نویسنده: کمال اوکویان، دبیرکل حزب کمونیست ترکیه
ما اغلب بدون فکر کردن به استفاده ازعبارت "جنبش جهانی کمونیستی" تمایل
داریم. اما امروز نمی توانیم از پدیده ای که شایسته برچسب خوردن به
مثابه جنبش جهانی کمونیستی باشد صحبت کنیم.
کمونیستها تقریباً در همه کشورهای جهان وجود دارند؛ در کشورهای بسیاری
احزاب یا تشکلهایی با حمل نام کمونیست ها فعالیت می کنند. برخی از
آنها در کشورهای خود کاملاً تأثیر گذارند، برخی در قدرتند. حتی
میتوان گفت که احزاب کمونیست امروز تاثیر بیشتری از آن چه در سال
۱۹۱۹،
زمانی که انترناسیونال کمونیستی تأسیس شد، و در چند سال متعاقب آن
داشتند، دارند.
اما هنوز نمیتوانیم از یک جنبش صحبت کنیم.
چون یک جنبش، با وجود تمام تناقض های درونی آن، دارای یک مسیر است.
آشکار است که احزاب کمونیست امروز مسیر مشترکی را که ما از یک جنبش
باید انتظار داشته باشیم ندارند.
پس لازم است به این پرسش پاسخ دهیم: آیا امروز برای کمونیستها تبدیل
شدن به یک جنبش جهانی امکانپذیر است ؟
«حزب
کمونیست» میتواند با اراده و عزم خود برای هدایت بشریت به سوی جامعهای
عاری از طبقهها و بهره کشی تعریف شود. یک کلیتی که درعین حفظ اصالت و
توانگری اجزای خود،
اگر
درتمامیت تاروپود خود این اراده و عزم را منش نمایی نکند، نمیتواند به
یک «جنبش جهانی کمونیستی» تبدیل شود.
این نوشته را نباید انتقاد یا جدل، بلکه باید ارزیابی عینی از
وضعیت(امروز) تلقی کرد.
مبارزه برای دموکراسی یا صلح، و حضور در خط مقدم این مبارزه نمیتواند
جایگزین رسالت تاریخی احزاب کمونیست شود. به همین ترتیب، اگرچه مبارزه
با امپریالیسم آمریکا یک وظیفه ضروری برای احزاب کمونیست است، اما این
مبارزه یک ویژگی متمایزکنندهای
برای آنها نیست.
برای درک بهتر منظورمان، میتوانیم از گواهی تاریخ بهره ببریم.
میدانیم که بین سالهای
۱۹۳۳
و
۱۹۴۵،
جنبش جهانی کمونیستی به صورت برجسته روی مبارزه علیه فاشیسم متمرکز
بود، در حالیکه دیگر مأموریتها و اهداف آن به بوته فراموشی سپرده شد.
اما برای آن دوره هنوز از اصطلاح «جنبش جهانی کمونیستی» استفاده میکنیم.
گرچه این دوره را با وجود اتحاد شوروی توضیح میدهیم،
اماآنچه
را نباید فراموش کنیم این واقعیت است که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
حتی در آن دوره هم چشمانداز مرکزی «مبارزه برای جهانی عاری از طبقهها
و بهره کشی» را حفظ کرد، و آنها با وجود برخی اشتباهات، تلاشهایشان
را به نام اغتنام فرصتهای به دست آمده برای جهش روند انقلابی جهانی
به پیش حفظ کردند.
اگر انترناسیونال کمونیستی می توانست انحصارا به سیاستهای «جبهه
مردمی» فروکاسته شود، اکنون به خوبی میتوانیم بگوییم که جنبش جهانی
کمونیستی در بستر تاریخی، از دههی
۱۹۳۰
در حال افول بود.
باید روشن شود که این رویکرد به لکه دار کردن مبارزه با فاشیسم یا دیگر
وظایف همانند ربطی ندارد. این تنها برای یادآوری به خودمان است که
تعریف «جنبش جهانی کمونیستی» نیازمند مسیر مشترکی هم راستای رسالت
تاریخی کمونیسم است.
در واقع، آنچه
لازم است روی آن متمرکز شویم این است که چگونه به لحظهای نائل شویم که
در آن لحظه این مأموریت تاریخی دوباره درخط مقدم باشد، و به مرکز ثقلی
تبدیل شود که روی هر یک از احزاب کمونیست با مسیرها و برنامههای
متفاوت تأثیر بگذارد و به آنها شکل بدهد.
آشکار است که برای دستیابی کمونیسم به چنین سطحی از نفوذ و جدیت در
عرصه جهانی، حتما شرایط عینی وجود دارد. اما، این که جهش جنبش کمونیستی
را به خصوص در زمان ما که سرمایهداری در هرکشور و همه کشورها با
بنبست برطرف ناشدنی اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک مواجه است به ترکیبی
از رخ دادهای مطلوبی که در لحظه نامعلومی پدیدار خواهد شد نسبت دهیم
اشتباه خطرناکی خواهد بود. در شرایطی که حاکمیت سرمایه از بحرانی به
بحران دیگر می لغزد و نمیتواند هیچ امیدی، حتا امیدهای کاذب، به بشریت
عرضه کند، بدیهی است که کمونیستها به جای شکایت از این شرایط، باید
تحلیل عامل ذهنی را در اولویت قرار دهند.
لازم است بحث های جسورانه ای ایجاد کنیم
دهه ها پس از نوشته شدن مانیفست حزب کمونیست با یک عبارت بندی بی نظیر
روند انقلابی جهان داشتن مراجع نظری و سیاسی لازم را برای مبارزات
دشوار پیش رو آغاز کرد. انشعاب و همگرایی همیشه مرجع میخواهند. در
آغاز قرن بیستم، مارکسیسم به مرجع اصلی جنبش طبقه کارگر مبدل شد و بر
رقیب خود، آنارشیسم، فائق آمد. اما، دیری نپایید که جنبش مارکسیستی از
هم پاشید. این انشعابی بود که حتا کسانی که استدلال میکردند «وحدت» در
هر حال چیز خوبی است، آنرا اجتنابناپذیر و ضروری میدانستند.
مارکسیستها تقریباً دو مسیر متفاوت، انقلابی و رفرمیستی، را پیش گرفته
بودند.
درطی زمان آشکار شد که هیچ تفسیر رفرمیستی از مارکسیسم نمی تواند وجود
داشته باشد. سوسیال دموکراسی با ضربه زدن به طبقه کارگر ، بدترین خیانت
را در تاریخ خود انجام داد و صفوف انقلابی را رها کرد.
این همچنین به معنای آغاز دورهای بود که در آن انقلابیون جهان، که
اکنون نام «کمونیست» را ترجیح میدادند، مراجع خود را تجدید و تقویت
کردند. بیست و یک شرطی[1]
که برای پیوستن به انترناسیونال کمونیستی که در
۱۹۱۹
تأسیس شد گذاشته شد، به خوبی میتواند هوشیارانه ترین بیان این مراجع
تلقی شود.
از سال
۱۹۲۴،
که موج انقلابی در جهان عقبنشینی کرد، فرسایش مشخصی در این مراجع
نظری و سیاسی اجتنابناپذیر بود. فاشیسم آلمان و بعداً جنگ جهانی دوم
به این فرسایش سرعت بخشیدند.
در واقع، دوره بین سالهای
۱۹۲۴
و
۱۹۴۵،
بر خلاف فلسفه تأسیس کمینترن، هر یک از احزاب کمونیست جوان را با
واقعیتهای خاص خودمواجه ساخت، و علاوه بر آن، مسئولیتهای متفاوتی را
به هر یک از آنها ازلحاظ منافع عام روند انقلابی جهان تحمیل کرد.
با وجود همه اینها، وجود انقلاب اکتبر و گرانبهاترین حاصل آن، اتحاد
جماهیر شوروی سوسیالیستی، و نیز اراده برای ساختمان سوسیالیسم در آن
سالها، که با گذار به اقتصاد برنامهریزی شده، صنعتی کردن و اشتراکی
کردن کشاورزی تقویت شد، چهارچوب تاریخی بسیار ارزشمندی را برای حزبهای
کمونیست فراهم کرد. چنین ارادهای نه تنها از انحرافات جلوگیری میکرد،
بلکه بهعنوان بسترلازمی برای جهشهای
به پیش عمل مینمود. این روند را شکست فاشیسم و تقویت سوسیالیسم پس از
جنگ جهانی دوم تقویت کرد.
اما، جنبش جهانی کمونیستی با مشکلات بسیار جدی داخلی روبهرو بود که
تمامیتی را که میتوانست به خاطر اعتبار اتحاد شوروی حفظ شود، تضعیف
میکرد.
مراجع افول کردند، و «مارکسیسم رفرمیست» که گمان می رفت در برخی جهات
کنار گذاشته شده باشد، دوباره خود را مطرح کرد.
سخنرانی خروشچف، دبیرکل وقت حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی
سوسیالیستی، در اختتامیه کنگره بیستم در سال
۱۹۵۶،
آخرین کرانههای لنگر انداختن جنبش جهانی کمونیستی در بندرگاههای امن
را قطع کرد و مهمتر از آن، خوشبینی را که از سال
۱۹۱۷
غالب بود در هم شکست.
آنچه جالب است این استکه سخنرانی پر از تحریف خروشچف به یک مناظره
دقیق، و انشعابی براساس آن مناظره در جنبش جهانی کمونیستی منجرنشد.
اگرچه، از جنبش کمونیستی انتظار میرفت که اصول
۱۹۱۹
را حفظ و به روز نماید و خود را به مراجع نظری و سیاسی یک پارچه تری
گره بزند. اما درعوض، آنچه پدیدار شده است، پراکندگی است که در آن
تعداد زیادی از احزاب بدون هیچ زمینه مشترکی، با اتحاد شوروی، که به
عنوان مهمترین دستاورد انقلاب جهان باقی مانده بود، به شیوه خاص خود
روابط فردی داشتند.
ستیزه بین جمهوری خلق چین و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، که به یک
انشعاب خشنی ختم شد، هم را به یک جدایی سالم نداد. در دوره پس از این
انشعاب، شکاف بین حزبهایی که روابط نزدیک با حزبکمونیست
اتحاد شوروی را حفظ کردند، به گسترش خود ادامه داد. در حالیکه برخی از
حزبهای حاکم در جمهوریهای خلق در اروپای شرقی و مرکزی در دوره بین
سالهای
۱۹۴۴
و
۱۹۴۹
سعی کردند با پیوند زدن ایدئولوژیک
برکاستیهای خود
غلبه
کنند، همبستگی درونی نیروها در داخل جنبش جهانی کمونیستی حتا پیچیدهتر
شد. اما مشکل بسیار بزرگتر بود. مثلا، دوستی با اتحاد شوروی تقریباً
تنها وجه اشتراک بین حزب کمونیست کوبا – که در دهه
۱۹۶۰
پویایی جدیدی را نه تنها در جزیره کوچکی که در آن به قدرت رسید، بلکه
در سراسر آمریکای لاتین و جهان برای جنبش کمونیستی به ارمغان آورد- و
برخی احزاب دیگری که به اُرو کمونیسم روی کردند بود. در نهایت، تا زمان
انحلال اتحاد شوروی، هیچ مناظره یا انشعابی که بتواند جنبش جهانی
کمونیستی را به جلو هُل دهد، تحقق پیدا نکرد.
پس از سال
۱۹۹۱،
نه حزب کمونیست اتحاد شوروی وجود داشت که اگر نگوییم همه، اما بسیاری
از احزاب، را نزدیک به خود نگه میداشت ، نه محوری وجود داشت که
حزبهای کمونیست بتوانند طبق آن (فعالیت) خود را تنظیم کنند.
با تلاشهای بسیار پرمعنای برخی حزبها،
بهویژه حزب کمونیست یونان، گردآوردن هر آنچه به نام کمونیسم باقی
مانده بود، به یک وظیفه مبرم تبدیل شد. حزبهای کمونیست و کارگری
۲۲
بار گردهم آمدند. این به خودی خود به شدت مهم بوده است. اما، این دوره
به جنبش کمونیستی برای بازسازی مراجع خود به شیوه ای که لازم داشت خدمت
نکرد.
و سرانجام، این دیدگاه شروع به جا افتادن کرد که حزبهای کمونیست درعمل
نیازی به مراجع نظری و سیاسی ندارند.
امروز، ما یک سازوکار عملی برای بررسی تفاوتهای اساسی نداریم که نه
فقط زمانی که به احزاب عضو سالیدنت شرکتکننده در نشستهای جهانی احزاب
کمونیست و کارگری نگاه میکنیم، بلکه برای همه احزابی که خود را
کمونیست میدانند بتوانیم رعایت کنیم.
توجیه این فقدان رابطه با مخفی شدن پشت اصول عدم مداخله در امور داخلی-
با وجود اینکه اصلی است که ما فکر میکنیم باید در دوره پیش رو اکیداً
حفظ شود- اشتباه بزرگی خواهد بود،.
در تحلیل نهایی، روند انقلاب جهانی یک کل است، و هر حزبی که خود را
کمونیست میشناسد، و با آن روند ارتباط دارد با بازیگران دیگری که بخشی
از آن روند هستند چگونه ارتباط برقرار می کند.
این مقاله را میتوان هم چون روش تفکر معتدلی با صدای بلند درباره
شکلهای گوناگون روابط بین احزاب کمونیست تلقی کرد که باید در شرایط
مشخص صورت گیرد.
تاکید در این لحظه بر آن چه درپایان میتوان
گفت ارزشمند است. امروز با وجود واگراییهای
غیر قابل انکار و گسترده در میان حزبهای
کمونیست، زمینه ای برای جداشدن یا انشعاب سالم وجود ندارد.
شایسته است در این لحظه بر آنچه که در پایان میتوانیم بگوییم تأکید
کنیم. علیرغم اختلافات غیرقابل انکار و گسترده در میان احزاب کمونیست
امروز، هیچ بستری برای یک تقسیم یا انشعاب سالم وجود ندارد.
ما باید یک مناظره، مناظرهای
واقعاً جسورانه را سازماندهی کنیم.
این مقاله نباید بهعنوان درخواست ازحزبهای
کمونیست برای درگیر شدن در مجادلهای
ایدئولوژیک در درون و بین خودشان درک شود. وسعت پوسیدگی سرمایهداری
حزبهای کمونیست را با وظیفه به چالش کشیدن هرچه زودتر بدیل های واقعی
روبهرو میکند. دراین لحظه، ما نمیتوانیم خود را به یک بحث آکادمیک
و نظری محدود کنیم.
ما به آنچه نیاز داریم به شرح زیر است: ایجاد شفافیت نظری و سیاسی
(درباره) نقاط مرجعی که هر حزب کمونیست از آن نقاط عمل میکند. تلقی
این شفافیت به مثابه مشکل داخلی هر حزب بیمعنی است. کُنش متقابل یکی
از مهمترین امتیازات یک جنبش جهانی مانند مارکسیسم است.
متأسفانه ما در دوره سالمی که احزاب کمونیست به سخن یکدیگر گوش بدهند
و یکدیگر را درک کنند بسر نمیبریم.
آنچه ما نیاز داریم این است که همه به ایجاد بسترهای واقعی برای
گفتوگو بدون برچسب زدن به هر حزب دیگر کمک کنند.
حتا اگر فاکتهای کافی برای برچسبزدن به یک حزب وجود داشته باشد،
ضرورت خودداری از انجام چنین کاری تنها مسئله تواضع سیاسی نیست، بلکه
کاملاً به شرایط ویژه امروز مربوط است.
روندی که احزاب کمونیست در آن نقاط مرجع خود را از دست دادند تقریباً
بیش از
۷۰
سال طول کشیده است. مشکل ژرف تر از آن است که بشود با تلاشهای
زودهنگام برای انشعاب یا جدایی از آن عبور کرد.
بی تردید، حزبهایی که مواضع مشابهی دارند یا آنهایی که به ایجاد
مشارکتهای
استراتژیک فکر می کنند، میتوانند و باید برای تقویت این روند،
پلاتفرمهای دوجانبه، چندجانبه، منطقهای یا بینالمللی تشکیل دهند.
اما واقعیت این است که سهم آنها در شکلگیری این نقاط مرجع محدود
خواهد بود.
سازماندهی یک بحث سالم مستلزم دوری از توسل به صفتهایی مانند رفرمیست،
سکتاریست، ماجراجو یا اُپورتونیست است. همانطور
که در بالا گفته شد، در اینجا ادب سیاسی عامل تعیینکننده نیست. در
واقع، در گذشته، صفتهای بسیار خشنتر و دردآورتری بوسیله مارکسیستها
بکار گرفته شده است. اما هر یک از این درگیریهای پیشین بر سر نقاط
مرجعی که تصور میشد
وجود دارند و در میان آنها مشترک است توسعه یافت.
من فکر میکنم اکنون نقطهای که لازم آست آنچه
را که از کلمه «مرجع»
درک میکنیم، روشن نماییم رسیده است.
ما درباره نقاط عزیمت تاریخی، تئوریک و اخلاقی که در بطن مارکسیسم
شکوفا شدهاند و مورد تأیید بینالمللی قرار گرفتهاند صحبت میکنیم.
مثلا، پیش از آنکه انترناسیونال دوم با ننگ
۱۹۱۴
لکه دار شود، مخالفت قاطعانه با جنگ امپریالیستی یک موضع اصولی بود که
به اتفاق آرا مورد تایید قرار گرفته بود. این اصل حاصل فعالیت
مارکسیسم، با وجود اختلافها
بر سر موضوعی که تا آن زمان هنوز کاملاً متبلور نشده بود روی مرجعهای
مشترک بود.
اصل معروف دیگر، عدم شرکت در دولتهای بورژوایی، نیز از همین مراجع
سرچشمه میگرفت.
این مثالها را میتوان چند برابر کرد. آنچه
ما باید در نظر داشته باشیم این است که آنچه در ریشه درگیریها و
تقسیمات در میان مارکسیستها در ربع اول قرن بیستم نهفته است، همین
مراجع مشترک سابق است.
این همانندی مراجع دلیل پشت نکوهش کائوتسکی و دیگران به عنوان «مرتد»
ازسوی لنین بود.
همانطور
که در بالا تاکید کردم، انترناسیونال سوم پس ازژرفش اختلافات در سال
۱۹۱۴
که به انشعاب منجر شد مجموعه قواعدی را تدوین کرد، که به منابع جدیدی
ازمرجع برای جنبش کمونیستی تبدیل شد. اگرچه برخی ازحزبها
شجاعت لازم برای بیان آشکار فاصله خود با این مراجع رانداشتند، اما
برخی دیگر از حزبها
صادقانه از آن قواعد دفاع و ازآنها پیروی کردند. در هر حال، جنبش
جهانی کمونیستی در یک چهارچوب نظری و سیاسی حرکت کرده است.
من پیش ازاین گفتم که این مراجع از دست دادن نفوذ خود را خیلی پیش از
سال
۱۹۹۱،
که اتحاد شوروی منحل شد، آغاز کردند، و علاوه بر این، امروز ایجاد
چهارچوب جدیدی که مورد تأیید همه باشد غیرممکن است.
اگرچه معلوم است که عمل کردن روی بستری که مرزهای تاریخی، نظری و سیاسی
آن کاملاً از بین رفته است، برای حزبهای کمونیست پیامدهای سنگینی در
پی خواهد داشت.
بحث و ارتباط در اینجا باید در خدمت ایجاد شفافیت در مجموعه اصولی
باشد که بدون تایید این فقدان مراجع، برای حزبهای کمونیست الزام آور
است.
انشعاب (اگر اجتناب ناپذیر باشد) تنها زمانی به پیشرفت خدمت خواهد کرد
که نتیجه چنین فرآیندی باشد.
البته دراین روند باوجود تمام تفاوتها، توسعه مواضع و اقدامات مشترک
پیرامون مسائل بینالمللی مانند جنگ و صلح یا مبارزه با نژادپرستی،
فاشیسم و کمونیسم-ستیزی امکان پذیر و ضروری است. اگر ما اختلافات را
نادیده نگیریم و بیاهمیت جلوه ندهیم، اتخاذ مواضع میتوانند واقعیتر
و اقدامات مشترک قدرتمندتر باشد.
هدف مطمئناً جدایی نیست. هدف باید کمک به جنبش کمونیستی باشد، که ادعا
می کند پیشگام تغییر روند ناهموار و ترکیبی انقلابی جهانی به جنبش
مشترکی بالاتر و فراتر از عناصر واحد است.
البته آنچه ما از جنبش مشترک مدنظر داریم، تشکیل قالبی بدون در نظر
گرفتن ویژگیهای مبارزات جاری در کشورهای گوناگون نیست. از سوی دیگر،
همه ما باید به این دلیل بپردازیم که چرا دوگانگی «مسائل داخلی» و
«روابط بینالملل» به منطقه آسایشی تبدیل شده است، که پیش از این در
تاریخ طولانی
۱۷۰
سالهی
ما هرگز وجود نداشته است.
به خاطر همه اینها(که گفتیم) بحث، کُنش متقابل و ارتباط مهم است.
اما چگونه و بر سر چه چیزی باید بحث کنیم؟
در این هدف، نباید جایی برای «تابو» یا مناطق دست نخورده وجود داشته
باشد.
البته نیازخواهیم داشت از تاریخ خودمان آغاز کنیم. حزب کمونیست ترکیه
شجاعانه تلاش کرد تا یک نقطهعطف بسیار حیاتی را تحلیل کند ، که مشکل
پیچیدهای است که درست پس از تأسیس آن رخ داد، و قتل تقریباً همه
رهبران بنیانگذار حزب را دربرگرفت.
روابط با جنبش کمالیست، که در ائتلاف با روسیه شوروی بود و(این ائتلاف)
نتایج بسیار مهم، البته موقتی ببار آورد، و رویکرد به انقلاب بورژوایی
که در سال
۱۹۲۳
به تأسیس جمهوری درترکیه منجر شد، درراس مسائل بنیادی برای حزب کمونیست
ترکیه قرار داشتند، که در سالهای بعد نیز تأثیر داشت. بررسی ما درباره
تاریخ حزب که دو جلد اول آن در صدمین سالگرد بنیانگذاری حزب ما منتشر
شد، ثابت کرد که ما میتوانیم با مسئولیت انقلابی به چنین مسائلی
بپردازیم.
ما تلاش می کنیم در رویارویی با جداییها، انشعابها و تصفیهها در
تاریخ حزب کمونیست ترکیه همان برخورد شجاعانه را بیان کنیم، و
هزینههای تحلیل صادقانه اولویتهای سیاسی و ایدئولوژیک حزب را تحمل می
کنیم.
موضوع هایی که مورد بحث قرارمی دهیم تنها مربوط به ترکیه نیست. مبارزه
حزب کمونیست ترکیه از زمان تأسیس آن در سال
۱۹۲۰
هرگز در یک کشور منزوی نبوده است. زمانی که کل تاریخ خود را بررسی
میکنیم، میتوانیم
بستری را که حزب ما روی آن در کُنش متقابل با روسیه، یونان، ایران، هند
(و پاکستان)، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان، بلغارستان، آلمان، قبرس،
عراق، سوریه و بسیاری از کشورهای دیگر مبارزه کرد را ببینیم.
فراتر از این، ما نمیتوانیم از نفوذ جهانی مبارزه طبقاتی در ترکیه به
نحوی سخن بگوییم که انگار فقط به حزب کمونیست ترکیه مربوط میشود. حزبکمونیست
ترکیه دراین رابطه هرگز به رویکرد ساده انگارانهی
«ما صاحبان مشکلات خود هستیم» متوسل نخواهد شد و هرگونه انتقاد،
پیشنهاد یا ارزیابی را که دقیق و محترمانه باشد، جدی خواهد گرفت.
حزب کمونیست ترکیه در درون خود بحثها
و مطالعاتی را در باره موضوعات مربوط به تاریخ جنبش کمونیستی که به
صورت گستردهای
مورد بحث قرار نگرفته است، البته بدون پریدن به نتیجهگیری یا زدن
برچسب پیش میبرد. ساکت ماندن روی موضوعات بسیار، از جمه کنگره هفتم
کمینترن، سیاست های جبهه مردمی، جنگ داخلی اسپانیا، یا اُروکمونیسم ، و
واگذار کردن میدان به کمونیست ستیزها و "چپ نو" مطلوب حزبهای کمونیست
نیست.
برای کسانی که شاهد فروپاشی غمانگیز اتحاد شوروی بودند، هیچ موضوعی
برای کنار گذاشتن وجود ندارد. برای ما، این فکر که مورد بحث قرار دادن
موضوعات مشخصی، ارزشهایی را که ما را به گذشته خود ما پیوند میدهد
تهدید میکند ، بیاساس است. آنچه واقعاً ارزشهای ما را تهدید
میکند، فقدان مرجع امروز است. اگر بتوانیم از تبدیل برخی موضوعات به
تابو جلوگیری کنیم، بروشنی خواهیم دید که تاریخ مشترک جنبش کمونیستی
بسیار غنیتر از آن است که تصور میشود.
بهترین مثال اینکه وقتی از یک روند سالم بحث و ارزیابی دور میشویم چه
نوع فلاکت هایی میتواند به وجود آید، دوران استالین است که پس از سال
۱۹۵۶
به یک موضوع مبهم و در نهایت به یک تابو، و سپس به هدف افترا یا تجلیل
تبدیل شد. نباید فراموش کرد زمانیکه تعصب پشت سر گذاشته شود، سالهای
تحت رهبری استالین میتواند به گویاترین و افتخارآمیزترین فصل جنبش
جهانی کمونیستی تغییر یابد.
کمونیستها درباره مورد بحث قراردادن هر موضوع مربوط به تاریخ مبارزات
طبقاتی نباید هیچ ملاحظهای داشته باشند. اما، اگر قرار است اجازه
ندهیم احترام ما به اولویتهای حزبهای کمونیستی که در هر کشور مبارزه
میکنند از بحثهایمان جلوگیری کند، سازوکارهای سطح بالاتری برای
بحثهایمان ضروری است.
اندکی توضیح بیشتر درباره این فکر که بحث ها نباید درگیر بدنام سازی
شود ارزشمند است. بدیهی است که یک حزب کمونیست میتواند خواه صریح یا
به صورت غیر مستقیم به حزب دیگر برچسب بزند. البته ما نمیتوانیم همه
این(برچسب)ها را بیاساس تلقی کنیم. امروز، بر کسی پوشیده نیست که
احزاب کمونیستی وجود دارند که ماهیت سوسیال دمکراتیک پیدا کرده اند.
تعیین هویت برخی حزبها که
ازلحاظ عملی و سیاسی معدوم شده اند به عنوان «شعارگرا» یا «فرقهگرا»
نیز میتواند موجه تلقی شود. اما شاهدیم که این برچسبها به تعامل و
بحثی که در حال حاضر بیشتر به آن نیاز داریم، خدمت نمیکنند.
ما پیش ازاین خاطرنشان کردیم که در عرصه بینالمللی مراجع مشترک وجود
ندارد. اما، حقیقت دیگر آن است که بسیاری ازحزبها ظرفیت تغییر را در
درون خود دارند. ما میتوانیم این تغییر را در هر مورد مثبت یا منفی
توصیف کنیم. با این حال، شاهدیم که پس لرزههای زلزلهی
بزرگی که در نیمه دوم دهه
۱۹۸۰
به همه احزاب کمونیست ضربه زد، همچنان ادامه دارد و بسیاری از حزبها
ازلحاظ نظری و سیاسی به ثبات دست نیافتهاند.
نسبت دادن معنای منفی به این دردهای تغییر، که گاه به جدایی و انشعاب
منجر می شود، می تواند خطاباشد. آنچه عملا خطا است این است که این
درگیریهای درونی اغلب با روند ملموس و قابل درکی از بحث یا جدایی
منطبق نیست. فقدان «بحث» در میان احزاب کمونیست در این نقیصه ایفای نقش
میکند.
از این نظر، میتوان استدلال کرد که مشکلات بیشتر ناشی از کاهش ارزش یا
بدنامی تلاش های پوشیده زیرماسک ادب هستند تا اتهامات آشکار. ناسالم شدن روابط در فقدان یک خط مشی واقعی برای
بحث اجتنابناپذیر است.
تا اینجا، درباره پیامدهای فقدان مراجع نظری و سیاسی توضیح دادیم.
مشکل دیگر، در معیارهابرای ارزیابی حزبهای کمونیست پدیدار میشود. ما
درهنگام ارزیابی یک حزب کمونیست به برنامه، ایدئولوژی، وضعیت تشکیلاتی،
اقدامات، نفوذ آن در جامعه، عملکرد انتخاباتی، انتشارات و استانداردهای
کادر آن توجه میکنیم. برخی از اینها معیارهای کاملا ً کیفی هستند،
اما برخی دیگر را میتوان به صورت کمی اندازهگیری کرد. با این حال، با
کنار گذاشتن اولویت های ایدئولوژیک آن، و به حساب نیاوردن برچسب های
ساده چسبی مانند «رفرمیست»، «فرقهگرا»، «ماجراجو» و غیره، ما یک حزب
سیاسی را تنها با پرسیدن اینکه دارای نفوذ هست یا نه، می توانیم داوری
کنیم.
بدیهی است که در این زمینه تمایز «حزب بزرگ – حزب کوچک» یک معیار
«انقلابی» نیست. به ویژه، اصولا هیچ نقطه ای در ارزیابی عظمت یک حزب
مبتنی برنتایج انتخاباتی وجود ندارد.
نیازی به یادآوری نیست که ما این تاکید را نه ازطرف حزبی که تاکنون
فاقد پیروزی پارلمانی بوده است، بلکه بر اساس سنتی انجام میدهیم که از
ابتدای قرن بیستم شکل گرفته است.
از آنجایی که برابری میان احزاب کمونیست یکی از مهمترین اصول و مورد
حمایت جهانی است، بیشتر مورد تاکید قرار دادن آن امر ارزشمندی است.
طبقهبندی «حزب بزرگ– حزب کوچک» به تشویق حزبها برای پیشرفت خدمت
نمیکند. اما بحث واقعی کاملاً سودمند است. امروز، هر کمونیستی که در
هر کشوری زندگی میکند
حق، و وظیفه دارد بداند که حزب کمونیست دیگر به تحولات آن کشور چه
واکنشی نشان می دهد، پرسش ها را بپرسد، و درباره آن اظهار نظر کند.
برای یک حزب کمونیست همیشه امکان دارد تحت هر شرایطی که عمل میکند، با
فرصتهایی
که دارد، بیشتر، بهتر و انقلابیتر از پیش عمل کند. بنابراین، اصول
احترام متقابل و عدم مداخله در امور داخلی نباید رویکردهای انتقادی را
نفی کند، و حزبهای کمونیست نباید در منطقه راحتی که در آن بحال خودشان
هستند، باقی بمانند.
حزبهای کمونیست نباید یکدیگر را درجه بندی کنند، بلکه باید یکدیگر را
درک کنند، بحث کنند و به دنبال راههای همکاری باشند. زمینههای این
(همکاری) میتواند با ارزیابی حزبهای کمونیست با معیارهای صحیح ایجاد
شود.
درست در این لحظه جا دارد به وضعیت حزبهای کمونیستی که امروز در قدرت
هستند بپردازیم. همهی
این حزبها حاملان مشروعیت تاریخی عظیمی هستند. از آنجا که «انقلاب» و
«قدرت سیاسی» برای حزبهای کمونیست دارای اهمیت مرکزی، بحث کردن درباره
نقش سنگینی که این حزبها در روند انقلاب جهان دارند بیمورد است.
امروز، میدانیم که حوزه وسیعی از ارزیابیها از سیاستهای داخلی این
احزاب، مشخصههای
نظری و طبقاتی آنها، و نقشی که در عرصه بینالمللی ایفا میکنند وجود
دارد. البته، مشروعیت تاریخی که ذکر کردم بهطور اتوماتیک هیچ مصونیتی
برای انتقاد ایجاد نمیکند. همه احزاب میتوانند آزادانه ارزیابیهای
خود را انجام دهند، مشروط به اینکه سطح معینی از پختگی و احترام حفظ
شود. این که بخشی از این ارزیابیها ممکن است تاحدی آزارنده باشد نیز
اجتنابناپذیر است. حزبهای کمونیست حاکم، به این یا آن حد، بازیگران
بینالمللی هم هستند که روی مبارزه طبقاتی در کشورهای دیگر تأثیر
میگذارند.
آیا لازم است این حزبها، با توجه به وسعتی که گفتیم، در میان حزبهای
کمونیست جهان جایگاه ویژهای داشته باشند؟ میدانیم که برخی از
حزبهایی که در کشورهای سرمایهداری مبارزه میکنند، بر این عقیده
هستند. در برخی نشستهای بینالمللی یا دوجانبه، به پیشنهادهایی که از
قرار دادن احزاب کمونیست حاکم در خط مقدم و داشتن یک نقش تعیینکننده،
یا حداقل نظارتی برای آنها، حمایت میکنند برمیخوریم.
درباره نقش حزب کمونیست اتحاد شوروی در درون جنبش جهانی کمونیستی در
گذشته، خواه مثبت و یا منفی، بسیار میتوان گفت. اما امروز، وضعیت
کاملاً متفاوت است. اتحاد شوروی، حداقل تا مقطعی، سعی میکرد موجودیت
خود و سیاست خارجی خود را حتا در سختترین لحظات، با روند انقلابی
جهانی پیوند بزند. حزبهای کمونیستی که امروز در قدرت هستند، آشکارا
چنین مواضعی ندارند.
دلایل این، موضوع بحث دیگری خواهد بود. علاوه بر این، امکانات و شرایط
هر یک از کشورهایی که حزبهای کمونیست در آنها حاکم هستند
کاملاً با یکدیگر متفاوت است. داوری کل گرایانه هرگز مورد تقدیر حزب
کمونیست ترکیه نبوده است. آنهایی که مسئول مبارزه سوسیالیستی هستند،
مانند ما در کشورهای سرمایهداری در صف مقدم نیستند، و بیکفایتی های
ما را، بمثابه حزبهای کمونیست در کشورهای سرمایهداری ندارند.
علاوه بر این، در توازن پیچیده نیروهای امروز، آشکار است که حزبهای
کمونیست دیگر اولویت دستورکار احزاب کمونیست در قدرت نیستند.
این امر به تنهایی پیشنهادهایی را که (میگوید) حزبهای کمونیست حاکم
باید نقش ویژهتری ایفاء کنند زیر سؤال میبرد.
نتیجه
حضور
حزبهای کمونیستی که امروز درقدرتند در نشستهای بینالمللی و در روابط
بین حزبهای کمونیست این خواهد بود که حزبهای کمونیست مبارزات طبقاتی
را از منظر ژئواستراتژیک(جغرافی –راهبردی) تحلیل خواهند کرد. یک
باردیگر، این تحلیل روی افکار«معقول» ما درباره اولویتهای سیاست خارجی
حزبهای کمونیست حاکم استوار نیست.
اگرچه ما زیاد بر آن تاکید نمیکنیم، اما اگر حزبهای کمونیست بخواهند
خود را در داخل روند انقلابی جهان قرار دهند، رویکرد ژئواستراتژیک می
تواند خطرناکترین انتخاب باشد. حزبهای کمونیست باید با تلاش برای
سازگار کردن منافع مبارزات انقلابی در کشورهای خود با منافع عام روند
انقلابی جهانی به صحنه جهانی نزدیک شوند.
این هم آهنگی ممکن است در زمانهایی دشوار یا حتا غیرممکن باشد. با این
حال، برای حزبهای کمونیست، این یک باید است که هزینههای بیگانگی از
هدف انقلاب در کشورهای خود را بپذیرند و این هماهنگی
را تا جایی که امکان دارد سالم ایجاد کنند.
ژئواستراتژی در بهترین حالت میتواند یک عنصر تحلیلی مکمل برای
مارکسیسم باشد. جایگزین کردن چشماندازی که درآن مفاهیمی مانند
امپریالیسم، دولت، انقلاب و مبارزه طبقاتی نقش مرکزی ایفا میکنند، با
مبارزات قدرت، که هر زمانی میتواند این مفاهیم را بیاهمیت کند، صحیح
نیست.
و اینجا، مشکل دیگری را باید مطرح کرد.
روسیه شوروی و بعداً اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نفوذی ایدئولوژیک و
روانی جدی را «به طرفداری از سوسیالیسم» بر زحمتکشان و ملل تحت ستم در
کشورهای سرمایهداری اعمال میکردند. و این (نفوذ) حتی در پرچالش ترین
لحظات برای اتحاد شوروی به دست آمد. این نفوذ به این خاطر کسب شد که
صدها میلیون نفر در باقی جهان احساس میکردند که مبارزه برای «ساختمان
یک جامعه برابریطلب» در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ادامه دارد.
این نفوذ درطی زمان کاهش یافت. اتحاد شوروی متلاشی شد. این مقاله
ترکیبی از تأملاتی است که با صدای بلند و باعدم توجه به برجسته کردن
مثالهای منفی بیان شده است. اما من ضرورت ادامه دادن با یک نمونه مثبت
را احساس میکنم. ما باید به این که چرا کوبا، با وجود تمام اوضاع
فوقالعاده دشواری که این کشور در آن قرار دارد، هنوز میتواند کانون
جذب مردمی باشد که در جستجوی «جهان دیگر» هستند فکرکنیم. این امر به
این خاطر ممکن است که انقلاب کوبا، با وجود یک سلسله عقبنشینیها، به
دفاع از یک نظام ارزشی قوی ادامه می دهد.
رئال پولتیک بی حدوحصرِ اجراشده، که نتیجهی
ناگزیر تفکر ژئواستراتژیک است، ممکن است برخی از استراتژیستها،
روشنفکران و سیاستمداران را به هیجان آورد، اما بهعنوان کانون جذبی
برای تودههای زحمتکش عمل نمیکند.
حزبهای کمونیست متعهدند، هم آرمان یک جامعه تساویگرا و هم یک نظام
ارزشی منطبق با این آرمان را به پرچم خود بازگردانند. حتی وظیفه
غیرقابل بحث و فراگیر امروز شکست دادن یا به عقب راندن امپریالیسم
آمریکا، نباید به دستاویزی برای تحتالشعاع قرار دادن این آرمان و نظام
ارزشی شود.
حزبهای کمونیست حاکم باید، نقش مهم خود را در داخل خانواده حزبهای
کمونیست با مشروعیت و اعتبار تاریخی خود، حفظ کنند، اما نباید بر
فراخوانها برای دادن نقش تعیینکننده به آنها اصرار نمود. باید در
نظر داشت، که چنین اصراری میتواند به گسست بسیار شدید در داخل حزبهای
کمونیست منجر شود.
به هر حال، اصل برابری و عدم مداخله، که امروز شاید رایجترین اصل
برسمیت شناخته شده در میان حزبهای کمونیست است، اجازه چنین سلسله
مراتب داخلی را نمیدهد.
درست در این لحظه، ما میتوانیم منظوری را که از یک «مناظره واقعی»
داریم مشخصتر کنیم. آنچه پشت ضرورت رها نکردن نقطه واحدی ناروشن یا
صادقانه بررسی نشده در تاریخ خودمان وجود دارد، مطمئتاً یک سختگیری
آکادمیک نیست. زمانی که با دقت بررسی میکنیم، میبینیم که، از
انترناسیونال اول تا انحلال اتحاد شوروی، «تعیین اولویت وظایف » در
کانون همه گفتگوها بوده است. همین پرسش ساده است که گفتگوها و
تقسیمها را در درون مارکسیسم تعیین میکند.
اولویت وظایف زمانی به عنوان سرنگونی سلطنت و فئودالیسم، زمانی دیگر
گسترش حق طبقه کارگر برای سازماندهی و مشارکت در سیاست، و در برخی
موارد خنثی کردن تهدید فاشیسم یا جنگ تعریف میشد.
اکنون نیز، حزبهای کمونیست درباره این که اولویت وظیفه روند انقلابی
جهان، که خودشان عامل های تشکیل دهنده آن هستند چیست نظرات متفاوتی
دارند
نیازهای روند انقلابی جهان تعیینکننده هستند.
طبیعتاً، هر حزب کمونیست این نیازها را از نقطه نظر کشور خود و منافع
مبارزه در کشور خود ارزیابی میکند. فاصله بین نیازهای عمومی روند
انقلابی جهان و منافع درون یک کشور یکی از جدیترین مشکلاتی است که
کمونیستها باید آن را حل یا مدیریت کنند. گاهی این فاصله میتواند به
درگیری مبدل شود. اینجا هم، حزب کمونیست نقش مهمی برای ایفاء نمودن
دارد.
ما باید اذعان نماییم که امروز اختلافات میان احزاب کمونیست ناشی از
پاسخهای متفاوت به این پرسش است که وظیفه اولویتدار انقلاب جهانی
چیست.
یک رویکرد بسیار گسترده و دیرپا بیان میگوید که گسترش فضای دموکراسی و
آزادیها، وظیفه اولویتدار فرآیند انقلابی جهان است.
دوباره، ما بیشتر و بیشتر توصیف وظایفی مانند «عقب راندن امپریالیسم
آمریکا» و «دفع خطر فاشیسم و جنگ» را میشنویم.
روشن است که نمیتوان از این وظایف غافل شد. اما، این تعاریف از وظایف
میتوانند نهایتاً به دفاع از ابتکارات و حرکتهای سیاست خارجی این یا
آن کشور مبدل شوند.
این نیز یک انتخاب است که وظیفه فوری را با توجه به منافع انقلاب جهانی
امروز بمثابه تبدیل سوسیالیسم به یک گزینه بهنگام تعریف کنیم. این
رویکرد، که ما نیز اتخاذ میکنیم، باید بمثابه محصول عزم برای رد و
پایان دادن به وضعیتی تلقی شود که در آن سوسیالیسم، تنها بدیل
سرمایهداری، لحظه کمترین نفود و اعتماد به نفس خود را طی یک دوره
۱۷۰
ساله میگذراند.
تعیین وظیفه اصلی بر اساس بهنگام بودن سوسیالیسم، و در نتیجه انقلاب،
همچنین به معنای حذف ناملایماتی است که میتواند ناشی از دیگر
رویکردهای محدودکننده یا منفعلکننده طبقه کارگر باشد.
واقعبینانه بگوییم، غیرممکن است که طبقه کارگر در شکل کنونی خود،
نیروی اصلی باشد که بتواند امپریالیسم آمریکا را به عقب براند یا خطر
فاشیسم و جنگ را خنثی کند. برای اینکه کمونیستها در این وظایف تاریخی
وزنی اعمال کنند، آنها باید اراده برای انجام ماموریت اصلی خود را
داشته باشند.
جنبش کمونیستی با تقلید از نیروهای دیگر، با قرار گرفتن در تعریفی
گستردهتر از چپ، آیندهای نخواهد داشت. این حتا یک حرکت کامیکازه
نیست زیرا هیچ آسیبی به دشمن وارد نمیکند. این همچنین هاراکیری نیست،
زیرا به پایانی «شرافتمندانه» منجر نخواهد شد.
به عنوان یک استراتژی رشد، اولویتهای فوقالذکر به شکوفایی و توسعه
جنبش کمونیستی کمکی نخواهند کرد.
البته، در اینجا نمیتوان از آزمون صداقت صحبت کرد. تاریخ عادلترین
قاضی است. اما همه میدانیم که کمونیسم خط قرمزهایی دارد.
اگر این خطوط مبهم شدهاند، این میتواند برای ما یک نقطه شروع باشد.
بدون افتادن در تکرار، بدون اینکه یکدیگر را با شعار، نقل قول و
طوطیوار خسته کنیم.
کار بزرگ مارکس و لنین در کلیت اندیشه و عمل آنهاست. اگر آنچه زندگی
مارکس را تعریف میکند نفرت بیپایان او از سرمایهداری بود، برای لنین
انقلاب و به دست گرفتن قدرت سیاسی است.
در سالهای گذشته، هر لحظه که احزاب کمونیست دلیل وجودی خود را فراموش
کردند، دچار مشکلاتی شدند که امروزه میتوان آنها را «اشتباهات»
ارزیابی کرد.
به این دلیل، احزاب کمونیست اگر به جای دعواهای پر هرجومرج و بیثمر،
بتوانند با دادن پاسخ روشن به چگونگی ارتباط خود با روند انقلابی جهانی
و با نشان دادن مراجع ایدئولوژیک و سیاسی مناسب، به بحثها کمک کنند،
نتیجهای جمعی و معنادار برای هر یک از آن احزاب کمونیست پدید خواهد
آمد. از این راه، مواضع مشترک، اقدامات مشترک یا جداییها در بسترهای
بسیار محکمتری صورت خواهند گرفت.
حزب کمونیست ترکیه کمکهای فروتنانه خود را با این چشمانداز در عرصه
بینالمللی انجام خواهد داد.
سرچشمه:
https://www.tkp.org.tr/en/agenda/tkp-general-secretary-kemal-okuyan-wrote-thinking-aloud-on-the-world-communist-movement-2
|