نویدنو11/06/1392

نویدنو11/06/1392 

 

 

شعله های پایدار رزم در برابر ستم وسرمایه -6

نوید نو- منبع مقاله ای که در ذیل می آید  نشریه بسوی حزب است که رفیق شهید هوشنگ تیزابی با نام مستعار زاخار آن را نوشته وچاپ و تکثیر کرد . تشکیلات مخفی حزب توده ایران در زمان شاه پس از شهادت رفیق تیزابی در ابعادی گسترده به باز تکثیر آن پرداخت. این مقاله عینا از نسخه ای از باز تکثیر آن در سال 1355 برگرفته شده است.

 

علل اساسی شکست جریان سیاهکل

اثر رفیق جانباخته : هوشنگ تیزابی

در اواسط بهمن ماه سال 1349 ، گروهی از روشنفکران طرفدار عملیات چریکی که به قول خود ماه ها به بررسی استراتژیکی مناطق شمال کشور و تدارک نظامی و غیره پرداخته بودند با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل ، مبارزه مسلحانه خود را آغاز کردند.  این مبارزه دیری نپایید و دو سه هفته بعد در اوایل اسفند ماه ، پس از چند برخورد با کشته شدن دو نفر از مبارزان و دستگیری بقیه پایان یافت . و به دنبال آن 11 نفر از مبارزان چریک که در محل ویا در تهران بازداشت شده بودند در اوایل سال1350 اعدام شدند.

شکست جریان سیاهکل تنها شکست مبارزینی که در راه آن شهید شدند نبود ، این شکست در واقع آغاز شکست های عملی پیاپی آن کسانی بود که با نظرات غیر اصولی و ضد حزبی خود می کوشیدند و هنوز هم می کوشند تا به جای سوق دادن جوانان پر شور و فداکار ما به سوی مبارزه ی اصولی ، به سمت مشی مبارزاتی کارگری ، آن ها را در سراشیب لجام گسیخته ترین عملیات ماجراجویانه ، خرده بورژوا پسندانه و ضد کارگری ، به غلتانند. طرف داران تروریسم و ماجراجوئی که قبلا خواب های طلائی می دیدند ، برای توجیه شکست مزبور اعلامیه هایی داده اند. عمده تلاش آن ها این بوده و هست که شکست واقعه سیاهکل را یک شکست تاکتیکی و تصادفی جلوه دهند.

در اعلامیه ای از چریک های فدائی خلق تحت عنوان علل شکست جنبش سیاهکل که تاریخ نگارش آن خرداد ماه 1351 قید شده است. چنین می خوانیم :

به نظر می رسد دوعامل یکی عدم توجه به تحرک لازم و دیگری عدم رعایت بی اطمینانی مطلق موجب شکست شد.

رفقای کوه تصور نمی کردند که دشمن تا این حد حساسیت نشان دهد و تا این حد برای سرکوب یک هسته چریکی نیرو بسیج کند .

 به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که شکست هسته چریکی یک تصادف بود.

(تکیه روی کلمات از ماست )

پیش از آن که به ذکر نتیجه گیری دیگر نوشته فوق به پردازیم تذکر یک نکته بسیار ضروری است ، و آن اینکه چریک ها یکی از علل شکست رفقای خود را عدم رعایت اصل بی اطمینانی مطلق ذکر کرده اند. آن ها با تکیه به روی این امر دست خود را کاملا رو کرده و تلویحا به غیر خلقی بودن مشی خود اذعان کرده اند. آن ها باید بدانند که درست برعکس ، حتی در مساعدترین شرایط اجتماعی برای مبارزه چریکی هم ، بدون کمک اهالی ، بدون وجود پیوند عمیق بین اهالی و چریک و بدون وجود اعتماد و اطمینان آن ها نسبت به همدیگر ( ونه بی اطمینانی مطلق آن ها نسبت به یکدیگر ) هیچ کاری از پیش نمی رود . حال اگر در شرایط فعلی ما این یا آن روستائی  ، چریک های ما را گرفته و کت بسته تحویل ژاندارم ها می دهند ، این به هیچ وجه گناه روستائیان نا آگاه نبوده ، بلکه گناه خود آن چریک هائی است که به جای مطالعه دقیق شرایط عینی و ذهنی انقلاب در میهن خود ، به بررسی به اصطلاح استراتژیکی کوه و جنگل می پردازند.

اعلامیه سپس به کمک شیوه ایده آلیستی ، اگر چنین نمی شد ، چنان می شد ، به نتیجه گیری پرداخته و می نویسد :

اگر این اشتباهات از ناحیه افراد هسته چریکی صورت نمی گرفت ، شکست پیش نمی آمد و........ چریک می توانست جا پای خود را محکم کند ، نیروی آتش خود را افزایش دهد و قابلیت های خود را بالا برد و آن وقت گویا جریان چریکی رشد پیدا می کرد و آتش مبارزه مسلحانه جنگ توده ای سراسر روستاهای ایران را در خود می گرفت.

به سخن دیگر ، این که چرا هسته چریکی در روستا شکست خورد و این که چرا نتوانست گسترش یافته و سراسر ایران را فرا گیرد و همه و همه گویا صرفا معلول اشتباهات شخصی مبارزان سیاهکل است و تقصیر عدم توجه به تحرک لازم از طرف آن ها ونیز عدم رعایت بی اطمینانی مطلق آن ها به مردم محلی است ، البته حساسیت دشمن را هم نباید فراموش کرد . و از قرار معلوم ، شرایط اجتماعی _ اقتصادی جامعه ما اصلا و ابدا تاثیری در این قضیه نداشته است .

هر آینه کسی ولو اندکی هم با قواعد ماتریالیسم تاریخی  ودرک مادی تاریخ آشنا باشد بی درنگ به بطلان این استدلالات و نتیجه گیری های حاصل از آن پی خواهد برد .

تحلیل ها و استنتاجات اعلامیه فوق الذکر هم غیر رفیقانه وهم ایده آلیستی است.  غیر رفیقانه است زیرا که چریک ها همه کاسه کوزه ها را سر رفقای شهید خود می شکنند و برای حفظ آبروی بر باد رفته نظرات و مشی نادرست خود از رفقای شهیدشان مایه می گذارند. حال آن که هرگاه کسی شرح وقایع سیاهکل را حتی فقط از بلند گوهای رژیم هم شنیده باشد ، می داند که مبارزان سیاهکل بسیار فداکارانه جنگیدند و تحرک لازم را هم داشته اند. در مورد تماس با مردم محلی و اطمینان کردن به آن ها نیز که عواقب وخیمی برایشان به بار آورد بی تردید چاره ای نداشتند. زیرا صرفنظر از این که تز بی اطمینانی مطلق نسبت به اهالی محلی از نقطه نظر تئوری اساسا ضد خلقی و ارتجاعی است ، از نقطه نظر عملی نیز غیر قابل اجرا و صد در صد تخیلی است.

و اما ایده آلیستی است ، به این دلیل که نویسنده اعلامیه درست به شیوه مورخان ایده آلیست قرون گذشته به تحلیل قضایا پرداخته است. این مورخان در تحلیل رویدادهای تاریخی ، به جای آن که علل مادی یعنی شرایط اقتصادی _ اجتماعی را موجد و علت اساسی بروز این رویدادها وعامل تعیین کننده  روند تکاملی آن ها بدانند ، سجایا و خصوصیات اخلاقی این یا آن شخص یا اشخاص برجسته و فلان یا بهمان پدیده جوی و جغرافیایی را عامل تعیین کننده سیر وقایع می پنداشتند . این مورخین ساده لوحانه تصور می کردند که هر گاه مثلا فلان سردار نظامی در فلان جنگ تحرک بیشتری نشان می داد و یا دشمن حساسیت و شدت عمل کمتری به کار می برد و یا ریزش شدید باران ارابه های جنگی اورا از حرکت باز نمی داشت ، شکست پیش نمی آمد ودر نتیجه تاریخ آن کشور مسیر دیگری را می پیمود و شرایط اجتماعی دیگری پدید می آمد . چریک های فدائی خلق نیز درست همین طور به تحلیل جریان سیاهکل می پردازند. آن ها از علل اساسی و همانا تنها علل اساسی شکست جریان سیاهکل یعنی از عدم تطابق شرایط روستای ایران با شرایط ضرور برای جنگ چریکی و مهم تر از آن فقدان شرایط عینی و ذهنی انقلاب در ایران سخنی هم به میان نمی آورند و علل شکست سیاهکل را نه در ارتباط با عمده ترین شرایط اجتماعی میهن ما ، بلکه صرفا در محدوده خصوصیات رزمی و پسیکولوژیک افراد جستجو می کنند !

آیا چریک ها واقعا خود به این لاطلاعات باور دارند ؟ آیا هراس از اعتراف به اشتباهات گذشته و نفرت از انتقاد از خود که خصلت روشن فکران خرده بورژواست و آن ها را وادار نمی کند تا برای دفاع از اعمال خود هر مزخرفی را به جای تحلیل اجتماعی به خورد خواننده بدهند ؟ اگر چنین باشد ، در این صورت این شیوه ای است ناپسند ، عوام فریبانه و اپورتونیستی . ولی این امکان نیز وجود دارد که آن ها صادق بوده و به گفتار خود مومن باشند. در این صورت شرم آور است که کسانی که مدام صحبت از انقلاب می کنند و خود را پیشاهنگ واقعی انقلاب ایران و رهبر آن می دانند وحتی حزب طبقه کارگر کشور خود را قبول نداشته و تمام وظائف آن را هم خود سرانه به خود اختصاص می دهند ، این چنین دچار کم سوادی ایدئولوژیکی وسیاسی باشند.

حال ما می کوشیم علل اساسی این شکست را به طور کوتاه و نه به شیوه ایده آلیستی تروریست  ها ، بلکه به شیوه ماتریالیست های مارکسیست --- لنینیست تشریح کنیم.

نخست توجه خوانندگان را به این نکته جلب می کنیم که شکل وابستگی ایران به امپریالیسم و شکل بندی اقتصادی --  اجتماعی آن به هیچ وجه با شرایط ضرور برای جنگ چریکی در روستا که نیمه مستعمره – نیمه فئودال بودن کشور است  ، تطابق ندارد.

وابستگی اقتصادی – سیاسی کنونی ایران به امپریالیسم به شکل استعمار و یا نیمه استعمار کهن نیست. استعمار یا نیمه استعمار کلاسیک اساسا از طریق تهاجم و اشغال نظامی و دست کم تهدید و فشار نظامی  ، صورت می گرفت و با نقض علنی و آشکار استقلال سیاسی کشور اسعمار زده همراه بود ، مثل مناسبات استعماری یا نیمه استعماری انگلیس با ایران مثلا در ایام جنگ جهانی اول و سال های بعد از آن . بدیهی است که در چنین شرایطی ، استعمار امپریالیستی از نظر هیچ یک از اقشار مردم و حتی گاه عقب مانده ترین آن ها نیز پنهان نمی ماند . ولذا شاید چندان دشوار نبود که همه زحمت کشان و همه نیروهای ملی و حتی نا آگاه ترین روستائیان را علیه این استعمار گران آشکار ، به مبارزه کشاند. و چنین بود عمده ترین علت جنبش های ملی و دموکراتیک گیلان ، آذربایجان ، خراسان در همان سال ها . ولی اکنون سال های سال است که سیستم استعماری کهن امپریالیسم در مجموع در هم شکسته و امپریالیست ها به شیوه های نواستعماری دست یازیده اند. در این جا دیگر از نقض علنی و رسمی استقلال ملی کشور استعمار زده و اشغال یا تهدید نظامی آن خبری نیست. استعمار ، نو استعماری است استتار شده با رعایت ظاهری استقلال و حاکمیت سیاسی کشور استعمار زده که از طریق ساخت و پاخت با دولت کشور وابسته و با دلالی بورژوازی بزرگ آن ، کنترل غیر مستقیم اقتصاد و سیاست کشور وابسته را در دست می گیرد . این استعمار که از نظر بخشی از مردم شهر ها ( به علت آگاهی اجتماعی و فرهنگی بالاتر ) شناخته شده است ، از نظر اکثریت قاطع میلیون ها روستائی استعماری است نا شناخته و نا پیدا . در چنین شرایطی ، تصور این که روستائیان یعنی نا آگاه ترین توده های مردم میهن ما صرفا با شنیدن خبر زد و خورد مشتی رونفکر با ژاندارم ها به عمده ترین تضاد جامعه خود ( تضاد بین خلق و امپریالیسم ) پی برده و به مبارزه مسلحانه ضد امپریالیستی دست بزنند تصوری است صد در صد خیال بافانه و باطل.

از طرف دیگر ، خود چریک های فدائی خلق که جریان سیاهکل را راه انداخته اند اکنون مدت هاست که قبول دارند که ایران دیگر کشوری نیمه فئودالی نیست. در نوشته # شرایط پیدایش و رشد جنبش نوین کمونیستی # منتشره توسط # چریک ها # در اوائل سال 1351 نویسنده پس از انتقاد به مائوئیست های سازمان انقلابی به خاطر انکار تغییر و تحولات اخیر چنی می نویسد :

نمی توان گفت که تغییراتی روی نداده ، فئودالیسم اساسا از میان رفته است و الخ .... ( تکیه روی کلمات از ماست )

 به این ترتیب ، چریک ها به رشد بورژوازی در روستا و به تجزیه و قشر بندی رعایای سابق و از هم پاشیدگی یک پارچگی آنان و تبدیل آنان به خرده مالک جزء و یا کارگر کشاورزی اعتراف می کنند . ولی با این حال باز از جنگ چریکی در روستا دم می زنند یعنی جنگی که مضمون اساسی آن علاوه بر ضد امپریالیستی بودن ، ضد فئودالی بودن آن است . ومستلزم وجود روستای نیمه فئودالی و رعایای یک پارچه بوده و عمده ترین و بسیج کننده ترین شعار آن علاوه بر کسب استقلال ملی و طرد امپریالیسم ( البته امپریالیسمی که دهقانان از آن خبر داشته و آن را شناخته باشند ) عبارت از تقسیم و اصلاح ارضی است .

اگر مائو ئیست های سازمان انقلابی از جنگ چریکی در روستا و محاصره شهر ها توسط روستاها ، واز این قبیل حرف ها جانب داری می کنند ، لااقل از این جهت است که آن ها تحت تاثیر یک رشته عوامل واز جمله تبلیغات و تلقینات رهبری مائویی چین و مراوداتی که سال هاست با رهبری چین دارند ، هنوز ایران را کشوری نیمه مستعمره – نیمه فئودال و مناسب برای به راه انداختن جنگ توده ای می دانند! این البته یک اشتباه لپی است. حال آن که چریک ها علیرغم قبول شکل نو استعماری وابستگی ایران به امپریالیسم و اعتراف آشکار به از میان رفتن فئودالیسم و رشد مناسبات تولیدی بورژوائی در روستا و غیره و غیره باز از راه انداختن جتگ چریکی در روستا صحبت می کنند و خواب های طلائی برای آن می بینند . به اعتقاد ما این دیگر نه یک اشتباه لپی ، بلکه حماقت محض است.

از طرف دیگر ، در شرایط کشور ما که دیگر از نیمه استعمار کلاسیک و مناسبات نیمه فئودالی کهن خبری نیست ، در شرایطی که بخش عمده روستائیان ما را صاحبان قطعه زمین های کوچک تشکیل می دهند ونه رعایای فئودالی و نه حتی پرولتاریا ، ودر شرایطی که کمیت پرولتاریای روستا به پرولتاریای شهر به نسبت 1 به 13 است ( تازه صرفنظر از برتری کیفی پرولتاریای صنعتی و حتی غیر صنعتی شهری نسبت به پرولتاریای روستا ) ، آری در چنین شرایطی ، تکیه اساسی روی روستای ایران برای مبارزه انقلابی چیزی نیست جز اولویت قائل شدن برای خرده بورژوازی نسبت به پرولتاریا و نشانه بارزی است بر مشی خرده بورژوائی و ضد پرولتری .

گرچه همان طور که دیدیم شکل بندی اجتماعی – اقتصادی جامعه ما از یک طرف و شکل وابستگی آن به امپریالیسم و از طرف دیگر ، به هیچ وجه  با شرایط عینی ضرور برای جنگ چریکی در روستا تطبیق نمی کند ولی کاملا اشتباه است اگر تصور شود که ما این عدم تطابق را به عنوان تنها علت شکست جریان سیاهکل می شناسیم. مطالعه دقیق شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران و هم چنین توجه به احکام مارکسیسم – لنینیسم در باره عام ترین و عمده ترین شرایط ضرور برای به روی داد و پیروزی انقلاب اجتماعی ، دیگر دلائل شکست واقعه سیاهکل و هرگونه اقدامات مشابه آن را به ما عرضه می کند. این دلایل عبارتند از : فقدان شرایط عینی و ذهنی انقلاب در جامعه ما.

در شرایط حاضر ، شرایط عینی میهن ما یعنی شرایط اقتصادی – اجتماعی آن که مستقل از اراده و خواست نیروهای انقلابی عمل می کند ، در وضع انقلابی قرار ندارد. وضع انقلابی ، وضعیتی است معلول آن چنان بحران عمومی و عمیق اقتصادی و سیاسی که از یک طرف ادامه حکومت را برای طبقه حاکم غیر ممکن می سازد و از طرف دیگر ، وسیعترین توده های کارگران و دیگر زحمت کشان را که دیگر نمی توانند و نمی خواهند وضع موجود را تحمل کنند به مبارزه سیاسی می کشاند. لنین معتقد است که بدون وجود یک بحران عمیق اقتصادی – سیاسی و بدون پیدایش وضع انقلابی ، انقلاب اجتماعی روی نخواهد داد. شرایط کنونی ما هنوز چنین وضعیتی را نشان نمی دهد.

از طرف دیگر ، برای رویداد انقلاب و پیروزی آن علاوه بر وجود شرایط عینی ( وضع انقلابی ) وجود شرایط ذهنی انقلابی نیز کاملا ضروری است. این شرایط  مربوط به خود انسان ها و محصول اراده و فعالیت آگاهانه آن هاست. عمده ترین این شرایط عبارتند از : آگاهی توده های وسیع کارگران و دیگر زحمت کشان به ضرورت انقلاب اجتماعی و آمادگی آن ها و حداقل آگاه ترین آن ها برای جانبازی و فداکاری در راه آن و هم چنین وجود حزب انقلابی و مجرب طبقه کارگر با سازمان های سراسری بالنسبه نیرومند.

شرایط عینی و ذهنی انقلاب مکمل و لازم و ملزوم یک دیگرند و وجود هر دوی آن ها برای رویداد انقلاب اجتماعی و پیروزی آن کاملا ضروری است.

 در میهن ما ، در حال حاضر هیچ یک از عمده ترین شرایط ذهنی انقلاب مهیا نیست . یعنی علاوه بر فقدان آگاهی سیاسی و ایدئولوژیکی کافی کارگران و سایر زحمت کشان و عدم آمادگی آن ها برای پیکار فداکارانه در راه انقلاب ، سازمان های حزب انقلابی طبقه کارگر ایران یعنی تنها سازمانی که قادر است استراتژی و تاکتیک های صحیح مبارزه انقلابی را تعیین کند و آن را با اصولیت ، قاطعیت و پیگیری تمام رهبری کرده و به سرانجام برساند هنوز بسیار ضعیف است.

به این ترتیب با توجه به عدم تطابق اوضاع و احوال حاکم بر روستای ایران با شرایط ضرور برای جنگ چریکی از یک طرف ، و با توجه به بطور کلی عدم آمادگی شرایط عینی و ذهنی انقلاب در میهن خود به این نتیجه می رسیم که در حال حاضر هرگونه عمل مسلحانه ، هرگونه عمل قهر زائد که به منظور راه انداختن انقلاب صورت گیرد خواه در شهر و خواه روستا و خواه توسط زبده ترین جنگ آوران و خواه توسط عادی ترین مبارزان از حمایت توده ها محروم مانده و محکوم به شکست حتمی و سرکوب قطعی خواهد بود.

حالا دیگر باید برای خواننده منطقی روشن شده باشد که هر گاه مبارزان سیاهکل تحرکی بسیار بیش از این ها هم داشتند وبی اطمینانی مطلق نسبت به مردم محلی را هم طبق آرزوهای رفقای خود بیش از این ها رعایت می کردند ، در اصل قضیه تغییری حاصل نمی شد و منتهای مراتب این که چند روز یا چند هفته دیرتر نابود می شدند و احیانا چند تا ژاندارم بیشتر ی می کشتند ، همین و بس ، ولی اصل قضیه این است که شکست آ ن ها بنا به دلائلی که شرح آن رفت پرهیز ناپذیر بود . چریک ها باید بدانند که اگر شکست پیش نمی آمد ، چنین وچنان می شد ، خواب و خیال شاعرانه ای بیش نیست . این شکست حتما پیش می آمد و پیش هم آمد.

شکست جریان سیاهکل یک شکست تاکتیکی و تصادفی نبود ، بلکه شکستی بود استراتژیکی ، حتمی و الزامی ونتیجه جبری و ضرور جمیع شرایط عینی و ذهنی جامعه ما.

# زاخار #

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter