نویدنو 07/05/1400
چاپ مطلب
مظلومیت فلسطین و ستمگری اسرائیل؛جهتنمای حق و باطل و معیار تشخیص خیر
و شر در جهان امروز
علی پورصفر (کامران)
دانش و امید، ویژه نامه فلسطین، تیر ۱۴۰۰
وای بر شهر فتنهانگیز نجس ظلمکننده. سرورانش در اندرونش شیران غران و
داورانش گرگان شب که چیزی تا صبح باقی نمیگذارند. انبیایش مغرور و
خیانتکارند. کاهنانش قدس را نجس میسازند و به شریعت مخالفت میورزند.
خداوند در اندرونش عادل است و بیانصافی نمینماید. هر بامداد حکم خود
را روشن میسازد و کوتاهی نمیکند اما مرد ظالم حیا را نمیداند.
(کتاب مقدس، عهد عتیق، کتاب صفنیا، 3/ 1- 5)
جامعه بشری در 250 سال گذشته و بهویژه پس از تبدیل کره زمین از
سیارهای با قطعات مجزا به ترکیبی که آن را تا حد یک دهکده جهانی فشرده
کرده است، همواره معیارهائی برای تمیز انساندوستی از انسان ستیزی و
برای تمیز انسانگرائی از انسانگریزی داشته است، زیرا هر ماهیتی بر
اساس همین معیارها بروز مییابد. جنگستیزی در تمام قرن بیستم با وجود
برخی خشنودیها که در آغاز جنگهای بزرگ جهانی ظاهر میشد، یکی از
بزرگترین عوامل تشویق صدها میلیون مردم جهان به مخالفت با جنگها بوده
است. مخالفت آزادگان و عدالتخواهان با هرگونه اقدام جنایتکارانه علیه
دولتهای مترقی از آغاز قرن بیستم تا امروز، همواره موجب وحشت و نگرانی
خاطر دولتهائی بوده است که جز تصاحب حقوق سایر ملتها، فکر دیگری
نداشتند.
واکنش افکار عمومی ملی و جهانی علیه اقدامات جنایتکارانه طبقات عالیه
برخی کشورها که بر مردم و انتخاب مردم میشوریدند و ارتشها و میلیشیای
غیرقانونی خود را به جان مردم میانداختند، همواره چونان خاری در
چشمها و دستبندی بر دستها و پابندی بر پاهایشان بوده است. اعتراض به
ظلم، جنایت، تجاوز و تبعیض فاحش علیه برخی ملتهای مظلوم و بیپناه،
محرک بسیاری از مردمانی بوده که یا به تجربه شخصی و ملی و یا به انگیزه
هواخواهی از انسان، پذیرای چنان رفتارهائی نبودهاند. البته در مواقعی،
استعمار و امپریالیسم با سوءاستفاده از برخی تأخیرها، اذهان گروههای
بزرگی از جهانیان را مملو از اکاذیب و اراجیف خود ساخته و مانع از
شکلگیری اعتراضات مؤثر علیه خود شده است. نظیر جنگ ویرانگر و خونین
کُره که خود آغاز کرد، خود ادامه داد، و خود آن را تا بیکران تبهکاری
سوق داد.
در هر حال واکنش گسترده در برابر بسیاری از حوادث بزرگ جهان حکایت از
قابلیتهای عالی بشردوستانه جهانیان دارد، و هرچه حساسیتهای جهانی
بیشتر باشد، نشاندهنده اهمیت موضوعی است که واکنش جهانیان را
برانگیخته است و هرچه این اهمیت بیشتر باشد، نقش برتری در تفکیک
انسانگرایان از انسانستیزان ایفا میکند و سرانجام به آنجا میرسد که
خود به تنهائی معیار تعیین جایگاه و تعریف کارکرد این دو گروه از
آدمیان میشود. امروزه سرگذشت فلسطین و سرنوشت خلق فلسطین خود به
تنهائی یکی از معیارهای انساندوستی و انسانستیزی جهانی است. دوستان و
دوستداران فلسطین در هر اندازهای که باشند، از دوستداران بشریت
هستند و دوستان و دوستداران اسرائیل نیز در هر اندازهای که خود را
نشان دهند، از جمله انسان ستیزانند.
شاید بیشتر از یک قرن از پیدایش شعار ضد بشری سرزمین بدون ملت (یعنی
فلسطین) برای ملت بدون سرزمین (یعنی یهودیان) میگذرد و در این مدت
کوتاه تقویمی و بلند اجتماعی هزاران بار جنایاتی بدتر از هرآنچه تصور
کنیم علیه فلسطین و فلسطینیان مظلوم صورت گرفته و میگیرد. خلقی که
قریب دوهزار سال در این سرزمین بسر برده و خود را به سطح اجتماعی ملت
ارتقاء داده بود. ملت فلسطین -جدا از تبار عربی و عبرانی و سریانی و هر
تبار قومی دیگر - از این سرزمین کوچک، باغ عدنی بزرگ برپا کرده بود که
هر انسان فلسطینی به دور از تعلقات دینی و قومی و اجتماعی یا در ساخت
آن دخیل بوده و یا حصهای از آن را در اختیار داشته است. اما امروزه چه
مردمی جایشان را گرفتهاند؟ کسانی که کودکانشان را با آرزوی
انتقامگیری از اعراب (از چه بابت؟ معلوم نیست) تربیت میکنند و به
همین دلیل است که بیشتر از 40درصد جوانان اسرائیلی خواهان انتقام از
اعراب و قتل آنان و 60درصد طرفدار اخراج اعراب از فلسطین و بیش از
55درصد نیز مخالف تساوی و برابری میان اعراب مسلمان و مسیحی با یهودیان
هستند و صاحب دولتی که همانند دولت موسولینی در لیبی و دولت نژادپرست
در آفریقای جنوبی و استعمار بریتانیا در کنیا و مالزیا و امپریالیسم
آمریکا در ویتنام، با احداث دیوارهای حائل قتاله -به طول 620 کیلومتر و
با ارتفاع
۵
تا 9 متر- صدهاهزار خانواده فلسطینی را به انواع مصائب و بلایا و
سختیها مبتلا کرده است.
این دیوار که فاصل میان بربریت اسرائیلی و مدنیت فلسطینی است، خود به
تنهائی قریب 19هزار هکتار باغ و مزرعه و قریب
۱۰۵هزار
اصله درخت بارآور و هزاران واحد مسکونی و تجاری و اداری متعلق به
فلسطینیان را بلعیده است. در فاصله حائل بین مسیر این دیوار با منطقه
سبز قریب 275هزار فلسطینی را به محاصره افتاده و اختلال اساسی در تردد
قریب 400هزار روستائی فلسطینی از خانه به مزرعه و بالعکس پدید آمده
است. همچنین قریب 45 درصد از درآمد روستائیان فلسطینی را کاهش داده و
سطح اقتصاد باقیمانده فلسطین را به حدود 50درصد سطح قبلی رسانیده است.
10 کشور عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد از جمله سه کشور عضو دائمی
این شورا یعنی روسیه و چین و فرانسه در اکتبر 2003 قطعنامهای در
محکومیت ساخت این دیوار نژادپرستی به شورای امنیت تسلیم کردند،اما وتوی
آمریکا که مخالف محکومیت اسرائیل در این قطعنامه بود، مانع از صدور هر
قطعنامهای علیه اسرائیل شد و از آن سال تا امروز، این دیوار نژادپرستی
در حال تکمیل و استحکام است (کفاش و
شفیعی سروستانی، ص 217 و 235 – 237). با چنین فضاحتی، دولت
اسرائیل و اتباعش و همچنین داربست بقایش یعنی آمریکا و همه همدستان و
طفیلیهایش، آن را تنها دولت دموکراتیک خاورمیانه میخوانند! این چنین
است که آلایش تاریخ، تطهیر میشود و خود به جای حقیقت مینشیند.
آلایش تاریخ، ترفندی است که همواره و در همه حال و همه جا به یک ترتیب
پیش میرود و عُمالش نیز همیشه یک گروه از مردم هستند: ظالمانی که حیا
را نمیشناسند. امروزه بیش از 120سال از عمر جریان صهیونیسم که تاریخ
یهودیت را به ظلم و بیحیائی آلوده کرده، میگذرد، و با وجود اینکه
نمونهای از یک شیوه آپارتاید و نژادپرستی شناخته میشود، ماهیت
ارتجاعیاش غلظت بیشتری گرفته است (مصوبه مجمع عمومی سازمان ملل متحد
درباره ماهیت نژادپرستانه صهیونیسم، که به سال 1975 اعلام شده بود، پس
از فروپاشی شوروی و اردوگاه سوسیالیسم با فشارهای آمریکا و متحدانش از
جانب همان سازمان لغو شد). این جریان ستمگر بخش بزرگی از جهان بشری را
به خصومت با یهودیت - این یادگار ترقی بشری و یکی از پنج سازنده دورانِ
محور در تاریخ بشریت - برانگیخته
است. عصری که تاریخ بشریت بر محور آن میچرخد
(توین بی، 215) و سازندگانش یعنی
چینیان، هندیان، ایرانیان، یهودیان و یونانیان در این دوره، ماهیت
معنوی آدمی و تاریخ واقعی او را بنیان نهادند.
(یاسپرس، ص 77 – 78). این پدیده،
یعنی صهیونیسم، که اسکلت شکنندهاش حتی از ورای گوشت و پوست ضخیمی که
ارتجاع و امپریالیسم بر تن آن پوشانیده، خودنمائی میکند، بر فراز
داربستی که حامیانش برافراشتهاند، تمام قد در برابر تاریخ ایستاده است
تا مگر سرنوشتی را که محتوم خود اوست به تمام یهودیان تسری دهد. ستمگری
پایانناپذیر این پاجوش نژادپرستی و تبعیض مذهبی، صدها میلیون نفر از
مردم جهان را - اعم از مسلمان و غیرمسلمان - که دلبستگیهای انسانیشان
دستخوش فرقهگرائیها نشده است، بر آن میدارد تا هر یک فراخور حال و
توانائیهای خود، از قلم نهادن بر تومارهای اعتراضی تا جان دادن در زیر
زنجیر چرخ بولدوزرهای اسرائیلی - آنگونه که راچل کوری دختر
شجاع و بزرگوار آمریکائی کرد - به مبارزه علیه صهیونیسم و اسرائیل
برخیزند. دامنه این همبستگیهای انسانی هر روز افزونتر و فشردهتر
میشود و همین انسانیت جهانشمول، نگرانیهای ستمگران بیحیا را که بخشی
از معرفت طبقاتی آنان است به توحش و بربریت حیوانی میرساند، چرا که
خود را در سایهسار امپریالیسم در امان میبیند و چون دایره این
سایهسار کاستی میگیرد، به دامن سیاهکارترین اجزای آن میآویزد تا مگر
شیرینی آن امنیت به خطر افتاده را در کام خود دوبارهسازی کند. به
روابط اسرائیل با آمریکا در 15 سال گذشته بنگریم تا ببینیم که استقرار
نئوکانهای آمریکا در کاخ سفید، چه خشنودیها که برای صهیونیستها
نداشته است. دولت اسرائیل امروزه شاید در اوج قدرت سیاسی و نظامی خود
قرار داشته باشد - البته به یمن وقاحت سردمداران کنونی دولت آمریکا -
اما اسرائیل، ضمیمه قدرتی است که خود با زبان دیگری زوال یابندگیاش را
اعلام داشته است. بنابراین یادمان نرود که: فواره چون بلند شود
سرنگون شود.
بنیاد نظری صهیونیسم و تأسیس دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین، از چند
عنصر اساسی تشکیل شده که بخش اعظم آنها از دورانهای باستانی و آرزوهای
رویایی شبه مذهبی دخیل در تورات و داستانهای آن برآمده است و بخش دیگر
آن نیز پیامد سوانح وارده بر یهودیان، بهویژه در اروپا و روسیه از
نیمه دوم قرون وسطی تا نابودی فاشیسم هیتلری است و مدعیات صهیونیستها
درباره مظلومیت یهودیان و «آوارگی» آنان بیش از همه به این بخش از
اجزای نظریه صهیونیسم اتکا دارد.
صهیونیسم از برگزیدگی قوم یهود و اختصاص آن نزد یهوه و برتری اش بر
اقوام دیگر و بازگشت به زمین کنعان و ارثیت آن برای بنی اسرائیل
(سِفر خروج، 3 / 7-9 و 6/2 – 8)
تا خشونتهای غیرقابل باور نسبت به اقوام دیگر و کشتار همه آنان
(نک، سفر اعداد، 31 / 7 – 20 و سفر
تثنیه، 2 / 31- 36 و 3 / 4 – 7 و سفر یوشع، 6 / 20 – 25 و 8 / 18 – 29و
10 / 1 – 43 و 11 / 1 – 23 و سفر اشعیا، 14 / 13) برهانی حقیقی
و قاطع ساخته است و آن را با مظالم مسیحیان و دولتهای مسیحی علیه
یهودیان که از قرون 13 و 14م تا میانه قرن 20 و پایان جنگ جهانی دوم
ادامه داشته، ترکیب کرده است و نمونهای از نژادپرستی دوران کنونی را
بر پا داشته که در ماهیت خود، آن روی سکه هذیانهای هیتلری در باره
خلوص نژادی و برتری نژاد آریائیهاست.
آنچه را که طاعون و مرگ سیاه در میانه قرن 14 به دنبال داشت – نابودی
اغلب جماعات یهودی اروپائی از طریق سوزانیدن و قتل عام - با عملیات
ایزابل و فردیناند در اسپانیا از سالهای اول پادشاهیشان تا اخراج
کامل یهودیان از اسپانیا و پرتغال در سالهای 1492 و 1497 ادامه یافت.
قریب یکصدوپنجاه سال بعد، قزاقان اوکرائین تحت فرمان بوگدان
خملنیتسکی، آتامان معروف قزاقان، دویست تا سیصدهزار نفر از یهودیان
اوکرائین و لهستان را در سال 1648 و بعد از آن قتل عام کردند و دویست
سال بعد پوگرومهای ضدیهودی در امپراتوری روسیه، که بهطور عمده از
سالهای 1882 به بعد شدت و سرعت گرفت، به قتلعام قریب هفتصدهزار نفر
یهودی و مهاجرت دوــسهمیلیون نفر از آنان – به طور عمده به آمریکا –
منتهی شد. ماجرای زننده دریفوس در فرانسه از سال 1894 تا 1906 که
دستپخت همکاری بورژوازی فاسد و نظامیان ریاکار و مطبوعات مزدور و
کلیسای بیآبرو بود، صهیونخواهی را به صهیونیسم، و تضمین حقوق طبیعی و
قانونی هر شهروند عصر جدید را به برنامه اسکان و استقرار در قلمروی
متعلق به خود تبدیل کردکه تحقق آن جز با نابودی و آوارگی صدها هزار
انسان دیگر میسر نبود. دولت اسرائیل بر این پایه شکل گرفت که یهودیان
باید سرزمینی را که قریب دوهزار و پانصد سال پیش از دست اجدادشان خارج
شده است وبه اعتبار اورادی که همزمان با این حادثه نوشته شده – تاریخ
تنظیم عهد عتیق به تقریب برابر با همین روزگار است - و این فرض که یهوه
آن را 500 – 600 سال پیش از این واقعه به ارثیت به آنان داده است،
دوباره تصرف کنند و ساکنان بیگناه امروزی آن قلمرو را مطابق روح حاکم
در اسفار اعداد و تثنیه و یوشع و اشعیا، قلعوقمع نمایند. تاریخ اما
حکایت دیگری دارد. ناگزیر از آن آغاز میکنیم اما برای ورود به این
آغاز، از تمامی فعل و انفعالات اساطیری و حماسی و باستانی و مذهبی قوم
یهود میگذریم و دورانی را مبنا قرار میدهیم که احاله تاسیس دولت یهودی
به استقرار در ارض مقدس یا سرزمین فلسطین منتفی شد و هرجای دیگری نیز
قابلیت لازم را برای این منظور، کسب کرد.
تاریخچه کوششهای یهودیان و یا طرفداران آنها برای استقرار یهودیان در
منطقهای معین و معلوم از این دوره به هیچ رو معطوف به فلسطین نبود.
این فعالیتها بهویژه از قرن 17م تنها برای این منظور صورت میگرفت که
یهودیان در جائی - هر جا که باشد - و از جمله در فلسطین قرار گیرند. در
سال 1621، کمپانی هند غربی هلند، قطعه زمینی را در جزیره کوراکائو
برای تأسیس یک مهاجرنشین به یکی از یهودیان سرشناس داد، اما این کوشش
به جائی نرسید. در سال 1654 گروهی یهودیان که از برزیل گریخته بودند،
خواستار استقرار در سورینام شدند اما این کوشش نیز ناکام بود.
در سال 1659 شرکت هند غربی فرانسه به دیوید ناسی یهودی پرتغالی
اجازه داد که در کاین مرکز گویان فرانسه یک مهاجرنشین
یهودی تشکیل دهد که البته خبری از آن نشد. در سال 1749 مردی به نام
مارشال دوساکس درصدد برآمد تا یک جمهوری یهودی را به ریاست خود در
آمریکای جنوبی بر پا دارد که آن نیز به سرانجامی نرسید. چند سالی پس از
آن، مردی دیگر به نام جان پرسیوال کنت اگمونت (1711 – 1770)
اقداماتی برای تشکیل یک پادشاهی یهودی معمول داشت که البته توفیقی
نیافت.
در همین روزگار داستان خندهآوری بر سر زبانها افتاد که بیشتر برای
تمسخر مردمانی بود که در آرزوهای محال میسوختند. طبق داستانهائی که
همسر فرمانده نظامی منطقه انسپاک در هلند از همسر خود بازگفته
بود، او زمانی به فکر تأسیس یک پادشاهی برای خود افتاد، اما چون هیچ
تخت سلطنتی خالی نیافت، متوجه یهودیان شد که در خلال 17قرن گذشته فاقد
کشور و دولتی برای خود بودند. مورخان صهیونیسم به سرانجام این کوشش
اشارهای ندارند اما همانان اذعان کردهاند که این طرح در آن زمان
شهرتی داشت و موجب خنده و تفریح دوستان آن فرمانده نظامی و دست انداختن
او شده بود. در سپتامبر سال 1776 و کوتاه زمانی پس از تصویب قانون
اساسی پنسیلوانیا یک یهودی آلمانی خطاب به رئیس کنگره قارهای
پنسیلوانیا نوشت که گروهی از یهودیان آلمانی قصد مهاجرت به آمریکا را
دارند. ادوارد کینگ (1795 – 1837) در کتاب آثار باستانی مکزیک
از اندیشه تأسیس یک مهاجرنشین یهودی در مکزیک سخن گفت. جان آدامز
(1735 – 1825) دومین رئیس جمهوری آمریکا آرزومند تشکیل ملت مستقل
یهودیان در یهودیه سابق (جنوب فلسطین) بود و سرگرد مردخای نوح
افسر ارتش آمریکا در سالهای 1820 – 1830 یک شهر یهودینشین در جزیره
گراند در حوالی شهر بوفالو تأسیس کرد
(سوکولوف، ج 1، ص 83 – 92). دولت
پروس در همین سالها از دولت عثمانی خواستار موافقت با تأسیس مهاجرنشین
یهودی در فلسطین شد و دولت انگلستان نیز از این خواسته حمایت میکرد.
سر موزس مونته فیوره بانکدار یهودی انگلیسی در سال 1855 مزرعه
بزرگی در یافا خریداری کرد تا گروهی از یهودیان را اسکان دهد
اما توفیقی نداشت و جمعیتی در آن مزرعه جمع نشد
(لوتسکی، ص 196 – 197).
کوششهائی از این دست، همانگونه که خود سوکولوف گفته است به معنی واقعی
کلمه، جنبه صهیونیستی نداشته (سوکولوف، ص
86) و حقیقت نیز همین است، زیرا که یهودیان پس از طلوع رواداری
مذهبی در اروپا، بهویژه از قرن 18م، هرچه بیشتر به روند ادغام در میان
مردم کشورهای خود پیوستند و بر سرعت و شدت این گرایش پابهپای تحولات
اجتماعی افزوده شد تا آنجا که حتی مخالفت و اعتراض یهودی روشنفکر و
برجستهای همچون موزس مندلسون را نیز برانگیخت، چرا که او فرهنگ
مذهبی یهودیان را بر فرهنگ ملی ترجیح میداد.
اروپا، فلسطین و یهودیان در دورانهای جدید
مصر و سوریه از دیدگاه اغلب رجال سیاسی و اقتصادی، و حتی دانشمندان
انساندوست اروپائی، معبر تلاقی قدرتهای اروپائی و جایگاه کسب برتری
آنان نسبت به یکدیگر بوده است. لایبنیتز (1646 - 1716م)،
فیلسوف و دانشمند انساندوست آلمانی، در سال 1670 و بار دیگر در سال
1672 طرحی برای لوئی 14 پادشاه فرانسه ارسال داشت و او را به تصرف مصر
که آن زمان در قلمرو عثمانی بود، تشویق کرد تا بربریت شرقی از آن طریق
ضعیف شده و از اروپا اخراج گردد
(لایبنیتز، ص 23 – 24 و 32). به نوشته او تسلط بر مصر، راههای
بازرگانی اروپا - از جمله هلند - به شرق را در اختیار فرانسه قرار
میدهد و خاک فرانسه را از هجومهای دیگران محفوظ میدارد و خطر عثمانی
را برای همیشه از اروپا و عالم مسیحیت دور میکند. اما در این سال میان
دولتهای فرانسه و عثمانی صلح برقرار شده بود و سیمون دو پومپون،
وزیر خارجه فرانسه، با اعلام این مطلب که جنگهای صلیبی دیگر کهنه شده
است، طرح لایبنیتز را کنار گذاشت. به این ترتیب آیندهای که لایبنیز
برای فرانسه در نظر داشت، یک قرن بعد نصیب انگلیس شد
(دورانت، ج 8، عصرلوئی چهاردهم، ص 753 –
754، تارله، ص 70).
لایبنیتز البته از پیگیری مقاصد خود ناامید نشد و برای این منظور به
شارل دوازدهم پادشاه معروف سوئد مراجعه کرد، و چون او در جنگ
پولتاوا (1709) مغلوب پطر کبیر شد، توجه خودرا به سوی پطر
برگردانید و در اکتبر 1711 با او ملاقات کرد. اما به هرحال علیرغم برخی
پیشرفتها در آرزوهایش، توقع او بر آورده نشد
(لایبنیتز، ص 32). ناپلئون
بناپارت نیز 125سال بعد به چنین ارزیابیهائی رسید و گمان داشت که برای
نابودی انگلیس - که جای هلند قرن هفدهم را گرفته بود - باید مصر را
تصرف کرد و از همان سال درصدد تهیه مقدمات تصرف مصر برآمد و در ژوئیه
سال 1798 دلتای نیل و شهرهای اسکندریه و قاهره را تصرف کرد و چندی بعد
به فلسطین لشکر کشید و با همه تبهکاریها و جنایاتش علیه بومیان و
سربازان عثمانی، قادر به تصرف شهر عکا نشد و ناگزیر به قاهره بازگشت و
تا روزی که از مصر گریخت لحظهای از جنایت خودداری نکرد، نظیر کشتار
قریب 40هزار سرباز عثمانی در جنگ ابوقیر
(دورانت، ج 11، عصر ناپلئون، ص 127 – 133، گریمبرگ، ج 9، ص 346 – 350،
ماله و ایزاک، ص 505 – 509، لوتسکی، 57 – 70، تارله، ص 74 – 84).
در نیمه اول قرن 19 فعالیتهای میسیونری دولتهای بزرگ اروپائی و
همچنین دولت ایالات متحده آمریکا در فلسطین و میان یهودیان و مسیحیان
سرعت و شدت بیشتری یافت و حتی اندیشههای ناپلئون در باره تأسیس یک
دولت یهودی در اورشلیم نیز بهویژه مورد توجه دولت انگلستان قرار گرفت.
در این کشور،دو دسته از گروههای سیاسی و مذهبی پشتیبان تأسیس کانون
ملی و مذهبی یهودیان در فلسطین بودند. نخستین آنان، گروهی از
پیوریتنها و پروتستانهای مسیحی مخالف کلیسای انگلیکن بودند که با
استناد به عهد عتیق باور داشتند که بازگشت حضرت مسیح هنگامی میسر
میشود که اهالی یهودیه به زادگاهشان باز گردند و در آنجا به دیانت
مسیحی درآیند. اینان را صهیونیستهای مسیحی میگفتند و دومینشان،
سرمایهداران ودولتمردان انگلیسی بودند که علاوه بر اصرارشان بر حفظ
مستعمرات قبلی - بهویژه شبه قاره هند - اشتهای بسیاری برای تصاحب
مستعمرات دیگر داشتند. یکی از مشهورترین صهیونیستهای مسیحی در قرن 19،
آنتونی کوپر - ارل شافتسبری بعدی - و از مشاوران لرد
پالمرستون، وزیر خارجه بریتانیا در سالهای 1836 – 1841 بود، که
لرد را تشویق کرد تا یهودیان فلسطین را تحت حمایت کنسولی دولت انگلستان
قرار دهد. پالمرستون نیز به عنوان یک دولتمرد مشتاق گسترش مستعمرات،
گمان داشت که تأسیس وطنی برای یهودیان تحت حمایتهای انگلیس، راه
پیشرویهای محمدعلی پاشا خدیو مصر و همچنین مجاری نفوذ فرانسه را خواهد
بست و دستاویزهای لازم را برای افزایش مداخلات بریتانیا در امور
عثمانی فراهم میکند (فرامکین، ص 256 –
257، بروکلمان، ص 353، لوتسکی، ص 196، شقیری، ص 68 و 69) و همین
ملاحظات سوقالجیشی تا زمان تشکیل دولت اسرائیل همواره محرک انواع و
اقسام اقدامات و عملیات دولت انگلیس در تمام خاورمیانه بوده است.
در اینجا سؤالی پیش میآید: آیا فلسطین به لحاظ اجتماع و جمعیت
یهودیان، چنین ظرفیت و قابلیتی داشت؟ و آیا حامیان نظریه تشکیل کانون
ملی برای یهودیان جهان در فلسطین که بعدها به خواست تشکیل دولت ملی
یهودیان تبدیل شد، میتوانستند با استناد به کثرت جمعیت یهودی و یا
غلبه نفراتشان بر سایر اهالی فلسطین، چنین حقی برای آنان قائل باشند؟
برای پاسخ به این سؤال، نگاهی مختصر به آمار و ارقامی که در طول چند
قرن گذشته تا قرن 20 فراهم آمده، کفایت میکند.
جمعیت یهودیان فلسطین در قرون وسطی قریب 5هزار نفر بود
(مک ایودی و جونز، ص 41 – 42) و
تعدادشان در دوران جنگهای صلیبی و پس از آن حتی از این هم کمتر بوده
است. شهر بیتالمقدس در میانههای قرن 15م، فقط 70خانوار یهودی داشت
(شقیری، ص 64). یهودیان فلسطین در
سالهای 1845 – 1850 بین 11 تا 12هزار نفر جمعیت داشتند اما غیریهودیان
قریب 350هزار نفر -اغلب اعراب مسلمان -بودند. در سال 1880، جمعیت
یهودیان به 25هزار نفر و جمعیت غیر یهودیان به 500هزار نفر - بازهم
اغلب از اعراب مسلمان - رسید (شقیری، ص
64 – 65،گارودی، ص 36). در فاصله میان سالهای 1882 تا 1914
قریب 45هزار یهودی از اروپا و آسیا و افریقا به فلسطین مهاجرت کردند و
جمعیت تمام یهودیان فلسطین را در اثنای جنگ اول جهانی به حدود 70 تا
90هزار نفر رسانیدند (شقیری، ص 64 و 65،
لوتسکی، ص 583، مک ایودی و کالینز، ص 42). این افزایش چند
برابری، ناشی از مهاجرت یهودیان، بهویژه از روسیه به فلسطین بود -
2میلیون نفر از 5میلیون یهودی روسیه تا سال 1914 از این کشور مهاجرت
کردند و اغلبشان به آمریکا رفتند
(اسمیت، ص 399 – 400) - و عده بسیار قلیلی از آنان به فلسطین
عزیمت کردند، زیرا که انگیزههای اجتماعی بر انگیزههای مذهبی یهودیان
مهاجر غلبه داشت و بیشترشان را به سرزمینهائی کشانید که گمان داشتند
میتوانند در آن ممالک از تعدی و تجاوز غیر یهودیان در امان باشند.
بدین ترتیب آشکار است که پرسش بالا چه پاسخی دارد: فلسطین جذابیت
چندانی برای بقیه یهودیان عالم نداشت و کوچکتر از آن بود که بتواند
پذیرای یهودیان غیر فلسطینی شود. مگر اینکه فلسطین غیر یهودی از
صدهاهزار آدمی با ریشههای چندهزارساله تخلیه شود و در اختیار یهودیان
قشری و خرافهپرستی قرار گیرد که برای تعبیر خوابهای آشفتهشان از
مفهوم تقرب به یهوه که خاخامهای یهودی بافته بودند-و در حقیقت برای
تصاحب حقوق دیگران و سلب جان و ربودن مال آنان - به دنبال مجتهدانی
رفتند که پیامبرانشان را در راه این خوابهای آشفته کشته بودند
(نک: گارودی، ص 16).
فاصله میان آرزوهای دینی و آمال سیاسی چنان شد که تئودور هرتسل
پذیرفته بود کانون ملی یهودیان را میتوان در هر جای دیگری حتی کنگوی
بلژیک تاسیس کرد و برخی همفکران او نظیر ماکس نورد و حییم
وایزمن طرفدار استقرار یهودیان در افریقا و به ویژه در اوگاندا شدند.
هرتسل در عین حال فلسطین را فراموش نکرده بود و برای این منظور درسال
1901گفتگوهائی با سلطان عبدالحمید دوم پادشاه عثمانی انجام دادو
چون توفیقی نیافت در سال بعد به جوزف چمبرلن وزیر مستعمرات انگلیس
مراجعه کرد و خواستار حمایتهای او از تشکیل جامعه سیاسی یهودیان در
مناطقی نزدیک به فلسطین – و برای سهولت چنگ اندازی به آن - نظیر جزیره
قبرس و باریکه العریش شد. کابیه لرد بالفور علیرغم اصرار چمبرلن برای
استقرار یهودیان در باریکه العریش، با این خواسته مخالفت کرد و از همین
روزگار فکر استقرار یهودیان در اوگاندا مورد توجه هر دوطرف واقع شد و
دولت انگلیس در سال 1903 با صدور اعلامیهای بهطرزی محتاطانه موافقت
خود را با این برنامه اعلام داشت اما صهیونیسم سیاسی انگلیسی با این
فکر مخالفت کرد و مانع از انجام آن شد و در سال 1905 به طور قطع
خواستار تشکیل دولت یهود در فلسطین شد.
(فرامکین، ص 260 – 262، گارودی، ص 60، شقیری، ص 69).
فلسطین در پایان قرن 19 تا جنگ جهانی اول
دولت عثمانی با وجود نفوذ و قدرت فراوانی که دولتهای انگلیس و فرانسه
در شمال خاورمیانه داشتند، همچنان حاکم قانونی این ممالک بود اما وقوع
جنگ جهانی اول و پیشرویهای گسترده ارتشهای مخالف عثمانی در تمام
خاورمیانه عربی و بهویژه هنگامی که راهاندازی انقلاب عرب در دستور
کار انگلیس و متحدان جنگیاش قرار گرفت، فلسطین نیز مورد توجه بیشتر
انگلیس و فرانسه قرار گرفت. این به اصطلاح انقلاب را دولت بریتانیا
طراحی کرده بود و بدکارترین مرتجعان عقب مانده خاورمیانه عربی و برخی
ماموران سیاسی و نظامی عالیرتبه انگلیسی در منطقه مجریان آن شدند و از
روز جمعه 9 ژوئن 1916 قیام علیه عثمانی را آغاز کردندوارتش عثمانی را
از بخشهای بزرگ جزیرةالعرب بیرون راندند وعملیات خود را تا روز 30
سپتامبر 1918 ادامه دادند و پس از آنکه فیصل پسر شریف حسین
حاکم مکه فاتحانه وارد دمشق شد، انقلاب عربی نیز به پایان رسید. به این
ترتیب جریان اصیل آزادیخواهی و استقلالطلبی عربی، تحتالشعاع قدرت
عمل امپریالیسم جهانی و ارتجاع منطقه قرار گرفت و از میدان خارج شد و
تمام مستملکات دولت عثمانی به جز آناتولی به امپریالیستها رسید.
دولت انگلیس که از سال 1882 و پس از شکست قیام احمد عرابی پاشا،
افسر ترقیخواه و میهندوست مصری، این کشور را در تصرف خود گرفته بود،
برای تسلط بیشتر بر خاورمیانه و تکمیل استراتژی جنگ، همزمان با
راهاندازی انقلاب عربی به اجرای برنامهای پرداخت که از دوران
پالمرستون در دستور کار دولتهای انگلستان قرار گرفته بود: تسلط بر
خاورمیانه و بهویژه بر فلسطین برای تضمین سیطره انگلیس بر منطقه از
طریق همکاری و همدستی با صهیونیستها. از نظر لوید جورج،
صدراعظم کابینه جنگی بریتانیا که خود یکی از سرشناسترین مسیحیان
صهیونیست انگلیس بود، وطن یهود باید تحت حمایت بریتانیا در فلسطین
تشکیل میشد (فرامکین، ص 264 و 271
بروکلمان، ص 469 – 471).
دولت انگلیس پس از انقلاب اکتبر به هیچ رو موافق اجرای دقیق توافقنامه
سایکس پیکو ـسازانف نبود و خروج روسیه از این توافق را فرصتی یافت تا
در صورت امکان فلسطین را تحت حاکمیت خود قرار دهد. اما برای چنین
اقدامی، بهانه اجتماعی و انساندوستانهای لازم بود و درخواست اولین
کنگره صهیونیستی در شهر بال به سال
۱۸۹۷
مبنی بر تأسیس ملت و دولت یهودی در فلسطین را بهانه کرد تا نظارت
بینالمللی بر فلسطین را به قیمومیت خود بر آن کشور تبدیل کند، و چنین
نیز شد. دولت انگلیس در آغاز سال 1917 مذاکراتی را با صهیونیستهائی
همچون ناهوم سوکولوف آغاز کرد (فرامکین،
ص 274) که سرانجام به صدور اعلامیه معروف لرد بالفور در
دوم نوامبر 1917 منتهی شد. اعلامیهای که تنها چندروز پس از انقلاب
اکتبر و تشکیل دولت شوروی صادر شدو همانگونه که دیوید فرامکین نوشته
است، (ص 285) یکی از اهداف عمده و
حتی اصلی آن جلب همکاری یهودیان روسیه برای همدستی با انگلیس در مخالفت
با اتحادشوروی و حتی شرکت در جنگ داخلی علیه دولت شوروی بود. یک ماه پس
از صدور این اعلامیه، برخی دولتمردان بالنسبه واقعبین انگلیسی به
مدلول آن بدگمان شدند و حتی عمل به آن را خطر ناک دیدند. سرتیپ
گیلبرت کلیتون، افسر سیاسی ستاد مارشال آلنبی، در نامهای به مارک
سایکس همکار پیکو در تقسیم خاورمیانه نوشت: من دقیقاً نمیدانم
صهیونیستها خصوصاً در آمریکا و روسیه چه وزنی دارند و پذیرش همه
خواستههایشان چه لزومی دارد... این طور که ظاهراً ما داریم آنها را
تحمل میکنیم، ممکن است این خطر را پیش بیاورد که... وحدت عربها علیه
خود ما به کار رود (فرامکین، ص 304 –
305). بعدها لوید جورج، که خود در دوران صدارتش ضامن صدور و
اجرای اعلامیه بالفور بود، در توضیح انگیزههای صدور این اعلامیه نوشت:
اعلامیه بالفور برای تهییج و به صحنه کشاندن یهودیان منتشر شده بود.
زیرا رومانیها کنارهگیری کرده بودند و ارتش روسیه نیز متزلزل شده بود
و ایتالیا نیز به آستانه شکست رسیده بود. از سوی دیگر زیردریائیهای
آلمانی بسیاری از کشتیهای انگلیسی را غرق کرده بودند و هنوز یک سرباز
آمریکائی وارد جنگ نشده بود. در این موقعیت خطرناک، جلب افکار یهودیان
به عنوان یک پشتوانه حیاتی برای متفقین لازم بود، بهخصوص آنکه این طرز
فکر میتوانست پشتیبانی یهودیان آمریکا را جلب کند
(شقیری، ص 76).
بله، چنین بود که یک مصلحت اندیشی تاکتیکی جنگی که در خاتمه جنگ منقضی
میشد به جذامی تبدیل گردید که همچنان بر چهره خلقهای متمدن
خاورمیانه، تاخت و تاز میکند.دولت انگلیس برای پیشبرد نیات خود به
همکاری و موافقت صهیونیستها نیاز داشت. از همین رو با تشکیل گردانهای
جنگی یهودی به سال 1917 و شرکت آنان در عملیات جنگی علیه متحدین -
آلمان و عثمانی و اتریش-موافقت کرد (مترجم کتاب گاندی و استالین،
وقیحانه و بر خلاف حقایق واضح اظهار نظر کرده است که این گردان که
امثال لوئی فیشر نویسنده کتاب یادشده عضو آن بودند، ربطی به گردانهای
تروریستی فعال در فلسطین نداشته است، ص 18) .
جمعیت یهودیان فلسطین با وجود افزایش مهاجرت آنان، بهویژه از روسیه و
اروپای شرقی، در پایان جنگ جهانی اول نزدیک به 1۰درصد
جمعیت فلسطین بود، اما دولت انگلیس طرح پیشبینی شده در توافق سایکس
–پیکو را مبنی بر نظارت بینالمللی بر فلسطین به کناری نهاد و در سال
1919 با موافقت فرانسه که لبنان و سوریه را در تصرف داشت، علاوه بر
مناطقی که پیش از این به او رسیده بود، کشور فلسطین را در تصرف خود
گرفت (فوبلیکف، ج 1، ص 147 – 148)
و به دنبال موافقت جامعه ملل، قیمومیت خود را بر فلسطین برقرار کرد.
سیاست انگلیس در فلسطین بهطور عمده به سود صهیونیسم بود
(حورانی، ص 465 – 466) و این
گرایش تا تشکیل دولت اسرائیل در سال 1947، با فترتهای کوتاهی برقرار
بود و با وجود انواع عملیات تروریستی صهیونیستهای افراطی و
آدمکشیهایشان که دامن صدها نفر از نظامیان و غیرنظامیان انگلیسی را
نیز گرفت، هیچگاه قطع نشد. در نتیجه این حمایتها، جمعیت یهودیان
فلسطین، که عمومشان مهاجران اروپائی بودند، بهشدت افزایش یافت و به
قریب 500هزار نفر رسید و به حدود 35درصد کل جمعیت فلسطین بالغ شد
(شقیری، ص 65 و 66 فوبلیکف، ج 2، ص 151).
این مهاجران از طریق تصاحب املاک متروکه یا مشاع و یا خریدن املاک
فئودالها و یا انتقال املاکی از جانب قیمومیت انگلیسی به سازمانهای
صهیونیست بیش از یک میلیون دونم زمین زراعی را (یک میلیارد مترمربع و
در مجموع بالغ بر هزار کیلومترمربع) صاحب شدند که این میزان تا سال
تقسیم فلسطین به حدود یک ملیون و هشتصد هزار دونم یا 1800 کیلومترمربع
رسید(فوبلیکف، ج 1، ص 151). حکومت
انگلیس به نام توسعه مالکیت فردی، قانون حق دهقانان برای تفکیک حصه خود
از املاک مشاعی و خروجشان از حوزه کاربری زمینهای مشاع را صادر کرد،
اما این قانون همانند موارد مشابه آن در هند انگلیس (اوایل قرن 19) و
در روسیه پس از انقلاب 1905 و دوران صدارت استولیپین، منتهی به فلاکت
هرچه بیشتر دهقانان و تشکیل گروه بسیار کوچکی از خردهمالکان شد. زیرا
دهقانان جدا شده از این حوزه، همچون طعمهای آماده به دام سازمان اسکان
یهودیان میافتادند و زمینشان را به آنان میفروختند و خود به حواشی
همان روستاها و یا شهر و یا به شرق اردن مهاجرت میکردند. روزگار
چادرنشینان نیز بدینگونه بود و هزاران نفرشان به سبب اینکه مراتع و
چراگاههایشان توسط شیوخ قبایل به سازمانهای صهیونیست فروخته شده بود،
یا احشام خود را ذبح کردند و یا به قیمتهای نازل فروختند و سپس به
حواشی شهرها و یا به شرق اردن مهاجرت کردند
(فوبلیکف، ج 1، ص 151 و 152).
موج خرید زمین توسط صهیونیستها قیمت اراضی را به شدت افزایش داد و به
40 تا 80برابر قیمتهای بعد از جنگ رسانید. چنین قیمتهائی اغلب
زمینداران را به فروش املاک خود ترغیب میکرد و حتی بسیاری از مقامات
منتخب جامعه عرب فلسطینی خود از جمله فروشندگان زمین به سازمانهای
صهیونیستی بودند. برخی از این مالکان در خارج از فلسطین و از جمله در
بیروت و دمشق سکونت داشتند و اهمیتی به جابجائی جمعیت بومی و غیربومی
نمیدادند. همچنین بالغ بر یک چهارم از مقامات منتخب فلسطینی خود از
جمله فروشندگان املاک خود و یا املاک مشاعی هموطنان خود به خریداران
صهیونیست بودند. نظیر موسی کاظم پاشا الحسینی، رئیس هیأت
مذاکرهکننده با چرچیل در سال 1921 و خویشاوند مفتی محمد امین حسینی،
رهبر آینده انقلاب فلسطین (فرامکین، ص
506 – 507).
نکته جالب توجه در این مرحله از تاریخ فلسطین، ناخرسندی اکثر نظامیان
انگلیسی مستقر در فلسطین و مصر - اعم از افسران عالیرتبه و یا
کادرهای ساده نظامی - از آزمندیهای صهیونیستها در فلسطین بود، و
انتظار داشتند که دولت انگلیس با این آزمندیها مقابله کند. ژنرال
والتر نوریس کانگریو، فرمانده نظامیان انگلیس در مصر و فلسطین با
صدور اعلامیهای در 29 اکتبر 1921 از دولت انگلیس خواست که: هرگز از
سیاست آزمندانهتر تندروهای صهیونیست حمایت نکند، زیرا هدف آنها تاسیس
فلسطین یهودی است که اعراب در آن صرفاً تحمل خواهند شد.
این مخالفتها حتی به مجلس اعیان انگلیس نیز کشیده شد و آن مجلس با
مصوبهای، که البته برای دولت انگلیس الزامآور نبود، خواهان ابطال
اعلامیه بالفور در ضمن حفظ قیمومیت انگلیس بر فلسطین شد
(فرامکین، ص 508 – 510). سرعت و
شدت عملیات دولت انگلیس و سازمانهای صهیونیستی موجب خشم و نفرت
فلسطینیان شد و برخی از آنان، بهویژه چادرنشینان منطقه جلیله علیا، در
اواخر سال 1919 به کوچنشینان و مهاجران یهودی منطقه حمله کردند و
عدهای از آنان را کشتند اما در سالهای بعد این گروههای تروریستی
صهیونیستها بودند که همواره بیشترین عملیات را علیه فلسطینیان و
نظامیان انگلیسی انجام میدادند. دولت انگلیس تا پایان قیمومیت خود بر
فلسطین همواره با مسلمانان در برابر مسیحیان و یهودیان رفتاری
تبعیضآمیز داشت. در سال 1925 از 2554 کارمند دولت، 1244 نفر مسیحی و
678 نفر یهودی و 632 نفر مسلمان بودند و این گونه تبعیضات به تقریب در
همه سطوح مرسوم بود و چنین مظالمی همواره مردم فلسطین را آماده قیام
علیه استعمار انگلیس میداشت. به فهرست مختصر قیامهای فلسطینیان از
سال 1919 تا سال 1933 بنگریم تا اندازه و دامنه گسترده قیامهای مردم
را دریابیم:
حمله به کوچ نشینان یهودی در جلیله علیا به سال 1919. حوادث بیتالمقدس
در آوریل 1920.شورش کشاورزان فلسطینی در ناحیه عفوله به سال
1924. شورش روستائیان قیساریه به سال 1927. شورشهای کشاورزان
خضیره در سالهای 1927 – 1929. مقابله با عملیات صهیونیستهای
موسوم به بیراههرو یا فاشیست، که در ماه اوت سال 1929 به محلات
عربنشین نزدیک دیوار ندبه تاخت و تاز آورده بودند، قیام تمام عیار
فلسطینیان علیه انگلستان از روز 23 اوت تا آغاز سپتامبر همان سال. این
قیام به تمام فلسطین کشیده شده بود، قیامها و شورشهای سالهای 1930
تا 1933.
اعتراضات در سالهای 1930 – 1933 از ویژگیهای معینی بر خورداربود،
زیرا علاوه بر کشاورزان و روستائیان، گروه کوچک کارگران و همچنین برخی
اصناف خدماتی شهری اعتصابهایی گستردهای به راه انداختند و در نتیجه
ناکامی پلیس و دولت انگلیس فلسطین در سرکوبی قطعی اعتراضات مردم، قیام
سال 1933 فوران کرد. در این مرحله از مبارزه علیه امپریالیسم و
صهیونیسم، کارگران کم شمار و حزب کمونیست فلسطین نیز حضوری فعالانه
داشتند.
قیام اکتبر سال 1933 از یافا شروع شد و به همه کشور سرایت کرد و شکل
مسلحانه به خود گرفت. هزاران مبارز مسلح فلسطینی با پلیس و ارتش انگلیس
به جنگوگریز پرداختند. بسیاری از زنان فلسطینی همدوش مردان و برادران
و فرزندان خود به قیام پیوستند و با ارتش اشغالگر به نبرد پرداختند.
همچنین دوسه هزار نفر از اعراب اردن و سوریه و عراق خود را به فلسطین
رسانیدند و در جنگ با نظامیان انگلیسی شرکت نمودند. این قیام نیز
سرانجام متوقف شد، اما دولت انگلیس نیز تعهداتی نظیر محدود کردن مهاجرت
یهودیان به فلسطین را بر گردن گرفت تا بتواند برخی عناصر ثروتمند و
متمول فلسطینی را از صفوف مبارزان و مجاهدان بیرون کشد. اما بیاعتنائی
همان دولت به تعهداتی که اعلام داشته بود نظیر اسکان 104 هزار مهاجر
یهودی در فاصله 1934 – 1935 در فلسطین موجب خشم مردم و آغاز دور
تازهای از مبارزات فلسطینیان شد.
در مارس سال 1936، مجلس انگلستان از تصویب بنیانگذاری حکومت پارلمانی
در فلسطین خودداری نمود و خشم مردم را برانگیخت و مبارزاتی آغاز گردید
که با فراز و نشیبهائی به طور مستمر تا سال 1939 ادامه یافت. حوادث
این دوران بسیار است و گردانهای جنگی فلسطینیان مسلمان و سایر
هموطنانشان بارها با نظامیان انگلیس و شبه نظامیان یهودی درگیر جنگ و
ستیز شدند. بهویژه این واحدهای شبهنظامی، که اغلبشان بازماندگان
افواج یهودی ارتش انگلیس در جنگ با عثمانی بودند، نقشی اساسی در قتل و
آزار روستائیان داشتند.
با میانجیگری شاهان عراق، عربستان، یمن و اردن جنگها متوقف شد و
کمیتهای انگلیسی دوباره به تحقیق در این باره مامور شد، اما نتایح این
تحقیقات چنان زننده بود که بار دیگر قیام مسلحانه مردم را بر انگیخت.
این بار نیز دولت انگلیس به خشونت بیپروا و ضدانسانی روی آورد و صدها
نفر از مبارزان فلسطینی را اعدام کرد و بسیاری از روستاها را به بهانه
انتساب فدائیان فلسطینی به آن روستاها، تخریب کرد و به آتش کشید. از
سوی دیگر میلیونها نفر از مردم ممالک عربی در حمایت از فلسطینیان به
اعتراض برخاستند و منافع امپریالیسم انگلیس را به خطر انداختند. یکی از
رهبران اصلی این قیام حاج محمدامین الحسینی مفتی اعظم فلسطین
بود که در سال 1937 به سوریه گریخت و سپس به عراق رفت و بهدنبال شکست
شورش رشید عالی گیلانی به تهران آمد و با کمک مأموران مخفی
آلمانی در ایران به برلن رفت و مورد استقبال هیتلر قرار گرفت. او
متاسفانه در تشکیل لژیون اسلامی ارتش آلمان دخالت مؤثر داشت و از
عملیات جنایتکارانه آن گروه وحشی در بالکان با خبر بود و همین عمل زشت
مفتی اعظم بهانههای بسیاری در اختیار صهیونیستها قرار داد.
انتشار کتاب سفید دولت انگلیس درباره طرز اداره فلسطین نخست با مخالفت
گروههای مسلمان و یهودی روبرو شد، اما پس از چندی مسلمانان پذیرفتند
که این بیانیه مبنای روابط دولت انگلیس و مردم فلسطین باشد. دولت
انگلیس طبق این سند پذیرفت که سرزمین فلسطین بدون اینکه تقسیم شود، به
سه منطقه بخشبندی شده و یهودیان تنها در آن بخش از قلمرو فلسطین، که
تنها شامل 5درصد خاک فلسطین، که تقریبا نیمی از املاک آن متعلق به
یهودیان بود، حق خریدن زمین خواهند داشت. همچنین در منطقه دیگری مشتمل
بر قریب 32درصد خاک فلسطین که یهودیان مالک 7درصد زمینها بودند، تنها
با موافقت حاکم انگلیسی فلسطین میتوانستند زمین بخرند، و در قسمت
دیگری مشتمل بر حدود 34درصد خاک فلسطین که یهودیان فقط مالک 3درصد
زمینهای آن بودند، حق خرید زمین نداشتند. این چرخش نسبی در سیاست
انگلیس سبب خشم و اعتراض یهودیان شد و عملیات تروریستی آنان را به
همراه داشت. این عملیات تا آغاز جنگ دوم جهانی طول کشید و در طول جنگ
فروکش کرد و پس از خاتمه جنگ دوباره اوج گرفت تا روزهای آخر قیمومیت
انگلیس ادامه داشت (بروکلمان، ص 469 –
471، فولیکف، ج 1، ص 147 – 163، لاپیدوس، ج 2، ص 143 – 146، فرامکین،
صفحات گوناگون از 369 تا 550). فهرست زیر، مختصری ازعملیات
تروریستی صهیونیستها علیه فلسطینیان و ماموران انگلیسی تا تقسیم
فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل است: سرقتهای بزرگ و مکرر از انبارهای
اسلحه انگلیسیها. حمله به اداره مهاجرت فلسطین.ترور ناموفق فرمانده
پلیس انگلیسی فلسطین. انهدام مدارس عالی حسابداری. تعرض به کلیسای
عالیجناب جورج در بیت المقدس. حمله تروریستی به نماینده فوق العاده
سازمان ملل متحد و دخترش. ترور لرد موین وزیرمختار بریتانیا در
خاورمیانه. انهدام دوایر حکومت فلسطین. کشتن ماموران پلیس انگلیسی.
حمله به اداره سخن پراکنی. حمله به پاسگاههای پلیس. حمله به راه آهن.
خارج کردن واگنهای راه آهن از ریل. کشتن سربازان ارتش.خلع سلاح افسران
انگلیسی. انفجار هتل کینگ داوود بیتالمقدس که قریب 95 کشته و دهها
زخمی داشت.انفجار قایق گشتی پلیس. کشتن غیرنظامیان در حیفا. حمله
تروریستی به قضات دادگاهها. حمله به پرستاران صلیب سرخ. حمله به
پالایشگاه نفت. حملات مکرر به شهرها و روستاهای عرب نشین. ارسال
پاکتهای انفجاری برای دولتمردان انگلیسی نظیر چرچیل و اتلی و بیفن و
موریسون.حمله به کاروانهای حمل و نقل خوارو بار نظامی. سوزانیدن یک
موسسه فیلم برداری در بیتالمقدس. مین گذاری در برخی مراکز نیروی
دریائی. انهدام هتل سمیرامیس در بیت المقدس. رهاکردن بشکههای حاوی
باروت و دینامیت و مواد منفجره در محلات عرب نشین شهرهای فلسطین. حمله
نارنجکی به برخی شهرها و روستاهای فلسطین. انهدام ساختمان یک دادگاه.
حمله تروریستی به کنسول انگلیس و یک خبرنگار انگلیسی
(شقیری، ص 36 – 37).
در طول جنگ جهانی دوم، یهودیان فلسطین چند گردان رزمی تشکیل دادند و به
خدمت ارتش انگلیس درآمدند، اما فلسطینیان از چنین اقدامی خودداری
کردند، زیرا مفتی اعظم فلسطین، محمدامین الحسینی که در برلن مستقر بود،
اعلام کرده بود که برای مبارزه با انگلیس و یهودیان به دولتهای محور
بپیوندند. به همین سبب اعراب از تجربه نظامی محروم شدند و در برابر،
صهیونیستها با شرکت در جنگ موفق به کسب تجربه و آموزشهای نظامی جدید
شدند و یکی از عوامل شکست مبارزان عرب در جنگ با صهیونیستها همین بود.
تنها در اواخر جنگ، عده قلیلی از اعراب فلسطینی به ارتش انگلیس پیوستند
و در برخی عملیات جنگی شرکت نمودند
(بروکلمان، ص 502 نشاشیبی، ص 110). گردانهای رزمی یهودی
ارتش انگلیس در جنگ اول، و سپس گردانهای یهودی همان ارتش در جنگ دوم،
بنیاد گروههای تروریستی یهودیان شدندو همانان نیز هسته اصلی ارتش
اسرائیل را تشکیل دادند و همینان بودند که با برخورداری از حمایتهای
تسلیحاتی گسترده آمریکا درسال 1948 بر ارتشهای سه کشور عرب و هزاران
جنگجوی فلسطینی پیروز شدند. به گزارش یک مؤسسه آمریکائی، تعداد
نظامیان کارکشته و مجرب یهودی در جنگ با اعراب در سالهای 1947 – 1948
بالغ بر 60هزار نفر بوده است (شقیری،
ص 36) که با هر محاسبهای، خود در آن سالها یک ارتش قابل
توجه محسوب میشد.
در این دوران عنصر دیگری به پیچیدگیهای فلسطین اضافه شد، که نقشی
بیمانند و بینظیر در تشدید بحران خاورمیانه، و بهویژه سرگذشت تلخ و
جانسوز مردم فلسطین ایفاء کرده است. این عنصر ویرانگر و مخرب، دولت
آمریکا بود. این دولت در فردای صدور اعلامیه بالفور، حمایت خودرا از آن
اعلام داشت (لوتسکی، ص 584) و در
جریان کنفرانس صلح ورسای، ویلسون رئیسجمهوری آمریکا، کمیسیونی
مرکب از دو نفر به نامهای کینگ و کراین را به سوریه و
فلسطین گسیل کرد و آنان پس از 6هفته اقامت در منطقه به سلطنت ملک فیصل
بن حسین در سوریه و رژیم تحتالحمایگی در فلسطین رأی دادند، اما
واگذاری فلسطین به یهودیان را توصیه نکردند و حتی اعلام داشتند که
ایجاد دولت یهود در فلسطین جز با کاربرد قدرت نظامی میسر نیست
(بروکلمان، ص 465 – 466، شقیری، ص 149).
در سال 1920 گروهی از سرمایهداران آمریکائی شرکتی به نام شرکت
اقتصادی فلسطین تأسیس کردند تا در فلسطین با انگلیس رقابت کنند
(فوبلیکف، ج 1، ص 149). در سال 1942 گروهی مرکب از 68 سناتور
آمریکائی که روابط مؤثری با شرکتهای نفتی داشتند، با ارسال نامهای به
روزولت، خواهان حمایت بیشتر دولت از برنامه مهاجرت یهودیان به فلسطین
شدند و در سال 1944 نیز بر خواسته پیشین خود تأکید کردند. در ماه مه
سال 1942 کنفرانس سازمان جهانی صهیونیستی در نیویورک تشکیل شد و در
11مه قطعنامه معروفی را به نام بیلت مور صادر کرد و اعلام داشت
که ملت یهود حق دارد علاوه بر لغو کتاب سفید، ایجاد جامعه اسرائیلی را
در فلسطین بخواهد (بروکلمان، ص 503)،
اما روزولت پس از بازگشت از یک سفر خاورمیانهای به وزارت خارجه آمریکا
اعلام داشت که ایجاد دولت یهودی و سپس حفاظت از آن جز با اتکا به اسلحه
ناممکن است (شقیری، ص 149). پس از درگذشت روزولت، جانشین او هری
ترومن در تعقیب آرزوهای شرکتهای نفتی آمریکائی، به حمایت آشکار از
صهیونیسم برخاست و پس از مصوبه کنگره آمریکا درباره لزوم الغای
محدودیت مهاجرت یهودیان به فلسطین، در اوت 1945 ازدولت انگلیس خواستار
لغو آن محدودیتها شد اما دولت انگلیس پاسخی به این خواسته نداد، و
تروریستهای صهیونیست در واکنش به رفتار انگلیس، بر اقدامات خرابکارانه
و تروریستی افزودند. بهدنبال عملیات تروریستی گسترده سازمانهایهاگانا،
ایرگون و اشترن در اکتبر 1945 و خرابکاریهای آنان در
شبکههای حمل و نقل و راه آهن، ارتش انگلیس در مصر و لیبی به تنبیه
یهودیان پرداخت و دهها نفر از آنان را در مصر، و نزدیک به یکصد
نفرشان را در طرابلس غرب به قتل رسانید. دولت انگلیس پس از این حوادث
خواستار تشکیل کمیسیون مشترک آمریکائی ــانگلیسی شد و این کمیسیون در
نوامبر همان سال کار خودرا آغاز کرد و بدون کمترین اعتنائی به حقوق
تاریخی مردم فلسطین، بر ادامه نظام تحتالحمایگی تأکید ورزید
(فوبلیکف، ج 1، ص 164 – 165، بروکلمان، ص
503 – 504). حمایتهای آشکار آمریکا از مطالبات صهیونیستها و
اصرار آن دولت بر اجرای خواستههای یهودیان، بر جسارت صهیونیستها
افزود، و موجب تشدید عملیات تروریستی آنان شد و این عملیات را در خارج
از فلسطین نیز تکرار کردند وساختمان سفارت انگلیس در شهر رم را منفجر
کردند. با این همه دولت آمریکا همچنان خواستار لغو محدودیت مهاجرت
یهودیان بود و دولت انگلیس که دیگر وابسته به سیاستهای آمریکا شده
بود، مهار مهاجرت یهودیان را رها کرد و در تابستان 1947 بیش از
یکصدهزار نفر از یهودیان اروپا و دیگر نقاط دنیا به درون فلسطین
ریختند. این موج جدید مهاجرت، به خشم و نگرانیهای فلسطینیان دامن زد و
موجب حوادث تلخی شد. آمریکا و انگلیس با استفاده از بنبستی که در
روابط میان مسلمانان و یهودیان پیش آمده بود، دعوا را به سازمان ملل
بردند و با فشارهای زننده دولت آمریکا بر اعضای سازمان ملل متحد، آراء
کافی برای تقسیم فلسطین را بهدست آوردند
(فوبلیکف، ج 1، ص 165 – 166، بروکلمان، ص 503 – 504).
فشارهای آمریکا بر دولتهای عضو سازمان ملل چنان زننده بود که لاورنس
اسمیت، عضو کنگره آمریکا، در 18 دسامبر خطاب به کنگره اظهار داشت که:
فشارهای دولت و شهروندان ما به مقامات رسمی دولتهایهائیتی، لیبریا و
فیلیپین، که در رایگیری اول مخالف تقسیم فلسطین بودند، آنان را واداشت
تا در رایگیری دوم به تقسیم رای دهند. این اعمال جای سرزنش و مواخذه
دارد. همچنین سامنر ولز،معاون وزیر خارجه وقت آمریکا،
اعلام نمود که به فرمان مستقیم کاخ سفید، عمال آمریکائی باید فشارهای
مستقیم یا غیرمستقیم به کار برند تا اکثریت لازم در رأیگیری نهائی
تضمین شود و جیمز فورستالز، وزیر دفاع وقت آمریکا، اعلام داشت که
روشهای بهکار رفته برای اعمال فشار و مجبور کردن دیگر کشورهای عضو
سازمان ملل نزدیک به افتضاح بود
(گارودی، ص 50 – 51، شقیری، ص 196 و 113). بدین ترتیب آشکار
میشود که دولت اسرائیل را نه سازمان ملل متحد بلکه دولت آمریکا تشکیل
داد.
بدین ترتیب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 29 نوامبر 1947 به تقسیم
فلسطین و تشکیل دو دولت دموکراتیک یهودی و فلسطینی رأی داد. تقسیمی که
با کمال تأسف دولت شوروی نیز با آن موافقت داشت.
در این تقسیم بیش از 56درصد فلسطین به دولت یهود و 44درصد آن به
مسلمانان فلسطینی داده شد، در حالی که املاک یهودیان فقط 16درصد از خاک
فلسطین را شامل میشد و جمعیت یهودی نیز فقط یک سوم از کل جمعیت فلسطین
بود (شقیری، ص 79 و 80، گارودی، ص 50).
بهدنبال خروج انگلیس از فلسطین در روز 14 مه 1948، سرکردگان
صهیونیسم در صبح روز 15مه، تاسیس دولت اسرائیل را اعلام کردند و یک
دقیقه بعد دولت آمریکا آن را به رسمیت شناخت
(شقیری، ص 113). مدافعان تقسیم
فلسطین و اسکان یهودیان در این سرزمین، بیش از همه بر این تأکید داشتند
که برای جبران مظالمی که نازیسم بر یهودیان روا داشته، و برای جلوگیری
از تکرار چنین حوادثی، ناگزیر باید یهودیان را در جای دلخواهشان اسکان
داد. اما ببینیم این مدافعان مظلومیت یهودیان، خود برای مقابله با
نازیسم و حمایت از یهودیانی که از برابر نازیها گریخته بودند، چه
اقداماتی داشتند و چگونه از آنان استقبال کردند. از میان 5/2میلیون
یهودی اروپائی که در فاصله میان سالهای 1935 تا 1943 مجبور به ترک
خانه و کاشانه خود شدند، حدود 200هزار نفر به فلسطین مهاجرت کردند، و
182هزار نفر توانستند به آمریکا مهاجرت کنند و انگلستان نیز پذیرای
67هزار نفر شد و باقیمانده، یعنی نزدیک به دو میلیون نفر در شوروی
پناه گرفتند (گارودی، ص 126).
تقسیم فلسطین و تأسیس دولت اسرائیل واکنش خشمگنانه اعراب را موجب شد.
رزمندگان عرب از همان روزهای اول تقسیم فلسطین، جنگ و ستیز باهاگانا
و سایر گروههای تروریستی یهودیان را آغاز کردند و ارتش قدیمساخته اما
نوظهور اسرائیل و گروههای تروریستی یهودی در مقابله با رزمندگان
فلسطینی از هیچ عملی فرو گزار نکردند. برخی از این عملیات ضد انسانی
ارتش اسرائیل و گروههای تروریستی مشهورتر از آن است که گفته شود.
کشتار در روستای دیریاسین نزدیک بیتالمقدس در 10 آوریل 1948. کشتار در
روستای ناصرالدین نزدیک طبریه در 14آوریل 1948. قتل راهبان مسیحی در
صومعهها و دیرهای اطراف طبریه در ششم مه 1948. کشتار مردم روستای
زیتون نزدیک شهر صفد در ششم مه 1948.کشتار مردم روستای بیت دراس در
منطقه غزه در روز 13 مه 1948.
تمام این جنایات برای آن بود که یهودیان، حصه خونین خود را از تقسیم
غیرقانونی و ضدانسانی فلسطین، هرچه بیشتر و هرچه زودتر از یکمیلیون
ساکنان بومی آن تخلیه کنند و خود به جای آنان بنشینند. عملیاتی از این
دست به تقریب در همه مناطقی که به یهودیان رسیده بود، تکرار شد، و
دامنه و اعماق آنها چنان وسیع و گسترده بود که صدهاهزار نفر از مردم
مظلوم و بیپناه با کمترین فرصت و با دستان خالی و با سرعت هرچه
تمامتر به ممالک خارجی و بخش عربی و اسلامی فلسطین گریختند، و همه
ثروت و دارائیهایشان که در طول قرون متمادی و بهدست نیاکانشان فراهم
آمده بود، به مهاجران یهودی رسید. فلسطینیان همه زندگی خودرا از دست
دادند تا مشتی خرافهپرست قشری به کمک سرمایهداران غارتگر یهودی و غیر
یهودی آمریکا و مبلغان صهیونیست از نقاط مختلف دنیا به اسرائیل بیایند
و در خانهها و املاک و مغازههای متعلق به آوارگانی بنشینند که هیچ
آسیبی به یهودیان نرسانیده بودند. خرافهپرستان قشری، در جنگی پیروز
شدند که هماوردانشان را هیچگاه ندیده بودند. نوآمدگان بهخوبی از
ماهیت کاری که میکردند آگاهی داشتند زیرا که خود در اروپا و روسیه
تزاری بارها مزه تلخ چنین مظالمی را چشیده بودند، اما پسندیدند که مشتی
جنایتکار با حمایت امپریالیسم بینالمللی به نیابت از طرف آنان، صدها
هزار انسان بیپناه را آواره کنند تا خود مالک دسترنجها و
دستساختههای آنان شوند. زهی شرم و حیا.
تاریخ فلسطین پس از این رویدادهای رسوا، سرشار از رنج و مرارت آوارگان
و مبارزات به شدت نابرابر میان فدائیان جانباز فلسطینی با ارتش تا
دندان مسلح اسرائیل است. در این روند پر مخافت، آنچه که در کنار
مبارزات جانانه و فداکارانه فدائیان فلسطینی، بیشتر از پیش خود را نشان
میدهد، خیانت بسیاری از دولتهای عربی به جنبش و مردم فلسطین و تشکیل
گروههای وابسته به خود در برابر سازمان آزادیبخش فلسطین و پیروی
سرمایهداران فلسطینی از این دولتها بوده است. به این فهرست ننگآور
بنگریم:
عملیات خیانتکارانه دولت و ارتش اردن به فرماندهی ژنرال سرجان باگوت
گلوب پاشا افسر انگلیسی درنحوه ورود به جنگ اول به سال
۱۹۴۸
و خودداری از ورود به بیتالمقدس؛ الحاق باقیمانده فلسطین در ساحل
غربی رودخانه به قلمرو دولت اردن توسط سعید المفتی نخستوزیر
چرکسیتبار دولت در سال 1950؛ سرکوبی سازمان آزادیبخش فلسطین در
سپتامبر سیاه 1970؛ ترور دهها رهبر فلسطینی توسط اسرائیل و مزدوران آن
دولت؛ صلح یکجانبه انور سادات با اسرائیل و اخراج همه سازمانهای
فلسطینی از مصر؛ عملیات ارتش سوریه در لبنان علیه سازمان آزادیبخش
فلسطین و فراهم نمودن شرایط برای محاصره و تصرف اردوگاه جسرالپاشا و
محله نبعه بیروت و اردوگاه تلزعتر و کشتار چند هزار آواره فلسطینی به
دست افراد پیِر جُمیِّل و کامیل شمعون در ماههای ژوئن و اوت سال 1976؛
خونریزیهای باورنکردنی اسرائیل و متحدانش از آوارگان فلسطینی در جنگ
داخلی لبنان از سال 1978 تا کشتارهای صبرا و شتیلا به دست فالانژهای
حزب کتائب و حزب ملی لبنان به سال 1982، که تحت نظارت ارتش اسرائیل
صورت گرفت؛ کشانیدن رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین به مصالحههای
ناگزیر و حقارتبار، جلوگیری اسرائیل و آمریکا از تشکیل دولت و کشور
مستقل فلسطین و تاکید آنان بر ایجاد ساختار اداری غیرملی و مطیع دولت
اسرائیل؛ تصرفات هرچه بیشتر اسرائیل در باقیمانده اراضی فلسطینیان و
احداث صدها شهرک یهودینشین در املاک فلسطینیان، تجزیه قدرت ملی فلسطین
به دو گروه متخاصم در نوار غزه - به ریاست حماس که در ماجرای خونبار
سوریه متحد و همدست دولتهای ارتجاعی عرب و بهویژه عربستان سعودی و
قطر شد و فتح در ساحل غربی رود اردن به ریاست ساف که دیگر نماینده تمام
فلسطینیان نیست و صدها حادثه تلخ و ناگوار دیگر.
(برای آگاهی بیشتر از این روند،نک:
نشاشیبی، در خاورمیانه چه گذشت. ابوایاد، فلسطینی آواره. چامسکی، مثلث
سرنوشت). تمام خیانتها و جنایاتی را که دولتهای عربی علیه
فلسطین و خلق فلسطین مرتکب شدند، تنها یک اساس داشت: وحشت همه دولتهای
عرب از پیروزی جنبش فلسطین و نیروهای مترقی و جناح چپ جنبش مقاومت در
لبنان و پافشاری آنان بر نابودی این جریان و تأمین مالی دولت و ارتش
سوریه برای این کار.
خیانت برخی دولتهای ارتجاعی جهان اسلام به خلق فلسطین، محدود به
دولتهای عربی نبود و دولتهائی نظیر ایران نیز که اطاعتشان از
امپریالیسم شهرت جهانی داشت، در مسابقهای که برای اعلام اطاعت از
آمریکا و اعلام ارادت به دولت اسرائیل به راه افتاده بود، با اشتیاق و
- البته به کمک برخی محرکههای مالی - وارد شدند و موجودیت دولت
اسرائیل را پذیرفتند. دولت ساعد مراغهای در 23 اسفند سال 1328 بدون
مراجعه به مجلس و کسب موافقت از آن، دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت
اما این شناسائی هزینههائی برای دولتهای آمریکا و اسرائیل در بر
داشت. به ادعای کتاب دائرهالمعارف تاریخ یهودیت و صهیونیسم
(ص 266) که از قرار مستند به
اسناد بایگانی اسرائیل است، ساعد در برابر این شناسائی مبلغ 400 هزار
دلار رشوه دریافت کرده بود و این عمل، مخالفت بسیاری از نمایندگان کنست
اسرائیل را به دنبال داشت. بهر حال، 2 سال بعد و در کابینه مرحوم دکتر
مصدق، این شناسائی لغو شد اما یکسال پس از کودتای 28 مرداد مذاکراتی
میان دبیران سفارتخانههای ایران و اسرائیل در واشنگتن آغاز شد که
سرانجام در سال 1337 به استقرار نوعی روابط سیاسی بین ایران و اسرائیل
منتهی گردید و ابراهیم تیموری از طرف ایران به تل اویو رفت و سرهنگ
نیمرودی نیز به عنوان نماینده نظامی اسرائیل به تهران آمد و سرانجام در
سال 1346 روابط سیاسی رسمی ایران و اسرائیل برقرار شد
(همان، ص 267) .
روند خیانتهای دولتهای جهان عرب و متحدانشان در جهان اسلام، چنان
کاهنده و قوی و مؤثر بوده که حتی حمایتهای اردوگاه سوسیالیسم- به ویژه
اتحاد شوروی- جنبش غیرمتعهدها و آزادیخواهان و بشردوستان جهان
نتوانسته از آنچه که مقتضی چنین روندی بوده است، جلوگیری کند و جنبش
فلسطین سرانجام به جائی رسید که امروز گرفتار آن است: درماندگی،
بیچارگی، دستبستگی، بیپناهی، آوارگی، افسردگی، و چند دستگی.
اسرائیل امروزه به هیچیک از میثاقهای بینالمللی اعتنا ندارد، زیرا
بزرگترین حامی او، یعنی امپریالیسم آمریکا، خود به انسانیت
بیاعتناست. اسرائیل مخلوق سازمان ملل نیست، بلکه مولود
تسلططلبی و جنگافروزی و عداوت و زورگوئیست. امپریالیسم
هرچند به هر قیمتی از اسرائیل دفاع میکند و در حفظ وجودش میکوشد، و
هر چند همه توسعهطلبیهایش را موجه میداند
(جبهه خلق برای آزادی فلسطین، ص 17 – 18)
با این همه، اسرائیل، طفیلی امپریالیسم است.
اسرائیل را دولت آمریکا ساخته و همان است که از او مراقبت میکند.
اسرائیل را آمریکا پرورده و میپروراند تا توسعه و پیشرفت منطقه
خاورمیانه متوقف شود. اسرائیل را آمریکا تجهیز میکند تا سرنیزه او در
یکی از مهمترین مناطق جهان باشد. اسرائیل را آمریکا تغذیه میکند تا
چونان مزدوری جنگی و طفیلی از خاندان سرمایهداری در برابر قهرمانان
خانوادههای عدالت و آزادی حراست کند. اسرائیل را آمریکا به سلاح
هستهای مجهز کرده تا برای نابودی بشر همدست قابل اعتمادی داشته باشد.
اسرائیل را آمریکا نگهداشته است تا خرافهپرستی قشریون یهودی زوال
نیابد و همینها موجب نفرت از آمریکا در تمام خاورمیانه شده است.
بیشترین نفرت از آمریکا در میان میلیونها فلسطینی آواره موج میزند،
چرا که هربار موضوع بازگشت آوارگان فلسطینی به خانه و کاشانهشان به
میان میآید، این وکیل مدافع شیطان با تمام قوا مانع از پیشبرد مطالبات
حقه آنان میشود. تا جائی که به قول احمدشقیری: آمریکا وقتی پای
حقوق آوارگان به میان میآید، به یکی از سرسختترین دشمنان انسانیت و
بشریت تبدیل میشود (ص 188)...
کارنامه آمریکا در مورد فلسطین بسیار ظالمانه است... این نکته روشن است
که آمریکا خالق فاجعه عظیم فلسطین است...آمریکا کانون اصلی صهیونیسم و
سرچشمه سیل اعانات به سوی اسرائیل است... و یک ملت عربی در اثر الطاف
آمریکا نسبت به یک قدرت مافیائی و گانگستری، وطن خود را از دست داده
است (همان، ص 190 – 197). به همین
دلیل میتوان از ابوایاد پذیرفت که: اسرائیل تا هنگامی که
از حمایت بیدریغ آمریکا برخوردارست و تمام حوائج آن را از نان گرفته
تا توپ جنگی تامین میکند، هرگز در پی عقد یک قرارداد صلح عادلانه
نخواهد رفت.
اسرائیل امروز، دنبالهرو عقاید ناهوم سوکولوف است که میگفت:
استعمارگری انگلیس در همه جهان از شرق تا غرب منبع و مرجع لایزال تمدن
و انتشار عدالت و درایت در جهان است و کسب تحتالحمایگی انگلیس است که
میتواند مانع از تجاوزات خارجیان و تأثیرات مخرب ناآگاهی سیاسی و
ضعفهائی ناشی از قرنها بردگی نکبتبار شود
(ج 1، ص 437). توهماتی را که
سوکولوف از مهضوم دیگران نشخوار میکرد، امروزه فرزندان معنویاش در
اسرائیل و هرجای دیگری آن را به آمریکا منوط کردهاند و چنان در این
عرصه پیش تاختهاند که جز در لابلای جهاز هاضمه این سرکرده
امپریالیسم جائی برای زیستن خودباقی نگذاشتهاند. امروزه هیچ انسان
شرافتمندی در جهان برخلاف آنچه که عهد عتیق فرمان میدهد
(سفر اعداد، 31 / 7 – 20، تثنیه، 2/31-
36 و 3 / 4-7 و 20 / 16-17، یوشع، 6 / 20 – 25 و 8 / 18 – 29 و 10 /
1-43 و 11/1-23، داوران، 1/ 1-36) برای حل و فصل اختلافات مذ
هبی و قومی و ملی و طبقاتی، از امحاء نفوس نمیگوید، مگر آنانی که
ثروتشان به فقر دیگران موکول است و اینان نیز کوچک ابدالانی دارند که
میتوانند انسان و انسانیت را در زیر پای قشریت و خرافهپرستی
پیشاتاریخی و اوهامی که برگزیدگی خلقت را تنها ویژه گروهی اندک از
مخلوقات یهوه میدانند، قربانی کنند. اینان میتوانند همه چیز را به
کالاهائی برای فریفتن و آلودن مبدل بسازند و همینانند که میتوانند به
راحتی قدسیترین ارکان حیات معنوی انسان را به ابزاری برای منافع
غیرانسانی و ضد اجتماعی خود تبدیل کنند و چه خوب گفته است عاموس نبی
در عهد عتیق (5 / 25 – 26):ای
خاندان بنیاسرائیل آیا در مدت چهل سالی که در بيابان بوديد، برای من
هدیه میآوردید؟ نی بلکه خیمه ملکوم خود و تمثال اصنام خویش و کوکب
خدایان خود را که به جهت خویشتن ساخته بودید، بر پا داشتید.
منابع:
- ابوایاد (صلاح خلف). فلسطینی آواره، بکوشش اریک رولو، ترجمه حمید
نوحی، تهران، قلم، 1360.
- گراهام اسمیت. ملیتهای شوروی، میراستار میرحسین سرشار، تهران، علمی
و فرهنگی، 1375.
- کارل بروکلمان. تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمههادی جزایری، تهران،
علمی و فرهنگی، 1383.
- اوگنی تارله. ناپلئون، ترجمه محمد قاضی، تهران، خوارزمی، 1366.
- جبهه خلق برای آزادی فلسطین. تحلیل طبقاتی جامعه فلسطین، ترجمه
ابراهیم چولکی، تهران،پیمان، 1359.
- نوآم چامسکی. مثلث سرنوشت؛ ایالات متحده، اسرائیل و فلسطینیها،
ترجمه هرمز همایون پور، تهران، آگه، 1369.
- آلبرت حورانی. تاریخ مردمان عرب، ترجمه فرید جواهرکلام، تهران، امیر
کبیر، 1387.
- ویل دورانت. تاریخ تمدن، ترجمه مترجمان، تهران، انقلاب اسلامی، 1365.
-ناهوم سوکولوف. تاریخ صهیونیسم، 2 ج، ترجمه داود حیدری، تهران، موسسه
مطالعات تاریخ معاصر، 1377.
- احمد شقیری. دفاع از فلسطین و الجزایر، ترجمه ابراهیم یوسفی، تهران،
امیرکبیر، 1351.
- دیوید فرامکین. صلحی که همه صلحها را بر باد داد؛ فروپاشی امپراتوری
عثمانی و شکل گیری خاورمیانه معاصر، ترجمه حسن افشار، تهران، ماهی،
1396.
- فوبلیکف و دیگران. تاریخ معاصر کشورهای عرب 1917 - 1970، 2 ج، ترجمه
محمدحسین روحانی (م. ح. شهری)، تهران، آوا، 1360.
- لوئی فیشر. گاندی و استالین، دونشان بر سر دوراهی بشریت، ترجمع
غلامعلی کشانی، تهران، قطره، 1369.
- کتاب مقدس.
- حامد کفاش و فاطمه شفیعی سروستانی.دائره المعارف تاریخ یهودیت و
صهیونیسم، تهران، سایان، 1395.
- روژه گارودی. پرونده اسرائیل و صهیونیسم سیاسی، ترجمه نسرین حکمی،
تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369.
- کارل گریمبرگ. تاریخ بزرگ جهان، ترجمه مترجمان، تهران، یزدان، 1369.
- گتفرید ویلهلم لایبنیتس. منادولوژی، ترجمه یحیی مهدوی، تهران،
خوارزمی، 1375.
- ولادیمیر لوتسکی. تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمه پرویز بابائی،
تهران، چاپار، 1356.
- آلبر ماله و ژول ایزاک. تاریخ قرن هیجدهم؛ انقلاب کبیر فرانسه و
امپراتوری ناپلئون، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی، تهران، امیرکبیر،
۶۸۳۱
- ناصرالدین نشاشیبی. در خاورمیانه چه گذشت، ترجمه محمدحسین روحانی (م.
ح. شهری)، تهران، توس، 1357.
- کارل یاسپرس. آغاز و انجام تاریخ، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران،
خوارزمی، 1363.
|