برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2021-02-28

نویدنو10/12/139          Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • تاکید بر این نکته لازم است که اگرچه در زمان پیدایش و حرکت فاشیست ها به سوی قدرت، بخش هایی از سرمایه داران تمایلی به قدرت گرفتن فاشیست ها نداشتند و حتی به علت مواضع ظاهرا ضدسرمایه داری فاشیست ها، با بدبینی با این پدیده مواجهه می شدند، اما ترس از اعتلای انقلاب سوسیالیستی و نیز مزایای استقرار یک رژیم مقتدر در قدرت که قادر به منکوب کردن دشمنان طبقاتی در داخل و تامین منافع امپریالیست ها در خارج باشد، نهایتا تمام طبقات حاکمه را در پشتیبانی از فاشیست ها متحد نمود.

 

 

 

 

فاشیسم؛ چیستی، پیدایش و عروج-2

شبگیر حسنی

فاشیسم و مبارزۀ طبقاتی

 از منظر فلسفی، نقد عقل در نزد تئوری پردازان فاشیسم و جای گزینی آن با مقولاتی نظیر عاطفه، اراده، غریزه و مانند آن ها، برای بعضی از «مارکسیست» های پیشین مانند ژرژ سورل و هنریک دومن بستر مناسبی را برای تجدیدنظر در ایده های مارکسیستی فراهم کرد. اینان با حذف نگرش علمی مارکس و تقلیل آن به دیدگاهی روان‌شناسانه، درک کژدیسه ای را از مقولاتی نظیر آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی و همچنین بنیان های سوسیالیسم، بنا نهادند. در حقیقت اینان با حذف مفاهیم اصولی مارکسیسم و نقش مناسبات تولیدی در شناخت و کنش طبقات اجتماعی، تمامی مسئله را در سطحی اخلاقیعاطفی بیان کردند. به عنوان نمونه دومن از این واقعیت که بسیاری از مبارزان و فعالان سوسیالیست خاستگاه بورژوایی داشتند، نتیجه گرفت که گرایش به سوسیالیسم صرفا از منافع طبقاتی پدید نیامده، بلکه حاصل باورهای خاص اخلاقی است. همچنین وی باور داشت که کارگران از راه انگیزش های عاطفی سوسیالیست می­شوند و نبرد طبقاتی حاصل «رنجش طبقاتی» است و نه آگاهی طبقاتی و بنابراین سوسیالیسم محصول اراده برای مبارزه در راه ارزش های اخلاقی ویژه ای است و نه حاصل پیروزی در نبرد طبقاتی (نئوکلوس،1391: 29).

 نادیده گرفتن منافع متضاد طبقاتی به نفع اخلاقیاتی که می توانست به صورت مشترک توسط طبقات مختلف جامعه پی گیری شود، این نتیجۀ «منطقی» را به دنبال داشت که یک جریان سیاسی می تواند به عنوان نمایندۀ تمام طبقاتِ جامعه عمل نماید. طبیعتا با توجه به ستیز فزایندۀ پرولتاریای سازماندهی شده در برابر هیات حاکمه، هیچ کدام از این دو نیرو و نمایندگان سیاسی شان، قادر به اتخاذ چنین موضعی نبودند؛ بلکه این تنها طبقۀ میانی و نمایندۀ سیاسیِ نوخاسته اش بودند که آمادگی و قابلیت پذیرش چنین دیدگاهی را داشتند. بنابراین احزاب فاشیست و نازی می توانستند در کسوت نیرویی ماورای دو طبقۀ متعارض اصلی و مستقل از آن ها به میدان بیایند تا راهی را متفاوت از سرمایه داری و کمونیسم عرضه نمایند. چنین موضعی را به صورت واضح می توان در تئوری «ملتِ پرولتر» موسولینی مشاهده نمود. موسولینی صراحتا ملت را به جای طبقه نشاند و مدعی شد که برخی ملت ها نظیر ملت ایتالیا پرولتر هستند و برخی ملت ها نیز بورژوا. اتخاذ چنين موضعی برای طبقۀ حاکم بسیار سودمند بود، زیرا اولا می توانست منافع طبقاتی خود را به جای منافع ملی معرفی نماید؛ ثانیا قادر بود هرگونه مبارزۀ طبقاتی در داخل کشور بر ضد منافع خود را تحت نام دشمنی با منافع تمام ملت سرکوب نماید. ثالثا مبارزۀ طبقاتی را از داخل مرزها به خارج آن انتقال دهد و توده ها را برای مبارزه با رقبای امپریالیست خود در سایر کشورها بسیج نماید. از نظر هیتلر، آلمان به واسطۀ حضور کمونیست ها قادر نبود تا در خارج از مرزهایش بجنگد؛ زیرا تقسیم ملت به طبقات گوناگون باعث فلج شدن آن گرديده بود و باید کارگران را به سوی باور ایده های قومی  و نژادی هدایت کرد (نئوکلوس،1392: 75). روکو، وزیر فاشیست دولت موسولینی اعلام کرد: «پرولتر ایتالیایی در مقایسه با ملت های رقیب از شرایط نامناسب مردم کشورش بیش تر رنج می برد تا از آز یا طمع کارفرمایانش». همچنین مولروان دن بروک نوشت که: «سوسیالیسم نمی تواند به بشر عدالت ارزانی دارد. کارگران آلمانی باید بدانند که هرگز پیش از این، چون امروز بردۀ سرمایه داری خارجی نبوده اند ... نبردی که پرولتاریا به عنوان مظلوم ترین بخش یک ملت ستم دیده در راه آزادی انجام می دهد جنگی داخلی علیه خودمان نیست بلکه در برابر بورژوازی جهانی است» (دانیل، 1382: 117- 118).

 افزون بر تمام موارد یادشده، پذیرش این برداشتِ ویژه از یکپارچگی ملی و انحلال طبقه در ملت، در کنار باورهای نژادپرستانه، این پیام را هم برای کارگران داشت که می توانند به جای همبستگی با ستمدیده گان سایر کشورها، خود را در کنار اشرافیت نژادی قرار دهند و بدین ترتیب مبارزۀ نژادی در خارج برای دستیابی به ثروت اجتماعی جای گزین مبارزۀ طبقاتی در داخل می گردد.

 البته فاشیسم در هنگام تلاش برای کسب قدرت و پس از آن نیز بر سریر قدرت، باید منافع شریک، حامی اصلی و کارفرمای آتی خویش، یعنی بورژوازی بزرگ را تامین می کرد و طبیعتا چنین اقدامی تنها از راه صرف نظر کردن از اجرای شعارهای اولیه در بارۀ مبارزه با سیستم سرمایه داری انجام می گرفت. چنین گردشی در اهداف اعلام شده، نمی توانست بدون مخالفت و هزینه انجام پذیرد: در بدنه و حتی رهبری هر دو جریان فاشیستی در ایتالیا و آلمان، چنین تغییر مواضعی، مخالفت های جدی را به دنبال داشت: در آلمان پس از آن که هیتلر در سال 1933 با حمایت سرمایه داران بزرگ و توسط هیندنبورگ به صدراعظمی انتخاب شد، جناحی از حزب نازی که بیش تر در بازوی شبه نظامی حزب، اس آ، تحت فرماندهی ارنست روهم، نازی کهنه­کار و یار هیتلر، گرد آمده بودند، در کنار تشدید مبارزه بر علیه کمونیست ها، فشار به سرمایه داران و صاحبان صنایع را برای آن چه که ملی کردن صنعت می نامیدند، آغاز کردند. این حرکت که از سوی ارنست روهم «انقلاب دوم» نامیده می شد، به هیچ وجه نمی توانست خوشایند طبقات حاکمه باشد. خواستۀ دیگر روهم مبنی بر ادغام ارتش و اس آ، نیز به هیچ روی برای متحدان نظامی هیتلر در ارتش قابل قبول نبود لذا پاکسازی گسترده ای در درون حزب نازی و سازمان دانشجویان نازی انجام گرفت و در عملیات موسوم به شب دشنه های بلند صدها نازی و از جمله برخی اعضای بلند پایه حزب نظیر ارنست روهم توسط نیروهای گشتاپو و اس اس به قتل رسیدند.

 در ایتالیا ماجرا به شکلی واژگونه رخ نمود: در زمانی که موسولینی فعالیت خود را به عنوان یک فاشیست و در حقیقت یکی از بنیان گذاران آن آغاز نمود، یکی از اولویت های خود را مبارزه با سرمایه داری عنوان کرده بود. وی حزب سوسیالیست ایتالیا را که خود زمانی از سردبیران نشریات آن بود، مرتجع و محافظه کار ارزیابی می کرد و دارودسته های فاشیست به دفاتر نشریات چپ و اتحادیه های کارگری حمله می کردند. اما کماکان موسولینی شعارهایی در زمینۀ «دموکراسی اقتصادی» و «مدیریت کارگری» در محیط کار سر می داد. در سال 1921 وی تلاش کرد تا با سوسیالیست ها به توافقی برای پرهیز از خشونت دست بیابد. همین امر باعث شد تا توسط راس (Ras) ها یا سردسته های گروه های فاشیستی مورد انتقاد قرار بگیرد و از رهبری کنار گذاشته شود. اما اندکی بعد و با مشخص شدن فقدان رهبری جای گزین، فاشیست های مخالف ناچار شدند تا بار دیگر وی را بازگردانند؛ اما مشخص شد که این بار موسولینی کاملا به روی کرد مورد تایید راس ها تن داده است: وی اعلام کرد که فاشیست ها باید «قطعا و حتما سوسیالیست ستیز» و نیز ضد لیبرال های اقتصادی باشند (کسلز،1369: 53). بدیهی است که نباید دربارۀ «ضدیت با لیبرال های اقتصادی» دچار کوچک ترین توهمی شد: با ایجاد تعاونی های فاشیستی، تمامی فعالینِ کارگریِ مستقل تحت پی گرد قرارگرفتند؛ احزاب و اتحادیه های کارگری در هم شکسته شدند؛ کارفرمایان در کنار فاشیست ها، که به عنوان نمایندگان کارگری نمایانده می شدند، در تعاونی ها کنترل را به‌دست گرفتند تا سیاست های حزب فاشیست را اعمال کنند. اما این تمام ماجرا نبود: اولین وزیر دارایی دولت فاشیستی، آلبرتو دو استفانی، هوادار سرسخت عدم دخالت دولت در سود بازرگانی بود و جانشین وی در سال 1925، جوزپه وولپی، سخنگوی تجارت و صنعت بود و با افزایش تعرفه ها و کاهش مالیات های اصناف، عملا منافع سرمایه داران را تامین می کرد. در زمان بحرانِ رکود بزرگ در 1930، سازمان بازسازی صنایع ایجاد شد که کمک های مالی زیادی را به صنایع بزرگ اختصاص داد تا از ورشکستگی رهایی یابند. در همان حال کسب وکارهای کوچک به حال خود رها شدند تا از میان بروند و نتیجۀ این سیاست های اقتصادی افزایش نفوذ انحصارها و تراست ها بود (کسلز، 1369 : 102-101).

 

حامیان فاشیسم در طبقۀ حاکم

 سخن مشهوری از ماکس هورکهایمر بسیار نقل شده است: «آن کس که علاقه ندارد دربارۀ سرمایه داری بحث کند، باید دربارۀ فاشیسم نیز خاموش بماند.» (پولانزاس،1360: 13). این سخن اگرچه حامل حقیقتی انکار ناپذیر است؛ اما بیان گر تمام حقیقت نیز نیست: اگرچه طبقۀ سرمایه دار در برابر سایر طبقات و در راستای تامین کلی ترین منافع اساسی خود، به عنوان یک کُل عمل می کند، اما نمی توان و نباید کشمکش ها و تعارض هایِ درونِ بخش های گوناگون این طبقه را نیز نادیده انگاشت.

 عملکرد و مواضع جناح ها و لایه های گوناگون سرمایه داران در برابر فاشیست ها، دارای پیچیدگی ها و تفاوت های بسیار مهمی است. از مخالفت تا سکوت؛ از مقاومت تا حمایت. علاوه بر تمایز منافع، عنصر زمان و همچنین شرایط مشخصِ هر کشور نیز در بروز تغییرات در موضع گیری این یا آن جناح سرمایه داری  در خصوص پدیدۀ فاشیسم موثر بوده است. در خصوص این مسئله در بخش مربوط به بررسی احتمال عروج دوبارۀ فاشیسم بیش تر سخن خواهیم گفت. اما عجالتا بر وضعیت دو کشور آلمان و ایتالیا متمرکز خواهیم شد.

 پیش ­از بررسی واکنش بخش های مختلف سرمایه داری در آلمان و ایتالیا، لازم است تا به یک تفاوت جدی در وضعیت اقتصادی میان صنایع سبک و صنایع سنگین اشاره گردد. در حوزۀ صنایع سنگین، ترکیب ارگانیک سرمایه (یا نسبت سرمایۀ ثابت به سرمایۀ متغیر) در مقایسه با صنایع سبک بسیار بالاست. به بیان دیگر، به گردش درآوردن چرخ تولید در صنایع سنگین نیاز به سرمایه­گذاری بسیار بیشتری در بخش ثابت سرمایه (ساختمان، ماشین­آلات، مواد خام، مواد کمکی و ...) دارد و از آنجا که ارزش افزوده نه محصول بخش ثابت سرمایه، بلکه زادۀ بخش متغیر آن (یا هزینۀ نیروی کار) است، لذا هرگونه توقفی در چرخۀ تولید، مثلا اعتصاب، هزینه­های بسیار گزافی را به این بخش تحمیل می­کند؛ زیرا حجم عظیمی از سرمایۀ ثابت بدون استفاده خواهد ماند. همچنین در این بخش، افزایش ارزش افزوده تنها از راه استثمار وحشیانه­تر نیروی کار قابل حصول است. از سوی دیگر، عموما تولیدات این بخش از صنایع (مثلا فولاد یا ماشین آلات) به عنوان نهاده در صنایع دیگر به کار گرفته می شوند و همچنین بخش قابل توجهی از محصولات صنایع بزرگ به بخش تسلیحاتی و نظامی اختصاص می یابد. در صنایع سبک اما، ترکیب ارگانیک سرمایه پایین تر است و هزینه های ثابت کمتری به سرمایه داران این بخش تحمیل می شود و این حقیقت که این بخش از سرمایه داران عموما کالاهایی تولید می کنند که باید توسط افراد عادی جامعه یا مزد و حقوق بگیران مصرف شوند، فشار شدید بر دستمزدها در سطحی گسترده، می تواند این صنایع را با بحران مصرف نامکفی مواجه نماید. افزون بر این، صنایع سنگین که تولیدکنندگان ماشین آلات و مواد خام مورد نیاز صنایع سبک هستند، همواره این بخش را از طریق قیمت های گزاف محصولات خود که ناشی از وجود انحصارات در بخش صنایع سنگین است، زیر فشار قرار می دهند. چنین تقابل منافع و تفاوتی میان این دو جناح از سرمایه داران، چشم اندازهای متفاوتی را در برخورد با طبقۀ کارگر در پیش روی آنان قرار می دهد: اگر اولی ناگزیر از اعمال سیاست های خشن و غیر منعطف در برابر کارگران است، دومی شیوه های مبتنی بر«همکاری طبقاتی» یا به عبارت دقیق تر روش های کم تر خشن ­ استثمار و فریب کاری را ترجیح می دهد. این تمایز در واکنش نسبت به فاشیسم نیز رخ می نمایاند؛ تفکیک سرمایه داران به دو بخش صنایع بزرگ و کوچک به هیچ روی به معنای آن نیست که سایر بخش های سرمایه داری پس از به قدرت رسیدن فاشیست ها از سیاست های اقتصادی آنان و سرکوب اتحادیه های مستقل کارگری و درهم شکستن مقاومت کارگران منتفع نشدند یا به مقاومتی جدی و پی گیر در برابر فاشیست ها دست یازیدند. اما در واقع، این الیگارشی مالی شامل صاحبان صنایع بزرگ و نیز بخش بانک داران مرتبط با آن ها بودند که در حمایت از فاشیست ها و به قدرت رساندن آنان در هر دو کشور ایتالیا و آلمان نقشی جدی داشتند.

 

 الف. ایتالیا

 رفتار دولت جولیتی و سرمایه داران ایتالیایی در این زمینه نمونه­

 وار است. در ایتالیای پس از جنگ اول بین­الملل، کارگران صنعتی امتیازهایی همچون ساعات کاری روزانۀ هشت ساعته و قراردادهای جمعی را به دست آوردند؛ در کارخانه ها کمیته های کارگری شکل گرفتند و تنها در سال 1919 بیش از هزار و ششصد و شصت مورد اعتصاب به وقوع پیوست و این عدد در سال 1920 به هزار و هشتصد و هشتاد اعتصاب بالغ گشت. کارگران صنایع فولاد با اشغال کارخانه های تعطیل شده و زیر نظر «کمیته های کارگاهی» تولید را از سر گرفتند. دهقانان نیز با اشغال زمین های کشاورزی خواستار تقسیم اراضی شدند و اتحادیه های کارگران کشاورزی تشکیل شدند (دانیل، 1382، 38 -39). در چنین شرایطی سرمایه داران در کنار زمین داران دست به دامان اوباش «جبهۀ متحد علیه بلشویسم» که توسط موسولینی سازمان يافته بود، شدند و کمک های خود را به صندوق حزب فاشی واریز کردند. هزینه های فاشیست ها برای لباس متحدالشکل، اسلحه، وسایل حمل ونقل و انتشار روزنامۀ پوپولو دیتالیا در ابتدا توسط ثروتمندان تامین می شد (کسلز، 1369: 51). پیش از این مقطع و در دوران ورود ایتالیا به جنگ اول، تقابل منافع میان بنگاه های کلان اقتصادی و صنایع سبک ایتالیا دربارۀ موضوع جنگ نمایان شده بود: تراست بزرگ صنایع فلزی آنسالدو در هواداری از جنگ و «توسعۀ خارجی»، در برابر بانکا کومرچاله (بانک تجارت) مربوط به بخش صنایع سبک که مخالف جنگ بود قرار گرفتند. رهبری سیاسی صنایع سبک جولیتی در سال 1919 در مجلس خواستار تحقیق دربارۀ منافع حاصل از جنگ شد و در جریان اشغال کارخانه ها نیز نقش میانجی را ایفا نمود. با پایان نافرجام جنگ، سفارش های تسلیحات متوقف شد و سرمایه گذاری های کلان در صنایع بزرگ که فروش تضمین شده ای در زمینۀ تامین مایحتاج جنگی داشتند، بی استفاده ماند. دولت به کمک این صنایع شتافت: صاحبان صنایع سنگین به کمک دولت از مالیات معاف شدند، و تعرفه های حمایتی و سفارش های جدید تسلیحاتی دریافت کردند. اما نهایتا اگرچه جولیتی و دولتش (نمایندگان صنایع سبک) موفق شده  بودند تا برای کمک به برادران طبقاتی شان در صنایع سنگین، مقاومت کارگران را در هم بشکنند، وجود آزادی های دموکراتیک زمینه ای را برای دفاع زحمتکشان از منافع شان پدید می آورد. اکنون تعطیل کردن این آزادی ها در دستور کار بود. جولیتی اگرچه تمایلی به پیروزی فاشیست ها نداشت اما عملا سیاست مماشات با آنان را در پیش گرفت و مسیر آنان را برای دستیابی به قدرت هموار نمود: «جولیتی ... تا پای جان در بی ارزش کردن مداوم رژیم پارلمانی همراهی کرد تا راه فاشیسم را هموار نمايد. جولیتی به شیوۀ دیگر نیز منادی ناخواستۀ فاشیسم بود. مجمع ملی گرایان ایتالیا که در 1910 پایه گذاری شد، در هماهنگ کردن و یک کاسه نمودن شور و هیجان فزاینده ای که برای تصرف لیبی در گرفته بود، پیش قدم شد. جولیتی نیز که استدلال می کرد، لیبی به حکم "سرنوشت تاریخی" از آن ایتالیا است، به فشار ملی گرایان تن در داد» (کسلز،1369: 23). وی گمان می کرد با انحلال مجلس و برگزاری انتخابات زود هنگام و مشارکت دادن فاشیست ها در نظام پارلمانی می تواند در عین کنترل شان، از آن ها به عنوان نیروی متعادل کننده در برابر نیروهای کارگری استفاده نماید. فاشیست ها اما با حضور در مجلس یک گام اساسی در راه کسب قدرت برداشتند و در این میان اگرچه رهبران صنایع سبک به این نتیجه رسیدند که تنها با استفاده از نیروهای مسلح می توان از پیشرفت فاشیست ها جلوگیری نمود، اما منافع عمومی شان چنین اجازه ای به آنان نمی داد. از سوی دیگر، اکنون با فروپاشی تراست های بزرگ فلزی، بانکاکومرچاله که تا چندی پیش در زمینۀ صنایع سبک فعال بود، بخشی از دارایی های صنعت بزرگ را به چنگ آورد و در نتیجه در کنار موسولینی قرار گرفت. «فدراسیون صنایع» و رئیس بانک مذکور که تا پیش از این دربارۀ جنگ و دموکراسی دیدگاه های متفاوتی داشتند، در کنار یک دیگر در اکتبر 1922 میلیون ها لیره برای لشکرکشی فاشیست ها به رم تهیه کردند و رهبران فدراسیون های صنایع و کشاورزی اعلام کردند که تنها راه حل ممکن، حکومت موسولینی است، سناتور کونتی از اشراف بسیار نیرومند نیز در تلگرافی به رم اعلام نمود که «موسولینی، کاندیدای پلوتوکراسی و انجمن های تجاری است» (دانیل، 1382، 47 -46). در اینجا باید به این مسئله نیز پرداخته شود که فاشیست ها برخلاف ادعای اولیه دربارۀ ضدیت با کلیسا، از سوی کلیسای کاتولیک نیز حمایت کامل شدند. دولت فاشیست با غیرقانونی کردن طلاق، اعلام مذهب کاتولیک به عنوان دین رسمی کشور، اجباری کردن آموزش های مذهبی در مدارس و مهم تر از همۀ این ها، با عقد قراردادی در سال 1929 بابت زمین های از دست رفتۀ کلیسا، مجموعا مبلغی معادل با یک میلیارد و هفتصد و پنجاه میلیون لیره به واتیکان پرداخت کرد و پاپ نیز اعلام داشت که: «موسولینی را دست تقدیر الهی به ما ارزانی داشته است». اسقف اعظم میلان، سربازانی را که برای قتل عام عازم اتیوپی بودند، میسیون کاتولیک نامید که صلیب مسیح را به پیش می برند و اعلام کرد که با اهداف خیرخواهانه و ملی آن ها همکاری می کند (کونل،1358: 114-113).

 

ب. آلمان

 وضعیت در آلمان نیز شرایط چندان متفاوت نبود: پس از شکست آلمان در جنگ اول، شوراهای کارگران و سربازان تشکیل شدند، حق رای زنان به رسمیت شناخته شد، مدت کار روزانه به هشت ساعت تقلیل یافت، بیمۀ بی کاری پذیرفته شد و تعداد اعضای اتحادیه های کارگری و دهقانی به سرعت افزایش یافت.

 غول های صنعتی آلمان که پیش از جنگ مبالغ هنگفتی را برای کمک به «اتحادیۀ آلمانی برای نبرد علیه سوسیال دموکراسی» هزینه کرده بودند این بار نیز دست به کار شدند. فریتز تیسن، مالک غول صنعتی تیسن در حوزۀ معدن و فولاد، اعلام کرد: «دموکراسی برای ما این است: هیچ!» و کروپ صاحب مجموعۀ عظیم کروپ اعلام می کرد: «ما فقط کارگران وظیفه شناسی را می خواهیم که به خاطر نانی که از ما می گیرند از صمیم قلبشان سپاس گزار ما باشند» (کونل،1358: 48-49). صاحبان صنایع و زمین داران بزرگ (یونکرها) نیز از دسته های تبه کاری که بعدا در حزب نازی گردهم آمدند، برای مبارزه علیه «بلشویسم» استفاده می کردند.

 پیمان ورسای موجب شد تا امپریالیسم آلمان ضررهای هنگفتی را در زمینۀ مواد خام و بازارها متحمل شود و از سوی دیگر پرداخت غرامت تعیین شده به مبلغ یکصد و سی دو بیلیون مارک طلا، از سوی طرف های پیروز در جنگ کمرشکن بود. این مسائل باعث می شد تا صنایع سنگین آلمان تمایل جدی به تسخیر بازارهای از دست رفته داشته باشند. از طرف دیگر، تحمیل وضعیت خلع سلاح به آلمان یک منبع سود اساسی را از آنان سلب کرده بود. این وضعیت صاحبان صنایع سنگین را به سوی اتخاد خط مشی تجاوزکارانه و شوونیستی سوق می داد، ولی در مقابل منافع صنایع الکتریکی و شیمیایی مخالف این خط­مشی بودند: اولا صنایع سنگین، این صنایع را وادار به پرداخت قیمت های گزافی برای ماشین آلات و مواد اولیه می کرد که به شیوۀ کارتلی و انحصاری تعیین شده بودند و ثانیا ارتباط شرکت های نیرومندی در صنایع سبک، نظیر آ.اِ.گِ با کمپانی های خارجی همچون جنرال الکتریک امریکا، منافع اینان را در برابر هم قرار می داد. (کونل،1358: 51-52).

 صاحبان صنایع بزرگ و بانک دارانی که با این صنایع کار می کردند کمک های مالی سخاوتمندانه ای را برای پیروزی هیتلر در سپتامبر همان سال اختصاص دادند. صاحبان صنایع فولاد و ذغال سنگ و نمایندگانشان نظیر کیردورف، شاخت، تیسن و فوگلر به ازای فروش هر تن ذغال سنگ، هفت پنی به صندوق حزب نازی کمک می کردند (ویپرمان، 1397: 51- 52).

 پس از شکست کشورهای متحد در جنگ دوم، بسیاری از محققان به ویژه چپ گرایان با بررسی اسناد به جا مانده از دوران حاکمیت فاشیست ها به ویژه در آلمان، مدارک انکارناپذیری را دربارۀ کمک ها و حمایت های بنگاه های بزرگ سرمایه داری از فاشیست ها منتشر کردند. این اسناد ادعای کمونیست ها را مبنی بر پشتیبانی سرمایه داران بزرگ و بزرگ ملاکان از فاشیسم اثبات می کنند. اما انتقاداتی نیز به این شیوۀ استدلال وارد شده است: به عنوان مثال کسانی همچون مهدی تدینی ارائۀ این اسناد را برای اثبات آن مدعا نامکفی می دانند، زیرا مدعی هستند که این سندپژوهی فاقد روی کرد آماری است و تنها به نشان دادن نمونه هایی از سرمایه داران که به حمایت از فاشیسم برخاستند، بسنده می کند. به باور این منتقدان، این روی کرد مشخص نمی کند که چه درصدی از سرمایه داران بزرگ جزو حامیان فاشیسم بودند (البته خود ایشان اذعان دارند که احتمالا ارائۀ چنین تحلیلی امکان ناپذیر است. بنگرید به پی نوشت صفحات 49 و 50 از کتاب نظریه های فاشیسم). به نظر می رسد در این انتقاد، تلاش می شود تا به جای بررسی کیفیت و اهمیت این کمک های «موردی»، به کمیتی نامعین -که البته در صورت معین شدن نیز، معلوم نیست به سود این انتقاد باشد- اولویت داده شود. ولی لازم است تا به این نکته اشاره شود که در برابر نقش تعیین کننده ای که این حمایت ها در عروج فاشیسم داشتند تعداد حامیان یا درصد سرمایه داران از اهمیت کم تری برخوردار است. به عنوان نمونه لازم است تا به این حقیقت اشاره شود که در نوامبر 1932 این صاحبان بانفوذ صنایع، بانک داران و زمین داران بودند که به صورت مکتوب از رئیس جمهور وقت آلمان، هیندنبورگ، خواستار انتصاب هیتلر به صدراعظمی شدند و به دنبال آن دولت ائتلافی هیندنبورگهیتلر به‌روی کار آمد (کونل،1358: 75). همچنین یادآوری این واقعیت که هیتلر علاوه بر آن که در جشن نودمین سال روز تولد امیل کیردورف، رئیس تراست فلزی عظیم گلزن کیرخن، وی را ملاقات کرد و بالاترین نشان رایش را به وی اعطا نمود، شخصا در تشییع جنازۀ وی نیز حضور یافت، به خودی خود نمایان گر اهمیت حمایتی است که وی و تراست تحت ریاستش، از هیتلر و حزب نازی به عمل آورده بود (دانیل، 1382: 57). هنگامی که از حمایت طبقات حاکمه از فاشیست ها سخن به میان می آید، این حمایت تنها منحصر به پشتیبانی مالی نیست؛ قراردادن نام 35 فاشیست ایتالیایی -از جمله موسولینی در فهرست کاندیداهای ملی گرا توسط جولیتی به منظور کنترل آنها، راه ورود آن ها به پارلمان را هموار نمود؛ و عدم امضای فرمان حکومت نظامی توسط پادشاه ایتالیا در زمان «راهپیمایی به سوی رم» که می توانست از قدرت گرفتن فاشیست ها و به حکومت رسیدن موسولینی جلوگیری کند، مثالی نمونه وار است.

 مماشات، و در پاره ای از اوقات همکاری نیروهای نظامی و پلیس، حتی در حد مسلح کردن اوباش نازی و فاشیست از جملۀ این حمایت هاست: در ایتالیا درخواست مجوز حمل سلاح برای کارگران رد می شد ولی مجوزهای اعطا شده به فاشیست ها تمدید می شد. پلیس دستور داشت تا در هنگام حملۀ فاشیست ها به «سرخ ها » اقدامی نکنند اما در صورت مقاومت سرخ ها، پا در میانی نمایند. توبیانکلیِ فاشیست علت پیشرفت فاشیسم را روحیۀ افسران و کارمندان ایتالیایی می داند که در خدمت به فاشیست ها با یکدیگر رقابت می کردند و فاشیست ها را ناجی خود می پنداشتند. همچنین نامۀ یک دانشجوی فاشیست به یک روزنامۀ کمونیستی در این زمینه بسیار گویاست: «پیش از آن که به مصاف شما بیاییم، می دهیم تا پلیس شما را خلع سلاح کند، نه به خاطر ترس از شما که تنفر برانگیزید؛ بلکه به این دلیل که خون ما ارزشمند است و نباید در برابر پست ها و عوام فرومایه ای چون شما پایمال شود». وزیر دادگستری ایتالیا نیز در سال 1921 به قاضیان دادگاه ها پیامی فرستاد که بر اساس آن خواستار به فراموشی سپردن موارد جنایی فاشیست ها شد. رئیس ستاد ارتش نیز طی بخش ­نامۀ محرمانه ای به تمامی فرماندهان حوزه های نظامی، اعلام کرد که تمام افسران مرخص شده از خدمت به دسته های فاشیستی بپیوندند و چهار پنجم حقوق سابق را دریافت نمایند. (دانیل، 1382: 157 158). در آلمان نیز ستاد کل ارتش به میلیشیای نازی اجازه داد تا در پادگان های ارتش زیر نظر مربیان نظامی تعلیم ببینند. (دانیل، 1382: 163).

 از آن چه که گفته شد نباید نتیجه گرفت که فاشیسم یک اسلحۀ «دست ساز» این یا آن جناح بورژوازی است: فاشیسم به عنوان یک جنبش مربوط به بخشی از نیروهای اجتماعی، یک قدرت مستقل است و رابطۀ میان این جنبش پیش از کسب قدرت با طبقۀ حاکم، اتحاد میان دو نیروی «تقریبا» مستقل است. حمایت های این یا آن جناح بورژوازی را نمی­توان به عنوان عدم استقلال فاشیسم محسوب نمود:

«رفقا، به حکومت رسیدن فاشیسم را نباید آن چنان صاف و ساده تصور کنیم که گویا فلان یا بهمان کمیتۀ سرمایۀ مالی تصمیم می گیرد تا درفلان تاریخ دیکتاتوری فاشیستی برقرار کند. در واقع، فاشیسم معمولا در مبارزۀ متقابل و گاهی بسیار شدید با احزاب بورژوایی قدیم و یا با بخش معینی از آن ها و حتی در پی مبارزه در خود اردوی فاشیستی،که گاه با تصادمات مسلح نیز همراه است (همچنان که چنین وضعی را در آلمان،اتریش و سایر کشورها مشاهده کردیم) به حکومت می رسد. لیکن همۀ این ها از اهمیت این حقیقت نمی کاهد که معمولا دولت های بورژوایی قبل از استقرار دیکتاتوری فاشیستی مراحل مقدماتی چندی را طی می کنند و دست به یک سلسله تدابیر ارتجاعی می زنند که مستقیما به فاشیسم کمک می کند تا زمام امور را در دست خود بگیرد. کسی که در این مراحل مقدماتی بر ضد اقدامات ارتجاعی بورژوازی و همچنین علیه فاشیسم در حال رشد مبارزه نکند،او نه تنها قادر نیست از غلبۀ فاشیسم جلوگیری نماید، بلکه برعکس این پیروزی را تسهیل می کند.» (دیمیتریف، 1399: 16).

 اما این «استقلال» از طبقۀ حاکم در شکل اتحاد دو نیرو، تنها تا زمان به دست گیری قدرت می تواند تداوم یابد: فاشیست ها بر سریر قدرت، اگرچه برنامه ها، ایده ها و سیاست های خاص خویش را پی گیری می کنند؛ اگرچه اعضای دون پایۀ حزب، در بدو به‌دست گیری سکان ماشین دولت، بوروکرات های «محترم» قدیمی را از کار برکنار کرده و خود برجای آن ها می نشینند، اما نهایتا ناچارند تا به منطق واقعی مبتنی بر مناسبات سرمایه دارانه تن دهند؛ چندان مهم نیست که ماشین دولت توسط کدام افراد و از چه خاستگاه طبقاتی اداره می شود بلکه مهم آن است که آپارات دولتی در خدمت منافع کدام طبقات است. البته لازم به توضیح است که برخی محققان نظیر آیش‌هولتس این انتقاد را طرح کرده اند که برنامۀ نابودی نژادی نازی ها نمی­توانست برای «انحصارگران اقتصادی» مایۀ خرسندی باشد (ویپرمان،1397: 65). در پاسخ به چنین انتقادی باید یادآور شد که در این جا تنها منافع/ زیان های مستقیم اقتصادی ناشی از نابودی نیروی کار مطرح نیست؛ بلکه باید مقولۀ «سپر بلا» را در نظر داشت: ارائۀ توجیهی ساده، قابل فهم و البته بی خطر از علل کاستی ها و بحران های جامعه، برای طبقات حاکم اهمیتی اساسی دارد: به سادگی می توان اعتراضات توده ای به کمبودها و مشکلات ناشی از مناسبات ناعادلانۀ موجود را به سوی بخش هایی از جامعه یا خارج از آن منحرف کرد: معضل بی کاری ساختاری می تواند به کارگران مهاجر مرتبط شود و فقر و مصیبت به عملکرد سودجویانۀ «یهودیان» یا دشمنان خارجی.

 

چگونگی عروج فاشیسم

چنان که شرح آن گذشت، فاشیسم به مثابه  راه­حلی برای برون­رفت از بحران، ابتدا به شکل برخی دیدگاه­های فلسفی پیرامون انسان و جهان نضج گرفت و سپس این ایده­ها در شرایط ویژۀ بین دو جنگ بین­الملل با ارتقا به یک ایدئولوژی، بین بخش­های خاصی از توده­ها نظیر جوانان، سربازان و نیز لایه­هایی از طبقۀ متوسط گسترش یافت و سپس از طریق تشکیل دارودسته­های فاشیستی به نیروی مادی بدل شد که به نوبۀ خود به فراگیری بیش­تر آن ایده­ها از طریق ارتقا به یک جنبش اجتماعی انجامید. ادغام دسته­جات اوباش و تبه­کاران فاشیست در احزاب فاشیستی، آن نیروی مادی را که نقشی جنبی در حیات سیاسی داشت و از طریق حمله به دفاتر و احزاب مترقی و کارگری بروز می­یافت، به میانۀ عرصۀ مبارزۀ اجتماعی کشید. اگر دسته­های فاشیستی تا پیش از آن تنها به عنوان پیاده نظام یا جوخه­های سرکوب برای مقابله با کارگران و سوسیالیست­ها، از سوی بورژوازی بزرگ به‌کار گرفته می­شدند، اکنون با بی­عملی سوسیال دموکرات­ها و مماشات لایه­های بورژوازی کوچک و متوسط و در زیر حمایت بنگاه­های بزرگ سرمایه­داری، در قالب یک حزب سیاسی گامی اساسی را به سمت کسب قدرت برداشتند.

 شرایط انقلابیِ ناشی از بحران­های حاصل از جنگ، در کنار ضعف طبقۀ کارگر و ناتوانی سازمان سیاسی­اش از ایجاد تغییرات بنیادی و در مقابل، ناتوانی بلوک طبقاتی حاکمیت از اعمال سلطۀ سیاسی در اشکال پیشین، موجب شد تا در این وضعیتِ «متوازن»، تعطیل آزادی­های دموکراتیک برای تداوم دیکتاتوری بورژوازی، در دستور کارِ جناح­هایی از سرمایه­داری قرار بگیرد. در این­جا، احزاب فاشیستی در ایتالیا و آلمان با حمایت اساسیِ بورژوازی بزرگ، ارتش، بوروکرات­ها، کلیسا، زمین­داران بزرگ و نیروهای امپریالیستی از طریق سازوکارهای دموکراسی پارلمانی موفق به قبضه کردن قدرت سیاسی شدند.

 دولت فاشیستی به مثابه­ دست آهنین الیگارشی مالی و  به عنوان کمیتۀ اجرایی بورژوازی بزرگ برای حل بحران­ها و تامین منافع کلی بنگاه­های امپریالیستی، تمامی اهرم­های اعمال سلطۀ سیاسی را به دست گرفت و موفق شد تا با اجرای تروریستی­ترین و وحشیانه­ترین اَشکال سرکوب، دشمنان طبقاتیِ دولت پنهان را در داخل کشور از میدان به‌در کند و با جنگ­افروزی در خارج از مرزهای سرزمینی، برای کسب منافع امپریالیست­های خودی به مصاف رقبای بین­المللی آن­ها برود تا منابعِ مواد خامِ لازم و نیز بازارهای جدید را برای امپریالیست­های تازه­ از راه رسیده­ای تامین نماید که در رقابت­های پیشین موفق نشده­ بودند تا سهم خویش را از چنگ رقبای­شان بیرون بیاورند.

 در این تفسیر از چگونگی پیدایش و عروج فاشیسم، نشان داده می شود که فاشیسم را از ابتدا نباید به عنوان یک وسیلۀ برساخته  شده توسط بخشی از هیات حاکمه تصور کرد: بلکه فاشیسم در معنای یک جنبش، به عنوان یک نیروی مستقل به وجود آمد و با توجه به سرشت ارتجاعی اش، در مسیر دستیابی به قدرت، مورد حمایت بخش هایی از طبقات حاکمه قرار گرفت و سپس نیز همچون ابزاری در خدمت سرمایه داری بحران زده و حفظ وضع موجود به کار گرفته شد. تاکید بر این نکته لازم است که اگرچه در زمان پیدایش و حرکت فاشیست ها به سوی قدرت، بخش هایی از سرمایه داران تمایلی به قدرت گرفتن فاشیست ها نداشتند و حتی به علت مواضع ظاهرا ضدسرمایه داری فاشیست ها، با بدبینی با این پدیده مواجهه می شدند، اما ترس از اعتلای انقلاب سوسیالیستی و نیز مزایای استقرار یک رژیم مقتدر در قدرت که قادر به منکوب کردن دشمنان طبقاتی در داخل و تامین منافع امپریالیست ها در خارج باشد، نهایتا تمام طبقات حاکمه را در پشتیبانی از فاشیست ها متحد نمود.

 

عملکرد فاشیسم در قدرت

 شاید بتوان یکی از خصوصیاتِ بارز فاشیسم را سر دادن شعارهای ضدسرمایه داری و به طور هم زمان، اقدام برای تثبیت سرمایه داری دانست. موسولینی در شمارۀ 19 ژوئن 1919 در روزنامه اش نوشته بود که یا صاحبان دارایی ها از خود سلب مالکیت کنند یا ما کهنه سربازان جنگی را برای سرنگونی آن ها اعزام می کنیم. در آلمان هم فراکسیون نازی ها در رایشتاگ در 1930 طرحی را برای دولتی کردن بانک های بزرگ ارائه کرد. البته گوتفرید فدِرِ، تئوریسین نازی بر این باور بود که بدون آسیب رساندن به مالکیت و تولید ثروت و از راه برانداختن «سود» می توان مشکلات را حل نمود: «به روشنی می دانیم که سیستم سرمایه داری -خود سرمایه- بلای نوع بشر نیست؛ تشنگی سیری ناپذیر به سود سرمایۀ استقراضی، مورد طعن و نفرین تمام انسان های زحمت کش است». (دانیل 1383: 124 125). اما این لفاظی های به ظاهر انقلابی به سرعت در عرصۀ عمل شکل دیگری به خود گرفتند.

 فاشیست ها پس از روی کار آمدن، به تکمیل کار ناتمام خود پرداختند: تمامی اتحادیه ها، سندیکاها و احزاب کارگری قلع و قمع شدند و به جای آن ها سازمان های فاشیستی متشکل از کارفرمایان و نمایندگان احزاب فاشیست پدید آمدند. اعتصاب ممنوع اعلام شد. قراردادهای جمعی و اتحادیه ای که حاصل مبارزات خونین کارگران بود لغو گردیدند. اعتراضات کارگری به منزلۀ دشمنی با دولت محسوب می شد. فاشیست ها به هیچ یک از وعده های خود دربارۀ اصلاحات ارضی عمل نکردند و حتی وزیر کشاورزی دولت موسولینی در پاسخ به خبرنگاری که دربارۀ اصلاحات ارضی پرسش کرده بود، پاسخ داد «ما نمی توانیم مالکیت زمین داران را لغو کنیم، ما فاشیست هستیم نه سوسیالیست». (دانیل، 1383: 367). در ایتالیا زمین داران تنها کشاورزانی را به‌کار می گماردند که عضو اتحادیه های فاشیستی باشند و دریافت وام از بانک ها نیز منوط به عضویت در این سازمان ها بود. از سوی دیگر، مسئولان این اتحادیه ها که مستقیما از سوی حکومت منصوب می شدند این اختیار را داشتند تا از پذیرش کارگرانی که مطابق میل فاشیست ها رفتار نمی کردند، ممانعت به عمل آورند. در این اتحادیه ها قوانینی مشابه مقررات نظامی به کارگران تحمیل می شد. به عنوان نمونه اعلام شد که تمام کارگران تابع مافوق مستقیم خود و دستوراتی هستند که به سلسله مراتب داده می شود. در 1935 نیز قانونی به تصویب رسید که مطابق آن کارگرانی که کارشان به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم با صنایع نظامی مرتبط است تابع مقررات و قواعد نظامی اعلام شدند: هر فردی با غیبت بیش از پنج روز فراری محسوب می شد و از دو تا نه سال به حبس محکوم می گردید و برای سرپیچی از دستور مدیران نیز مجازاتی از شش ماه تا نه سال زندان در نظر گرفته می ­شد. دادگاه های کارگری و کمیته های ویژه برای میانجی گری میان کارگران و کارفرمایان تشکیل شدند و البته موسولینی به رئیس فدراسیون صنایع اطمینان داد که تا وقتی در قدرت است کارفرمایان نباید هیچ واهمه ای از دادگاه های کارگری داشته باشند (دانیل، 1382: 259 - 260). در آلمان هم کلیه وعده های مربوط به اصلاحات ارضی به محاق رفتند. وزیر کشاورزی، هوگنبرگ، یکی از ملاکین بزرگ بود و تعدادی از مهم ترین نازی ها مانند مارشال بلومبرگ، کنت شورین فن کروزیگ (وزیر مالی) و ... از یونکرها (زمین داران بزرگ) بودند. در حکومت نازی ها نیز با سرکوب تشکل های کارگری، مقررات سخت گیرانه ای برای تحت انقیاد درآوردن نیروی کار وضع گردید. «قانون نظام کار ملی» در 1934، صاحب سرمایه را «پیشوای کارخانه» و مرجع تصمیم گیری های لازم الاجرا دانست که کارگران و کارمندان موظف به اطاعت از فرامین وی بودند. سندیکاهای کارگری نیز منحل شدند و جای خود را به «جبهۀ کار» دادند، زیرا سندیکاها وسیله ای برای نبرد طبقاتی و ابزاری بر ضد ملت واحد آلمان تلقی می شدند. رهبر جبهۀ کار، روبرت لی، در 1933 اعلام کرده بود که« مسئلۀ اجتماعی‌ای به نام دستمزدها مطرح نیست ... طبق امیال پیشوای مان، جبهۀ کار آلمان محل حل و فصل مسایل روزمرۀ مربوط به کار نیست» (کونل، 1358: 133-134).

 سیاست دیگر فاشیسم، واگذاری اموال دولت به بخش خصوصی بود: موسولینی پس از ماجرای پیشروی به سوی رم، در یک سخنرانی بیان کرد که دولت باید از وظایف اقتصادی خود به­ویژه آن هایی که از طریق انحصار انجام می شوند، چشم پوشی کند چرا که دولت در این موارد فاقد صلاحیت است. همچنین وی اعلام کرد که راه آهن دولتی، خدمات پستی و بیمۀ دولتی باید برچیده شوند. نازی ها نیز اعلام داشتند که «تمام تلاش های سال های اخیر برای ملی سازی را برخواهند چید. تشکیلات دولتی دوباره باید به تشکیلات خصوصی تبدیل شوند». البته نکتۀ جالب این که تمامی بانک هایی که در سال 1931 در آلمان ورشکست شدند، به‌زیر نظر دولت درآمدند و از حمایت و پول آن بهره بردند و البته چندی بعد و با بهتر شدن اوضاع در سال 1933 اشمیت وزیر اقتصاد آلمان اعلام کرد که رایش قصد دارد تا از مشارکت مهمی که دو سال است در سرمایۀ بنگاه های اعتباری بزرگ مشخصی داشته، دست بردارد» (دانیل، 1382: 300 -301).

 هزینه های نظامی دو کشور نیز سر به فلک می زد: در ایتالیا بودجۀ بخش نظامی که در سال های 1929-30 در حدود بیست و پنج درصد کل بودجه بود، تا سال 1937 بر بیش از پنجاه و سه درصد بودجه کل بالغ گشت. سود دهی صنایع تسلیحاتی شدیدا افزایش داشت و دولت قراردادهای کلانی را با کنسرن های بزرگ منعقد کرد. قیمت سهام شرکت صنایع برق ترنی، بزرگ­ ترین تراست صنایع تسلیحاتی و ذوب آهن، در فاصلۀ 1924- 1939 به سه برابر افزایش یافت و سود خالص کنسرن فیات از 23 میلیون لیر در سال 1938 به 55 میلیون لیر در سال 1940 رسید. در آلمان نیز هزینه های تسلیحاتی بین سال های 1933 تا 1938 به میزان 2000 درصد افزایش یافت و عددی در حدود شصت و دو درصد کل  بودجه کشور را به خود اختصاص داد (کونل، 1358: 123-124).

 تراست ها و کنسرن های بزرگ، قراردادهای هنگفتی را با دولت‌ها منعقد نمودند و همچنین موسولینی در 1924 مالیات بر ارث ثروت های بزرگ را لغو کرد و با این کار سالیانه مبلغ 300 میلیون لیره به طبقات ثروتمند کمک کرد.

 دنبال نمودن اهداف توسعه طلبانۀ امپریالیستی نیز از دیگر سیاست های فاشیست ها در هنگام زمام داری بود: سرکوب جنبش در لیبی، حملۀ مجدد به اتیوپی و فتح آلبانی از جملۀ اقدامات فاشیست ها در ایتالیا بود. در آلمان هم در گام نخست اتریش و چکسلواکی ضمیمۀ خاک رایش سوم شدند و سپس تا دروازه های مسکو پیش روی کردند.

 

بررسی احتمال عروج دوبارۀ فاشیسم

 شرحِ پیش گفته از چیستی فاشیسم و چگونگی برکشیده شدن آن به مدیریت جامعۀ سرمایه داری، این نتیجۀ منطقی را به دنبال دارد که امکان بازگشت فاشیست ها به قدرت و تغییر شکل رژیم های سیاسی «دموکرات» به اشکال خشن تر اعمال سلطۀ سیاسی نه تنها دور از ذهن نیست بلکه از منظر طبقات حاکمه، در شرایط بحران های اساسی، می تواند الزامی تلقی گردد. درک علمی از سازوکار مناسبات سرمایه دارانۀ حاکم بر بخش های عمده ای از جهان، در کنار پذیرش نظریۀ طبقاتی دولت به عنوان ابزار اعمال دیکتاتوری طبقاتی، این مسئله را روشن می کند که در مواقع لزوم چهرۀ ژانوسی دولت می تواند و باید با سویۀ بهیموتی آن جای گزین گردد. بنابراین به هیچ وجه نباید تسلیم این وسوسۀ خوشایند اما شدیدا گمراه کننده شد که فاشیسم را تنها محدود به یک مقطع تاریخی خاص دانست و کار آن را با شکست آلمان و متحدانش در جنگ دوم جهانی پایان یافته تلقی نمود. شواهد بارزی نیز صحت این ادعا را تایید می کنند. حتی می توان به این حقیقت اشاره کرد که نه فقط ایدئولوژی فاشیستی با پایان جنگ از میان نرفت، بلکه باید گفت که حتی فاشیست های سرشناسی نیز توسط طرف های پیروز غربی حمایت شدند. دانشمندان نازی به خدمت اربابان جدید آمریکایی شان درآمدند و بسیاری از جنایت کاران نازی و فاشیست توسط واتیکان پناه  داده شدند، برخی نیز در زیر چشم سازمان های اطلاعاتی سرمایه داری به کشورهای آمریکای لاتین کوچیدند و با تغییر نام به زندگی خود ادامه دادند. سمیر امین می نویسد:

«در آلمان غربی، زیر عنوان «آشتی دوباره» حکومت و حامیانش (ایالات متحده و در درجۀ دوم بریتانیا و فرانسه) تقریبأ تمامی کسانی را که مرتکب جنایت‌های جنگی و جنایت بر علیه بشریت شده بودند در مقام خود ابقاء کردند. در فرانسه، با بازگشت دوبارۀ عناصر حکومت ویشی به همراه آنتوان پی نِی، نهضت مقاومت به جرم مبادرت به «اعدام های خشن برای همدستی با نازی ها» به دادگاه کشانده شد. در ایتالیا، فاشیسم خاموش شد، اما به حضور خود در صفوف حزب دموکرات مسیحی و کلیسای کاتولیک ادامه داد. در اسپانیا، به مدد سیاست سازش «آشتی دوباره»ای که توسط جامعۀ اروپا در 1980 تحمیل گردید، به روشنی و صراحت تمام، کوچکترین یادآوری از جنایت های فرانکوئیست ها ممنوع شد.»(امین، 1399)

داستان اما به همین جا ختم نشد: پی گیرترین مبارزان ضدفاشیست، یعنی کمونیست ها، تحت تعقیب قرار گرفتند. اندکی بعد، حمایت کشورهای سرمایه داری از نیروهای فاشیستی بویژه در اروپای شرقی، از اوکراین تا یوگوسلاوی، شدت یافت و اکنون هم رسانه های سرمایه داری، اوباشی را که بی هیچ پرده پوشی تصاویر رهبران فاشیستی چون استپان باندرا را در دست می گیرند به سادگی ناسیونالیست می نامند!

 بحران های ساختاری و ادواری که سرمایه داری به صورت عام و امپریالیسم آمریکا به طور خاص با آن مواجه است، در کنار چالش های عظیمی که برای تدوام سرکردگی امریکا در جهان مشاهده می شود، خطر توسل به خدمات فاشیست ها را برای امپریالیست ها هر روز از پیش افزون تر می کند. البته شاید بد نباشد تا برای درک اهمیت فاشیسم برای سرمایه داری، به ستایش شرم آور یکی از نام دارترین اقتصاددانان نئولیبرال یعنی لودویگ فون میزس، از فاشیسم، اشاره شود: «نمی توان انکار کرد که فاشیسم و تمام تکاپوهای دیکتاتوری جویانۀ مشابه، پر از نیت های خوب است و مداخلۀ آن ها در مقطع زمانی، منش متمدنانۀ اروپا را نجات داده است؛ خدمتی که فاشیسم با این کار خود انجام داده در تاریخ جاودان خواهد ماند» (آبندرت، 1394؛ 293).

 

برگرفته از نشریه دانش و امید- شماره چهار – اسفند 1399

منابع:

-          آبندرت، ولفگانگ (1394) ؛ فاشیسم و کاپیتالیسم، نظریه­هایی دربارۀ خاستگاه­ها و کارکرد اجتماعی فاشیسم؛ ترجمۀ مهدی تدینی؛ ثالث

-          امین، سمیر(1399)؛ بازگشت فاشیسم در سرمایه­داری معاصر ؛ ترجمه­ی فرشید واحدیان؛ دانش و امید 3؛ صص 86-102

-          پولانزاس، نیکوس (1360) ؛ فاشیسم و دیکتاتوری مجلد اول؛ ترجمۀ احسان؛ آگاه

-          پولانزاس، نیکوس (1361) ؛ فاشیسم و دیکتاتوری مجلد دوم؛ ترجمۀ احسان؛ آگاه

-          دانیل، گرن (1383) ؛ فاشیسم و بنگاه­های کلان اقتصادی؛ ترجمۀ رضا مرادی اسپیلی؛ قطره

-          کسلز، آلن (1369) ؛ ایتالیای فاشیست؛ ترجمۀ محمدابراهیم اقلیدی؛ معین

-          کونل، راین­هارد (1358) ؛ فاشیسم مفر جامعۀ سرمایه­داری از بحران؛ ترجمۀ منوچهر فکری ارشاد؛ توس

-          نئوکولوس، مارک (1391) : فاشیسم؛ ترجمۀ حسن مرتضوی؛ آشیان

-          وایدا، میهالی (1358) : فاشیسم به مثابه جنبش توده­ای؛ ترجمۀ ا. شمس؛ ایران

-          ویپرمن، ولفگانگ (1398) ؛ نظریه­های فاشیسم؛ ترجمۀ مهدی تدینی؛ ثالث

 

 فاشیسم؛چیستی، پیدایش و عروج -1

 

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست