برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2022-09-22

نویدنو31/06/1401         Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • واقعیت این است که دستگاه سرکوب حکومت و دولت خوب و دقیق کار می کند. نظام حاکم تصمیم گرفته است حتا با صرف بیشترین هزینه از سیاست سرکوب به هر شکل ممکن کوتاه نیاید! اما آنچه که در این ساز و کار تغییر کرده است بی اثر شدن سیاست سرکوب حتا سرکوب خشن است. تنگ شدن حلقه های اتصال جنبش های اعتراضی از سال ۹۶ تا کنون با وجود اتخاذ همین سیاست صورت بسته است. سیاست سرکوب تا زمانی که خیابان به کارخانه نچسبیده است کماکان جواب خواهد داد. لابد جواب خواهد داد.

 

 

غم قوی قربانی و غرش ققنوس!

(در متن به خاک افتادن مهسا امینی)

 محمد قراگوزلو

  • اخبار روز

به احتمال فراوان واکنشِ گسترده و گستره ی سراسری و خشم آگین توده یی نسبت به قتل مهسا امینی – که حکومت آن را “مرگ بدون یک تلنگر” می خواند- برای اتاق فکرهای امنیتی حاکمیت نیز غیر منتظره بوده است! برخی از ناظران سیاسی اوضاع ایران نیز با این اعتراضات خونین حیرت زده مواجه شده اند! ظاهر و صورتمندی فاجعه نیز این “غیر منتظره گی” و “حیرت زده گی” را موجه جلوه می دهد! تشکیلات ضد زن پلیس که تحت عنوان “گشت ارشاد” بیش از دو دهه است با بودجه یی نامعلوم به آزار و اذیت زنانی می­پردازد که برخلاف سنت های حاکم لباس می پوشند، دختر جوانی را دستگیر می کند و…..بقیه ی داستان با هر روایت دانسته یا نادانسته یی روشن است. به نظرم نوع این روایت چندان مهم نیست. نکته ی قابل تاملِ داستان تکرار مکرر دست تطاول پلیس به خصوصی ترین بخش سبک زنده گی یک دختر جوان است. این حرکت پلیس – به عنوان بازوی سرکوب حکومت- نماد چگونه گی و میزان میل دولت به سرکوب خشن است. در این داستان از کل تشکیلات پلیس تا حکومت از لحظه ی بازداشت مهسا تا آخرین ضربه ی ضربان قلبیِ او مسوول و مقصر و مجرم و محکوم است. به محض درج خبر به خاک افتادن این دختر جوان سقزی خیل عظیمی از مردم معترض در سراسر کشور وارد خیابان شده اند و با وجود سرکوب خشن همدستان پلیس “گشت ارشاد” به چهره ی حکومت پنجه می کشند! ابعاد مختلف چنین تقابلی سخت قابل توجه است و من خواهم کوشید با وجود اندوه عمیق ناشی از این قتل بخشی از کالبد فاجعه را بشکافم. نگفته نگذرم که من سال های جوانی خود را در شهر زادگاه مهسا امینی (سقز) گذرانده ام و نه فقط مهمان مهربانی بی مانند خانه ی گرم این مردم زحمتکش بوده ام بلکه به خوبی از فداکاریِ پیشتازان انقلابی این شهر – از زنده یادان یحیا خاتونی و محمد حسین کریمی و انور ماجدی تا….- در راه تحقق آرمان های انقلاب ایران (آزادی و برابری) آگاه هستم. با خانواده های این عزیزان حشر و نشر داشته ام و به ستم مضاعفی که بر ایشان رفته است واقفم. در نتیجه نوشتن و تحلیل چیستی کوچ واپسین مهسا -همچون دخترم- سخت تلخ است! دست و دلم می لرزد و از خواننده می خواهم لرزش این متن را به همین حساب بگذارد!

۱روایت پلیس و ناباوری مردم! برخورد خشن پلیس بامسالمت آمیزترین شکل تجمع و اعتراض حتا با شمار اندک به عنوان فکتِ مسلم بارها اثبات شده است. پنج سال پیش در جریان یک تجمع پنجاه تا حداکثر شصت نفره متشکل از زنان و افراد عموما سالخورده بدون آنکه شعاری در کار باشد یک سرگرد پلیس چنان با باطوم به شانه ی من کوبید که هنوز از درد آن رنج می برم. این در حالی بود که من قصد داشتم با آن سرگرد پلیس فقط صحبت کنم و اجازه ورود به گورستان امامزاده طاهر را بگیرم. برای بزرگداشت سالیاد درگذشت احمد شاملو و چند دقیقه شعر خوانی. مراسمی یک‌سره ادبی و فرهنگی و صدالبته مسالمت آمیز و تهی از هرگونه شعار ضدحکومتی! ضارب یک سرگرد میان‌سال و با تجربه ی پلیس بود نه یک سرباز تحتِ فرمان و ناآگاه! دو سال پیش از آن یک سروان پلیس در پاسخ به شکایت ما – در خصوص سرقت خشن کیف یکی از اعضای خانواده و جراحت برداشتن وی- با تحکم به من گفت:” اگر این خانم حجاب چادر داشت و کیفش زیر چادر بود هرگز دچار چنین حادثه یی نمی شد!” تمام! این ها شرح مصیبت نیست! واقعیتی است روزمره. ضربه زدنِ علنی به شانه ی یک نویسنده ی حرفه یی و شناخته شده ی شصت ساله که بدون یک کلام بی احترامی قصد ورود به گورستان و اهدای گل داشته از سوی سرگرد پلیس نماد بارز رفتار همان پلیسی است که رئیس اش مدعی است در خفا حتا یک تلنگر به دختر مغضوب نزده است. این همان پلیسی است که در روز روشن وقتی دختری مشابه مهسا را به همان دلیل دستگیر می کند و در مقابل ماشین ونِ خود، مادر شجاع دختر بازداشتی را می بیند بی توجه به احساس مادر؛ او را زیر سپر خود می گیرد و رد می شود. این واقعیت که مردان همیار زنان گشت ارشاد در راستای همکاری با زنان پلیس به ضرب و زور بازوی کلفت خود دختران را به داخل ماشین های ون می کشند؛ ادعا نیست، مستند به ده ها فیلم و فکت است.

 ۲. به لحاظ موقعیت اجتماعی و فردی مهسا یک انسان معمولی و شهروند عادی بوده است. او در حول و حوش پارک طالقانی تهران دستگیر شده و به بازداشتگاه وزرا منتقل گردیده است. یکی از اماکن قطعی استقرار پلیس گشت ارشاد در پارک ها و گردشگاه های عمومی و ورودی و خروجی متروهای تهران است. به جز پارک ها و اماکن تفریحی عمومی بیش‌ترین دستگیری زنان “بدحجاب” نه در لابی هتل اینترکنتینانتال و هیلتون و شرایتون و هما و اسپیناس پالاس و ویستریا و رکسان/ نووتل تهران – که زنان مهمان در لابی‌های شان از زنان پاریسی نیز به روزتر لباس می پوشند- بلکه در بخش ورود و خروج متروها صورت می گیرد. کسانی که برای تردد خود از مترو استفاده می کنند و یا برای هواخوری به پارک های بدون ورودیه و عمومی می روند در شمار محروم‌ترین و فقیرترین و فرودست‌ترین بخش طبقات ایران هستند. به ویژه در برهه ی اپیدمیِ هنوز سرکشِ کرونا متروسواران تهرانِ دیکنزه شده را باید در صف مردم کارگر و زحمتکش قرار داد. اکثریت کمی جمعیت کشور را همین بخش از جامعه ی زخم خورده از گسل طبقاتی تشکیل می دهند. سردار قالیباف (رئیس پلیس اسبق تهران) کمیت این بخش را در جریان مناظرات “انتخابات ۹۶” دقیقا ۹۶ درصد اعلام کرده بود. یعنی ۹۶ درصد فقیر و بی همه چیز در مقابل ۴ درصدِ دارای همه چیز و در واقع طبقه ­ی بورژوازی ایران! برخورد سخت خشن و خصمانه ی پلیس با این بخش از جامعه و در عین حال “مماشات” شگفت ناک با زنان ۴ درصدی واقعا نمایانگر دفاع طبقاتی پلیس از منافع بورژوازی ایران است! بگذارید با فکت صحبت کنیم! همان شبی که مهسا در بیمارستان کسرای تهران برای همیشه خوابیده بود و تمام خیابان های منتهی به بیمارستان از طرف پلیس مهر و موم شده بود من به اتفاق چند نفر دیگر گشتی در خیابان‌های ۴ درصدی های شهر زدیم. از قیطریه تا فرمانیه و اندرزگو. من که خود از جنوبی ترین نقطه ی تهران برخاسته ام انتظارم این بود که لابد به بهانه ی اربعین بخش های “خوش نشین” و “از ما بهتران” تهران – که در “لاکچری” بودن چند سور روی قصرهای مونت کارلو زده و اتومبیل هایش در کمتر خیابان لوکس اروپایی دیده می شود- خاموش و سیاه پوش باشد. به مناسبت مراسم اربعین! اما چنین نبود. مطلقا چنین نبود. نه فقط چنین نبود بلکه برعکس پنداری ما به قاره یی متفاوت و سرزمین عجایب قدم نهاده ایم. دختری در بیمارستان به خاطر “بدحجابی”، “از نفس افتاده” بود اما در این قاره تحقیقا و عینا هیچ دختر و زنی هیچ نوع حجابی نداشت. نه روسری و نه حتا یک مانتوی عادی! این اغراق نیست. مشاهده ی عینی است. رستوران های شیک و پیک همه باز بودند و موسیقی پاپ و شاد پخش می کردند. یک عده می رقصیدند. از همه جا صدای خنده بلند بود. در تمام دو سه ساعتی که ما در این قاره از سیاره ی پایتخت جمهوری اسلامی با ماشین فکسنی و “محقرمان” چرخیدیم حتا به یک مورد گشت ارشاد و مشابه برنخوردیم! حتا یک مورد! پورشه سواران دختر و پسر مشغول حال کردن بودند. در هوایی تازه و زیر درختان جنگلی قیطریه که معابر این قاره را “طراوتی بهشتی” می بخشید، شیشه ی اتومبیل ها پائین بود و ما از صدای ابی و اندی و گوگوش تا جنیفر لوپز و بریتنی و….”لذت” می­ بردیم! مجانی! توفیق اجباری. ساعت یک بامداد شده بود. مهسا را احتمالا به سردخانه سپرده بودند. رستوران های قلهک اما کماکان غذای ایتالیایی با سس و سالاد فرانسوی “سرو” می کردند. در بخش دیکنزه شده ی شهر – که قاره یی است دیگر از جنس “جهان سوم” و مسکن “دوزخیان زمین” – اما غذای نذری اربعین تمام شده بود و عده یی از کارتون خوابان و ساکنان سوراخ های زیر پل های عابر پیاده ناامید برگشته بودند.

« در برابر کدامین حادثه / آیا / انسان را دیده­ یی / با عرق شرم بر جبین ­اش؟»

احمد شاملو

نیازی به دانش و تحلیل اقتصادی سیاسی نیست. یک ساعت وقت بگذارید. روز یا شب. سری به این سرزمین عجایب – قیطریه کفایت می کند- بزنید تا هم مفهوم “حکومت مستضعفان” دستتان بیاید و آزادی حجاب برای زنان بورژوازی ایران را درک کنید و هم به عمق این جمع‌بندی ساده ایمان بیاورید که:

بورژوازی ایران حرص و اشتهای سیری ناپذیری برای انباشت سرمایه دارد و از این لحاظ در صدر بورژوازی جهانی جا خوش می کند!”

راستش نه حال و حوصله اش را دارم و نه توان جسمیِ طولانی نوشتن را و ادامه ی این بحث بدیهی را. فقط به چند نکته ی ضروری اشاره می کنم و می گذارم و می گذرم:

۳. برای دولت و حکومت و پلیس ج الف حجاب خط قرمز نیست. برخورد با “بی حجابی” – چنانکه با فکت گفتم و هر کس دیگری می تواند آمپریک ببیند- حربه یی است برای ایجاد دلهره در میان زنان طبقه ی کارگر و زهر چشم گرفتن از خانواده های زحمتکش و به رخ کشیدن اقتدار دولت و قدرت پلیس! گیرم که مبارزه با حجاب اجباری و هر نوع دیگری از آزادی های فردی و اجتماعی وظیفه ی مبرم سوسیالیست ها و پیشتازان جنبش کارگری است.

۴. ج الف ناتوان از پاسخ به مطالبات اصلی کارگران و زحمتکشان از دستگاه سرکوب خود برای جبران قهرآمیز عجز خود در تامین معاش مردم بهره می گیرد. پلیس وارد معرکه می‌شود تا مردم از گرانی مرغ  و گوشت و نان (دی ۹۶) و  سوخت (آبان ۹۸) و مسکن و بیکاری و دستمزد نازل و چند برابر شدن کرایه خانه و دارو و ترانسپورت و آب و برق و تخریب محیط زیست و غیره سخن نگویند. هیچ “شهروند” ساکن ونک به بالا نسبت به اجاره خانه ی پنجاه میلیون تومانی یا آپارتمان متری صد میلیون تومانی و یا نداشتن بیمه ی بیکاری و گرانی دارو و هزینه ی هنگفت درمان و قصر موسوم به بیمارستان و شهریه ی صد میلیون به بالای مدرسه ی خصوصی اعتراضی ندارد. از خیابان انقلاب بگیر و بیا تا نواب و جوادیه و شوش و دروازه دولاب و تیردوقلو و تا شهرک های زاغه نشینی همچون اسلام شهر داستان اما متفاوت است. این ها را گفتم تا گفته باشم اعتراض سراسری جاری نسبت به “از نفس افتادن” دختری معصوم در واقع اعتراض به شرایطی است که در آن زنده گی معمول – حتا زیر چتر یک نظام بورژوایی متعارف – برای مردم کارگر و زحمتکش ناممکن شده است. این جامعه دیگی است که می جوشد و سرریز می‌شود. بشکه ی باروتی است که هر آینه منفجر می شود. تانکری است از بنزین که هر لحظه دچار حریق می شود. واکنشِ اردوی کار و زحمت به آن برنامه ­یی که رئیسی و  مخبر و م. رضایی تحت عنوان “جراحی اقتصادی” گره گشای مشکلات مردم دانسته بودند در روزهای آخر شهریور ۱۴۰۱ در خیابان های بیش از ۶۰ شهر تا کنون فریاد کشیده شده. این واکنش ممکن است به همدردی با مردم کردستان و یک خانواده ­ی زحمتکش سقزی تعبیر شود اما علاوه بر این حس انسانی و همبسته گی مبارک داستان دیگری در جریان است.

۵. جامعه ی ایران از دی ۹۶ به بعد وارد برهه ی تازه یی شده است. این جامعه دیگر آن حجم بی شکل و انبوهه ی خاموش و خاکستر نشینِ برآمده از دهه ی شصت نیست! جامعه یی نیست که در درون آتش جنگ و “شیربهای سردار سازنده گی” به نهادهای برتون وودز در راستای نئولیبرالیزه شدن اقتصاد سیاسی کشور، شوراهای کارگری اش را قلع و قمع کرده باشند، پیشتازان سوسیالیست اش را لت و پار کرده باشند، اشرافی گری و مازراتی سواری را به یک هنجار پسندیده تبدیل کرده باشند، انباشت سرمایه و بورژوا شدن را مساوی استعداد و زرنگی و ژن خوب جا زده باشند، مفت خری کارخانه ها و زمین خواری و جنگل خواری و مفت خوری و رانت و برج سازی و تراکم مجانی و تصاحب بنگاه های مالی بی حساب و کتاب و پولی کردن دانشگاه ها و مدارس و بیمارستان ها را به عنوان مزایای خصوصی سازی و کوچک کردن دولت جار زده باشند….تنها یک جامعه ی سرکوب و منکوب شده در قبال این درجه از گسل طبقاتی – فراتر از شکاف طبقاتی – خاموشی پیشه می کند. جامعه یی که همچون یک بیمار ایدزی؛ سوخت و سازهای تدافعی و ایمنی اش را سلب کرده باشند و همه روزه به اندام ضعیف و فاقد قدرت دفاعی اش حمله کرده باشند. نه! این جامعه – به ویژه در آخرین روزهای تلخ و سیاه شهریور – نشان داد که به تدریج به خود آمده و ساز و کارهای دفاعی و تهاجمی اش را یافته است.

۶. سرکوب.  گفتیم که پاسخ حکومت به هر مطالبه ی مردم زحمتکش – از نان و کار گرفته تا دستمزد مکفا و مسکن و محیط زیست و رفاه و آزادی – پلیس است و بس! پیش از انتخابات وعده ی ساخت و ساز یک میلیون مسکن در سال و ایجاد اشتغال آن هم با “یک میلیون تومان” و مهار تورم و….می دهند و یک سال پس از انتخابات بهای مسکن و کرایه ی خانه و لانه را به جایی می رسانند که مردم مستاصل به اتوبوس خوابی و حاشیه نشینی پناه می برند. با این حال واقعیت این است که دستگاه سرکوب حکومت و دولت خوب و دقیق کار می کند. نظام حاکم تصمیم گرفته است حتا با صرف بیشترین هزینه از سیاست سرکوب به هر شکل ممکن کوتاه نیاید! اما آنچه که در این ساز و کار تغییر کرده است بی اثر شدن سیاست سرکوب حتا سرکوب خشن است. تنگ شدن حلقه های اتصال جنبش های اعتراضی از سال ۹۶ تا کنون با وجود اتخاذ همین سیاست صورت بسته است. سیاست سرکوب تا زمانی که خیابان به کارخانه نچسبیده است کماکان جواب خواهد داد. لابد جواب خواهد داد. این فقط یک احتمال است. در عین حال و با وجودی که جامعه از سطح خشن سرکوب آگاه است اما تحمیل هر ناترازمندی اجتماعی، از سوی مردم کارگر و زحمتکش تحمل نمی شود و با اعتراض خط می خورد. مفهوم سرراست این ساز و کار موید این امر است که جامعه نه فقط با شلیک پلیس عقب نمی نشیند بلکه پاسخ اش به چنین سیاستی تعرض متقابل است. ده ها مورد فرار پلیس از دست مردم خشمگین معترض موید همین ویژه گی جدید است. به عبارت ساده تر ترس مردم از پلیس و سرکوب ریخته است. تمام!

قوی قربانی سقزی اینک در گورستان آیچی کنار رفیق عزیز ما عمر شاکری آرام گرفته است. در دفاع از به خاک افتادن نابه هنگام این قوی زیبا صدها جان شیفته مجروح شدند و جمعی نیز به خاک و خون غلتیدند. تاریخ اما گواهی خواهد داد که از اعماق خاکستر تن و جان سوخته ی قوی ما ققنوس رهایی عروج خواهد کرد.

۳۰ شهریور ۱۴۰۱ / ۲۱ سپتامبر

 

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست