نویدنو18/07/1392

نویدنو18/07/1392

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -9

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -3

 

دکتر جهانشاه صالح و دکتر غلامرضا شیخ را بر بالین پدرم بردم و به معالجه پرداختم. ولی یک روز واقعه ای اتفاق افتاد که فقط سنگ گور می تواند تاثیر ناگوار آن را  از مغز من بیرون کند. پدرم که از وضع مالی من خبر داشت بدون آ نکه قصدش را به من باز گو کند، اصرار نمود که ملک مدنی را برای ملاقاتش دعوت کنم. همان روز ملک مدنی با پسرش حسن آقا ملک مدنی به آن خانه آمدند و پدرم پس از تعارف و صحبت تقاضای مبلغی قرض کرد و او نیز پنجاه تومان پرداخت و رفت. اما چیزی که هرگز از یاد من نمی رود حالت تاثری بود که به این پیرمرد بلند همت دست داد و منجربه چکیدن یک قطره ی درشت اشک از گوشه ی چشمش گردید. گویی دنیارا به سر من کوفتند. شدت تاثر من بیش از آن است که قابل توصیف باشد. همین قدر می گویم که من برای اولین بار است که دریچه ی قلبم را می گشایم وآنچه را سالها رنجم داده است واگو می کنم. حتی برادران من این مسائل را از زبان من نشنیده اند و هنوز عده ای هستند که نمی دانند چرا روابط دوستانه ی من با خانواده ملک مدنی به یکباره و بطور غیر منتظره ای  ناگهانی  قطع گردید و رفته رفته به دشمنی گرائید. دراینجا نظر من کلی تر و وسیع تر است. خانواده ی ملک مدنی هدف حمله ی  من نیست. من نسبت به شخص ملک مدنی و خانواده اش نفرت مخصوصی ندارم. آنچه در من ایجاد تنفر کرده است ،اصول سرمایه داری است. اصولی است که ما در همه بدبختی های جامعه بشروجامعه  ی ایرانست.

من نسبت به آن رژیمی تنفر عمیقی و دشمنی آشتی ناپذیر پیدا کرده ام که بقیمت بدبختی ، فقر ، گرسنگی و محرومیت هیجده میلیون نفر از افراد ملت ایران همه  ی مواهب زندگی را برای هزار خانواده ی ممتاز تامین کرده است. خسرو روزبه در خانواده ی متوسطی پرورش یافته و تحصیل کرده است وخاطرات اوتا این اندازه تاثرانگیز است وای به حال میلیونها خانواده  ی دهقان و کارگر مملکت که وضعشان ده بار بدتر از خسرو روزبه است! اینها قصه نیست، داستان هزارو یک شب نیست، محصول خیال بافی یک قلندر بیسواد نیست، هذیان و گفته های تب آلود نیست، بلکه واقعیات زندگی اجتماعی کشور ما و هر کشور سرمایه داری در هر گوشه  ی جهانست. ضرباتی که بدینگونه دردوران زنگی بروح حساس و تثیر پذیر من وارد آمد فکر و روح من را بکنکاش درباره ی وضع زندگی طبقات محروم واداشت. من دیگر آن خسرو روزبه ای نبودم که میخواست از طریق تالیف و ترجمه واکتشاف بجامعه خدمت کند، بلکه یکباره منقلب شدم. طوفان عظیمی اعصاب و روحم را تحت استیلای خود گرفت. فکر محدود خدمت های جزئی را بکنار گذاشتم و تصمیم گرفتم کاررا از ریشه و اساس اصلاح نمایم تا به بدبختی میلیونها نفر از هم میهنانم پایان بخشم. من در عقیده ی خود صادق هستم و هیچگونه کوته نظری و آلایش در آن دیده نمیشود. من با کمال خلوص نیت وبدون توجه بمنافع شخصی وبدون پروا از مرگ جانم را در کف اخلاص نهاده ام تا بمردم خدمت کنم. مدعیانی نیز بودند که از نیمه راه گریختند ولی فرار از نیمه راه کار مرد نیست.

سعدی درباره مباحثه ی شمع و پروانه چه خوب فرموده است:

که ای مدعی عشق کار تو نیست   که نه صبر داری نه یارای ایست

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت       مرا بین که از پای تا سر بسوخت

تو بگریزی از پیش یک شعله خام        من استاده‌ام تا بسوزم تمام

اگر عاشقی سر مشوی از مرض    چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدائی ندارد ز مقصود چنگ     وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار،      وگر می‌روی تن به طوفان سپار

اینها جهات خصوصی قضیه بود که من را بحزب توده ی ایران جلب کرد و تردیدی نباید داشت که محرومیت های شخصی زمینه ی مساعدی برای پذیرش این افکار ایجاد نموده است، ولی این محرومیت های خصوصی جزء ناچیزی از محرک های باطنی من محسوب می شود، زیرا اگر من به خودم می اندیشیدم و فقط منافع خودم را در  مد نظر داشتم ، هرگز نمی بایست دل بطوفان سپارم، وارد جریانات سیاسی شوم و خطرات عظیمی را استقبال کنم. برای من دیگر دوران سختی سپری گردیده بود. به تدریج مشغول بهره برداری از سوابق خدمتی و تحصیلی خود شده بودم، می توانستم از طریق ساعتی 100 ریال حق التدریس ریاضیات عالی و از بابت حق الترجمه ها و حق التالیف ها واز محل حقوق افسریم که رفته رفته بالا می رفت زندگی مرفهی را برای خودم ترتیب بدهم و زندگی فقیرانه ی گذشته را به زندگی نسبتا مرفه و راحتی تبدیل کنم. امکان ترفیع درجه تا بالاترین درجات ارتش و اشغال پست های مهم و حساس برایم وجود داشت و از هر حیث زندگی خوب و راحت توام با تمام مناصب در انتظارم بود. بنابراین من اگر بمنفع شخصی چشم می داشتم، قدم نهادن در راه فعلی دیوانگی مطلق محسوب می شد. اما بنظر من زندگی فقط این نیست که انسان خوب بخورد، خوب بیاشامد و خوب بپوشد. انسان فقط کارخانه ی تهیه ی کود حیوانی نیست، زندگی فقط این نیست که بکار بلع اکسیژن و پس دادن انیدریدکربنیک بخورد. بقول سعدی :

 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت    نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی     چه میان نقش دیوار و میان آ دمیت

خورو خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت    حیوان خبر ندارد زجهان آ دمیت

من چگونه می توانستم بحساب زندگی مرفه آینده و دور نمای جالبی که می توانست جلو چشم تصویر گردد زندگی پر درد و توهین آمیز گذشته ی خودم را فراموش کنم؟ چگونه می توانستم صدها هزار خسرو روزبه را که در شرایط سخت تر و بدتری زندگی میکردند و امیدی هم به آینده نداشتند  از یادم ببرم؟ چگونه می توانستم نگاه های تحقیرآمیز "شریف زادگان" را که فقط بعلت فقر مثل نشتر به قلبم فرونشسته بود، به ازاء مواهب مادی زندگی که از آن پس نصیبم می شد بدست فراموشی سپارم؟ تازه اگر چنین می کردم چه حق داشتم این زندگی مرفه را بعنوان حق السکوت بپذیرم و اجازه بدهم که نسبت به خسرو روزبه های دیگر چنین رفتاراهانت آمیزی بشود؟ آری من چنین حقی و اجازه ای نداشتم و نمی توانستم داشته باشم. حقیقت قضیه اینست که نظر من خیلی وسیعتر از حد ناچیز منافع شخصی بود.

پرواضح بود که جان من نیز در معرض خطر قرار داشت همانگونه که اکنون در معرض خطر قرار گرفته است. ولی آیا یک مرد صاحب عقیده می تواند از بیم جان ترک سنگر گوید؟

سعدیا عاشق صادق زبلا نگریزد    سست عهدان ارادت زملامت برمند

بنظر من فقط در بوته ی آزمایش می توان ادعا را از عمل بازشناخت. کسانیکه در پشت میز خطابه افرادی انقلابی هستند و سخنان انقلابی میگویند ولی در پشت میله های زندان به پست ترین اعمال دست میزنند، همان سست عهدانی هستند که از ملامت میرمند و حال آنکه :

گراز مقابله تیرآید، از عقب شمشیر   نه عاشق است که اندیشه از خط دارد

مقصودا ینست که  دادرسان محترم بدانند که منافع شخصی و نظرات خصوصی موجب ورود من به حزب توده ی ایران نشده ا ند و اگر باین قضیه در چهار چوب تنگ این منافع و نظرات بنگریم، مصلحت شخص من در این بوده ا ست که بخدمت در ارتش ادامه بدهم و از شرکت در احزاب سیاسی احتزار جویم و اینک که علیرغم منافع خصوصی خودم وباقبول و استقبال هرگونه خطری، راه حزب توده ی ایران را در پیش گرفته ام فقط دوحالت میتواند وجود داشته باشد، یادیوانگی یا حسن نیت. من البته دیوانه نیستم ولااقل باندازه ی یک انسان معمولی و متوسط عقل و سواد وشعور دارم. سوابق تحصیلی ، کتبی که تالیف کرده ام، کشفیات علمی و کارهای فنی و خلاصه همه ی زندگی من نشان می دهد که دیوانه نبوده ام و نیستم. واین معنی مورد تصدیق مراجع قضائی ارتش نیز هست، زیرا در غیر اینصورت چنین دادگاهی نمی بایست تشکیل شود وجای من  د ر تیمارستان بود. حالا که در عقل من تردیدی نیست چه عاملی جز حسن نیت ، جز بشر دوستی ، جز احساسات پاک و شرافتمندانه میتواند محرک من در فعالیت های سیاسی باشد؟ من از یکطرف از همه ی امتیازاتی که که می توانسته ام بحق داشته باشم و کسب کنم بطیب خاطر صرف نظر کرده ام و از طرف دیگر تاکنون بیش از 12 سال در زندان یا شرایط زندگی مخفی بسر برده ام و ناراحتی های عجیبی را تحمل کرده ام و اینک نیز در معرض خطر اعدام قرار دارم.

اینک میپرسم چه وجه اشتراکی بین  آنچه من داده ام و آنچه گرفته ام وجود دارد؟ طبعا نه تنها وجه اشتراکی ندارند، بلکه درست متضاد و متناقض و مباین یکدیگرند. دادن درجه ی سرتیپی و گرفتن حکم اعدام چه مشابهتی میتوانند داشته باشند؟ از اینجاست که وجود یک عامل محرک نیرومند که همانا مردم دوستی و احساسات و حسن نیت است ثابت میگردد. بمقتضای وجود همین عامل مقدس است که همه چیز داده ام ، جانم را نیز بزودی خواهم داد و همه گونه ناملایمات و محرومیت ها را تحمل کرده ام و خواهم کرد. من این را یک فداکاری و یک گذشت می دانم و هرگز نیز متاثر نیستم که نام خیانت بر آن گذاشته شود. اگر امروز هم  من نمیتوانم نظر دادرسان دادگاه را به حسن نیت خودم جلب کنم ، محکمه ی افکار عمومی که محکمه  ی تاریخ است سند برائت من را صادر خواهد کرد، ولو آنکه استخوانم نیز خاک شده باشد.

از آن بدیر مغانم عزیز میدارند    که آ تشی که نمیرد همیشه دردل ما ست

مطالعه ی سطحی اوضاع کنونی جامعه ی ایران و مقایسه  ی شرایط زندگی طبقات مختلف نمیتواند موجب تاثر و تالم انسان نگردد. شکاف عمیق و عظیمی که بین طبقات مرفه و محروم جامعه دیده میشود و روزبه روز نیز ژرفتر میگردد ، هر انسان صاحب احساس را متاثر و ملول میسازد و بفکر وامیدارد.

من احتیاج زیادی ندارم که وجود  چنین عدم تعادل و بیعدالتی شگفت انگیزی را ثابت کنم. این چیزیست که مورد تصدیق همه است. وقتی وزیر جنگ مملکت فیلم زندگی ساحل نشینان خلیج فارس را به معرض نمایش میگذارد و وزرا و نمایندگان و سناتور ها را بگریه وامیدارد ، لابد فقر و محرومیت شدیدی گریبانگیر اکثریت ملت ایرانست. وقتی استاندار کرمان در کنفرانس استانداران کشور صراحتا میگوید که عده ای از کودکا ن مملکت ظهرها بجای رفتن به اطاقهای ناهار خوری سربصحرا میگذارند تا شکمی از عزا در بیاورند و مثل بزغاله از طریق علف چری سد جوع کنند ، نمیتوان گفت خاطر مبارک آسوده باشد همه ی مردم مملکت در رفاه وآسایش زندگی میکنند. وقتی دسته های صدنفری برای بدست آوردن کار وتحصیل چند ریال مزد، بطور قاچاق از مرزهای دریایی به خارج میگریزند و طعمه ی امواج خروشان دریا میشوند یا بضرب گلوله ی مرزداران شیخ کویت راه عدم در پیش می گیرند، حتما فقر و گرسنگی و بدبختی شدیدی دامنگیرشان شده است.

دادرسان محترم تصدیق دارند که اینها ساختگی و جعلی نیست و مراجع رسمی کشور بصحّت آن اقرار دارند و اعتراف هم کرده اند. چندی پیش روزنامه ی اطلاعات خبر داد که در شب جشن تولد حضرت حجت، در همان شبی که مبالغ هنگفتی برای تزیینات و مخارج جشن خرج شده است یک نفر مسلمان از گرسنگی مرده است و آقای علی جواهر کلام نویسنده ی ستون انتقادی این روزنامه هم مقاله ی موثری در این باره نوشت. معنی این امر چیست؟ معنی آن اینست که برخلاف گفته  ی آقای نخست وزیر کسانی هستند که از گرسنگی میمیرند و اگر ایشان صدبار دیگر نیز در پشت تریبون مجلس سنا آنرا تکذیب کنند باز هم اینگونه مرگ ومیر ها وجود خواهد داشت.

درسال 1324 باستناد خبر روزنامه ی اطلاعات یکنفر در پشت دیوار بیمارستان (تکرار میکنم در پشت دیوار بیمارستان) از سرما خشک شده بود و من عینا آنرا در کتاب اطاعت کورکورانه نقل کردم. مردن از گرسنگی و نداشتن دارو و مسکن امر متداول و پیش پا افتاده ایست و از طریق تکذیب لفظی در مجالس قانون گذاری نمیتوان از آن جلوگیری کرد. بعلاوه تقریبا هرشب یکنفر در تهران وولایات در اثر استیصال و فقر انتحار میکنند. مردن از گرسنگی با انتحار در اثر فقر فرق اساسی ندارد. وقتی نصرت اله عباسی کارمند وزارت فرهنگ با داشتن هفت سر عائله و 240 تومان حقوق انتحار میکند ، معنی اش اینست که این مبلغ نمیتواند حداقل احتیاجات ضروری و بخور ونمیر این خانواده را تامین کند ولذا رئیس خانواده در اثر تالمات روحی و از فرط استیصال دست بعمل زشت انتحار میزند. در همان شماره ای که تکذیب مکرر آقای نخست وزیر چاپ شده بود ، خبر انتحار یک دختر 23 ساله در تبریز و آنهم از فرط استیصال درج گردیده بود و این تقارن ، معنی خاصی به سخنان آقای وزیر و مذاکرات مجلس سنا میداد. البته این جریان اختصاص بکشورما ندارد. در سراسر جهان سرمایه داری آسمان همین رنگ است. چند شب پیش خبر جا لبی از ایتالیا نقل شده بود که بموجب آن یک کارگر بیکار از فرط استیصال از میله های قفس شیر باغ وحش بالا رفته و خودش را بکام شیر افکنده است. در فرانسه این قبیل اشخاص یا خود را بزیر قطار پرت میکنند و له میشوند یا به امواج رود سن میسپارند.

نظیر این حوادث در هر کجا که طبقات فقیر و غنی وجود داشته باشند قهرا روی خواهد داد و اینک که بزرگترین دژ سرمایه داری یعنی ایالات متحده ی امریکای شمالی طبق پیش بینی های علمای مارکسیست دچار بحران اقتصادی شده و تعداد بیکاران به بیس از پنج میلیون و دویست هزار نفر رسیده است ، بدون تردید انتحار در نتیجه ی استیصال روی میدهد و خواهد داد. مقصود اینست که من نظر خاصی به ایران ندارم و منظورم بطور کلی اصول سرمایه داری و نتایج قهری و جبری آنست. دشمنی من با اصول سرمایه داری بهیچوجه بمعنی دشمنی با تمامیت استقلال کشور نیست ، بلکه درست معکوس آنست. من باینجهت بااصول سرمایه داری مخالف هستم که علاوه بر همه ی بدبختی های طاقت فرسائی که لازمه ی آنست و دامنگیر ملت ایران گردیده است به اساس استقلال  و تمامیت و آزادی کشور و سعادت ملت ایران لطمه  ی جبران ناپذیر زده است و میزند. مخالفت بااصول سرمایه داری بمعنی مخالفت با حاکمیت ملی نیست ، بلکه بالعکس بخاطر استقرار و تثبیت و قوام حاکمیت ملی است. در حال حاضر فقط عده ی بسیار محدودی از افراد وابسته به طبقات ممتاز مملکت که از تمام مواهب مادی و اجتماعی جامعه بهره مند هستند براکثریت قریب باتفاق افراد مملکت حکومت مطلقه دارند و در حقیقت حاکمیت ملی را شدیدا نقض کرده اند و همه گونه حق مداخله بر سرنوشت رااز طبقات محروم سلب نموده اند. حکومت حاضر در واقع دموکراسی نیست ، بلکه پلوتوکراسی است. حکومت اشراف و اعیان و مالکین و سرمایه داران است و هیچگونه وجه مشابهتی با حکومت مشروطه ی واقعی ، با حکومت مردم بر مردم ندارد. پس دشمنی من با حکومت سرمایه داری کاملا بجاو صحیح و شرافتمندانه است. چند روز پیش در ستون اخبار روزنامه  ی اطلاعات خواندم که در دهی بنام گشنیزجان از توابع اصفهان یک بیماری نوظهور پیدا شده است و باعث مرگ کودکان میگردد. بعد معلوم شد که این بیماری بجز سرخجه چیز دیگری نبوده است و باوجود این 79 کودک از کودکان گشنیزجان یعنی تقریبا همه  ی کودکان این ده راتسلیم گور کرده و همه ی مادران را عزادار و داغدار نموده است. مرض سرخجه مرض سرطان یا لوسیمی یا سل و امثال آن نیست و فقط با غذای گرم ، جای گرم و قدری مراقبت ، خودبخود خوب میشود. ولی چرا این بیماری ساده چنین کشتار وحشتناکی کرده است؟ برای اینکه نه غذای گرم ونه جای گرم داشته اند و نه اولیاء آنان بساده ترین اصول بهداشت واقف بوده اند. من نمیدانم مالک این ده کیست و هیچگونه دشمنی خصوصی هم با او ندارم ولی بطور قطع میدانم که اگر فرزند ناز پرورده ی مالک بیمار شود ، علاوه براینکه بهترین پزشکان مملکت را بربالینش حاضر میکنند ، اگر لازم شد چند ده هزار ریال نیز خرج مینمایند و آقازاده را با هواپیما و یک اسکورت پرستار و دایه به اروپا می فرستند و در مجهزترین بیمارستانها تحت معالجه قرار میدهند. شما اگر بجای خسروروزبه حساس و سریع التاثیر باشید چه عکس العملی در وجودتان ایجاد میشود؟ اعصابتان چه واکنشی از خود بروز میدهد؟ و خلاصه رآکسیون وجدانتان چیست؟ من شک ندارم که هیچ انسان شرافتمندی نمیتواند اینهمه بدبختی ها را ببیند و احساس کند ولی نسبت به منشا ء آن که اصول سرمایه داریست دشمنی آشتی ناپذیرپیدا ننماید.

آقای علی جواهر کلام نویسنده ی ستون انتقادی روزنامه ی اطلاعات نوشته بود که در سفر قزوین شخصا اطلاع یافته است که مالک یکی از دهات پیرزنان و پیرمردان را در فصل زمستان از خانه و کاشانه ی خود بیرون میکند و روانه ی تهران میسازد تا از طریق گدائی در فصل زمستان هریک صدتومان عیدی برای ارباب تهیه کنند. این گفته ی خسرو روزبه کمونیست نیست ، گفته ی آقای جواهرکلام رئیس شورای نویسندگان پر تیتراژترین روزنامه ی مملکت است و همه میدانند که این روزنامه با چه تسمه ها و زنجیرهائی به طبقات حاکمه ی کشور وصل شده است و در حقیقت مهمترین موسسه ی تبلیغاتی طبقه ی حاکمه بشمار میرود. ولی حقایق دردناک بقدری زیاد است ، محرومیت وبدبختی و اجحاف و فقر وگرسنگی باندازه ای فراوان و همه گیر است که بالاجبار در ستون های روزنامه ی اطلاعات هم منعکس میشود. در دهات ایران زن و مردو کودک و پیر وجوان در تمام سال در گرما وسرما و برف و بوران کار میکنند و جان میکنند تا یک مشت محصول بدست آورند ونان بخور ونمیر سالیانه ی خود را فراهم سازند. ولی ارباب یا مباشرین مثل بلای آسمانی برآنها نازل میشوند و قسمت اعظم ا ین محصول را تحت عناوین مختلف از چنگشان بیرون میکشند تا با گشادبازیهای آقامنشانه در کاباره ها ودانسینگ ها بمصرف برسد. ولی چون اشتهای ارباب ا شباع ناپذیر است برای تهیه ی پول بیشتر چوب بدست  گدائی را نیز بدست پیر مردان و پیر زنان میدهند و اگر نتوانستند "عیدی" مورد نظر را تهیه نمایند ، حق بازگشت بده ، بخانه و کاشانه  ی خود ندارند. آیا با توجه به این حقایق وحشتناک من حق ندارم به صفوف حزب توده ی ایران ملحق شوم؟ و در زیر پرچم حزبی که ویرانی ا ساس سرمایه داری وا ستقرارسوسیالیسم را هدف مقدس خود قرار داده است ، بخاطر پایان دادن باینهمه بدبختی جانفشانی کنم و وجدانم را ارضا ء نمایم؟ مفاسد رژیم سرمایه داری حاکم بر کشور یکی دوتا نیست و از حدود احصا ء وشمارش بیرون است. باز چندی پیش در ستون اخبار شهرستانهای روزنامه ی دولتی اطلاعات به خبر حیرت آور ازدواج یک دختر سیزده ساله بنام فاطمه با یک مرد شصت و پنج ساله برخوردم  و راستش را بخواهید سرتاپای جودم لرزید. خلاصه ی داستان از این قرار بود که پدرو مادر فقیر و مستمند فاطمه چند سال پیش خواهر بزرگترش را در سن سیزده سالگی به یک پیرمرد ثروتمند شوهر دادند و چون سن دختر مقتضی برای ازدواج نبود ، در دفاتر اسناد رسمی ثبت نگردید. اینک که چند سال از آن داستان میگذرد و آنان صاحب دوسه فرزند هم شده اند ، فاطمه نیز بدرد خواهر بزرگتر گرفتار شد ودر سن سیزده سالگی به ازدواج پیرمرد ثروتمند شصت و پنج ساله ای درآمد. ولی چون همسایه ها قصد داشتند قضیه را بمراجع قضائی گزارش دهند پدرو مادر این طفل بیچاره شناسنامه ی خواهر بزرگتر را به محضر بردند و اورا عینا به ازدواج شوهر فاطمه درآوردند تا بتوانند یک نوع سند تهیه کنند و جلوی دهان همسایگان را بگیرند. اینک خواهر بزرگتر فاطمه  دو شوهر دارد و فاطمه و خواهرش در آن واحد زن یک پیرمرد 65 ساله هستند یکی با قباله ی  محضری و بطور غیابی و دیگری با عقد شرعی و حضوری. این پرونده هم اکنون در دادگاههای اصفهان تحت رسیدگی است. نکته ی اساسی این مطلب که موجب چنین ازدواجهای غیر قانونی شرم آور و درعین حال تاثرانگیز و رقت بار گردیده است همانا فقر خانواده و غنای داماد های اوست. همین فقر موجب شده است که یک دختر سیزده ساله با هزارها امید وآرزوئی که درسر داشته هم بستر یک پیر مرد شصت و پنج ساله گردد و علیرغم گفته ی سعدی که : "زن جوان را اگر تیری به پهلو نشیند به که پیری" هم نشین و هم صحبت پیر مرد فرتوتی شود. اگر فاطمه ها در سنینی که باید گرگم بهوا و قایم باشک بازی کنند به حجله فرستاده میشوند ، اگر کودکانی نظیر فاطمه بجای تحصیل بخانه ی شوهر میروند و همه ی  آرزوهای عزیز ومقدس این فرشته های معصوم پیش از خودشان در گور سرد مدفون میگردد و خودشان نیز با مرگ نابهنگام و زایمانهای زودرس بدنبال آرزوهای مدفون شده ی خود میشتابند و جهل و بیسوادی محیط پای "آل" موهوم و فرضی رابمیان میکشد و از نصیب وقسمت ازلی و ابدی و محتوم و غیرقابل مقاومت و جبری جای شکایتی باقی نمیماند و اگر این غنچه های ناشکفته پژمرده میشوند ، عامل این جنایتها بدون تردید نیاز واستغنا ، فقر وثروت  و روی هم رفته بی عدالتی های اجتماعی ناشی از حکومت سرمایه داریست.  هزارها فاطمه پس از اینگونه سرخودگیها راه قلعه ی شهر نو و نظایر آنرا در پیش می گیرند. هزارها فاطمه بعلت فقر شغل کلفتی را انتخاب مینمایند و پس از آنکه گوهر عفتشان لکه دار شد یا انتحار میکنند یا به فاطمه های شهرنو میپیوندند. کیست که سه تابلوی مریم اثر عشقی را برای چندین بار نخوانده باشد و قطرات اشک از گونه هایش سرازیر نشده باشد؟ این خیانت ها محصول رژیم محکوم بفنای سرمایه داریست. در همین رژیم است که اساس خانواده و اساس عفت عمومی در معرض بزرگترین خطر قرار میگیرد. بیشتر ازدواجها نه براساس عشق و محبت و عاطفه ، بلکه براساس فقر یکی و غنای دیگری صورت میپذیرد و در حقیقت میتوان گفت ازدواج نیست بلکه خرید و فروش است. مردی جوان و خوش قیافه ، شوهری زن بیوه ی جا افتاده و احیانا پیری را فقط باینجهت قبول میکند که از اتوموبیل و پارک و پول و مواهب زندگیش بهره مند گردد و حتی با همان اتوموبیل بدنبال عیاشی و هرزگی خود برود و بهمین ترتیب است که یک دختر زیبا و جوان همسری مرد جا افتاده و مسنی را قبول میکند و خوب پیدا است که هیچگونه رشته ی محبتی آنان را بیکدیگر پیوند نمیدهد و ضرورتا اساس چنین ازدواجی نمیتواند محکم و شرافتمندانه باشد. وقتی یک حاجی بازاری با ریش حنابسته ی خود و بزور سیم و زری که از طریق رباخواری و سفته بازی و گرانفروشی تحصیل کرده است برای خود حرمسرا تشکیل میدهد ، چهار زن عقدی و ده ها صیغه میگیرد و آنها را یکی پس از دیگری بدست حوادث میسپارد ، چه ضمانتی برای بقا و حفظ عفت عمومی باقی میماند؟ کدام منطق میتواند قبول کند که زنان اینگونه حرمسراها ، بشیوه ی فرشتگان و معصومان ، دست از پا خطا نخواهد کرد؟ اگر چنین بود هیچگونه محدودیتی ضرورت پیدا نمیکرد ، نقش خواجگان در تاریخ منتفی و غیر لازم میشد و اینهمه بگیرو ببند و مراقبت و محدودیت الزام آور نمینمود. پس چرا از مواجهه با حقیقت  واقع امر بگریزیم؟ چرا اینهمه جنایاتی را که در زمینه  ی ناموسی روی میدهد ندیده بگیریم؟ چرا مخصوصا از یاد ببریم که هرسال تعداد زیادی از خواهران بدست برادران ، عده ی کثیری از دختران بدست پدران یا انبوهی از زنان بدست شوهران و همه بعلت ناموسی کشته میشوند یا مجروح میگردند؟ چرا درباره  ی علت اینهمه فجایع فکر نکنیم و ریشه و علت العلل آنرا نیابیم؟ بنظر من اساس همه ی این جنایات و بهتر بگوئیم ام المفساد جامعه وجود رژیم سرمایه داریست. کانون خانوادگی در رژیمهای سوسیالیستی محکمترین ، نجیبترین ، اصیل ترین و صحیح ترین و بادوام ترین کانونهای خانوادگی جهانست. یک دختر و یک پسر وقتی به ازدواج با یکدیگر رضایت میدهند که یکدیگر را درست بفهمند ، از استعداد ها ولیاقت های یکدیگر مطلع باشند و عشق واقعی ، محبت بی آلایش ، صمیمیت و وفاداری و عاطفه ی  زندگی زناشوئی آنان را بیکدیگر پیوند دهد. وجود چنین مقدماتی الزاما موجب تحکیم روابط خانوادگی و دوام و صمیمیت آن خواهد شد. شیطان سرمایه دیگر نمیتواند وسائل ازدواجهای نامناسب و سست را فراهم سازد ، زیرا اساس سرمایه داری در این کشور ها واژگون شده و دیو سیم و زر بزانو در آمده است. بهمین جهت نسبت طلاق در رژیم های سرمایه داری اصلا با رژیم های سوسیالیستی قابل مقایسه نیست. پس اگر من خواهان سرنگونی رژیم سرمایه داری و استقرار رژیم سوسیالیستی هستم واگر بخاطر چنین آرزوی مقدسی برای هرگونه فداکاری آماده ام هیچگونه تعجبی ندارد. بقول حافظ:

در عاشقی گریز نباشد زسوز و ساز            استاده ام چو شمع مترسان زآتشم

در کیفر خواست با بکاربردن کلماتی از قبیل "بوئی از شرافت نبرده"،"فاقد شرف" و امثال آن بزرگترین توهین ممکن به اخلاق و شرف من شده است و من وظیفه ی خود میدانم در مقام دفاع از اخلاق و شرفم برآیم. اخلاق و شرف بزرگترین سرمایه ی زندگی منست و من نمیتوانم در قبال چنین اهانتی سکوت کنم.

یکروز تیمسار دادستان ارتش ازاینکه من در دو و سه مورد کلمه ی اخلاق را بکار برده بودم، اظهار تعجب میکردند و اساس تعجبشان این بود که چگونه یک نفر کمونیست دم از اخلاق میزند. اخلاق مثل همه ی امور دیگر نمیتواند تحت تاثیر نفوذ شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه نباشد وبدین ترتیب نشانه ها و خصوصیاتی که که اخلاق را در د و رژیم مختلف توصیف وتعریف میکنند و با یکدیگر اختلاف دارند و از هم متمایزند. بین تئوری و پراتیک ، بین اندیشه و کردار همیشه هم آهنگی کامل وجود ندارد. من شکی ندارم و بهیچوجه نمیتوانم تردید نمایم که پیشوایان و بنیان گذاران مذهب انسانهای شریف و خیراندیش بوده اند و هریک در عمر خود بخاطر استقرار عدالت بیشتر درجامعه و جلوگیری از فساد و پرورش حس نوع پروری و مردم دوستی قوانین و اصولی وضع کرده اند و به گسترش و تعمیم این اصول همت گماشته اند و برای آنکه یک پلیس درونی و کارآگاه باطنی نیز رعایت این اصول را کنترل و بازرسی کند بتدریج یک سلسله قواعد و مقررات و اصول اخلاقی وضع گردیده است. اما باید توجه داشت که قوانین حاکم بر جامعه و اصول اخلاقی وابسته بآن در طول تاریخ بشر تغییر میکند و پیوسته به یک منوال نیست. یعنی ضروریات و احتیاجات و خواستهای هر عصری مستلزم قوانین و اصول خاص همان عصر است و هیچ قانون ازلی و ابدی وجود ندارد. مثلا در جوامعی که بااصول بردگی و فئودالی و سرمایه داری اداره میشده اند و میشوند اصول مالکیت فردی و خصوصی مقدس است  ولی در جوامعی که با اصول سوسیالیستی اداره می شوند اصل مالکیت فردی و خصوصی مقدس نیست و بالعکس اصل مالکیت اجتماعی و دسته جمعی جنبه تقدس دارند. از نظر اخلاقی نیز میتوان بسهولت بخاطر آورد که اعراب بدوی در دوران پیش از اسلام در عصر بربریت دخترهای خود را زنده بگور میکردند و این عمل را نیز موجب افتخار خود میدانستند و اخلاق زمان نیز این عمل زشت و نکوهیده را تایید مینمود و مجاز میشمرد. ولی اکنون زنده بگور کردن دختر نه تنها جنایت محسوب میشود ، بلکه خلاف حسنه نیز هست و مذموم و قابل سرزنش است. از اینها  که بگذریم رعایت و اجرای فلان قانون اخلاقی که در دو رژیم اقتصادی و اجتماعی متضاد پسندیده و محمود شناخته شده باشد یکسان و یکنواخت نیست. کارگری که شیشه ی عمرش در دست صاحب کارخانه است و درصورتیکه از کار اخراج و بیکار شود خود وزن و فرزندانش گرسنه خواهند ماند ، اگراز صاحب کارخانه فحش شنید ، اگر کتک خورد و مورد اهانت و تحقیر قرار گرفت ، نمیتواند از حق خودش دفاع کند ، زیرا میداند که شب با دست خالی بخانه خواهد رفت و اطفال معصومش گرسنه خواهند ماند. اگر ضعیف باشد روی عزت نفس خود پامیگذارد، توهین را زیر سیبیلی رد میکند و حتی اگراینها کافی نبود خیلی هم معذرت خواهد خواست که چرا موجب اوقات تلخی ارباب شده و چرا دست نازنین ارباب ضمن برخورد بصورت چرکین و گردآلود او کثیف شده و درد گرفته است ! چنین شرایطی قهرا عزت نفس را می کشد ، توهین را تحمل پذیر میسازد و انسان را به تملق و چاپلوسی وامیدارد. عینا میتوان وضع فلان کارمند بایگان، ماشین نویس و مستخدم سرپائی وزارت دارایی را در برابر روسا و مدیرکل ها به همین نحو سنجید و تاثیر عامل اقتصادی را در حدود شدت و ضعف رعایت اصول اخلاقی ارزیابی کرد.زندگی اقتصادی این کارمندان بحقوقی که آخرماه دریافت میدارند ، باضافه حقوق و اضافه کار و فوق العاده و پاداش و عیدی و امثال آن بستگی نزدیک دارد. کارمند نیز دربرابر مدیر کل  و روسای خود همان وضعی را دارد که کارگر در برابر کارفرما و دهقان دربرابر ارباب . این وابستگی اقتصادی نمیتواند در روی اخلاق کارمندان تاثیر منفی باقی نگذارد. بیجهت نیست که اینهمه کاریکاتور در باره ی مدیر کل و معاونین و ماشین نویسها وبایگان ها ی آنان در روزنامه ها چاپ می کنند. ماشین نویس از کله ی تاس و موی سفید و چین وچروک های صورت مدیرکل حتما نفرت دارد. این یک امر طبیعی و غریزی و غیر قابل انکاری است ، ولی معهذا میداند که زندگی اقتصادیش در دست این عالیجناب است و اگر مورد بی مهری او قرار گیرد دیگر نمیتواند پس از قطع حقوق اداری خود مخارج مادر پیر وخواهران و برادران صغیرخویش را تامین نماید یا لااقل از بسیاری از امتیازات مالی که در وضع اقتصادی اوشدیدا موثرند محروم خواهد گشت.  همچنین دست فروش ، بقال ، عطار ، خرازی فروش و غیره برای آنکه جنس خود را بقیمت بیشتری بفروشندو با چند ریال اضافه سود زندگی خود و مخارج افراد تحت تکفل خویش را تامین نمایند بیدریغ قسم میخورند ، سوگند یاد میکنند ، دروغ میگویند و حتی اگر بتوانند کلاه میگذارند و جنس تقلبی به مشتری خود قالب میزنند. شکی ندارد که اگر این افراد چنین میکنند و اصول اخلاق را زیر پامیگذارند بخاطر آنست که به هرترتیب شده زندگی اقتصادی خانواده ی خود را تامین کنند. همین بدی و نابسامانی وضع اقتصادیست که فاطمه ها را به قلعه ی شهرنو میراند ، عده ای از افراد مملکت را بگدائی و دریوزگی میکشاند، وعده ی دیگری را بدزدی وامیدارد. درست است که دین اسلام و اصول اخلاق وابسته بآن عصمت فروشی ، دزدی ، دروغگوئی، تملق وچاپلوسی و امثال آنرا مذموم دانسته و احتراز از آنها را توصیه کرده است، ولی آیا عملا در شرایط اقتصادی سرمایه داری ، در شرایطی که مشکلات و موانع اقتصادی در تمام شئون زندگی افراد سایه افکنده و اجبارا اخلاق را تحت الشعاع قرار داده است ، میتوان ادعا کرد که اصول اخلاقی رعایت میگردد؟می توان گفت اخلاق یعنی آن پلیس درونی و کار اگاه باطنی قادر بایفای وظیفه ی خود هست ؟هرگز!اما اگر جامعه ای را در نظربگیریم که در آن زندگی اقتصادی فردافرد افراد جامعه تامین و تضمین شده باشد ،کودک به محض تولد صاحب حقوق و مستمری شناخته شود ،درهای شیر خوارگاه ها ، کودکستان ها ،دبستانها،دبیرستانها و دانشگاهها برویش باز باشد ،پدر و مادر پیر مستمری مخصوص بازنشستگی خود را دریافت کنند و سربار فرزند خود نباشند ،حتی زن نیز شخصا دارای شغل و حرفه ی مخصوص و درآمد ویژه ای باشد ،در چنین شرایطی اگر فرض کنیم سوءتفاهمی پیش آید و بکارگری که رئیس این خانواده است توهین بشود چون میداند که در صورت قطع حقوق او لطمه ای باقتصادیات پدر و مادر پیر ، کودکان و زنش وارد نخواهد شد و آنان از گرسنگی نخواهند مرد ، پیه همه چیز را بر تن خود می مالد و در برابرتوهین از خودش دفاع میکند . اجازه نمی دهد عزت نفس و حیثیتش خدشه دار گرد د ، زیرا مسئول تامین مخارج دیگران نیست ،مرگ و زندگی عزیزانش به قطع درآمد یا ازدیاد حقوق او بستگی جدی و جبران ناپذیر ندارد .

آنکه شیران را کند روبه مزاج                                احتیاج است احتیاج است احتیاج

آنهم احتیاج برای تامین زندگی افراد تحت تکفل. اگر رئیس خانواده بداند که در صورت اعدام شدن یا بگوشه ی زندان افتادن ، با وجود زیانها و محرومیتهائی که برای خودش دارد ، لطمه ای به زندگی اقتصادی عزیزانش نمیخورد ، بدون تردید صفت شیر خواهد داشت ، از روبه مزاجی دوری خواهد جست .  استقلال فکری وعزت نفس خود را حفظ خواهد کرد . به این دلایل در جوامع سوسیالیستی نه تنها اخلاق وجود دارد، بلکه سیستم اقتصادی جامعه ضامن صحت اجرا و رعایت  دقیق اصول  اخلاق است .در جوامع سرمایه داری همان گونه که از حق حاکمیت ملی و آزادی شبح بی جانی بیشتر باقی نمانده است ،از اخلاق هم فقط کاریکاتوری برجاست.

دادرسان محترم ملاحظه می فرمایند که اگر عاشق و شیفته ی رژیم سوسیالیسم هستم با تمام عقل و شعور و منطق و درایت خود برتری اصول آنرا  بر سایر رژیم ها احساس کرده ام و محرک من در هرعملی که انجام داده ام آرزوی تحقق این اصول و بالنتیجه ایجاد بنای نوین برای جامعه ی ایران و سر انجام تامین سعادت و رفاه و سربلندی و آزادی وشرف ملت عزیزم بوده است.ممکن است کسانی که مرا نمی شناسند ، وقتی این طومار اتهامات گوناگون را علیه من بخوانند پیش خودشان بگویند این دیگر چه موجودی است؟چرا مرتکب اینهمه جرم شده است ؟ ولی وجدان من و شرف من که سخت به آن پای بندم ، گواه و شاهد آن است که هرگز عملی به خاطرتامین منافع شخصی خودم نکرده ام حتی منافع شخصی خودم رادر بسیاری از موارد زیر پا گذاشته ام .اینک نیز که جانم در معرض خطر است نه قصد دارم خودم را گول بزنم ونه دادرسان محترم و مقامات تحقیق را .

کسانی بودند که در لحظه ی امتحان ضعیف از آب درآمدند و منکر اصالت عقاید و نظرات سیاسی و اجتماعی خود شدند و به همین جهت نیز از زندان آزاد گردیدند .من شکی ندارم که آنان یا بیست سال به ما دروغ گفته اند یا از بیم جان به مقامات تحقیق دروغ گفته اند  و به هر حال آدم های دروغ گو و زبون و شیاد و حقه بازی بیشتر نیستند ،مردانگی ندارند و برای دو قطره خون خود بیش از هر چیز دیگری ارزش قائل اند. به قول قاآنی :

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن        یا ز جانان یا زجان بایست دل برداشتن

شرط مردی نیست چو جانو سیار و ماهیار      یار دارا بودن و دل باسکندر داشتن

به نظر من یا باید رومی روم بود یا زنگی زنگ .رفتار این نارفیقان زشت و مذموم و ناپسندیده است .کسی که راهی را به خاطر هدفی در پیش می گیردمادام که ناصحیح بودن و بیراهه بودن آن ثابت نشده باشد و آنرا با تمام وجدان خود درک نکرده باشد نباد ازآن دست بشوید .ممکن است بگویند این آقایان نیز به همین نتیجه رسیده اند و به همین دلیل راه خود را عوض کرده اند .ولی به نظر من راهی که بیست سال بدون اجبار وباآزادی کامل و به طور داوطلبانه ادامه یافته است نمی تواند غلط باشد و راهی که در پشت میله های زندان از بیم اعدام انتخاب شده است درست و بدون نقص .  با توجه به مدت و شرایط این دوراه پیمائی ،به جرات میتوان ادعا کرد که چنین کسانی راه دوم یعنی راه بازگشت را نه به خاطر صحیح و منطقی بودن آن ، بلکه برای ملاحظات شخصی و منافع خصوصی خود برگزیده اند و این کار، کار مرد نیست .

ایکه پندم دهی از عشق و ملامت گویی                          تو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویش بیندیش که من                      ترک جان کردم از این پیش که دل بسپردم

عهدم این است که جان در سر کار تو کنم                     اگر این عهد به پایان نبرم نامردم

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -8

دفاعیات رفیق خسرو روزبه در دادگاه های نظامی -2

 

 

 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter