهادت رسیده اند.ولی نیروی افکار عمومی آنان را تبرئه کرده است.من به عقایدم پای بندم،نظرات سیاسیم را مقدس می شمارم،به عهد و سوگند خود وفادارم و به امضائی که در زیر آنکت حزب توده ی ایران کرده ام احترام می گذارم و هرگز به خاطر جلب منفعت یا دفع خطر پیمان خود را نمی شکنم.

       و آن دعیت بخلد و صرت ناقض عهد               قما تطیب نفسی و ما استطلب منامی

(اگر به این شرط به بهشت دعوتم کنند که عهد و پیمان خود را بشکنم هرگز نفسم به آن رضایت نخواهد دادو خواب خوش نخواهم داشت).به قول سعدی

قدمیکه برگرفتی بوفا و عهد یاران             اگر از بلا بترسی مجاز باشد

اینک بدون آنکه خودم را بزهکار و مستوجب مجازات و در خور اعدام بدانم چون شرفم در معرض خطر است،رسما از دادرسان محترم تقاضای صدورحکم اعدام خودم را می نمایم.این تقاضا فقط به خاطر آن است که هم در افتخار افسران شهید شریک باشم و هم هر گونه اتهامی که شرفم را تهدید می کند زائل گردد،والا نه من و نه آن افسران و نه هیچیک از کسانی که در سالهای اخیر به علت فعالیتهای سیاسی محکوم گردیده اند،نه تنها بزهکار نیستیم ،بلکه خدمتگزار میهن عزیز خود نیز هستیم وافکار عمومی ملت عادل و نجیب ایران تمام این احکام را ظالمانه می داند و فرزندان فداکار خود را تبرئه نموده است.خسرو روزبه را محکوم کنید و لی شجاعت و شهامت ومیهن پرستی و بشر دوستی و فداکاری را محکوم نکنید و در چنین صورتی من بلا فاصله پس از قرائت حکم با لب خندان و قلب قوی از دادرسان محترم تشکر خواهم کرد.ولی این تشکر حق فرجام خواهی من را نقض نخواهد نمود و از آن حق در صورتی که لازم بدانم برای شکستن حکم از هر جهتی که منافی با حیثیتم نباشد استفاده خواهم کرد.

     مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق              در روز تیر باران باید که سر نخارد.             

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -12

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -6

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

 

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter