نویدنو25/07/1392

نویدنو25/07/1392 

 

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -10

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -4

 

شرف نیز در زمره ی اخلاق است  و به همین جهت لحن کیفر خواست موجب نهایت تاثر من شده است . در متن کیفر خواست آن جا که نقل سمتی از اقاریر و اعترافات پایان مییابد ،ناگهان لحن بیان قضائی کیفر خواست  تغییر می کند و به جملاتی از این قبیل بر میخوریم :

"خسرو روزبه اصلا وابدا بوئی از شرافت نبرده و اینکه ضمن آخرین دفاع برای جوانانی از قبیل مختاری گلپایگانی نوحه سرائی میکند دورغ احمقانه ای بیش نیست. زیرا اگر خسرو روزبه کوچکترین نشانه ای از شرافت داشت نه بکشور خود خیانت میکرد و نه مرتکب قتل نفس میشد و نه هر لحظه از سوراخی بسوراخی دیگر میخزید تا چند صباحی زیادتر بزندگی سراسر ننگین و شرم آورش ادامه دهد."

"خسرو روزبه اگر بوئی از شرافت برده بود هرگز مرتکب اعمالی نمیشد که هر ایرانی شرافتمندی از آن مشمئز و متنفر است."

بنظر من لحن این جملات درشان اسناد رسمی قضائی نظیر کیفر خواست نیست.  شاید اگر یک مقام سیاسی در یک مصاحبه ی مطبوعاتی ، آنهم با درنظر گرفتن همه ی آثار ونتایجی که ممکن است عایدش شود با چنین لحنی حرف بزند قابل قبول باشد، ولی بیان مطلبی که محمل و عنوان قضائی ندارد و طبق ماده ی معینی از قانون جرم خاصی شناخته نشده است فقط میتواند کیفر خواست را تضعیف کند و از تاثیر آن بکاهد. نسبت دادن بی شرفی بیک متهم سیاسی که دارای عقاید و نظرات فلسفی و اجتماعی و سیاسی و علمی است، آنهم در یک کیفر خواست قضائی ، با هیچ قانونی مطابقت ندارد و با هیچ روش قضائی قابل توجیه نیست. شرف نیز مثل همه مصطلحات دیگر مفهوم جزم و دگم و جامدی ندارد و نظیر همه ی پدیده های جهان نسبی و اضافی واعتباری است.

طرفدار اصول سرمایه داری شرف را در این میداند که از سازمان و بنائی که برآن اساس بوجود آمده است حفاظت کند. طرفدار اصول سوسیالیستی بالعکس شرف را در ایجاد و حفظ و تحکیم بنای جامعه ی سوسیالیستی میداند. طبعا چون این دوسیستم متضاد و متناقض یکدیگرند ، این بحث پیش می آید که میتوان مسئله ی شرف را تحلیل کرد و تشخیص داد که ادعای کدام یک از طرفداران این دو عقیده ی مختلف حق وکدام باطل  است. بنظر من تا وقتی کسی به عقیده ای از دل و جان و بدون دروغ و ریا پای بند است میتوان او را انسان شرافتمندی دانست ولو آنکه آن عقیده ذاتا و ماهیتا نادرست و  سقیم باشد. کسی که گاو را می پرستد یا به بت بچشم خدا مینگرد تا وقتیکه در گاو پرستی و بت پرستی خود صادق و مومن و معتقد است انسان شرافتمندی است. بقول مولوی:

مابرون را ننگریم و قال را      ما درون را بنگریم و حال را

بت پرستی  که بت را از سر خلوص باطنی و نیت صادق و بی آلایشی وپاکی و سادگی بپرستد، بمراتب بهتر از خداپرستی است که در ایمان او خللی و نقصی وجود داشته باشد. حافظ میگوید:

باده نوشی که در او روی و ریائی نبود         بهتر ازز هد فروشی که در او روی و ریاست

پس وقتی مطلق عقیده مطرح است، با جرات میتوان گفت صاحب عقیده حتما با شرف است به این ترتیب دو نفر که طرفدار دو عقیده ی متضاد سیاسی یا مذهبی هستند و در عقیده ی خود نیز مومن و صادق و وفادار اند هر دو شرافتمندند و نسبت به شرف هیچ یک از آن ها کوچکترین شک و تردیدی  نمیتوان داشت. مثلاچرچیل نخست وزیر اسبق انگلستان یکی از سرسخت ترین دشمنان کمونیسم است ،ولی من هرگز فقط به این جهت که او دشمن جدی و صاحب عقیده و آشتی ناپذیر کمونسیم است او را فاقد شرف نمی دانم .حتی به این جهت که به راه خودش اعتقاد دارد به او احترام می گذارم.این مسئله عینا در موردیک  کمونیست یا فاشیست معتقد و با ایمان نیز صادق است .اما به محض اینکه بخواهیم مسئله را عمیق تر بشکافیم ،برای قضاوت خود محتاج معیار و ترازوی دقیق هستیم و فقط به کمک آن ترازوست که میتوان ارزش نسبی مسئله را سنجید.به نظر من این ترازوی حساس نیز جزء منافع اکثریت ملت چیز دیگری نمیتواند باشد .یعنی هر موضوعی که با منافع اکثریت ملت تطبیق کرد مقدس و صحیح و درست است و اگر نکرد تقدسی و اعتباری ندارد و من از این جهت که دریک کیفر خواست رسمی قضای به شرفم حمله شده است متاسفم ولی نگران نیستم،بالاخره روزی فرا خواهد رسید که ملت ایران قضاوت خودش را نسبت به یکی ازفدائیان و خدمتگزارانش بنماید و چون چنین است به این بحث خاتمه می دهم و مجددا بحث خود را در باره ی توضیح علل گرائیدنم به حزب توده ی ایران از سر می گیرم .

دادرسان محترم!یکی از مهم ترین عللی که موجب گرائیدن من به حزب توده ی ایران شد ،احتیاج شدیدی بود که برای بسط  عدالت اجتماعی واز بین بردن تضادها و اختلافات طبقاتی احساس میکردم. اکنون جامعه ی ایران که بااصول سرمایه داری اداره میشود دارای طبقات مختلف المنافعی  است و خواه ناخواه تصادم منافع متضاد ، مستلزم جنگ طبقاتی است. طبقات حاکم با استفاده از تمام امکانات و نیروهای موجود و قوانین اساسی و مدنی و جزائی که بنفع آنهاست کوشش دارند سود هرچه بیشتر بدست آورند و این امر شکاف موجود بین طبقات را ژرفتر میکند، امکانات زیست را از طبقات محروم بیشتر سلب مینماید ، سرمایه را در دست عده ی محدودی متمرکز میسازد، طبقات بینابینی و متوسط روز به روز شکسته تر میشوند و به گروه ارتش بیکاران و مستمندان میپیوندند. دهقانان که دیگر نمیتوانند با محصول ناچیز خود در برابر ترقی هزینه ی زندگی اعاشه کنند گروه گروه مزارع خود را ترک میکنند وبه امید یافتن کار به شهر ها روی می آورند، ولی در شهر نیز کاری پیدا نمیکنند و روز به روز بر تعداد گدایان اضافه میشود. اینها حقایقی هستند که همه  ی ما به چشم خود میبینیم و شاهد تشدید محرومیت های مردم نیز هستیم. درحال حاضر همه ی چرخ های مملکت عملا در جهتی میچرخند که منافع طبقات حاکمه را تامین نمایند واگر گاهی کوشش هایی در جهت سبک کردن بار محرومیت های اکثر مردم به عمل می آید، هم این کوشش ها محدود و ناچیز و غیر مکفی ست و هم سنگ هایی که طبقات حاکمه یر سر این رفرم ها می اندازند از تاثیر و نتیجه ی آن می کاهند. برای از بین بردن اینهمه بی عدالتی ها دو طرز فکر و دو سلیقه  ی محسوس وجود دارد. عده ای می گویند با حفظ اصول سرمایه داری میتوان اقداماتی به نفع طبقات محروم کرد و سطح زندگی آنان را اندکی بالا آورد تا از آلام و درد های جانکاه آنهابکاهد. عده ی دیگر میگویند تا وقتی اصول سرمایه داری در کشوری برقرار است محرومیت و فقر وبدبختی اکثریت مردم نیز ادامه خواهد یافت و اصلاحات جزئی و سطحی نمیتواند نقش مهمی بازی کند ولذا عقیده دارند که باید اساس سرمایه داری از بن واژگون شود واین را آخرالدواء و تنها راه علاج بیماری های اجتماعی میدانند. من از کسانی هستم که راه اخیر را پسندیده ام و به این جهت به حزب توده  ی ایران وارد شدم که چنین هدفی را تعقیب مینماید. من قصد ندارم در یک دادگاه نظامی به بحث های تئوریک بپردازم یا از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی صحبت کنم، مباحث فلسفی را به میان بکشم و در باره  ی اصول علم اقتصاد و امثال آن بحث نمایم، زیرا زمینه ی مساعدی برای چنین بحث هایی وجود ندارد.ولی میتوانیم درباره  ی نتایج علمی این دو طرز تفکر و مقایسه ی آنها اشارات مختصری بکنم:

چندی پیش مشاور اقتصادی ژنرال آیزنهاور رئیس جمهوری ایالات متحده ی آمریکا به ایران آمد تا درباره ی وضع مالیات های ایران مطالعه کند و پیشنهادهایی برای اصلاح آنها بدهد. دادرسان محترم تصدیق می فرمایند که مشاور اقتصادی رئیس جمهور آمریکا حتما کمونیست نیست و قصد تبلیغات نداشته است. این شخص در گزارش خود نوشت نود و پنج درصد مالیات های ایران مالیات غیر مستقیم است و مالکین و سرمایه داران و متمکنین فقط پنج درصد مالیات را می پردازند. یعنی طبقات محروم مملکت از بابت قند وشکر و چیت و سیگار و امثال آن 95 درصد درآمد مالیاتی مملکت را تامین میکنند، زیرا پر واضح است که تقریبا تمام مالیات غیر مستقیم به طبقات محروم مملکت تحمیل میگردد. وجود چنین سیستم مالیاتی ناچار روزبه روز بر فقر عمومی میافزاید و مضیقه ی زندگی مادی مردم تهی دست را شدیدتر میکند. مشاور آیزنهاور پیشنهاد کرده بود برای جلوگیری از فرار متمکنین از پرداخت مالیات سیستم وصول مالیات براساس قیمت ملک و خانه و مستغل، نه براساس درآمد آنها متداول گردد. به محض انتشار این پیشنهاد طبقات حاکمه که منافعشان به خطر افتاده بود به جنب و جوش افتادند. ارسلان خلعت بری نماینده ی مجلس که یکی از مالکین بزرگ است به نمایندگی سایر مالکین نطق های شدیدی علیه مشاور آیزنهاور ایراد کرد وبا لنتیجه این پیشنهاد در نطفه خفه شد. این یکی از مواردی بود که نشان میدهد طبقات حاکمه که بر همه ی دستگاه ها تسلط دارند چگونه چوب لای چرخ هر قدم اصلاحی میگذارند. یک وقت با یکی از دوستانم که مرد تحصیل کرده ایست و دیپلم دانشگاه هم دارد درباره ی انتخابات صحبت میکردم ضمن صحبت گفتم ظفرالسلطان ظفری تعداد کثیری ده در نهاوند دارد وبه کمک ژاندارم ها و رای دهقان ها وکیل مجلس شده است. با تعجب گفت اینکه اشکالی ندارد. اتفاقا او وکیل طبیعی و حقیقی است، زیرا رعایای خودش به او رای داده اند وانتخابش کرده اند. من دیدم این بابا با وجود آنکه تحصیل کرده است معذالک خیلی از مرحله پرت است لذا بجای بحث و استدلال یک سئوال ساده از او کردم و گفتم آقای محترم بفرمائید ببینم اگر لایحه ای به مجلس داده شود که به موجب آن نصف درآمد مالکانه به دهقانان تعلق بگیرد و در باره ی آن اعلام رای کنند این آقای ظفری که به قول شما وکیل طبیعی و حقیقی رعایای خودش است رای موافق خواهد داد یا مخالف ؟ خوشبختانه با انصاف جواب داد که رای مخالف خواهد داد. آنگاه گفتم خوب ملاحظه می فرمائید به نتیجه ای رسیده ایم؟ موضوعی به نفع عده ای مطرح است ونماینده ی آنها به ضرر موکلین خود رای میدهد، زیرا منفعت خودش به خطر می افتد. در اینصورت آیا او می تواند نماینده ی آنها باشد؟ چهره اش سرخ شد وازاینکه نتوانسته بود مسئله ا ی به این سادگی را درک کند ناراحت گردید. حالا قضیه از این قرار است کسانی که کرسی های شورا وسنا را اشغال کرده اند یا خودشان مالک و تاجر و سرمایه دارند ویا اعتماد این طبقات را کاملا جلب کرده اند وبا رضایت ضمنی و تلویحی آنان به عنوان نماینده ی آنها و نه نماینده ی مردم به این مجالس راه یافته اند. در چنین صورتی محال است هیچگونه اقدام اساسی و نتیجه بخشی را اجازه بدهند. همین روزنامه ی اطلاعات شبی دست کم ده هزار سطر اعلان دارد و بطور متوسط از این راه شبی بیست هزار تومان به صندوقش ریخته میشود. علاوه برخود روزنامه که با تیراژ50 هزار شماره در روز منتشر میشود، هفت نشریه ی دیگر به نام اطلاعات هفتگی، اطلاعات ماهانه، اطلاعات کودکان، اطلاعات بانوان، اطلاعات هوایی، ژورنال دو تهران ویک روزنامه به زبان انگلیسی منتشرمیسازد. تقریبا قسمت اعظم دفاتر و اوراق چاپی وزارت خانه ها و تعداد زیادی کتاب نیز در موسسه ی اطلاعات چاپ میشود. اگر سناتور عباس مسعودی توانست یک قبضه ده ریالی پرداخت مالیات به من نشان دهد حاضرم گردنم را بزنند و من اطمینان دارم که تاکنون یک شاهی مالیات نپرداخته است. اما میتوان تقریبا هرشب مواعظ ونصایح وتوصیه های این روزنامه را درباره ی لزوم دریافت مالیات از اغنیا خواند و مستفیض و مستفید شد!

اینست ماهیت طبقات حاکمه و اشکال تراشی ها و مقاومت های آنان در راه هر گونه اصلاح و رفرم!مگر همین ها نیستند که قیمت زمین ها را بطور مصنوعی و از طریق حقه بازی به میزان سرسام آوری بالا آورده اند. آیا جنجال سناتور گلشائیان با زمین خوارگی و تشکیل هیئت پنج نفری به جائی رسید؟ شهردار تهران در مورد تغییر مسیر بولوار شهر کرج گفت اتفاقا از همه ی مالکین زمین ها فقط آنکه قوم و خویش من بود با نهایت بزرگواری و نظر بلندی حاضر شد زمین خودش را به قیمت متری 500 تومان به شهرداری بفروشد! یک بار دیگر به کلمات بزرگواری و نظر بلندی و قیمت متری 500 تومان زمین بولوار شهر کرج توجه فرمائید.

واقعا تاسف آور و خیره کننده است. زمینی که تا چند سال پیش متری یک تومان ارزش داشت اینک با بزرگواری و نظربلندی و به خاطر قوم وخویشی با شهردار به متری 500 تومان فروخته می شود!این حقایق نشان میدهد که تا سیستم سرمایه داری برجاست بی عدالتی اجتماعی هم بر پاست. با حفظ این اصول و در چهار چوب حفظ سلطه ی سرمایه داری هیچ قدم اصلاحی اساسی نمی توان برداشت .مگر کابینه ی آقای علا اعلام نکرده که می خواهد با فساد مبارزه کند؟مگر شب وروز از پشت رادیو شعر خوانی نکردندو فریاد هموطن هموطن برنیاوردند؟لطفا بفرمایید کدام فساد در اثر این مبارزه از بین رفت؟تنها چیزی که بخاطر من مانده است اعلام جرم علیه آقای نجومی منشی مخصوص نخست وزیر کابینه ی مبارزه با فساد است که آن هم بعد اسمبل شد.سعدی می گوید:

"منجمی به خانه ی خود در آمد دید مرد بیگانه ای با زن او به هم نشسته دشنام داد وسقط گفت.فتنه و آشوب برخاست.صاحبدلی برآن حال واقف شد و گفت:

تو بر اوج فلک چه دانی چیست   که ندانی که در سرای تو کیست"

این مثال به قدری گویاست که من را از هر گونه بحث دیگری بی نیاز می سازد . به همین دلایل است که من عقیده دارم از این دولتها کاری ساخته نیست وسر انجام باید یک حکومت انقلابی و قوی متکی به مردم و خادم ملت زمام امور را بدست بگیرد وبه این نابسامانی ها پایان بخشد ،همانگونه که اکنون یک میلیارد از نفوس کره ی زمین را هی صحیح را انتخاب کرده اند وبقیه نیز به زودی به آنها خواهند پیوست.

 نکته ی دیگر ی که در جلب من به حزب توده ی ایران بسیار موثر بود مسئله ی تقسیم فرهنگ واستفاده از  حداکثراستعدادهای افراد ملت برای پیشرفت و ترقی کشوراست. در حال حاضر عده ی بسیار کثیری از کودکان ما ماامکان تحصیل ندارند ،نود درصد دهقان زا دگان کشور اصولا به مدرسه نمی روند . در کودکی مثل کرم خاکی در خاک و خاشاک میلولند ،با رنگ زرد وشکم بادکرده  ی خود به انواع بیماری ها مبتلا میشوند و اگر جان سالم به در ببرند ابتدا به گوسفند چرانی و سپس به کار کشت و زرع می پردازند.بقیه نیز اکثرا تا  حدود کلاس چهارم ابتدایی درس میخوانند و هر گونه راه برای ادامه  ی تحصیل به روی ایشان مسدود است. برای شهرنشینان امکان تحصیل محدود است واکثرا به علت فقر مادی نمی توانند متوسطه را تمام کنند وفقط عده  ی کمی  که از خانواده های متوسط هستند  وارد دانشگاه می شوند . ضمنا باید توجه کنیم که جوانان فقیر یا متوسط همیشه بهتر از اعیان زادگان تحصیل می کنند،زیرا فقط امید شان به نتایج تحصیل و استعداد ذاتی  خودشان است و بعلاوه وقتی از کلاس درس خارج شدند به علت نداشتن هیچ گونه وسیله  ی تفریحی یکسره به خانه می روند و درس می خوانند. اما اعیان زادگان اولا به دلیل آنکه به ثروت و آتیه ی خود و به داشتن پارتی حتی در دوران تحصیل متکی هستند و ثانیا چون اتوموبیل و وسایل تفریح در اختیار دارند و تانیمه های شب در کاباره ها عیاشی می کنند،فرصتی برای تحصیل حسابی ندارند. از این مقدمه روشن است که بدین ترتیب هرگز از استعدادهای ذاتی و بالقوه ی ملت ایران در راه اعتلا و پیشرفت آن استفاده نمی شود.این استعداد ها خفه می شوند و هرگز امکان رشد و ترقی و تظاهر نمی یابند.چه کسی می تواند این حقیقت رانفی کند که فلان دهقان زاده ی لرستانی یا کرمانی در صورت داشتن وسایل تحصیل ممکن است به یکی از نوابغ دهر و فحول جهان و مکتشفین و مخترعین درجه ی اول تبدیل شود؟ ولی عملا این نبوغ ذاتی بالقوه هدر می رود و حتی کسی از هدر رفتن آن نیز مطلع نمی گردد. پر واضح است که اگر فرضا به طور متوسط از هر ده هزار طفل یکی نابغه یا دارای استعداد فوق العاده  وغیر عادی باشد ،طبعا در بین یک میلیون کودک صد نابغه  ودر بین پنج میلیون 500 نابغه ظهور خواهد کرد یا لااقل پانصد استعداد فوق العاده و غیر عادی خواهت شکفت و تاثیر وجودی خود را باقی خواهد گذاشت . بی جهت نیست که یک کشور عقب مانده با دست خالی شروع می کند و در ظرف چهل سال به مترقی ترین وپیشرفته ترین کشور جهان تبدیل می گردد. فقط در پرتو استفاده ی حداکثر از تمام استعداد های افراد ملت و با فراهم ساختن وسایل تحصیل  برای عموم است که اسپوتنیک500 کیلو گرمی ماهها پیش از کاشف 5/14 کیلوگرمی (1) گردش خود به دور زمین شروع می کند اینک  نیز اسپوتنیک پنج تنی آماده  ی پرتاب  به کره ی  ماه گردیده است. همین پیشرفت های علمی است که برتری سیستم سوسیالیستی اقتصاد وحکومت را بر سیستم سرمایه داری ثابت میکند. حزب توده ی ایران  خواهان آن است که ملت ایران  را به چنین شاه راه ترقی و پیشرفتی سوق دهد و خسرو روزبه  که شخصا خاطرات تلخی از کشته شدن استعداد خود دارد محق است که به این راه بگرود،راه مقدس حزب توده  ی ایران ، راهی را که به استقرار سوسیالیسم ،به بسط عدالت اجتماعی واقعی و به پیشرفت وترقی و آزادی و استقلال کشور عزیزش منتهی می گردد با صمیمیت و علاقه و بدون پروا از خطر مرگ تعقیب نماید/.

سعدی به در نمی کنی هوای گل    در پات لازم است که خار جفا رود       (1)مقصود نخستین قمر مصنوعی آمریکا به نام discoverer است

دادرسان محترم!

"من به اقتضای آتشی که به خاطر خدمت به خلقهای ایران در درون سینه ام شعله میکشد،راه حزب توده ایران را برگزیده ام و باید اذعان کنم که جانم،استخوانم،خونم،گوشتم،پوستم و همه ی تاروپود وجودم توده ای است. من عاشق سوسیالیسم و عاشق صادق آن هستم .ممکن است من زنده نمانم و استقرارسوسیالیسم را در ایران با چشم خود نبینم ولی علم دارم که به زودی اوضاع تغییر خواهد کرد و اصول سرمایه داری منکوب خواهد شد"

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زیرا        خرابی چونکه از حد بگذرد آباد می گردد

خسرو روزبه وامثال او خواهند مرد ولی به هر تقدیر راه حزب توده ی ایران تعقیب خواهد شد و به ثمر خواهد رسید.

من از حکایت عشق توبس کنم هیهات                    مگر اجل که ببند زبان گفتارم

هنوز قصه ی هجران وداستان فراق                     به سر نرفت و به پایان نرسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی               حدیث راه عشق به پایان رسد نپندارم !

آری هرگز حدیث عشق به پایان نخواهد رسید.کسانی عمر خود را درسراین ماجرا فدا خواهند کرد ولی سرانجام از خون آن ها لاله خواهد دمید همان گونه که تاکنون "از خون شهیدان وطن لاله دمیده است"

حزب توده ی ایران به تصدیق دوست ودشمن بزرگترین ،اصولی ترین ومتشکل ترین حزب دوران 50 ساله ی مشروطیت ایران است. بزرگترین صفت ممیزه  ی این حزب جنبه انقلابی آن است. حزبی است که برحسب ضرورت تاریخی به وجود آمده،برمبنای اصول علمی تشکیل شده و دارای تئوری و جهان بینی علمی است.حزب توده ی ایران این افتخار را دارد که قائم به نیروی توده های ملت است و به خاطرمنافع مردم تلاش می کند.  وچون نیروی ملتها بی پایان وزوال ناپذیر است،حزب توده  ی ایران نیز زوال ناپذیرخواهد بودو ماموریت تاریخی خود را عمل خواهد کرد. حزب توده ی ایران دشمن استعمار و مدافع سرسخت آزادی و استقلال کشور ایران است. شعار های بالای روزنامه های ارگان کمیته مرکزی مبنی بر اینکه حزب ما مخالف هر گونه استعمار است این حقیقت را به خوبی نشان میدهد.ضرباتی را که حزب ما طی دوران حیاتش به استعمار وارد آورده است ،موید این شعار میهن پرستانه است و از اینکه در کیفر خواست نسبت وطن فروشی به من داده شده سخت متاثرم. نه تنها من بلکه هیچ یک از اعضای حزب توده  ی ایران در هیچ مورد منافع ملت ایران رااز مد نظر دور نداشته اند. اگر من به جرئت بگویم که چوب مبارزه با استعمار  را می خورم مبالغه نکرده ام و فقط حقیقت  بارزی را بازگو نموده ام. من اطمینان دارم که اتهامات دشمنان  حزب توده ایران بی اساس است ،تقسیم کمیته  ی مرکزی ما به دو جناح روسی و انگلیسی بهتان بی اساسی بیش نیست و من از اینکه آقای مصدق نیز در دادگاه به آن اشاره کرد ه است سخت متاثرم. من به نام یک مقام صلاحیت دار حزبی  به نام مسئول شعبه  ی اطلاعات  کل حزب توده  ی ایران صریحا اعلام میکنم  که در کمیته مرکز ی ما چنین جناحینی وجودنداشته و ندارد .من آنقدر شرافتمند هستم که حتی افرادی نظیر دکتر یزدی  ودکتر بهرامی را از این اتهام مبرا بدانم. آقای دکتر مصدق ضد کمونیست است و از این حیث بین من و او نمی تواند هیچگونه توافقی وجود داشته باشد،ولی من اورا نخست وزیر شرافتمندی در ردیف خواجه نظام الملک و میرزا تقی خان امیر کبیر می دانم واقداماتش را در زمینه ی نفت  با وجود همه  ی کج سلیقگی ها و اشتباهاتی که مرتکب شد و با وجود آنکه رهنمود های مفید حزب ما را به کار نبست ونهضت ملی کردن صنایع نفت را به طرف شکست سوق داد،مجموعا مثبت وبه نفع ملت ایران تشخیص می دهم. حالا دادرسان محترم قضاوت بفرمایند که کمونیستها و ضد کمونیست ها چگونه مردمی هستند و طرز قضاوتشان چیست؟من از شخصیتی نظیر آقای دکتر مصدق هرگز انتظار نداشتم که چنان نسبت توهین آمیزی به بزرگترین حزب دشمن استعمار بدهد.حزب ما حزب استعمار شکن و مدافع استقلال  و تمامیت ارضی خاک کشور است. مقاصد اجتماعی حزب همه از منبع بشر دوستی و احترام به انسانیت و خدمت به مردم آب می خورد .ما میخواهیم برای همیشه به استثمار انسان از انسان که مادر همه  ی مفاسد اجتماعی است خاتمه دهیم.ما میخواهیم همه  ی وسایل تولید را به مالکیت اجتماع در آوریم تا دهقان در روی زمین خود که مالک آن جامعه ومنجمله خود اوست کشت کند.کارگر در کارخانه ای که خودش مالک آن است کار نماید.دلالها و واسطه های بین تولیدکنندگان ومصرف کنندگان از بین بروند.زنان با مردان در تمام شئون اجتماعی دارای حقوق مساوی باشند،از قید اقتصادی مرد رها شوند ودوش به دوش مردان به خاطر اعتلاء و عظمت کشور خود بکوشند.در هر کشوری که دست استعمار کوتاه شود حق حاکمیت ملی تحقق می یابد واز آنجمله زنان که نیمی از افراد جامعه هستند به حقوق خود می رسند،همانگونه که زنان مصر،سوریه،اندونزی،هندوستان وحتی پاکستان پس از استقلال دارای حقوق سیاسی شدند و وضعشان بهبود یافته است. زنان بیدار دل کشور ایران نیز در هفده سال اخیر با شرکت فعالانه در مبازات درخشان مردم تحت رهبری حزب پر افتخار توده  ی ایران ثابت کرده اند که می توانند دوش به دوش مردان به خاطر سعادت ملت میهن خویش بکوشند.همچنین مبارزات زنان در قیام تنباکو و انقلاب مشروطه نمونه ی  بارز این حقیقت است.طبعا روزی که مبارزات مردم به ثمر برسد واستقلال و حاکمیت ملی ایران به رهبری طبقه ی کارگر تامین شود،زنان هم به کسب حقوق و آزادی نائل خواهندآمد وآنروز دور هم نیست.ما میخواهیم وسایل تحصیل تا عالیترین مدارج آن برای همه  ی کودکان کشور اعم از آن که دهقان زاده باشد یا فرزند وکیل  و وزیر به طور یکسان فراهم گردد. ما می خواهیم بهداشت عمومی و مجانی در سراسر کشور متداول و اجرا شود و پیرزنان وپیر مردان بادریافت حقوق بازنشستگی در آسایشگاه ها و خانه های استراحت به سر ببرند وخوش عاقبت و نیکبخت باشند. اینها و ده ها هدف مقدس دیگر آرمان های حزب پرافتخار ما را تشکیل می دهد ومن به خود حق می دهم در محضر دادگاه از اینکه دارای چنین عقاید وافکاری هستم به خود ببالم و تعجب کنم که چرا تحت تعقیبب قرار گرفته ام اگر آنچه ما میگوییم و بدان عمل کرده ایم جرم است پس خدمت چیست؟

در  قوانین جاری کشور برای حفظ ثروت یک وارث دیوانه ،صدها  ماده قانون وجود دارد وتمام گوشه کنار های آن با دقت تمام سنجیده شده است که مبادا کوچکترین خللی به آن وارد شود،ولی برای صد ها هزار زن ومرد بالغ که در کوچه ها و خیابان ها گدایی می کنند یا از فرط استیصال خودکشی می نمایند ،هیچ گونه حمایت قانونی و پشتیبان و دادرسی وجود ندارد.ما میگوییم باید به این وضع خاتمه داده شود.باید حقوق اکثریت مردم مقدم بر حقوق خصوصی افراد معین باشد.آیا به جرم داشتن چنین عقیده ای باید به دادگاه جلب شویم و به نام تشکیل جمعیتی با"رویه " ی اشتراکی تحت تعقیب قرار گیریم. صرف نظر از آنکه لغت اشتراکی یک واژه ی من در آوردی و نارسایی است و معنی کمونیسم از آن عاید نمیشود،با وجود این اگر به معنی واقعی کلمه هم تعبیر گردد چگونه می توان عقاید ونظراتی را که تا این اندازه بشر دوستانه و منطبق با آمال وآرزوهای ملت است و با سعادت جامعه و آزادی و استقلال کشور ملازمه داردجرم و قابل تعقیب دانست وصاحبان این عقیده را به شیوه ی قرون وسطایی و براساس انکیزیسیون مجازات نمود؟ من امید وارم دادرسان محترم به یک اقدام بی سابقه ومتهورانه دست بزنند واعلام فرمایند که رسیدگی به این اتهام وجهه ی قانونی ندارد و اصلا جرم شناخته نمی شود.

2-تزلزل صمیمیت قوای مسلح نسبت به کشور

در بند دوم از از موارد انطباق اعمال متهم با قانون نوشته شده است:

"عمل متهم که موجب تزلزل صمیمیت قوای مسلح نسبت به کشور گردیده است با قسمت اخیراز ماده  ی62 قانون کیفر عمومی "

اگر چه اینجا به مورد خاصی از اعمال من اشاره نشده است ولی پر واضح است که با تکیه  ی مکرر بر مسئله ی عضویت در سازمان نظامی (از آن جمله در بند های 11و47 نقل اقاریر من) و تحلیلی که در همه جا از سازمان نظامی گردیده است و همچنین با ضمیمه ساختن کتاب سیاه به کیفر خواست چنین استنباط میکنم که علت استناد به قسمت اخیر ماده ی62 قانون کیفر عمومی همانا عضویت و اداره  ی "تشکیلات افسران آزادی خواه ایران" یا  به اصطلاحی که به غلط شایع شده است عضویت و اداره "سازمان نظامی حزب توده ایران " باشد .به این جهت اولا باید روشن شود که  تشکیلات افسران آزادی خواه ایران چگونه سازمانی بوده ، چه مقاصد و هدف هایی را تعقیب می کرده،چه نوع اشخاصی در آن شرکت داشته اند ، واصولا چنین سازمانی مخالف و مغایر اصول مشروطیت بوده است یا نه؟ ثانیا باید با فرض ثبوت خلاف یا بزه ، در مورد انطباق آن با قانون بحث نمود و از آن جمله قسمت اخیر ماده ی 62   را تجزیه و تحلیل کرد و چگونگی عدم انطباق آن را محرز ساخت.

قانون اساسی ایران هیچگاه شرکت نظامیان را در سازمان های حزبی ممنوع نکرده است ،بلکه بالعکس در همه جا حاکی از آن است  که قاطبه  ی اهالی مملکت  وقاطبه ی افراد ملت باید در تعیین نمایندگان مجلس ، در نظارت بر امور مملکتی  ودر سرنوشت خود مداخله ی جدی و اثر بخشی داشته باشند.حتی محروم ساختن نظامیان از حق انتخاب شدن به نمایندگی مجلس بر خلاف قانون اساسی است.شرکت در انجمن ها و اجتماعات(موضوع اصل بیست ویکم متمم قانون اساسی ) به هیچ وجه اختصاص به غیر نظامیان ندارد و شرکت افسران و افراد ارتش را ممنوع نمی سازد. برای نخستین بار در سال 1325 در دوره ی فترت مجلس تصویب نامه ای از طرف قوام السلطنه صادر شد و نظامیان را از شرکت در احزاب منع کرد. بدین ترتیب محرز است که تا پیش از سال 1325 هیچ قانونی مبنی بر منع شرکت نظامیان در احزاب وجود نداشته است و تشکیلات افسران آزادی خواه ایران نیز پنج سال پیش از این تصویب نامه به وجود آمده است.از سال1325  به بعد نیز این حق نمی توانسته از نظامیان سلب شود،زیرا نه تنها تصویب نامه نمی تواند جایگزین قانون باشد،حتی قوانین مصوب مجلس نیز اگر برخلاف قانون اساسی باشند و حق محرزی را از افراد مملکت ضایع نمایند ابدا اعتبار وقوت قانونی ندارند. به همین ترتیب مقرراتی نیز که تازگی ها وضع شده  وبه موجب آن نظامیان ودانش آموزان و قضات را از شرکت در احزاب محروم گردیده اند نمی تواند نافذ و ذی اثر باشد ،زیرا متناقض ومباین با روح قانون اساسی و حاکمیت ملی است.به نظر من افسران ارتش که جزء قشر های تحصیلکرده و با سواد مملکت هستند نمی توانند از مداخله در سیاست و مداخله در سرنوشت حکومت محروم و برکنار بمانند، چنانکه عملا نیز در سیاست مداخله دارند وتشکیل همین دادگاه نیز نشانه ی مشارکت افسران ارتش در سیاست است . کسانی  که مسائل  سیاسی و اجتماعی را سر سری  مطالعه میکنند وبه عمق مطلب توجه نمی نمایند با سادگی مخصوصی می گویند:

"نظامیان نباید در سیاست مداخله کنند.نظامیان به منزله ی قدرتی در دست حکومت هستند و فقط باید اوامر و دستورات حکومت را اجرا کنند و نباید کاری به این مسئله داشته باشند که حکومت در دست کدام طبقه است . اگر سرمایه داران مصدر حکومت بودند نظامیان باید خودشان را چون سلاحی در دست سرمایه داران قراردهند واگر کارگران ودهقانان به حکومت رسیدند باید تابع دستورات و فرامین آنها باشند."                                                                                                        

این طرز تفکریست که از یک نوع بی طرفی درویش منشانه آب می خورد.هنگامی که من در سال 1327 زندانی بودم سرلشکر دفتری می گفت:

" اگر قرار باشد مثلا افسران لشکر یکم عضو حزب توده ی ایران ، دموکرات ایران ،عدالت ،اراده ملی  و امثال آن باشند و فرمانی از وزارت جنگ به این لشکر داده شود که اجرای آن به زیان یا به سود این احزاب باشد هر واحدی راه جداگانه ای در پیش خواهد گرفت ولشکر تجزیه خواهد شد."

و سپس نتیجه می گرفت که برای یکپارچگی و وحدت لشکر باید از مداخله  ی افسران و درجه داران  وسربازان در سیاست جلوگیری کرد .ولی حقیقت قضیه این است که سرلشکر دفتری و سایر مدافعان این"تز" وحدت را فقط به خاطر وحدت نمی خواهند ، بلکه این وحدت را به خاطر سرکوب کردن هر جنبشی که به زیان سرمایه داران و طبقات حاکمه باشد لازم دارند.چه کسی می تواند منکر این حقیقت بشود که رژیم فعلی حاکم بر کشور یک رژیم سیاسی است؟ اگر تردیدی نیست و اگر ارتش و سایر نیروهای انتظامی تمام قدر ت خود را برای حفظ این رژیم وسرکوبی مخالفین به کار میبرند دیگر چه تردیدی در مسئله ی مداخله ی  ارتش در سیاست باقی می ماند؟ ارتش وسایر نیروهای انتظامی تمام قوای خود را برای حفظ رژیم موجود یعنی حفظ تسلط سرمایه داران بر طبقات بی چیز و متوسط به کار می برند ،سپر بلای آن هستند،دشمنان رژیم را سرکوب می سازند و مانع سقوط آن می شوند. آیا این اعمال مداخله در سیاست نیست. پس مداخله در سیاست چیست؟بدین ترتیب محرز است که ارتش عملا در سیاست مداخله دارد،از نیروی آن برای حفظ تسلط طبقات حاکمه علیه طبقات محروم استفاده می شود و موضوع بی طرفی  وعدم مداخله ی ارتش در سیاست افسانه ای بیش نیست . حالا که ارتش در سیاست مداخله دارد و اصولا همه  ی کسانی که در جامعه زندگی می کنند،در سیاست مداخله دارنداین مسئله  را باید حل کنیم  که این مداخله در سیاست در چه جهتی باید صورت گیرد.

بودجه ی ارتش در حدود 822 میلیون تومان است و بابودجه  ی سایر نیروهای انتظامی جمعا بالغ بر 1143 میلیون تومان می شود.طبقات حاکمه به حساب مالیات بر درآمد طبق پیش بینی بودجه (که هرگز هم وصول نخواهد شد ) حداکثر فقط ده درصد یعنی 114 میلیون آنرا خواهند پرداخت و 1029 میلیون تومان آن را پابرهنه ها و قباکرباسیها از محل مالیات چیت و قند وشکر و چای و سیگار و کبریت وغیره می پردازند. بنابراین صرف نظر از فلسفه  ی وجودی نیروهای انتظامی در حکومت دموکراسی که خدمت به خلق وتامین  وتضمین حق حاکمیت مردم بر مردم است،عملا می بینیم  که نه تومان از مخارج نیروهای انتظامی را پابرهنه ها و فقط یک تومان آن را اغنیا و ثروتمندان می پردازند واز این معنی  چنین مستفاد می شود  که وقتی  بین منافع سرمایه داران و محرومان جامعه تصادم وتعارض و اختلافی بروز کند که  مداخله ی نیروهای انتظامی را ایجاب نماید،این نیروها نباید جانب پابرهنه ها را رها سازند وبه مجانبت از منافع سرمایه داران بپردازند.ولی اکنون قضیه در ست برعکس است .به این معنی که نیروهای  انتظامی جیره خوار پابرهنه ها هستند ولی تمام نیروی خود را برای حفظ سلطه  ی حکومت سرمایه داران بر طبقات متوسط ومحروم بکار می برند،زیرا عملا حکومت در دست طبقات غنی و مرفه است و طرفداران تز " بی طرفی ارتش عملا نیر های انتظامی را در اختیار طبقات حاکمه می گذارند.در حال حاضر اگر دهقانان  قریه ای که از هستی ساقط شده اند وشیره ی جانشان را ارباب مکیده است بخواهند از پرداخت قسمتی از حاصل دسترنج خد به ارباب خود داری کنند ،ابتدا ژاندارم ها به سرکوبی آنها خواهند پرداخت وسپس اگر کار فیصله نیافت ارتش مداخله خواهد کرد ودر صورت لزوم دهکده را در زیر زنجیر های تانک و توپ با خاک یکسان خواهد نمود .سربازانی نیز که دست به اسلحه  می برند ،دهقان زادگان ده مجاور یا بلوک مجاور هستند.دهقان زادگان این قریه نیز همین عمل را اجبارا درده یا بلوک مجاور خواهند کرد.بنابراین با پول پابرهنه ها و بانیروی جسمانی و بازوی پابرهنه ها نیرویی به وجود می آید که بر ضد منافع پابرهنه ها و در جهت منافع سرمایه داران به کار برده می شود واسم آن را نیزبی طرفی ارتش و عدم مداخله ی ارتش در سیاست می گذارند.نیروهای  انتظامی در همه  ی موارد مشابه دیگر به همین ترتیب  عمل می کنند. اگر کارگران  حقوق خود را بخواهند و اعتصاب کنند این اعتصاب نیز بدست نیروهای انتظامی درهم شکسته خواهد شد و  نتیجه ی کار مستقیما عاید  سرمایه داران خواهد گشت

درمتن کیفر خواست آنجا که به شرافت من حمله شده  عینا چنین نوشته شده است :

"خسرو روزبه علی رغم تشخیص ملت ایران وجهانیان قیام مقدس و ملی 28 مرداد ماه 1332 را در سراسر پرونده  ی تحقیقاتی که از او به عمل آمده نام"کودتا"به آن میدهد ومن باب نمونه در صفحه ی 209 تحقیقات می نویسد: البته کودتای 28 مرداد1332 علاوه بر مسئله ی نفت موجب خفقان آزادی در ایران گردید و عملا در ظرف چهار سال که از آن گذشته است استبداد نظامیان بر کشور حکومت می کند ودولتها  ومجلس تحت نفوذ مستقیم ارتش قرار دارند و این به زیان آزادی ملت ایران است" قطعا از شرافت استنباط دیگری می نماید که آخرین دفاع خود می نویسد: به شرافت خود اطمینان دارم و به آن سخت پای بندم". این شخص باصطلاح شرافتمند "نعمت امنیت" را "خفقان آزادی" می داند و" وفاداری نظامیان را به آنچه به آن پای بند و مقید هستند و در راه حفظ آن سوگند یاد کرده اند" حکومت کردن استبداد نظامیان " نام می برد..."

صرف نظر از لحن این عبارات که شایسته ی یک سند رسمی قضایی نیست و در اطراف آن جداگانه بحث شده است،مطلب اساسی این قسمت از کیفر خواست  همانا مفهوم "نعمت آزادی" و"خفقان آزادی" است . به طور کلی این گونه مفاهیم  همه نسبی  و اعتباری و اضافی هستند و نمی توان مفهوم منطقی برای آنها قائل شد،زیرا به محض آنکه از نعمت آزادی صحبت کنیم باید معلوم شود که نعمت آزادی برای کی ،به نفع چه کسی و به نفع چه طبقه ای؟ به محض آنکه "نعمت آزادی " برای یکی از طبقات اجتماعی تامین شد،فورا طبقه ی دیگر که با او اختلاف منفعت دارد دچار "خفقان آزادی" می گردد. به محض آنکه سرمایه دار  ومالک در مسئله ی استثمار کارگر و دهقان کسب آزادی کردند ،از کارگر و دهقان سلب آزادی می شود. هرگز ممکن نیست بتوان این منافع متضاد را با هم آشتی داد. همان عوامل و قوانین و مقررات و حدود و ثغوری که آزادی مالک را تامین می کند،اجبارا و الزاما آزادی دهقان را سلب می نماید.بنابراین اگر از نعمت آزادی صحبت می کنیم ،اگر درباره ی مفهوم نظم و آرامش حرف می زنیم ،باید این نکته ی اساسی را نیز روشن سازیم که به نفع کی و به ضرر چه کسی ؟ عده ای تصور می کنند همین که ازسرقت های مسلحانه راهزنان در گردنه ها و طرق و شوارع جلوگیری شود نظم وآرامش برقرار گردیده و مردم از از نعمت آزادی برخوردار هستند.هیچکس منکر این نکته نیست که که جلوگیری از سرقت مسلحانه و راهزنی وامثال آن لازمه ی استقرار نظم و آرامش و تامین آزادی است.در اثر این گونه سرقت ها و به فرض آنکه مکرر و خشن هم باشد حداکثر ممکن است چند میلیون تومان به سرقت برود و عده ای هم کشته شوند ،ولی ضمن ابراز انزجار و تنفر از این گونه بی نظمی ها باید خاطر نشان کرد که در سایه ی "نعمت امنیت وحکومت سرمایه داری "هر سال میلیاردها تومان از حاصل دسترنج 15 میلیون دهقان  لخت وبرهنه  ویک میلیون کارگر قالی باف و ریسنده و آجر پز و بلور ساز و غیره به جیب هزار خانواده سرازیر می شودو به علت همین چپاول بیرحمانه عده  ی کثیری از مردم از گرسنگی و بیکاری و نداشتن دارو ومسکن  وپوشاک میمیرند وبا مرگ نا بهنگام خود خانواده های خویش را عزادار و داغ دار می سازند و اگر این خسارت عظیم مادی و انسانی را با خسارت ناشی از سرقتهای مسلحانه مقایسه کنیم دچار حیرت وشگفتی وصف ناپذیری می شویم .تاجر بازار در سایه می نشیند ،از گرما و سرما مصون است و کار بدنی نمی کند،ولی در عوض سرگرم سفته بازی و احتکار و ربا خواری است .همین که کالایی را سفارش داد،سندش را با سود زیاد به تاجر دیگر می فروشد،اونیز به دیگری انتقال می دهد و سودی می برد و هنوز کالا به مرکز ایران و انبار های گمرک نرسیده چند باردست به دست می گردد.نتیجه ی این سودا گری چیست؟ کالایی که باید  ده ریال بفروش برسد ،سی ریال و گاهی 50 ریال به دست مصرف کننده و خریدار داده می شود و در عوض میلیون ها ریال به جیب یک عده دلال و واسطه فرو می رود.در اینجا باید تصدیق کنیم که آقایان از حداکثر"نعمت آزادی "برخودارند.در سایه ی نظم وترتیبی که با پول پا برهنه ها به وجود آمده است میتوانند خون همان پابرهنه ها رابیشتر بمکند.اگر از این سرمایه داران ومالکان بپرسیم که از نعمت آزادی برخوردار هستید یا نه،با شوق و ذوق  وحق شناسی پاسخ مثبت خواهند داد.ولی آیا واقعا نام این اوضاع را می توان آزادی گذاشت؟ می توان گفت  اکثریت ملت دارای آزادی است و از نظم و امنیت آزادی برخوردار است؟هرگز ! به نظر من از این "آزادی"فقط عده ی محدود ی حداکثر استفاده را می برند وقاطبه ی اهالی مملکت در شرایط بی نظمی و اغتشاش مطلق زندگی می کنند. لازم نیست یک نفر به خانه ی فلان کارگر یا دهقان برود و سماور و دیگ وآفتابه اش را بدزد تا بتوان نام بی نظمی و اغتشاش بر آن گذاشت. گرفتن حاصل دسترنج  دهقان به نام بهره ی مالکانه و پرداخت مزد دو ساعت کار در مقابل ده ساعت کار به کارگر عین بی نظمی و اغتشاش است .بی نظمی و اغتشاش کبیر است،زیرا زیان آن  متوجه قاطبه ی افراد ملت می شود.دست به دست گشتن کالای مورد مصرف عموم و چند برابر شدن بهای آن،وجود یک عده دلال بین تولید کننده و مصرف کننده و بالنتیجه چپاول و غارت غیر مرئی آنها عین بی نظمی است.بدین ترتیب دادرسان محترم ملاحظه می فرمایید که مفهوم نظم و آرامش و و مفهوم نعمت آزادی از دیدگاه های مختلف یکسان نیست.آنچه از یک نظرگاه عین نظم و آرامش است،از نظرگاه مخالف عین بی نظمی است و بالعکس.حالا که نسبی و اعتباری بودن این مفهوم روشن شد باید دید کدامیک به عدالت واقعی نزدیک تر است.به نظر من همواره یک ماخذ و مبداء برای اینگونه ارزیابیها و سنجشها وجود دارد وآن هم منافع اکثریت مردم است.هر وقت عملی یا فکری می تواند منافع اکثریت را تامین کند به عدالت واقعی نزدیکتر است و فرمول دیگری نمی توان برای آن پیدا کرد.

از این بحث این نتیجه را می گیریم که اولا ارتش و سایر نیروهای انتظامی باید حقا در سیاست مداخله کنند واز حقوقی که قاطبه ی افراد مملکت طبق قانون اساسی باید داشته باشندبرخوردار گردند و نبایدمشکلی در سر راه استفاده ازاین حقوق به وجود آورد.ثانیا ارتش و نیروهای دیگر انتظامی عملا در سیاست مداخله دارند ومسئله ی بی طرفی و برکناری این نیرو ها از سیاست افسانه ای بیش نیست وتمام توصیه ها وسخت گیری هایی که در این زمینه می شود فقط به خاطر آن است که مبادا این نیروها از این پس مداخله  ی خود را در جهت مخالف منافع طبقات حاکمه که اکنون در اختیار آنها هستند اعمال نمایند.تشکیلات افسران آزادی خواه ایران با استفاده از حقوقی که قانون اساسی برای عموم افراد ملت ایران قائل شده است تشکیل گردید وهدفش این بود که نیروهای انتظامی را از اختیارطبقات حاکمه خارج سازد و به خدمت اکثریت افراد ملت که همان پابرهنه ها و قبا کرباسیها و کلاه نمدی ها هستند بگمارد و ملاحظه می فرمائید که این اقدام نه تنها خیانت نیست بلکه خدمت است،نه تنها موجب تزلزل صمیمیت افسران ارتش نسبت به مملکت نمی شود ،بلکه موجب وحدت آنها در راه خدمت به آب و خاک وطن عزیزشان می گردد.بی جهت نیست که همه ی اعضای تشکیلات از نخبه ی افسران و گل سرسبد ارتش بوده اند و همه ی آنها از کسانی بودند که به درستی ،پاکی ،میهن پرستی ،شرافت ،انسان دوستی و باسوادی شهرت داشتند.دستگیری این افسران موجب تاثر عمیق همدوره ها ، زیر دستان و حتی روسای آنها شد.و این تاثیر با وجود شرایط تبلیغیاتی نا مساعد آن روزدیوار های سربازخانه ها را شکاف و در شهر انعکاس یافت.هیچ یک از افسران وابسته به تشکیلات افسران آزادی خواه ایران به قصد خیانت متشکل نشده بودند بلکه بالعکس با روح فداکاری و گذشت و با علم به خطرات احتمالی که جان و مقام و زندگی  وکانون خانوادگی آنها را تهدید می کرد، به راهی قدم گذاشتند که آزادی و استقلال و سر بلندی میهن عزیزشان و سعادت ،رفاه  وحق حاکمیت ملی هم وطنانشان را تامین نمایند.متاسفانه به حسن نیت و سوابق درخشان این افسران توجه نشد و یک موج تبلیغاتی شدید  علیه شان به راه افتاد وعده ای نیز شربت شهادت نوشیدند. ولی این یک امرقطعی و مسلم است که نفس تبلیغات با تاثیرتبلیغات بر روی مردم دو تا است. من تصدیق می کنم که تبلیغات علیه همکاران من که با استفاده از رادیو و مصاحبه های مطبوعاتی  و انتشار کتاب صورت می گرفت بسیار شدید بود ،ولی تاکید می کنم که کوچکترین تاثیری در افکار عمومی نداشت و نتوانست نظریه ی ملت را نسبت به این افسران برانگیزد.در زمانی که من هنوز دستگیر نشده بودم تصنیفی به نام "مرا ببوس" شهرت شگرفی در شهر به دست آورده بود و همه ی مردم از کلمات تصنیف این طور استنباط کرده بودند که آن را یکی از افسران توده ای ساخته و حالت روحی شب پیش از اعدام آنان را مجسم ساخته است و فقط بر اساس همین تصور هر روز صدها نفر به وسیله ی تلفن و نامه از رادیو تهران و رادیو نیروی هوایی تقاضای پخش آن را می کردند.موضوع بالاخره در مطبوعات تحت سانسور دولت نیز منعکس شد و مورد بحث قرار گرفت و البته مقصود این بود که تاثیر روحی عظیمی را که این تصور در میان مردم به وجود آورده بود خنثی سازند. من به این مسئله کاری ندارم که این تشبث نیز موثر واقع نشد،ولی همین قدر تاکید می کنم آنچه را که در دل مردم و افکار عمومی بنشیند به زور تبلیغات نمی توان بلاثر ساخت . این واقعه ی کوچک نشانه ی عظمت تاثر ناگواریست که اعدام افسران در روح  مردم باقی گذاشته است و همین امر برای اثبات تبرئه ی آنها در برابر محکمه  ی تاریخ و در پیشگاه افکار عمومی کافی است. با توجه به این حقایق است که وقتی در کیفر خواست نوشته می شود:متهم موجب تزلزل صمیمیت قوای مسلح نسبت به کشور گردیده است،سخت ناراحت و متاسف می شوم .در این جمله آنچه بیش از همه تا مغز اسخوان من را می سوزاند  کلمه ی کشور است و ناچارم فریاد بزنم که این اتهام نیست ،بلکه بهتان است.من هرگز در فکرم ،در اندیشه ام ،در خیالم ،در کردار و گفتارم چنین مقصودی نداشته ام که صمیمیت افسران ارتش را نسبت به کشورعزیزم متزلزل سازم.من بارها در جلسات بازپرسی نوشته ام که حزب تود ه ی ایران ،تشکیلات افسران آزادی خواه ایران و شخص من هر اقدامی که کرده ایم علیه حکومت تحت نفوذ طبقات حاکمه وبه نفع توده های خلق ،به نفع دهقانان و کارگران و سایر طبقات محروم و تحت فشار بوده است.همه ی اقدام ما براساس تاسیس حکومت ملی ، حکومت مردم بر مردم و استقرار حق حاکمیت ملی و به خاطر اعتلاء وآزادی و سربلندی و افتخار و استقلال میهن عزیزمان بوده است.ما هیچ وقت کشور خود را هدف حمله قرار نداده ایم.بین کشور وطبقات ثروتمند و مرفهی که بر آن حکومت میکنند اختلاف از زمین تا آسمان است.طبقات حاکمه نه تنها برای کشور مفید نیستند.،بلکه مضر هم هستند . یک لحظه چشم بر روی هم میگذاریم وفرض کنیم با یک سفینه ی عظیم آسمان پیما هزار فامیل طبقه ی  حاکمه به ماه منتقل شده اند.آیا اوضاع کشور به هم خواهد خورد؟ آیا وضع مردم بد تر خواهد شد؟آیا به استقلال و تمامیت کشور ما لطمه ای وارد خواهد آمد؟ هرگز ! برعکس سطح زندگی مردم بالا خواهد رفت ،زیرا دیگر کسی  محصول کارشان را چپاول نخواهد کرد.اوضاع کشور به مراتب بهتر خواهد شد،زیرا اختلاف طبقاتی که مولد همه گونه فتنه وآشوب و بی نظمی جامعه است از میان رفته و بالاخره حاکمیت ملی به معنی صحیح کلمه استقرار خواهد یافت و بالنتیجه استقلال کشور که فرع وجود حاکمیت ملی است به نحو دلخواه و کمال مطلوب تامین خواهد شد.پس اگر حزب توده  ی ایران ، تشکیلات افسران آزادی خواه ایران وشخص من با طبقات حاکمه ی کشور دشمنی آشتی ناپذیری داریم هرگز معنی ومفهوم این دشمنی ،دشمنی باکشور نیست،بلکه حداکثر دوستی و صمیمیت نسبت به کشور است و از این که چنین اتهام عجیبی به من نسبت داده شده ،سخت متعجب و متاثرم.من یک بار دیگر در محضر رسمی دادگاه صریحا ومصرا تکرار می کنم که خواهان عظمت و افتخار و سربلندی کشور عزیزم و رفاه وسعادت هم میهنان گرامی خود هستم و معتقدم که ارتش ایران در تحقق این آرزوهای من می تواند نقش اساسی و مهم داشته باشدوهمان گونه  که گلبول های سفید خون ،سربازان ومدافعان جانباز کشور بدن انسان هستند،ارتش و سایر نیروهای انتظامی نیز باید مدافع کشور و ضامن استقلا ل و تمامیت آن و عامل تامین سعادت افراد ملت باشند(بدون آنکه هرگز جنبه لوسمی leucemie پیدا نمایند).همه ی فعالیتهای حزبی من نیز در درون ارتش و سایر نیروهای انتظامی به همین مقصود بوده و از این فکر مقدس سرچشمه می گرفته است.

اکنون مسئله را از جهت تطبیق با قوانین جاری کشور مورد بحث قرار می دهیم :

دادستان محترم دادگاه به نام "تزلزل صمیمیت قوای مسلح نسبت به کشور " به قسمت اخیر ماده ی12 قانون مجازات های عمومی استناد کرده است. به نظر من این استناد به هیچ وجه موجه نیست و محملی ندارد.قانون مجازات عمومی را ورق می زنیم،در ذیل باب دوم نوشته  شده است:"در جنحه و جنایاتی که مضر به مصالح عمومی است "بعد این باب را به شش فصل تقسیم کرده  و در ذیل فصل اول که آن را نیز به نوبه ی خود به سه مبحث تقسیم نموده است چنین می خوانیم:"در جنحه و جنایت بر ضد امنیت مملکت" عناوین مبحث های سه گانه ی مزبور نیز به ترتیب عبارتند از:"جنحه و جنایات بر ضد امنیت خارجی مملکت" "در جنحه و جنایات بر ضد امنیت داخلی مملکت""در سوء قصد نسبت به رئیس مملکت " .از این عناوین چنین مستفاد می شود که موضوع فصل اول اعم است از جنحه و جنایاتی که بر ضد امنیت خارجی یا امنیت داخلی یا به منظور سوء قصد نسبت به رئیس مملکت صورت گرفته باشد.ولی آنچه مربوط به امنیت خارجی است،در ذیل مبحث اول و آنچه مربوط به امنیت داخلی است در ذیل مبحث دوم این فصل طبقه بندی گردیده است. اینک اگر به مواد61و62و63و64و65و66وغیره دقت کنیم  می بینیم  که در همه جا از "جلب خصومت دول خارجی با دولت ایران "تسهیل ورود دشمنان ممکلت به داخل ایران" "مکاتبه با تبعه ی دولتی که طرف خصومت با دولت ایران است"،"حرکت قشون دولتی و مستحضر نمودن دشمنان  از آن"،"تسلیم نقشه ی بنادر و اسکله و قورخانه و ...به دشمن یا مامورین دشمن،مخفی ساختن جاسوس یا سربازان دولت خصم"و نظایر آن صحبت شده است .با توجه به عنوان مبحث اول " جنحه و جنایات بر ضد امنیت خارجی مملکت" به خوبی پیدا است که مواد این بحث تماما مربوط به زمان جنگ است و هیچ گونه ارتباطی با زمان صلح و زمان عادی ندارد.دلیل دیگر این امر تکرار اتهامات متشابه در مبحث اول و دوم است.مثلا در قسمت اخیر ماده ی62 از تزلزل صمیمیت  صاحب منصبان یا افراد قشونی و امثال آنها نسبت به مملکت نام میبرد و به علت بحرانی بودن اوضاع کشور که از وجود جنگ ناشی می گردد مجازات آن را اعدام معین می کند. در مبحث دوم ذیل ماده ی 47 می نویسد: اگر اشخاص غیر نظامی که در خدمت نظام نیستندافراد قشون را تحریک به عصیان یا عدم اجرای وظایف نظامی کنند،در صورتی که موثر واقع شود به حبس تادیبی از یک تا سه سال و به تادیه ی دویست الی یک هزار تومان غرامت محکوم خواهند شد و اگر موثر واقع نشود از شش ماه تا دو سال حبس تادیبی یا از یک صد تومان تا پانصد تومان غرامت محکوم می شوند.چنان که ملاحظه می فرمایید در ماده ی 74 برای تحریک به عصیان یا عدم اجرای وظایف نظامی ،آن هم در صورتی که موثر واقع گرددحداکثر سه سال حبس تادیبی و پرداخت هزار تومان غرامت مجازات در نظر گرفته شده است و از مقایسه  ی این دو اتهام مشابه و نوع مجازات آنها که یکی مربوط به زمان جنگ وزمان غیر عادی و دیگری مربوط به زمان صلح و زمان عادی است ادعای من به خوبی ثابت و روشن می گردد.نکته ی حساس دیگری نیز که در این جا به چشم میخورداین است که در ماده ی62 از آنجا که موضوع  مربوط به امنیت خارجی کشور و مربوط به زمان جنگ است روی کلمه ی "کشور" تکیه  شده و چنین تاکید گردیده است:"یا موجب تزلزل صمیمیت صاحب منصبان یا افراد قشونی و امثال آنها نسبت به مملکت گردد." وحال آنکه در ماده ی 74 فقط به عصیان و یا عدم اجرای وظایف نظامی اشاره شده و این امر را موجب تزلزل صمیمیت افسران نسبت به کشور ندانسته است.بدین ترتیب محرز است که ماده ی 62 مربوط به زمان جنگ است وهیچ گونه ارتباطی با من نمی تواند داشته باشد.از شهریور 1320تا کنون دولت ایران فقط چند سال با کشور های محوردر حال جنگ بوده است ،و با سایر کشور های جهان روابط حسنه و کامله الوداد داشته و دارد یا لااقل با آنها در حال جنگ نیست.لذا دادستان محترم دادگاه باید روشن کنند که اولا ایران با کدامیک از کشور های جهان در حال جنگ بوده وثانیا شخص من افسران ارتش را به نفع کدامیک از دشمنان ومتخاصمین مملکت تحریک کرده ام و این تحریک موجب تزلزل صمیمیت آنها شده است .آنچه من می دانم در طی 16 سال اخیراز تمام دسته بندی های داخلی ارتش فقط یک گروه بود که مرتکب جرم قسمت اخیر ماده ی 62 قانون مجازات عمومی گردید وآن هم عملا نشان داده شد که این گونه اشخاص نه تنها اعدام نمی شوند ،بلکه ارتقاء درجه ومقام هم پیدا میکنند .کسی که در راس این گروه قرار داشت و آن روز ( سال1321) سرهنگ دوم بود امروز با درجه ی سرلشکری پست فرماندهی نیروی زمینی ارتش را اشغال کرده است،اگر آن روز نامش منوچهری بود و این نام با وجه انتساب آن به یکی از پادشاهان ایران باستان نشانه ی ایرانی بودنش محسوب می شد ،اکنون این نام به آریا نا تبدیل یافته است تا طبق تبلیغات فاشیست های آلمانی مبنی بر این باشد که ایرانیان وآلمانی ها نژاد مشترکی دارندو نژاد مشترکشان آرین است  و این کلمه نشانی از ایرانی-آلمانی بودن او باشد . من مخصوصا نام تیمسار سرلشکر آریانا را در لیست وکلای مدافع خودم نوشتم تا این مسئله را در حضور خودش در دادگاه مطرح سازم و جای هیچ گونه انکاری باقی نماند.می خواستم جزئیات  جریان غافلگیر کردن او را در حالی که در دل شب در روی ثپه ی s9 (تپه ی شمال غربی اردوگاه اقدسیه ) برای حواریون خودنطق می کرد در حضور خودش توضیح بدهم. می خواستم سخنان او را درباره  ی ورود ارتش هیتلر به ایران واگو کنم و از مذاکراتی که بعدا طی جلسات متعدد برای جلب من به گروه  کرده بودپرده بردارم.ولی روشن است که سرلشکر آریانا از سرهنگ دوم منوچهری خیلی باتجربه تر است و به همین جهت از قبول وکالت من خود داری کرده .در آن روزهاایران و دولت آلمان در حال جنگ بودند،ارتش هیتلر تا ناحیه  ی مایکوپ در قفقاز شمالی پیشروی کرده بود وهر لحظه احتمال ورودش به ایران می رفت .سرهنگ دوم منوچهری مثل پدری  که با شفقت تمام پسر دوساله اش را مورد محبت قرار میدهد و به او میگوید:"ای پدر سوخته" اظهارتاسف می کرد و میگفت:"این پدر سوخته ها چقدر دیر کردند؟حوصله مان سر رفت!..."همین گروه بود که دونفر چتر باز آلمانی را که در ورامین فرود آمدند ،با لیره ها و بیسیم ها و وسائل شان به شهر آوردند و مخفی ساختند.شادروان سروان  یوسف مرتضوی که این ماموریت را از طرف آریانا انجام داده بود،بعدا که از گروه منوچهری بیرون آمد عین قضیه را برای من وسروان ابوالحسن عباسی شرح داد.

بدین ترتیب ملاحظه می فرمایید که تنها وتنها یک گروه در ارتش ایران وجود داشته اند که ضمن وجود جنگ بین ایران و یک دولت خارجی  با همان دولت خارجی رابطه داشته و صمیمیت افسران را نسبت به آن دولت خارجی جلب کرده والزاما موجب تزلزل صمیمیت آنها به کشور ایران شده است.معذلک رئیس آن به درجات و مقامات عالی ارتقاء یافته و همه ی حواریون او نیز دارای مشاغل و درجات بزرگ هستند. ولی در عوض به جای آنکه آنان مجازات شوند،امثال خسرو روزبه که قلبش آکنده از مهر میهن است و تار وپود وجودش را احساسات میهن پرستانه وبشردوستانه تشکیل داده است به پای چوبه  ی اعدام می روند.این هم یک نوع عدالت است! ولی هر چه باشدعدالت به مفهوم واقعی و صحیح کلمه نیست.حافظ می گوید:

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز              مست است و در حق اوکس این گمان ندارد

در پایان این بحث بدون آنکه تشکیل سازمان افسران عضو حزب توده  ی ایران را نفی کنم و مداخله ی موثر خودم را در ایجاد وتوسعه و پیشرفت و حفظ آن انکار نمایم،تکرار میکنم که اساس تشکیل آن از منبع پاک و بی غل و غش میهن پرستی و مردم دوستی و شور و ذوق به خاطر خدمت به مردم وتامین رفاه و سعادت طبقات محروم جامعه و علاقه ی سرشار به اعتلاء و عظمت و استقلال وآزادی و سربلندی ایران عزیز سیر آب می شده و وجود آن می توانست خدمات گران بهایی به ملت ایران بنماید.حالا اگر دستگاه عدالت ارتش من را به جای آریانا گرفته است تقصیر از من نیست!

شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست        خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -9

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -3

 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter