نویدنو:02/05/1390  

 

 نویدنو  02/05/1390

 

 

امپریالیسم نوین - 2

امپریالیسم در دوره رقابت دو سیستم

پروفسور دکتر فرانک دپه -برگردان میم حجری

 

1-           نتایج جنگ جهانی دوم
جنگ جهانی دوم (1939 ـ 1945)، جهنم وحشت انگیزی بود و نقطه پایانی «جنگ های سی ساله» بود که در اوت سال 1914 شروع شده بود. در آن زمان، نظم جهانی موسوم به پاکس بریتانیکا (1) بطور قطعی درهم شکسته بود. انفجارهای قهرآمیز در داخل و خارج که «دوره فاجعه ها»  (به قول هوبس باوم) را رقم می زدند، عمدتا با دو مجموعه تضادمند تعیین می شدند:

1-           از سوئی پس از جنگ جهانی اول رقابت میان قدرت های امپریالیستی شدیدتر شده بود.

2-           از سوی دیگر آنتاگونیسم ( تضاد) امپریالیسم و سوسیالیسم نه فقط در صف آرائی های مبارزات طبقاتی درون - جامعه ای، بلکه علاوه بر آن ـ وقبل از همه ـ در جبهه بندی های دول امپریالیستی در مقابل اتحاد شوروی آشکار شده بود. قدرت های تجاوزگر امپریالیستی به شرح زیر بودند:

1-           رایش (سوم) فاشیستی آلمان که از سال 1933 هدفگرایانه به تدارک جنگ، یعنی به گرفتن «انتقام از پیمان ورسای» پرداخته بود.

2-           امپریالیسم ژاپن در آسیای دور که که در اوایل سال های 30 با هجوم به منچوری پیش تاریخ جنگ جهانی دوم را به راه انداخته بود.
امپریالیسم آلمان فقط در صدد تصحیح نتایج شکست سال 1918 نبود، بلکه همزمان «ریشه کن کردن بلشویسم» را وعده می داد.
پس از حمله به اتحاد شوروی و پس از حمله ژاپن به پرل هاربر در سال 1941 ـ در نقطه اوج تصرفات نظامی متحدین ـ در واکنش بدان، «ائتلاف ضد هیتلری» تشکیل شد که در جوار ایالات متحده و اتحاد شوروی، از بریتانیای کبیر و بعدها فرانسه و کشورهای دیگر نیز تشکیل می یافت.
با پیروزی این ائتلاف ضد هیتلری، همزمان ساختار بنیادی نظم جهانی جدیدی در نیمه دوم قرن بیستم پدید آمده بود. امپریالیسم آلمان و ژاپن سرکوب شده بودند و در نظم جهانی نوین تحت کنترل شدید قدرت های پیروز قرار داشتند.

کنفرانس های «بزرگان سه گانه»  (روزولت، استالین، چرچیل)ـ که پس از پایان جنگ دوگل (فرانسوی) هم به آنها اضافه شد ـ تردیدی در زمینه نظم جهانی پسا جنگ با توجه به تناسب قوا باقی نگذاشتند.
ایالات متحده امریکا در غرب و اتحاد شوروی در شرق قدرت های بزرگ و رهبری در سیاست جهانی محسوب می شدند. نظم جهانی پسا جنگ به رابطه آن دو وابسته بود.
اروپای قدیم ـ مرکز جهان از آنتیک (جهان باستان کلاسیک) تا «عصر امپریالیسم» ـ با خاک یکسان شده بود. بریتانیای کبیر و فرانسه نیز به مثابه قدرت های پیروز در طی جنگ خسارات شدیدی خورده بودند: اقتصادشان زمینگیر گشته بود و تأمین نیاز های اولیه جمعیت کشور می بایستی هرچه زودتر بهبود یابد.
سربازانی که از جبهه های جنگ به خانه برمی گشتند و خانواده های آنها، حاضر نبودند که پس از پیروزی، دوباره در شرایط ذلت بار سابق زندگی کنند و با بیکاری توده ای و تهیدستی دست به گریبان باشند.
این کشورها برای بازسازی کشور به کمک های فوری ایالات متحده نیاز داشتند. در نتیجه پی امدهای جنگ لرد کینز می بایستی به نمایندگی از طرف بریتانیای کبیر در واشنگتن برای کاهش و یا تمدید بدهی های کشور التماس کند.
به قول میلوارد، «بدهی ها که به دلیل قراردادهای قرض و اجاره روی هم انباشته شده بودند، در سال 1945 هم چنان بسیار زیاد بودند، آن سان که تنها از طریق قرض گرفتن از ایالات متحده و کانادا می توانستند پرداخت شوند...
در حالی که صادرات بریتانیا در طول جنگ به درجه بسیار نازلی تنزل یافته بود، صادرات ایالات متحده به انضمام قرض و اجاره دو سوم بیشتر از میزان آن در سال 1939 بود. منبع مالی تأمین آنها را وام های درازمدت تشکیل می داد. ایالات متحده به ازای آن به مزایای غول آسا در زمینه قدرت عمل در صحنه جهانی دست می یافت (میلوارد 1977، ص 97 ـ 98)
همزمان متروپول های استعماری قدیم تحت فشار جنبش های رهائی بخش ضد استعماری قرار گرفتند: نخست عمدتا در آسیا، آنجا که تعداد بی شماری از این جنبش ها در مبارزه بر ضد قوای اشغالگر ژاپن تشکیل شده بود.
هر دو قدرت رهبری جهانی جدید ـ ایالات متحده و اتحاد شوروی ـ به دلیل تاریخ و ایدئولوژی خویش، مخالف کلونیالیسم (سیاست استعماری) بودند: ایالات متحده نتیجه اولین انقلاب ضد استعماری تاریخ مدرن (1776) و اتحاد شوروی از همان آغاز حامی جنبش های رهائی بخش ضد حاکمیت استعماری و امپریالیسم بوده است.
فروپاشی خطه های استعماری تا سال های 60 به پایان رسید.
در بسیاری از کشورها (از اندونزی، مالزی، ویتنام تا الجزایر و مستعمرات پرتقال در افریقا) جنگ های خونین درازمدت شعله ور شد. زیرا قدرت های استعماری حاضر نبودند که استقلال این کشورها را داوطلبانه و بدون اعمال زور به رسمیت بشناسند. این جنگ ها زوال قدرت متروپول های استعماری قدیم را تسریع کردند.
این جنگ ها پول فراوانی را می بلعیدند، پولی که برای بازسازی کشورهای متروپول و مدرنیزه کردن اقتصاد بدان نیاز مبرم بود. اقتصاد این کشورها اکنون با مدل «فوردیستی» و بسیار پیشرفته کاپیتالیسم ایالات متحده سر و کار داشت.
علاوه بر این برای تشکیل سیستم اجتماعی نیز پول لازم بود. زیرا بعد از جنگ جنبش کارگری نیرومندی وارد صحنه شده بود و بهبود اوضاع را طلب می کرد.  »تقسیم مستعمراتی جهان میان قدرت های امپریالیستی» که چند دهه قبل از سوی تئوریسین های چپ امپریالیسم شناس، به مثابه خصوصیت اصلی امپریالیسم قلمداد می شد، در چارچوب تاریخ توسعه جامعه کاپیتالیستی بورژوائی به مثابه فاز نسبتا کوتاهی نمایان شد که حتی کمتر از یک قرن طول کشید.
رؤیای «جهان واحد» نه فقط تشکیل «سازمان ملل متحد» (1944) را همراهی می کرد که مؤثرتر از انجمن ناکارآمد خلق ها بود، بلکه نظم صلح آمیز تمام ارضی( جهانی) را به خاطر یاد آور می شد .
با سیاست رشد و اشتغال در دولت های ملی نه تنها می بایست بحران های اقتصادی و بیکاری توده ای از بین برود، بلکه علاوه بر آن، می بایست علل رقابت میان امپریالیستی (سیاست زیان رسانی بر همسایه («Beggar-my-neigbour-politik») و در نتیجه ان علل جنگ ها نیز از بین می رفت .

این پیام جان ماینارد کینز(2) (1936) در فصل آخر «تئوری عمومی» 1936، (ص 322) بود:
 «
اگر ملت ها بیاموزند که از طریق سیاست داخلی اشتغال تمام وقت پدید آورند، دیگر به نیروهای اقتصادی مهم نیاز نمی افتد که منافع کشور خود را بر ضد منافع کشورهای همسایه مد نظر قرار دهند . در ان صورت، برای تقسیم بین المللی کار و برای وام های بین المللی شرایط مناسب وجود خواهد داشت
چند سال بعد همه این رؤیاها دود شدند.
ائتلاف ضد هیتلری در گذار به جنگ سرد به آنتاگونیسم (تضاد)سیستم ها و به «تقسیم جهان» منجر شد که ویلفرید لوت، (2000 ص 344) تا سال 1955 پیشگوئی کرده بود.
این روند «تشکیل اردوگاه در شرق و غرب بود: روند تشکیل نظم بین المللی نوین پس از فروپاشی سیستم دول اروپائی در پی گسترش ناسیونال ـ سوسیالیستی بود.
روندی که تحت سیطره تضاد سیاسی ـ نفوذی و ایدئولوژیکی ایالات متحده و اتحاد شوروی بود و آغازگاهش قانون اساسی اجتماعی دولت های مربوطه بود و بر آن تأثیر قطبی اعمال می کرد و از ترس متقابل در زمینه تشدید تضادها در حوزه نفوذ خویش سرشار بود.
از این رو تقسیم آلمان و اروپا پیش آمد و به محاصره مستمر و رقابت تمام ارضی(جهانی) بر سر حوزه های نفوذ منجر شد

هژمونی ایالات متحده امریکا - «قرن امریکا»
بخش اول
 
ایالات متحده امریکا پس از سال 1945 ـ در مقایسه با اتحاد شوروی نیز ـ نیرومندترین قدرت جهان بود. اتحاد شوروی به برکت پیروزی ارتش سرخ اعتبار عظیمی کسب کرد.
حتی در غرب نیز بویژه میان چپ سیاسی و سندیکائی از اعتبار و احترام بزرگی برخوردار بود (مراجعه کنید به ساسون، 1997، ص 117) و توانست در اروپای مرکزی و شرقی به مثابه قدرت رهبری اردوگاه سوسیالیستی مقبولیت کسب کند. هر چند اتحاد شوروی در اثر جنگ تضعیف شده ، و نیروی عظیمی از دست داده بود و توسعه و تکاملش به عقب رانده شده بود.
اتحاد شوروی می بایستی بار اصلی جنگ میهنی را در قاره اروپا به دوش کشد. میزان تلفات انسانی اتحاد شوروی از مجموعه تلفات همه کشورها ی دیگرفزونتر بود.(مراجعه کنید به لوت، 2000، ص 47 ـ 48)
اما ایالات متحده امریکا برعکس اتحاد شوروی، در کشور خود از جنگ صدمات مادی ندیده بود.
نیروی اقتصاد ایالات متحده امریکا در طول جنگ بطرز غول آسائی ترقی کرده بود. آن سان که پس از پایان جنگ در هراس از تولید مازاد و بیکاری توده ای به سر می برد که قبل از همه می توانست شامل حال سربازان بازگشته از جبهه های جنگ گردد.

 «ایالات متحده امریکا تنها کشوری از قدرت های بزرگ بود که به برکت جنگ ثروتمندترـ به طرز خارق العاده ای ثروتمندتر ـ شده بود و نه فقیرتر. ذخیره طلای ایالات متحده امریکا در پایان جنگ بر 20 میلیارد دلار بالغ می شد. این مقدار تقریبا برابر با دو سوم ذخایر طلای جهان بود.
بیش از نیمی از تولید صنعتی در ایالات متحده امریکا صورت می گرفت. نیمی از کشتی های جهان در تصاحب ایالات متحده امریکا قرار داشت. اکنون جهان به لحاظ اقتصادی طعمه واشنگتن بود (کندی، 1989، ص 533 ـ 534)
واضح تر از همه، موضع خودویژه ایالات متحده امریکا در عرصه قدرت نظامی بود.ناوهای جنگی و نیروی هوائی ایالات متحده امریکا بی رقیب بودند و حریف درخوری برای آنها وجود نداشت.
  «قبل از همه اما ایالات متحده امریکا بمب اتمی را در انحصار خود داشت و می توانست هر دشمنی را در آینده به همان اندازه وحشتناک نابود سازد که هیروشما و ناکازاکی را نابود ساخته بود  (کندی، 1989، ص 535)
این توان اقتصادی و نظامی ایالات متحده امریکا منابع تعیین کننده در تشکیل موضع رهبری بی حد و حصر آن در جهان غرب بود، که «پاکس امریکانا» نامیده می شد.  (کوکس، 1987، ص 211)

پیشبرد موضع رهبری ایالات متحده امریکا به دو فرم زیر صورت می گرفت:

اولا از طریق روند موسوم به «انقلاب انفعالی» یعنی از طریق روند پیشبرد فراملی «فرماسیون فوردیستی»  (3)کاپیتالیسم در جهان کاپیتالیستی توسعه یافته.

ثانیا پس از پایان جنگ شبکه ای از سازمان های بین المللی پدید آورد، که بواسطه آنها سیستم پاکس امریکانا مؤسسه بندی شد.  «قرن امریکا» که قبل از سال 1945 به مثابه برنامه ترویج ارزش های یونیورسال (عام) موسوم به تجارت آزاد، مالکیت خصوصی و دموکراسی نمایندگی اعلام شده بود (دپه 2003، ص 120)، اکنون حداقل برای جهان خارج از عرصه قدرت کمونیستی، واقعیت یافته بود.
فرماسیون فوردیستی کاپیتالیسم امریکا از اوایل قرن بیستم تشکیل شده بود. عناصر فرماسیون فوردیستی به شرح زیر بوده اند:

1-           تولید انبوه کالاهای مصرفی عالی ارزش( گران قیمت) (اوتومبیل)

2-           در عالی ترین سطح تکنیک (تولید زنجیری)

3-           با عالی ترین سطح سازمان کار (تایلوریسم)

4-           با ارتقای راندمان تولید، سطح دستمزدها بالا برده می شد.  بدون این سیاست تقاضای لازم برای تولید انبوه نمی توانست فراهم آید.

5-           دولت هم در عرصه توسعه علم، نیروهای مولده و تولید و هم ـ در دوره معامله جدید (نیو دیل)در سال های 30 ـ در عرصه سیاست اشتغال و سیاست اجتماعی نقش مهمی بازی می کرد.  «کمپلکس (مجموعه)نظامی ـ صنعتی» به تشکیل کمپلکس قدرت متشکل از دولت و سرمایه تسلیحاتی (نظامی)می پرداخت که هم برای اقتصاد و هم برای سیاست دولت در جنگ سرد، یعنی در دوره تشدید تولید تسلیحات نقش تعیین کننده بازی می کرد.

6-           در جوار تولید انبوه، بخش کاپیتالیستی صنایع سرگرمی، تفنن و ایام فراغت (هالی وود) تشکیل شد که همزمان به تبلیغ ایدئولوژی («رؤیای امریکایی») مدل جامعه طبقه متوسط، مصرف و ایام فراغت می پرداخت.  هژمونی (سرکردگی) ایالات متحده امریکا ـ به معنای گرامشیستی آن ـ مبتنی بر عوامل زیرین بود:

1-           سلطه و برتری و حاکمیت مستقیم

2-           طرح برنامه ریزی شده

3-           جلب موافقت طبقات و ملت های تحت سلطه (کوکس، 1998)

4-           جذابیت «طرز زندگی امریکائی» که از سوئی با ثبات و از سوی دیگر با فرهنگ سیاسی دموکراتیک تحکیم می شد.

5-           استاندارد زندگی در ایالات متحده امریکا

6-           با تولید فراورده های بخصوصی در زمنیه مصرف توده ای از قبیل کوکا کولا و مک دونالد

7-           فیلم، موسیقی، شوهای سرگرمی و تفنن و ستارگان این عرصه ها.

تا زمانی که تعلق به غرب تحت سرکردگی امریکا نزدیکی به این استاندارد زندگی را امکان پذیر می ساخت، موضع رهبری ایالات متحده امریکا می توانست به مثابه «سرکرده خیرخواه» تفسیر شود.
سال های 50 قرن بیستم در اروپای غربی سال های رشد اقتصادی بالاتر از حد متوسط بودند:

1-           سال های اشتغال تمام وقت (کامل)

2-           سال های ارتقای سطح دستمزد واقعی

3-           سال های تشکیل قواعد دولتی اجتماع گرا («عصر طلائی») (هوبس باوم، 1998، 325

اینها هر سه عناصر توافق طبقاتی در جوامع کاپیتالیستی توسعه یافته غرب را تشکیل می دادند.
این توافق طبقاتی بر پایه های زیرین استوار بود:

به لحاظ اقتصادی مبتنی بر به اصطلاح «اعجاز اقتصادی» بود

به لحاظ سیاسی مبتنی بر رقابت دو سیستم بود. در آلمان بدلیل مجاورت آلمان فدرال و دموکراتیک بود.

به دلیل (حضور قدرتمند)جنبش کارگری

این توافق با به رسمیت شناختن موضع نیرومند جنبش سوسیال ـ دموکراتیکی کارگری در اقتصاد، جامعه و سیاست به طبقه حاکمه تحمیل شده بود.
به دلیل (وجود)جنبش سندیکائی ،در مبارزه بر سر سطح دستمزدها، زمان کار، حق تصمیم گیری و سیاست اجتماعی ، موضع مبارزاتی و عملی سندیکاها تا اواسط سال های 60 تقویت شده بود.
بحران رژیم انباشت فوردیستی در اواخر سال های 60 و در پی آن، «ضد انقلاب» ضد کینزیانیستی به تغییر این ترکیب کلی هژمونی منجر شد و طبقه حاکمه را به تغییر استراتژی در چالش با طبقه کارگر و سازمان های آن واداشت.
این امر با تغییر استراتژی سیاست ایالات متحده امریکا دست در دست می رفت که در اوایل سال های 70 قرارداد برتون ـ وودز را اعلام کرد و خصوصی سازی بازارهای مالی تمام ارضی (گلوبال)  را به راه انداخت.

در هر حال، ثبات مناسبات سیاست داخلی در جهان کاپیتالیستی در دوره پس از جنگ جهانی دوم بر اجرای فرماسیون فوردیستی مبتنی بود.
با این فرماسیون یکی دیگر از پیش شرط های (پره میس) تئوری کلاسیک راجع به امپریالیسم، یعنی مبدأ قرار دادن تئوری مصرف نازل ـ حداقل برای مدتی کوتاه ـ از عرصه به در رانده شد.
تئوری های کلاسیک در باره امپریالیسم که بر محدودیت های مطلق انباشت سرمایه استوار بودند، گشایش حوزه های ضمنی برای سرمایه از قبیل به سازی شرایط کار و زندگی طبقه کارگر یعنی آنچه را که قبل از همه در یاالات متحده امریکا با مدل «سرمایه داری مصرفی» جامه عمل پوشید، محال می دانستند.
این نقص تئوریکی در تئوری های کلاسیک راجع به امپریالیسم ـ اما ـ راه را برای نتیجه گیری های نهائی سیاسی در زمینه این جور ترکیبات مسدود ساخت.  در تقریبا همه کشورهای کاپیتالیستی توسعه یافته غرب، نوعی از جنبش کارگری با سمت گیری رفرمیستی و یا همپیوندگرا (انتگراسیونیستی) غالب آمد. این اما با تحول شعور اکثریت جمعیت مزدبگیر انطباق داشت که بی تردید تحت تأثیر سناریوهای تبلیغاتی جنگ سرد در زمینه خطر کمونیسم و قبل از همه از طریق تبدیل آنتی کمونیسم به ایدئولوژی دولتی قرار داشت. (دپه 1971)
تز موسوم به امپریالیسم «آستانه انقلاب پرولتری» است، تحت این شرایط ـ حداقل در متروپول های سرمایه ـ نمی توانست کسی را اقناع کند.
احزاب کمونیست تنها در فرانسه و ایتالیا ـ آن هم به دلیل ایفای نقش رهبری در جنبش مقاومت بر ضد قوای اشغالگر آلمانی در حین جنگ جهانی دوم ـ توانستند پس از سال 1945 در جنبش کارگری کشور خویش موضع قوی ترین نیرو را حفظ کنند.
در کشورهای اسکاندیناوی، بریتانیای کبیر و اطریش موضع احزاب کمونیست حتی پس از جنگ جهانی اول ضعیف مانده بود.  (ساسون 1997)
در پرتقال، اسپانیا و یونان ـ برای مدتی هم در آلمان فدرال ـ احزاب کمونیست برای مدتی طولانی غیرقانونی و ممنوع اعلام شده بودند.

سیستم های تسلیحاتی اتمی و استراتژیکی.
پاکس امریکانا (عصر اتم)

هژمونی ایالات متحده اما در عین حال با سیستمی از مؤسسات تحکیم می شد.

1-          حتی قبل از پایان جنگ جهانی دوم، در کنفرانس برتون وودز (1944) سیستم ارزی بین المللی ، مبنی بر این که دلار امریکا به مثابه «پول جهانی» برسمیت شناخته شود و هم تراز با ارزهای دیگر و طلا تثبیت گردد مورد موافقت قرار گرفت.

2- با تأسیس صندوق بین المللی پول (IWF) و بانک جهانی (4) مؤسساتی تشکیل شدند که می بایستی فونکسیون (کارکرد) سیستم یاد شده را هدایت کنند. در این مؤسسات در عین حال، نفوذ مسلط ایالات متحده تضمین شده بود.

3             سازمان همکاری اقتصادی اروپا (OEEC)

با تأسیس سازمان موسوم به گات (GATT)، که امروزه سازمان تجارت جهانی (WTO) نامیده می شود و سازمان همکاری اقتصادی اروپا (OEEC) در رابطه با تقسیم و مدیریت پول های نقشه مارشال در اروپای پس از سال 1948، سازمان های بین المللی تشکیل یافتند که در آنها منافع ایالات متحده امریکا در بازارهای آزاد و در جهت خنثی کردن گرایشات کمونیستی و سوسیالیستی ـ قبل از همه در حاشیه اقتصاد جهانی ـ مورد استفاده قرار می گرفتند.

4-           و سرانجام در جوار سازمان ملل متحد (که به سبب تعلق اتحاد شوروی به شورای امنیت جهانی به صحنه نبردهای ایدئولوژیکی جنگ سرد بدل شده بود)  شبکه ای از سازمان های نظامی گسترده در سراسر جهان تشکیل گردید که ناتو مهمترین آنها بود.

موضع سرکردگی ایالات متحده در این اتحادیه ها تضمین شده بود:
هم از حیث اشغال مواضع فرماندهی و هم به لحاظ انحصار استفاده از سیستم های تسلیحاتی اتمی و استراتژیکی. پاکس امریکانا از این نقطه نظر نیز با عصر امپریالیسم های رقابت گر با یکدیگر، تفاوت دارد.
رویاروئی با «اردوگاه کمونیستی» تحت رهبری اتحاد شوروی، به طور خودکارمنجر بدان شد که امکان بروز جنگ میان دولت های  کاپیتالیستی غرب، کماکان علیرغم وجود اختلاف منافع و مناسبات رقابت آمیز، به دلیل احساس خطر از سوی اردوگاه کمونیستی ،از سوی نخبگان حاکم جامه عمل نپوشد.
برای این کار، با تشکیل سازمان های کارآی بین المللی ، سیستمی از حل و فصل اختلافات بوجود آمد که وظیفه اش جلوگیری از تشدید تضادهای فی مابین بود.
ایالات متحده ـ به مثابه قدرت رهبری با اختیارات بی حد و حصر ـ تلاش می کرد که برای مثال اختلاف منافع میان دولت های اروپای غربی پس از سال 1945 به نفع تشکیل انجمن های آنتی کمونیستی و به نفع ایالات متحده امریکا حل و فصل شود.
در نیمه اول سال های 50 برای مثال پروژه تسلیح مجدد آلمان غربی به بروز اختلافات شدید در میان دولت های اروپای غربی منجر شد. پس از ناکامی در تشکیل «همبود خلقی اروپا» (EVG) در سال 1955، ایالات متحده می بایستی شدیدا مداخله می کرد. تا این که سرانجام این امردر سال 1955 ـ 1956 در چارچوب ناتو عملی شد. در روند انتگراسیون اروپا نیز بارها و بارها مداخلاتی از این دست لازم می آمد تا جلوی فاجعه گرفته شود.
 « قانون توسعه ناموزون» کماکان عمل می کرد، ولی در چارچوب ساختار با ثباتی از قدرت که تحت کنترل ایالات متحده قرار داشت.
به انحصار تسلیحات اتمی ایالات متحده امریکا تا سال 1949 از سوی اتحاد شوروی پایان داده شد.
بدین طریق مسابقه تسلیحاتی در زمینه تسلیحات استراتژیکی آغاز گشت.
هر دو سیستم ـ و دقیق تر بگوئیم ـ قدرت های رهبری هر دو سیستم، توانائی لازم برای نابودسازی یکدیگر را توسعه می دادند و تکمیل می کردند. سرکردگی آنها در سیستم مربوطه همزمان با تصاحب تسلیحات استراتژیکی (موشک های دوربرد اتمی) تعیین می شد. این قدرت های سرکرده برای متحدین شان هم در اروپا و هم در آسیا «چتر« حفاظتی تشکیل می دادند.
منطق جنگ سرد مارپیچی از تسلیح شدید را به راه انداخت. زیرا هیچکدام از دو سیستم نمی توانست به پیشی گرفتن دیگری اجازه دهد.
منابع مالی عظیم و البته قبل از همه نیروهای مولده علمی بدان اختصاص داده شد. منطق مسابقه تسلیحاتی اما همزمان برسمیت شناسی متقابل را، که جهان را میان خود تقسیم کرده بودند، تقویت کرد.
بدین طریق طرح امنیت تمام ارضی(جهانی) مطرح شد که مداخله نظامی مستقیم در منطقه تحت نفوذ دیگری را غیرممکن می ساخت. برای مثال در بحران ها و ناآرامی های اردوگاه سوسیالیستی (سال 1953 در برلین، 1956 در مجارستان، سال 1961 بنای دیوار برلین) از سوی ایالات متحده و در عرصه ناتو و آسیای جنوب شرقی از سوی اتحاد شوروی مداخله ای صورت نگرفت.
تنها چیزی که مؤثر بود، ترساندن یکدیگر از ظرفیت ویرانگرانه خود بود.
در تمامی دوران جنگ سرد این پارادوکس حاکم بود که قدرت های سرکرده ی هر دو سیستم استدلال می کردند که تنها از طریق «تعادل هراس افکنی» می توان جلوی فاجعه اتمی را گرفت.

در حین بحران کوبا و پس از آن (1962) این مسئله تشدید شد.
اتحاد شوروی در کوبای انقلابی تحت رهبری فیدل کاسترو و چه گوارا به استقرار موشک های اتمی حاضر شده بود، چیزی که ایالات متحده به ریاست جمهوری جان اف کندی به هر بهائی ـ حتی با توسل به جنگ ـ می خواست از آن جلوگیری کند.
تا این که سرانجام کندی و خروشچف به راه حلی رسیدند که نخستین سنگ پایه در تاریخ تشنج زدائی در آن دوره محسوب می شود. کشتی های شوروی برگشتند و موشک های اتمی استقرار نیافتند. رهبری کوبا بی تردید به خشم آمده بود و در اسناد بی شماری اعلام کرد که اتحاد شوروی می بایستی خطر جنگ اتمی را به جان بپذیرد و خروشچف را به عنوان اپورتونیست و ترسو به دشنام می بستند.
رهبری حزب کمونیست چین ـ مائوتسه دون ـ نیز حزب کمونیست اتحاد شوروی (و کمونیست های یوگوسلاوی) را به سبب «سیاست همزیستی مسالمت آمیز» به نیت اصلی جلوگیری از جنگ اتمی مورد حمله قرار داد و اوپورتونیستی و رویزیونیستی قلمداد کرد.
این «جنگ مجازی» در تضاد شرق و غرب به قول ماری کالدور «معامله دو طرفه» میان دو ابرقدرت بود که به تثبیت هر دو رژیم کمک می کرد.
اما این پارادوکس همزمان شرایط لازم را برای توسعه سیاست تشنج زدائی و همزیستی میان دو سیستم فراهم آورد که قبل از همه در اروپا از سال های آخر 1960 به کاهش تشنج و توسعه روابط همکاری اقتصادی منجر شد.

این سیاست نیز در تئوری های چپ مربوط به امپریایلسم که از اجتناب ناپذیری جنگ شروع به حرکت می کردند، پیش بینی نشده بود.

4 -مرکز و حاشیه
تضادهای امپریالیسم

رویاروئی میان دو سیستم در تضاد شرق ـ غرب ـ قبل از همه به دلیل تأثیر ترساندن یکدیگر از سیستم های تسلیحات اتمی خود ـ برای دوره ای طولانی موجب صلح و آرامش در اروپا گردید، البته اگر منظور از صلح و آرامش عدم استفاده از قهر نظامی مستقیم باشد.
در خارج از این منطقه ثبات (که عمدتا به نیمه شمالی کره زمین محدود می شد)، اما برعکس، جهان در دوره پسا جنگ جهانی دوم، با جنگ های بی شماری به لرزه درآمد.
در این جنگ ها ایالات متحده امریکا و یا قدرت های استعماری سابق، اغلب به طور مستقیم شرکت داشتند.
 «
در نتیجه این جنگ ها حدود 30 میلیون نفر کشته شدند.   24 میلیون نفر از خانه و زندگی در دیار خود آواره گشتند . 18 میلیون نفر به خارج از میهن خویش پناهنده شدند . 80 درصد قربانیان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می دادند، که اغلب آسیائی بودند.

جنگ ویتنام

قبل از همه، در طول جنگ سی ساله تا کسب استقلال و یک پارچگی در ویتنام، همراه با جنگ های هند و پاکستان، جنگ کره، شورش در کشمیر و تیمور شرقی  (پونتینگ 1999، ص 287)

جنگ کره

تنها در جنگ کره (1950 ـ 1953)، 36 هزار سرباز امریکائی کشته و 100 هزار سرباز امریکائی زخمی شدند. تعداد قربانیان غیرنظامی از کره جنوبی و شمالی به یک میلیون نفر بالغ بوده است. (کولکو، 1994، ص 404)

نبرد دین بین فو

در ویتنام از سال 1945 تا شکست قطعی ارتش فرانسه در دین بین فو (ماه مه 1954) 90 هزار سرباز فرانسوی به قتل رسیدند
جنگ الجزیره (1954 ـ 1962)با شدت و حدت غیرقابل تصوری شعله می کشید.
اکثر این جنگ ها به سبب تشکیل جنبش های استقلال طلبانه در مستعمرات سابق پدید آمدند، اما با شروع جنگ سرد، با تضاد شرق و غرب انطباق یافتند و فرم جنگ های نمایندگی از آن دو را پیدا کردند. برای مثال، ایالات متحده جای فرانسه ـ قدرت استعماری سابق ـ را گرفته بود و در لفافه «جلوگیری از کمونیسم» در آسیا و جهان به جنگ افروزی می پرداخت، تا اینکه در اواسط سال های 70 قرن بیستم به شکست فجیعی دچار گشت.

از سوی دیگر، «ویت کونگ»  (5)ـ ویتنام شمالی و جبهه آزادی بخش ملی ویتنام جنوبی ـ از سوی کشورهای سوسیالیستی مورد پشتیبانی قرار می گرفت.
در این دوره نوع پارتیزانی جنگ ـ در ترکیب با استفاده از قوای نظامی معمولی ـ رایج بود که در جنگ داخلی چین (1926 ـ 1949) به مثابه استراتژی و تاکتیک در جنبش کمونیستی تحت رهبری مائوتسه دون موفقیت آمیز از کار در آمده بود.
با پیروزی ارتش سرخ در سال 1949، قوای امپریالیستی در آسیا و جهان به شدت تضعیف شدند.
 
تاکتیک جنگ پارتیزانی در آسیا و در جنبش های ضد استعماری افریقا و امریکای لاتین به کار بسته می شد، آنجا که در سال های (1956 ـ 1959) گروه کوچکی از انقلابیون کوبا در سیره مایسترا بر ضد دیکتاتور باتیستا که تحت حمایت ایالات متحده امریکا بود، پیروز گشته بودند.
خودویژگی امریکای مرکزی و جنوبی ـ اما ـ مداخلات نظامی مستقیم ایالات متحده بود.
هدف از این مداخلات روی کار آوردن و یا حفظ رژیم های دست نشانده ایالات متحده امریکا و کنسرن های امریکائی بود که تک محصولی در این کشورها را تحت سلطه خود داشتند.
در حصار قرار دادن تضادها سیستمی در شمال با در هم شکستن قهرآمیز ساختارها در جنوب همراه بود:  فروپاشی سیستم مستعمراتی و تشکیل جنبش های ضد امپریالیستی برای خروج کشورها و خلق های مستعمرات از عقب ماندگی و وابستگی.
استقرار رژیم هائی که خود را قاعدتا «سوسیالیستی» می نامیدند. زیرا آنها دورنمای رهائی را به طور برنامه ریزی شده نمایندگی می کردند و در رقابت دو سیستم جهانی یا به بلوک دولت های غیرمتعهد می پیوستند و یا علاوه بر این، از اتحاد شوروی و دیگر دولت های سوسیالیستی اسلحه وارد می کردند.
گروه های رهبری نظامی که در رأس مبارزات رهائی بخش قرار داشتند، پس از کسب استقلال به مثابه طبقات دولتی استقرار می یافتند. رژیم های این کشورها در پی بحران های اقتصاد جهانی از سال های 70 به بعد و عدم موفقیت بسیاری از پروژه های توسعه در کشورشان هر چه بیشتر خطوط انگلی کسب کرده اند.
این رژیم ها در خاور نزدیک و جهان اسلامی سرانجام از سوی جنبش های مذهبی متعلق به فوندامنتالیسم (بنیادگرایی) اسلامی مورد حمله قرار گرفتند. اینجا تاریخ استعماری (که در آن انگلستان و فرانسه نقش رهبری داشته اند)، اختلافات اسرائیل ـ فلسطین و بالاخره منافع متروپول های غربی در تأمین نفت ارزان با یکدیگر تقاطع پیدا می کنند و آمیزه انفجاری ئی از اختلافات پدید می آورند که بارها و بارها به جنگ منجر می شوند.
با توجه به آرایش تقسیم قدرت و اختلافات میان جهان اول (جهان سرمایه داری)، جهان دوم (جهان سوسیالیستی) و «جهان سوم» (کشورهای در حال توسعه) و یا «حاشیه» بنظر می رسید که تحلیل امپریالیسم در این زمان بر رابطه میان متروپول های کاپیتالیستی و «جهان سوم» متمرکز می شود. مستعمرات سابق همه به کسب استقلال سیاسی رسمی نایل آمده بودند و عضو سازمان ملل متحد شده بودند.
اکنون به جای حاکمیت سیاسی مستقیم قدیمی از سوی متروپول ها، فرم های حاکمیت غیرمستقیم و غیر رسمی، «نئو امپریالیسم» و یا «امپریالیسم اقتصادی» می نشست که جیمز او کونر( 1972، ص 148) به شرح زیر تعریف می کند:
 «
حاکمیت اقتصادی منطقه ای و یا کشوری بر منطقه و کشوری دیگر. بطور مشخص: کنترل رسمی و یا غیر رسمی بر منابع و ذخایر اقتصادی کشوری به نفع متروپول ها و به زیان اقتصاد ملی دولت های دست نشانده.  کنترل اقتصادی فرم های مختلفی به خود می گیرد و به انواع متعددی جامه می پوشد.  فرم اصلی حاکمیت تا کنون همواره کنترل کشورهای پیشرفته کاپیتالیستی بر دارایی نقدینه ای و واقعی منطقه به لحاظ اقتصادی عقب مانده بوده است. دارایی نقدینه اصلی عبارتند از ارز و پس انداز خصوصی و عمومی و منابع و ذخایر رئال در زمینه کشاورزی، معادن، حمل و نقل، مخابرات، صنایع و تجارت و دارائی های ارزشمند دیگر
حاکمیت امپریالیستی از سوئی خود را در جبهه بندی بر ضد «اردوگاه سوسیالیسم» و به قول رونالد ریگان، «عالم شر» آشکار می ساخت. مهم ترین ابزارهای این حاکمیت عبارت بودند از سویی دستگاه های دولتی نظامی و ایدئولوژیکی، که در ایام جنگ سرد به طرز خارق العاده ای تکمیل گشته بودند. واز سوی دیگر عدم توسعه اکثر کشورهای جنوب به دلیل «وابستگی به خارج
توسعه نیافتگی این کشورها از حیث آماری خود را در درآمد سرانه نازل، راندمان تولیدی نازل، درصد بالای بیسوادی، نارسا یی مراقبت های بهداشتی ، کوتاهی عمر شهروندان و غیره نشان می داد.

روبرت مک نامارا ـ رئیس بانک جهانی ـ در سال 1973 در نایروبی سخنرانی معروفی ایراد کرد که در آن فقر جهان سوم را به شلاق بست:  «مشخصه فقر مطلق عبارت است از شرایط زندگی رقت باری از قبیل بیماری، بیسوادی، تغذیه ناکافی و ولگردی.  آن سان که قربانیان این فقر حتی از بنیادی ترین نیازمندی های انسانی محرومند
به قول البرتینی (1981، ص 394) دو میلیارد نفر از تغذیه ناکافی رنج می برند.  20 تا 25 درصد کودکان در سنین پائین تر از 5 سال می میرند. میانگین عمر مردم 20 سال کمتر از عمر مردم در کشورهای پیشرفته است.  800 میلیون نفر بیسوادند.
به قول بوریس( 2002، ص 17 ـ 18)، تخریب اقتصاد و جامعه این کشورهای جهان سوم نتیجه «وابستگی اقتصادی یک جانبه آنها به بازار جهانی کاپیتالیستی است
علاوه بر استثمار اقتصادی مستقیم و انتقال ارزش به متروپول ها فرم های مختلف «قلدری ساختاری» وجود دارند که از طریق بازار جهانی (تعویض ارز واقعی، تعویض ارز دلار امریکا، وام و پرداخت وام ها) عمل می کنند و وابستگی «جهان سوم» به متروپول های کاپیتالیستی را به مثابه فرم حاکمیت امپریالیستی بازتولید می کنند.
این گرایش ها با توسعه اقتصاد جهانی پس از جنگ جهانی دوم به زیان کشورهای تولید کننده مواد خام در (کشورهای ) حاشیه تقویت شدند.
در تئوری های کلاسیک مربوط به امپریالیسم به اهمیت اقتصادی مستعمرات و نیمه مستعمرات پربها داده شده بود.
در سال های 50 و 60 قرن بیستم، درصد تجارت با مواد خام در تجارت کلی جهان غرب کاهش بیشتری یافت، اگر چه مواد خام منفردی از قبیل نفت اهمیت بیشتری کسب کرده بودند.
برای «عصر طلائی» در متروپول های کاپیتالیستی رابطه با جهان سوم از اهمیت درجه دوم برخوردار بود. زیرا بخش اعظم تجارت خارجی به مبادله کالاهای ممتاز تمام ساخت از قبیل اوتومبیل میان دولت های توسعه یافته کاپیتالیستی در اروپای غربی و یا میان اروپا و ایالات متحده امریکا اختصاص می یافت.
علاوه بر این، سرمایه گذاری مستقیم کنسرن های بین المللی در مقایسه با سیستم قدیمی تر وام دهی (استفاده از نزول وام های داده شده، سرمایه گذاری پورتفولیو) به فرم مسلط سرمایه گذاری بین المللی بدل شد و مرحله جدیدی از شبکه تولید و مبادله پدید آورد.
بدین طریق در این دوره، «تحکیم طبقه حاکمه بین المللی» ئی به چشم می خورد که «بر پایه مالکیت و کنترل شرکت های چند ملیتی تشکیل شده است این امر با «کاهش رقابت های ملی در رابطه بود» که «مبتکران آن نخبگان قدرت در کشورهای کاپیتالیستی پیشرفته بودند
سرانجام «بین المللی گشتن بازار جهانی از طریق بانک جهانی و ارگان های دیگر طبقه حاکمه بین المللی» نیز صورت گرفت. (او کونر 1972، ص 153)


5
امپریالیسم قوی و یا ضعیف؟
مفاهیم جنگ سرد، پات اتمی، عصر طلائی و فوردیسم، وابستگی جهان سوم و غیره حاکی از آنند که سیستم تحت رهبری ایالات متحده امریکا، امپریالیسم و یا «نئو امپریالیسم» فوق العاده مستحکم و نیرومند بوده است.
مؤلفین بی شماری و از آن جمله، ارنست مندل (6)(1962، جلد دوم، ص 122) در سال های 60 و 70 از مفهوم «نئو امپریالیسم» استفاده می کردند، تا بدین طریق، تغییرات حاصله در امپریالیسم کلاسیک (تا سال 1945) را و ضمنا پیامدهای استقرار «اردوگاه سوسیالیستی» و فروپاشی سیستم مستعمراتی را نشان دهند. (مراجعه کنید به بوریس، 1966)
پس از فجایع دوره جنگ فی مابین و تجارب سال های اول پس از جنگ، می بایستی سال های بعد از 1950 به عنوان دوره شکوفائی و ثبات خارق العاده ـ به نفع نظام کاپیتالیستی ـ احساس شود.
در اکثر کشورهای غربی احزاب کنسرواتیو (محافظه کار)حاکم بودند. مشخصه سیستم سرمایه داری مصرفی دیگر نه کمبود، بلکه اشتغال تمام وقت و وفور نعمت بود، که همراه با توده های وسیع، مزدبگیران را هم به رضایت و آمادگی به همرنگسازی سوق می داد.
تمایلات انقلابی مطلقا ناچیز بودند واز نظر سیاست داخلی هراسی برنمی انگیختند. هراس از کمونیسم آنجا بیشتر بود که از این نظر ضعف هائی وجود داشت.
این امر خود را در «جنگ مجازی» (به قول کالدور) میان شرق و غرب نیز منعکس می کرد.در جامعه شناسی موضوعاتی از قبیل محو جامعه طبقاتی، «انسان مطرود» در «جامعه توده ای» و یا «جامعه ای بدون اوپوزیسیون» یکه تاز میدان بودند.
هربرت مارکوزه (7) در سال 1964 در اثر خویش تحت عنوان «انسان تک بعدی» می نویسد: این همواره «غنی تر، بزرگتر و بهتر می شود به مثابه کل « خردستیز» است. آزادی فرد را تار و مار می سازد. اما «تمایلات توتالیتر» از سوی توده افراد به مثابه وضع مبتنی بر نهایت رضایت خاطر احساس می شوند، وضعی که خادم «حفظ وضع موجود» است.
( توتالیتر به متدها و روش های دیکتاتوری اطلاق می شود که هر نوعی از دموکراسی را سرکوب می کند و تمامت حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را تحت اراده خودکامه خودسر در می آورد. مترجم)
این تصور از امپریالیسم قوی اما در عصر تضاد دو سیستم، تصویری ناقص می ماند.این تصویر، خود گشتاوری از ایدئولوژی امپریالیستی است، خود وصافی پیوند حاکمیتی است.
ثبات مناسبات بیانگر نتیجه انطباق امپریالیسم با تغییر تناسب قوا در مقیاس جهانی بود و نشانگر عقب نشینی های اجباری امپریالیسم در مقابل قوای مخالف بود.
در تاریخ توسعه درازمدت سیستم جهانی کاپیتالیسم خصلت خارق العاده این عصر ـ قبل از همه ـ از آن رو برجسته می شود که در هیچ دوره دیگر، قدرت نیروهای ضد کاپیتالیستی و غیر کاپیتالیستی و فشار جنبش های ضد امپریالیستی این چنین نیرومند نبوده است و مرکز سیستم جهانی کاپیتالیسم این چنین به مصاف طلبیده نشده است.
درست به همین خاطر، به قول ارنست مندل، مؤلفینی که قدرت امپریالیسم را به هیچ وجه نفی نمی کردند، به پیروی از لنین دوران امپریالیسم را «دوران شکست کاپیتالیسم» می نامیدند. (مندل، جلد 2، 1962، ص 126)

1-           از انقلاب اکتبر 1917، آماج همه نیروهای امپریالیستی از بین بردن اتحاد شوروی سوسیالیستی بوده است. اتحاد شوروی اما در پی جنگ جهانی دوم، برعکس، به مثابه قدرت رهبری «سیستم دولت های سوسیالیستی» به طرز خارق العاده ای تقویت یافته بود.
اتحاد شوروی تا سال های 70 توانست خود را از نظرسیاست داخلی و خارجی مستحکم نماید . با شکست فجیع ایالات متحده امریکا در ویتنام و با پیشرفت سیاست «همزیستی مسالمت آمیز» در اروپا (سیاست شرق حکومت سوسیال ـ لیبرال در آلمان غربی، کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا)ظاهرا تناسب قوا در مقیاس جهانی بار دیگر به نفع اتحاد شوروی تغییر یافت.فروپاشی عنقریب اتحاد شوروی و «اردوگاه» آن را در این ایام هیچکس نمی توانست به طور جدی تصور کند.

2-           قدرت های استعماری سابق، هرگز داوطلبانه از «ما یملک» خود دست برنداشته اند. بلکه همیشه می بایستی پس از مقاومت مسلحانه طولانی بدان مجبور می شدند.هرجا هم که داوطلبانه گذار به استقلال سیاسی را برسمیت شناختند، دسترسی خود به ذخایر مادی را تضمین کرده اند. در کشورهای به اصطلاح «جهان سوم» از این رو در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، نیروها، جنبش ها و حکومت های ضد امپریالیستی تسلط داشتند.
تا سال های 70 قرن بیستم ـ در افریقا نیز ـ تعداد کشورهائی که خود را ضد امپریالیستی و یا سوسیالیستی می نامیدند، افزایش یافت که روابط تنگاتنگی با اتحاد جماهیر شوروی و متحدین آن داشتند. انقلاب کوبا و سپس پیروزی انتخاباتی سالوادور النده ـ رئیس جمهور سوسیالیست ـ در شیلی در امریکای لاتین به مثابه چاوش رهائی در آمدند.
در سازمان ملل متحد، همراه با «جنبش کشورهای غیرمتعهد» گروهی از دولت های جهان سوم تشکیل شد که خواستار «نظام اقتصادی جهانی نوینی» بود و آن را پروژه ای بر ضد امپریالیسم غربی تلقی می کرد. تنها به برکت بحران های اقتصادی پس از سال های 70 و قبل از همه در پی بحران بدهی ها از اوایل سال های 80 دولت های امپریالیستی توانستند، این قدرت را بشکنند.

3-           در خود متروپول های سرمایه کماکان آرامش برقرار بود. این آرامش باز هم از سوئی نتیجه وضعیت اقتصادی فوق العاده («عصر طلائی »  ) و از سوی دیگر نتیجه سازش طبقاتی میان بورژوازی لیبرال و جنبش کارگری رفرمیستی بود. این امر بویژه در اروپای غربی پس از سال 1945 نیرومند بود. در فاصله میان سال 1946 تا پایان سال های 70، نیروهای سیاسی و سندیکائی به حد اعلای نفوذ خود در تاریخ خویش از اواخر قرن نوزدهم، یعنی از اوایل تشکیل عصر امپریالیسم دست یافتند و جنبش کارگری به جنبشی توده ای بدل شد. این سازش در جنبش کارگری به معنی وداع با مدل انقلاب پرولتری و به معنی برسمیت شناختن وسیع مالکیت خصوصی کاپیتالیستی و اقتصاد بازار بود.
بورژوازی لیبرال نیز در عوض، حاضر به پذیرش و تضمین موارد زیر بود:

1-      اشتغال تمام وقت

2-      ارتقای سطح دستمزد رئال

3-      پذیرش عناصر اجتماعی دولتی

4-      گسترش شرکت کارگران در تصمیم گیری های درون کارخانه ای

5-      وسعت یابی قدرت سندیکاها،
این عقب نشینی بورژوازی لیبرال بازتاب قدرت سیاسی ـ جهانی سوسیالیسم و دینامیسم جنبش های ضد امپریالیستی در «جهان سوم» بود.
بورژوازی از گسترش کمونیسم و سوسیالیسم در جهان هراس داشت. از این رو از تشکیل دستگاه نظامی غول آسا که منشاء «تعادل هراس افکنی اتمی» بود، پشتیبانی می کرد.
بورژوازی اما از سوی دیگر از مداخله نظامی بویژه مداخله ایالات متحده امریکا در «جهان سوم» استقبال می کرد تا زمانی که این مداخله بر ضد گسترش قدرت نیروهای ضد امپریالیستی (مثلا در امریکای مرکزی، در «حیاط خلوت» ایالات متحده امریکا) صورت می گرفت. و تا آنجا که راندمان و رشد تولید اجازه می داد، به پذیرش سیاست اقتصادی کینزیانیستی و عناصر اجتماعی دولتی و «دموکراسی اقتصادی» تن در می داد تا بتواند صلح اجتماعی درونی را حفظ کند.
با تغییر آرایش قوا پس از بحران های سال های 70، در درون اردوگاه لیبرال و کنسرواتیو (محافظه کار) نیروهائی قدرت گرفتند که به «سازش طبقاتی» پس از جنگ جهانی دوم خاتمه دادند.
بویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و «اردوگاه» آن (1989 ـ 1991)، «سلب مالکیت» تهاجمی از دستاوردهای جنبش کارگری رفرمیستی در متروپول های سرمایه به مشخصه «امپریالیسم نوین» بدل شد.
(در زمینه مفهوم «سلب مالکیت» در گفتمان مربوط به امپریالیسم نوین، مراجعه کنید به سلر 2004 ، بویژه به مقالات دیوید هاروی، همانجا، ص 183 ـ 216)

 

 

پانوشت ها :

1-           پاکس بریتانیکا
اصل حاکمیت جهانی و مستعمراتی در قرن نوزدهم
ایده پاکس بریتانیکا بر ایده پاکس رومانا مبتنی بود.
پاکس بریتانیکا حاکی از حکومت بر جهان و یا حداقل بر امپراطوری بریتانیا بکمک ایده ها و طرح های دوره الیزابت، مسیحیت و اتیک (اخلاق) توسعه یابنده مبتنی بر تجارت آزاد در جهان تابع حقوق انگلیسی بود.
ناظم این نظم جهانی جامعه توسعه یافته بریتانیای کبیر بود.
فرهنگ ها و ملت هائی که تن به سرسپردگی آن نمی دادند، می بایستی با تحریم های اقتصادی و چه بسا حمله نظامی تنبیه و قانع شوند.
پاکس بریتانیکا بنا بر اتیک پروتستانی منطبق با خواست الهی قلمداد می شد.

2-           جان مینارد کینز (1883 ـ 1946)
اقتصاددان، سیاستمدار و ریاضی دان انگلیسی
مؤسس کینزیانیسم ، طرح او در زمینه تئوری اقتصادی و سیاست اقتصادی در تشکیل تفکر اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم بسیار مؤثر بوده است. برتراند راسل او را با هوش ترین فردی نامیده که در عمرش دیده است. در سال 1944 عنوان بارون دریافت کرد و کرسی ئی در مجلس لردها کسب کرد .

3-           فردریک وینسلو تایلور (1856 ـ 1915)
مهندس امریکائی ،مؤسس علم کار، مدیریت علمی، تایلوریسم
تایلوریسم: پرنسیپ هدایت روندی جریانات کار
موارد مورد انتقاد: تعیین پیشاپیش جزئیات روش کار (تنها بهترین راه)،تعیین پیشاپیش و دقیق مکان و زمان کار،تعیین پیشاپیش و افراطی وظایف جزء به جزء هر کارگر،کومونیکاسیون (تعامل) یک طرفه با محتوای تنگ و تعیین شده از قبل ، آماج گذاری جزء به جزء بی آن که کارگر در رابطه با پیوند کلی در جریان گذاشته شود. ،کنترل (کیفیت) افراطی

4-           گروه بانک جهانی یکی از ارگان‌های سازمان ملل متحد است و در کنفرانس برتون وودز در سال ۱۹۴۴ که ساختار اقتصادی جهان بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت به وجود آمد.
بخش‌های بانک جهانی:
بانک بین‌المللی بازسازی و توسعه
انجمن توسعه بین‌المللی
شرکت بین‌المللی تامین مالی
آژانس چندجانبه تضمین سرمایه ‌گذاری
مرکز بین‌المللی حل اختلافات سرمایه ‌گذاری
ویکی پیدیا

5-           جبهه آزادی بخش ملی ویتنام (1960 ـ 1977)،موسوم به ویت کونگ ،سازمان چریکی مقاومت بر ضد رژیم ویتنام جنوبی و اشغالگران امریکائی ،سازمانی ناهمگون از گرایشات مذهبی، قومی و سیاسی مختلف تحت رهبری ژنرال جیاپ

6-           ارنست مندل (1923 ـ 1995) اقتصاد دان، تئوریسین سوسیالیسم بلژیکی ،از رهبران بین الملل چهارم ،استاد دانشگاه بروکسل
برنده جایزه الفرد مارشال ،به خاطر تدریس «امواج طویل توسعه کاپیتالیستی» در دانشگاه کامبریج (1978)
موضوع تحقیق: تضادهای سرمایه داری معاصر،شانس جنبش های انقلابی توده ای ،مسائل مربوط به استراتژی سوسیالیستی،بوروکراسی و توسعه استالینیسم در اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی
آثار:علل از خود بيگانگی (1970)، در باره‌ی بوروکراسی (1973)،الفبای مارکسيسم (1975)، شکست امپرياليسم در ويتنام (1975)،پيرامون رابطه خودسازماندهی طبقه کارگر با حزب پيشاهنگ (1990)،سوسياليسم يا نئوليبراليسم (1993)، جايگاه مارکسيسم در تاريخ (1994)، همسایه شمالی، گرگی درلباس میش ،درباره بنیادهای اقتصادی و سیاسی ، همزیستی مسالمت‌آمیز و انقلاب جهانی،نقد و بررسی تئوری فاشیسم ،مقدمه‌ای بر اقتصاد ماركسیستی ،ریشه های تاریخی ونظری بلشویسم .نظریه لنینیستی سازماندهی ،رخساره های اقتصاد در روند تكامل اجتماعی تضادهای سرمایه داری ،تئوری ماركسیستی اقتصاد

7-           هربرت مارکوزه (1898 ـ 1979)
فیلسوف، سیاست شناس و جامعه شناس آلمانی ـ آمریکائی ، از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت
در برلین به ‌دنیا آمد.در طولِ جنگِ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرد، سپس عضوِ شورایِ سربازان بود که در قیام ناکامِ سوسیالیست‌های اسپارتاکیست شرکت داشت.
آثار:سرنوشت دموکراسی بورژوائی- هنر و رهائی - فلسفه و روانشناسی - جنبش دانشجوئی و پیامدهای آن - محیط زیست و انتقاد اجتماعی - اونتولوژی هگل و تاریخیت - اوتوریته و خانواده در جامعه آلمان - مبارزه بر ضد لیبرالیسم در دولت های توتالیتر

امپریالیسم نوین-1
 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter